ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'راه' به 'راه'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'راه' به 'راه')
خط ۱۰۹: خط ۱۰۹:
===[[اسلام آوردن]] [[ابوذر]]===
===[[اسلام آوردن]] [[ابوذر]]===
هنگامی که [[ابوذر]] شنید در [[مکه]] شخصی به [[پیامبری]] [[مبعوث]] شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به [[مکه]] برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است [[وحی]] بر او نازل می‌شود و از [[آسمان]] به او اطلاع می‌رسد برای من خبر بیاور”. [[برادر]] [[ابوذر]] به [[مکه]] آمد و مطالبی از [[پیامبر]]{{صل}} شنید و سپس به محل خود بازگشت.
هنگامی که [[ابوذر]] شنید در [[مکه]] شخصی به [[پیامبری]] [[مبعوث]] شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به [[مکه]] برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است [[وحی]] بر او نازل می‌شود و از [[آسمان]] به او اطلاع می‌رسد برای من خبر بیاور”. [[برادر]] [[ابوذر]] به [[مکه]] آمد و مطالبی از [[پیامبر]]{{صل}} شنید و سپس به محل خود بازگشت.
او پس از بازگشت، به [[ابوذر]] چنین گفت: “وی را دیدم که به [[نیکی]] [[امر]] می‌کند و از [[زشتی‌ها]] باز می‌دارد و به [[اخلاق پسندیده]] [[دستور]] می‌دهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به [[شعر]] هم شباهتی ندارد”. [[ابوذر]] گفت: “آتش [[قلب]] مرا خاموش نکردی و آنچه می‌خواستم نیاوردی”. پس خود مهیای [[سفر]] شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و [[راه]] [[مکه]] را در پیش گرفت. چون به [[مکه]] رسید داخل [[مسجد]] شد؛ در حالی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} را جستجو می‌کرد ولی نمی‌توانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون [[شب]] فرا رسید او در گوشه‌ای از [[مسجد]] خوابید. [[علی]]{{ع}} که او را دید دانست او مردی [[غریب]] است، پس او را به [[خانه]] برد و از او [[پذیرایی]] کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام [[ابوذر]] وسایلش را برداشت و به [[مسجد]] رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شب‌هنگام [[ابوذر]] به خوابگاه خود رفت. [[علی]]{{ع}} نزد او رفت و فرمود: “آیا وقت آن نشده که مرد، [[منزل]] خود را بداند!” و او را همراه خود به [[منزل]] برد و [[شب]] دوم هم همین‌گونه گذشت. در [[شب]] سوم [[علی]]{{ع}} فرمود: “نمی‌گویی که چه کاری تو را به این [[شهر]] آورده است؟” [[ابوذر]] گفت: “اگر با من [[عهد]] می‌کنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا [[راهنمایی]] نمایی به تو خواهم گفت”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “آری، چنین خواهم کرد”.
او پس از بازگشت، به [[ابوذر]] چنین گفت: “وی را دیدم که به [[نیکی]] [[امر]] می‌کند و از [[زشتی‌ها]] باز می‌دارد و به [[اخلاق پسندیده]] [[دستور]] می‌دهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به [[شعر]] هم شباهتی ندارد”. [[ابوذر]] گفت: “آتش [[قلب]] مرا خاموش نکردی و آنچه می‌خواستم نیاوردی”. پس خود مهیای [[سفر]] شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه [[مکه]] را در پیش گرفت. چون به [[مکه]] رسید داخل [[مسجد]] شد؛ در حالی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} را جستجو می‌کرد ولی نمی‌توانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون [[شب]] فرا رسید او در گوشه‌ای از [[مسجد]] خوابید. [[علی]]{{ع}} که او را دید دانست او مردی [[غریب]] است، پس او را به [[خانه]] برد و از او [[پذیرایی]] کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام [[ابوذر]] وسایلش را برداشت و به [[مسجد]] رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شب‌هنگام [[ابوذر]] به خوابگاه خود رفت. [[علی]]{{ع}} نزد او رفت و فرمود: “آیا وقت آن نشده که مرد، [[منزل]] خود را بداند!” و او را همراه خود به [[منزل]] برد و [[شب]] دوم هم همین‌گونه گذشت. در [[شب]] سوم [[علی]]{{ع}} فرمود: “نمی‌گویی که چه کاری تو را به این [[شهر]] آورده است؟” [[ابوذر]] گفت: “اگر با من [[عهد]] می‌کنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا [[راهنمایی]] نمایی به تو خواهم گفت”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “آری، چنین خواهم کرد”.
سپس [[ابوذر]] مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، [[علی]] فرمود: “آری، وی مرد [[حق]] و [[پیامبر]] مرسل است، چون بامداد شود من به طرف [[منزل]] [[پیامبر]] می‌روم و تو از پی من بیا، اگر [[احساس]] خطر کردم، مثل آن‌که حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به [[راه]] خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو”.
سپس [[ابوذر]] مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، [[علی]] فرمود: “آری، وی مرد [[حق]] و [[پیامبر]] مرسل است، چون بامداد شود من به طرف [[منزل]] [[پیامبر]] می‌روم و تو از پی من بیا، اگر [[احساس]] خطر کردم، مثل آن‌که حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو”.
بامدادان [[علی]]{{ع}} از جلو و [[ابوذر]] از عقب حرکت کردند تا این که وارد [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} شدند. [[ابوذر]] بر [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] [[اسلام]] [[سلام]] نمود) و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} پس از جواب [[سلام]]، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه]] [[غفار]].
