قرظة بن کعب انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[قرظة بن کعب انصاری در تاریخ اسلامی]] - [[قرظة بن کعب انصاری در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب انصاری خزرجی]]، از [[طایفه]] [[بنی حارث بن خزرج]]، که هم [[پیمان]] طایفه بنی عبدالاشهل بود؛ کنیهاش را اباعمرو نقل کردهاند. او در حد و سایر [[جنگها]] شرکت داشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. مادرش، جندبه<ref>در نقل دیگری، خلیده آمده است. (الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰).</ref>، دختر [[ثابت بن سنان]] و برادرش مادریاش، [[عبدالله بن انیس]] است<ref>اسد الغابه، این اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] نیز [[قرظه]] را یک بار از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}}<ref>رجال الطوسی، ص۷۹.</ref> البته در ذیل عنوان [[ابو الجوشاء]] به این صورت که آن [[حضرت]] [[پرچم]] [[انصار]] را در هنگام خروجش از [[کوفه]] به سمت [[صفین]]، به [[قرظه بن کعب]] سپرد<ref>رجال الطوسی، ص۸۹.</ref>. و در جای دیگری قرظه را از [[اصحاب امام حسین]]{{ع}} شمرده و عنوان انصاری را به او افزوده است <ref>رجال الطوسی، ص۱۰۴. غرض شیخ از اینکه قرظه از اصحاب امام حسین{{ع}}شمرده، این است که از اصحاب آن حضرت در زمان ولایت ایشان بوده، نه در زمان شهادتش در کربلا، زیرا وفات او سال ۵۰ یا ۵۱ هجری و شهادت آن حضرت{{ع}} و یارانش در سال ۶۱ بوده است. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۷۷۶ (تعلیقه ۴۱).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰.</ref> | [[قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب انصاری خزرجی]]، از [[طایفه]] [[بنی حارث بن خزرج]]، که هم [[پیمان]] طایفه بنی عبدالاشهل بود؛ کنیهاش را اباعمرو نقل کردهاند. او در حد و سایر [[جنگها]] شرکت داشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. مادرش، جندبه<ref>در نقل دیگری، خلیده آمده است. (الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰).</ref>، دختر [[ثابت بن سنان]] و برادرش مادریاش، [[عبدالله بن انیس]] است<ref>اسد الغابه، این اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] نیز [[قرظه]] را یک بار از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}}<ref>رجال الطوسی، ص۷۹.</ref> البته در ذیل عنوان [[ابو الجوشاء]] به این صورت که آن [[حضرت]] [[پرچم]] [[انصار]] را در هنگام خروجش از [[کوفه]] به سمت [[صفین]]، به [[قرظه بن کعب]] سپرد<ref>رجال الطوسی، ص۸۹.</ref>. و در جای دیگری قرظه را از [[اصحاب امام حسین]] {{ع}} شمرده و عنوان انصاری را به او افزوده است <ref>رجال الطوسی، ص۱۰۴. غرض شیخ از اینکه قرظه از اصحاب امام حسین {{ع}}شمرده، این است که از اصحاب آن حضرت در زمان ولایت ایشان بوده، نه در زمان شهادتش در کربلا، زیرا وفات او سال ۵۰ یا ۵۱ هجری و شهادت آن حضرت {{ع}} و یارانش در سال ۶۱ بوده است. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۷۷۶ (تعلیقه ۴۱).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰.</ref> | ||
==قرظه در [[زمان پیامبر]]{{صل}}== | == قرظه در [[زمان پیامبر]] {{صل}} == | ||
از حضور قرظه در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} مطلب چندانی نقل نشده است. برخی مصادر به اواخر [[عمر]] آن حضرت و [[ظهور]] [[مسیلمه]] [[کذاب]] و کشته شدن یکی از [[یاران]] مسیلمه به دست قرظه اشاره کردهاند که این مطلب هم میتواند در اواخر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} و هم در [[زمان]] [[ابو بکر]] اتفاق افتاده باشد. [[عبدالله بن مسعود]] نقل میکند: روزی از کنار مسجدی در میان طایفه [[بنی حنیفه]] عبور کردم که طرفداران مسیلمه در آنجا بودند. شخصی را به سوی ایشان فرستادم؛ همه به غیر از این نواحه [[توبه]] کردند. از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که به این نواحه فرمود: "اگر فرستاده نبودی، گردنت را میزدم<ref>ابن نواحه و ابن اثال، دو پیک مسیلمه کذاب به سوی رسول خدا{{صل}} بودند. حضرت به آنها فرمود: شهادت میدهید که من رسول خدایم. گفتند: شهادت میدهیم که مسیلمه رسول خداست. آن حضرت فرمود: به خدا و رسولش ایمان بیاورید؛ اگر پیک نبودید دستور میدادم تا گردن شما را بزنند. (دلائل النبود، بیهقی، ج۵، ص۳۳۲).</ref>. اما ای این نواحه تو امروز پیک نیستی". پس به [[قرظه بن کعب]] [[دستور]] داد تا گردن او را بزند و [[قرظه]] نیز این کار را انجام داد<ref>المجموع، نووی، ج۱۴، ص۴۲؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۱۸۲؛ سنن ابن داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۸، ص۴۴-۲۴۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱.</ref> | از حضور قرظه در [[زمان رسول خدا]] {{صل}} مطلب چندانی نقل نشده است. برخی مصادر به اواخر [[عمر]] آن حضرت و [[ظهور]] [[مسیلمه]] [[کذاب]] و کشته شدن یکی از [[یاران]] مسیلمه به دست قرظه اشاره کردهاند که این مطلب هم میتواند در اواخر [[حیات رسول خدا]] {{صل}} و هم در [[زمان]] [[ابو بکر]] اتفاق افتاده باشد. [[عبدالله بن مسعود]] نقل میکند: روزی از کنار مسجدی در میان طایفه [[بنی حنیفه]] عبور کردم که طرفداران مسیلمه در آنجا بودند. شخصی را به سوی ایشان فرستادم؛ همه به غیر از این نواحه [[توبه]] کردند. از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که به این نواحه فرمود: "اگر فرستاده نبودی، گردنت را میزدم<ref>ابن نواحه و ابن اثال، دو پیک مسیلمه کذاب به سوی رسول خدا {{صل}} بودند. حضرت به آنها فرمود: شهادت میدهید که من رسول خدایم. گفتند: شهادت میدهیم که مسیلمه رسول خداست. آن حضرت فرمود: به خدا و رسولش ایمان بیاورید؛ اگر پیک نبودید دستور میدادم تا گردن شما را بزنند. (دلائل النبود، بیهقی، ج۵، ص۳۳۲).</ref>. اما ای این نواحه تو امروز پیک نیستی". پس به [[قرظه بن کعب]] [[دستور]] داد تا گردن او را بزند و [[قرظه]] نیز این کار را انجام داد<ref>المجموع، نووی، ج۱۴، ص۴۲؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۱۸۲؛ سنن ابن داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۸، ص۴۴-۲۴۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱.</ref> | ||
==قرظه و [[عمر]]== | == قرظه و [[عمر]] == | ||
