پرش به محتوا

قرظة بن کعب انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا'
جز (جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا')
خط ۳۷: خط ۳۷:


== [[نامه]] [[قرظة بن کعب]] به [[امام علی]] {{ع}} ==
== [[نامه]] [[قرظة بن کعب]] به [[امام علی]] {{ع}} ==
[[عبدالله بن وال تمیمی]] گوید: من در نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بودم که پیکی رسید و نامه‌ای از [[قرظة بن کعب انصاری]]، که یکی از [[کارگزاران]] ایشان بود، به آن [[حضرت]] [[تسلیم]] کرد و متن نامه چنین بود: این، نامه‌ای است برای [[بنده]] [[خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]]، از قرظة بن کعب؛ [[سلام]] بر تو باد؛ من [[ستایش]] می‌کنم خداوندی را که جز او خدائی نیست، اینک به امیرالمؤمنین خبر می‌دهم که سوارانی<ref>خریت بن راشد ناجی با گروهی از یاران خود خروج کردند و در کوفه شمشیرها را برهنه کرده، عده‌ای را کشتند و مردم آنان را تعقیب کردند. پس خریت و اصحابش از کوفه بیرون رفتند و از شهری عبور نمی‌کردند مگر آنکه بیت المالش را غارت می‌کردند تا آنکه به ساحل عمان رسیدند. علی {{ع}} حلوین عوف ازدی را به حکومت عمان گماشته بود، پس بنی ناجیه بر او تأخته، او را کشتند و از اسلام برگشتند. پس علی {{ع}} معقل بن قیس ریاحی را بدان سرزمین فرستاد و او خریت بن راشد و یارانش را کشت و بنی ناجیه را اسیر گرفت. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵) به نقل ثقفی کوفی، خریت از اصحاب امام علی {{ع}} در صفین بوده است. (الغارت، ج۱، ص۳۳۲).</ref> از [[کوفه]] بر ما گذشتند و به طرف دهکده نفر<ref>شهر یا روستایی برکنار نهر نرس از بلاد فارس (ایران) است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۹۵).</ref> رهسپار شدند و در آنجا به یکی از دهقانان که [[مسلمان]] شده و [[نماز]] می‌خواند، برخوردند. نام آن شخص، [[زاذان فرخ]] بود. آنان از وی پرسیدند: تو [[مسلمان]] هستی یا [[کافر]]؟ او گفت: من مسلمان هستم؛ گفتند: درباره [[علی]] چه می‌گوئی؟ گفت: جز خیر درباره او چیزی نمی‌گویم؛ می‌گویم او [[امیر المؤمنین]] و [[وصی رسول خدا]] می‌باشد و [[سید]] و [[سرور]] همه انسان‌هاست. آن سواران او را کافر دانسته، بر او تاختند و با [[شمشیر]] پاره پاره‌اش کردند. بعد از آن یک مرد [[ذمی]] را که همراه آنان بود، با خود بردند و از او پرسیدند: چه مذهبی داری؟ گفت: من [[یهودی]] هستم؛ گفتند: او را [[آزاد]] کنید و به او کاری نداشته باشید. آن ذمی آمد و ماجرا را به ما گفت: ما هر چه جستجو کردیم از آن عده خبری به دست نیاوردیم، اکنون [[تکلیف]] ما چیست؟<ref>الغارت، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref>
[[عبدالله بن وال تمیمی]] گوید: من در نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بودم که پیکی رسید و نامه‌ای از [[قرظة بن کعب انصاری]]، که یکی از [[کارگزاران]] ایشان بود، به آن [[حضرت]] [[تسلیم]] کرد و متن نامه چنین بود: این، نامه‌ای است برای [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]]، از قرظة بن کعب؛ [[سلام]] بر تو باد؛ من [[ستایش]] می‌کنم خداوندی را که جز او خدائی نیست، اینک به امیرالمؤمنین خبر می‌دهم که سوارانی<ref>خریت بن راشد ناجی با گروهی از یاران خود خروج کردند و در کوفه شمشیرها را برهنه کرده، عده‌ای را کشتند و مردم آنان را تعقیب کردند. پس خریت و اصحابش از کوفه بیرون رفتند و از شهری عبور نمی‌کردند مگر آنکه بیت المالش را غارت می‌کردند تا آنکه به ساحل عمان رسیدند. علی {{ع}} حلوین عوف ازدی را به حکومت عمان گماشته بود، پس بنی ناجیه بر او تأخته، او را کشتند و از اسلام برگشتند. پس علی {{ع}} معقل بن قیس ریاحی را بدان سرزمین فرستاد و او خریت بن راشد و یارانش را کشت و بنی ناجیه را اسیر گرفت. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵) به نقل ثقفی کوفی، خریت از اصحاب امام علی {{ع}} در صفین بوده است. (الغارت، ج۱، ص۳۳۲).</ref> از [[کوفه]] بر ما گذشتند و به طرف دهکده نفر<ref>شهر یا روستایی برکنار نهر نرس از بلاد فارس (ایران) است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۹۵).</ref> رهسپار شدند و در آنجا به یکی از دهقانان که [[مسلمان]] شده و [[نماز]] می‌خواند، برخوردند. نام آن شخص، [[زاذان فرخ]] بود. آنان از وی پرسیدند: تو [[مسلمان]] هستی یا [[کافر]]؟ او گفت: من مسلمان هستم؛ گفتند: درباره [[علی]] چه می‌گوئی؟ گفت: جز خیر درباره او چیزی نمی‌گویم؛ می‌گویم او [[امیر المؤمنین]] و [[وصی رسول خدا]] می‌باشد و [[سید]] و [[سرور]] همه انسان‌هاست. آن سواران او را کافر دانسته، بر او تاختند و با [[شمشیر]] پاره پاره‌اش کردند. بعد از آن یک مرد [[ذمی]] را که همراه آنان بود، با خود بردند و از او پرسیدند: چه مذهبی داری؟ گفت: من [[یهودی]] هستم؛ گفتند: او را [[آزاد]] کنید و به او کاری نداشته باشید. آن ذمی آمد و ماجرا را به ما گفت: ما هر چه جستجو کردیم از آن عده خبری به دست نیاوردیم، اکنون [[تکلیف]] ما چیست؟<ref>الغارت، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref>


امیر المؤمنین {{ع}} در پاسخ [[قرظة بن کعب]] چنین نوشتند: من از نوشته [[آگاه]] شدم و نظر شما را دریافتم. درباره آن گروهی که از منطقه [[حکومت]] تو گذشتند، پرسیده‌ای؛ آنها یک [[مرد]]مسلمان را کشته، ولی از یک مرد کافر گذشتند و او را رها کردند. اینها گروهی هستند که [[شیطان]]، آنها را [[فریب]] داده و [[گمراه]] ساخته است. آن گروه، مانند کسانی بودند که [[خیال]] می‌کردند [[فتنه]] و آزمایشی نخواهد بود؛ آنها [[کور]] و کر شدند و حقایق را ندیدند و نشنیدند. آنها در روزی که [[نامه]] عمال‌شان باز شود، و حالات خود را بنگرند، گوش شنوا و چشم [[بینا]] خواهند داشت، و کارهای خود را خواهند دید. اکنون به کار خود مشغول باش و همان طور که نوشته‌ای از اوضاع و احوال [[مراقبت]] کن<ref>الغارت، ثقی کوفی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۶-۴۸.</ref>
امیر المؤمنین {{ع}} در پاسخ [[قرظة بن کعب]] چنین نوشتند: من از نوشته [[آگاه]] شدم و نظر شما را دریافتم. درباره آن گروهی که از منطقه [[حکومت]] تو گذشتند، پرسیده‌ای؛ آنها یک [[مرد]]مسلمان را کشته، ولی از یک مرد کافر گذشتند و او را رها کردند. اینها گروهی هستند که [[شیطان]]، آنها را [[فریب]] داده و [[گمراه]] ساخته است. آن گروه، مانند کسانی بودند که [[خیال]] می‌کردند [[فتنه]] و آزمایشی نخواهد بود؛ آنها [[کور]] و کر شدند و حقایق را ندیدند و نشنیدند. آنها در روزی که [[نامه]] عمال‌شان باز شود، و حالات خود را بنگرند، گوش شنوا و چشم [[بینا]] خواهند داشت، و کارهای خود را خواهند دید. اکنون به کار خود مشغول باش و همان طور که نوشته‌ای از اوضاع و احوال [[مراقبت]] کن<ref>الغارت، ثقی کوفی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۶-۴۸.</ref>
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش