←جستارهای وابسته
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
از کتابهای [[تاریخی]] استفاده میشود هر چند گروهی از [[مردم کوفه]] اسیران را میشناختند و بر آنها سوگوار بودند، برخی نیز آنان را نمیشناختند و برای شکستشان [[شادی]] میکردند. | از کتابهای [[تاریخی]] استفاده میشود هر چند گروهی از [[مردم کوفه]] اسیران را میشناختند و بر آنها سوگوار بودند، برخی نیز آنان را نمیشناختند و برای شکستشان [[شادی]] میکردند. | ||
===سخنرانی حضرت زینب در کوفه=== | |||
[[عقیله بنیهاشم]] [[زینب کبری]] با [[مشاهده]] آن [[جمعیت]] بزرگ در کوچه و خیابانهای کوفه، [[تصمیم]] گرفت از این [[فرصت]] بزرگ استفاده کند و رویداد [[عاشورا]] را که سند [[رسوایی]] [[امویان]] است با مردم در میان گذارد و آنان را از [[خواب]] غفلتی که در آن فرو رفتهاند بیدار سازد. نخست آن بانوی مکرمه، [[فرمان]] [[سکوت]] داد. [[مورخان]] نوشتهاند که با این فرمان، نفسها در سینه [[حبس]] گردید و زنگ شتران از حرکت باز ایستاد. زینب به گونهای سخن گفت که همه را شگفتزده کرد. شگفتا! بانویی [[اسیر]]، داغ دیده در زیر برق سر نیزهها و نگاههای [[کینه]] توزانه [[حزب]] [[اموی]] و [[پیروان]] آنها چنین سخن میگوید و قهرمانانه از زیباییها و [[زیبایی]] آفرینیهای حسین و [[پلیدی]] آفرینیهای [[حزب]] [[اموی]]، [[ابن زیاد]] و [[یزید]] پرده برمیدارد، [[مردم کوفه]] را [[سرزنش]] میکند و آنان را [[پیمان شکن]]، پر [[نیرنگ]] و [[فریب]] میخواند. از جمله شگفتزدگانی که نام او در [[تاریخ]] مانده، [[بشیر بن خزیم اسدی]] است که میگوید: «در آن [[روز]]، به [[زینب دختر علی]] نگریستم. به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز زنی، با شرمتر و سخن ورتر از او ندیدم. گویی از زبان [[امیرالمؤمنین]]، علی{{ع}} [[سخن]] میگفت. او به سوی [[مردم]] اشاره کرد که ساکت باشید. پس دمها فرو بسته شد و زنگ شتران از صدا باز ایستاد»<ref>{{عربی|"نَظَرْتُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ{{ع}} يَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّمَا تُفَرِّعُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ"}}.</ref> | |||
از آنجا که [[زینب]] میخواهد با مردمی سخن بگوید که جمعی از آنان او را نمیشناسند و به نظر [[حقارت]] به او مینگرند، نخست [[نسب]] خویش را معرفی کرد و فرمود: [[سپاس]] میگزارم خدای را و [[درود]] میفرستم بر پدرم محمد و [[خاندان]] [[پاک]] و برگزیدهاش {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ}}. | |||
بنا به نقل برخی از نویسندگان، زینب کبری در این جا از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} تعبیر به [[پدر]] میکند، با این که [[روش اهل بیت]] در خطابهها این نبود و آنان همواره از آن [[حضرت]] به [[رسول]]، [[نبی]] و جدّ یاد میکردند و بر وی درود میفرستادند. شاید یک مورد نیز نتوان یافت که [[دودمان وحی]] از [[پیامبر]] به عنوان پدر یاد کرده باشند، اما در این جا زینب فرمود: [[درود]] بر پدرم پیامبر! او میخواهد پیش از شروع به گفتار، خود و کاروان [[اسیران]] را معرفی کند و نسبت خویش را با پیامبر روشن سازد، تا همگان در یابند که اینها چه کسانیاند و از کدامین [[دودمان]] و قبیلهاند و تا از این راه [[افکار]] و [[احساسات مردم]] را در [[اختیار]] بگیرد. از این لحظه دیگر [[مردم]] به عنوان [[دختر پیامبر]] به او نگاه میکنند، نه به عنوان یک بانوی [[اسیر]]. سپس آن بزرگوار سخنان خود را با [[سرزنش]] [[اهل کوفه]] ادامه میدهد. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||