نگرشهای مادی مسلک، تجرد روح را به سبب ناهمخوانی با اصول تجربی انکار میکنند که به قول علامه طباطبایی، مباحث علمی براساس حس و تجربه است و برای حس و تجربه، شناختحقیقتروح ممکن نمیباشد[۱]؛ در حالی که کنجکاوی و بررسیهای عقلی، نظریهقرآن کریم را درباره روح تأیید میکند، هریک از افراد انسان نیز از خود حقیقتی را درک مینماید که از آن به "من" تعبیر میشود و قابل انقسام و تجزی نیست. روشن است که اگر این "من"، مادی بود، خواصمادیت را که انقسام و تغییر و زمان میباشد، میپذیرفت[۲].
تجرد روح، یعنی اینکه روح، ماده و عنصری مادی نیست، بلکه مجرد از جسم و ماده میباشد؛ زیرا اگر ما جایگاهعلم را جسم خودمان، مثلاً در سلولهای مغز بدانیم، باید به محدودیت قائل بشویم؛ چون هر جملهای که یاد میگیریم یا هر تصویری که از دنیای بیرون، در ذهن ما پیدا میشود، در حقیقت بدان معناست که این فهم و تصور در نقطهای معین از نقاط مغز ما ثبت و ضبط میشود. آن وقت صورت دیگری که پشت سر آن ملاحظه میکنیم، بایستی در جای دیگر مغز ما ثبت شود؛ نه روی تصویر قبلی؛ چون یک ظرف با یک ظرفیت مادی نمیتواند دو مظروف را در آن واحد در خود جا دهد؛ و با توجه به محدودیت مغز، اگر انسان تمام ظرفیت خود را نیز به فعلیت برساند روزی فرا میرسد که اصلاً هیچ استعداد یادگیری در او باقی نماند[۳].
فرضیه دیگر آن است که رابطه مغز با معلومات، رابطه ظرف و مظروف نیست، بلکه به اصطلاح فقط ابزاری ارتباطی با ظرفیت واقعی است، و ظرفیت واقعی معلومات و اندیشهها در خود ماست و خود ما غیر از مغز است.
روحانسان محدود نبوده، و دارای ابعاد معینی نمیباشد، بلکه در عین اینکه مغز خسته و انسان پیر و قدرت یادگیریاش کم میشود؛ اما از حافظه چیزی محو نمیگردد[۴][۵].