او یکی از ده نفر [[انصاری]] است که عمر به [[کوفه]] فرستاد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد: در سال ۲۲ [[آذربایجان]] [[فتح]] شد و [[امیر]] [[مردم]]، [[مغیرة بن شعبه]] و به قولی [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بود. [[ابوموسی اشعری]] در [[سال ۲۳ هجری]] شهرستانهای [[اهواز]] و [[اصطخر]] را فتح کرد و عمر به او نوشت که مانند زمینهای [[عراق]] برای آنها [[خراج]] در نظر بگیرد. او نیز چنان کرد و در این سال [[عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]]، [[همدان]] و [[اصفهان]] را و [[قرظة بن کعب انصاری]]، [[ری]] را و [[معاویة بن ابی سفیان]]، عسقلان [[فلسطین]] را فتح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.</ref>. | او یکی از ده نفر [[انصاری]] است که عمر به [[کوفه]] فرستاد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد: در سال ۲۲ [[آذربایجان]] [[فتح]] شد و [[امیر]] [[مردم]]، [[مغیرة بن شعبه]] و به قولی [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بود. [[ابوموسی اشعری]] در [[سال ۲۳ هجری]] شهرستانهای [[اهواز]] و [[اصطخر]] را فتح کرد و عمر به او نوشت که مانند زمینهای [[عراق]] برای آنها [[خراج]] در نظر بگیرد. او نیز چنان کرد و در این سال [[عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]]، [[همدان]] و [[اصفهان]] را و [[قرظة بن کعب انصاری]]، [[ری]] را و [[معاویة بن ابی سفیان]]، عسقلان [[فلسطین]] را فتح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.</ref>. | ||
[[مرحوم شوشتری]] نیز مینویسد: هنگامی که عمر، [[عمار یاسر]] را به کوفه فرستاد، ده نفر از [[انصار]] را همراه او فرستاد که یکی از ایشان قرظه بن کعب بود. زمانی که [[عمار]] برای فتح شوشتر حرکت کرد، قرظه را به [[فرماندهی]] [[لشکر]] گمارد و قرظه ری را در اواخر [[حکومت]] عمر، در سال ۲۳ هجری فتح کرد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | [[مرحوم شوشتری]] نیز مینویسد: هنگامی که عمر، [[عمار یاسر]] را به کوفه فرستاد، ده نفر از [[انصار]] را همراه او فرستاد که یکی از ایشان قرظه بن کعب بود. زمانی که [[عمار]] برای فتح شوشتر حرکت کرد، قرظه را به [[فرماندهی]] [[لشکر]] گمارد و قرظه ری را در اواخر [[حکومت]] عمر، در سال ۲۳ هجری فتح کرد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | ||
[[قرظة بن کعب]] گوید: وقتی که عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: "آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم؟" گفتیم: بله، برای [[بزرگداشت]] ما بود. گفت: "شما پیش [[مردم]] دهکدهای میروید که [[قرآن]] را مثل زمزمه و صدای [[زنبور عسل]] میخوانند، پس با [[احادیث]] [[پیامبر]]{{صل}} آنها را از قرآن خواندن باز ندارید و من در این کار [[شریک]] شمایم". چون [[قرظه بن کعب]] به [[عراق]] وارد شد، مردم گفتند: "برای ما [[حدیث]] بگو"؛ او گفت: "[[عمر]] ما را [[نهی]] کرد"<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۴۱۷. و نیز ر.ک: کتاب الام، شافعی، ج۷، ص۲۵۸؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۸۵؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۱۲؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱-۴۲.</ref> | [[قرظة بن کعب]] گوید: وقتی که عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: "آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم؟" گفتیم: بله، برای [[بزرگداشت]] ما بود. گفت: "شما پیش [[مردم]] دهکدهای میروید که [[قرآن]] را مثل زمزمه و صدای [[زنبور عسل]] میخوانند، پس با [[احادیث]] [[پیامبر]] {{صل}} آنها را از قرآن خواندن باز ندارید و من در این کار [[شریک]] شمایم". چون [[قرظه بن کعب]] به [[عراق]] وارد شد، مردم گفتند: "برای ما [[حدیث]] بگو"؛ او گفت: "[[عمر]] ما را [[نهی]] کرد"<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۴۱۷. و نیز ر. ک: کتاب الام، شافعی، ج۷، ص۲۵۸؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۸۵؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۱۲؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱-۴۲.</ref> | ||
==قرظه در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}}== | == قرظه در [[زمان]] [[امام علی]] {{ع}} == | ||
امام علی{{ع}} پس از استقرار در [[کوفه]] [[کارگزارن]] خود را برای [[شهرها]] [[تعیین]] کرده، [[قرظة بن کعب]] را به [[حکومت]] به قبادات<ref>پهباد: اسم سه منطقه در بغداد بوده است که از «شط فرات» سیراب میشدند. آنها به قباد بن فیروز، پدر انوشیروان منسوب هستند. ۱- به قباد اعلی: که از فرات، سیراب میشده و از شش طسوج تشکیل شده بود: طسوج «خطر نیه»، طسوج «تهرین»، طسوج «عین التمر»، طسوج «فلوجه» سفلی و علیا و طسوج «بابل»؛ ۲- به قباد اوسط: که چهار طسوج داشته به نامهای «سورا» و «باروسما»، «جبه»، «بدات» و «تسهر ملک»؛ ۳- به قباد اسفل: پنج طسوج داشته: «کوفه»، «فرات باد قلی» و «سیلحین»، طسوج «حیرة» و «نستر» و «هرمز جرد». (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۵۱۶) طسوج بر وزن تنور، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز که یک ساعت است. (فرهنگ عمید (یک جلدی) ذیل لغت تسو، ص۳۱۸) شاید به دلیل این که این نواحی در ۲۴ ساعت یک بار از آب فرات سیراب میشده است به آنها طسوج میگفتند.</ref> گماشتند<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱.</ref>. همچنین [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} او را [[حاکم کوفه]] قرار داد و زمانی که امام علی{{ع}} به سوی [[صفین]] حرکت کرد، [[قرظه]] [[پرچمدار]] آن [[حضرت]] بود و [[ابو مسعود بدری]] را به [[حکومت]] [[کوفه]] گماشت <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. به نقل [[ابن عبد البر]]، [[قرظة بن کعب]] با [[امام علی]]{{ع}} در همه [[جنگها]] شرکت داشته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲-۴۳.</ref> | امام علی {{ع}} پس از استقرار در [[کوفه]] [[کارگزارن]] خود را برای [[شهرها]] [[تعیین]] کرده، [[قرظة بن کعب]] را به [[حکومت]] به قبادات<ref>پهباد: اسم سه منطقه در بغداد بوده است که از «شط فرات» سیراب میشدند. آنها به قباد بن فیروز، پدر انوشیروان منسوب هستند. ۱- به قباد اعلی: که از فرات، سیراب میشده و از شش طسوج تشکیل شده بود: طسوج «خطر نیه»، طسوج «تهرین»، طسوج «عین التمر»، طسوج «فلوجه» سفلی و علیا و طسوج «بابل»؛ ۲- به قباد اوسط: که چهار طسوج داشته به نامهای «سورا» و «باروسما»، «جبه»، «بدات» و «تسهر ملک»؛ ۳- به قباد اسفل: پنج طسوج داشته: «کوفه»، «فرات باد قلی» و «سیلحین»، طسوج «حیرة» و «نستر» و «هرمز جرد». (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۵۱۶) طسوج بر وزن تنور، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز که یک ساعت است. (فرهنگ عمید (یک جلدی) ذیل لغت تسو، ص۳۱۸) شاید به دلیل این که این نواحی در ۲۴ ساعت یک بار از آب فرات سیراب میشده است به آنها طسوج میگفتند.</ref> گماشتند<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱.</ref>. همچنین [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} او را [[حاکم کوفه]] قرار داد و زمانی که امام علی {{ع}} به سوی [[صفین]] حرکت کرد، [[قرظه]] [[پرچمدار]] آن [[حضرت]] بود و [[ابو مسعود بدری]] را به [[حکومت]] [[کوفه]] گماشت <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. به نقل [[ابن عبد البر]]، [[قرظة بن کعب]] با [[امام علی]] {{ع}} در همه [[جنگها]] شرکت داشته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۲-۴۳.</ref> | ||
