بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
==[[روایات بعثت]]== | ==[[روایات بعثت]]== | ||
روایات مربوط به بعثت رسول خدا{{صل}}، به چند صورت این رویداد را بیان کردهاند و به بررسی کامل نیاز دارند، اما | روایات مربوط به بعثت رسول خدا{{صل}}، به چند صورت این رویداد را بیان کردهاند و به بررسی کامل نیاز دارند، اما بیتردید برخی از این روایات را نمیتوان پذیرفت. بر اساس خبری مشهور، اما [[نادرست]]، آن حضرت پس از آنکه با [[فرشته وحی]] [[روبه]] رو شد و مورد خطاب [[آیه]] {{متن قرآن|اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.</ref>؛ قرار گرفت و پاسخ داد که خواندن نمیداند، از سوی [[جبرئیل]] مورد فشار و تکانهای جسمی شدید قرار گرفت تا آنکه پس از سه مرتبه، سرانجام توانست آن [[آیات]] را بخواند. آن [[حضرت]] سپس از [[غار حرا]] پایین آمد و از [[ترس]] آنکه [[مردم]] او را به [[جن]]زدگی و امثال آن متهم کنند، نزدیک بود خود را از [[کوه]] پرتاب کند. وی نزد همسرش [[حضرت خدیجه]]{{س}} رفت و او را از ماجرا باخبر کرد و چون [[خدیجه]] ایشان را هراسناک و [[وحشت]] زده دید، دلداریاش داد که [[امیدوار]] است او [[برگزیده خداوند]] باشد و به سبب ویژگیهایی همچون مهمان نوازی، [[صله رحم]] و [[راستگویی]] که ایشان دارد، [[خدا]] او را [[خوار]] نخواهد کرد. | ||
در [[روایت]] دیگری آمده است که خدیجه{{ع}} نزد پسرعمویش، [[ورقة بن نوفل]] رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و او نیز به ایشان [[دلداری]] داد که نگران نباشد که همسرش [[پیامبر]] این [[امت]] خواهد شد و... <ref>برای اطلاع از این روایات، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۹-۲۹۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۰-۱۳۵.</ref>. | در [[روایت]] دیگری آمده است که خدیجه{{ع}} نزد پسرعمویش، [[ورقة بن نوفل]] رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و او نیز به ایشان [[دلداری]] داد که نگران نباشد که همسرش [[پیامبر]] این [[امت]] خواهد شد و... <ref>برای اطلاع از این روایات، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۹-۲۹۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۰-۱۳۵.</ref>. | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
بنا بر [[نقلی]] دیگر، [[رسول خدا]]{{صل}} [[نذر]] کرد که همراه با حضرت خدیجه{{ع}} یک ماه که مطابق با [[ماه رمضان]] بود، در [[غار حرا]] [[اعتکاف]] کند. آن حضرت شبی خارج شد و صدایی شنید که میگوید {{عربی|"السلام عليك"}}. ایشان [[گمان]] کرد این صدای جن است و بر خدیجه{{ع}} وارد شد و از او خواست تا وی را بپوشاند و... <ref>ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۵.</ref>. چنان که بر اساس روایتی از [[عایشه]]، رسول خدا{{صل}} در [[خواب]] به [[رسالت]] [[مبعوث]] شدند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.</ref> که آن نیز درست نیست. [[اخبار]] یاد شده که در برخی منابع به اختصار و در برخی گزارشها به تفصیل آمده است و نیز [[روایات]] دیگری که مشابه این اخبارند<ref> برای نمونه، ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۸-۲۲۲.</ref> و متأسفانه به برخی منابع [[شیعی]] نیز [[راه]] یافتهاند <ref>ر.ک: مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۴.</ref>، از نظر [[سند]]، محتوا و مضمون، و نیز ناهماهنگی بین آنها و به لحاظ آنکه بخشهایی از این [[روایات]] با مبانی [[عقلی]] و [[اصول اعتقادی]] مخالفاند، اشکالات بسیاری دارند که نمیتوانند مورد پذیرش قرار گیرند<ref>ر.ک: شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص۴۲۰-۴۲۳؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۳۱۴-۲۸۷.</ref>. | بنا بر [[نقلی]] دیگر، [[رسول خدا]]{{صل}} [[نذر]] کرد که همراه با حضرت خدیجه{{ع}} یک ماه که مطابق با [[ماه رمضان]] بود، در [[غار حرا]] [[اعتکاف]] کند. آن حضرت شبی خارج شد و صدایی شنید که میگوید {{عربی|"السلام عليك"}}. ایشان [[گمان]] کرد این صدای جن است و بر خدیجه{{ع}} وارد شد و از او خواست تا وی را بپوشاند و... <ref>ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۵.</ref>. چنان که بر اساس روایتی از [[عایشه]]، رسول خدا{{صل}} در [[خواب]] به [[رسالت]] [[مبعوث]] شدند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.</ref> که آن نیز درست نیست. [[اخبار]] یاد شده که در برخی منابع به اختصار و در برخی گزارشها به تفصیل آمده است و نیز [[روایات]] دیگری که مشابه این اخبارند<ref> برای نمونه، ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۸-۲۲۲.</ref> و متأسفانه به برخی منابع [[شیعی]] نیز [[راه]] یافتهاند <ref>ر.ک: مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۴.</ref>، از نظر [[سند]]، محتوا و مضمون، و نیز ناهماهنگی بین آنها و به لحاظ آنکه بخشهایی از این [[روایات]] با مبانی [[عقلی]] و [[اصول اعتقادی]] مخالفاند، اشکالات بسیاری دارند که نمیتوانند مورد پذیرش قرار گیرند<ref>ر.ک: شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص۴۲۰-۴۲۳؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۳۱۴-۲۸۷.</ref>. | ||
از مهمترین اشکالات روایات یاد شده این است که [[راوی]] اصلی این [[اخبار]] - همچون [[عایشه]]، [[عبدالله بن عباس]]، [[عبید بن عمیر بن قتاده لیثی]]، [[عبدالله بن حسن مثنی]]، [[محمد بن شهاب زهری]]، [[هشام بن محمد بن سائب کلبی]] - در [[زمان]] [[بعثت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[دنیا]] نیامده یا [[کودک]] بودهاند و طبیعی است که نمیتوانند وقایع بعثت را نقل کنند، مگر به نقل از دیگران و [[راویان]] یاد شده، [[روایات بعثت]] را از کسی دیگر نقل نکرده یا از او نام نبردهاند، بلکه به گونهای نقل کردهاند که گویی خود [[شاهد]] ماجرا بودهاند. از اینرو، روایات آنان مرسل است و قابل [[اعتماد]] نیست. اشکال دیگر این است که سند بیشتر این روایات به [[آل زبیر]] میرسد و چون ممکن است بیتأثیر از مسائل [[سیاسی]] نبوده باشد، باید با [[تأمل]] بیشتری در این روایات نگریست <ref>برای آگاهی بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ر.ک: دوانی، بادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.</ref>، به نظر میرسد [[روایت]] درستتر درباره بعثت رسول خدا{{صل}}، چنان باشد که بخشی از آن را [[امام علی]]{{ع}} در [[خطبه قاصعه]]<ref>سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.</ref> آوردهاند و گزارشی از آن از [[امام هادی]]{{ع}} نقل شده است که فرمود: رسول خدا{{صل}} در همان [[تحنث]] در [[غار]]، مورد خطاب [[آیات]] ابتدای [[سوره علق]] قرار گرفت و با توجه به [[رؤیاهای صادقه]] و [[الهامات]] درونی که آن [[حضرت]] را برای پذیرش [[مسئولیت]] [[رسالت]] آماده ساخته بودند، رسالت خود را آغاز کرد. البته [[رسول خدا]]{{صل}} از [[عظمت]] و بزرگی [[خداوند]] و نیز از اینکه ممکن بود [[قریش]] خبر [[پیامبری]] ایشان را [[تکذیب]] کنند یا نسبت [[جنون]] به ایشان بدهند یا بگویند دچار [[وسوسه]] [[شیاطین]] شده است<ref>بدون وحشتها و حالتهایی که در روایات نادرست آمده است.</ref> دچار تب شد، اما از [[کوه]] چرا پایین آمد، در حالی که همه چیز بر ایشان [[سلام]] میکرد و به ایشان [[بشارت]] میداد<ref>ر.ک: بحرانی، مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۴۵-۴۴۴ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۶-۲۰۵.</ref>. البته در اینکه [[وحی]] از مقولات ماورای [[طبیعت]] است و از اینرو برای آن [[حضرت]] هنگام تلقی آن، حالتی غیر عادی و تب (چنان که بدان اشاره کردیم) ایجاد میشد و [[نزول وحی]] و [[قرآن]] نیز - به [[گواهی]] خود قرآن که میفرماید: {{متن قرآن|سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا}}<ref>«ما سخنی سنگین را به زودی بر تو فرو میفرستیم» سوره مزمل، آیه ۵.</ref>. سخنی سنگین است، هیچ تردیدی نیست، اما اینکه آن [[حضرت خدیجه]]{{ | از مهمترین اشکالات روایات یاد شده این است که [[راوی]] اصلی این [[اخبار]] - همچون [[عایشه]]، [[عبدالله بن عباس]]، [[عبید بن عمیر بن قتاده لیثی]]، [[عبدالله بن حسن مثنی]]، [[محمد بن شهاب زهری]]، [[هشام بن محمد بن سائب کلبی]] - در [[زمان]] [[بعثت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[دنیا]] نیامده یا [[کودک]] بودهاند و طبیعی است که نمیتوانند وقایع بعثت را نقل کنند، مگر به نقل از دیگران و [[راویان]] یاد شده، [[روایات بعثت]] را از کسی دیگر نقل نکرده یا از او نام نبردهاند، بلکه به گونهای نقل کردهاند که گویی خود [[شاهد]] ماجرا بودهاند. از اینرو، روایات آنان مرسل است و قابل [[اعتماد]] نیست. | ||
اشکال دیگر این است که سند بیشتر این روایات به [[آل زبیر]] میرسد و چون ممکن است بیتأثیر از مسائل [[سیاسی]] نبوده باشد، باید با [[تأمل]] بیشتری در این روایات نگریست <ref>برای آگاهی بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ر.ک: دوانی، بادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.</ref>، به نظر میرسد [[روایت]] درستتر درباره بعثت رسول خدا{{صل}}، چنان باشد که بخشی از آن را [[امام علی]]{{ع}} در [[خطبه قاصعه]]<ref>سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.</ref> آوردهاند و گزارشی از آن از [[امام هادی]]{{ع}} نقل شده است که فرمود: رسول خدا{{صل}} در همان [[تحنث]] در [[غار]]، مورد خطاب [[آیات]] ابتدای [[سوره علق]] قرار گرفت و با توجه به [[رؤیاهای صادقه]] و [[الهامات]] درونی که آن [[حضرت]] را برای پذیرش [[مسئولیت]] [[رسالت]] آماده ساخته بودند، رسالت خود را آغاز کرد. البته [[رسول خدا]]{{صل}} از [[عظمت]] و بزرگی [[خداوند]] و نیز از اینکه ممکن بود [[قریش]] خبر [[پیامبری]] ایشان را [[تکذیب]] کنند یا نسبت [[جنون]] به ایشان بدهند یا بگویند دچار [[وسوسه]] [[شیاطین]] شده است<ref>بدون وحشتها و حالتهایی که در روایات نادرست آمده است.</ref> دچار تب شد، اما از [[کوه]] چرا پایین آمد، در حالی که همه چیز بر ایشان [[سلام]] میکرد و به ایشان [[بشارت]] میداد<ref>ر.ک: بحرانی، مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۴۵-۴۴۴ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۶-۲۰۵.</ref>. البته در اینکه [[وحی]] از مقولات ماورای [[طبیعت]] است و از اینرو برای آن [[حضرت]] هنگام تلقی آن، حالتی غیر عادی و تب (چنان که بدان اشاره کردیم) ایجاد میشد و [[نزول وحی]] و [[قرآن]] نیز - به [[گواهی]] خود قرآن که میفرماید: {{متن قرآن|سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا}}<ref>«ما سخنی سنگین را به زودی بر تو فرو میفرستیم» سوره مزمل، آیه ۵.</ref>. سخنی سنگین است، هیچ تردیدی نیست، اما اینکه آن [[حضرت خدیجه]]{{س}} [[تأیید]] کند، یا [[ورقه بن نوفل]] (که در اصل وجود و جزئیات و [[زمان]] [[زندگی]] او اختلافهای بسیاری وجود دارد، ر.ک: مدخل [[ورقة بن نوفل]] بن [[اسد]]) [[بعثت]] ایشان را بشارت دهد و تأیید نماید، یا آنکه آن حضرت چنان دچار [[وحشت]] شده باشد که از [[ترس]] سخنان [[مردم]]، [[تصمیم]] بگیرد خود را از کوه پرتاب کند و مانند این سخنان، که از [[روایات]] [[نادرست]] بر میآید، پذیرفتنی نیست<ref>برای اطلاع بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ریک: دوانی، یادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۴-۴۵.</ref> | |||
==[[نخستین مسلمان]]== | ==[[نخستین مسلمان]]== | ||
خط ۴۳: | خط ۴۵: | ||
از گزارش، [[تاریخی]] برمی آید که [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} به [[اسلام]]، سه مرحله داشت: [[دعوت سری]]، دعوت [[خویشاوندان]] و [[دعوت عمومی]]. | از گزارش، [[تاریخی]] برمی آید که [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} به [[اسلام]]، سه مرحله داشت: [[دعوت سری]]، دعوت [[خویشاوندان]] و [[دعوت عمومی]]. | ||
===دعوت سرّی=== | ===دعوت سرّی=== | ||
