منتصر عباسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۴۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

پس از قتل متوکل، فرزندش محمد با لقب المنتصر بالله خلافت را به دست گرفت و برای آنکه ننگ پدرکشی را از خود دور کند، شایعه درانداخت که قاتل متوکل، فتح بن خاقان بوده و خلیفه او را به انتقام خون پدر به قتل رسانده است[۱]. با وجود این، چون منتصر خلافت را با نیروی ترکان به دست آورده بود، در برابر آنان سست و بی‌اراده بود و چاره‌ای جز اطاعت از دستورها و فرمان‌های آنها نداشت؛ چنانکه او را مجبور کردند تا برادرانش، معتز و مؤید، را از ولایتعهدی خلع کند. این دو تن که از زمان متوکل به ولی‌عهدی اول و دوم منتصر انتخاب شده بودند، تهدیدی برای ترکان به شمار می‌آمدند؛ زیرا ترکان بیم آن داشتند که اگر خلافت به یکی از آن دو برسد، انتقام خون پدر را از آنان بگیرد. به گفته طبری، منتصر بر اثر اصرار ترکان، معتزّ و مؤید را بازداشت کرد و عده‌ای از سران قوم را بر آن داشت تا آن دو را وادارند که به رغم میل‌شان از ولی‌عهدی استعفا کنند؛ از این‌رو، آنان نامه‌ای به خط خود نوشتند که مضمون آن چنین بود: «چون من عاجز و ناتوانم و از عهده ولی‌عهدی بر نمی‌آیم و نمی‌خواهم گناه این کار بر گردن متوکل باشد، از منتصر خواهشمندم که مرا از این مسئولیت معاف بدارد»[۲]. پس از این واقعه، منتصر نیز استبداد و سلطه ترکان را دریافت و به دنبال یافتن راهی برای رهایی از شر آنان بود. از این‌رو، برای آنکه آنان را متفرق سازد، وصیف را به طرسوس فرستاد و او را از سپاهیان جدا ساخت؛ اما چون ترکان از مقصود خلیفه آگاه شدند، سی هزار دینار به این طیفور، طبیب دربار، رشوه دادند تا منتصر را با نشتر زهرآلود رگ زد. در نتیجه، وی در ربیع الاول ۲۴۸ ق. پس از شش ماه خلافت درگذشت[۳].[۴].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الکامل، ج۷، ص۹۹، ۱۰۲.
  2. تاریخ الطبری، ج۹، ص۲۴۵؛ و قس: الکامل، ج۷، ص۱۱۳؛ العیون والحدائق، ص۵۵۸-۵۶۰.
  3. نک: مروج الذهب، ج۲، ص۴۶-۴۷. و ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، الجزء الثانی، ص۱۱۸.
  4. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۳.