بامدادان [[علی]]{{ع}} از جلو و [[ابوذر]] از عقب حرکت کردند تا این که وارد [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} شدند. [[ابوذر]] بر [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] [[اسلام]] [[سلام]] نمود) و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} پس از جواب [[سلام]]، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه]] [[غفار]].
[[ابوذر]] آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس [[مسلمان]] شد. هنگامی که خواست بازگردد [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. [[ابوذر]] گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان [[مردم]] [[مکه]] فریاد می‌کشم و به آواز بلند [[اسلام]] را اظهار می‌کنم”.
[[ابوذر]] آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس [[مسلمان]] شد. هنگامی که خواست بازگردد [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. [[ابوذر]] گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان [[مردم]] [[مکه]] فریاد می‌کشم و به آواز بلند [[اسلام]] را اظهار می‌کنم”.
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}.
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}.
[[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر [[راه]] شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد.
[[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر راه شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد.
روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس]] او را از کشته شدن [[نجات]] داد، و او پس از این ماجرا به [[محل زندگی]] خود برگشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۶.</ref>.
روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس]] او را از کشته شدن [[نجات]] داد، و او پس از این ماجرا به [[محل زندگی]] خود برگشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۶.</ref>.


خط ۱۵۹: خط ۱۵۹:
===[[ابوذر]] در [[غزوه تبوک]]===
===[[ابوذر]] در [[غزوه تبوک]]===
[[ابوذر]] در [[جنگ بدر]] و [[احد]] شرکت نداشت، زیرا او بعد از این دو [[جنگ]] به [[مدینه]] آمد و به [[پیامبر]] ملحق شد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۴.</ref>. اما در [[جنگ تبوک]] حضور داشت.
[[ابوذر]] در [[جنگ بدر]] و [[احد]] شرکت نداشت، زیرا او بعد از این دو [[جنگ]] به [[مدینه]] آمد و به [[پیامبر]] ملحق شد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۴.</ref>. اما در [[جنگ تبوک]] حضور داشت.
در [[جنگ تبوک]] افرادی بودند که از [[لشکر]] عقب می‌ماندند. [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} وقتی می‌دیدند شخصی عقب مانده به [[رسول خدا]]{{صل}} گزارش می‌دادند که فلان کس عقب مانده است. [[حضرت]] در پاسخ آنها می‌فرمود: “او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد [[خدا]] او را به شما ملحق می‌سازد”. تا آن‌که به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: [[ابوذر]] هم عقب مانده، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “او را رها کنید که اگر در او خیری باشد [[خداوند]] او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، [[خدا]] این‌طور خواسته است”. هنگامی که [[ابوذر]] از شترش [[مأیوس]] شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال [[لشکر]]، پیاده به [[راه]] افتاد.
در [[جنگ تبوک]] افرادی بودند که از [[لشکر]] عقب می‌ماندند. [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} وقتی می‌دیدند شخصی عقب مانده به [[رسول خدا]]{{صل}} گزارش می‌دادند که فلان کس عقب مانده است. [[حضرت]] در پاسخ آنها می‌فرمود: “او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد [[خدا]] او را به شما ملحق می‌سازد”. تا آن‌که به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: [[ابوذر]] هم عقب مانده، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “او را رها کنید که اگر در او خیری باشد [[خداوند]] او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، [[خدا]] این‌طور خواسته است”. هنگامی که [[ابوذر]] از شترش [[مأیوس]] شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال [[لشکر]]، پیاده به راه افتاد.
[[پیامبر]]{{صل}} در یکی از منازل [[راه]] فرود آمده بود که یکی از [[مسلمانان]] به [[راه]] نگاه کرد و گفت: “یا [[رسول الله]]! یک نفر پیاده به طرف ما می‌آید”، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا کند [[ابوذر]] باشد” و چون خوب دقت کردند دیدند که [[ابوذر]] است، سپس [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا بیامرزد [[ابوذر]] را، تنها [[راه]] می‌رود، تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود”.
[[پیامبر]]{{صل}} در یکی از منازل راه فرود آمده بود که یکی از [[مسلمانان]] به راه نگاه کرد و گفت: “یا [[رسول الله]]! یک نفر پیاده به طرف ما می‌آید”، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا کند [[ابوذر]] باشد” و چون خوب دقت کردند دیدند که [[ابوذر]] است، سپس [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا بیامرزد [[ابوذر]] را، تنها راه می‌رود، تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود”.
همین که [[پیامبر]]{{صل}} او را دید، فرمود: “به او آب دهید که [[تشنه]] است”، پس او را [[سیراب]] کردند. اما هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، [[حضرت]] به او فرمود: “ابوذر! آب به همراه داشتی و [[تشنگی]] کشیدی؟” [[ابوذر]] گفت: “آری، یا [[رسول الله]]، [[پدر]] و مادرم به قربانت، در [[راه]] به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمی‌خورم مگر آن‌که [[پیامبر]] بخورد”. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “ابوذر! [[خدا]] تو را بیامرزد! تنها [[زندگی]] می‌کنی و غریبانه می‌میری و تنها داخل [[بهشت]] می‌شوی و مردمی به خاطر تو [[سعادتمند]] می‌شوند”<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۳.</ref>.
همین که [[پیامبر]]{{صل}} او را دید، فرمود: “به او آب دهید که [[تشنه]] است”، پس او را [[سیراب]] کردند. اما هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، [[حضرت]] به او فرمود: “ابوذر! آب به همراه داشتی و [[تشنگی]] کشیدی؟” [[ابوذر]] گفت: “آری، یا [[رسول الله]]، [[پدر]] و مادرم به قربانت، در راه به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمی‌خورم مگر آن‌که [[پیامبر]] بخورد”. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “ابوذر! [[خدا]] تو را بیامرزد! تنها [[زندگی]] می‌کنی و غریبانه می‌میری و تنها داخل [[بهشت]] می‌شوی و مردمی به خاطر تو [[سعادتمند]] می‌شوند”<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۳.</ref>.