این مرحله، با [[بعثت]] آن حضرت آغاز شد بنا بر مشهور سه سال طول کشید<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.</ref>، اما چهار سال نیز گفته شده است<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۲.</ref>. در این مرحله، که البته از جزئیات آن [[آگاهی]] [[درستی]] در دست نیست، [[رسول خدا]]{{صل}} نزدیکترین افراد [[خانواده]]، مانند [[امام علی]]{{ع}}، [[حضرت خدیجه]]{{ | این مرحله، با [[بعثت]] آن حضرت آغاز شد بنا بر مشهور سه سال طول کشید<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.</ref>، اما چهار سال نیز گفته شده است<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۲.</ref>. در این مرحله، که البته از جزئیات آن [[آگاهی]] [[درستی]] در دست نیست، [[رسول خدا]]{{صل}} نزدیکترین افراد [[خانواده]]، مانند [[امام علی]]{{ع}}، [[حضرت خدیجه]]{{س}}، [[زید بن حارثه]] و عدهای از [[مسلمانان]] نخستین را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و [[مخالفت]] آن [[حضرت]] با [[قریش]] و [[مشرکان]] علنی نبود و در دعوت از افراد نیز تنها آنان را به اسلام دعوت میکرد و برخورد قریش نیز با آن حضرت در حد [[شگفتی]] از گزاردن [[نماز]] و [[تمسخر]] مسلمانان بود و میگفتند: پسر ابن [[عبد المطلب]] از؛ [[آسمان]]، [[سخن]] میگوید <ref>برای اطلاع از این موارد، ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶ یعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ حلبی، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. اما پس از آن، مخالفت [[قریش]] بیشتر شد و مسلمانان، به ویژه [[بندگان]]، مورد تمسخر و [[آزار]] بیشتر قرار گرفتند و حتی برای [[نماز خواندن]] [[آزادی]] لازم را نداشتند، تا آنجا که بنا بر [[نقلی]]، این مسئله، موجب درگیری [[سعد بن ابی وقاص]] با برخی از مشرکان و زخمی شدن آن [[مشرک]] گردید و گفتهاند این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد <ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.</ref>. البته برخی نخستین [[خون]] ریخته شده در اسلام را به دست [[طلیب بن عمیر]] میدانند که در [[حمایت]] از رسول خدا{{صل}} رخ داد<ref>ر.ک: ابن حبیب، المنمق، ص۲۲۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۴۳۹.</ref>. پس از شدت یافتن آزار قریش، دارارقم که به آن [[دارالاسلام]] هم گفتهاند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۳، ص۱۸۴.</ref>، به عنوان [[محل]] دعوت رسول خدا{{صل}} و [[عبادت]] و نماز و جلسات مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و گفتهاند مجموع افرادی که تا پیش از [[دعوت عمومی]] اسلام آوردند و حدود یک ماه در دار ارقم بودند، سی و نه<ref>حلبی، ج۱، ص۲۸۳.</ref> یا [[چهل]] تن بودند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۱۹؛ برای اطلاع بیشتر، ر.ک: دار ارقم.</ref>. برخی نیز حضور [[رسول خدا]]{{صل}} و [[مسلمانان]] را در دار ارقم، تا سال چهارم و تا [[زمان]] [[دعوت عمومی]] دانستهاند<ref>ر.ک: حلبی، ج۱، ص۲۸۳.</ref>. البته باید توجه داشت که پنهانی بودن این مرحله، به هیچ وجه بدان معنا نیست که [[مشرکان]] و به ویژه [[قریش]] از [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} در این مرحله [[آگاهی]] نداشتند یا هیچ حرکتی بر ضد مسلمانان انجام نمیدادند، بلکه بدان معناست که برخوردها و [[دشمنیها]] چندان آشکار شدت یافته نبود و بیشتر در حد [[تمسخر]] و [[آزار]] [[بندگان]] بود. با این حال، مواردی از دشمنیهای آنان در منابع گزارش شده است و زمینههای مرحله دعوت عمومی به دنبال همین برخوردها فراهم آمد.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۶.</ref> | ||
===دعوت [[خویشاوندان]]=== | ===دعوت [[خویشاوندان]]=== | ||
این مرحله پس از سه سال [[دعوت سری]] و بنا بر مشهور با [[نزول]] [[آیة]] [[انذار]] {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. آغاز شد و رسول خدا{{صل}} مأموریت یافت دعوت خود را میان خویشاوندان نزدیک خود آشکار کند. از این رو، آن [[حضرت]] به [[امام علی]]{{ع}} [[دستور]] داد غذایی تهیه بیند و بزرگان [[بنی عبدالمطلب]] را دعوت نماید تا با آنان سخن گوید و [[مأموریت]] خود را انجام دهد. امام علی{{ع}} چنین کرد و حدود چهل تن از خویشاوندان رسول خدا{{صل}} حاضر شدند که برخی از [[عموهای پیامبر]]، از جمله [[ابوطالب]]، [[حمزه]]، [[عباس]] و [[ابولهب]] در میان آنان بودند. پس از صرف [[غذا]] که با معجزاتی همراه بود، هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفت سخن بگوید ابولهب اجازه نداد و جلسه را به هم زد. از اینرو، رسول خدا{{صل}} از امام علی{{ع}} خواست تا دوباره این میهمانی را تشکیل دهد. [[روز]] بعد باز غذا تهیه و میهمانی تشکیل شد. در این جلسه، رسول خدا{{صل}} با بنی عبدالمطلب [[سخن]] گفت و با اشاره به آنکه خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] را برای آنان آورده است، ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و فرمود: "کدام یک از شما مرا بر این امر [[یاری]] میکند تا آنکه همو، [[برادر]]، [[وصی]] و [[جانشین]] من در میان شما باشد؟" همه [[سکوت]] کردند و کسی جز [[امام علی]]{{ع}} به [[پیامبر]] پاسخ نداد. از اینرو، [[رسول خدا]]{{صل}} به آنان فرمود: "همانا این [[علی]]{{ع}} برادر، وصی و جانشین من در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او [[اطاعت]] کنید"<ref>{{متن حدیث| إِنَّ هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ؛ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا }}</ref>. سپس حاضران برخاستند و میخندیدند و به [[ابوطالب]] میگفتند: او رسول خدا{{صل}} به تو [[دستور]] داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی!<ref>برای نمونه، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰-۳۱۹؛ بغوی، ج۳، ص۴۰۰؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۰-۴۹.</ref>. این خبر که در [[تاریخ]] به [[حدیث دار]]<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۹.</ref>، [[حدیث یوم الدار]]<ref>ابن جبر، ص۲۳۶.</ref>، [[حدیث انذار]]<ref>ر.ک: ابن حجر، تهذیب، ج۳، ص۳۰.</ref> و [[حدیث عشیره]]<ref>ر.ک: امینی، ج۲، ص۲۷۶.</ref> مشهور است، از مهمترین [[دلایل]] [[اثبات]] [[امامت امام علی]]{{ع}} و بیانگر [[همراهی]] [[امامت]] و [[رسالت]] است، اما در برخی منابع به طور کامل<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱.</ref> و در برخی منابع بخش مربوط به [[وصایت]] و [[خلافت امام علی]]{{ع}} حذف شده است<ref>ر.ک: ابن اسحاق، ص۱۴۵-۱۴۶.</ref> حتی [[طبری]] که حدیث را به صورت کامل آورده، در جایی دیگر<ref>ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۴۹.</ref> جمله {{متن حدیث|وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي}}؛ را حذف کرده و به جای آن {{عربی|"كذا وكذا"}}؛ آورده است. البته در برخی منابع، دو خبر دیگر درباره [[آیه انذار]] نقل شده است<ref>ر.ک: بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی انذار و، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.</ref> که به دلایلی، از جمله [[ناسازگاری]] با مفهوم [[آیة]] [[انذار]] و نیز ناهماهنگی بین [[روایات]]، [[نادرست]] مینمایند و برخی منابع، خبر بالا را با این دو خبر خلط کردهاند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ حلبی، ج۱، ص۲۸۳؛ و برای آگاهی بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶-۴۰۷.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۶-۴۷.</ref> | این مرحله پس از سه سال [[دعوت سری]] و بنا بر مشهور با [[نزول]] [[آیة]] [[انذار]] {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. آغاز شد و رسول خدا{{صل}} مأموریت یافت دعوت خود را میان خویشاوندان نزدیک خود آشکار کند. از این رو، آن [[حضرت]] به [[امام علی]]{{ع}} [[دستور]] داد غذایی تهیه بیند و بزرگان [[بنی عبدالمطلب]] را دعوت نماید تا با آنان سخن گوید و [[مأموریت]] خود را انجام دهد. امام علی{{ع}} چنین کرد و حدود چهل تن از خویشاوندان رسول خدا{{صل}} حاضر شدند که برخی از [[عموهای پیامبر]]، از جمله [[ابوطالب]]، [[حمزه]]، [[عباس]] و [[ابولهب]] در میان آنان بودند. پس از صرف [[غذا]] که با معجزاتی همراه بود، هنگامی که رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفت سخن بگوید ابولهب اجازه نداد و جلسه را به هم زد. از اینرو، رسول خدا{{صل}} از امام علی{{ع}} خواست تا دوباره این میهمانی را تشکیل دهد. [[روز]] بعد باز غذا تهیه و میهمانی تشکیل شد. در این جلسه، رسول خدا{{صل}} با بنی عبدالمطلب [[سخن]] گفت و با اشاره به آنکه خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] را برای آنان آورده است، ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و فرمود: "کدام یک از شما مرا بر این امر [[یاری]] میکند تا آنکه همو، [[برادر]]، [[وصی]] و [[جانشین]] من در میان شما باشد؟" همه [[سکوت]] کردند و کسی جز [[امام علی]]{{ع}} به [[پیامبر]] پاسخ نداد. از اینرو، [[رسول خدا]]{{صل}} به آنان فرمود: "همانا این [[علی]]{{ع}} برادر، وصی و جانشین من در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او [[اطاعت]] کنید"<ref>{{متن حدیث| إِنَّ هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ؛ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا }}</ref>. سپس حاضران برخاستند و میخندیدند و به [[ابوطالب]] میگفتند: او رسول خدا{{صل}} به تو [[دستور]] داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی!<ref>برای نمونه، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰-۳۱۹؛ بغوی، ج۳، ص۴۰۰؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۰-۴۹.</ref>. این خبر که در [[تاریخ]] به [[حدیث دار]]<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۹.</ref>، [[حدیث یوم الدار]]<ref>ابن جبر، ص۲۳۶.</ref>، [[حدیث انذار]]<ref>ر.ک: ابن حجر، تهذیب، ج۳، ص۳۰.</ref> و [[حدیث عشیره]]<ref>ر.ک: امینی، ج۲، ص۲۷۶.</ref> مشهور است، از مهمترین [[دلایل]] [[اثبات]] [[امامت امام علی]]{{ع}} و بیانگر [[همراهی]] [[امامت]] و [[رسالت]] است، اما در برخی منابع به طور کامل<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱.</ref> و در برخی منابع بخش مربوط به [[وصایت]] و [[خلافت امام علی]]{{ع}} حذف شده است<ref>ر.ک: ابن اسحاق، ص۱۴۵-۱۴۶.</ref> حتی [[طبری]] که حدیث را به صورت کامل آورده، در جایی دیگر<ref>ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۴۹.</ref> جمله {{متن حدیث|وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي}}؛ را حذف کرده و به جای آن {{عربی|"كذا وكذا"}}؛ آورده است. البته در برخی منابع، دو خبر دیگر درباره [[آیه انذار]] نقل شده است<ref>ر.ک: بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی انذار و، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.</ref> که به دلایلی، از جمله [[ناسازگاری]] با مفهوم [[آیة]] [[انذار]] و نیز ناهماهنگی بین [[روایات]]، [[نادرست]] مینمایند و برخی منابع، خبر بالا را با این دو خبر خلط کردهاند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ حلبی، ج۱، ص۲۸۳؛ و برای آگاهی بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶-۴۰۷.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۶-۴۷.</ref> | ||
خط ۵۴: | خط ۵۶: | ||
[[عتبه]] و [[شیبه]] -[[پسران]] [[ربیعة عبدشمس]] -، [[ابوسفیان]]، [[ابوجهل]]، [[ابوالبختری]]، [[ولید بن مغیره]]، [[اسود بن مطلب]] و [[عاص بن وائل]] را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا{{صل}} را از [[دعوت به اسلام]] باز دارد، اما او با [[ملایمت]] با آنان [[رفتار]] و ایشان را ساکت کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.</ref>. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا{{صل}} [[دست]] از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را، البته با شدت بیشتری همراه با [[تهدید]] به [[مبارزه]]، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا{{صل}} را از درخواست قریش [[آگاه]] کرد و گفت: [[جان]] من و جان خود را [[حفظ]] کن و کاری که من [[طاقت]] آن را ندارم، بر من [[تحمیل]] نکن. [[رسول خدا]]{{صل}} چون [[گمان]] کرد عمویش، [[ابوطالب]]، برای [[حفظ جان]] خود و رسول خدا{{صل}} دچار [[سستی]] شده و ممکن است در [[حمایت]] از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[خورشید]] را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار ([[دعوت]]) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را [[غالب]] گرداند یا در این [[راه]] [[جان]] دهم". سپس رسول خدا{{صل}} [[گریه]] کرد و برخاست و چون میخواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا{{صل}} نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه میخواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی [[تسلیم]] نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.</ref>. | [[عتبه]] و [[شیبه]] -[[پسران]] [[ربیعة عبدشمس]] -، [[ابوسفیان]]، [[ابوجهل]]، [[ابوالبختری]]، [[ولید بن مغیره]]، [[اسود بن مطلب]] و [[عاص بن وائل]] را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا{{صل}} را از [[دعوت به اسلام]] باز دارد، اما او با [[ملایمت]] با آنان [[رفتار]] و ایشان را ساکت کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.</ref>. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا{{صل}} [[دست]] از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را، البته با شدت بیشتری همراه با [[تهدید]] به [[مبارزه]]، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا{{صل}} را از درخواست قریش [[آگاه]] کرد و گفت: [[جان]] من و جان خود را [[حفظ]] کن و کاری که من [[طاقت]] آن را ندارم، بر من [[تحمیل]] نکن. [[رسول خدا]]{{صل}} چون [[گمان]] کرد عمویش، [[ابوطالب]]، برای [[حفظ جان]] خود و رسول خدا{{صل}} دچار [[سستی]] شده و ممکن است در [[حمایت]] از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[خورشید]] را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار ([[دعوت]]) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را [[غالب]] گرداند یا در این [[راه]] [[جان]] دهم". سپس رسول خدا{{صل}} [[گریه]] کرد و برخاست و چون میخواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا{{صل}} نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه میخواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی [[تسلیم]] نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.</ref>. | ||
