بحث:آیا آیه ۳۱ سوره بقره علم غیب معصوم را اثبات میکند؟ (پرسش)
در بحث بماند
در پایان نامه علم غیب پیامبر و ائمه
و خدا همه نامها را به آدم آرام بیاموخت پس از آن همه آن را به فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست می گویید مرا از نام اینها خبر دهید. اگر چه آیات تعلیم اسماء تحت عناوین کلی وارد شده ولی در حدود آن مفهوم کلی، نسبت به افردای علم غیب را ثابت کرد. بخشی از این آیات تعلیم اسماء که میتوان با این آیات برای انسان کامل و اولیاء الهی که مظهر تام انسان و کامل ائمه طاهرین هستند میتوان علم غیب را برای آنها ثابت کرد. مراد از اسماء مراد از اسماء چیست؟ در این آیه آیا حقایق غیبی عالم است که از لحاظ سمه و نشانه بودن برای خدا به اسماء موسوم شدهاند و اینکه این اسما حقایق هستند که دارای شعور بوده و مستور به حجاب غیب هستند و در عین حال خزائن اشیاء عالم شهادت هم هستند، و هر چه که در این عالم شهود وجود دارد اعم از غیب و شهود، همه از آنها تنزل یافته و رقیقة آن هستند و اینکه این اسماء در غیب محض اند؟. (سید محمد حسین، طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 16، ص477.) در این مورد سه قول وجود دارد:
1. جوهریت اسماء: اینکه اسماء وجودات حقیقی هستند و در عالم غیب بوده وجودشان علامت و سمه برای وجود عظمت خداوند هستند، جای شکی نیست که این اسماء در عالم خودشان حقیقی و حسیاند، زیرا اموری که فرضی و اعتباریاند، این همه آثار بر اینها مترتب نمیشد. تقریباً همه مفسرین به این قولاند که همه اشیاء و موجودات زمینی تنزل یافتهای از وجودات جوهری و ملکوتی هستند «از قبیل «إن هی الاّ سمیتوها» نیستند. (عبدالله، جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص169.) بلکه از وجود حقیقی بهرهمند هستند. علاوه بر این در آیه ضمیر «هم» که برای جمع مذکر عاقل و اسم اشاره است باز هم برای عقلاء به کار برده شده است. پس اگر این اسماء عاقل و با شعور نبودند، باید این دو کلمه به صورت «ها» که برای غیر عاقل است میآمد. صدرالمتألهین شیرازی «در تفسیر القرآن» مینویسد: حقایق عالم همه اسمای خدایند و تعلیم این اسماء به آدم علیه السلام به این معنی است، که خداوند همة آنها را به حضرت آدم علیهالسلام ارائه کرد، و آن چه را که خلق کرده بود برای حضرت آدم علیهمالسلام احضار کرد، و ویژگیها، آثار و خواص آنها را نیز به او الهام کرد.(صدر المتألهین، تفسیر القرآن، ناشر انتشارات بیدار، چاپ دوم، ج 2، 320.)
«از این میفهمیم که اسماء حقایق موجود و مخلوق هستند و اسماء از جوهریت برخوردارند و در عالم خارج وجود دارند.» (عبدالله، جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص169.)
2. اسماء باشعوراند: بحث دوم اینکه این اسماء با عقل و با شعوراند، مفسرین هم عقیده دارند که این اسماء شعور دارند و دلائل ذیل را برای مدعای خود ارائه میکنند. الف) آیه مبارکه خلافت در چند مورد با ضمیر جمع مذکر عاقل «هم» و اسم اشاره «هولاء» به این اسماء اشاره کرده است و در ادبیات عرب این دو کلمه برای "جمع مذکر عاقل" به کار میرود. این استعمال قرینه بر این است که اسماء باید عاقل و با شعور باشند اگر چه این دو در غیر این مورد هم به کار میرود ولی کاربرد اصلی این دو استعمال شدن یا به کار رفتن آن در مورد عقلاء است. (صدر المتألهین، تفسیر القرآن، ج 2، ص329.)
ب) صدر المتألهین: ضمیر «هم» و اسم اشاره و «هولاء» که در آیه آمده است از باب حقیقت است نه مجاز و تغلیب، بلکه درحقیقت، این دو کلمه برای جمع مذکر عاقل به کاربرده است. توضیح اینکه: هر حقیقت نوعیهای مثل انسان، فرس و... از یک جوهر عقلی نوری برخوردار هستند که ذاتاً عاقل و ذاتاً معقول هستند و موجوداتی هستند که در عالم اعلی الهی موجود و در علم الهی حاضراند و این عقول مفارقه و صور مجرده علمیه، درحقیقت همان اسمای الهی هستند که ازلاً و ابداً موجوداند. زیرا که «ما عندالله باق و ماعندکم ینفذ» نحل 96؛آنچه در نزد خدا است باقی و آن چه در نزد شماست نابود خواهد شد. بنابراین اگر بین اقوالی که در این مورد مطرح است این قول را که: مراد از اسماء نور ائمه و اختصاص پنج تن آل عبا است، را قبول کنیم و یا اینکه منظور از اسماء ذریة آدم است، قبول کنیم اینها نه تنها عاقلاند بلکه اشرف عقلاء هم هستند که در روایات آمده است که مراد پنج تن آل عبا هستند. قرآن میفرماید: «و إن من شیء و الا و عندنا خزائه»؛ یعنی هیچ شیء نیست مگر اینکه خزینه اصلی آن در نزد خداوند موجود است چه در عالم طبیعت چه در عالم مثال و چه در عالم عقول. بعضی از این اشیاء همان اسماءاللهاند که در آیه مورد بحث آمده، پس اسماء الهی هم در خزینه خداوند است. آیةالله ... جوادی آملی میفرماید: اسمایی که خداوند به حضرت آدم (ع) آموخت همان خزائن غیب است، پس انسان کامل از آن خبر دارد. (عبدالله، جوادی آملی، تفسیر موضوعی، قم: ناشر اسراء، چاپ اول، 1379، ج 6، ص157.)
علامه طباطبائی میفرماید: که مراد از اسماء موجودات زنده و عاقل هستند که درحجاب غیب مستور بودهاند و علم به آنها غیر از علم ما به اسماء و اشیاء است، زیرا در غیر این صورت ملائکه یا ابنای آدم علیهالسلام به آنها، عالم گشته با آدم مساوی میشدند در این صورت وجهی برای ترجیح آدم به آنها وجود نداشت و حجت ملائکه تمام بود بنابراین اسماء حکایت از حقایق غیبی میکند که تحت حجاب غیب مستور بودهاند و علم به آن ممکن و میسور برای موجودی ارضی است نه سماوی و دخیل در خلافت الهی است. (سید محمد حسین، طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 16، ص477.)
علامه در آخر بحث میفرماید: این موجوداتی که خداوند بر ملائکه عرضه کرد موجودات عالی و محفوظ خداوند بودهاند که در حجب بودهاند و خداوند هر اسمی را به واسطه خیر و برکت آنها نازل کرده است و آنچه در آسمان و زمین است از نور و بهار آنها به وجود آمده است، و اینها با کثرت و تعددشان، تعدد افرادی ندارند و تفاوت آنها تفاوت اشخاص نیست بلکه مدار امر در آن جا درجة وجودی و شدت قرب پروردگار ربوبی است و اسماء الهی از این منبع به صورت نزول درجهای نازل میشود. اگر آدم علیهالسلام استعداد و احاطه و تحمل اسماء الهی را دارد معلوم است که از یک درجه وجودی برخوردار است که میتواند با آن بر غیب مسلط گردد. مطلب دیگری که از این آیه استفاده میشود این است که تعلیم اسماء، مخصوص حضرت آدم علیهالسلام نیست بلکه حضرت آدم علیهالسلام به عنوان مصداقی از خلیفة الله باید دارای علم به حقایق موجودات در عالم هستی باشد چون احتجاج ملائکه به قرار دادن خلیفه در زمینی بوده و خداوند در پاسخ آنها فرمود: باید خلیفه توان علم و آگاهی به تمام موجودات و حوادث داشته باشد و ملائکه چنین قدرتی را ندارند. علاوه بر این خلیفه خدا مخصوص یک زمان نیست بلکه در همة زمانها باید خلیفه و حجت الهی باشد.
لازمة این حرف این است که باید در هر زمان خلیفهای که به تمام حقایق و موجودات عینی و شهودی عالم است، موجود باشد. در این میان ائمه علیهمالسلام هم که خلیفة خداوند در زمین هستند باید دارای چنین علمی باشند؛ چون اگر مزین به چنین علمی نباشند دیگر نمیتوانند پاسخگو مردم باشند. مولا علی علیهالسلام میفرماید: قسم به خدا اگر بخواهم مردی از شما را از گذشته و آینده و از جمیع شئونش، خبر بدهم میتوانم اما می ترسم که شما به رسول خدا صلیالله علیه و آله کافر شوید. آگاه باشید که من این را به خاصانی که از این خطر در امن هستند خواهم گفت.» (نهج البلاغه، ترجمه محمد، دشتی، خطبه 175.)؛ معلوم میشود که انسان کامل از غیب باخبراند.
3. اسماء در غیبت محض اند: غیب که در لغت به کار رفته است فرق می کند با غیبی که در این آیه است چون غیبی که در این آیه است، نه جزء ظاهری و نه باطنی آسمان است و نه جزء ظاهری و باطنی زمین است، بلکه این غیب از آسمان و زمین هم غیب است (صدرالمتألهین، تفسیر القرآن، ج 1، ص117.) به دلائل ذیل:
دلیل اول: محدودة زمین و محدودههای آسمان چه ظاهری و چه باطنی آن، برای فرشتگان، جزء عوامل شهود و حضور است و چیزی در این محدودهها برای فرشتگان، غیب محسوب نخواهد شد و ملائکه هم نیاز به تعلیم این گونه غیبها را ندارند. مرحوم صدرالمتألهین شیرازی میفرماید: عالم ملکوت برای ملائکه، عالم شهادت است. اما عالم جبروت در قلمرو درک ملائکه نخواهد بود، و حتی استعداد درک آن را هم ندارند. اما انسان صورتی دارد که مربوط به عالم شهادت و سیرتی دارد که مربوط به عالم ملکوت و سرّی دارد که با آنها، قبول فیض الهی میکند بدون واسطه. پس به ترتیب این انسان ترقی میکند از عالم شهادت به سوی عالم غیب، آن عالم ملکوت است. و سری و متابعت که دارد از عالم ملکوت به سوی عالم جبروت سیر میکند، آن غیب الغیوب است. پس از این به نور خداوند مشاهده میکند، نور جمال و جلال. پس این میشود خلافت حق عالم غیب و شهادت پس از این سری است که پوشیده است و در استعداد انسان، مرکوز میشود چیزی که خداوند به انسان تعلیم داده و ملائکه نمیدانند. (همان، ج 2، ص307.)
دلیل دوم: حضرت جوادی آملی میفرماید: «اضافه غیب به سوی سموات در آیه، اضافه «لامیه است، بنابراین نتیجه این میشود که این غیب، خارج از آسمان و زمین است نه جزء آسمان و نه جزء زمین نه ظاهر و نه باطن؛ یعنی این غیب، غیب مطلق است نه اضافی و نسبی، بلکه این غیب چیزی است که نه اضافه بر زمین و نه به آسمان. (عبدالله، جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 32، ص249.) صاحب تفسیر الفرقان میفرماید: حتمال دارد که منظور از غیب در آیه، همان حقیقت و انسانیت انسان باشد همان انسانی که غایت وجود اکنون و ثمره افلاک و ارکان بلکه صفوة عالم امکان است. خلاصه اینکه منظور از غیب در این جا همان عالیترین مرتبه طولی غیب است که هیچ موجودی به آن علم پیدا نخواهد کرد جز حضرت علیم عالم و خالق هستی، و به اذن او انسان کامل هم به آن علم پیدا خواهد کرد و این غیب نه در آسمان و نه در زمین بلکه از هر دو غایب است و این همان اسمائی است که خداوند به حضرت آدم علیهالسلام تعلیم داد «فلا یظهر علی غیبة احد الاّ من ارتضی من رسول».(دکتر صادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی تمدن، چاپ دوم، ج 1، ص265.)
ص 43 تا 48