==قرظه و حکومت کوفه== | == قرظه و حکومت کوفه == | ||
[[مرحوم شوشتری]] مینویسد: هنگامی که امام علی{{ع}} برای [[جنگ جمل]] حرکت کرد، [[ابوموسی]] را از حکومت کوفه برکنار کرد و قرظه را به جای وی گمارد و هنگامی که به سمت [[صفین]] حرکت کرد، [[پرچم]] [[انصار]] را به او داد و زمانی که از صفین بازگشت او را به [[سرپرستی]] [[خراج]] [[عین التمر]]<ref>شهری است نزدیک «انبار» در غرب «غرب». این شهر در کنار بیابان واقع است و شهری قدیمی است که مسلمانان در زمان خلیفه اول، به سال دوازدهم هجری، آن را همراه خالد بن ولید فتح کردند و چون مردم آنجا حاضر نشدند صلح کنند، لذا مردان شهر، کشته و زنان آنها اسیر شدند. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۷۶).</ref> [[منصوب]] فرمود<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | [[مرحوم شوشتری]] مینویسد: هنگامی که امام علی {{ع}} برای [[جنگ جمل]] حرکت کرد، [[ابوموسی]] را از حکومت کوفه برکنار کرد و قرظه را به جای وی گمارد و هنگامی که به سمت [[صفین]] حرکت کرد، [[پرچم]] [[انصار]] را به او داد و زمانی که از صفین بازگشت او را به [[سرپرستی]] [[خراج]] [[عین التمر]]<ref>شهری است نزدیک «انبار» در غرب «غرب». این شهر در کنار بیابان واقع است و شهری قدیمی است که مسلمانان در زمان خلیفه اول، به سال دوازدهم هجری، آن را همراه خالد بن ولید فتح کردند و چون مردم آنجا حاضر نشدند صلح کنند، لذا مردان شهر، کشته و زنان آنها اسیر شدند. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۷۶).</ref> [[منصوب]] فرمود<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | ||
[[طبری]] مینویسد: [[علی]]{{ع}} [[هاشم]] را به سوی کوفه فرستاد و به [[ابو موسی]] نوشت که من [[هاشم بن عتبه]] را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، برانگیزد؛ [[مردم]] را به سوی من روانه کن که من این [[ولایت]] را به تو سپردم تا در کار[[حق]] جزو [[یاران]] من باشی. ابو موسی، [[سائب بن مالک اشعری]] را خواست و گفت: "[[رأی]] تو چیست؟" او گفت: رأی من این است که به آن چه نوشته عمل کنی". | [[طبری]] مینویسد: [[علی]] {{ع}} [[هاشم]] را به سوی کوفه فرستاد و به [[ابو موسی]] نوشت که من [[هاشم بن عتبه]] را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، برانگیزد؛ [[مردم]] را به سوی من روانه کن که من این [[ولایت]] را به تو سپردم تا در کار[[حق]] جزو [[یاران]] من باشی. ابو موسی، [[سائب بن مالک اشعری]] را خواست و گفت: "[[رأی]] تو چیست؟" او گفت: رأی من این است که به آن چه نوشته عمل کنی". | ||
اشعری گفت: "ولی رأی من چنین نیست". آن گاه هاشم به علی{{ع}} نوشت که من پیش مردی [[فریبکار]] و [[مخالف]] آمدهام که فریبکاری و [[دشمنی]] وی آشکارست و [[نامه]] را با [[محل بن خلیفه طایی]] برای علی{{ع}} فرستاد. علی{{ع}}، [[حسن]]{{ع}} و [[عمار بن یاسر]] را به سوی کوفه فرستاد که مردم را به سوی او حرکت دهند و [[قرظة بن کعب انصاری]] را نیز به [[امارت کوفه]] گماشت و همراه او به [[ابوموسی]] برای او چنین نوشت: "اما بعد، پنداشتم علاقه تو به این کار، که خدایت تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن میشود که با [[دستور]] من [[مخالفت]] کنی؛ [[حسن]] و [[عمار]] را فرستادم که [[مردم]] را حرکت دهند. [[قرظة بن کعب]] را [[زمامدار]] [[شهر]] کردم؛ از کار ما با [[خفت]] کنار برو و اگر این کار را نکنی، گفتهام تو را بیرون کند. اگر [[مقاومت]] کنی و [[قرظه]] بر تو [[غلبه]] یابد، پاره پارهات میکند. چون [[نامه]] به ابوموسی رسید، او کنار رفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۹۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۳-۴۴.</ref> | اشعری گفت: "ولی رأی من چنین نیست". آن گاه هاشم به علی {{ع}} نوشت که من پیش مردی [[فریبکار]] و [[مخالف]] آمدهام که فریبکاری و [[دشمنی]] وی آشکارست و [[نامه]] را با [[محل بن خلیفه طایی]] برای علی {{ع}} فرستاد. علی {{ع}}، [[حسن]] {{ع}} و [[عمار بن یاسر]] را به سوی کوفه فرستاد که مردم را به سوی او حرکت دهند و [[قرظة بن کعب انصاری]] را نیز به [[امارت کوفه]] گماشت و همراه او به [[ابوموسی]] برای او چنین نوشت: "اما بعد، پنداشتم علاقه تو به این کار، که خدایت تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن میشود که با [[دستور]] من [[مخالفت]] کنی؛ [[حسن]] و [[عمار]] را فرستادم که [[مردم]] را حرکت دهند. [[قرظة بن کعب]] را [[زمامدار]] [[شهر]] کردم؛ از کار ما با [[خفت]] کنار برو و اگر این کار را نکنی، گفتهام تو را بیرون کند. اگر [[مقاومت]] کنی و [[قرظه]] بر تو [[غلبه]] یابد، پاره پارهات میکند. چون [[نامه]] به ابوموسی رسید، او کنار رفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۹۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۳-۴۴.</ref> | ||
==نامه [[امام]]{{ع}} به قرظه بعد از [[جنگ جمل]]== | == نامه [[امام]] {{ع}} به قرظه بعد از [[جنگ جمل]] == | ||
[[امام علی]]{{ع}} بعد از [[فتح]] [[بصره]] در نامهای به قرظه چنین نوشت: از [[علی بن ابی طالب]] به قرظة بن کعب و سایر [[مسلمانان]]؛ [[سلام]] علیکم؛ من [[حمد]] میکنم خدایی را که خدایی غیر او نیست. اما بعد، ما به قومی برخوردیم که [[بیعت]] ما را شکستند، [[اجتماع]] ما را پراکنده کردند و بر ما [[ستم]] کردند. برای ایشان به [[خدا]] [[احتجاج]] کردیم، [[خداوند]] ما را بر ایشان [[پیروز]] کرد و [[طلحه]] و [[زبیر]] کشته شدند و قبل از آن [[عهد]] خود را به ایشان یادآور شدم و [[صالحان]] [[امت]] را بر ایشان [[شاهد]] آوردم و بیعت شان را به ایشان [[یادآوری]] کردم. آنها از [[ارشاد]] کنندگان [[اطاعت]] نکردند و جوابی به ناصحان ندادند و [[اهل]] [[ستمگر]] به [[عایشه]] [[پناه]] بردند و اطراف او تعدادی کشته شدند که فقط عدد ایشان را خدا میداند و خداوند بقیه ایشان را [[شکست]] داد و فرار کردند و شومتر از [[ناقه]] و شتر، اهل آن دیار بودند که [[گناه]] بزرگی انجام دادند و آن [[معصیت خدا]] و رسولش در [[راه]] اندازی این [[جنگ]] بود و [[فریب]] کسانی که با وجود این شتر فریب خوردند و آن چه که از [[تفرقه]] و ریختن [[خون]] [[مسلمانان]] انجام دادند، که نه [[بینه]] ای داشتند و نه حجتی. هنگامی که [[خداوند]] ایشان را [[شکست]] داد، [[امر]] کردم که [[سربازان]]، هیچ فرار کننده ای را نکشند و به مجروحان کاری نداشته باشند و حجابی را پاره نکنند و داخل