[[قریش]] که دیدند ابوطالب به [[خواری]] رسول خدا{{صل}} [[راضی]] نمیشود و او را رها نمیکند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و [[عمارة بن ولید بن مغیره]] را - که قویترین و زیباترین [[جوان]] [[قریش]] بود. آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا [[عماره]] را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به [[قتل]] رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را [[سرزنش]] کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.</ref>. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به [[جوانی]] از قریش اشاره کرده و گفتهاند [[آیه]] {{متن قرآن|وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ}}<ref>«و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند» سوره انعام، آیه ۲۶.</ref>. نیز در این باره نازل شد<ref>مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.</ref>. پس از این، [[ولید بن مغیره]] تعدادی از بزرگان [[قریش]] را فراخواند و با آنان به [[رایزنی]] پرداخت تا هنگام [[حج]]، با یافتن عنوانی، [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تهمت]] قرار دهند. سرانجام از میان عناوین [[کاهن]]، [[مجنون]]، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر [[راه]] مردمی که برای حج میآمدند، مینشستند و آنان را از کار ([[دعوت]]) رسول خدا{{صل}} [[آگاه]] میکردند و از [[ارتباط]] با ایشان برحذر میداشتند، [[آیات]] {{متن قرآن|ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا }}<ref>«مرا با آن کس که یگانه آفریدهام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنهای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزهگر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.</ref> در این باره نازل شده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.</ref>. پس از این [[رفتار]] [[قریش]]، آوازه رسول خدا{{صل}} در میان [[عرب]] منتشر شد و [[ابوطالب]] که ترسید عرب، بر این [[اجماع]] کند که او از [[حمایت]] از رسول خدا{{صل}} [[دست]] بردارد، با سرودن قصیدهای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا{{صل}} اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن [[حضرت]] را رها نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.</ref>. قریش در اقدامی دیگر، از حربه [[استهزا]] استفاده کردند و به شکلهای گوناگون، رسول خدا{{صل}} را مورد استهزا و [[تمسخر]] قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا{{صل}} هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به [[صبر]] و [[بردباری]] نازل شد.<ref>برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.</ref> نام عدهای از [[مشرکان]] که به "استهزاکنندگان" [[شهرت]] دارند، در [[تاریخ]] ثبت شده است<ref>ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.</ref> [[ابوجهل]] از [[مخالفان]] سرسخت رسول خدا{{صل}}، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا{{صل}} را با سنگی بزرگ به [[قتل]] رساند و قریش هم آن را [[تأیید]] کردند، اما چون هنگام [[نماز]] نزدیک رسول خدا{{صل}} آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود، فرار کرد و با رخ دادن این [[معجزه]]، موفق به این کار نشد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.</ref> پس از این، [[مخالفت]] [[قریش]] و [[مشرکان]] شدت یافت و آنان که از بازداشتن [[رسول خدا]]{{صل}} [[ناامید]] شده بودند، به [[شکنجه]] و [[آزار]] [[مسلمانان]]، به ویژه [[غلامان]] و [[کنیزان]] روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله [[یاسر]]<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.</ref> و [[سمیه]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.</ref>، [[پدر]] و [[مادر]] [[عمار]]، با شکنجه آنان به [[شهادت]] رسیدند.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۷-۴۸.</ref> | [[قریش]] که دیدند ابوطالب به [[خواری]] رسول خدا{{صل}} [[راضی]] نمیشود و او را رها نمیکند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و [[عمارة بن ولید بن مغیره]] را - که قویترین و زیباترین [[جوان]] [[قریش]] بود. آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا [[عماره]] را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به [[قتل]] رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را [[سرزنش]] کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.</ref>. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به [[جوانی]] از قریش اشاره کرده و گفتهاند [[آیه]] {{متن قرآن|وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ}}<ref>«و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند» سوره انعام، آیه ۲۶.</ref>. نیز در این باره نازل شد<ref>مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.</ref>. پس از این، [[ولید بن مغیره]] تعدادی از بزرگان [[قریش]] را فراخواند و با آنان به [[رایزنی]] پرداخت تا هنگام [[حج]]، با یافتن عنوانی، [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تهمت]] قرار دهند. سرانجام از میان عناوین [[کاهن]]، [[مجنون]]، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر [[راه]] مردمی که برای حج میآمدند، مینشستند و آنان را از کار ([[دعوت]]) رسول خدا{{صل}} [[آگاه]] میکردند و از [[ارتباط]] با ایشان برحذر میداشتند، [[آیات]] {{متن قرآن|ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا }}<ref>«مرا با آن کس که یگانه آفریدهام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنهای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزهگر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.</ref> در این باره نازل شده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.</ref>. | ||
پس از این [[رفتار]] [[قریش]]، آوازه رسول خدا{{صل}} در میان [[عرب]] منتشر شد و [[ابوطالب]] که ترسید عرب، بر این [[اجماع]] کند که او از [[حمایت]] از رسول خدا{{صل}} [[دست]] بردارد، با سرودن قصیدهای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا{{صل}} اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن [[حضرت]] را رها نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.</ref>. قریش در اقدامی دیگر، از حربه [[استهزا]] استفاده کردند و به شکلهای گوناگون، رسول خدا{{صل}} را مورد استهزا و [[تمسخر]] قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا{{صل}} هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به [[صبر]] و [[بردباری]] نازل شد.<ref>برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.</ref> نام عدهای از [[مشرکان]] که به "استهزاکنندگان" [[شهرت]] دارند، در [[تاریخ]] ثبت شده است<ref>ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.</ref> [[ابوجهل]] از [[مخالفان]] سرسخت رسول خدا{{صل}}، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا{{صل}} را با سنگی بزرگ به [[قتل]] رساند و قریش هم آن را [[تأیید]] کردند، اما چون هنگام [[نماز]] نزدیک رسول خدا{{صل}} آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود، فرار کرد و با رخ دادن این [[معجزه]]، موفق به این کار نشد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.</ref> پس از این، [[مخالفت]] [[قریش]] و [[مشرکان]] شدت یافت و آنان که از بازداشتن [[رسول خدا]]{{صل}} [[ناامید]] شده بودند، به [[شکنجه]] و [[آزار]] [[مسلمانان]]، به ویژه [[غلامان]] و [[کنیزان]] روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله [[یاسر]]<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.</ref> و [[سمیه]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.</ref>، [[پدر]] و [[مادر]] [[عمار]]، با شکنجه آنان به [[شهادت]] رسیدند.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۷-۴۸.</ref> | |||
==[[هجرت به حبشه]]== | ==[[هجرت به حبشه]]== | ||
هنگامی که مسلمانان در [[مکه]] مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و [[تحمل]] اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا{{صل}} که میدید خود در [[حمایت]] [[خداوند]] و عمویش، [[ابوطالب]]، قرار دارد، اما نمیتواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد<ref>یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.</ref> و به مسلمانان فرمود: "اگر به [[سرزمین حبشه]] میرفتید، در آنجا [[پادشاهی]] است که نزد او به کسی [[ستم]] نمیشود و آنجا [[سرزمین]] [[راستی]] است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از [[ترس]] [[فتنهها]] و به عنوان [[هجرت]] به سوی [[خدا]]، به سوی [[حبشه]] رفتند و این [[نخستین هجرت در اسلام]] بود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.</ref>. از نامهای که رسول خدا{{صل}} برای [[نجاشی]]، [[پادشاه]] حبشه، نوشته است، برمیآید که آن [[حضرت]]، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، [[جعفر بن ابی طالب]] را همراه آنان فرستاده و پس از [[دعوت]] نجاشی به [[پرستش]] خدای یگانه، از او خواسته است [[اسلام]] را بپذیرد و به مسلمانان [[پناه]] دهد و [[تکبر]] را رها کند. نجاشی نیز به [[نامه]] رسول خدا{{صل}} پاسخی [[شایسته]] داد و [[مهاجران]] را پذیرفت و [[اسلام]] آورد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref>. البته بیشتر منابع، [[زمان]] این [[نامه]] را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.</ref> با هفتم<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref> آوردهاند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون {{عربی|"فَإِذَا جَاءُوا"}}، نشان میدهد که این نامه همراه با مهاجران و [[جعفر بن ابی طالب]] و هنگام [[هجرت]] آنان به [[حبشه]] برای [[نجاشی]] فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کردهاند <ref>ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳ | هنگامی که مسلمانان در [[مکه]] مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و [[تحمل]] اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا{{صل}} که میدید خود در [[حمایت]] [[خداوند]] و عمویش، [[ابوطالب]]، قرار دارد، اما نمیتواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد<ref>یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.</ref> و به مسلمانان فرمود: "اگر به [[سرزمین حبشه]] میرفتید، در آنجا [[پادشاهی]] است که نزد او به کسی [[ستم]] نمیشود و آنجا [[سرزمین]] [[راستی]] است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از [[ترس]] [[فتنهها]] و به عنوان [[هجرت]] به سوی [[خدا]]، به سوی [[حبشه]] رفتند و این [[نخستین هجرت در اسلام]] بود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.</ref>. از نامهای که رسول خدا{{صل}} برای [[نجاشی]]، [[پادشاه]] حبشه، نوشته است، برمیآید که آن [[حضرت]]، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، [[جعفر بن ابی طالب]] را همراه آنان فرستاده و پس از [[دعوت]] نجاشی به [[پرستش]] خدای یگانه، از او خواسته است [[اسلام]] را بپذیرد و به مسلمانان [[پناه]] دهد و [[تکبر]] را رها کند. نجاشی نیز به [[نامه]] رسول خدا{{صل}} پاسخی [[شایسته]] داد و [[مهاجران]] را پذیرفت و [[اسلام]] آورد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref>. البته بیشتر منابع، [[زمان]] این [[نامه]] را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.</ref> با هفتم<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref> آوردهاند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون {{عربی|"فَإِذَا جَاءُوا"}}، نشان میدهد که این نامه همراه با مهاجران و [[جعفر بن ابی طالب]] و هنگام [[هجرت]] آنان به [[حبشه]] برای [[نجاشی]] فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کردهاند <ref>ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. | ||
با وجود نقلهای یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل [[هجرت به حبشه]] یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کردهاند<ref>ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. به هر حال در گزارشی آمده است که [[مسلمانان]] در ماه و [[رجب]] [[سال پنجم بعثت]]<ref>البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آوردهاند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.</ref>، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"<ref>ساحل و لنگرگاه کشتیهای مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.</ref> رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف [[دینار]] به حبشه رفتند و [[قریش]] نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.</ref> | بیشتر منابع، [[هجرت به حبشه]] را دو مرتبه دانسته و با [[اختلاف]] در تعداد - گفتهاند مهاجران در هجرت اول بازده مرد و چهار [[زن]]، و در هجرت دوم ۸۲<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.</ref> یا ۸۳ مرد و هیجده زن بودهاند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref>. البته برخی، مجموع [[مهاجران به حبشه]] را ۸۳<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا ۸۲<ref>یعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref> مرد گفتهاند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آوردهاند<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.</ref>. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است<ref>ر.ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر.ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.</ref>. | ||