===[[ابوذر]] و [[اهل بیت]]{{عم}}===
===[[ابوذر]] و [[اهل بیت]]{{عم}}===
خط ۱۷۰: خط ۱۷۰:
[[علی]]{{ع}} می‌فرماید: “زمین به خاطر هفت نفر [[خلق]] شد و به [[برکت]] اینها [[باران]] نازل می‌شود و [[رزق]] [[الهی]] و [[امداد الهی]] به خاطر اینها می‌رسد، این هفت نفر عبارتند از: [[ابوذر]]، [[سلمان]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[حذیفه]] و [[عبدالله بن مسعود]]”. سپس [[حضرت]] فرمود: “من [[امام]] اینهایم و اینها کسانی بودند که در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند”.
[[علی]]{{ع}} می‌فرماید: “زمین به خاطر هفت نفر [[خلق]] شد و به [[برکت]] اینها [[باران]] نازل می‌شود و [[رزق]] [[الهی]] و [[امداد الهی]] به خاطر اینها می‌رسد، این هفت نفر عبارتند از: [[ابوذر]]، [[سلمان]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[حذیفه]] و [[عبدالله بن مسعود]]”. سپس [[حضرت]] فرمود: “من [[امام]] اینهایم و اینها کسانی بودند که در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند”.
[[شیخ صدوق]] در توضیح این [[حدیث]] می‌گوید: این [[حدیث]] به این معنا نیست که از ابتدا تا انتهای [[خلقت]]، این اشخاص مؤثر باشند بلکه به این معناست که در آن زمان تمام فوائدی که به [[زمین]] می‌رسید به خاطر اینها بود، چون در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند. پس منظور از [[خلقت]] در [[کلام امام]] [[خلقت]] تقدیری است نه [[خلقت]] [[تکوینی]]<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۶۰-۳۶۱.</ref>.
[[شیخ صدوق]] در توضیح این [[حدیث]] می‌گوید: این [[حدیث]] به این معنا نیست که از ابتدا تا انتهای [[خلقت]]، این اشخاص مؤثر باشند بلکه به این معناست که در آن زمان تمام فوائدی که به [[زمین]] می‌رسید به خاطر اینها بود، چون در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند. پس منظور از [[خلقت]] در [[کلام امام]] [[خلقت]] تقدیری است نه [[خلقت]] [[تکوینی]]<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۶۰-۳۶۱.</ref>.
ابی سخیله [[نقل]] می‌کند که به همراه [[سلمان بن ربیعه]] عازم [[حج]] بودیم، در [[راه]] به [[ربذه]] رفتیم و [[ابوذر]] را [[ملاقات]] کردیم. [[ابوذر]] به ما گفت: به شما توصیه می‌کنم که در زمان [[فتنه]] به [[کتاب خداوند]] و [[علی بن ابی‌طالب]] [[رجوع]] کنید که من از [[رسول خدا]] شنیدم که فرمود: “اولین کسی که به من [[ایمان]] آورد و مرا [[تصدیق]] کرد و اولین کسی که در [[قیامت]] با من خواهد بود، [[علی]] است، او [[صدیق اکبر]] است و جداکننده [[حق]] از [[باطل]] بعد از من است“<ref>رجال الکشی، کشی جزء اول، ص۲۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۴.</ref>.
ابی سخیله [[نقل]] می‌کند که به همراه [[سلمان بن ربیعه]] عازم [[حج]] بودیم، در راه به [[ربذه]] رفتیم و [[ابوذر]] را [[ملاقات]] کردیم. [[ابوذر]] به ما گفت: به شما توصیه می‌کنم که در زمان [[فتنه]] به [[کتاب خداوند]] و [[علی بن ابی‌طالب]] [[رجوع]] کنید که من از [[رسول خدا]] شنیدم که فرمود: “اولین کسی که به من [[ایمان]] آورد و مرا [[تصدیق]] کرد و اولین کسی که در [[قیامت]] با من خواهد بود، [[علی]] است، او [[صدیق اکبر]] است و جداکننده [[حق]] از [[باطل]] بعد از من است“<ref>رجال الکشی، کشی جزء اول، ص۲۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۴.</ref>.


===[[ابوذر]] و [[دفاع]] از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}}===
===[[ابوذر]] و [[دفاع]] از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}}===
هنگامی که [[ابوبکر]] با آن صحنه‌سازی عجیب روی کار آمد و خود را [[خلیفه پیامبر]]{{صل}} معرفی کرد، [[دوازده نفر]] از [[صحابه پیامبر]] [[تصمیم]] گرفتند به او [[اعتراض]] نمایند. هر یک جملاتی را گفتند تا آنکه [[ابوذر]] برخاست و گفت: “ای [[جماعت]] [[قریش]]! خلاف بزرگی را مرتکب شدید و [[احترام]] [[رسول اکرم]] را رعایت نکردید. به [[خدا]] قسم، گروهی از [[عرب]] به [[دلیل]] این عمل، از [[دین]] خارج می‌شوند و دسته‌ای هم در [[دین]] [[متزلزل]] و مضطرب خواهند شد. اگر [[خلافت]] را در [[خانواده]] [[پیامبر]]{{صل}} قرار می‌دادید هرگز اختلافی در میان [[مسلمانان]] رخ نمی‌داد؛ پس از این، هر کس به این امر [[طمع]] می‌ورزد و چشم‌های [[مردم]] دنیاپرست به سوی آن متوجه خواهد شد و خون‌های زیادی در [[راه]] به دست آوردن آن به [[زمین]] خواهد ریخت و [[اهل]] [[دنیا]] آن را با [[جنگ]] و [[حکم]] به یکدیگر به دست خواهند آورد.
