ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۹۸: خط ۲۹۸:


درباره [[ابوذر]] و [[شخصیت]] وی، کتاب‌های مستقل و زیادی نوشته شده است از جمله: "أخبار أبی‌ذر و فضائله"، [[صدوق]] <ref>([[نجاشی]]، ۳۹۱)</ref>؛ کتاب "نفی أبی‌ذر"، [[ابراهیم بن اسحاق احمری ابواسحاق نهاوندی]]<ref>نجاشی، ص۱۹.</ref> کتاب "أخبار أبی ذر"، [[ابومنصور ظفر بن حمدون بادرائی]]<ref>نجاشی، ص۲۰۹.</ref> "وفاة أبی ذر"، [[علی بن مهزیار اهوازی]]<ref>ابن شهر آشوب، ص۹۸.</ref> "[[ابوذر غفاری]] [[خداپرست]] یا سوسیالیست"، [[جعفر مرتضی عاملی]]، ترجمه مرتضی العاملی، "ابوذر غفاری اولین انقلابی [[مسلمان]]"، ترجمه و [[نگارش]] [[جعفر شهیدی]]؛ "[[ابوذر الغفاری]] رمز الیقظة فی الضمیر الانسانی"، [[محمد تقی فقیه]]؛ [[آل]] فقیه، محمد جواد، ابوذر غفاری و أبی ذر الغفاری؛ [[محمد علی قطب]].<ref>[[حسین حسینیان مقدم|حسینیان مقدم، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۲۸۱-۲۸۵.</ref>
درباره [[ابوذر]] و [[شخصیت]] وی، کتاب‌های مستقل و زیادی نوشته شده است از جمله: "أخبار أبی‌ذر و فضائله"، [[صدوق]] <ref>([[نجاشی]]، ۳۹۱)</ref>؛ کتاب "نفی أبی‌ذر"، [[ابراهیم بن اسحاق احمری ابواسحاق نهاوندی]]<ref>نجاشی، ص۱۹.</ref> کتاب "أخبار أبی ذر"، [[ابومنصور ظفر بن حمدون بادرائی]]<ref>نجاشی، ص۲۰۹.</ref> "وفاة أبی ذر"، [[علی بن مهزیار اهوازی]]<ref>ابن شهر آشوب، ص۹۸.</ref> "[[ابوذر غفاری]] [[خداپرست]] یا سوسیالیست"، [[جعفر مرتضی عاملی]]، ترجمه مرتضی العاملی، "ابوذر غفاری اولین انقلابی [[مسلمان]]"، ترجمه و [[نگارش]] [[جعفر شهیدی]]؛ "[[ابوذر الغفاری]] رمز الیقظة فی الضمیر الانسانی"، [[محمد تقی فقیه]]؛ [[آل]] فقیه، محمد جواد، ابوذر غفاری و أبی ذر الغفاری؛ [[محمد علی قطب]].<ref>[[حسین حسینیان مقدم|حسینیان مقدم، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۲۸۱-۲۸۵.</ref>
==[[شکنجه]] [[ابوذر]]==
هنگامی که ابوذر [[اسلام]] آورد، [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به طور پنهانی [[مردم]] را به سوی اسلام [[دعوت]] می‌کرد و هنوز زمینه دعوت آشکار، فراهم نشده بود. آن [[روز]] [[پیروان اسلام]]، منحصر به خود [[پیامبر]]{{صل}} و پنج نفری بود که به او [[ایمان]] آورده بودند. با توجه به این شرایط، بر حسب ظاهر در برابر ابوذر جز این راهی نبود که ایمان خود را پنهان نموده و بی‌سر و صدا [[مکه]] را به سوی [[قبیله]] خود ترک گوید.
ابوذر، [[روح]] پر جنب و [[جوش]] و مبارزی داشت. روزی به پیامبر اسلام عرض کرد: من چه کنم و برایم چه وظیفه‌ای معین می‌کنید؟ پیامبر{{صل}} فرمود: تو می‌توانی مبلّغ اسلام در میان قبیله خود باشی. اینک میان [[قوم]] خود برگرد تا دستور من به تو برسد.
ابوذر گفت: [[سوگند]] به [[خدا]] باید پیش از آنکه به میان قبیله خود برگردم، ندای اسلام را به گوش این مردم برسانم و این سد ممنوعیت [[شعار]] اسلام و [[آیین]] [[یکتاپرستی]] در مکه را بشکنم. او به دنبال این [[تصمیم]]، هنگامی که [[قریش]] در [[مسجد الحرام]] سرگرم گفت‌و‌گو بودند وارد [[مسجد]] شد و با صدای بلند ندا در داد: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌}} تا آنجا که [[تاریخ اسلام]] نشان می‌دهد، آن نخستین ندایی بود که آشکارا، [[عظمت]] و [[جبروت]] قریش را به مبارزه‌طلبید. این ندا، از حنجره مرد غریبی درآمد که نه حامی و [[پشتیبانی]] در مکه داشت و نه قوم و [[خویشی]].
