یتیم در معارف و سیره نبوی
یتیمنوازی
ماه مبارک رمضان به پایان رسیده بود و مراسم جشن روز عید فطر، به شکل مخصوصی برگزار میشد. مردم به فقیران و بینوایان انفاق میکردند و صدقه و فطریه بین آنان تقسیم میگشت. نماز عید و دعا و خطبه نماز عید نیز مثل همیشه برگزار شد. جشن روز عید فرا رسید و خوراکیها و شیرینیها را میان مسلمانان پخش کردند. اسباببازیهایی در دسترس بچهها گذاشته شده بود و کوچک و بزرگ سرگرم تفریح بودند. کودکان، در اطراف میدان به بازی و جستوخیز مشغول بودند. آنها لباسهای نو بر تن داشتند و همراه پدر و مادرشان، در گردش و حرکت بودند. همه جا صدای خنده و شادی به گوش میرسید.
در چنین هنگامهای،چشم کنجکاو و پرمهر رسول خدا(ص) به کودکی افتاد که جامه کهنه و پارهای پوشیده و با قیافهای اندوهگین و دلی پر از آرزو ایستاده بود و به بچههایی که به مجلس جشن آمده بودند، نگاه میکرد. همین که پیامبر او را دید، دانست که کودکی یتیم است. رسول اکرم(ص) به طرف آن کودک رفت و با لبخند شیرینی فرمود: امروز من میخواهم پدر شما باشم! پس کودک را از زمین بلند کرد و در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد. کودک از این محبت پدرانه خوشحال شد، تبسمی بر لبانش نقش بست و همراه پیامبر، وارد میدان جشن عمومی شد[۱].
همچنین آوردهاند: زمانی که خبر شهادت جعفر بن ابی طالب به مدینه رسید، رسول اکرم(ص) به خانه جعفر آمد و به همسر او اسماء بنت عمیس فرمود: کودکان جعفر را بیاور. وقتی اسماء کودکان یتیم جعفر را نزد پیامبر آورد، حضرت آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسیار محبت کرد. عبدالله پسر جعفر میگوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد مادر آمد و خبر مرگ پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم کشید[۲].
در خبر دیگری نیز آمده است: کودک یتیمی نزد رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد: پدرم از دنیا رفته و مادرم تنگ دست و فقیر است. خواهرم شوهر و سرپرستی ندارد. از چیزهایی که خدا به شما عنایت فرموده است، به من اطعام کن تا خدای تعالی خشنود گردد. پیامبر تحت تأثیر سخنان کودک قرار گرفت و به او فرمود: چقدر نیکو سخن میگویی! پس به بلال حبشی فرمود: با شتاب به حجرههای همسران من برو و ببین اگر غذایی هست، با خود بیاور. بلال رفت و به جست وجو پرداخت و ۲۱ دانه خرما یافت و به خدمت پیامبر آورد. حضرت خرماها را به سه قسمت تقسیم کرد. هفت عدد آن را به کودک یتیم داد و فرمود: بقیه را بگیر. نصف آن را به مادرت بده و نصف دیگر را به خواهرت. کودک یتیم درحالی که خوشحال و خندان بود، به طرف خانه خود حرکت کرد.
در این هنگام، یکی از یاران پیامبر به نام معاذ از جا برخاست و دست نوازش و محبت بر سر آن کودک یتیم کشید و با سخنان مهرانگیز، وی را تسلی خاطر داد و گفت: خداوند یتیمی تو را جبران کند و تو را جانشین پدرت قرار دهد. پیامبر به معاذ فرمود: ای معاذ! کار تو را دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به هر تار مویی که از زیر دستش میگذرد،پاداش نیکویی به او میدهد و گناهی از گناهان او را محو میکند و بر درجه و مقام او میافزاید[۳]. ایشان در سخنی دیگر میفرماید: آیا دوست داری دلت نرم شود و به حاجت خود برسی؟ به یتیم مهرورزی کن، او را نوازش کن و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسی[۴].
همچنین فرمود: محبوبترین خانههای شما در نظر خداوند، خانهای است که در آن به یتیمی احترام نهاده شود[۵].
حضرت در روایت دیگری میفرماید: در بهشت خانهای به نام خانه شادمانی هست. تنها و تنها کسی به این خانه میرود که یتیمان دینباور را شاد سازد[۶].[۷]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ سعیدی، داستانهایی از زندگی پیغمبر، ص۱۲۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۲.
- ↑ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷، ص۱۴۷.
- ↑ جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.
- ↑ جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.
- ↑ جامع الصغیر، ج۲، ص۴۳۳.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، کانون محبت ص ۵۵.