هنگامی که [[ابوبکر]] با آن صحنه‌سازی عجیب روی کار آمد و خود را [[خلیفه پیامبر]]{{صل}} معرفی کرد، [[دوازده نفر]] از [[صحابه پیامبر]] [[تصمیم]] گرفتند به او [[اعتراض]] نمایند. هر یک جملاتی را گفتند تا آنکه [[ابوذر]] برخاست و گفت: “ای [[جماعت]] [[قریش]]! خلاف بزرگی را مرتکب شدید و [[احترام]] [[رسول اکرم]] را رعایت نکردید. به [[خدا]] قسم، گروهی از [[عرب]] به [[دلیل]] این عمل، از [[دین]] خارج می‌شوند و دسته‌ای هم در [[دین]] [[متزلزل]] و مضطرب خواهند شد. اگر [[خلافت]] را در [[خانواده]] [[پیامبر]]{{صل}} قرار می‌دادید هرگز اختلافی در میان [[مسلمانان]] رخ نمی‌داد؛ پس از این، هر کس به این امر [[طمع]] می‌ورزد و چشم‌های [[مردم]] دنیاپرست به سوی آن متوجه خواهد شد و خون‌های زیادی در راه به دست آوردن آن به [[زمین]] خواهد ریخت و [[اهل]] [[دنیا]] آن را با [[جنگ]] و [[حکم]] به یکدیگر به دست خواهند آورد.
شما همه می‌دانید و [[مردم]] [[صالح]] هم گواهند که [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: “خلیفه، پس از من [[علی بن ابی‌طالب]] است و پس از او فرزندانم [[حسن]] و [[حسین]] می‌باشند و پس از آنها نیز از میان [[فرزندان]] [[پاک]] من خواهد بود“. شما گفته [[پیامبر]]{{صل}} را نادیده گرفتید و [[عهد]] و [[وصیت]] او را فراموش کردید، از لذت‌های [[زندگی دنیا]] [[پیروی]] نمودید و از نعمت‌های پاینده و [[زندگی]] همیشگی [[آخرت]] [[دست]] کشیدید. شما نیز چون امت‌های گذشته که پس از درگذشت [[پیامبران الهی]]، گفته‌های آنان را فراموش کرده، [[دستورها]] و وصیت‌های ایشان را ترک نمودند و از [[راه]] [[دین]] و [[حقیقت]] [[منحرف]] شدند، وصیت‌های پیامبرتان را ترک کردید و [[آیین]] و [[احکام]] او را [[تحریف]] کردید، اما به زودی به [[کیفر]] [[اعمال ناشایست]] خود خواهید رسید”<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۰ – ۹۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۵.</ref>.
شما همه می‌دانید و [[مردم]] [[صالح]] هم گواهند که [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: “خلیفه، پس از من [[علی بن ابی‌طالب]] است و پس از او فرزندانم [[حسن]] و [[حسین]] می‌باشند و پس از آنها نیز از میان [[فرزندان]] [[پاک]] من خواهد بود“. شما گفته [[پیامبر]]{{صل}} را نادیده گرفتید و [[عهد]] و [[وصیت]] او را فراموش کردید، از لذت‌های [[زندگی دنیا]] [[پیروی]] نمودید و از نعمت‌های پاینده و [[زندگی]] همیشگی [[آخرت]] [[دست]] کشیدید. شما نیز چون امت‌های گذشته که پس از درگذشت [[پیامبران الهی]]، گفته‌های آنان را فراموش کرده، [[دستورها]] و وصیت‌های ایشان را ترک نمودند و از راه [[دین]] و [[حقیقت]] [[منحرف]] شدند، وصیت‌های پیامبرتان را ترک کردید و [[آیین]] و [[احکام]] او را [[تحریف]] کردید، اما به زودی به [[کیفر]] [[اعمال ناشایست]] خود خواهید رسید”<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۰ – ۹۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۵.</ref>.


===خبر دادن [[پیامبر]]{{صل}} از [[تبعید]] [[ابوذر]]===
===خبر دادن [[پیامبر]]{{صل}} از [[تبعید]] [[ابوذر]]===
از [[ابوذر]] [[نقل]] کرده‌اند که [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “ابوذر! چگونه خواهی بود وقتی که در میان [[مردم]] [[پست]] قرار‌گیری که تو را این چنین ([[پیامبر]]{{صل}} انگشتان دست مبارکش را داخل یکدیگر نموده و فشرد) بفشارند؟” [[ابوذر]] گفت: “یا [[رسول الله]]! چه [[دستور]] می‌دهی؟” فرمود: “صبر کن، [[صبر]] کن، [[صبر]] کن و با [[احترام]] با [[مردم]] [[رفتار]] کن و با [[کردار زشت]] [[مخالفت]] نما”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.</ref>.
از [[ابوذر]] [[نقل]] کرده‌اند که [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “ابوذر! چگونه خواهی بود وقتی که در میان [[مردم]] [[پست]] قرار‌گیری که تو را این چنین ([[پیامبر]]{{صل}} انگشتان دست مبارکش را داخل یکدیگر نموده و فشرد) بفشارند؟” [[ابوذر]] گفت: “یا [[رسول الله]]! چه [[دستور]] می‌دهی؟” فرمود: “صبر کن، [[صبر]] کن، [[صبر]] کن و با [[احترام]] با [[مردم]] [[رفتار]] کن و با [[کردار زشت]] [[مخالفت]] نما”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.</ref>.