اتفاقاً، آن چه پیامبر اسلام{{صل}} [[پیش‌بینی]] کرده بود، رخ داد و صدای ابوذر در [[مسجدالحرام]] طنین افکند؛ قریش حلقه انجمن را شکسته به سوی او [[هجوم]] بردند و او را با بی‌رحمی آن قدر زدند که بی‌هوش نقش بر [[زمین]] گشت.
خبر به گوش عباس [[عموی پیامبر]] رسید. او فوراً به مسجدالحرام آمد و خود را روی پیکر ابوذر افکند و برای این که بتواند او را از چنگال [[مشرکان]] [[نجات]] بدهد، به [[تدبیر]] لطیفی [[متوسل]] شد و گفت: شما همگی بازرگانید، راه تجارتی شما از میان [[طایفه]] [[غفار]] می‌گذرد و این [[جوان]] از [[قبیله غفار]] است؛ اگر او کشته شود، فردا [[تجارت]] [[قریش]] به خطر می‌افتد و هیچ کاروانی نمی‌تواند از میان این طایفه بگذرد.
نقشه عباس مؤثر واقع شد و [[قریشیان]] دست از [[ابوذر]] برداشتند؛ ولی ابوذر که [[جوانی]] پر حرارت و فوق‌العاده دلیر و [[مبارز]] بود، فردای آن [[روز]] باز وارد [[مسجد]] شد و [[شعار]] خود را [[تجدید]] کرد. دو مرتبه قریشیان بر سرش ریختند و تا سر حد [[مرگ]] زدند. این بار نیز عباس او را با همان تدبیر روز قبل، از دست آنها نجات داد.
چنان که گفته شد اگر عباس نبود، شاید ابوذر از چنگال مشرکان [[جان]] سالم به در نمی‌برد و او نیز کسی نبود که به این زودی میدان [[مبارزه]] را ترک کند. از این رو، چند روز بعد مبارزه را از نو آغاز کرد. روزی زنی را دید که در حال [[طواف]] به دور [[کعبه]]، دو [[بت]] بزرگ [[عرب]]، به نام «[[اساف]]» و «نائل» را که در اطراف کعبه [[نصب]] شده بود، خطاب نموده، درد [[دل]] می‌کند و با سوز و گداز خاصی حاجت‌هایش را از آنها می‌طلبد.
ابوذر از [[نادانی]] این [[زن]]، سخت ناراحت شد و برای این که به او بفهماند آن دو بت فاقد [[ادراک]] و شعورند، گفت: این دو بت را به [[ازدواج]] یکدیگر درآور. زن از سخن ابوذر برآشفت و فریاد زد: تو «صائبی» هستی. با فریاد زن، [[جوانان]] قریش بر سر ابوذر ریختند و او را کتک زدند ولی گروهی از [[قبیله]] [[بنی بکر]] به یاریش شتافتند و او را از چنگال جوانان قریش نجات دادند.
در [[مسلمان]] شدن قبیله غفار باید اشاره کرد: [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[استعداد]] [[شاگرد]] جدید و [[قدرت]] [[خیره]] کننده‌اش را در [[مبارزه با باطل]] به خوبی [[درک]] می‌کرد، ولی چون هنوز وقت [[شدت عمل]] و [[مبارزه]] نرسیده بود، به او دستور داد به میان [[طایفه]] خود برگردد و آنان را به سوی [[اسلام]] [[دعوت]] کند.
[[ابوذر]] به سوی [[قوم]] و طایفه خود برگشت و کم‌کم با آنان درباره موضوع [[قیام]] [[پیامبری]] که از جانب [[خدا]] برانگیخته شده و [[مردم]] را به [[پرستش]] خدای یگانه و [[اخلاق نیک]] دعوت می‌کند، سخن گفت. ابتدا [[برادر]] و [[مادر]] ابوذر اسلام آوردند. بعد، نصف افراد [[قبیله]] «[[غفار]]» [[مسلمان]] شدند و پس از [[هجرت پیامبر اسلام]]{{صل}} به [[شهر]] [[یثرب]]«[[مدینه]]»، نصف دیگر نیز اسلام [[اختیار]] کردند. قبیله «[[اسلم]]» نیز به [[پیروی]] از «غفار» به محضر [[پیامبر]]{{صل}} شرفیاب شده، اسلام آوردند. ابوذر، پس از [[جنگ بدر]] و [[احد]]، در مدینه به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} پیوست و در آن شهر اقامت گزید<ref>الدرجات الرفیعه، ص۲۲۵؛ طبقات ابن سعد، ج۴، ص۲۲۲؛ فروغ ابدیت، ج۱، ص۲۸۲.</ref>..<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۶.</ref>.
== جستارهای وابسته ==


==منابع==
==منابع==
۷۵٬۵۴۲

ویرایش