نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط HeydariBot(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
امام علی (ع): ما همچون سلیمان بن داوود، با زبان پرندگان و هر جانورِ خشکی یا دریایی آشنایی یافته ایم.[۱]
امام علی (ع): ما با زبان پرندگان آشنایی یافتهایم و از هر چیزی بهره بردهایم که این خود، فضلی بزرگ است.[۲]
بصائر الدرجات ـ به نقل از علی بن ابی حمزه ـ: مردی از وابستگان امام ابوالحسن [کاظم](ع) خدمت ایشان رسید و گفت: فدایت گردم! دوست دارم با من غذا بخوری. امام ابوالحسن (ع) با او به راه افتاد تا به خانه رسیدند. در خانه، تختی بود. امام (ع) بر تخت نشست. زیر تخت، یک جفت کبوتر بود. کبوتر نر با ماده بغبغو میکرد. آن مرد برای آوردن طعام، بیرون رفت و وقتی بازگشت، امام (ع) را دید که میخندد. گفت: خداوند بر لب و دندانت خنده بنشاند! برای چه میخندی؟ امام (ع) فرمود: «این کبوتر نر برای ماده خود، آواز میخوانْد و به او میگفت: آرام دلم! عروسم! به خدا سوگند، نزد من هیچ کس در زمین، محبوب تر از تو نیست، مگر آن که بر این تخت نشسته است». گفتم: قربانت گردم! مگر تو سخن پرندگان را میفهمی؟ فرمود: «آری. زبان پرندگان را به ما آموختهاند و از هر چیزی بهرهای داریم».[۳]
الثاقب فی المناقب ـ به نقل از علی بن اسباط ـ: با امام جواد (ع) ـ در حالی که بر الاغی سوار بود ـ از کوفه خارج شدیم. امام (ع) به گلّه گوسفندی رسید. گوسفندی گلّه را ترک کرد و در حالی که ضجّه میزد، به سوی امام (ع) دوید. امام (ع) او را نگاه داشت و به من دستور داد چوپان را به سوی او بخوانم. من نیز چنین کردم. امام (ع) به او فرمود: «ای چوپان! این گوسفند از تو مینالد و ادّعا میکند که دو مرد را مأمور [دوشیدن شیر] او کردهای و در دوشیدن شیر بر او ستم میکنی و وقتی شامگاه به سوی صاحبش میرود، دیگر در او شیر نمییابد. اگر از ستمِ بر او دست شستی، چه بهتر، و گرنه، از خدا میخواهم عمر تو را کوتاه کند». چوپان گفت: گواهی میدهم خدایی جز خدای یکتا نیست و محمّد، پیامبر خداست و تو جانشین اویی. از تو میخواهم به من بگویی از کجا این مقام را یافتهای؟ امام جواد (ع) فرمود: «ما گنجوران علم و غیب و حکمت خدا و جانشینان پیامبران او و بندگانی ارجمندیم».[۴]
دلائل الإمامة ـ به نقل از عبداللّه بن سعید ـ: محمد بن علی بن عمر تَنوخی به من گفت: امام جواد (ع) را دیدم که با گاوی سخن میگفت و آن گاو، سرش را تکان میداد. به ایشان گفتم: نه؛ بلکه [اگر راست میگویی ،] دستور بده گاو با تو سخن بگوید. فرمود: «زبان پرندگان را به ما آموختهاند و ما از هر چیزی بهره داریم». امام (ع) سپس به گاو گفت: «بگو: لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له». گاو، آن را گفت و سپس امام (ع) با دست خود، سر او را نوازش داد.[۵][۶]