سعد بن معاذ انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'ولیکن' به 'لکن'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'ولیکن' به 'لکن') |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
'''سعد و [[بنی قریظه]]:''' در [[جنگ خندق]] پس از آنکه [[خدای بزرگ]] باد سرد و [[تندی]] را فرستاد، [[کفار]] به [[زحمت]] افتادند و به ناچار نیمه [[شب]] [[راه]] فرار را در پیش گرفتند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} پس از [[نماز ظهر]] به [[خانه]] [[عایشه]] رفته و [[لباس]] [[جنگ]] را از تن بیرون آورد. [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[اسلحه]] را [[زمین]] گذاشتی قبل از آنکه [[ملائکه]] به زمین بگذارند! [[خدا]] [[فرمان]] میدهد که به بنی قریظه بروی". [[رسول خدا]] [[پرچم]] را به [[علی]] {{ع}} سپرد و به [[بلال]] فرمود: "به [[لشکر]] بگو که [[نماز عصر]] را باید در بنی قریظه بخوانیم". در حدود سه هزار نفر به جانب بنی قریظه حرکت کردند و مدت چهارده یا پانزده [[روز]] قلعة آنها را محاصره کردند تا این که آنها به تنگ آمده و گفتند: ما تحت فرمان شماییم. | '''سعد و [[بنی قریظه]]:''' در [[جنگ خندق]] پس از آنکه [[خدای بزرگ]] باد سرد و [[تندی]] را فرستاد، [[کفار]] به [[زحمت]] افتادند و به ناچار نیمه [[شب]] [[راه]] فرار را در پیش گرفتند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} پس از [[نماز ظهر]] به [[خانه]] [[عایشه]] رفته و [[لباس]] [[جنگ]] را از تن بیرون آورد. [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[اسلحه]] را [[زمین]] گذاشتی قبل از آنکه [[ملائکه]] به زمین بگذارند! [[خدا]] [[فرمان]] میدهد که به بنی قریظه بروی". [[رسول خدا]] [[پرچم]] را به [[علی]] {{ع}} سپرد و به [[بلال]] فرمود: "به [[لشکر]] بگو که [[نماز عصر]] را باید در بنی قریظه بخوانیم". در حدود سه هزار نفر به جانب بنی قریظه حرکت کردند و مدت چهارده یا پانزده [[روز]] قلعة آنها را محاصره کردند تا این که آنها به تنگ آمده و گفتند: ما تحت فرمان شماییم. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود تا دستهای مردان را ببندند و [[زنان]] را به کناری ببرند. در این وقت قبیلة [[اوس]] و بستگان [[سعد بن معاذ]] گفتند: یا رسول الله، اینها را ببخش؛ زیرا در [[جاهلیت]] هم قسم و هم [[پیمان]] ما بودهاند؛ چنان که هفتصد نفر از هم پیمانان [[عبدالله بن أبی]] از قبیلة [[بنی قینقاع]] را به او بخشیدی. پیامبر فرمود: "آیا [[راضی]] هستید که [[قضاوت]] را به یک نفر از شما بسپارم؟" آنها گفتند: آن کیست؟ [[حضرت]] فرمود: "سعد بن معاذ". همه گفتند: آری، راضی هستیم. سعد بن معاذ را سوار مرکبی کرده و با [[تجلیل]] خاصی از [[مدینه]] تا جلوی [[قلعه]] بنی قریظه آوردند. افراد قبیلة اوس اطراف مرکب سعد را گرفته و میگفتند: امروز وقت تلافی است؛ چرا که بنی قریظه در تمام جنگهای اوس و [[خزرج]] به ما کمک میکردند. پس به هم پیمانان خود کمک کن. سعد آهسته گفت: "اکنون وقت آن است که در اجرای [[فرمان خدا]] به [[سرزنش]] کسی گوش ندهم" [[طایفه]] [[اوس]] [[ناامید]] شدند و دانستند که [[بنی قریظه]] نابود میشوند. همین که [[زنان]] بنی قریظه سعد را دیدند، شروع به [[گریه]] و ناله کردند. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "درباره [[دوستان]] دیرین خود [[قضاوت]] کن". سعد متوجه [[یهودیان]] بنی قریظه شد و گفت: "ای گروه [[یهود]]! آیا به قضاوت من [[راضی]] هستید؟" همه گفتند: آری، راضی هستیم و امیدواریم با [[انصاف]] قضاوت کنی. سپس سعد صورت خود را به طرف [[مسلمانان]] کرد و به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "[[پدر]] و مادرم به قربانت! چه میفرمایی؟" پیامبر {{صل}} فرمود: "[[حکم]] کن که ما هم راضی هستیم". سعد گفت: "من حکم کردم که مردان و جوانانی که به حد [[بلوغ]] رسیدهاند، کشته شوند و زنان [[اسیر]] و [[اموال]] آنان در میان مسلمانان تقسیم شود و [[املاک]] آنها مخصوص [[مهاجران]] باشد؛ زیرا [[انصار]] همه دارای [[ملک]] هستند"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۶ (خلاصهتر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۵.</ref>. رسول خدا {{صل}} فرمود: "حکم کردی به آنچه [[خدا]] از بالای هفت طبقه [[آسمان]] بدان حکم کرده است"<ref>{{متن حدیث|حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اَللَّهِ فَوْقَ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ}}؛ شاید این حکم به نظر برخی غیر عادلانه، بلکه غیر انسانی جلوه کند، و بگویند: به فرض که سعد، حکم کرد، پیامبر {{صل}} چرا باید اجرا کند؟ سعد دلایلی در دست داشت که با توجه به آن دلایل لازم میدید که تقاضای افراد قبیله خود را رد کرده و به ناله و آه زنان و اطفال بنی قریظه گوش ندهد؛ زیرا در غیر این صورت اسلام و تمام افراد مسلمان را فدای میل و خواسته عدهای از افراد قبیله خود کرده بود. دلایلی که سعد را به دادن این حکم مجبور کرد، از این قرار است: ۱- بنی قریظه با پیامبر پیمان بستند که علیه مسلمانان با کفار هم دست نشوند و به آنان کمک نکنند، اما آنان این پیمان را نقض کرده، برای آنها، بارهای خرما و طعام فرستادند و به آنها وعده دادند که خانههای مدینه را غارت کنند و به این منظور به خانههای آنها حمله کردند که اگر مراقبت پیامبر نبود و دستهای را در داخل شهر نگماشته بود، شهر مدینه از داخل و خارج دچار تا امنی عجیبی میشد و آنها پس از تسلط کامل، مردان مسلمان را میکشتند؛ به طوری که دیگر نامی از اسلام باقی نمیماند. ۲- تجربهای که سعد از دو داستان بنی قینقاع و بنی نضیر آموخته بود، به او اجازه نمیداد که پیشنهاد قوم خودش را بپذیرد؛ زیرا سعد دید که با مداخله عبد الله بن ابی درباره این قبیله و کوچ دادن آنها و چشم پوشی از املاک و اراضی چه نتیجهای به دست آمد. کعب بن اشرف راه مکه را در پیش گرفت و به دروغ بر کشتگان بت پرستان گریه کرد تا با همدستی کفار مکه جنگ احد را بر پا کرد و هفتاد نفر از بهترین افراد اسلام در آن جنگ کشته شدند. و یا در داستان بنی نضیر پس از آنکه دست شان کوتاه شد، جنگ احزاب (خندق) را به وجود آوردند که اگر تأیید و کمک خدایی نبود، نامی از اسلام باقی نمیماند. بنابراین اگر بنی قریظه هم نجات مییافتند، ممکن بود دست به اقدام وسیع تری برای نابودی اسلام بزنند که دیگر جبران پذیر نباشد. ۳- سعد در این ماجرا مطابق عقیده خود یهودیان حکم کرده است؛ زیرا در فصل بیستم از سفر تثنیه تورات چنین آمده: هنگامی که به قصد نبرد به شهری نزدیک شدی، اهالی را به صلح دعوت کن؛ اگر پذیرفتند، تمام آنها بنده و فرمانبردار تو هستند، و چنان که تسلیم نشدند، با جنگ شهر را تصرف کن؛ تمام کن مردان را از دم شمشیر بگذران ولی زنان و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را برای خود به غنیمت