برخی گزارشها نیز حاکی از آن است که عدهای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعهای شنیدند که [[اهل مکه]] اسلام پذیرفتهاند. از اینرو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر [[دروغ]] بوده است، همگی - به جز [[عبدالله بن مسعود]] که به حبشه بازگشت<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.</ref> - با استفاده از [[قانون]] "جوار و [[پناهندگی]]"، یا مخفیانه در [[مکه]] ماندند <ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.</ref> و بنا بر [[نقلی]] چون از ناحیه [[خانوادهها]] و [[قبیله]] خود به شدت [[اذیت]] شدند، همراه با [[مهاجران]] در [[هجرت]] دوم دوباره به [[حبشه]] بازگشتند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.</ref>. | |||
با وجود نقلهای یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل [[هجرت به حبشه]] یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کردهاند<ref>ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. به هر حال در گزارشی آمده است که [[مسلمانان]] در ماه و [[رجب]] [[سال پنجم بعثت]]<ref>البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آوردهاند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.</ref>، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"<ref>ساحل و لنگرگاه کشتیهای مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.</ref> رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف [[دینار]] به حبشه رفتند و [[قریش]] نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. | |||
گفتهاند هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}}، [[جعفر بن ابی طالب]] را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او [[دعا]] کرد<ref>طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.</ref>. [[قریش]] هنگامی که دیدند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} در [[سرزمین حبشه]] استقرار یافتند، [[عمرو بن عاص]] و [[عبدالله بن ابی ربیعه]]<ref>یا عمارة بن ولید مخزومی، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref> را با هدیههایی برای [[نجاشی]] و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه [[اخراج]] کند. [[ابوطالب]] نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش [[رفتاری]] با مهاجران و [[دفاع]] از آنان [[تشویق]] کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.</ref>. [[نمایندگان]] قریش نزد [[نجاشی]] رفتند و پس از تقدیم هدیهها، به [[بدگویی]] از [[اسلام]] و [[پیامبر جدید]] و [[مسلمانان]] پرداختند و از او خواستند آنان را از [[حبشه]] [[اخراج]] کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره [[دین]] خود سخن بگویند. [[جعفر بن ابی طالب]] به [[نمایندگی]] از مسلمانان [[سخن]] گفت و با توصیف وضع اسفناک [[بشریت]] پیش از اسلام، چنان با منطقی [[زیبا]]، [[دین اسلام]] و نظر [[قرآن]] را درباره [[حضرت عیسی]]{{ع}} و [[حضرت مریم]]{{س}} بیان کرد که نجاشی وادار شد به [[نمایندگان]] [[قریش]] پاسخ منفی دهد و [[حمایت]] همه جانبهای از مسلمانان به عمل آورد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.</ref>. | |||
[[هجرت به حبشه]]، که در آغاز برای جلوگیری از تحریک [[احساسات]] قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به [[هجرت]] [[ام عبدالله]] دختر [[ابیحَثمه]] و گفتگوی او با [[عمر]] آمده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.</ref>. [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.</ref> درباره [[مهاجران به حبشه]] و [[مهاجران به مدینه]] نازل شده است<ref>ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.</ref>. [[احسان]] و خوش [[رفتاری]] نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد [[ابوطالب]] با سرودن شعری، او را به اسلام و [[یاری]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[تشویق]] کند<ref>مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.</ref>. نکتهای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل [[زندگی]]، [[مسکن]] و [[هزینه زندگی]] آنان است که البته [[آگاهی]] ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارشهای [[تاریخی]] که در دست داریم، میتوان به چند نکته اشاره کرد: | [[هجرت به حبشه]]، که در آغاز برای جلوگیری از تحریک [[احساسات]] قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به [[هجرت]] [[ام عبدالله]] دختر [[ابیحَثمه]] و گفتگوی او با [[عمر]] آمده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.</ref>. [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.</ref> درباره [[مهاجران به حبشه]] و [[مهاجران به مدینه]] نازل شده است<ref>ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.</ref>. [[احسان]] و خوش [[رفتاری]] نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد [[ابوطالب]] با سرودن شعری، او را به اسلام و [[یاری]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[تشویق]] کند<ref>مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.</ref>. نکتهای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل [[زندگی]]، [[مسکن]] و [[هزینه زندگی]] آنان است که البته [[آگاهی]] ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارشهای [[تاریخی]] که در دست داریم، میتوان به چند نکته اشاره کرد: | ||
خط ۶۷: | خط ۷۷: | ||
==[[محاصره اقتصادی و اجتماعی]]== | ==[[محاصره اقتصادی و اجتماعی]]== | ||
پس از [[هجرت]] [[مسلمانان]] به حبشه، [[قریش]] که دید [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} با [[امنیت]] در سرزمینی دیگر استقرار یافتهاند و [[نجاشی]] از کسانی که به او [[پناه]] میبرند، [[دفاع]] میکند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و [[قریش]] نتوانسته بود به [[هدف]] خود برسد، [[تصمیم]] گرفت [[رسول خدا]]{{صل}} را به [[قتل]] برساند. از اینرو، از [[بنی هاشم]] خواست [[محمد]]{{صل}} را تحویل دهند تا فردی غیر از قریش ایشان را به قتل رساند و قریش دیه او را دو برابر بپردازد، اما بنی هاشم و [[بنی عبدالمطلب]] با این پیشنهاد [[مخالفت]] کردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳.</ref> و ابوطالب با سرودن شعری، [[حمایت]] همه جانبه خود را از رسول خدا{{صل}} اعلام کرد <ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>. پس از این، قریش به [[مشورت]] پرداختند و تصمیم گرفتند [[پیمان]] و قراردادی بنویسند که بر اساس آن، هرگونه تعامل، از جمله [[ازدواج]] و خرید و فروش با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب [[ممنوع]] باشد. این پیمان نوشته و به [[خانه کعبه]] آویخته شد تا آنان این پیمان را فراموش نکنند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵ و ۳۷۶؛ و به اختصار، مقدسی، ج۲، ص۵۶ | پس از [[هجرت]] [[مسلمانان]] به حبشه، [[قریش]] که دید [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} با [[امنیت]] در سرزمینی دیگر استقرار یافتهاند و [[نجاشی]] از کسانی که به او [[پناه]] میبرند، [[دفاع]] میکند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و [[قریش]] نتوانسته بود به [[هدف]] خود برسد، [[تصمیم]] گرفت [[رسول خدا]]{{صل}} را به [[قتل]] برساند. از اینرو، از [[بنی هاشم]] خواست [[محمد]]{{صل}} را تحویل دهند تا فردی غیر از قریش ایشان را به قتل رساند و قریش دیه او را دو برابر بپردازد، اما بنی هاشم و [[بنی عبدالمطلب]] با این پیشنهاد [[مخالفت]] کردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳.</ref> و ابوطالب با سرودن شعری، [[حمایت]] همه جانبه خود را از رسول خدا{{صل}} اعلام کرد <ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>. پس از این، قریش به [[مشورت]] پرداختند و تصمیم گرفتند [[پیمان]] و قراردادی بنویسند که بر اساس آن، هرگونه تعامل، از جمله [[ازدواج]] و خرید و فروش با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب [[ممنوع]] باشد. این پیمان نوشته و به [[خانه کعبه]] آویخته شد تا آنان این پیمان را فراموش نکنند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵ و ۳۷۶؛ و به اختصار، مقدسی، ج۲، ص۵۶.</ref>. | ||
گزارش دیگری حاکی از آن است که قریش، مسلمانان را از [[مکه]] [[اخراج]] و در شعب ابی طالب محاصره کردند<ref> یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>، اما با توجه به نزدیکی شعب ابی طالب به مکه<ref>ر.ک: مدخل شعب ابی طالب.</ref>، [[همراهی]] برخی از قریش همچون [[ابوالبختری بن هشام]] و [[غلام]] [[حکیم بن حزام]] در رساندن آذوقه به [[حضرت خدیجه]]{{س}} در شعب ابی طالب<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.</ref>، [[نقض پیمان]] [[قریش]] بر ضد [[بنی هاشم]] از سوی [[ابوالبختری]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۸۲.</ref>، [[مخالفت]] با این [[پیمان]] از سوی عدهای از [[قریش]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.</ref>، امکان [[خرید و فروش]] و [[امنیت]] داشتن محصوران در موسم [[حج]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.</ref> و اندک بودن تعبیر [[اخراج]] در گزارشهای [[تاریخی]]، به نظر میرسد اخراج صورت نگرفته باشد. [[زمان]] محاصره در شعب [[ابی طالب]] را بیشتر منابع سه سال، از سال هفتم تا دهم آوردهاند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۱: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲.</ref>، اما از سال ششم<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵.</ref> دو سال<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>، دو سال و نیم<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> و چند سال<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref> هم گفتهاند. بنا بر مشهور، [[رسول خدا]]{{صل}} همراه با بنی هاشم با [[تحمل]] دشواریهای بسیار، سه سال در شعب ابی طالب ماندند تا جایی که رسول خدا{{صل}}، [[حضرت خدیجه]]{{س}} و [[ابوطالب]]، تمام [[اموال]] خود را در این [[راه]] صرف کردند و به [[سختی]] و تُهی دستی دچار شدند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>. شدت سختی چنان بود که در بیرون شعب، صدای [[کودکان]] از [[گرسنگی]] شنیده میشد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۵؛ ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۷.</ref> و گفتهاند جز مخفیانه چیزی به آنان نمیرسید<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، در این ایام [[امام علی]]{{ع}} مخفیانه برای رسول خدا{{صل}} و بنی هاشم [[غذا]] تهیه میکرد با آنکه احتمال کشته شدن ایشان از سوی سران قریش، از جمله [[ابوجهل]] وجود داشت<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۶.</ref>. البته یک مورد هم گزارش شده است که [[حکیم بن حزام]] برای عمهاش حضرت خدیجه{{س}} غذا میبرد که با مخالفت شدید ابوجهل [[روبه]] رو شد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>، اما این نقل به شدت مورد تردید است<ref>ر.ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۲۰۰ و ۲۰۱.</ref>. در این مدت، ابوطالب که از [[ترور رسول خدا]]{{صل}} از سوی [[مشرکان]] و [[شر]] آنان میترسید، به شدت مراقب آن [[حضرت]] بود، تا آنجا که شبها پس از آنکه همگان میخوابیدند، به [[امام علی]]{{ع}} [[دستور]] میداد جای خود را با [[رسول خدا]]{{صل}} عوض کند<ref>ابن شهر آشوب، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۴.</ref>. البته برخی منابع، از امام علی نام نبرده و یکی از پسران یا [[برادران]] یا پسر عموهای [[ابوطالب]] را گفتهاند<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. به هر حال پس از گذشت سه سال به رسول خدا{{صل}} [[وحی]] شد که موریانه این [[پیمان]] [[نامه]] را خورده و فقط [[نام خداوند]] و کلمه {{عربی|"بسمك اللهم"}}؛ باقی مانده است<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.</ref>. هنگامی که ابوطالب این خبر را به [[قریش]] رساند، آنان پذیرفتند که اگر این خبر درست باشد، از این پیمان[[دست]] بردارند. آنان رفتند و دیدند خبر رسول خدا{{صل}} درست است، اما بر شرارتشان افزوده شد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۶ و ۱۷.</ref> و این کار را [[سحر]] خواندند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۲.