علت مشورت کردن معصومین با دیگران چیست؟ (پرسش)
علت مشورت کردن معصومین با دیگران چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جمع پرسش و پاسخ سیره اجتماعی معصومان |
مدخل اصلی | ؟ |
علت مشورت کردن معصومین با دیگران چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث سیره اجتماعی معصومان است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره اجتماعی معصومان مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
پاسخ نخست
- آقای دکتر مصطفی دلشاد تهرانی در کتاب «سیره نبوی» در اینباره گفته است:
- «رسول خدا(ص) و ائمه هدی(ع) با وجود آنکه معصوم بودند و حتی قطع نظر از ارتباط با عالم غیب و مقام خلیفة اللهی، دارای چنان اندیشه کامل و نیرومندی بودند که از مشورت بینیازشان میکرد، با این حال مشورت میکردند و آن را سخت پاس میداشتند[۱]؛ در تعلیل این امر میتوان به نکات زیر اشاره کرد.
- رسول خدا(ص) با مشورت کردن، از یک سو مسلمانان را متوجه اهمیت شورا میکرد و از دیگر سو به آنان میآموخت که به این سیره عمل کنند و پس از او به این سنت نیک، تأسی و به این روش اقتدا کنند[۲].
- مسلمانان میآموختند که شورا باید به عنوان یک اصل و قسمتی از برنامه زندگیشان باشد، نه یک امر فرعی و خارج از برنامه زندگی.
- شورا مایه الفت اجتماعی و پیوند مردم با اسلام و پیامبر بود[۳].
- شورا موجب ارزش یافتن مردمان و مشخص شدن قدر و جایگاهشان در امور اجتماعی میشد[۴].
- مشورت کردن پیامبر با اصحابش برای مراعات حال آنان و احترام نمودن ایشان بود[۵].
- مشورت موجب رشد اندیشه و تفکر و میدان یافتن آن در جامعه میشد؛ و صاحبنظران و اهل اندیشه و صاحبان رأی رشد میکردند و جایگاه واقعی خود را پیدا میکردند.
- با مشورت روحیه انفعال اجتماعی زدوده میشد و همه خود را در امور جامعه و مورد مشورت شریک و سهیم میدیدند؛ و روحیه انزوای اجتماعی به دلیل نظر داشتن ولی امکان شرکت نیافتن در امور جامعه از میان میرفت.
- با مشورت روحیه مسئولیتپذیری و مشارکت اجتماعی قوت مییافت.
- مشورت سبب میشد که رابطه زمامداران و مردمان از رابطه یک طرفه و یک سویی خارج شود و به رابطهای متقابل و دوسویی درآید و جامعه از قوامی درست برخوردار شود.
- پیشوایان به واقع از نظر و اندیشه دیگران بهره میگرفتند و به تصمیمسازی شکل صحیح میدادند و بهترین تصمیم را میگرفتند.
- با لحاظ این امور میتوان دریافت که یکی از علل موفقیت پیامبر در پیشبرد هدفهای خویش، همین مشورتها بوده است. آن حضرت نشان داد که جامعه را چگونه میتوان به سلامت اداره کرد و چگونه میتوان از خود رأیی و خودکامگی که از بزرگترین آفتهای اجتماعی است پیشگیری کرد. انسانهایی که از اندیشهای قوی برخوردارند و صاحبنظرند، اگر خود را بینیاز ببینند و احساس کنند که به رأی و اندیشه دیگران نیازی ندارند، خوی استبداد پیدا میکنند، اما اگر با مردمان در پیوند باشند و از آرا و نظرهای دیگران استفاده کنند، علاوه بر آنکه به دیگران میدان رشد و مشارکت در امور میدهند، خود از خطر فرو رفتن در خودرأیی و غلتیدن در خودکامگی دور میشوند. وقتی کسی خود را بینیاز از دیگران میبیند، هرچند که از نظر اندیشه قوی باشد، شخصیت مردمان را نادیده میگیرد و اندیشهها را متوقف میسازد و استعدادها را به نابودی میکشاند. بدین ترتیب بهترین سرمایه و پشتوانه جامعه سالم و مدیریت توانا و کارا از میان میرود و سیر انحطاط آغاز میشود. بهترین اشخاص و استوراترین حکومتها در صورت فرو رفتن در نکبت استبداد به سوی هلاکت میروند؛ و این حقیقتی است گریزناپذیر که بر زبان امام بیان، علی(ع) چنین آمده است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ»[۶].
- هر انسانی و هر حکومتی در نتیجه خودرأیی بدون پشتوانه میشود. مهمترین وجه یک حکومت، مردمی بودن آن است که صلاح و سامان، و بقا و دوام حکومت بدان است؛ و همین بهترین پشتوانه یک حکومت است. مردمان با اعتبار یافتن واقعی و شرکت نمودن در امور خویش، نقش اساسی خود را مییابند؛ و مشورت کردن با مردمان در این میان امری حیاتی است و شرکت دادن مردمان در تصمیمگیریها پشتوانهای گرانسنگ برای جامعه و حکومت است. به بیان علی(ع): «لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ»[۷]»[۸]
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع سیره اجتماعی معصومان
پانویس
- ↑ ر.ک: أبو عبد الله محمد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، الطبعة الرابعة، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۵ ق. ص۱۲-۱۴؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۲۵۰؛ بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۱۴-۴۱۶؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، الطبعة الخامسة عشرة، دارالشروق، بیروت، ۱۴۰۸ ق. ج۱، ص۵۰۱.
- ↑ محدثان و مفسران و مورخان در بیان علل مشورت کردن پیامبر مطالبی را آوردهاند که بسیاری از آنان بر همین علت تأکید کردهاند و تعابیر آنان در خور توجه است. طبری نوشته است: لِیِتْبَعَهُ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدَهُ... وَ یَسْتَنُّوا بِسَنَّتِهِ فِی ذلِکَ. أبوجعفر محمد بن جریر الطبری؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، الطبعة الاولی، بولاق، مصر ۱۳۲۳ ق. افست دارالمعرفة، بیروت، ۱۴۰۶ ق. ج۴، ص۱۰۱؛ شیخ طوسی و شیخ طبرسی چنین آوردهاند: لِیَقْتَدِی بِهِ أُمَّتُهُ فِی الْمُشَاوَرَةِ. تفسیر التبیان، ج۳، ص۳۲؛ تفسیر مجمع البیان، ج۱، ص۵۲۷؛ ابو الفتوح رازی نوشته است: «خواست تا مردمان به او اقتدا کنند از پس او». تفسیر روض الجنان، ج۱، ص۶۷۴؛ امام فخر رازی آورده است: لِیَقْتَدِی بِهِ غَیْرُهُ فِی الْمُشَاوَرَةِ وَ یَصِیر سُنَّةٌ فِی أُمَّتِهِ. التفسیر الکبیر، ج۹، ص۶۶؛ قرطبی نوشته است: لِیَقْتَدِی بِهِ أُمَّتُهُ مِن بَعْدِهِ. الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۲۵۰؛ بیضاوی و ملا محسن فیض کاشانی آوردهاند: تَمْهِیداً لِسُنَّةِ الْمُشَاوَرَةِ لِلْأُمَّةِ. تفسیر البیضاوی، ج۱، ص۱۸۷؛ تفسیر الصافی، ج۱، ص۳۱۰؛ شریف لاهیجی چنین نوشته است: «آن که این سنت حسنه مشورت در امت آن حضرت باقی بماند و بدون مشورت کاری نکنند». بهاء الدین محمد بن شیخ علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، با مقدمه و تصحیح میرجلالالدین محدث (ارموی)، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۶۳ ش. ج۱، ص۳۹۶؛ و آلوسی بغدادی گفته است: أَنْ تَکُونَ سُنَّةٌ بَعْدَهُ لِأُمَّتِهِ. تفسیر روح المعانی، ج۴، ص۱۰۶.
- ↑ نک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۷۰؛ تفسیر الطبری، ج۴، ص۱۰۰؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۲۵۰، ج۱۶، ص۳۷؛ تفسیر الصافی، ج۱، ص۳۱۰.
- ↑ نک: تفسیر التبیان، ج۳، ص۳۲؛ تفسیر مجمع البیان، ج۱، ص۵۲۷؛ التفسیر الکبیر، ج۹، ص۶۶؛ الجامع الاحکام القرآن، ج۴، ص۲۵۰؛ تفسیر البیضاوی، ج۱، ص۱۸۷؛ تفسیر روح المعانی، ج۴، ص۱۰۶-۱۰۷.
- ↑ مُرَاعَاةٌ لَهُمْ وَ احّتِرَاماً محیی الدین أبوعبدالله محمد بن علی المعروف بابن عربی، تفسیر القرآن الکریم، تحقیق و تقدیم مصطفی غالب، دارالاندلس، بیروت، ج۱، ص۲۳۱.
- ↑ «هر که خود رأیی کرد نابود شد». نهجالبلاغه، حکمت ۱۶۱؛ ربیع الابرار، ج۴، ص۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۲۵؛ بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۰۴.
- ↑ «هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن نیست» نهج البلاغه، حکمت ۵۴؛ محمد بن احمد الدمشقی الباعونی الشافعی، جواهر المطالب فی مناقب الامام الجلیل علی بن أبیطالب(ع)، تحقیق محمد باقر المحمودی، الطبعة الاولی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، قم، ۱۴۱۶ ق. ج۲، ص۱۴۱؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۲۵؛ بحارالانوار، ج۱، ص۹۵، ج۷۵، ص۱۰۴.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۳۴۸.