بردار، با توجه به این قانون، اگر یهود بر مدینه تسلط مییافتند، همین کار را میکردند. و لذا یهود بنی قریظه این حکم را جابرانه نمیدانستند و این خواری را از جانب خدا میدانستند؛ چنان که حیی بن اخطب هنگام کشته شدن، چنین گفت: خود را با دشمنی با شما ملامت نمیکنم | [[پیامبر]] {{صل}} فرمود تا دستهای مردان را ببندند و [[زنان]] را به کناری ببرند. در این وقت قبیلة [[اوس]] و بستگان [[سعد بن معاذ]] گفتند: یا رسول الله، اینها را ببخش؛ زیرا در [[جاهلیت]] هم قسم و هم [[پیمان]] ما بودهاند؛ چنان که هفتصد نفر از هم پیمانان [[عبدالله بن أبی]] از قبیلة [[بنی قینقاع]] را به او بخشیدی. پیامبر فرمود: "آیا [[راضی]] هستید که [[قضاوت]] را به یک نفر از شما بسپارم؟" آنها گفتند: آن کیست؟ [[حضرت]] فرمود: "سعد بن معاذ". همه گفتند: آری، راضی هستیم. سعد بن معاذ را سوار مرکبی کرده و با [[تجلیل]] خاصی از [[مدینه]] تا جلوی [[قلعه]] بنی قریظه آوردند. افراد قبیلة اوس اطراف مرکب سعد را گرفته و میگفتند: امروز وقت تلافی است؛ چرا که بنی قریظه در تمام جنگهای اوس و [[خزرج]] به ما کمک میکردند. پس به هم پیمانان خود کمک کن. سعد آهسته گفت: "اکنون وقت آن است که در اجرای [[فرمان خدا]] به [[سرزنش]] کسی گوش ندهم" [[طایفه]] [[اوس]] [[ناامید]] شدند و دانستند که [[بنی قریظه]] نابود میشوند. همین که [[زنان]] بنی قریظه سعد را دیدند، شروع به [[گریه]] و ناله کردند. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "درباره [[دوستان]] دیرین خود [[قضاوت]] کن". سعد متوجه [[یهودیان]] بنی قریظه شد و گفت: "ای گروه [[یهود]]! آیا به قضاوت من [[راضی]] هستید؟" همه گفتند: آری، راضی هستیم و امیدواریم با [[انصاف]] قضاوت کنی. سپس سعد صورت خود را به طرف [[مسلمانان]] کرد و به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "[[پدر]] و مادرم به قربانت! چه میفرمایی؟" پیامبر {{صل}} فرمود: "[[حکم]] کن که ما هم راضی هستیم". سعد گفت: "من حکم کردم که مردان و جوانانی که به حد [[بلوغ]] رسیدهاند، کشته شوند و زنان [[اسیر]] و [[اموال]] آنان در میان مسلمانان تقسیم شود و [[املاک]] آنها مخصوص [[مهاجران]] باشد؛ زیرا [[انصار]] همه دارای [[ملک]] هستند"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۶ (خلاصهتر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۵.</ref>. رسول خدا {{صل}} فرمود: "حکم کردی به آنچه [[خدا]] از بالای هفت طبقه [[آسمان]] بدان حکم کرده است"<ref>{{متن حدیث|حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اَللَّهِ فَوْقَ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ}}؛ شاید این حکم به نظر برخی غیر عادلانه، بلکه غیر انسانی جلوه کند، و بگویند: به فرض که سعد، حکم کرد، پیامبر {{صل}} چرا باید اجرا کند؟ سعد دلایلی در دست داشت که با توجه به آن دلایل لازم میدید که تقاضای افراد قبیله خود را رد کرده و به ناله و آه زنان و اطفال بنی قریظه گوش ندهد؛ زیرا در غیر این صورت اسلام و تمام افراد مسلمان را فدای میل و خواسته عدهای از افراد قبیله خود کرده بود. دلایلی که سعد را به دادن این حکم مجبور کرد، از این قرار است: ۱- بنی قریظه با پیامبر پیمان بستند که علیه مسلمانان با کفار هم دست نشوند و به آنان کمک نکنند، اما آنان این پیمان را نقض کرده، برای آنها، بارهای خرما و طعام فرستادند و به آنها وعده دادند که خانههای مدینه