</ref> اگرچه تنها به گفته [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۲.</ref> افراد بسیاری [[اسلام]] آوردند. از سوی دیگر، برخی از قریش که [[مخالف]] این پیمان بودند، مانند [[هشام بن عمرو بن ربیعه]] و [[زهیر بن ابی امیه]] نیز در [[نقض]] تلاش کردند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۷-۱۴.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، برخورد قریش با [[بنی هاشم]] را مورد [[نکوهش]] قرار دادند و مسلحانه به [[یاری]] بنی هاشم شتافته، آنان را از شعب خارج کردند و قریش دانستند که بر بنی هاشم دست نمییابند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref>. ابوطالب هم با سرودن شعری، [[قریشیان]] مخالف این پیمان را ستود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۷؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۲۹۱.</ref>. پس از خروج بنی هاشم از شعب [[ابی طالب]]، و بنا بر نقلی هیجده ماه بعد<ref>ر.ک: مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> ابوطالب [[رحلت]] کرد و پس از او [[حضرت خدیجه]]{{س}} نیز [[رحلت]] فرمود. فاصله رحلت آن دو را به [[اختلاف]]، سه [[روز]]<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۳؛ مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref>، ۲۸ روز<ref>حلبی، ج۱، ص۳۴۶.</ref>، یک ماه<ref>اریکی، ج۲، ص۲۹.</ref>، ۳۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۳.</ref>، ۵۵ روز<ref>مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> و شش ماه<ref>ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰.</ref> آوردهاند. حضرت خدیجه{{س}}، [[یاوری]] راستگو برای [[رسول خدا]]{{صل}} بود که آن [[حضرت]] [[شکایت]] نزد او میبرد و [[ابوطالب]] نیز [[پشتیبان]]، [[یاور]] و مانعی در برابر [[دشمنان]] آن حضرت شمرده میشد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۷.</ref> تا جایی که رسول خدا{{صل}} فرمود: "همواره [[قریش]] از [[آزار]] دادن من میترسیدند تا آنکه عمویم، ابوطالب رحلت کرد"<ref>یحیی بن معین، تاریخ، ج۱، ص۳۸؛ حاکم، المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.</ref>. از اینرو، گفتهاند پس از رحلت حضرت خدیجه{{س}} و ابوطالب، رسول خدا{{صل}} کمتر از [[خانه]] بیرون میآمد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref> و به سبب شدت [[اندوه]] رسول خدا{{صل}} در [[غم]] از دست دادن این دو بزرگوار، آن سال را "[[عام الحزن]]" یعنی "سال اندوه" نامیدند<ref>طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۵۳؛ قطب راوندی، قصص، ص۳۱۴؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۹-۵۱۴.</ref> | برخی گفتهاند این پیماننامه به [[کعبه]] آویخته نشد، بلکه به دست [[طعیمة بن عدی]] یا [[مادر]] [[ابوجهل]]، [[اسماء بنت مخربه]]<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.</ref> یا خاله او، [[ام جلاس بنت مخربه]] سپرده شد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.</ref>. نیز بنا بر [[نقلی]]، این پیماننامه ابتدا در کعبه قرار داشت و سپس از [[ترس]] سارقان، به مادر [[ابوجهل]] سپرده شد<ref> قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۸۶.</ref>. هشتاد نفر بر این [[پیماننامه]] مُهر زدند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref> یا سه مُهر بر آن زده شد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.</ref> اما دست [[نضر بن حارث]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶.</ref> یا [[بغیض بن عامر بن هاشم]]<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.</ref> یا [[منصور بن عکرمة بن هاشم]] که این نامه را نوشت، فلج گردید<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۱؛ یعقوبی، ج۲، ص:۳۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۳.</ref>. به هر حال [[بنی هاشم]] و [[بنی عبدالمطلب]] چون چنین دیدند، به شعب [[ابی طالب]] [[پناه]] بردند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، [[ابوطالب]] چون دید [[قریش]] قصد کشتن [[رسول خدا]] را دارند<ref>و گفتهاند غافلگیرانه او را خواهند کشت، ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۶۸.</ref>، بنی عبدالمطلب را فراخواند و به آنان [[دستور]] داد برای [[حفظ جان]] رسول خدا{{صل}}، آن [[حضرت]] را به شعب ابی طالب ببرند. هنگامی که قریش از این امر باخبر شدند، [[تصمیم]] گرفتند مجالست و مراوده و [[خرید و فروش]] با [[مسلمانان]] را [[قطع]] کنند، مگر آنکه آنان رسول خدا{{صل}} را به قریش بسپرند تا او را به [[قتل]] برسانند<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۱.</ref>. همچنین گفتهاند رسول خدا{{صل}} برای حفظ جان خود، تصمیم گرفت به شعب ابی طالب برود و چون با ابوطالب [[مشورت]] نمود، او نیز تصمیم ایشان را [[تأیید]] کرد و هنگامی که همگان خوابیدند، ابوطالب از [[امام علی]]{{ع}} خواست در بستر رسول خدا{{صل}} بخوابد تا خطری برای رسول خدا{{صل}} پیش نیاید<ref>مفید، الفصول المختاره، ص۵۸.</ref>. | ||
گزارش دیگری حاکی از آن است که قریش، مسلمانان را از [[مکه]] [[اخراج]] و در شعب ابی طالب محاصره کردند<ref> یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>، اما با توجه به نزدیکی شعب ابی طالب به مکه<ref>ر.ک: مدخل شعب ابی طالب.</ref>، [[همراهی]] برخی از قریش همچون [[ابوالبختری بن هشام]] و [[غلام]] [[حکیم بن حزام]] در رساندن آذوقه به [[حضرت خدیجه]]{{س}} در شعب ابی طالب<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.</ref>، [[نقض پیمان]] [[قریش]] بر ضد [[بنی هاشم]] از سوی [[ابوالبختری]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۸۲.</ref>، [[مخالفت]] با این [[پیمان]] از سوی عدهای از [[قریش]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.</ref>، امکان [[خرید و فروش]] و [[امنیت]] داشتن محصوران در موسم [[حج]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.</ref> و اندک بودن تعبیر [[اخراج]] در گزارشهای [[تاریخی]]، به نظر میرسد اخراج صورت نگرفته باشد. [[زمان]] محاصره در شعب [[ابی طالب]] را بیشتر منابع سه سال، از سال هفتم تا دهم آوردهاند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۱: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲.</ref>، اما از سال ششم<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵.</ref> دو سال<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>، دو سال و نیم<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> و چند سال<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref> هم گفتهاند. بنا بر مشهور، [[رسول خدا]]{{صل}} همراه با بنی هاشم با [[تحمل]] دشواریهای بسیار، سه سال در شعب ابی طالب ماندند تا جایی که رسول خدا{{صل}}، [[حضرت خدیجه]]{{س}} و [[ابوطالب]]، تمام [[اموال]] خود را در این [[راه]] صرف کردند و به [[سختی]] و تُهی دستی دچار شدند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>. شدت سختی چنان بود که در بیرون شعب، صدای [[کودکان]] از [[گرسنگی]] شنیده میشد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۵؛ ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۷.</ref> و گفتهاند جز مخفیانه چیزی به آنان نمیرسید<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>. | |||
بنا بر [[نقلی]]، در این ایام [[امام علی]]{{ع}} مخفیانه برای رسول خدا{{صل}} و بنی هاشم [[غذا]] تهیه میکرد با آنکه احتمال کشته شدن ایشان از سوی سران قریش، از جمله [[ابوجهل]] وجود داشت<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۶.</ref>. البته یک مورد هم گزارش شده است که [[حکیم بن حزام]] برای عمهاش حضرت خدیجه{{س}} غذا میبرد که با مخالفت شدید ابوجهل [[روبه]] رو شد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.</ref>، اما این نقل به شدت مورد تردید است<ref>ر.ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۲۰۰ و ۲۰۱.</ref>. در این مدت، ابوطالب که از [[ترور رسول خدا]]{{صل}} از سوی [[مشرکان]] و [[شر]] آنان میترسید، به شدت مراقب آن [[حضرت]] بود، تا آنجا که شبها پس از آنکه همگان میخوابیدند، به [[امام علی]]{{ع}} [[دستور]] میداد جای خود را با [[رسول خدا]]{{صل}} عوض کند<ref>ابن شهر آشوب، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۴.</ref>. البته برخی منابع، از امام علی نام نبرده و یکی از پسران یا [[برادران]] یا پسر عموهای [[ابوطالب]] را گفتهاند<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. | |||
به هر حال پس از گذشت سه سال به رسول خدا{{صل}} [[وحی]] شد که موریانه این [[پیمان]] [[نامه]] را خورده و فقط [[نام خداوند]] و کلمه {{عربی|"بسمك اللهم"}}؛ باقی مانده است<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.</ref>. هنگامی که ابوطالب این خبر را به [[قریش]] رساند، آنان پذیرفتند که اگر این خبر درست باشد، از این پیمان[[دست]] بردارند. آنان رفتند و دیدند خبر رسول خدا{{صل}} درست است، اما بر شرارتشان افزوده شد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۶ و ۱۷.</ref> و این کار را [[سحر]] خواندند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۲.</ref> اگرچه تنها به گفته [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۲.</ref> افراد بسیاری [[اسلام]] آوردند. از سوی دیگر، برخی از قریش که [[مخالف]] این پیمان بودند، مانند [[هشام بن عمرو بن ربیعه]] و [[زهیر بن ابی امیه]] نیز در [[نقض]] تلاش کردند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۷-۱۴.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، برخورد قریش با [[بنی هاشم]] را مورد [[نکوهش]] قرار دادند و مسلحانه به [[یاری]] بنی هاشم شتافته، آنان را از شعب خارج کردند و قریش دانستند که بر بنی هاشم دست نمییابند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref>. ابوطالب هم با سرودن شعری، [[قریشیان]] مخالف این پیمان را ستود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۷؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۲۹۱.</ref>. | |||
پس از خروج بنی هاشم از شعب [[ابی طالب]]، و بنا بر نقلی هیجده ماه بعد<ref>ر.ک: مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> ابوطالب [[رحلت]] کرد و پس از او [[حضرت خدیجه]]{{س}} نیز [[رحلت]] فرمود. فاصله رحلت آن دو را به [[اختلاف]]، سه [[روز]]<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۳؛ مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref>، ۲۸ روز<ref>حلبی، ج۱، ص۳۴۶.</ref>، یک ماه<ref>اریکی، ج۲، ص۲۹.</ref>، ۳۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۳.</ref>، ۵۵ روز<ref>مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> و شش ماه<ref>ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰.</ref> آوردهاند. حضرت خدیجه{{س}}، [[یاوری]] راستگو برای [[رسول خدا]]{{صل}} بود که آن [[حضرت]] [[شکایت]] نزد او میبرد و [[ابوطالب]] نیز [[پشتیبان]]، [[یاور]] و مانعی در برابر [[دشمنان]] آن حضرت شمرده میشد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۷.</ref> تا جایی که رسول خدا{{صل}} فرمود: "همواره [[قریش]] از [[آزار]] دادن من میترسیدند تا آنکه عمویم، ابوطالب رحلت کرد"<ref>یحیی بن معین، تاریخ، ج۱، ص۳۸؛ حاکم، المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.</ref>. از اینرو، گفتهاند پس از رحلت حضرت خدیجه{{س}} و ابوطالب، رسول خدا{{صل}} کمتر از [[خانه]] بیرون میآمد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.</ref> و به سبب شدت [[اندوه]] رسول خدا{{صل}} در [[غم]] از دست دادن این دو بزرگوار، آن سال را "[[عام الحزن]]" یعنی "سال اندوه" نامیدند<ref>طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۵۳؛ قطب راوندی، قصص، ص۳۱۴؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۹-۵۱۴.</ref> | |||
==[[اسراء]] و [[معراج]]== | ==[[اسراء]] و [[معراج]]== | ||
