جهجاه بن سعید غفاری

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۲۷ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آشنایی اجمالی

وی از قبیله غفار، غفار بن ملیل بن ضمرة بن بکر بن عبد مناة بن کنانه است[۱] و مدنی یا مدینی[۲] از سکونت او در مدینه حکایت دارد. در نام پدرش به «قیس»[۳] یا «سعید»[۴]، یا «مسعود»[۵] یا «سعد»[۶]اختلاف است که سعید شهرت بیشتری دارد.

وی در غزوه مریسیع[۷] و بیعت رضوان[۸] شرکت داشت. جهجاه مُزد بگیر عمر بن خطاب[۹] و اجبر سنان بن زید[۱۰] بود که اسب عمر[۱۱] با اسب رسول خدا (ص)[۱۲] را برای آب دادن می‌کشید، در غزوه مریسیع او در کنار سنان بن وبر جهنی بر سر چاه آبی ایستاده بود تا آب بردارد، آن دو همزمان دلوشان را درون چاه انداختند و سبب اشتباه دو دلو شد و همین سبب درگیری میان آن دو شد و جهجاه به صورت سنان سیلی زد که خون جاری شد. سنان از خزرجیان کمک خواست و آنان به یاری او شتافتند، جهجاه پا به فرار گذاشت و از قریشیان و قبیله کنانه کمک خواست و آنان به یاری او آمدند، گروهی از قریشیان از سنان تقاضای عفو او را کردند، ولی انصار گفتند: اگر رسول خدا (ص) طلب عفو کرد، او را ببخش، وگرنه باید جهجاه قصاص شود[۱۳]، در گزارشی دیگر آمده است: وقتی جهجاه فریاد کمک خواهی از قریشیان برآورد، عبدالله بن ابی گفت: به خدا قسم من خواری و ذلت را مانند امروز ندیده‌ام و من دوست نداشتم آنان در اینجا (مدینه) باشند، الآن کار به جایی کشیده است که با ما درگیر شده‌اند و مَثَل ما و قریشیان همانند آن مَثَلی است که گفته‌اند سگ خود را چاق کن تا تو را بخورد[۱۴]. کاش قبل از شنیدن صدای جهجاه می‌مردم[۱۵]. جهجاه یکی از فقرای مهاجر بود[۱۶] به همین سبب عبدالله بن أبی به او دشنام داد و گفت: اشخاصی مثل این، بر ما فخر می‌فروشند در حالی که ما عزت و شرف را به محمد دادیم[۱۷] و آیه يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ[۱۸]. در این باره نازل شد.

در زمان خلافت عثمان، خلیفه با مردم سخن می‌‌گفت. جهجاه برخاست و گفت: ای عئمان اینک یک شتر پیر آورده‌ام که جبه و زنجیری نیز بر آن است. پایین بیا تا جبه را تنت کنم و زنجیرت کنم و بر شتر پیر سوارت کنم و تو را بر کوه دخان بیفکنم. عثمان او را نفرین کرد و گفت: رویت سیاه باد و چیزی که آورده‌ای سیاه شود[۱۹]. عثمان به هنگام سخن گفتن بر عصای رسول خدا (ص)، همان عصایی که ابوبکر و عمر به هنگام سخنرانی تکیه می‌کردند، تکیه می‌کرد و می‌گفت که جهجاه به او گفته که ای نعثل، برخیز[۲۰] و از منبر پایین آی. جهجاه عصای عثمان را گرفت و آن را با پایش شکست، و لاشه‌ای از آن عصا به پای جهجاه فرو رفت و زخم شد. و دیگر خوب نشد تا کرم برآورد[۲۱].

