پرش به محتوا

عبدالله بن حنظله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ولیکن' به 'لکن'
جز (جایگزینی متن - 'ولیکن' به 'لکن')
خط ۵۲: خط ۵۲:
[[لشکر]] به [[فرماندهی]] مسلم حرکت کرد. یزید به مسلم گفت: "اگر برای تو مشکلی پیش آمد و نتوانستی ادامه کار را به عهده بگیری، فرماندهی لشکر را به [[حصین بن نمیر]] بسپار. از طرف مدینه برای [[سرکوب]] کردن [[ابن زبیر]] برو و اگر اهل مدینه مانع تو شدند و یا این که با تو جنگیدند، هر کسی را توانستی بکش؛ البته سه روز به آنها مهلت بده<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲.</ref>. و بعد از آن (اگر حاضر به [[اطاعت]] از ما نشدند با آنها بجنگ و) اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، سه روز مدینه را برای [[لشکریان]] [[مباح]] کن (که هر کاری دلشان خواست به جا آورند) پس هر چه در مدینه بود از [[مال]] و متاع (و لو بی [[ارزش]])، [[سلاح]] و یا طعام، همگی در [[اختیار]] لشکریان تو است؛ بعد از این سه [[روز]] دیگر با [[مردم مدینه]] کاری نداشته باش. در این سه روز به [[علی بن الحسین]] کاری نداشته باش؛ زیرا او در کاری که این [[مردم]] بر ضد ما کرده‌اند، دخالت نکرده و با ما کاری نداشته است و علاوه بر این، او [[عایشه]]، دختر [[عثمان بن عفان]] ([[همسر]] [[مروان بن حکم]] و [[مادر]] آبان فرزند [[مروان]]) را [[پناه]] داده و به خاطر دوری از این مردم و [[کناره‌گیری]] از کارهای آنان در مکانی نزدیک [[مدینه]] [[منزل]] گزیده است"<ref>أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.
[[لشکر]] به [[فرماندهی]] مسلم حرکت کرد. یزید به مسلم گفت: "اگر برای تو مشکلی پیش آمد و نتوانستی ادامه کار را به عهده بگیری، فرماندهی لشکر را به [[حصین بن نمیر]] بسپار. از طرف مدینه برای [[سرکوب]] کردن [[ابن زبیر]] برو و اگر اهل مدینه مانع تو شدند و یا این که با تو جنگیدند، هر کسی را توانستی بکش؛ البته سه روز به آنها مهلت بده<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲.</ref>. و بعد از آن (اگر حاضر به [[اطاعت]] از ما نشدند با آنها بجنگ و) اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، سه روز مدینه را برای [[لشکریان]] [[مباح]] کن (که هر کاری دلشان خواست به جا آورند) پس هر چه در مدینه بود از [[مال]] و متاع (و لو بی [[ارزش]])، [[سلاح]] و یا طعام، همگی در [[اختیار]] لشکریان تو است؛ بعد از این سه [[روز]] دیگر با [[مردم مدینه]] کاری نداشته باش. در این سه روز به [[علی بن الحسین]] کاری نداشته باش؛ زیرا او در کاری که این [[مردم]] بر ضد ما کرده‌اند، دخالت نکرده و با ما کاری نداشته است و علاوه بر این، او [[عایشه]]، دختر [[عثمان بن عفان]] ([[همسر]] [[مروان بن حکم]] و [[مادر]] آبان فرزند [[مروان]]) را [[پناه]] داده و به خاطر دوری از این مردم و [[کناره‌گیری]] از کارهای آنان در مکانی نزدیک [[مدینه]] [[منزل]] گزیده است"<ref>أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.


مسلم گفت: "[[خدا]] امور [[امیر]] را [[اصلاح]] کند، از تمامی حرف‌هایی که گفتی من فقط به دو نکته عمل می‌کنم". [[یزید]] گفت: "وای بر تو! آن دو نکته چیست؟" مسلم جواب داد: "هر کس [[اطاعت]] کرد و به ما روی آورد، او را می‌پذیرم و هر کس به ما پشت کرد او را می‌کشم". یزید گفت: "همین دو امر تو را کفایت می‌کند ولیکن [[تذکر]] من به ضرر تو نیست و تأکیدم به نفع توست. وقتی خواستی وارد مدینه شوی، اگر کسی مانع ورودت به مدینه شد و یا این که با تو جنگید، جواب او را با [[شمشیر]] بده و اگر [[اهل]] مدینه با تو کاری نداشتند، با آنها کاری نداشته باش و به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] برو"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.
مسلم گفت: "[[خدا]] امور [[امیر]] را [[اصلاح]] کند، از تمامی حرف‌هایی که گفتی من فقط به دو نکته عمل می‌کنم". [[یزید]] گفت: "وای بر تو! آن دو نکته چیست؟" مسلم جواب داد: "هر کس [[اطاعت]] کرد و به ما روی آورد، او را می‌پذیرم و هر کس به ما پشت کرد او را می‌کشم". یزید گفت: "همین دو امر تو را کفایت می‌کند لکن [[تذکر]] من به ضرر تو نیست و تأکیدم به نفع توست. وقتی خواستی وارد مدینه شوی، اگر کسی مانع ورودت به مدینه شد و یا این که با تو جنگید، جواب او را با [[شمشیر]] بده و اگر [[اهل]] مدینه با تو کاری نداشتند، با آنها کاری نداشته باش و به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] برو"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.


وقتی مردم مدینه فهمیدند یزید برای سرکوبی آنها لشکری را فرستاده است، محاصرۀ [[بنی امیه]] در [[خانه]] مروان را سخت‌تر کردند و گفتند: ما از آنها دست بر نمی‌داریم تا این که با ما [[پیمان]] ببندند که اگر آنها را از مدینه بیرون فرستادیم (کاری با آنها نداشتیم و سالم از این جا بیرون رفتند) بر هیچ یک از ما [[ستم]] نکنند و [[اسرار]] ما را فاش نکنند و کسی را بر ضد ما [[راهنمایی]] نکنند و احدی را بر ضد ما نشورانند. بنی امیه با اهل مدینه پیمان بستند که به این شرایط پایبند باشند. سپس [[اهل]] [[مدینه]] آنها را به همراه وسایل و اموالشان [[آزاد]] کردند و آنان نیز از مدینه خارج شدند و [[راه]] او [[شام]] را در پیش گرفتند<ref>انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۲. برخی مورخان این گونه نگاشته‌اند: اهل مدینه به این نتیجه رسیدند که بزرگان بنی امیه را در کنار منبر رسول خدا سوگند دهند که اگر در راه با لشکریان یزید روبرو شدند، اگر توانستند نگذارند آنها به اهل مدینه حمله کنند و اگر موفق به چنین کاری نشدند، به راه خود ادامه دهند و به شام بروند و لشکر یزید را در جنگ با اهل مدینه همراهی نکنند. (الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۰).</ref>.
وقتی مردم مدینه فهمیدند یزید برای سرکوبی آنها لشکری را فرستاده است، محاصرۀ [[بنی امیه]] در [[خانه]] مروان را سخت‌تر کردند و گفتند: ما از آنها دست بر نمی‌داریم تا این که با ما [[پیمان]] ببندند که اگر آنها را از مدینه بیرون فرستادیم (کاری با آنها نداشتیم و سالم از این جا بیرون رفتند) بر هیچ یک از ما [[ستم]] نکنند و [[اسرار]] ما را فاش نکنند و کسی را بر ضد ما [[راهنمایی]] نکنند و احدی را بر ضد ما نشورانند. بنی امیه با اهل مدینه پیمان بستند که به این شرایط پایبند باشند. سپس [[اهل]] [[مدینه]] آنها را به همراه وسایل و اموالشان [[آزاد]] کردند و آنان نیز از مدینه خارج شدند و [[راه]] او [[شام]] را در پیش گرفتند<ref>انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۲. برخی مورخان این گونه نگاشته‌اند: اهل مدینه به این نتیجه رسیدند که بزرگان بنی امیه را در کنار منبر رسول خدا سوگند دهند که اگر در راه با لشکریان یزید روبرو شدند، اگر توانستند نگذارند آنها به اهل مدینه حمله کنند و اگر موفق به چنین کاری نشدند، به راه خود ادامه دهند و به شام بروند و لشکر یزید را در جنگ با اهل مدینه همراهی نکنند. (الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۰).</ref>.
خط ۵۸: خط ۵۸:
[[بنی امیه]] در بین راه به [[لشکر]] [[مسلم بن عقبه]] برخوردند. این [[عقبه]] پسر [[عثمان بن عفان]] را که اولین نفر بود، خواست و از وضع مدینه جویا شد. وی طبق پیمانی که سپرده بود، گفت: "من نمی‌توانم چیزی بگویم؛ زیرا [[پیمان]] سپرده‌ام". مسلم گفت: "اگر پسر [[خلیفه]] نبودی، گردنت را می‌زدم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۹.</ref>.
[[بنی امیه]] در بین راه به [[لشکر]] [[مسلم بن عقبه]] برخوردند. این [[عقبه]] پسر [[عثمان بن عفان]] را که اولین نفر بود، خواست و از وضع مدینه جویا شد. وی طبق پیمانی که سپرده بود، گفت: "من نمی‌توانم چیزی بگویم؛ زیرا [[پیمان]] سپرده‌ام". مسلم گفت: "اگر پسر [[خلیفه]] نبودی، گردنت را می‌زدم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۹.</ref>.


[[مروان بن حکم]] جلو آمد و گفت: "نفرات آنها بیش از تعداد [[لشکریان]] تو است ولیکن بیشتر آنها عقیدة راسخی برای [[جنگ]] ندارند و [[بصیرت]] و بینشی هم درباره هدفشان از جنگ ندارند، اگر با آنها بجنگید، در برابر شمشیرهای شما نمی‌توانند [[مقاومت]] کنند؛ زیرا آنها [[سلاح]] و تجهیزات [[جنگی]] ندارند و فقط خندقی (دور مدینه) حفر کرده‌اند و گرد آن جمع شده‌اند"<ref>الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲. برخی مورخان این گونه نگاشته‌اند: مروان به فرزندش، عبد الملک، گفت: نزد مسلم برو و اوضاع مدینه را به او گزارش بده، شاید دیگر چیزی از من نخواهد تا مجبور شوم بر بر خلاف پیمان عمل کنم، عبد الملک پیش مسلم رفت. مسلم گفت: چه خبر و چه باید کرد؟ عبد الملک گفت: می‌روی تا وقتی به منطقه نخله رسیدی در سایه درختان استراحت می‌کنی. اول آفتاب، از جانب حره، طرف شرقی مدینه، جنگ را شروع می‌کنی تا آفتاب بر پشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد. آن وقت چشم ایشان در اثر تابش آفتاب بر زره‌ها و خودها و سر نیزه‌ها و شمشیرهای شما خیره خواهد شد. مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خیر دهد با این فرزندی که دارد. (أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۳ و ۳۲۴؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۹).</ref>.
[[مروان بن حکم]] جلو آمد و گفت: "نفرات آنها بیش از تعداد [[لشکریان]] تو است لکن بیشتر آنها عقیدة راسخی برای [[جنگ]] ندارند و [[بصیرت]] و بینشی هم درباره هدفشان از جنگ ندارند، اگر با آنها بجنگید، در برابر شمشیرهای شما نمی‌توانند [[مقاومت]] کنند؛ زیرا آنها [[سلاح]] و تجهیزات [[جنگی]] ندارند و فقط خندقی (دور مدینه) حفر کرده‌اند و گرد آن جمع شده‌اند"<ref>الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳۲. برخی مورخان این گونه نگاشته‌اند: مروان به فرزندش، عبد الملک، گفت: نزد مسلم برو و اوضاع مدینه را به او گزارش بده، شاید دیگر چیزی از من نخواهد تا مجبور شوم بر بر خلاف پیمان عمل کنم، عبد الملک پیش مسلم رفت. مسلم گفت: چه خبر و چه باید کرد؟ عبد الملک گفت: می‌روی تا وقتی به منطقه نخله رسیدی در سایه درختان استراحت می‌کنی. اول آفتاب، از جانب حره، طرف شرقی مدینه، جنگ را شروع می‌کنی تا آفتاب بر پشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد. آن وقت چشم ایشان در اثر تابش آفتاب بر زره‌ها و خودها و سر نیزه‌ها و شمشیرهای شما خیره خواهد شد. مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خیر دهد با این فرزندی که دارد. (أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۲۳ و ۳۲۴؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۹).</ref>.


مسلم گفت: "از همه سخت‌تر همین [[خندق]] است، ولی ما آنها را [[سرکوب]] می‌کنیم و خندق‌شان را بر سرشان خراب می‌کنیم". [[مروان]] گفت: "پاسداران گرد خندق افرادی هستند که [[تسلیم]] نمی‌شوند؛ البته من برای آن هم راهکاری دارم که تو را از آن با خبر می‌کنم". مسلم گفت: "[[راه]] حلت را بگو". مروان گفت: "در [[زمان]] لازم به تو می‌گویم".
مسلم گفت: "از همه سخت‌تر همین [[خندق]] است، ولی ما آنها را [[سرکوب]] می‌کنیم و خندق‌شان را بر سرشان خراب می‌کنیم". [[مروان]] گفت: "پاسداران گرد خندق افرادی هستند که [[تسلیم]] نمی‌شوند؛ البته من برای آن هم راهکاری دارم که تو را از آن با خبر می‌کنم". مسلم گفت: "[[راه]] حلت را بگو". مروان گفت: "در [[زمان]] لازم به تو می‌گویم".
۲۱۸٬۹۱۸

ویرایش