در [[روایت]] دیگری است که [[پیامبر]]{{صل}} به وی فرمود: “ابوذر! تو [[مرد]] [[نیکی]] هستی ولی بعد از من به [[سرنوشت]] [[سختی]] دچار خواهی شد”، [[ابوذر]] گفت: “در [[راه خدا]]؟” فرمود: “آری، در [[راه]] خدا”. [[ابوذر]] گفت: “حال که در [[راه]] خداست پس من هم از خواسته او استقبال می‌کنم”<ref>حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج۱، ص۱۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۹۲؛ کنز العمال فی سنن الاقوال، متقی هندی، ج۵، ص۹۵۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۶.</ref>.
در [[روایت]] دیگری است که [[پیامبر]]{{صل}} به وی فرمود: “ابوذر! تو [[مرد]] [[نیکی]] هستی ولی بعد از من به [[سرنوشت]] [[سختی]] دچار خواهی شد”، [[ابوذر]] گفت: “در [[راه خدا]]؟” فرمود: “آری، در راه خدا”. [[ابوذر]] گفت: “حال که در راه خداست پس من هم از خواسته او استقبال می‌کنم”<ref>حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج۱، ص۱۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۹۲؛ کنز العمال فی سنن الاقوال، متقی هندی، ج۵، ص۹۵۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۶.</ref>.


===چرا [[ابوذر]] [[تبعید]] می‌شود؟===
===چرا [[ابوذر]] [[تبعید]] می‌شود؟===
همانا مهم‌ترین علتی که باعث شد [[عثمان]]، [[ابوذر]] را [[تبعید]] کند حق‌گویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از [[تاریخ]] [[زندگی]] [[ابوذر]] به دست می‌آید. اما چرا [[ابوذر]] [[تقیه]] نمی‌کرد و هر خلاف حقی می‌دید صریحاً [[اعتراض]] و از آن [[انتقاد]] می‌کرد؟ زیرا هنگامی که خواست با [[پیامبر اسلام]] [[بیعت]] کند [[حضرت]] با او شرط کرد که هر کجا که بود [[حق]] را اظهار کند، هر چند عده‌ای آن را نپسندند.
همانا مهم‌ترین علتی که باعث شد [[عثمان]]، [[ابوذر]] را [[تبعید]] کند حق‌گویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از [[تاریخ]] [[زندگی]] [[ابوذر]] به دست می‌آید. اما چرا [[ابوذر]] [[تقیه]] نمی‌کرد و هر خلاف حقی می‌دید صریحاً [[اعتراض]] و از آن [[انتقاد]] می‌کرد؟ زیرا هنگامی که خواست با [[پیامبر اسلام]] [[بیعت]] کند [[حضرت]] با او شرط کرد که هر کجا که بود [[حق]] را اظهار کند، هر چند عده‌ای آن را نپسندند.
وقتی عبدالرحمان عوف از [[دنیا]] رفت، [[اموال]] زیادی از او باقی ماند. هنگامی که [[عثمان]] آنها را بین وارثانش تقسیم می‌کرد، [[مردم]] گفتند: درباره [[آخرت]] عبدالرحمان به خاطر این [[مال]] فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! [[عثمان]] از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این [[مال]] را جمع کرده چیست؟ با این که [[انفاق]] می‌کرد و در [[راه خدا]] استفاده می‌نمود و...، کعب گفت: “من درباره او جز [[نیکی]] و خوبی نظری ندارم، زیرا از [[راه]] [[حلال]] کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است”.
وقتی عبدالرحمان عوف از [[دنیا]] رفت، [[اموال]] زیادی از او باقی ماند. هنگامی که [[عثمان]] آنها را بین وارثانش تقسیم می‌کرد، [[مردم]] گفتند: درباره [[آخرت]] عبدالرحمان به خاطر این [[مال]] فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! [[عثمان]] از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این [[مال]] را جمع کرده چیست؟ با این که [[انفاق]] می‌کرد و در [[راه خدا]] استفاده می‌نمود و...، کعب گفت: “من درباره او جز [[نیکی]] و خوبی نظری ندارم، زیرا از راه [[حلال]] کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است”.
وقتی [[ابوذر]] این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: [[ابوذر]] در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد [[عثمان]] آمد و به وی [[پناهنده]] شد. وقتی [[ابوذر]] نزد [[عثمان]] آمد، همین که چشم کعب به [[ابوذر]] افتاد برخاست و پشت سر [[خلیفه]] ایستاد. [[ابوذر]] گفت: “ای یهودی‌زاده! [[خیال]] می‌کنی عبدالرحمان [[خطاکار]] نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.</ref>
وقتی [[ابوذر]] این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: [[ابوذر]] در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد [[عثمان]] آمد و به وی [[پناهنده]] شد. وقتی [[ابوذر]] نزد [[عثمان]] آمد، همین که چشم کعب به [[ابوذر]] افتاد برخاست و پشت سر [[خلیفه]] ایستاد. [[ابوذر]] گفت: “ای یهودی‌زاده! [[خیال]] می‌کنی عبدالرحمان [[خطاکار]] نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.</ref>
مهم‌ترین چیزی که باعث [[اعتراض]] به [[عثمان]] می‌شد [[بخشش]] بی‌حد و حساب [[عثمان]] به بستگان و خویشاوندانش از [[بنی‌امیه]] و اطرافیانش بود.
مهم‌ترین چیزی که باعث [[اعتراض]] به [[عثمان]] می‌شد [[بخشش]] بی‌حد و حساب [[عثمان]] به بستگان و خویشاوندانش از [[بنی‌امیه]] و اطرافیانش بود.
خط ۲۱۹: خط ۲۱۹:
[[معاویه]] کسانی را پیش [[ابوذر]] فرستاد و آنها [[نامه]] [[عثمان]] را برای او خواندند، [[ابوذر]] در همان [[ساعت]] بارش را بست و آماده حرکت شد.
[[معاویه]] کسانی را پیش [[ابوذر]] فرستاد و آنها [[نامه]] [[عثمان]] را برای او خواندند، [[ابوذر]] در همان [[ساعت]] بارش را بست و آماده حرکت شد.
[[مردم]] که از حرکت [[ابوذر]] مطلع شدند، نزد او [[اجتماع]] کرده، گفتند: “ابوذر! [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما می‌روی و ما را از دیدارت [[محروم]] می‌کنی؟” [[ابوذر]] گفت: “نه آمدنم به [[اختیار]] خود بود و نه در بازگشت به [[اختیار]] و میل خود می‌روم؛ مرا به این [[سرزمین]] فرستادند و حالا هم از اینجا می‌برند، [[تصور]] می‌کنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آن‌که زنجیر [[ستمکاران]] [[قطع]] شود و صفحه روزگار از وجود آنان [[پاک]] گردد”.
[[مردم]] که از حرکت [[ابوذر]] مطلع شدند، نزد او [[اجتماع]] کرده، گفتند: “ابوذر! [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما می‌روی و ما را از دیدارت [[محروم]] می‌کنی؟” [[ابوذر]] گفت: “نه آمدنم به [[اختیار]] خود بود و نه در بازگشت به [[اختیار]] و میل خود می‌روم؛ مرا به این [[سرزمین]] فرستادند و حالا هم از اینجا می‌برند، [[تصور]] می‌کنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آن‌که زنجیر [[ستمکاران]] [[قطع]] شود و صفحه روزگار از وجود آنان [[پاک]] گردد”.
وقتی که [[مردم]] [[شام]] از [[تبعید]] [[ابوذر]] [[آگاه]] شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر [[ابوذر]] به [[راه]] افتادند تا آن‌که از [[شهر]] [[شام]] خارج شده، به دیر مُرّان<ref>دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.</ref> رسیدند. [[ابوذر]] پیاده و آماده [[نماز]] شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی [[نماز]] خواندند. پس از [[خواندن نماز]] برخاست و آخرین [[سخنرانی]] آتشین خود را بیان کرد<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۱.</ref>.
وقتی که [[مردم]] [[شام]] از [[تبعید]] [[ابوذر]] [[آگاه]] شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر [[ابوذر]] به راه افتادند تا آن‌که از [[شهر]] [[شام]] خارج شده، به دیر مُرّان<ref>دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.</ref> رسیدند. [[ابوذر]] پیاده و آماده [[نماز]] شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی [[نماز]] خواندند. پس از [[خواندن نماز]] برخاست و آخرین [[سخنرانی]] آتشین خود را بیان کرد<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۱.</ref>.


===[[سخنرانی]] [[ابوذر]]===
===[[سخنرانی]] [[ابوذر]]===
خط ۲۶۱: خط ۲۶۱:
[[عمار یاسر]] در حالی که [[بغض]] گلویش را گرفته بود، گفت: “خدا کسانی را که تو را به [[وحشت]] انداخته‌اند، مورد [[رحمت]] قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. [[ابوذر]]! [[آگاه]] باش که اگر دنیادوست بودی و از [[ثروت]] [[دنیا]] می‌پذیرفتی تو را محترم می‌شمردند و اگر از کردارشان [[انتقاد]] نمی‌کردی تو را برمی‌گزیدند. مردمی که با تو هم‌صدا نمی‌شوند و [[اعمال]] آنها را درست می‌دانند، همان کسانی هستند که به [[دنیا]] علاقه‌مندند و از [[مرگ]] هراسا‌ن‌اند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر [[دین]] نگاه نمی‌کنند بلکه تمام همتشان جلب [[رضایت]] [[زمامداران]] است؛ اینان سوداگران‌اند که دینشان را به [[دنیا]] فروختند: {{متن قرآن|خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ}}<ref>«در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.</ref>”.
[[عمار یاسر]] در حالی که [[بغض]] گلویش را گرفته بود، گفت: “خدا کسانی را که تو را به [[وحشت]] انداخته‌اند، مورد [[رحمت]] قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. [[ابوذر]]! [[آگاه]] باش که اگر دنیادوست بودی و از [[ثروت]] [[دنیا]] می‌پذیرفتی تو را محترم می‌شمردند و اگر از کردارشان [[انتقاد]] نمی‌کردی تو را برمی‌گزیدند. مردمی که با تو هم‌صدا نمی‌شوند و [[اعمال]] آنها را درست می‌دانند، همان کسانی هستند که به [[دنیا]] علاقه‌مندند و از [[مرگ]] هراسا‌ن‌اند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر [[دین]] نگاه نمی‌کنند بلکه تمام همتشان جلب [[رضایت]] [[زمامداران]] است؛ اینان سوداگران‌اند که دینشان را به [[دنیا]] فروختند: {{متن قرآن|خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ}}<ref>«در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.</ref>”.
قطرات [[اشک]] [[ابوذر]] بر گونه‌اش جاری شد و گفت: [[خدا]] شما را [[رحمت]] کند ای [[خاندان]] [[نبوت]]. آری، جدایی از [[دوستان]] از هر دردی سخت‌تر است، چنان‌که شاعر شیرین‌زبان [[عرب]] گفته: {{عربی|یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ}}؛ می‌گویند که [[مرگ]]، بر [[جوان]] دشوار است، اما من می‌گویم مفارقت و دوری از [[دوستان]] از مردن سخت‌تر است.
قطرات [[اشک]] [[ابوذر]] بر گونه‌اش جاری شد و گفت: [[خدا]] شما را [[رحمت]] کند ای [[خاندان]] [[نبوت]]. آری، جدایی از [[دوستان]] از هر دردی سخت‌تر است، چنان‌که شاعر شیرین‌زبان [[عرب]] گفته: {{عربی|یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ}}؛ می‌گویند که [[مرگ]]، بر [[جوان]] دشوار است، اما من می‌گویم مفارقت و دوری از [[دوستان]] از مردن سخت‌تر است.
سپس گفت: “ای [[خاندان]] [[نبوت]]! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را می‌بینم [[پیامبر خدا]] را به یاد می‌آورم و در [[مدینه]] به جز شما به کسی [[دلبستگی]] نداشتم. در [[حجاز]] بر [[عثمان]] گران بودم و در [[شام]] بر [[معاویه]]. [[مردم]] آنها را تحریک کردند تا آن‌که مرا به جایی می‌فرستند که هیچ [[یار]] و مددکار و هیچ مونسی جز [[خدا]] ندارم. به [[خدا]] قسم که جز او [[یاوری]] نمی‌خواهم و با وجود او از چیزی [[وحشت]] ندارم”. [[ابوذر]] به [[راه]] افتاد و [[علی]]{{ع}} و همراهان به [[مدینه]] برگشتند<ref>السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.</ref>.
سپس گفت: “ای [[خاندان]] [[نبوت]]! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را می‌بینم [[پیامبر خدا]] را به یاد می‌آورم و در [[مدینه]] به جز شما به کسی [[دلبستگی]] نداشتم. در [[حجاز]] بر [[عثمان]] گران بودم و در [[شام]] بر [[معاویه]]. [[مردم]] آنها را تحریک کردند تا آن‌که مرا به جایی می‌فرستند که هیچ [[یار]] و مددکار و هیچ مونسی جز [[خدا]] ندارم. به [[خدا]] قسم که جز او [[یاوری]] نمی‌خواهم و با وجود او از چیزی [[وحشت]] ندارم”. [[ابوذر]] به راه افتاد و [[علی]]{{ع}} و همراهان به [[مدینه]] برگشتند<ref>السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.</ref>.
[[نقل]] شده است پس از بازگشت، به [[امیرالمؤمنین]] گفتند که [[عثمان]] به خاطر بدرقه [[ابوذر]] بر تو [[غضب]] کرده است، فرمود: {{متن حدیث|غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ}}<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.</ref>؛ مثل اینکه اسب بر دهنه‌اش [[غضب]] کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد.
[[نقل]] شده است پس از بازگشت، به [[امیرالمؤمنین]] گفتند که [[عثمان]] به خاطر بدرقه [[ابوذر]] بر تو [[غضب]] کرده است، فرمود: {{متن حدیث|غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ}}<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.</ref>؛ مثل اینکه اسب بر دهنه‌اش [[غضب]] کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد.
هنگامی که [[علی]]{{ع}} از مشایعت [[ابوذر]] برگشت، [[عثمان]] به او گفت: “چه چیز باعث شد که [[مروان]]، [[مأمور]] مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر [[دستور]] من به تو نرسیده بود؟”
هنگامی که [[علی]]{{ع}} از مشایعت [[ابوذر]] برگشت، [[عثمان]] به او گفت: “چه چیز باعث شد که [[مروان]]، [[مأمور]] مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر [[دستور]] من به تو نرسیده بود؟”
خط ۳۰۳: خط ۳۰۳:


===سرانجام [[ابوذر]]===
===سرانجام [[ابوذر]]===
[[ابوذر]] در سال ۳۱ یا ۳۲ [[هجری]] در [[ربذه]] [[وفات]] یافت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.</ref>. از [[همسر]] [[ابوذر]] [[نقل]] شده است: همین که آثار [[مرگ]] بر چهره [[ابوذر]] ظاهر شد، من شروع به [[گریه]] نمودم، پرسید: چرا [[گریه]] می‌کنی؟ گفتم: چگونه [[گریه]] نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن [[کفن]] کنم! گفت: “گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از [[راه]] می‌رسند و مرا [[دفن]] می‌کنند. روزی من و جماعتی در [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بودیم، [[حضرت]] فرمود: “یکی از شما در بیابانی از [[دنیا]] خواهد رفت، جمعیتی از [[مؤمنین]] بر جنازه او حاضر خواهند شد”. همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در [[شهر]] و قریه از [[دنیا]] رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه می‌گویم خواهی دید، زیرا نه من [[دروغ]] می‌گویم و نه به من [[دروغ]] گفته‌اند”.
[[ابوذر]] در سال ۳۱ یا ۳۲ [[هجری]] در [[ربذه]] [[وفات]] یافت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.</ref>. از [[همسر]] [[ابوذر]] [[نقل]] شده است: همین که آثار [[مرگ]] بر چهره [[ابوذر]] ظاهر شد، من شروع به [[گریه]] نمودم، پرسید: چرا [[گریه]] می‌کنی؟ گفتم: چگونه [[گریه]] نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن [[کفن]] کنم! گفت: “گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از راه می‌رسند و مرا [[دفن]] می‌کنند. روزی من و جماعتی در [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بودیم، [[حضرت]] فرمود: “یکی از شما در بیابانی از [[دنیا]] خواهد رفت، جمعیتی از [[مؤمنین]] بر جنازه او حاضر خواهند شد”. همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در [[شهر]] و قریه از [[دنیا]] رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه می‌گویم خواهی دید، زیرا نه من [[دروغ]] می‌گویم و نه به من [[دروغ]] گفته‌اند”.
گفتم: [[حجاج]] همه رفته‌اند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: “مواظب [[راه]] باش”.
گفتم: [[حجاج]] همه رفته‌اند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: “مواظب راه باش”.
در همین هنگام صدای قافله‌ای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای [[زن]]! در این بیابان چه می‌کنی؟ گفتم: مردی از [[مسلمانان]] در حال [[مرگ]] است، او را [[کفن]] کنید، [[خدا]] به شما [[اجر]] دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: [[ابوذر غفاری]]. همه گفتند: آه! [[پدر]] و مادرمان فدای [[ابوذر]].
در همین هنگام صدای قافله‌ای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای [[زن]]! در این بیابان چه می‌کنی؟ گفتم: مردی از [[مسلمانان]] در حال [[مرگ]] است، او را [[کفن]] کنید، [[خدا]] به شما [[اجر]] دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: [[ابوذر غفاری]]. همه گفتند: آه! [[پدر]] و مادرمان فدای [[ابوذر]].
همگی عنان مرکب‌ها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به [[ابوذر]] رساندند. [[ابوذر]] به آنها گفت: “بر شما مژده باد که [[پیامبر خدا]] شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر [[لباس]] بزرگی داشتم حتماً آن را [[کفن]] خود قرار می‌دادم. شما را به [[خدا]] قسم می‌دهم کسی که [[امیر]] یا [[رئیس]] جمعیتی است یا نامه‌رسان است مرا [[کفن]] نکند”.
همگی عنان مرکب‌ها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به [[ابوذر]] رساندند. [[ابوذر]] به آنها گفت: “بر شما مژده باد که [[پیامبر خدا]] شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر [[لباس]] بزرگی داشتم حتماً آن را [[کفن]] خود قرار می‌دادم. شما را به [[خدا]] قسم می‌دهم کسی که [[امیر]] یا [[رئیس]] جمعیتی است یا نامه‌رسان است مرا [[کفن]] نکند”.
از میان جمعیت، [[جوانی]] از [[انصار]] گفت: “من دو [[جامه]] در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک [[جامه]] هم بر تن دارم”. [[ابوذر]] به او گفت: “تو مرا [[کفن]] کن”، و آن‌گاه از [[دنیا]] رفت.
از میان جمعیت، [[جوانی]] از [[انصار]] گفت: “من دو [[جامه]] در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک [[جامه]] هم بر تن دارم”. [[ابوذر]] به او گفت: “تو مرا [[کفن]] کن”، و آن‌گاه از [[دنیا]] رفت.
جمعیت او را [[غسل]] داده، [[کفن]] نمودند و [[ابن مسعود]] یا [[مالک اشتر]] بر جنازه وی [[نماز]] خواند. پس او را [[دفن]] نموده، [[همسر]] و دختر او را به [[مدینه]] بردند.
جمعیت او را [[غسل]] داده، [[کفن]] نمودند و [[ابن مسعود]] یا [[مالک اشتر]] بر جنازه وی [[نماز]] خواند. پس او را [[دفن]] نموده، [[همسر]] و دختر او را به [[مدینه]] بردند.
در [[روایت]] دیگری آمده است که چون بر جنازه [[ابوذر]] [[نماز]] خوانده شد، [[مالک اشتر]] بالای [[قبر]] وی ایستاد و گفت: “بار خدایا! این، [[بدن]] [[ابوذر]]، [[یار]] [[پیامبر]] است، او در زمره عبادت‌کنندگان، تو را [[عبادت]] و در [[راه]] تو با [[مشرکین]] [[جهاد]] کرده است؛ [[دینی]] را [[تغییر]] نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و [[اعتراض]] کرد و در [[دل]]، [[مخالف]] را [[دشمن]] گرفت و به این جهت به او [[ستم]] کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آن‌که غریبانه در بیابان [[جان]] داد. خدایا! آن‌که او را [[محروم]] ساخته است و او را [[تبعید]] نموده، از [[حرم]] و محل [[هجرت]] پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان”. همه دست‌ها را بلند کرده، آمین گفتند<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۴.</ref>.
در [[روایت]] دیگری آمده است که چون بر جنازه [[ابوذر]] [[نماز]] خوانده شد، [[مالک اشتر]] بالای [[قبر]] وی ایستاد و گفت: “بار خدایا! این، [[بدن]] [[ابوذر]]، [[یار]] [[پیامبر]] است، او در زمره عبادت‌کنندگان، تو را [[عبادت]] و در راه تو با [[مشرکین]] [[جهاد]] کرده است؛ [[دینی]] را [[تغییر]] نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و [[اعتراض]] کرد و در [[دل]]، [[مخالف]] را [[دشمن]] گرفت و به این جهت به او [[ستم]] کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آن‌که غریبانه در بیابان [[جان]] داد. خدایا! آن‌که او را [[محروم]] ساخته است و او را [[تبعید]] نموده، از [[حرم]] و محل [[هجرت]] پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان”. همه دست‌ها را بلند کرده، آمین گفتند<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۴.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۲۱۸٬۶۶۰

ویرایش