یکی از وقایع مهم که [[زندگی]] رسول خدا{{صل}}، اسراء<ref>به معنای سیر شبانه.</ref> و معراج است که در یکی بودن آن و در [[خواب]] یا [[بیداری]] آن حضرت و نیز [[معراج روحانی]] یا [[جسمانی]] یا هر دو، [[اختلاف]] است<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ مقدسی، ج۲، ص۶۱-۵۹؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.</ref>. بعضی منابع، آن را در حادثه جدا از هم و در برخی موارد، در دو [[زمان]] آوردهاند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. منابعی نیز آن را در ابتدای [[بعثت]]<ref>ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.</ref> و در حال خواب<ref>ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۹</ref> دانستهاند. گروهی چون [[بیهقی]]<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۰۵- ۳۶۶.</ref> آن را با تفصیل بسیار آورده، اما با برخی از [[روایات]] [[نادرست]] مانند "شق صدره" مخلوط کردهاند<ref>نیز ر.ک: مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.</ref>. به هر حال به گفته [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} از [[خدا]] خواست تا [[بهشت و جهنم]] را به او نشان دهد؛ از اینرو، هیجده ماه پیش از [[هجرت]]، در [[روز]] [[شنبه]] هفدهم [[رمضان]] توسط [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] به [[معراج]] رفت و تا [[سدرة المنتهی]] و [[آسمان]] هفتم را طی کرد و [[بهشت و دوزخ]] را دید. بیتردید بر اساس [[آیه]] {{متن قرآن|سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ}}<ref>«پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.</ref>. چهارده آیه ابتدایی [[سوره نجم]] و نیز استعمال کلمه {{متن قرآن|أَسْرِ}} در [[آیات]] دیگر، از جمله آیات {{متن قرآن|فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ}}<ref>«پس، در پاسی از شب، خانوادهات را همراه ببر و خود از پی آنان روان شو و هیچ کس از شما واپس ننگرد، و به همانجا بروید که فرمان مییابید» سوره حجر، آیه ۶۵.</ref> و {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى}}<ref>«و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شب راهی کن و راهی خشک در دریا برای آنان بگشا (چنان که) نه از سر رسیدن (دشمن) بترسی و نه (از غرق شدن) بهراسی» سوره طه، آیه ۷۷.</ref> به معنای [[سیر]] [[جسمانی]]، باید این [[سیر شبانه رسول خدا]]{{صل}} را نیز به معنای سیر جسمانی دانست؛ اگرچه به طور طبیعی سیر [[روحانی]] را نیز دربردارد؛ چنان که به نظر میرسد با توجه به آیات یاد شده، باید [[اسراء]] و معراج را در یک [[زمان]] و در حال [[بیداری]] رسول خدا{{صل}} دانست. زمان اسراء را یک سال پیش از هجرت در هفدهم<ref> ربیع الاول ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref> و ۲۷ [[رجب]]<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۶.</ref> یا ۲۷ [[ربیع الاول]]<ref>مقریزی، ج۱، ص۴۷.</ref> نیز آوردهاند. بنا بر نقل بیشتر منابع، نمازهای پنجگانه نیز در زمان معراج [[واجب]] شد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۵۱.</ref> | یکی از وقایع مهم که [[زندگی]] رسول خدا{{صل}}، اسراء<ref>به معنای سیر شبانه.</ref> و معراج است که در یکی بودن آن و در [[خواب]] یا [[بیداری]] آن حضرت و نیز [[معراج روحانی]] یا [[جسمانی]] یا هر دو، [[اختلاف]] است<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ مقدسی، ج۲، ص۶۱-۵۹؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.</ref>. بعضی منابع، آن را در حادثه جدا از هم و در برخی موارد، در دو [[زمان]] آوردهاند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. منابعی نیز آن را در ابتدای [[بعثت]]<ref>ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.</ref> و در حال خواب<ref>ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۹</ref> دانستهاند. گروهی چون [[بیهقی]]<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۰۵- ۳۶۶.</ref> آن را با تفصیل بسیار آورده، اما با برخی از [[روایات]] [[نادرست]] مانند "شق صدره" مخلوط کردهاند<ref>نیز ر.ک: مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.</ref>. | ||
به هر حال به گفته [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} از [[خدا]] خواست تا [[بهشت و جهنم]] را به او نشان دهد؛ از اینرو، هیجده ماه پیش از [[هجرت]]، در [[روز]] [[شنبه]] هفدهم [[رمضان]] توسط [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] به [[معراج]] رفت و تا [[سدرة المنتهی]] و [[آسمان]] هفتم را طی کرد و [[بهشت و دوزخ]] را دید. بیتردید بر اساس [[آیه]] {{متن قرآن|سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ}}<ref>«پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.</ref>. چهارده آیه ابتدایی [[سوره نجم]] و نیز استعمال کلمه {{متن قرآن|أَسْرِ}} در [[آیات]] دیگر، از جمله آیات {{متن قرآن|فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ}}<ref>«پس، در پاسی از شب، خانوادهات را همراه ببر و خود از پی آنان روان شو و هیچ کس از شما واپس ننگرد، و به همانجا بروید که فرمان مییابید» سوره حجر، آیه ۶۵.</ref> و {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى}}<ref>«و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شب راهی کن و راهی خشک در دریا برای آنان بگشا (چنان که) نه از سر رسیدن (دشمن) بترسی و نه (از غرق شدن) بهراسی» سوره طه، آیه ۷۷.</ref> به معنای [[سیر]] [[جسمانی]]، باید این [[سیر شبانه رسول خدا]]{{صل}} را نیز به معنای سیر جسمانی دانست؛ اگرچه به طور طبیعی سیر [[روحانی]] را نیز دربردارد؛ چنان که به نظر میرسد با توجه به آیات یاد شده، باید [[اسراء]] و معراج را در یک [[زمان]] و در حال [[بیداری]] رسول خدا{{صل}} دانست. زمان اسراء را یک سال پیش از هجرت در هفدهم<ref> ربیع الاول ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref> و ۲۷ [[رجب]]<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۶.</ref> یا ۲۷ [[ربیع الاول]]<ref>مقریزی، ج۱، ص۴۷.</ref> نیز آوردهاند. بنا بر نقل بیشتر منابع، نمازهای پنجگانه نیز در زمان معراج [[واجب]] شد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۵۱.</ref> | |||
==[[سفر به طائف]]== | ==[[سفر به طائف]]== | ||
پس از [[رحلت ابوطالب]]، [[قریش]] چنان رسول خدا را تحت فشار و [[آزار]] قرار دادند که در زمان [[حیات]] [[ابوطالب]] چنین نکرده بودند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>. آنان جرأت [[جسارت]] بر آن [[حضرت]] یافته بودند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، تا آنجا که یکی از آنان، [[خاک]] بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به [[منزل]] رفت و دخترش در حالی که میگریست به [[پاک]] کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: "[[گریه]] نکن که [[خدا]] از پدرت [[حمایت]] میکند" و فرمود: "[[قریشیان]] تا [[ابوطالب]] زنده بود، نتوانستند مرا [[آزار]] دهند"<ref>ابن هشام،ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر.ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.</ref>. پس از این، [[رسول خدا]]{{صل}} به [[طائف]] رفت تا از [[قبیله]] ثقیف [[یاری]] بجوید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref> یا از آنان بخواهد [[اسلام]] آورند<ref>حلبی، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا به هر دو قصدِ [[طلب یاری]] و [[تصدیق]] رسالتش رفته بود<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.</ref>. این [[سفر]]، سه ماه پس از [[رحلت ابوطالب]] و در ماه [[شوال]] [[سال دهم بعثت]] رخ داد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.</ref>. برخی گفتهاند آن حضرت در این سفر تنها بود<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>، اما به نظر عدهای، [[زید بن حارثه]]<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> یا [[امام علی]]{{ع}}<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.</ref> یا هر دو آنها همراه ایشان بودند<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. به هر حال رسول خدا{{صل}} هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف [[قبیله ثقیف]] رفت. آنان سه [[برادر]] یکی به نام عبدیالَیل، [[مسعود]] و [[حبیب]]، [[پسران]] [[عمرو بن عمیر]] بودند که یکی از آنان زنی از [[بنی جمح]] از [[قریش]] [[ازدواج]] کرده بود. رسول خدا{{صل}} با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانهای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمیخواست موجبات جرأت بیشتر [[قریش]] بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و [[نادانان]] و بردگان را واداشتند آن [[حضرت]] را [[دشنام]] دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، [[مردم]] را دور ایشان جمع کردند<ref>و دو وصف تشکیل دادند، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای [[مبارک]] ایشان [[خون]] جاری بود و [[زید]] از ایشان [[حفاظت]] میکرد تا جایی که سر او را نیز شکستند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.</ref>. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در [[باغی]] که متعلق به [[عتبه]] و [[شیبه]]، [[پسران]] [[ربیعه]] بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه میکردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد [[خداوند]] [[شکایت]] برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند [[راز و نیاز]] کرد. پسران ربیعه چون [[رسول خدا]]{{صل}} را در این حال دیدند، از [[غلام]] [[نصرانی]] خود که [[عداس]] نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا{{صل}} با گفتن {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِهِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>. از انگور خورد. عداس گفت: [[اهل]] این [[سرزمین]] این چنین [[نام خداوند]] را نمیبرند و چون رسول خدا{{صل}} از سرزمین و [[دین]] او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از [[یونس بن متی]] سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از اینرو، مورد [[اعتراض]] پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را [[بهترین]] موجود روی [[زمین]] دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر میدهد که جز [[پیامبر]] از آن [[آگاه]] نیست. سپس پسران [[ربیعه]] با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و [[رسول خدا]]{{صل}} چون از قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شد، به [[مکه]] بازگشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.</ref> بنا بر نقل برخی منابع<ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> [[عداس]] [[اسلام]] آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفتهاند در این [[سفر]]، هیچ کس به [[رسول خدا]]{{صل}} پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد<ref> ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در [[مسلمان]] شدن باشد. رسول خدا{{صل}} بعداً این سفر و برخورد طائفیان را با آن [[حضرت]]، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: "در آن [[روز]] که از پاسخ [[اهل]] [[طائف]] ناامید شدم، [[خداوند]] [[فرشته]] [[مأمور]] کوهها را فرستاد و گفت که (میتوانم آنان را [[نفرین]] کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام میدهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوههای سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از [[اشرار]] آنان یا از [[نسل]] آنان کسی به [[دنیا]] آورد که خداوند را بپرستد و به او [[شرک]] نورزد"<ref>خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.</ref>. مدت سفر از رسول خدا{{صل}} به طائف را بیشتر منابع، ده روز آوردهاند<ref>ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>. اما ۲۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، یک ماه<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، ۳۲ روز<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.</ref> و [[چهل]] روز<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.</ref> هم گفتهاند. رسول خدا{{صل}} هنگام بازگشت به مکه، در محلی به نام "نخله" توقف کرد و چون برای [[نماز شب]] برخاست، تعدادی از [[جنیان]] که هفت تن از اهل نَصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت [[سوره جن]] را قرائت فرمود و جنیان به او گوش میدادند تا آنکه [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا میدادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.</ref>. نازل شد که درباره همین اجنه بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، این اجنه [[ایمان]] آوردند و نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را نیز [[انذار]] دادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.</ref>. از اینرو، حدود سیصد تن از [[جنیان]] بعداً [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و [[اسلام]] آوردند و آن [[حضرت]] با آنان [[نماز]] خواند و آن شب را "لیلة الجن" خواندهاند<ref>بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.</ref>. رسول خدا{{صل}} پس از چند [[روز]] توقف در نخله، با استفاده از [[پناه]] [[مطعم بن عدی]] وارد [[مکه]] شد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.</ref>. البته برخی از محققان، در [[درستی]] بخشهایی از گزارش [[سفر]] رسول خدا{{صل}} به [[طائف]]، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کردهاند که جای بررسی دارد<ref>ر.ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.</ref>. | پس از [[رحلت ابوطالب]]، [[قریش]] چنان رسول خدا را تحت فشار و [[آزار]] قرار دادند که در زمان [[حیات]] [[ابوطالب]] چنین نکرده بودند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>. آنان جرأت [[جسارت]] بر آن [[حضرت]] یافته بودند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، تا آنجا که یکی از آنان، [[خاک]] بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به [[منزل]] رفت و دخترش در حالی که میگریست به [[پاک]] کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: "[[گریه]] نکن که [[خدا]] از پدرت [[حمایت]] میکند" و فرمود: "[[قریشیان]] تا [[ابوطالب]] زنده بود، نتوانستند مرا [[آزار]] دهند"<ref>ابن هشام،ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر.ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.</ref>. پس از این، [[رسول خدا]]{{صل}} به [[طائف]] رفت تا از [[قبیله]] ثقیف [[یاری]] بجوید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref> یا از آنان بخواهد [[اسلام]] آورند<ref>حلبی، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا به هر دو قصدِ [[طلب یاری]] و [[تصدیق]] رسالتش رفته بود<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.</ref>. این [[سفر]]، سه ماه پس از [[رحلت ابوطالب]] و در ماه [[شوال]] [[سال دهم بعثت]] رخ داد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.</ref>. | ||
برخی گفتهاند آن حضرت در این سفر تنها بود<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.</ref>، اما به نظر عدهای، [[زید بن حارثه]]<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.</ref> یا [[امام علی]]{{ع}}<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.</ref> یا هر دو آنها همراه ایشان بودند<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. به هر حال رسول خدا{{صل}} هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف [[قبیله ثقیف]] رفت. آنان سه [[برادر]] یکی به نام عبدیالَیل، [[مسعود]] و [[حبیب]]، [[پسران]] [[عمرو بن عمیر]] بودند که یکی از آنان زنی از [[بنی جمح]] از [[قریش]] [[ازدواج]] کرده بود. رسول خدا{{صل}} با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانهای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمیخواست موجبات جرأت بیشتر [[قریش]] بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و [[نادانان]] و بردگان را واداشتند آن [[حضرت]] را [[دشنام]] دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، [[مردم]] را دور ایشان جمع کردند<ref>و دو وصف تشکیل دادند، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> و بنا بر [[نقلی]]، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای [[مبارک]] ایشان [[خون]] جاری بود و [[زید]] از ایشان [[حفاظت]] میکرد تا جایی که سر او را نیز شکستند<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.</ref>. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در [[باغی]] که متعلق به [[عتبه]] و [[شیبه]]، [[پسران]] [[ربیعه]] بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه میکردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد [[خداوند]] [[شکایت]] برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند [[راز و نیاز]] کرد. پسران ربیعه چون [[رسول خدا]]{{صل}} را در این حال دیدند، از [[غلام]] [[نصرانی]] خود که [[عداس]] نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا{{صل}} با گفتن {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِهِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>. از انگور خورد. عداس گفت: [[اهل]] این [[سرزمین]] این چنین [[نام خداوند]] را نمیبرند و چون رسول خدا{{صل}} از سرزمین و [[دین]] او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از [[یونس بن متی]] سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از اینرو، مورد [[اعتراض]] پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را [[بهترین]] موجود روی [[زمین]] دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر میدهد که جز [[پیامبر]] از آن [[آگاه]] نیست. سپس پسران [[ربیعه]] با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و [[رسول خدا]]{{صل}} چون از قبیله [[ثقیف]] [[ناامید]] شد، به [[مکه]] بازگشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.</ref>. | |||
بنا بر نقل برخی منابع<ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.</ref> [[عداس]] [[اسلام]] آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفتهاند در این [[سفر]]، هیچ کس به [[رسول خدا]]{{صل}} پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد<ref> ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref> که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در [[مسلمان]] شدن باشد. رسول خدا{{صل}} بعداً این سفر و برخورد طائفیان را با آن [[حضرت]]، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: "در آن [[روز]] که از پاسخ [[اهل]] [[طائف]] ناامید شدم، [[خداوند]] [[فرشته]] [[مأمور]] کوهها را فرستاد و گفت که (میتوانم آنان را [[نفرین]] کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام میدهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوههای سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از [[اشرار]] آنان یا از [[نسل]] آنان کسی به [[دنیا]] آورد که خداوند را بپرستد و به او [[شرک]] نورزد"<ref>خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.</ref>. | |||
مدت سفر از رسول خدا{{صل}} به طائف را بیشتر منابع، ده روز آوردهاند<ref>ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>. اما ۲۵ روز<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، یک ماه<ref>مقدسی، ج۲، ص۵۷.</ref>، ۳۲ روز<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.</ref> و [[چهل]] روز<ref>ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.</ref> هم گفتهاند. رسول خدا{{صل}} هنگام بازگشت به مکه، در محلی به نام "نخله" توقف کرد و چون برای [[نماز شب]] برخاست، تعدادی از [[جنیان]] که هفت تن از اهل نَصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت [[سوره جن]] را قرائت فرمود و جنیان به او گوش میدادند تا آنکه [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا میدادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.</ref>. نازل شد که درباره همین اجنه بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، این اجنه [[ایمان]] آوردند و نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را نیز [[انذار]] دادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.</ref>. از اینرو، حدود سیصد تن از [[جنیان]] بعداً [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و [[اسلام]] آوردند و آن [[حضرت]] با آنان [[نماز]] خواند و آن شب را "لیلة الجن" خواندهاند<ref>بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.</ref>. رسول خدا{{صل}} پس از چند [[روز]] توقف در نخله، با استفاده از [[پناه]] [[مطعم بن عدی]] وارد [[مکه]] شد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.</ref>. البته برخی از محققان، در [[درستی]] بخشهایی از گزارش [[سفر]] رسول خدا{{صل}} به [[طائف]]، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کردهاند که جای بررسی دارد<ref>ر.ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.</ref>. | |||
پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} به مکه، [[اهل مکه]] بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به [[هدایت]] آنان باقی نمانده بود. از اینرو، رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفتند در [[زمان]] [[حج]] [نزد] [[قبایل عرب]] بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. [[بنو عامر]]، کلب، [[بنوحنیفه]] و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام [[دعوت]] کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. تنها مردی از بنو عامر، به نام [[بیحرة بن فراس]] به آن حضرت گفت: اگر ما با تو [[بیعت]] کنیم و تو بر مخالفانت [[پیروز]] شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در "[[یوم الانذار]]" [[امام علی]]{{ع}} را به [[جانشینی]] معرفی کرده بود، فرمود: "این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار میدهد". آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیله خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و [[حقیقت]] داشتن [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تأیید]] قرار داد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.</ref>. | پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} به مکه، [[اهل مکه]] بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به [[هدایت]] آنان باقی نمانده بود. از اینرو، رسول خدا{{صل}} [[تصمیم]] گرفتند در [[زمان]] [[حج]] [نزد] [[قبایل عرب]] بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. [[بنو عامر]]، کلب، [[بنوحنیفه]] و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام [[دعوت]] کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. تنها مردی از بنو عامر، به نام [[بیحرة بن فراس]] به آن حضرت گفت: اگر ما با تو [[بیعت]] کنیم و تو بر مخالفانت [[پیروز]] شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در "[[یوم الانذار]]" [[امام علی]]{{ع}} را به [[جانشینی]] معرفی کرده بود، فرمود: "این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار میدهد". آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیله خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و [[حقیقت]] داشتن [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را مورد [[تأیید]] قرار داد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.</ref>. | ||
خط ۱۰۴: | خط ۱۳۰: | ||
==[[هجرت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یثرب]]== | ==[[هجرت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یثرب]]== | ||
هنگامی که [[قریش]] دید [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}، [[خانواده]] و [[کودکان]] خود را به یثرب میبرند و [[حضرت]]، [[یاران]] و پایگاهی در سرزمینی دیگر یافته است، [[احساس]] خطر کردند و دانستند آن حضرت به [[جنگ]] با آنان بر میخیزد. از اینرو، در [[دارالندوه]] ([[خانه]] [[قصی بن کلاب]] که قریش کاری انجام نمیدادند مگر آنکه در آنجا تصویب میشد) گرد آمدند و به دنبال چاره بودند. آنان پس از مشورتهای مفصل، سرانجام [[تصمیم]] گرفتند از هر قبیلهای یک [[جوان]] را برگزینند تا شبانه به [[خانه رسول خدا]]{{صل}} [[حمله]] کنند و آن حضرت را به [[قتل]] رسانند تا بدین وسیله، فرد یا [[قبیله]] مشخصی متهم به قتل آن حضرت نشود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref> و [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref> نیز به این موضوع اشاره کرده است<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۷؛ طبری، جامع البیان، ج۹، ص۳۰۳-۳۰۰؛ طوسی، التبیان، ج۵، ص۱۱۰-۱۰۸.</ref>. رسول خدا{{صل}} از [[راه وحی]] از ماجرا [[آگاه]] شد و [[امام علی]]{{ع}} را از موضوع باخبر ساخت و از ایشان خواست آن شب در بستر آن حضرت بخوابد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۸؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref>. امام علی{{ع}} چون دید با این [[ایثار]] خود سبب سالم ماندن [[رسول خدا]]{{صل}} میشود، با [[جان]] و [[دل]] پذیرفت و خوشنود شد و [[سجده شکر]] به جا آورد<ref>طوسی، الامالی، ص۴۶۵ و ۴۶۶؛ این شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۸؛ اربلی، ج۲، ص۳۰.</ref>. درباره این [[ایثار امام]] [[علی]]{{ع}} [[آیة]] {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ}}<ref>«و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.</ref>. نازل شده است<ref> مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳؛ طوسی، الامالی، ص۲۵۳؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲؛ حسکانی، ص۱۲۸؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ مقریزی، ج۱، ص۵۷.</ref> و از این شب با عنوان "[[لیلة المبیت]]" یاد کرده و آن را [[فضیلت]] مهمی برای [[امام علی]]{{ع}} دانستهاند<ref>حاکم، المستدرک، ج۳، ص۴؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲.</ref> و [[خداوند]] به این ایثار آن [[حضرت]] بر [[ملائکه]] [[مباهات]] کرد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ فخر رازی، ج۵، ص۳۲۴.</ref> رسول خدا{{صل}} با آنکه [[منزل]] ایشان را محاصره کرده بودند، شبانه از [[مکه]] خارج شد و به [[غار]] "ثور" رفت<ref>. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref>. آن حضرت هنگام خروج از [[خانه]]، آیاتی از [[سوره]] "[[یس]]" [[تلاوت]] فرمود و باعث شد [[مشرکان]] متوجه خروجش نشوند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. [[قریش]] وارد [[خانه رسول خدا]]{{صل}} شدند و چون امام علی{{ع}} به جای رسول خدا{{صل}} دیدند، برآشفتند<ref>و بنا بر نقلی، ایشان را مورد ضرب و جرح قرار دادند و مدتی در مسجد الحرام حبس و سپس آزاد کردند، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. آنان به سرعت به تعقیب رسول خدا{{صل}} پرداختند و رد پای آن حضرت را تا در [[غار ثور]] دنبال کردند، اما با معجزاتی که صورت گرفت، به رسول خدا{{صل}} [[دست]] نیافتند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۷؛ و به اختصار، بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۲.</ref>. [[ابوبکر]] که همراه [[رسول خدا]]{{صل}} در [[غار ثور]] بود، چون [[مشرکان]] را بر در [[غار]] دید، ترسید، اما آن [[حضرت]] وی را [[دلداری]] داد و [[آیه]] {{متن قرآن|إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}}<ref>«اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمیدیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.</ref>. در این باره نازل شده است<ref>طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، ج۶، ص۱۸۰۰؛ نحاس، ج۳، ص۲۱۰؛ ثعلبی، ج۵، ص۴۷؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۲۸.</ref> رسول خدا{{صل}} پس از سه [[روز]]، در شب [[دوشنبه]] چهارم [[ربیع الاول]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹.</ref> از غار ثور خارج شد و به سمت [[مدینه]] حرکت کرد. البته بیشتر منابع، روز ورود آن حضرت را به مدینه، [[دوازدهم ربیع الاول]] آوردهاند، اما در این باره نیز [[اختلاف]] وجود دارد<ref>ر.ک: و مقریزی، ج۱، ص۶۴.</ref>. آن حضرت به [[امام علی]]{{ع}} [[مأموریت]] داده بود [[اموال]] و سپردههایی را که [[مردم]] نزد رسول خدا{{صل}} به [[امانت]] گذاشته بودند، به آنان برگرداند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۵.</ref> و سپس [[فاطمه]] همراه با فواطم، یعنی مادرش، [[فاطمه بنت اسد]]، حضرت فاطمه{{س}} و فاطمه دختر [[زبیر بن عبدالمطلب]] به مدینه [[هجرت]] کند<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳/۱؛ طوسی، الامالی، ص۴۷۰؛ اربلی، ج۲، ص۳۳؛ ابن صباغ، ج۹، ص۳۰۳.</ref>. این مأموریت یافتن امام علی{{ع}} نیز از فضیلتهای آن، حضرت به شمار آمده است<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳.</ref>. [[قریش]] برای یابنده رسول خدا{{صل}} صد شتر جایزه قرار دادند<ref> ابن هشام، ج۲، ص۱۳۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۸؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۳۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۶.</ref>. پس از حرکت رسول خدا{{صل}} از [[غار ثور]] به سوی یثرب، بنا بر قول مشهورتر، [[سراقة بن مالک بن جعشم مدلجی]] آن [[حضرت]] را تعقیب کرد، ولی هنگامی که به ایشان نزدیک شد، آن حضرت [[دعا]] فرمود که [[خدا]] او را از [[شر]] [[سراقه]] خلاص کند و باعث شد دست و پای اسب سراقه تا شکم در [[زمین]] فرو رود. سراقه چون چنین دید را گفت: ای [[محمد]]! میدانم این کار توست، از خدا بخواه اسب مرا رها کند تا من دیگران را که در تعقیب شمایند برگردانم. [[رسول خدا]]{{صل}} [[دعا]] کرد و اسب سراقه رها شد. سراقه به [[مکه]] بازگشت و داستان خود را به [[قریش]] گفت، اما آنان گفتند [[دروغ]] از میگویی و [[ابوجهل]] بیش از همه او را [[تکذیب]] کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹؛ و با اندکی تغییر، یعقوبی، ج۲، ص۴۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۴.</ref>. رسول خدا{{صل}} در بین [[راه]] [[مدینه]]، به [[خیمه]] [[ام معبد]]، زنی از [[قبیله خزاعه]] رسید و از او خواست خرما یا گوشت به ایشان بفروشد، [[ام معبد]] قسم یاد کرد که چیزی ندارد. در آنجا بزی ماده بود. رسول خدا{{صل}} پرسید: این بز چیست؟ أم معبد گفت: او به سبب [[ضعیف]] بودن، از گوسفندان جامانده است. آن حضرت پرسید: آیا شیر دارد؟ ام معبد گفت: ناتوانتر از آن است که شیر داشته باشد. رسول خدا{{صل}} فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ گفت آری، [[پدر]] و مادرم به فدایت، اگر شیر در آن میبینی بدوش. آن حضرت [[نام خدا]] را برد و برای [[برکت]] یافتن آن بز دعا کرد و بز، شیر فراوانی یافت، چندان که همگان از شیر آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند. آن حضرت ظرف شیری هم برای أم معبد گذاشت<ref>و پس از پرداخت بهای شیر به أم معبد، ر.ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.</ref> به اتفاق همراهان سوی مدینه رهسپار شدند. چیزی نگذشت که [[ابومعبد]]، [[همسر]] أم معبد بازگشت و چون شیر را دید [[تعجب]] کرد و از [[ام معبد]] در این باره پرسید. چون ام معبد ماجرا را بازگفت، گفت: [[گمان]] میکنم او همان [[پیامبر]] [[قریش]] است که در جستجوی او هستند. ویژگیهای او را برایم بازگو. [[أم معبد]] ویژگیهای آن [[حضرت]] را بیان کرد و همسرش گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] او همان پیامبر قریش است که درباره او چیزهایی به ما گفتهاند. اگر او را میدیدم، از او میخواستم که همراهش باشم و اگر راهی برای این کار بیابم، چنین خواهم کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.</ref>. این خبر [[ابومعبد]]، از مهمترین [[اخبار]] مربوط به ویژگیهای ظاهری و [[شمایل]] [[رسول خدا]]{{صل}} است.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۵۵-۵۶.</ref> | هنگامی که [[قریش]] دید [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}، [[خانواده]] و [[کودکان]] خود را به یثرب میبرند و [[حضرت]]، [[یاران]] و پایگاهی در سرزمینی دیگر یافته است، [[احساس]] خطر کردند و دانستند آن حضرت به [[جنگ]] با آنان بر میخیزد. از اینرو، در [[دارالندوه]] ([[خانه]] [[قصی بن کلاب]] که قریش کاری انجام نمیدادند مگر آنکه در آنجا تصویب میشد) گرد آمدند و به دنبال چاره بودند. آنان پس از مشورتهای مفصل، سرانجام [[تصمیم]] گرفتند از هر قبیلهای یک [[جوان]] را برگزینند تا شبانه به [[خانه رسول خدا]]{{صل}} [[حمله]] کنند و آن حضرت را به [[قتل]] رسانند تا بدین وسیله، فرد یا [[قبیله]] مشخصی متهم به قتل آن حضرت نشود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref> و [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref> نیز به این موضوع اشاره کرده است<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۷؛ طبری، جامع البیان، ج۹، ص۳۰۳-۳۰۰؛ طوسی، التبیان، ج۵، ص۱۱۰-۱۰۸.</ref>. رسول خدا{{صل}} از [[راه وحی]] از ماجرا [[آگاه]] شد و [[امام علی]]{{ع}} را از موضوع باخبر ساخت و از ایشان خواست آن شب در بستر آن حضرت بخوابد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۸؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref>. امام علی{{ع}} چون دید با این [[ایثار]] خود سبب سالم ماندن [[رسول خدا]]{{صل}} میشود، با [[جان]] و [[دل]] پذیرفت و خوشنود شد و [[سجده شکر]] به جا آورد<ref>طوسی، الامالی، ص۴۶۵ و ۴۶۶؛ این شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۸؛ اربلی، ج۲، ص۳۰.</ref>. درباره این [[ایثار امام]] [[علی]]{{ع}} [[آیة]] {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ}}<ref>«و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.</ref>. نازل شده است<ref> مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳؛ طوسی، الامالی، ص۲۵۳؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲؛ حسکانی، ص۱۲۸؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ مقریزی، ج۱، ص۵۷.</ref> و از این شب با عنوان "[[لیلة المبیت]]" یاد کرده و آن را [[فضیلت]] مهمی برای [[امام علی]]{{ع}} دانستهاند<ref>حاکم، المستدرک، ج۳، ص۴؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲.</ref> و [[خداوند]] به این ایثار آن [[حضرت]] بر [[ملائکه]] [[مباهات]] کرد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ فخر رازی، ج۵، ص۳۲۴.</ref> رسول خدا{{صل}} با آنکه [[منزل]] ایشان را محاصره کرده بودند، شبانه از [[مکه]] خارج شد و به [[غار]] "ثور" رفت<ref>. ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.</ref>. آن حضرت هنگام خروج از [[خانه]]، آیاتی از [[سوره]] "[[یس]]" [[تلاوت]] فرمود و باعث شد [[مشرکان]] متوجه خروجش نشوند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. | ||
[[قریش]] وارد [[خانه رسول خدا]]{{صل}} شدند و چون امام علی{{ع}} به جای رسول خدا{{صل}} دیدند، برآشفتند<ref>و بنا بر نقلی، ایشان را مورد ضرب و جرح قرار دادند و مدتی در مسجد الحرام حبس و سپس آزاد کردند، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. آنان به سرعت به تعقیب رسول خدا{{صل}} پرداختند و رد پای آن حضرت را تا در [[غار ثور]] دنبال کردند، اما با معجزاتی که صورت گرفت، به رسول خدا{{صل}} [[دست]] نیافتند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۷؛ و به اختصار، بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۲.</ref>. [[ابوبکر]] که همراه [[رسول خدا]]{{صل}} در [[غار ثور]] بود، چون [[مشرکان]] را بر در [[غار]] دید، ترسید، اما آن [[حضرت]] وی را [[دلداری]] داد و [[آیه]] {{متن قرآن|إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}}<ref>«اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمیدیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.</ref>. در این باره نازل شده است<ref>طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، ج۶، ص۱۸۰۰؛ نحاس، ج۳، ص۲۱۰؛ ثعلبی، ج۵، ص۴۷؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۲۸.</ref> | |||
رسول خدا{{صل}} پس از سه [[روز]]، در شب [[دوشنبه]] چهارم [[ربیع الاول]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹.</ref> از غار ثور خارج شد و به سمت [[مدینه]] حرکت کرد. البته بیشتر منابع، روز ورود آن حضرت را به مدینه، [[دوازدهم ربیع الاول]] آوردهاند، اما در این باره نیز [[اختلاف]] وجود دارد<ref>ر.ک: و مقریزی، ج۱، ص۶۴.</ref>. آن حضرت به [[امام علی]]{{ع}} [[مأموریت]] داده بود [[اموال]] و سپردههایی را که [[مردم]] نزد رسول خدا{{صل}} به [[امانت]] گذاشته بودند، به آنان برگرداند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۵.</ref> و سپس [[فاطمه]] همراه با فواطم، یعنی مادرش، [[فاطمه بنت اسد]]، حضرت فاطمه{{س}} و فاطمه دختر [[زبیر بن عبدالمطلب]] به مدینه [[هجرت]] کند<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳/۱؛ طوسی، الامالی، ص۴۷۰؛ اربلی، ج۲، ص۳۳؛ ابن صباغ، ج۹، ص۳۰۳.</ref>. این مأموریت یافتن امام علی{{ع}} نیز از فضیلتهای آن، حضرت به شمار آمده است<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳.</ref>. | |||
[[قریش]] برای یابنده رسول خدا{{صل}} صد شتر جایزه قرار دادند<ref> ابن هشام، ج۲، ص۱۳۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۸؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۳۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۶.</ref>. پس از حرکت رسول خدا{{صل}} از [[غار ثور]] به سوی یثرب، بنا بر قول مشهورتر، [[سراقة بن مالک بن جعشم مدلجی]] آن [[حضرت]] را تعقیب کرد، ولی هنگامی که به ایشان نزدیک شد، آن حضرت [[دعا]] فرمود که [[خدا]] او را از [[شر]] [[سراقه]] خلاص کند و باعث شد دست و پای اسب سراقه تا شکم در [[زمین]] فرو رود. سراقه چون چنین دید را گفت: ای [[محمد]]! میدانم این کار توست، از خدا بخواه اسب مرا رها کند تا من دیگران را که در تعقیب شمایند برگردانم. [[رسول خدا]]{{صل}} [[دعا]] کرد و اسب سراقه رها شد. سراقه به [[مکه]] بازگشت و داستان خود را به [[قریش]] گفت، اما آنان گفتند [[دروغ]] از میگویی و [[ابوجهل]] بیش از همه او را [[تکذیب]] کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹؛ و با اندکی تغییر، یعقوبی، ج۲، ص۴۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۴.</ref>. | |||
رسول خدا{{صل}} در بین [[راه]] [[مدینه]]، به [[خیمه]] [[ام معبد]]، زنی از [[قبیله خزاعه]] رسید و از او خواست خرما یا گوشت به ایشان بفروشد، [[ام معبد]] قسم یاد کرد که چیزی ندارد. در آنجا بزی ماده بود. رسول خدا{{صل}} پرسید: این بز چیست؟ أم معبد گفت: او به سبب [[ضعیف]] بودن، از گوسفندان جامانده است. آن حضرت پرسید: آیا شیر دارد؟ ام معبد گفت: ناتوانتر از آن است که شیر داشته باشد. رسول خدا{{صل}} فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ گفت آری، [[پدر]] و مادرم به فدایت، اگر شیر در آن میبینی بدوش. آن حضرت [[نام خدا]] را برد و برای [[برکت]] یافتن آن بز دعا کرد و بز، شیر فراوانی یافت، چندان که همگان از شیر آن نوشیدند و [[سیراب]] شدند. آن حضرت ظرف شیری هم برای أم معبد گذاشت<ref>و پس از پرداخت بهای شیر به أم معبد، ر.ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.</ref> به اتفاق همراهان سوی مدینه رهسپار شدند. چیزی نگذشت که [[ابومعبد]]، [[همسر]] أم معبد بازگشت و چون شیر را دید [[تعجب]] کرد و از [[ام معبد]] در این باره پرسید. چون ام معبد ماجرا را بازگفت، گفت: [[گمان]] میکنم او همان [[پیامبر]] [[قریش]] است که در جستجوی او هستند. ویژگیهای او را برایم بازگو. [[أم معبد]] ویژگیهای آن [[حضرت]] را بیان کرد و همسرش گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] او همان پیامبر قریش است که درباره او چیزهایی به ما گفتهاند. اگر او را میدیدم، از او میخواستم که همراهش باشم و اگر راهی برای این کار بیابم، چنین خواهم کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.</ref>. این خبر [[ابومعبد]]، از مهمترین [[اخبار]] مربوط به ویژگیهای ظاهری و [[شمایل]] [[رسول خدا]]{{صل}} است.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۵۵-۵۶.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |