بینش انسانی - فطری در تکامل تاریخ چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بینش انسانی - فطری در تکامل تاریخ چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل اصلیمهدویت
تعداد پاسخ۲ پاسخ

بینش انسانی - فطری در تکامل تاریخ چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

بهروز محمدی منفرد

حجت الاسلام و المسلمین بهروز محمدی منفرد در کتاب «مهدویت» (ج۱۰ «چلچراغ حکمت»؛ برگرفته از آثار شهید مطهری) در این‌باره گفته‌ است:

«فلسفۀ تاریخ عبارت است از علم به تحولات و تطورات جوامع[۱]. که ماهیت و چیستی تاریخ، اصول حاکم بر بشر و نیروی اصلی گرداننده تاریخ را بیان می‌کند. فلسفۀ تاریخ یکی از اصول مهم تفکر قرآنی و جهان‌بینی توحیدی است که در آن سه انگاره، مورد توجه قرار می‌گیرد: غایت حرکت تاریخ و سمت و سوی آن؛ مکانیسم حرکت و محرک تاریخ؛ مسیر حرکت تاریخ. بررسی این سه انگاره به‌طور مفصل مجال دیگری می‌طلبد، اما آنچه می‌تواند به اندیشۀ مهدویت مربوط باشد، بررسی این پرسش‌ها است که آیا تحولات تاریخی یک سلسله امور تصادفی و اتفاقی است یا یک سلسله امور طبیعی؟ آیا تحولات تاریخی تحت ضابطۀ کلی و قانون علمی قرار می‌گیرد یا خیر؟ در پاسخ این پرسش‌ها دو نظریه وجود دارد:

  1. جامعه تنها مجموعه‌ای از افراد با طبایع فردی و شخصی است و مجموع حوادثی که به‌وسیلۀ افراد به موجب انگیزه‌های فردی و شخصی به‌وجود می‌آید، منجر به یک سلسله حوادث تصادفی می‌شود و آن حوادث منشأ تحولات تاریخی است.
  2. جامعه صرف‌نظر از افراد، طبیعت و شخصیت مستقلی دارد و به اقتضای طبیعت و شخصیت خویش عمل می‌کند. شخصیت جامعه عین شخصیت افراد نیست و از ترکیب فعل و انفعال فرهنگی افراد، برای جامعه شخصیتی واقعی و حقیقی به‌وجود می‌آید. بنابراین جامعه نیز طبیعت و قاعده و ضابطه داشته و عمل‌ها و عکس‌العمل‌هایش طبق یک سلسله قوانین عمومی و کلی قابل توضیح است و در نتیجه تاریخ نیز، دارای فلسفه و ضابطه می‌باشد و موضوع تفکر و مایۀ تاریخ نیز، دارای فلسفه و ضابطه می‌باشد و موضوع تفکر و مایۀ تذکر و آیینۀ عبرت و قابل درس‌آموزی است؛ چنان‌که قرآن کریم نیز بیان می‌دارد که تحولات تاریخی با عنوان سنن الهی در ضوابط و قوانین کلی قرار می‌گیرند و زندگی اقوام و ملت‌ها به‌عنوان مایۀ تنبیه برای اقوام دیگر مطرح می‌شوند[۲]. آنان امت و جامعه‌ای بودند که گذشتند و رفتند دستاوردهای آنان برای خودشان و دستاوردهای شما برای خودتان، شما مسئول اعمال آنها نیستید[۳]. بنابراین قرآن کریم این گمان را که اراده‌ای گزاف‌کار و مشیتی بی‌قاعده و بی‌حساب، سرنوشت‌های تاریخ را دگرگون می‌سازد، به شدت نفی می‌کند و تصریح می‌نماید که قاعده‌ای ثابت و تغییرناپذیر بر سرنوشت‌های اقوام حاکم است. "آیا این مردم جز سنت و روشی که بر اقوام پیشین جاری شده است انتظار دارند؟ هرگز در سنت خدا تبدیل (جانشین شدن سنتی به‌جای سنتی) یا تغییر (دگرگونی یک سنت) نخواهی یافت"[۴].

با این حال قرآن دربارۀ سنت‌های تاریخ یادآور می‌شود که مردم می‌توانند براساس سنن جاری الهی در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند و در عین آنکه تاریخ با نوامیس قطعی اداره می‌شود، نقش انسان و آزادی و اختیار او به هیچ وجه محو نمی‌شود. ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ[۵].

اگر در مکتبی، جامعه دارای شخصیت و طبیعت شناخته شود، و از طرف دیگر این موجود شخصیت‌دار یک موجود زندۀ متحول و متکامل و بالنده تلقی شود، شایسته است تکامل جامعه و حرکت تکاملی تاریخ، تفسیر و توجیه شود که در این صورت دو بینش قابل ترسیم است که نتیجه دو نوع تلقی از انسان و هویت و استعدادهای نهفته او به‌شمار می‌آید:

۱. بینش ابزاری و تفکر دیالکتیکی: در تفکر دیالکتیکی، انسان در ذات خویش فاقد شخصیت انسانی است و هیچ امر ماورای حیوانی در سرشت او نهاده نشده و هیچ اصالتی در ناحیۀ ادراکات و بینش‌ها و یا احساسات و گزارش‌ها ندارد[۶].او همانند یک ظرف خالی محض است که از بیرون و تحت تأثیر عوامل اجماعی پر شده و پایه و اساس شخصیتش با عوامل اجتماعی به‌ویژه عوامل اقتصادی پی‌ریزی می‌شود[۷]. بنابراین تنها جنبه‌های حیوانی انسان اصالت دارند و او موجودی اسیر منافع مادی، محکوم جبر ابزار تولید و در اسارت شرایط مادی اقتصادی بوده که وجدان، تمایل‌ها، قضاوت و اندیشه‌اش تنها انعکاسی از شرایط طبیعی و اجتماعی محیط است و بر خلاف اجازۀ محیط طبیعی و اجتماعی جنبشی ندارد[۸]. بنابراین انسان در آغاز پیدایش یک مادۀ خام بوده و کار و ابزار کار است که به این مادۀ خام، شکل متناسب با نوع کار و شکل ابزار تولید می‌دهد[۹].

براساس بینش دیالکتیکی:

  1. طبیعت در حرکت و تکاپوی دایمی است و ثبات و توقف ندارد؛
  2. مین همۀ اجزای طبیعت همبستگی کامل وجود دارد و هر جزء از اجزای طبیعت تحت تأثیر سایر اجزا قرار گرفته و به نوبۀ خود در همۀ آنها مؤثر است و شناخت و بینش ما دربارۀ طبیعت آن‌گاه صحیح است که هر چیز را در حال ارتباط با همه چیز، نه به‌صورت منفرد و مجزا، مطالعه نماییم؛
  3. حرکت از تضادها و کشمکش‌های ناشی می‌شود. بدین‌سان که هر چیز طبعاً به‌سوی ضد و نفی‌کنندۀ خود گرایش دارد و آن را در درون خود می‌پرورد. با رشد عوامل نفی‌کننده، در درون شئ دو دسته صف‌آرایی می‌کنند: عوامل اصلی و اثباتی، که می‌خواهند شئ را در حالی که هست، نگه دارند و عوامل نفی‌کننده که می‌خواهد آن را تبدیل به نفی خود کند؛
  4. جدال درونی اشیاء رو به تزاید است و شدت می‌یابد تا به اوج خود یعنی آخرین حد اختلاف و کشمکش برسد که تغییرات کمّی در یک حالت انقلابی و جهش‌وار به تغییر کیفی تبدیل می‌شود و کشمکش به سود نیروهای نو و شکست نیروهای کهن پایان می‌پذیرد و یک چیز یکسره به ضد خود تبدیل می‌شود و پس از آن، بار دیگر همان جریان صورت می‌گیرد و آن نیز ضد خود را می‌پرورد و پس از یک سلسله کشمکش‌ها به نفی خود، که نفی نفی مرحله اول است و به نحوی مساوی با اثبات است، منتهی می‌شود. ولی نفی نفی که مساوی با اثبات است به معنای رجعت به حالت اول نیست، بلکه به‌صورت نوعی ترکیب میان حالت اول و حالت دوم است. طبیعت به این ترتیب حرکت کرده و از مرحله‌ای به مرحله دیگر منتقل شده و راه تکامل می‌پیماید. اما از آنجا که طبیعت، هدفدار نیست و کامل خود را جست‌وجو نمی‌کند، به انهدام خود تمایل دارد و آن انهدام که ترکیبی میان دو مرحله قبل است صورت می‌گیرد و در نتیجه به‌صورت جبری تکامل رخ می‌دهد.

براساس این بینش، تاریخ نیز جزئی از طبیعت است و با آنکه عناصر سازنده‌اش انسان‌ها هستند، سرنوشت طبیعت را داشته و همانند آن یک تکاپوی اضداد است که همواره در آن هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبدیل گردیده و تکامل رخ می‌دهد. بدین‌سان تاریخ یک جریان دایم و یک ارتباط متقابل میان انسان و طبیعت و اجتماع و یک صف‌آرایی و جدال دایم میان گروه‌های در حال رشد انسانی و گروه‌های در حال زوال است که در نهایت امر در یک جریان تند و انقلابی به سود نیروهای در حال رشد پایان می‌یابد.

بنابراین میان دو گروه تاریک‌اندیش در حال زوال از یک‌سو، و گروه روشنفکر و وابسته به آینده و در حال رشد از سوی دیگر، نزاع و کشمکش سخت در می‌گیرد و شدت می‌یابد تا به اوج خود که نقطۀ انفجار است می‌رسد و جامعه با یک گام انقلابی با دگرگونی نظام کهن و برقراری نظام جدید و به‌صورت پیروزی نیروهای نو و شکست کامل نیروهای کهنه تبدیل به ضد خود می‌شود و مرحلۀ تازه‌ای از تاریخ آغاز می‌گردد. این مرحله از تاریخ نیز سرنوشتی مشابه مرحلۀ قبلی دارد و به دنبال تکامل ابزار تولید، انسان‌های نوتر پا به میدان می‌گذارند و به علت بالا رفتن میزان تولید نظامات اجتماعی موجود، قدرت حل مشکلات اجتماعی را از دست می‌دهند. بار دیگر جامعه دچار بن بست و تضاد می‌شود و ضرورت دگرگونی نظامات اقتصادی و اجتماعی پیدا می‌شود.

این مرحله نیز جای خود را به ضد و نفی کننده خود می‌دهد و مرحلۀ جدیدتری می‌آغازد و بدین‌سان تاریخ، همانند طبیعت، همواره از میان اضداد عبور می‌کند، و هر مرحلۀ قبلی، مرحلۀ بعدی را در خود پرورانده است و پس از یک سلسله کشمکش‌ها جای خود را به او داده است و تضاد و نبرد میان گروه‌های متخاصم، ادامه می‌یابد تا اینکه در پایان شاهد تکامل جبری و قهری تاریخ می‌شویم[۱۰].

یکی از ویژگی‌های مهم این تفکر که دستاویزی برای مستضعفان فکری مسلمان واقع شده، آن است که ایشان هر جریانی را که مقدمات انقلاب را فراهم و تکامل را تسریع کند، مشروع و مقدس می‌دانند، که شامل ایجاد نابسامانی‌ها برای ایجاد نارضایی‌ها و توسعۀ شکاف‌ها و داغ‌تر و پی‌گیرتر شدن مبارزه‌ها نیز می‌شود؛ زیرا هدف وسیله را توجیه می‌کند، و در مقابل اصلاحات جزئی و گام‌های التیام‌بخش ناپسند و نارواست؛ زیرا موجب کند شدن آهنگ مبارزه و در نهایت تأخیر انقلاب می‌شود.

۲. بینش فطری و انسانی: براساس این بینش، اگر چه انسان در آغاز پیدایش، شخصیت انسانی بالفعل ندارد، ولی بذر یک سلسله بینش‌ها و گرایش‌ها در نهاد او نهفته است و همانند یک نهال است که استعداد ویژه‌ای برای برگ و بار در او نهفته است و نیاز او به عوامل بیرونی نظیر نیاز مادۀ خام به عامل شکل‌دهنده نیست، بلکه نظیر نیاز یک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و ثمره‌ای را که بالقوه در او نهفته است، به فعلیت برساند[۱۱].

بنابراین انسان موجودی دارای سرشت الهی و مجهز به فطرتی حق‌جو و حق‌طلب می‌باشد که حاکم بر خویشتن و از جبر طبیعت و سرشت و سرنوشت آزاد بوده و تنها ارزش‌های انسانی در آدمی، اصالت داشته و به‌صورت یک سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است و انسان به موجب آن، خواهان ارزش‌های متعالی همانند حق و حقیقت و عدالت و مکرمت‌های اخلاقی است. او به موجب نیروی عقل خود می‌تواند طراح جامعۀ خود باشد و تسلیم مسیر کورکورانۀ محیط نشود و به موجب اراده و نیروی انتخابگری خود، طرح‌های فکری خویش را به مرحلۀ اجرا درآورد، که در این میان وحی نیز به‌عنوان هادی و حامی ارزش‌های انسانی به یاری او می‌شتابد[۱۲].

در این بینش، از نظر فلسفی، جامعه از جنبۀ رابطه‌اش با اجزا و افراد، مرکب واقعی، و از لحاظ خصلت‌ها، ترکیبی از مجموع خصلت‌های عالی و دانی افراد به علاوه یک سلسله خصلت‌های دیگر می‌باشد که در وجود باقی و مستمر جامعه که «الانسان الکل» است استمرار دارد و فنای افراد نیز تأثیری در آن ندارد.

بر حسب این بینش، تاریخ مانند خود طبیعت، به حکم سرشت خود، متحول و متکامل است و حرکت به‌سوی کمال لازمۀ ذات آن است. با این تفاوت که طبیعت تاریخ، طبیعت مادی محض نیست، بلکه مانند طبیعت فرد انسانی، طبیعتی مزدوج از ماده و معنا است و تحول و تکامل تاریخ همۀ شئون معنوی و فرهنگی انسان را در برگرفته و در جهت آزادی انسان از وابستگی‌های محیطی و اجتماعی است. انسان در اثر همه‌جانبه بودن تکاملش به‌تدریج از وابستگی‌اش به محیط طبیعی و اجتماعی کاسته و به نوعی وارستگی که مساوی است با وابستگی به ایمان و عقیده و ایدئولوژی افزوده است و در آینده به آزادی کامل معنوی، یعنی وابستگی کامل به عقیده و ایمان و مسلک و ایدئولوژی خواهد رسید.

از این دیدگاه، از ویژگی‌های انسان، تضاد درونی فردی میان نفس و عقل و جنبه‌های زمینی و خاکی و جنبه‌های آسمانی و ماورائی او است؛ یعنی تضاد میان غرایز متمایل به پایین که هدفی جز یک امر فردی و محدود و موقت ندارد و غرایز متمایل به بالا که می‌خواهد از حدود فردیت خارج شود، و همۀ بشریت را در برگیرد و شرافت‌های اخلاقی و مذهبی و علمی و عقلی را مقصد قرار دهد.

در واقع همواره نبرد، میان انسان متعالی مسلک و وارسته از خودخواهی و منفعت‌پرستی و وابسته به عقیده و ایمان و ایدئولوژی از یک سو و انسان بی‌مسلک خودخواه منحط حیوان‌صفت و فاقد حیات عقلانی و آرمانی صورت پذیرفته و به‌تدریج جنبۀ ایدئولوژیک به خود گرفته و انسان ایده‌آل نزدیک‌تر می‌شود. تا آنجا که در نهایت امر حکومت و عدالت یعنی حکومت کامل ارزش‌های انسانی که در تعبیرهای اسلامی از آن به "حکومت مهدی" تعبیر می‌شود، مستقر خواهد شد و حکومت نیروهای باطل و حیوان‌مآبانه و خودخواهانه و خودگرایانه، بنیان‌کن خواهند شد[۱۳]».[۱۴].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. آقای رضوانی؛
آقای علی اصغر رضوانی، در کتاب «موعودشناسی و پاسخ به شبهات» در این‌باره گفته است:

«بینش انسانی - فطری، نقطه مقابل بینش ابزاری است، این بینش به انسان و ارزش‌های انسانی چه در فرد و چه در جامعه اصالت می‌دهد. این نظر معتقد است که بذر یک سلسله بینش‌ها و گرایش ها در نهان او نهفته است و نیاز انسان به عوامل بیرون نظیر نیاز یک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمره‌ای که بالقوه در او نهفته است به فعلیت برساند و به همین علت است که انسان باید پرورش داده شود نه اینکه ساخته شود.

برحسب این بینش، تاریخ مانند خود طبیعت به حکم سرشت خود متحول و متکامل است، حرکت به سوی کمال، لازمه ذات اجزای طبیعت و از آن جمله تاریخ است. انسان در اثر همه جانبه بودن تکاملش تدریجاً از وابستگی‌اش به محیط طبیعی و اجتماعی کاسته و به نوعی وارستگی که مساوی است با وابستگی به عقیده و ایمان و ایدئولوژی افزوده است و در آینده به آزادی کامل معنوی یعنی وابستگی کامل به عقیده و ایمان و مسلک و ایدئولوژی خواهد رسید. برحسب این بینش از ویژگی‌های انسان تضاد درونی فردی است میان جنبه‌های زمینی و خاکی و جنبه‌های آسمانی و ماورایی انسان، یعنی میان غرایز متمایل به پایین که هدفی جز یک امر فردی و محدود و موقت ندارد، و غرایز متمایل به بالا که می‌خواهد از حدود فردیت خارج شود و همه بشر را در برگیرد و می‌خواهد شرافت‌های اخلاقی و مذهبی و علمی و عقلانی را مقصد قرار دهد.

در طول تاریخ گذشته و آینده، نبردهای انسان تدریجاً بیشتر جنبه ایدئولوژیک پیدا کرده و انسان تدریجاً از لحاظ ارزش‌های انسانی به مراحل کامل خود یعنی به مرحله انسان ایده‌آل و جامعه ایده‌آل نزدیک‌تر می‌شود تا آنجا که در نهایت امر حکومت و عدالت یعنی حکومت کامل ارزش‌های انسانی که در تعبیرات اسلامی از آن به حکومت مهدی (ع) تعبیر شده است مستقر خواهد شد و از حکومت نیروهای باطل و حیوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرایانه اثری نخواهد بود.

بنابراین بینش، انسان موجودی است دارای سرشت الهی، مجهز به فطرتی حق جو و حق طلب، حاکم بر خویشتن و آزاد از جبر طبیعت و محیط، و جبر سرشت و سرنوشت، برخلاف بینش مارکسیست‌ها که انسان را در ذات خود فاقد شخصیت انسانی می‌دانند که هیچ امر ماوراء حیوانی در سرشت او نهاده نشده است و هیچ اصالتی در ناحیه ادراکات و بینش‌ها و یا در ناحیه احساسات و گرایش‌ها ندارد. از این رو آنها انسان را موجودی مادی و محکوم به جبر، ابزار تولید و در اسارت شرایط مادی اقتصادی می‌دانند، که وجدانش، تمایلاتش، قضاوت و اندیشه‌اش، انتخابش جز انعکاس از شرایط طبیعی و اجتماعی محیط نیست»[۱۵].

پانویس