خانهای، مگر به اجازه صاحبش، نشوند و [[مردم]] نیز [[پیروی]] کردند. و مردان صالحی از ما به [[شهادت]] رسیدند؛ خداوند [[حسنات]] ایشان را مضاعف کند و درجات شان را بالا ببرد و [[ثواب]] [[صابران]] را به ایشان بدهد و جزای کسانی که از [[اهل بیت]] پیامبرشان پیروی کردند، [[پاداش]] کسانی است که از خداوند[[اطاعت]] کردند، و [[شکر]] گزار نعمات او بودند. ایشان شنیدند و [[اطاعت]] کردند؛ آنها را [[دعوت]] کردیم پس جواب دادند. اینها [[بهترین]] [[برادران]] و [[یاران]] بر [[حق]] هستند. والسلام علیکم. | [[امام علی]] {{ع}} بعد از [[فتح]] [[بصره]] در نامهای به قرظه چنین نوشت: از [[علی بن ابی طالب]] به قرظة بن کعب و سایر [[مسلمانان]]؛ [[سلام]] علیکم؛ من [[حمد]] میکنم خدایی را که خدایی غیر او نیست. اما بعد، ما به قومی برخوردیم که [[بیعت]] ما را شکستند، [[اجتماع]] ما را پراکنده کردند و بر ما [[ستم]] کردند. برای ایشان به [[خدا]] [[احتجاج]] کردیم، [[خداوند]] ما را بر ایشان [[پیروز]] کرد و [[طلحه]] و [[زبیر]] کشته شدند و قبل از آن [[عهد]] خود را به ایشان یادآور شدم و [[صالحان]] [[امت]] را بر ایشان [[شاهد]] آوردم و بیعت شان را به ایشان [[یادآوری]] کردم. آنها از [[ارشاد]] کنندگان [[اطاعت]] نکردند و جوابی به ناصحان ندادند و [[اهل]] [[ستمگر]] به [[عایشه]] [[پناه]] بردند و اطراف او تعدادی کشته شدند که فقط عدد ایشان را خدا میداند و خداوند بقیه ایشان را [[شکست]] داد و فرار کردند و شومتر از [[ناقه]] و شتر، اهل آن دیار بودند که [[گناه]] بزرگی انجام دادند و آن [[معصیت خدا]] و رسولش در [[راه]] اندازی این [[جنگ]] بود و [[فریب]] کسانی که با وجود این شتر فریب خوردند و آن چه که از [[تفرقه]] و ریختن [[خون]] [[مسلمانان]] انجام دادند، که نه [[بینه]] ای داشتند و نه حجتی. هنگامی که [[خداوند]] ایشان را [[شکست]] داد، [[امر]] کردم که [[سربازان]]، هیچ فرار کننده ای را نکشند و به مجروحان کاری نداشته باشند و حجابی را پاره نکنند و داخل خانهای، مگر به اجازه صاحبش، نشوند و [[مردم]] نیز [[پیروی]] کردند. و مردان صالحی از ما به [[شهادت]] رسیدند؛ خداوند [[حسنات]] ایشان را مضاعف کند و درجات شان را بالا ببرد و [[ثواب]] [[صابران]] را به ایشان بدهد و جزای کسانی که از [[اهل بیت]] پیامبرشان پیروی کردند، [[پاداش]] کسانی است که از خداوند[[اطاعت]] کردند، و [[شکر]] گزار نعمات او بودند. ایشان شنیدند و [[اطاعت]] کردند؛ آنها را [[دعوت]] کردیم پس جواب دادند. اینها [[بهترین]] [[برادران]] و [[یاران]] بر [[حق]] هستند. والسلام علیکم. | ||
این [[نامه]] را [[عبدالله بن ابی رافع]] در [[رجب]] [[سال ۳۶ هجری]] نوشت<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۲۱۶-۲۱۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۴-۴۵.</ref> | این [[نامه]] را [[عبدالله بن ابی رافع]] در [[رجب]] [[سال ۳۶ هجری]] نوشت<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۲۱۶-۲۱۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۴-۴۵.</ref> | ||
==استقبال قرظه از [[امام علی]]{{ع}}== | == استقبال قرظه از [[امام علی]] {{ع}} == | ||
[[شیخ مفید]] به نقل از [[امام صادق]]{{ع}}مینویسد: [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} هنگامی که | [[شیخ مفید]] به نقل از [[امام صادق]] {{ع}}مینویسد: [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} هنگامی که | ||
پس از [[جنگ جمل]] به سوی [[کوفه]] حرکت و به نزدیکی کوفه رسید، مردم همراه، [[قرظه بن کعب]] به استقبال آن [[حضرت]] آمدند و در نزدیکی نهر [[نضر بن زیاد]]، آن حضرت{{ع}} را [[ملاقات]] کردند و [[فتح]] و [[پیروزی]] را به آن حضرت تبریک میگفتند. در حالی که آن حضرت با عرق پیشانی خود را [[پاک]] میکرد، قرظه بن کعب گفت: "ای [[امیر المؤمنین]] [[شکر]] [[خدا]] را که [[دوستدار]] تو با [[عزت]] و [[دشمن]] تو [[ذلیل]] شد و خدا تو را بر [[قوم]] [[ستمگر]] و [[سرکش]] [[پیروز]] کرد". در این حال [[عبد الله بن وهب راسبی]] گفت: "به خدا قسم آنها [[ظالم]] و [[کافر]] و [[مشرک]] بودند". امیر المؤمنین{{ع}} فرمود: "مادرت به عزایت بنشیند! چه چیز باعث شد که حرف [[باطل]] بزنی و آن چه نمیدانی بر زبان برانی؟ این قوم این گونه نیستند که تو میگویی؛ اگر مشرک بودند ما به آنها [[لعن]] کرده و اموالشان را به [[غنیمت]] میگرفتیم و نمیتوانستیم با آنها [[ازدواج]] کرده و از آنها [[ارث]] ببریم"<ref>الکافئه، شیخ مفید، ص۳۲-۳۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۵.</ref> | پس از [[جنگ جمل]] به سوی [[کوفه]] حرکت و به نزدیکی کوفه رسید، مردم همراه، [[قرظه بن کعب]] به استقبال آن [[حضرت]] آمدند و در نزدیکی نهر [[نضر بن زیاد]]، آن حضرت {{ع}} را [[ملاقات]] کردند و [[فتح]] و [[پیروزی]] را به آن حضرت تبریک میگفتند. در حالی که آن حضرت با عرق پیشانی خود را [[پاک]] میکرد، قرظه بن کعب گفت: "ای [[امیر المؤمنین]] [[شکر]] [[خدا]] را که [[دوستدار]] تو با [[عزت]] و [[دشمن]] تو [[ذلیل]] شد و خدا تو را بر [[قوم]] [[ستمگر]] و [[سرکش]] [[پیروز]] کرد". در این حال [[عبد الله بن وهب راسبی]] گفت: "به خدا قسم آنها [[ظالم]] و [[کافر]] و [[مشرک]] بودند". امیر المؤمنین {{ع}} فرمود: "مادرت به عزایت بنشیند! چه چیز باعث شد که حرف [[باطل]] بزنی و آن چه نمیدانی بر زبان برانی؟ این قوم این گونه نیستند که تو میگویی؛ اگر مشرک بودند ما به آنها [[لعن]] کرده و اموالشان را به [[غنیمت]] میگرفتیم و نمیتوانستیم با آنها [[ازدواج]] کرده و از آنها [[ارث]] ببریم"<ref>الکافئه، شیخ مفید، ص۳۲-۳۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۵.</ref> | ||
==[[نامه]] [[امام علی]]{{ع}} به قرظه برای احیای قنات== | == [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به قرظه برای احیای قنات == | ||