جهجاه گوید: با گروهی از قوم خود در مغرب نزد رسول خدا (ص) رسیدیم و می‌خواستیم اسلام بیاوریم. پس از سلام نماز، آن حضرت فرمود: هر مردی از شما دست بغل دستی‌اش را بگیرد و در مسجد غیر از من و رسول خدا (ص) کسی نمانده بود و من درشت اندام و بلند قد بودم و کسی بر من مقدم نمی‌شد و رسول خدا (ص) مرا به خانه‌اش برد و از بزی که داشت شیر دوشید و آن را خوردم، حتی شیر هفت بز را دوشید و برایم آورد و آن حضرت به خوبی نیکی کامل را انجام داد. ام ایمن به جهجاه گفت: خدا گرسنه کند کسی را که رسولش را در این شب گرسنه نگه داشت. رسول خدا (ص) فرمود: ای ام ایمن! ساکت باش، روزی‌اش را خورد و روزی ما بر خداوند است. صبح شد و آن حضرت و اصحابش جمع شدند و مردی (جهجاه) از آنچه که اتفاق افتاده بود، خبر داد. آن حضرت فرمود: بله! با من امشب مؤمنی، و قبل از آن هم، کافری با من خورد و در ادامه فرمود: « المُؤْمِنُ يَأْكُلُ في مِعًى واحِدٍ، والكَافِرُ يَأْكُلُ في سَبْعَةِ أمْعَاءٍ»[۲۲]

کافر به هفت روده (معده)، و مسلمان به یک معده طعام میخورد[۲۳]. به سخن دیگر کافر در خوردن زیاده روی می‌کند و مؤمن کم می‌خورد. این روایت به طرق مختلف نقل شده است[۲۴].

راوی او عطا بن یسار است[۲۵] و بخاری[۲۶] حدیث او را صحیح ندانسته است. وی در سال ۳۵ هجری درگذشت[۲۷].[۲۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۳۰۴.
  2. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۴۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۳.
  3. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۳۶۲؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۵۱.
  4. واقدی، محمد بن عمر، الرده، ج۲، ص۴۱۵؛ ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۵۴۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۶۱؛ طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۵؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۲۱.
  5. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۳۰۳.
  6. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۶۰.
  7. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۱۱۱۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۳.
  8. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۷۴؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۲۱.
  9. واقدی، محمد بن عمر، الرده، ج۲، ص۴۱۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۱۷۰
  10. فریابی، صفة المنافق، ص۳۱.
  11. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۳۰۵؛ طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۵.
  12. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۱۶۹.
  13. واقدی، محمد بن عمر، الرده، ج۲، ص۴۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹ و ج۴، ص۲۶۰.
  14. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۳۰۳؛ واقدی، محمد بن عمر، الرده، ج۲، ص۴۱۶؛ طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۵.
  15. واقدی، محمد بن عمر، الرده، ج۲، ص۴۱۶.
  16. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۶۱؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۲۳.
  17. واقدی، محمد بن عمر، الرده، ص۴۳۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۱۷۰.
  18. «می‌گویند: چون به مدینه باز گردیم، فراپایه‌تر، فرومایه‌تر را از آنجا بیرون خواهد راند» سوره منافقون، آیه ۸.
  19. موسی بن عقبه، المغازی النبویة لابی محمد موسی بن عقبه، ص۴۵۰؛ طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶۶ و ۳۶۷.
  20. بخاری، صغیر، ج۱، ص۱۰۴؛ طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶۶.
  21. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۱۱۱۱؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۲۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۶، ص۱۶۱؛ طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶۶.
  22. با تلخیص: ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۲، ص۲۴۳؛ حربی، ابراهیم بن اسحاق، اکرم الضیف، ص۴۲؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۵۱ و ۶۵۲؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۷۴؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۲.
  23. قاضی ابرقوه، اسحاق بن محمد، سیرة رسول الله، ج۲، ص۱۰۹۳.
  24. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۵۶۹؛ ابن حجر، فتح، ج۹، ص۴۴۳ و ۴۴۴.
  25. ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۴۵۳.
  26. بخاری، تاریخ، ج۲، ص۲۴۹.
  27. بخاری، تاریخ، ج۲، ص۲۴۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۲۲.
  28. مرادی نسب، حسین، مقاله «جهجاه بن سعید غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۴۳۴ - ۴۳۵.