را غارت کنند و به این منظور به خانههای آنها حمله کردند که اگر مراقبت پیامبر نبود و دستهای را در داخل شهر نگماشته بود، شهر مدینه از داخل و خارج دچار تا امنی عجیبی میشد و آنها پس از تسلط کامل، مردان مسلمان را میکشتند؛ به طوری که دیگر نامی از اسلام باقی نمیماند. ۲- تجربهای که سعد از دو داستان بنی قینقاع و بنی نضیر آموخته بود، به او اجازه نمیداد که پیشنهاد قوم خودش را بپذیرد؛ زیرا سعد دید که با مداخله عبد الله بن ابی درباره این قبیله و کوچ دادن آنها و چشم پوشی از املاک و اراضی چه نتیجهای به دست آمد. کعب بن اشرف راه مکه را در پیش گرفت و به دروغ بر کشتگان بت پرستان گریه کرد تا با همدستی کفار مکه جنگ احد را بر پا کرد و هفتاد نفر از بهترین افراد اسلام در آن جنگ کشته شدند. و یا در داستان بنی نضیر پس از آنکه دست شان کوتاه شد، جنگ احزاب (خندق) را به وجود آوردند که اگر تأیید و کمک خدایی نبود، نامی از اسلام باقی نمیماند. بنابراین اگر بنی قریظه هم نجات مییافتند، ممکن بود دست به اقدام وسیع تری برای نابودی اسلام بزنند که دیگر جبران پذیر نباشد. ۳- سعد در این ماجرا مطابق عقیده خود یهودیان حکم کرده است؛ زیرا در فصل بیستم از سفر تثنیه تورات چنین آمده: هنگامی که به قصد نبرد به شهری نزدیک شدی، اهالی را به صلح دعوت کن؛ اگر پذیرفتند، تمام آنها بنده و فرمانبردار تو هستند، و چنان که تسلیم نشدند، با جنگ شهر را تصرف کن؛ تمام کن مردان را از دم شمشیر بگذران ولی زنان و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را برای خود به غنیمت بردار، با توجه به این قانون، اگر یهود بر مدینه تسلط مییافتند، همین کار را میکردند. و لذا یهود بنی قریظه این حکم را جابرانه نمیدانستند و این خواری را از جانب خدا میدانستند؛ چنان که حیی بن اخطب هنگام کشته شدن، چنین گفت: خود را با دشمنی با شما ملامت نمیکنم لکن {{عربی|من یخذل الله یخذل}}؛ هر که خدا را خوار سازد، خوار شود. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۴۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۵۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۱۷. (</ref>. | ||
'''سعد و [[غزوه بنی قینقاع]]:''' در ماجرای [[غزوه قینقاع]] زمانی که [[محمد بن مسلمه]] [[اموال]] آنها را گرفت، [[رسول خدا]] {{صل}} [[خمس]] [[غنائم]] را برداشت؛ (این اولین خمسی بود که [[پیامبر]] {{صل}} بعد از [[نزول آیه]] خمس دریافت میکرد) و بقیه را بین اصحابش تقسیم کرد که به سعد، زرهی بخشید که نام آن سحل بود<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷۸-۱۸۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سعد بن معاذ (مقاله)|مقاله «سعد بن معاذ»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۳۰۰-۳۰۷.</ref> | '''سعد و [[غزوه بنی قینقاع]]:''' در ماجرای [[غزوه قینقاع]] زمانی که [[محمد بن مسلمه]] [[اموال]] آنها را گرفت، [[رسول خدا]] {{صل}} [[خمس]] [[غنائم]] را برداشت؛ (این اولین خمسی بود که [[پیامبر]] {{صل}} بعد از [[نزول آیه]] خمس دریافت میکرد) و بقیه را بین اصحابش تقسیم کرد که به سعد، زرهی بخشید که نام آن سحل بود<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷۸-۱۸۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سعد بن معاذ (مقاله)|مقاله «سعد بن معاذ»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۳۰۰-۳۰۷.</ref> |