نقل شده، امام علی{{ع}} به مناسبتی این نامه را برای [[قرظة بن کعب انصاری]] نوشت: "همانا مردانی از [[اهل ذمه]] حوزه [[مأموریت]] تو نهری را در [[زمین]] خود نام بردند که بی اثر شده و زیر [[خاک]] رفته است و [[مسلمانان]] برای ایشان عهده دار احیای آن هستند. پس تو و ایشان تحقیق کنید و سپس نهر را [[احیا]] کن و آباد ساز. پس به جانم [[سوگند]] که اگر احیا شوند نزد ما [[محبوب]] ترست تا بیرون روند یا در [[واجب]] احیای [[سرزمینها]] [[ناتوان]] باشند یا هم کوتاهی کنند، و [[السلام]]"<ref>{{متن حدیث|اما بعد، فان رجالا من اهل الذمة من عملک ذکروا نهرا فی ارضهم قد عفا و ادفن و فیه لهم عمارة علی المسلمین فانظر انت و هم ثم اعمر و اصلح النهر فلعمری لئن یعمروا احب الینا من أن یخرجوا و ان یعجزوا او یقصروا فی واجب من صلاح البلاد، و السلام}}؛ | نقل شده، امام علی {{ع}} به مناسبتی این نامه را برای [[قرظة بن کعب انصاری]] نوشت: "همانا مردانی از [[اهل ذمه]] حوزه [[مأموریت]] تو نهری را در [[زمین]] خود نام بردند که بی اثر شده و زیر [[خاک]] رفته است و [[مسلمانان]] برای ایشان عهده دار احیای آن هستند. پس تو و ایشان تحقیق کنید و سپس نهر را [[احیا]] کن و آباد ساز. پس به جانم [[سوگند]] که اگر احیا شوند نزد ما [[محبوب]] ترست تا بیرون روند یا در [[واجب]] احیای [[سرزمینها]] [[ناتوان]] باشند یا هم کوتاهی کنند، و [[السلام]]"<ref>{{متن حدیث|اما بعد، فان رجالا من اهل الذمة من عملک ذکروا نهرا فی ارضهم قد عفا و ادفن و فیه لهم عمارة علی المسلمین فانظر انت و هم ثم اعمر و اصلح النهر فلعمری لئن یعمروا احب الینا من أن یخرجوا و ان یعجزوا او یقصروا فی واجب من صلاح البلاد، و السلام}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳. بلاذری این نامه را چنین نقل کرده است: اما بعد؛ گروهی از مردم منطقه مأموریت تو، نزد من آمدند و یادآوری کردند که نهری از آنها پنهان و نابود شده است و در صورتی که آن نهر حفر و آماده شود، دیار آنها آباد میشود و بر پرداخت خراج خود توانایی پیدا میکنند و بیت المال مسلمانان نیز افزوده میشود. و از من خواستند که نامهای به تو بنویسم تا آنها را به کار گرفته برای حفر نهر و لایروبی آن، آنها را جمع کنی و در این راه به آنان کمک مالی کنی. و اما من این را صحیح نمیدانم که کسی را مجبور به کاری بکنم که دوست ندارد. آنها را دعوت کن؛ پس اگر نهر، آن گونه بود که آنها میگفتند، هر کسی خواست، او را برای کار بفرست و نهر از آن کسی است که روی آن کار کند نه آنان که از کار در آن ناراحت هستند و اگر آن را آباد سازند و قوی گردند، برای من محبوبتر است از آنکه ضعیف باشند. والسلام. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۲).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۶.</ref> | ||
==[[نامه]] [[قرظة بن کعب]] به [[امام علی]]{{ع}}== | == [[نامه]] [[قرظة بن کعب]] به [[امام علی]] {{ع}} == | ||
[[عبدالله بن وال تمیمی]] گوید: من در نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بودم که پیکی رسید و نامهای از [[قرظة بن کعب انصاری]]، که یکی از [[کارگزاران]] ایشان بود، به آن [[حضرت]] [[تسلیم]] کرد و متن نامه چنین بود: این، نامهای است برای [[بنده]] [[خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]]، از قرظة بن کعب؛ [[سلام]] بر تو باد؛ من [[ستایش]] میکنم خداوندی را که جز او خدائی نیست، اینک به امیرالمؤمنین خبر میدهم که سوارانی<ref>خریت بن راشد ناجی با گروهی از یاران خود خروج کردند و در کوفه شمشیرها را برهنه کرده، عدهای را کشتند و مردم آنان را تعقیب کردند. پس خریت و اصحابش از کوفه بیرون رفتند و از شهری عبور نمیکردند مگر آنکه بیت المالش را غارت میکردند تا آنکه به ساحل عمان رسیدند. علی{{ع}} حلوین عوف ازدی را به حکومت عمان گماشته بود، پس بنی ناجیه بر او تأخته، او را کشتند و از اسلام برگشتند. پس علی{{ع}} معقل بن قیس ریاحی را بدان سرزمین فرستاد و او خریت بن راشد و یارانش را کشت و بنی ناجیه را اسیر گرفت. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵) به نقل ثقفی کوفی، خریت از اصحاب امام علی{{ع}} در صفین بوده است. (الغارت، ج۱، ص۳۳۲).</ref> از [[کوفه]] بر ما گذشتند و به طرف دهکده نفر<ref>شهر یا روستایی برکنار نهر نرس از بلاد فارس (ایران) است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۹۵).</ref> رهسپار شدند و در آنجا به یکی از دهقانان که [[مسلمان]] شده و [[نماز]] میخواند، برخوردند. نام آن شخص، [[زاذان فرخ]] بود. آنان از وی پرسیدند: تو [[مسلمان]] هستی یا [[کافر]]؟ او گفت: من مسلمان هستم؛ گفتند: درباره [[علی]] چه میگوئی؟ گفت: جز خیر درباره او چیزی نمیگویم؛ میگویم او [[امیر المؤمنین]] و [[وصی رسول خدا]] میباشد و [[سید]] و [[سرور]] همه انسانهاست. آن سواران او را کافر دانسته، بر او تاختند و با [[شمشیر]] پاره پارهاش کردند. بعد از آن یک مرد [[ذمی]] را که همراه آنان بود، با خود بردند و از او پرسیدند: چه مذهبی داری؟ گفت: من [[یهودی]] هستم؛ گفتند: او را [[آزاد]] کنید و به او کاری نداشته باشید. آن ذمی آمد و ماجرا را به ما گفت: ما هر چه جستجو کردیم از آن عده خبری به دست نیاوردیم، اکنون [[تکلیف]] ما چیست؟<ref>الغارت، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref> | [[عبدالله بن وال تمیمی]] گوید: من در نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بودم که پیکی رسید و نامهای از [[قرظة بن کعب انصاری]]، که یکی از [[کارگزاران]] ایشان بود، به آن [[حضرت]] [[تسلیم]] کرد و متن نامه چنین بود: این، نامهای است برای [[بنده]] [[خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]]، از قرظة بن کعب؛ [[سلام]] بر تو باد؛ من [[ستایش]] میکنم خداوندی را که جز او خدائی نیست، اینک به امیرالمؤمنین خبر میدهم که سوارانی<ref>خریت بن راشد ناجی با گروهی از یاران خود خروج کردند و در کوفه شمشیرها را برهنه کرده، عدهای را کشتند و مردم آنان را تعقیب کردند. پس خریت و اصحابش از کوفه بیرون رفتند و از شهری عبور نمیکردند مگر آنکه بیت المالش را غارت میکردند تا آنکه به ساحل عمان رسیدند. علی {{ع}} حلوین عوف ازدی را به حکومت عمان گماشته بود، پس بنی ناجیه بر او تأخته، او را کشتند و از اسلام برگشتند. پس علی {{ع}} معقل بن قیس ریاحی را بدان سرزمین فرستاد و او خریت بن راشد و یارانش را کشت و بنی ناجیه را اسیر گرفت. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵) به نقل ثقفی کوفی، خریت از اصحاب امام علی {{ع}} در صفین بوده است. (الغارت، ج۱، ص۳۳۲).</ref> از [[کوفه]] بر ما گذشتند و به طرف دهکده نفر<ref>شهر یا روستایی برکنار نهر نرس از بلاد فارس (ایران) است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۹۵).</ref> رهسپار شدند و در آنجا به یکی از دهقانان که [[مسلمان]] شده و [[نماز]] میخواند، برخوردند. نام آن شخص، [[زاذان فرخ]] بود. آنان از وی پرسیدند: تو [[مسلمان]] هستی یا [[کافر]]؟ او گفت: من مسلمان هستم؛ گفتند: درباره [[علی]] چه میگوئی؟ گفت: جز خیر درباره او چیزی نمیگویم؛ میگویم او [[امیر المؤمنین]] و [[وصی رسول خدا]] میباشد و [[سید]] و [[سرور]] همه انسانهاست. آن سواران او را کافر دانسته، بر او تاختند و با [[شمشیر]] پاره پارهاش کردند. بعد از آن یک مرد [[ذمی]] را که همراه آنان بود، با خود بردند و از او پرسیدند: چه مذهبی داری؟ گفت: من [[یهودی]] هستم؛ گفتند: او را [[آزاد]] کنید و به او کاری نداشته باشید. آن ذمی آمد و ماجرا را به ما گفت: ما هر چه جستجو کردیم از آن عده خبری به دست نیاوردیم، اکنون [[تکلیف]] ما چیست؟<ref>الغارت، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref> | ||
امیر المؤمنین{{ع}} در پاسخ [[قرظة بن کعب]] چنین نوشتند: من از نوشته [[آگاه]] شدم و نظر شما را دریافتم. درباره آن گروهی که از منطقه [[حکومت]] تو گذشتند، پرسیدهای؛ آنها یک [[مرد]]مسلمان را کشته، ولی از یک مرد کافر گذشتند و او را رها کردند. اینها گروهی هستند که [[شیطان]]، آنها را [[فریب]] داده و [[گمراه]] ساخته است. آن گروه، مانند کسانی بودند که [[خیال]] میکردند [[فتنه]] و آزمایشی نخواهد بود؛ آنها [[کور]] و کر شدند و حقایق را ندیدند و نشنیدند. آنها در روزی که [[نامه]] عمالشان باز شود، و حالات خود را بنگرند، گوش شنوا و چشم [[بینا]] خواهند داشت، و کارهای خود را خواهند دید. اکنون به کار خود مشغول باش و همان طور که نوشتهای از اوضاع و احوال [[مراقبت]] کن<ref>الغارت، ثقی کوفی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۶-۴۸.</ref> | امیر المؤمنین {{ع}} در پاسخ [[قرظة بن کعب]] چنین نوشتند: من از نوشته [[آگاه]] شدم و نظر شما را دریافتم. درباره آن گروهی که از منطقه [[حکومت]] تو گذشتند، پرسیدهای؛ آنها یک [[مرد]]مسلمان را کشته، ولی از یک مرد کافر گذشتند و او را رها کردند. اینها گروهی هستند که [[شیطان]]، آنها را [[فریب]] داده و [[گمراه]] ساخته است. آن گروه، مانند کسانی بودند که [[خیال]] میکردند [[فتنه]] و آزمایشی نخواهد بود؛ آنها [[کور]] و کر شدند و حقایق را ندیدند و نشنیدند. آنها در روزی که [[نامه]] عمالشان باز شود، و حالات خود را بنگرند، گوش شنوا و چشم [[بینا]] خواهند داشت، و کارهای خود را خواهند دید. اکنون به کار خود مشغول باش و همان طور که نوشتهای از اوضاع و احوال [[مراقبت]] کن<ref>الغارت، ثقی کوفی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۶-۴۸.</ref> | ||
==قرظه و [[نعمان بن بشیر]] در [[جنگ صفین]]== | == قرظه و [[نعمان بن بشیر]] در [[جنگ صفین]] == | ||
نقل شده، [[ابو هریره]] و نعمان نزد علی{{ع}} آمدند و گفتند: "یا اباالحسن، [[خداوند]] در [[سلام]] برای تو [[فضیلت]] و [[شرافت]] قرار داده است، تو پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} هستی؛ پسر عمویت، [[معاویه]] ما را نزد شما فرستاده و میخواهد کاری کنی که این [[جنگ]] خاموش و اوضاع و احوال، آرام شود و شما باهم [[صلح]] کنید. اکنون [[قاتلان عثمان]] را به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنید تا او [[قاتلان]] پسر عموی خود را بکشد، و بعد بین شما [[صلاح]] شود و [[اختلافات]] از بین برود و [[ملت]] از [[فتنه]] و [[فساد]] و [[تفرقه]] [[نجات]] پیدا کند". [[علی]]{{ع}} به آن دو نفر فرمودند: "از این سخنان، درگذرید". و بعد به [[نعمان بن بشیر]] فرمودند: "آیا تو بهتر از همه [[عشیره]] خود [[راه هدایت]] را یاد گرفتهای؟" | نقل شده، [[ابو هریره]] و نعمان نزد علی {{ع}} آمدند و گفتند: "یا اباالحسن، [[خداوند]] در [[سلام]] برای تو [[فضیلت]] و [[شرافت]] قرار داده است، تو پسر عموی [[رسول خدا]] {{صل}} هستی؛ پسر عمویت، [[معاویه]] ما را نزد شما فرستاده و میخواهد کاری کنی که این [[جنگ]] خاموش و اوضاع و احوال، آرام شود و شما باهم [[صلح]] کنید. اکنون [[قاتلان عثمان]] را به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنید تا او [[قاتلان]] پسر عموی خود را بکشد، و بعد بین شما [[صلاح]] شود و [[اختلافات]] از بین برود و [[ملت]] از [[فتنه]] و [[فساد]] و [[تفرقه]] [[نجات]] پیدا کند". [[علی]] {{ع}} به آن دو نفر فرمودند: "از این سخنان، درگذرید". و بعد به [[نعمان بن بشیر]] فرمودند: "آیا تو بهتر از همه [[عشیره]] خود [[راه هدایت]] را یاد گرفتهای؟" | ||
او گفت: [[خیر]]. | او گفت: [[خیر]]. | ||
علی{{ع}} فرمودند: "همه [[انصار]] از من [[پیروی]] میکنند، مگر گروهی اندک که سه و یا چهار نفر هستند، و تو هم یکی از آنها هستی". | علی {{ع}} فرمودند: "همه [[انصار]] از من [[پیروی]] میکنند، مگر گروهی اندک که سه و یا چهار نفر هستند، و تو هم یکی از آنها هستی". | ||
نعمان گفت: من آمدهام تا در [[خدمت]] شما باشم. معاویه از من خواست تا [[پیام]] او را به شما برسانم و من [[امیدوار]] بودم که زمینه فراهم شود تا در نزد شما حاضر شوم و در کنار شما قرار گیرم. من میخواستم خدواند بین شما [[سازش]] برقرار کند، و اگر نظر شما غیر از این است من در خدمت شما خواهم بود و از شما جدا نخواهم شد، و هر جا بروید با شما [[همراهی]] خواهم کرد". | نعمان گفت: من آمدهام تا در [[خدمت]] شما باشم. معاویه از من خواست تا [[پیام]] او را به شما برسانم و من [[امیدوار]] بودم که زمینه فراهم شود تا در نزد شما حاضر شوم و در کنار شما قرار گیرم. من میخواستم خدواند بین شما [[سازش]] برقرار کند، و اگر نظر شما غیر از این است من در خدمت شما خواهم بود و از شما جدا نخواهم شد، و هر جا بروید با شما [[همراهی]] خواهم کرد". | ||
[[ابو هریره]] از [[کوفه]] به [[شام]] رفت و داستان گفتگوی خود را با علی{{ع}}به معاویه گفت. معاویه به او گفت: "هر چه از علی شنیدهای برای [[مردم]] بگو". او هم آنها را برای مردم شام تعریف کرد. با این کار، مقصد معاویه عملی شد. اما نعمان بن بشیر چند ماه در کوفه ماند و بعد از آنجا فرار کرد و به [[عین التمر]] رفت. [[مالک بن کعب ارحبی]]، که [[کارگزار امام علی]]{{ع}} در آنجا بود، او را یافت و از او پرسید: "برای چه به این جا آمدهای؟" او گفت: "من از معاویه برای علی پیامی داشتم و اکنون پس از رسانیدن پیام در نظر دارم به شام برگردم". [[مالک]] او را [[زندانی]] کرد و به او گفت: "من ماجرا را برای علی خواهم نوشت تا در این باره [[دستور]] دهد". نعمان از این موضوع به شدت ناراحت شد و از این که قرار شد ماجرا به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} اطلاع داده شود، به [[وحشت]] افتاد، زیرا او به [[علی]]{{ع}} گفته بود در [[کوفه]] خواهد ماند و برای ماندن در آنجا آمده است. | [[ابو هریره]] از [[کوفه]] به [[شام]] رفت و داستان گفتگوی خود را با علی {{ع}}به معاویه گفت. معاویه به او گفت: "هر چه از علی شنیدهای برای [[مردم]] بگو". او هم آنها را برای مردم شام تعریف کرد. با این کار، مقصد معاویه عملی شد. اما نعمان بن بشیر چند ماه در کوفه ماند و بعد از آنجا فرار کرد و به [[عین التمر]] رفت. [[مالک بن کعب ارحبی]]، که [[کارگزار امام علی]] {{ع}} در آنجا بود، او را یافت و از او پرسید: "برای چه به این جا آمدهای؟" او گفت: "من از معاویه برای علی پیامی داشتم و اکنون پس از رسانیدن پیام در نظر دارم به شام برگردم". [[مالک]] او را [[زندانی]] کرد و به او گفت: "من ماجرا را برای علی خواهم نوشت تا در این باره [[دستور]] دهد". نعمان از این موضوع به شدت ناراحت شد و از این که قرار شد ماجرا به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} اطلاع داده شود، به [[وحشت]] افتاد، زیرا او به [[علی]] {{ع}} گفته بود در [[کوفه]] خواهد ماند و برای ماندن در آنجا آمده است. | ||
نعمان پس از [[گرفتاری]] به دنبال [[قرظة بن کعب انصاری]]، که در اطراف [[عین التمر]]، [[مالیات]] و [[صدقات]] را برای علی{{ع}} جمع میکرد، فرستاد و از او خواست به او کمک کند. او هم شتابان به پیش او آمد و به [[مالک بن کعب]] گفت که او را رها کند. [[مالک]] گفت: "ای [[قرظه]] از [[خداوند]] بترس و درباره این مرد سخن نگو و از او [[حمایت]] نکن. او اگر از [[عابدان]] و ناسکان [[انصار]] است، چگونه امیرالمؤمنین را ترک میکند، و نزد [[امیر]] [[منافقان]] میرود!" ولی قرظه او را وادار کرد تا نعمان را رها کند. پس او رو به نعمان کرد و گفت: "ای مرد، امروز و امشب و فردا مهلت داری که از این جا بروی و اگر بعد از این تو را در اینجا ببینم گردنت را خواهم زد". نعمان هم به سرعت از آنجا دور شد و به نزد [[معاویه]] رفت و ماجرای خود را به او گفت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۵-۴۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۸-۴۹.</ref> | نعمان پس از [[گرفتاری]] به دنبال [[قرظة بن کعب انصاری]]، که در اطراف [[عین التمر]]، [[مالیات]] و [[صدقات]] را برای علی {{ع}} جمع میکرد، فرستاد و از او خواست به او کمک کند. او هم شتابان به پیش او آمد و به [[مالک بن کعب]] گفت که او را رها کند. [[مالک]] گفت: "ای [[قرظه]] از [[خداوند]] بترس و درباره این مرد سخن نگو و از او [[حمایت]] نکن. او اگر از [[عابدان]] و ناسکان [[انصار]] است، چگونه امیرالمؤمنین را ترک میکند، و نزد [[امیر]] [[منافقان]] میرود!" ولی قرظه او را وادار کرد تا نعمان را رها کند. پس او رو به نعمان کرد و گفت: "ای مرد، امروز و امشب و فردا مهلت داری که از این جا بروی و اگر بعد از این تو را در اینجا ببینم گردنت را خواهم زد". نعمان هم به سرعت از آنجا دور شد و به نزد [[معاویه]] رفت و ماجرای خود را به او گفت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۵-۴۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۸-۴۹.</ref> | ||
==قرظه و [[حمله]] [[نعمان بن بشیر]] به [[مالک بن کعب]]== | == قرظه و [[حمله]] [[نعمان بن بشیر]] به [[مالک بن کعب]] == | ||
[[عبدالله بن حوزه ازدی]] گوید: در آن هنگام که نعمان بن بشیر به ما حمله کرد، من با مالک بن کعب بودم، آنها دو هزار نفر بودند، و ما فقط صد نفر؛ مالک گفت: "شما در میان آبادی با آنها بجنگید و دیوارها را [[پشتیبان]] خود قرار دهید و خود را به [[هلاکت]] نیندازید و بدانید که خداوند شما را [[یاری]] میکند. اگر [[مقاومت]] کنید، خداوند ده نفر را بر صد نفر و صد نفر را بر هزار نفر و اندک را بر [[زیاد]] [[پیروز]] میکند و در این نزدیکی [[شیعیان]] و [[یاران علی]]{{ع}}، و از آن جمله [[قرظة بن کعب]] و [[مخنف بن سلیم]] هستند؛ شما بروید و از آنها [[یاری]] بخواهید و حال خود را به آنها بگویید". [[عبدالله بن حوزه]] گوید: من به طرف آنها رفتم و [[یاران]] ما با [[نعمان بن بشیر]] با پرتاب تیر میجنگیدند. پس من نزد [[قرظه]] رفتم و ماجرا را به او گفتم؛ او گفت: "من [[مأمور]] دریافت [[خراج]] هستم و افرادی ندارم تا به کمک شما بفرستم". بعد نزد [[مخنف]] رفتم و او را از ماجرا [[آگاه]] کردم، او فرزندش [[عبدالرحمن]] را با پنجاه نفر به کمک ما فرستاد. [[مالک بن کعب]] تا هنگام عصر با آنها جنگید و هنگامی که ما رسیدیم، آنها غلاف [[شمشیر]] خود را شکسته و آماده [[مرگ]] بودند و اگر ما اندکی تأخیر میکردیم همه آنها کشته میشدند. هنگامی که [[اهل شام]] ما را دیدند، از [[مالک]] [[دست]] برداشتند <ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۰.</ref> | [[عبدالله بن حوزه ازدی]] گوید: در آن هنگام که نعمان بن بشیر به ما حمله کرد، من با مالک بن کعب بودم، آنها دو هزار نفر بودند، و ما فقط صد نفر؛ مالک گفت: "شما در میان آبادی با آنها بجنگید و دیوارها را [[پشتیبان]] خود قرار دهید و خود را به [[هلاکت]] نیندازید و بدانید که خداوند شما را [[یاری]] میکند. اگر [[مقاومت]] کنید، خداوند ده نفر را بر صد نفر و صد نفر را بر هزار نفر و اندک را بر [[زیاد]] [[پیروز]] میکند و در این نزدیکی [[شیعیان]] و [[یاران علی]] {{ع}}، و از آن جمله [[قرظة بن کعب]] و [[مخنف بن سلیم]] هستند؛ شما بروید و از آنها [[یاری]] بخواهید و حال خود را به آنها بگویید". [[عبدالله بن حوزه]] گوید: من به طرف آنها رفتم و [[یاران]] ما با [[نعمان بن بشیر]] با پرتاب تیر میجنگیدند. پس من نزد [[قرظه]] رفتم و ماجرا را به او گفتم؛ او گفت: "من [[مأمور]] دریافت [[خراج]] هستم و افرادی ندارم تا به کمک شما بفرستم". بعد نزد [[مخنف]] رفتم و او را از ماجرا [[آگاه]] کردم، او فرزندش [[عبدالرحمن]] را با پنجاه نفر به کمک ما فرستاد. [[مالک بن کعب]] تا هنگام عصر با آنها جنگید و هنگامی که ما رسیدیم، آنها غلاف [[شمشیر]] خود را شکسته و آماده [[مرگ]] بودند و اگر ما اندکی تأخیر میکردیم همه آنها کشته میشدند. هنگامی که [[اهل شام]] ما را دیدند، از [[مالک]] [[دست]] برداشتند <ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۰.</ref> | ||
==قرظه و [[نقل روایت]]== | == قرظه و [[نقل روایت]] == | ||
[[عامر بن سعد]]، [[شعبی]] و [[سعد بن ابراهیم]] از او [[روایت]] نقل کردهاند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. پسرش [[محمد]] نیز از او این روایت را به نقل از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل کرده است: قال [[رسول الله]]{{صل}}: "باد، [[مردم]] را از گورهای شان میرباید"<ref>عمدة القاری، عینی، ج۱۹، ص۲۰۸.</ref>. | [[عامر بن سعد]]، [[شعبی]] و [[سعد بن ابراهیم]] از او [[روایت]] نقل کردهاند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. پسرش [[محمد]] نیز از او این روایت را به نقل از [[رسول خدا]] {{صل}} نقل کرده است: قال [[رسول الله]] {{صل}}: "باد، [[مردم]] را از گورهای شان میرباید"<ref>عمدة القاری، عینی، ج۱۹، ص۲۰۸.</ref>. | ||
از عامر بن سعد نقل شده است: روزی به نزد [[ابو مسعود انصاری]]، [[قرظة بن کعب]] و [[ثابت بن زید]] رفتم، در حالی که در مجلس [[عروسی]] بودند و در کنار ایشان آوازخوانان در حال خواندن آواز بودند؛ گفتم: آیا شما که از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} هستید به این آواز گوش میدهید و میشنوید؟ گفتند: "رسول خدا{{صل}} به ما اجازه داده در غنای مجلس عروسی و [[گریه]] بر مرده، اگر تحریک کننده نباشد، شرکت کنیم"<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰. این روایت با مضامین دیگری نیز نقل شده است؛ ر.ک: سنن نسائی، نسائی، ج۶، ص۱۳۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۰-۵۱.</ref> | از عامر بن سعد نقل شده است: روزی به نزد [[ابو مسعود انصاری]]، [[قرظة بن کعب]] و [[ثابت بن زید]] رفتم، در حالی که در مجلس [[عروسی]] بودند و در کنار ایشان آوازخوانان در حال خواندن آواز بودند؛ گفتم: آیا شما که از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} هستید به این آواز گوش میدهید و میشنوید؟ گفتند: "رسول خدا {{صل}} به ما اجازه داده در غنای مجلس عروسی و [[گریه]] بر مرده، اگر تحریک کننده نباشد، شرکت کنیم"<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰. این روایت با مضامین دیگری نیز نقل شده است؛ ر. ک: سنن نسائی، نسائی، ج۶، ص۱۳۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۰-۵۱.</ref> | ||
==سرانجام قرظه== | == سرانجام قرظه == | ||
به [[نقلی]]، قرظه در [[زمان]] [[خلافت امام علی]]{{ع}} در خانهای که در [[کوفه]] ساخته بود، از [[دنیا]] رفت و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بر او [[نماز]] خواند. و به نقلی، در زمان [[حکومت]] [[مغیرة بن شعبه]] در ابتدای [[حکومت معاویه]] در کوفه از دنیا رفت که نقل اول، صحیحتر است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. او اولین کسی است که برای او در کوفه [[نوحه]] سر دادند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. مغیرة بن شعبه گفته است: شنیدم [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|من نیح علیه فإنه یعذب بما نیح علیه یوم القیامه}}<ref>ر.ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج۲، ص۲۳۴-۲۳۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۵۵؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۴۵.</ref>؛ هر کس بر او نوحه کنند او به خاطر این نوحه در [[روز قیامت]] [[عذاب]] خواهد شد و این در صورتی است که [[قرظة]] در زمان [[خلافت]] [[معاویه]]، در زمانی که [[مغیرة]] [[حاکم کوفه]] بوده، از دنیا رفته باشد، زیرا [[مغیره]] در زمان [[اختلاف]] بین [[علی]]{{ع}}و معاویه در [[طائف]] بود، و معاویه [[پس از شهادت علی]]{{ع}}و [[صلح]] با [[حسن]]{{ع}} او را به حکومت کوفه گماشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۱.</ref> | به [[نقلی]]، قرظه در [[زمان]] [[خلافت امام علی]] {{ع}} در خانهای که در [[کوفه]] ساخته بود، از [[دنیا]] رفت و [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} بر او [[نماز]] خواند. و به نقلی، در زمان [[حکومت]] [[مغیرة بن شعبه]] در ابتدای [[حکومت معاویه]] در کوفه از دنیا رفت که نقل اول، صحیحتر است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. او اولین کسی است که برای او در کوفه [[نوحه]] سر دادند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. مغیرة بن شعبه گفته است: شنیدم [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|من نیح علیه فإنه یعذب بما نیح علیه یوم القیامه}}<ref>ر. ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج۲، ص۲۳۴-۲۳۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۵۵؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۴۵.</ref>؛ هر کس بر او نوحه کنند او به خاطر این نوحه در [[روز قیامت]] [[عذاب]] خواهد شد و این در صورتی است که [[قرظة]] در زمان [[خلافت]] [[معاویه]]، در زمانی که [[مغیرة]] [[حاکم کوفه]] بوده، از دنیا رفته باشد، زیرا [[مغیره]] در زمان [[اختلاف]] بین [[علی]] {{ع}}و معاویه در [[طائف]] بود، و معاویه [[پس از شهادت علی]] {{ع}}و [[صلح]] با [[حسن]] {{ع}} او را به حکومت کوفه گماشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۱.</ref> | ||
==[[فرزندان]] قرظه== | == [[فرزندان]] قرظه == | ||
نقل شده، دو تن از پسران قرظه به نامهای عمرو و علی در [[کربلا]] حضور داشتند، اما یکی در [[سپاه امام حسین]]{{ع}} و دیگری در [[سپاه]] [[ابن زیاد]] بود. | نقل شده، دو تن از پسران قرظه به نامهای عمرو و علی در [[کربلا]] حضور داشتند، اما یکی در [[سپاه امام حسین]] {{ع}} و دیگری در [[سپاه]] [[ابن زیاد]] بود. | ||
[[هانی بن ثبیت حضرمی]] که هنگام کشته شدن [[امام حسین]]{{ع}} حضور داشته، میگوید: [[حسین]]{{ع}} [[عمرو بن قرظه انصاری]] را به دنبال [[عمر بن سعد]] فرستاد و به او فرمود: "امشب بیا تا بین دو [[لشکر]] با یکدیگر [[ملاقات]] کنیم". عمر بن سعد با بیست سوار و حسین{{ع}} هم با همین تعداد آمد. وقتی آنها به هم رسیدند؛ حسین{{ع}} به اصحابش [[دستور]] داد از او دور شوند، عمر بن سعد هم همین دستور را داد. سپس آن دو مدت زیادی با هم صحبت کردند به طوری که پاسی از شب گذشت. بعد هریک از آن دو با همراهانشان به طرف [[لشکر]] خود بازگشتند <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>. | [[هانی بن ثبیت حضرمی]] که هنگام کشته شدن [[امام حسین]] {{ع}} حضور داشته، میگوید: [[حسین]] {{ع}} [[عمرو بن قرظه انصاری]] را به دنبال [[عمر بن سعد]] فرستاد و به او فرمود: "امشب بیا تا بین دو [[لشکر]] با یکدیگر [[ملاقات]] کنیم". عمر بن سعد با بیست سوار و حسین {{ع}} هم با همین تعداد آمد. وقتی آنها به هم رسیدند؛ حسین {{ع}} به اصحابش [[دستور]] داد از او دور شوند، عمر بن سعد هم همین دستور را داد. سپس آن دو مدت زیادی با هم صحبت کردند به طوری که پاسی از شب گذشت. بعد هریک از آن دو با همراهانشان به طرف [[لشکر]] خود بازگشتند <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>. | ||
[[ثابت بن هبیره]] گوید: وقتی [[عمرو بن قرظة بن کعب]]، کشته شد، [[علی]]، برادرش، که همراه [[عمر بن سعد]] بود، فریاد زد: "ای [[حسین]]، ای [[دروغگو]] پسر دروغگو، برادرم را [[گمراه]] کردی و [[فریب]] دادی تا به کشتنش دادی". حسین{{ع}} فرمود: "[[خدا]] برادرت را گمراه نکرد بلکه برادرت را [[هدایت]] کرد و تو را گمراه کرد". او گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یا پیش از رسیدن به تو کشته شوم". پس بر حسین{{ع}} [[حمله]] برد اما [[نافع بن هلال مرادی]] در [[راه]] به او ضربهای زد که از پای درآمد. یارانش او را از میدان [[جنگ]] بیرون بردند و بعدها او را مداوا کردند که بهتر شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۳۴؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۲.</ref> | [[ثابت بن هبیره]] گوید: وقتی [[عمرو بن قرظة بن کعب]]، کشته شد، [[علی]]، برادرش، که همراه [[عمر بن سعد]] بود، فریاد زد: "ای [[حسین]]، ای [[دروغگو]] پسر دروغگو، برادرم را [[گمراه]] کردی و [[فریب]] دادی تا به کشتنش دادی". حسین {{ع}} فرمود: "[[خدا]] برادرت را گمراه نکرد بلکه برادرت را [[هدایت]] کرد و تو را گمراه کرد". او گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یا پیش از رسیدن به تو کشته شوم". پس بر حسین {{ع}} [[حمله]] برد اما [[نافع بن هلال مرادی]] در [[راه]] به او ضربهای زد که از پای درآمد. یارانش او را از میدان [[جنگ]] بیرون بردند و بعدها او را مداوا کردند که بهتر شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۳۴؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۵۲.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |