سعد بن معاذ انصاری در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام و نسب او سعد بن معاذ بن نعمان بن امرؤ القیس است. او یکی از بزرگان صحابه رسول خدا (ص) و رئیس طایفه اوس بود. مادرش، کبشه دختر رافع، اولین زن از انصار و اهل مدینه است که بین بیعت عقبه اول و دوم به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد[۱].[۲]
سعد و شرکت در جنگها
جنگ بدر: پیامبر اسلام (ص) هنگام حرکت به طرف بدر، قصد جنگ نداشت، بلکه به قصد گرفتن مال التجاره مردم مکه حرکت کرد ولی در بین راه باخبر شد که قریش با جمعیت زیادی به قصد دفاع حرکت کردهاند. پیامبر (ص) در فکر فرو رفت که آیا با نداشتن وسایل جنگی و نبود آمادگی پیش برود و با لشکر آنها بجنگد، با هدف خود را که غارت قافله بود، تعقیب کند؛ زیرا خدای متعال به وسیله وحی به ایشان خبر داده بود که یکی از این دو نصیب مسلمانان خواهد شد: پیروزی در جنگ، یا ثروت و مال التجاره. از این رو، این موضوع را با مسلمانان در میان نهاد و با آنان مشورت کرد، ابوبکر و مقداد سخنانی را گفتند. سپس پیامبر به مسلمانان گفت: "چه میگویید؟" در این موقع سعد بن معاذ برخاست و گفت: "یا رسول الله، مثل این که منظور شما ما مردم مدینهایم!" پیامبر (ص) فرمود: "آری". سعد گفت: "ما به شما ایمان آوردهایم و شما را به آن چه آوردهای، تصدیق کردیم؛ به هر چه خواهی فرمان بده و از اموال ما هر چه میخواهی بردار که به آنچه از اموال ما بگیری خوشحالتریم تا آنچه را برای ما باقی میگذاری. به خدا سوگند اگر دستور فرمایی که به دریا فرو رویم، برای اجرای فرمان شما حاضریم و اطاعت میکنیم"[۳]. با بیان این جملات، پیامبر (ص) شاد شد و به آنها فرمود: "به امید خدا حرکت کنید"[۴].
در این جنگ، سعد بن معاذ جزء گروهی بود که در کنار رسول خدا (ص) برای پاسداری از ایشان ماند. زمانی که مبارزان، غنائم را جمعآوری کرده و عدهای را اسیر گرفتند، سعد ترسید که رسول خدا (ص) غنائم را فقط بین کسانی که در خط مقدم جنگیدهاند، تقسیم کند و به کسانی که مراقب بودهاند و نجنگیدهاند، چیزی از غنائم داده نشود. به رسول خدا گفت: "یا رسول الله! ما به خاطر کنارهگیری از جنگ و یا ترس از دشمن نبود که به خط مقدم نرفتیم و اطراف شما ماندیم؛ بلکه ما ترسیدیم شما را رها کنیم و لشکر مشرکان به شما هجوم آورند. یا رسول الله! مردم زیادند و غنائم کم، و اگر غنیمت زیادی به جنگجویان خط مقدم بدهی، برای اصحابت چیزی باقی نمیماند". اصحاب رسول خدا (ص) در این باره اختلاف کردند تا این که این آیه نازل شد: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۵]. رسول خدا (ص) آن غنائم را بین مسلمانان تقسیم کرد[۶]. غزوه احد: در ماجرای لشکرکشی قریش برای جنگ احد، رسول خدا (ص) درباره نحوه مقابله با آنها با اصحاب مشورت کرد. برخی گفتند: داخل مدینه بمانیم و در برابر حمله آنان دفاع کنیم؛ چون در این صورت، زنها و کودکان نیز از پشت بامها بر آنها سنگ میزنند. در این هنگام سعد بن معاذ بلند شد و گفت: "ما زمانی که مشرک بودیم و بت میپرستیدیم، کسی جرأت تعرض به ما را نداشت؛ حال چگونه ممکن است شما میان ما باشید و کسی جرأت تعرض به ما را داشته باشد؟ نه، ما باید از مدینه خارج شویم و با آنها بجنگیم پسر هر کس از ما کشته شود شهید شده است و هر کس زنده بماند، در راه خدا جهاد کرده است"[۷].
هم چنین نقل شده که افسار اسب رسول خدا (ص) در بازگشت از حد در دست سعد بن معاذ بود که مادر سعد مقابل رسول خدا (ص) دوید. سعد به رسول خدا (ص) گفت: "یا رسول الله! ایشان مادرم هستند. مار حضرت کر انکار فرمود کر: "احسنت دیا بر او. مادر سعد در چهره رسول خدا (ص) دقت کرد و گفت: "زمانی که شما را سالم دیدم، مصیبتم آسان شد". رسول خدا (ص) شهادت پسرش عمرو بن معاذ (برادر سعد) را به او تسلیت گفت و فرمود: "ای ام سعد! بشارت باد بر تو و بشارت بده به خانوادهها که کشتههایشان همگی در بهشت در خوشی به سر میبرند و خانواده شان را شفاعت خواهند کرد". مادر سعد گفت: "یا رسول الله! به این امر راضی شدیم و چه کسی بعد از این حرف شما بر آنان گریه میکند. پس گفت: یا رسول الله! برای بازماندگان دعا کن". حضرت فرمود: "خدایا! غصه دل آنها را ببر و مصیبت آنها را جبران کن و سرنوشت بازماندگان را نیکو گردان"[۸].
سعد در غزوه خندق: بعد از رسیدن اخباری مبنی بر خیانت قبیله بنی قریظه، رسول خدا (ص) سعد بن معاذ و أسید بن حضیر را که هر دو از قبیله اوس و هم پیمان با بنی قریظه بودند، فرستاد تا ببیند آنها چه میکنند و به آنها فرمودند: "اگر پیمان شکنی کرده بودند، در بازگشت کسی را باخبر نسازید و فقط بگویید: عضل و قارة". و این به خاطر آن بود که عضل و قاره دو قبیلهای بودند که اسلام را پذیرفتند و بعد پیمان شکستند و این مثال برای پیمان شکنی شد. سپس سعد بن معاذ و اسید بن حضیر به درب قلعه بنی قریظه رفتند. کعب بن حصن که بر آنها اشراف داشت، به سعد و رسول خدا (ص) دشنام داد. سعد به او گفت: "تو مثل روباه در سوراخی؛ با قریش دوست شدی و رسول خدا (ص) را محاصره کردی". پس هنگامی که بازگشتند، به رسول خدا (ص) گفتند: عضل و قاره و رسول خدا (ص) فرمود: "الله اکبر! به مسلمانان بشارت دهید"[۹].
نظر سعد در غزوه خندق: در ماجرای جنگ خندق، رسول خدا (ص) با مسلمانان درباره چگونگی مقابله با قریش مشورت کرد. برخی گفتند: صلح کنیم و یک سوم محصول مدینه را به آنها بدهیم. اما سعد بن معاذ گفت: "ما و این قوم زمانی مشرک بودیم و بت میپرستیدیم، اما هرگز از محصولمان جز به صورت فروش چیزی به آنها نداریم و الان که خدا ما را به خاطر اسلام کرامت عطا کرده و هدایت کرده، از اموالمان به آنها بدهیم؟ ما چه نیازی به این کار داریم؟! به خدا قسم، جز شمشیر به آنها نمیدهیم تا خدا بین ما و آنها حکم کند". رسول خدا (ص) با شنیدن این حرف خشنود شد و فرمود: "الآن اراده شما را دانستم؛ پس بر همین عقیده ثابت قدم بمانید. و خدای متعال هرگز پیامبرش را خوار نمیکند". سپس رسول خدا بین مسلمانان رفت و آنها را به جهاد دعوت کرد و وعده یاری از جانب خدا را داد[۱۰].
مسلمانان در جنگ خندق، از ترس دشمن، زنان و کودکان را در قلعهها جا داده بودند، عایشه میگوید: "از قلعه بیرون رفتم تا ببینم مردم چه میکنند، ناگاه احساس کردم کسی پشت سر من است؛ دیدم سعد بن معاذ است و زرهی پوشیده که بیشتر دستهایش از آستین زره بیرون است؛ به مادر سعد گفتم: خوب بود که سعد زره بزرگتری میپوشید که دستهایش را بپوشاند. در همین حال "حبان بن عرقه" تیری به طرف سعد انداخت که رگ اکحل[۱۱] او را برید. حبان گفت: " بگیر که من ابن عرقه[۱۲] هستم. " سعد گفت: "خدا چهرهات را در آتش قرار دهد"[۱۳]. سعد در اثر خونریزی روز به روز ضعیفتر و به خطر نزدیکتر میشد.
پیامبر (ص) دستور داد تا در مسجد خیمهای بزنند و سعد را در آن خیمه جای دهند تا عیادتش بر آن حضرت آسان باشد و به زنی به نام عیبه یارفیده فرمان داد تا او را معالجه کند و شاید این زن خود در مسجد خیمهای داشت که مجروحان را مداوا میکرد؛ رسول خدا (ص) هر روز از سعد معاذ عیادت میفرمود"[۱۴].
سعد در ایام جاهلیت با بنی قریظه هم پیمان بود، و آنها قبل از جنگ خندق با رسول خدا پیمان بسته بودند که به دشمنان اسلام کمک نکنند و به آنها اسلحه ندهند؛ ولی بنی قریظه پیمان را شکستند و با گروههای مختلف هم دست شده و جنگ خندق را به وجود آوردند. سعد بن معاذ به خاطر سابقه او با این طایفه، از پیمان شکنی آنها سخت ناراحت بود، لذا درباره آنها این گونه دعا کرد: "خدایا! آن قدر مرا باقی بگذار تا از ناحیه بنی قریظه خیالم راحت شده و از آنها انتقام بگیرم". پس از این دعا رگ او جوش خورد و خون ایستاد و حال سعد رو به بهبودی رفت[۱۵].
سعد و بنی قریظه: در جنگ خندق پس از آنکه خدای بزرگ باد سرد و تندی را فرستاد، کفار به زحمت افتادند و به ناچار نیمه شب راه فرار را در پیش گرفتند. پیامبر اکرم (ص) پس از نماز ظهر به خانه عایشه رفته و لباس جنگ را از تن بیرون آورد. جبرئیل نازل شد و گفت: "یا رسول الله! اسلحه را زمین گذاشتی قبل از آنکه ملائکه به زمین بگذارند! خدا فرمان میدهد که به بنی قریظه بروی". رسول خدا پرچم را به علی (ع) سپرد و به بلال فرمود: "به لشکر بگو که نماز عصر را باید در بنی قریظه بخوانیم". در حدود سه هزار نفر به جانب بنی قریظه حرکت کردند و مدت چهارده یا پانزده روز قلعة آنها را محاصره کردند تا این که آنها به تنگ آمده و گفتند: ما تحت فرمان شماییم.
پیامبر (ص) فرمود تا دستهای مردان را ببندند و زنان را به کناری ببرند. در این وقت قبیلة اوس و بستگان سعد بن معاذ گفتند: یا رسول الله، اینها را ببخش؛ زیرا در جاهلیت هم قسم و هم پیمان ما بودهاند؛ چنان که هفتصد نفر از هم پیمانان عبدالله بن أبی از قبیلة بنی قینقاع را به او بخشیدی. پیامبر فرمود: "آیا راضی هستید که قضاوت را به یک نفر از شما بسپارم؟" آنها گفتند: آن کیست؟ حضرت فرمود: "سعد بن معاذ". همه گفتند: آری، راضی هستیم. سعد بن معاذ را سوار مرکبی کرده و با تجلیل خاصی از مدینه تا جلوی قلعه بنی قریظه آوردند. افراد قبیلة اوس اطراف مرکب سعد را گرفته و میگفتند: امروز وقت تلافی است؛ چرا که بنی قریظه در تمام جنگهای اوس و خزرج به ما کمک میکردند. پس به هم پیمانان خود کمک کن. سعد آهسته گفت: "اکنون وقت آن است که در اجرای فرمان خدا به سرزنش کسی گوش ندهم" طایفه اوس ناامید شدند و دانستند که بنی قریظه نابود میشوند. همین که زنان بنی قریظه سعد را دیدند، شروع به گریه و ناله کردند. رسول خدا (ص) فرمود: "درباره دوستان دیرین خود قضاوت کن". سعد متوجه یهودیان بنی قریظه شد و گفت: "ای گروه یهود! آیا به قضاوت من راضی هستید؟" همه گفتند: آری، راضی هستیم و امیدواریم با انصاف قضاوت کنی. سپس سعد صورت خود را به طرف مسلمانان کرد و به پیامبر (ص) گفت: "پدر و مادرم به قربانت! چه میفرمایی؟" پیامبر (ص) فرمود: "حکم کن که ما هم راضی هستیم". سعد گفت: "من حکم کردم که مردان و جوانانی که به حد بلوغ رسیدهاند، کشته شوند و زنان اسیر و اموال آنان در میان مسلمانان تقسیم شود و املاک آنها مخصوص مهاجران باشد؛ زیرا انصار همه دارای ملک هستند"[۱۶]. رسول خدا (ص) فرمود: "حکم کردی به آنچه خدا از بالای هفت طبقه آسمان بدان حکم کرده است"[۱۷].
سعد و غزوه بنی قینقاع: در ماجرای غزوه قینقاع زمانی که محمد بن مسلمه اموال آنها را گرفت، رسول خدا (ص) خمس غنائم را برداشت؛ (این اولین خمسی بود که پیامبر (ص) بعد از نزول آیه خمس دریافت میکرد) و بقیه را بین اصحابش تقسیم کرد که به سعد، زرهی بخشید که نام آن سحل بود[۱۸].[۱۹]
سعد و نزول آیه
ابن اسحاق به سند خود از ابن عباس نقل میکند که معاذ بن جبل، سعد بن معاذ و خارجة بن زید از بعضی از احبار یهود درباره بعضی از چیزهایی که در تورات آمده است. سؤال کردند. آنها کتمان کرده و از پاسخگویی به سؤال خودداری کردند و آیات زیر در این باره و نازل این شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ * إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[۲۰][۲۱].[۲۲]
سرانجام سعد
با آنکه جراحت بازوی سعد خوب شده بود ولی پس از آنکه از قلعه بنی قریظه برگشت، هنگامی که خوابیده بود، بزغاله ای به جای تیر لگد زد و زخم دوباره سر باز کرد و خون به شدت جاری شد و هر چه مداوا کردند، اثری نداشت. به همین جهت، او در سال ۵ هجری و در ۳۷ سالگی به شهادت رسید[۲۳]. هنگامی که پیامبر (ص) از ماجرای زخم سعد باخبر شد، به عیادتش آمد و او را در آغوش گرفت و در حالی که خون دست سعد به سر و صورت رسول خدا (ص) میپاشید، سر او را به دامن نهاد و پارچه سفیدی روی او کشید که هرگاه صورتش را میپوشانید، پاهایش برهنه بود و اگر پایش را میپوشانید، صورتش برهنه میماند. آنگاه این گونه برای او دعا فرمود: خدایا! سعد در راه تو جهاد و پیامبرت را تصدیق کرد، روح او را به خوبی بپذیر". سعد با شنیدن سخنان رسول خدا (ص) به هوش آمد و چشمها را باز کرد و گفت: " اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ "! گواه باش که من به رسالت شما قرار دارم". خاندان سعد که این محبت و گرمی را از رسول خدا (ص) دیدند، سخت گریستند. آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: "از خدا میخواهم به عدد شما از ملائکه فرود آیند و در مرگ سعد حاضر باشند".
مادر سعد برای پسرش اینگونه مرثیه میخواند: "ويل ام سعد سعد حزامة وجدة بعد اياد ياله و مجداً مقدماً سد به مسداً"؛
پیامبر (ص) فرمود: "همه کسانی که بر مردگان نوحه سرایی میکنند، دروغ میگویند، جز مادر سعد"[۲۴].[۲۵].
پیامبر (ص) و تجلیل از جنازه سعد
پس از ماجرای سر باز کردن زخم سعد، روزی صبح هنگام وقتی که رسول خدا (ص) از خواب برخاست، جبرئیل نازل شد و گفت: "یا رسول الله! بنده صالحی از امت شما از دنیا رفته است که درهای آسمان برای او باز شده و عرش الهی به لرزه افتاده است". حضرت فرمود: "سعد معاذ مریض بود". پیامبر (ص) به مسجد رفت و از حاضران پرسید: سعد چه شد؟ گفتند: وفات کرد[۲۶]. لذا بستگانش او را به خانهاش بردند. حضرت نماز صبح را خواند و از مسجد بیرون رفت و جمعیت نیز در پشت سر ایشان به راه افتاد؛ پیامبر (ص) به اندازهای تند میرفت که مردم به زحمت افتادند؛ کفشها از پا در میآمد و عباها از دوش میافتاد.
مردی گفت: "یا رسول الله! مردم را به زحمت انداختی!" حضرت فرمود: "از آن میترسم که ملائکه بر ما پیشی بگیرند و او را غسل دهند. چنان که در جنازۀ حنظله بر ما سبقت گرفتند و او را غسل دادند"[۲۷].
وقتی پیامبر (ص) وارد خانه سعد شد شد، دید اقوام او مشغول غسل دادن او هستند. پیامبر در کناری نشست ولی برخلاف انتظار دیدند که زانوهای خود را جمع کرد. علتش را پرسیدند، حضرت فرمود: "فرشتهای فرود آمد و جا برای او نبود، پس به او جا دادم".
سعد را سه بار غسل دادند و در سه پارچه کفن کردند. سپس او را در تابوت گذاشتند و حضرت جلوی تابوت را گرفت تا این که در بیرون منزل بر زمین نهاد. پس از آن گاهی جلو جنازه میرفت و گاهی طرف راست و گاهی جانب چپ و جلو و عقب تابوت را میگرفت. چون سعد بن معاذ مردی تنومند و چاق بود. هنگامی که او را تشییع میکردند منافقان خواستند بر او خرده بگیرند، پس گفتند: تا امروز جنازهای به این سبکی ندیدهایم و این سبکی به خاطر قضاوتی است که درباره بنی قریظه کرد. پیامبر (ص) از گفتارشان آگاه شد، پس فرمود: "قسم به آن کسی که جانم در دست اوست، تابوت او را ملائکه حمل میکنند؛ هفتاد هزار فرشته برای تشییع جنازهاش آمدهاند که تا کنون به زمین نیامدهاند"[۲۸].[۲۹]
چگونگی دفن سعد
مسلمانان جنازه سعد را تا اول بقیع تشییع کردند و در پای دیوار خانه عقیل بن ابی طالب (که بعدها ساخته شد) قبری برایش کندند. کسی که قبر او را میکند، میگفت: در هر بار که کلنگ به زمین میزدیم و مقداری خاک کنده میشد، بوی مشک را احساس میکردیم[۳۰].
قبر، وقتی آماده شد، جنازه را جلو قبر گذاشتند و پیامبر (ص) بر او نماز گزارد. چهار نفر که یکی از آنها برادر زاده سعد بود، او را داخل قبر نهادند. سپس رسول خدا (ص) خود داخل قبر شد و لحد سعد را چید و پس از آنکه لحد، چیده شد، فرمود: "گل نرم بدهید" و تمام شکافهای میان خشتها را بست. آنگاه فرمود: "هر چند میدانم به زودی خراب میشود ولی خدا دوست دارد که بندهاش هر کاری را که میکند، محکم و خوب بکند.
لحدهای قبر ساخته شد و با ریختن خاک قبر هموار شد. مادر سعد بن معاذ که در کناری نشسته بود، گفت: هنیئا لک الجنه؛ بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر (ص) فرمود: "مادر سعد! خاموش باش! از خدا چه توقع داری؟ قبر فشار سختی به سعد داد". و در بعضی از روایات است که حضرت سه بار فرمود: « سُبْحَانَ اَللَّهِ»، و مردم هم به پیروی از ایشان سه بار تسبیح گفتند. علت را پرسیدند؟ فرمود: "الان قبر فشاری به سعد داد که اگر کسی از این فشار خلاصی داشت، سعد نیز یکی از آنان بود".
مردم پرسیدند: "یا رسول الله، درباره سعد رفتاری کردید که درباره هیچ کسی چنین نکردید؛ جنازهاش را با پای برهنه و بدون عبا تشییع فرمودید؟
حضرت فرمود: "چون ملائکه بدون عبا و کفش آمده بودند، من هم از آنها پیروی کردم".
مردم گفتند: چرا چهار گوشه تابوت را گرفتید؟ فرمود: "چون دستم در دست جبرئیل بود و هر جا را او میگرفت من هم میگرفتم". گفتند: با این همه احترام و تجلیل، فرمودید که سعد فشار قبر دید؟ حضرت فرمود: "آری، این از آن جهت بود که سعد با خانوادهاش بداخلاقی میکرد"[۳۱].[۳۲]
شعر حسان بن ثابت درباره مرگ سعد
شهادت سعد معاذ جراحتی عمیق در قلوب مسلمانان به جای گذاشت که از محتوای اشعاری که در مرگش سرودهاند، آشکارست. از جمله حسان بن ثابت، مرثیههایی در مرگ سعد سرود که برای نمونه چند بیت از یکی از آن قصاید را یادآور میشویم:
اشک چشمم در مرگ سعد جاری شد و به چشم خود حق میدهم که بر سعد چنین بگرید. دنیا کا دور دوم سری
کشتهای که قیام او در میدان معرکه چشمها را برای همیشه گریان ساخت.
با دین خدا وارث بهشت شد؛ او و همه شهدا در بهترین جا وارد شدند.
(ای سعد) اگر ما را گذاشتی و در تاریکی قبر جا گرفتی، ولی در جایگاه رفیعی منزل و جامههای بزرگی و مکرمت را بر تن کردی.
(این مقام برای آن است که درباره قبیلة قریظه قضاوتی کردی که خدا در آسمان چنین قضاوت کرد.
حکم تو با حکم خدا درباره آنها یکسان نبود، و دوستی قبلی با آنان مانع تو از بیان حق نشد[۳۳].[۳۴]
مظلومیت پیامبر (ص) در شهادت سعد بن معاذ
سعد بن معاذ بن نعمان انصاری از قبیله اوس است که به دست مصعب بن عمیر که از طرف پیغمبر برای تبلیغ و تعلیم مردم به مدینه رفته بود مسلمان شد و چون اسلام آورد، به قبیله بنیعبدالاشهل گفت: حرف زدن با مردان و زنان شما بر من حرام است تا اینکه مسلمان شوید و آنها همگی مسلمان شدند. سعد از مسلمانان پر خیر و برکت بود و در رکاب پیغمبر اسلام در جنگ بدر شرکت کرد، چون به حضرت خبر رسید که گروه قریش به جنگ او میآیند، پیغمبر متوجه بدر شد، پیغمبر (ص) این بار با یارانش به مشورت پرداخت. بعضی از مهاجرین اطاعت خود را اعلام داشتند، پیغمبر (ص) به انصار نظر انداخت؛ زیرا اکثریت سپاهش را آنها تشکیل میدادند. سعد فهمید که پیغمبر نظر آنها را میخواهد و عرضه داشت: یا رسول الله مثل اینکه عقیده ما را میخواهی؟ فرمود: بلی. گفت: ای رسول خدا ما به تو ایمان آوردیم و پیامبریت را تصدیق کردیم و گواهی دادیم که رسالت تو بر حق است و اکنون با تو به استواری پیمان میبندیم، هر جا میخواهی برو که ما هم با تو هستیم. به آن خدایی که تو را به حق برانگیخت، اگر لازم باشد که در این دریا فرو رویم باکی نداریم و حتی یک نفر از ما مخالفت نمیکند و هرگز از جنگ با دشمن پروایی نداریم، پایداری ما در معرکه نبرد به دنبال عقیده راستین ما به دیدار خداست. امید آنکه خداوند تو را از ما خشنود و مسرور ببیند، پس ما را به عنایت خداوندی به مبارزه دشمن حرکت بده.
پیغمبر از سخنان سعد شادمان شد و آماده جنگ گشت. در جنگ خندق، سعد به جنگ دشمن بیرون آمد، زرهی تنگ پوشیده و بازوانش از آن بیرون بود و حربهای در دست داشت و این رجز را میخواند: با اندکی درنگ قهرمان جنگ به افتخار میرسد و از مرگ هراسی نیست وقتی که اجل فرا رسد. مادرش به او گفت: الحق ای پسرم که مردانگی را تمام کردی، در حین تیراندازی طرفین تیری به او خورد و رگ بازویش را برید. وقتی که یهود بنیقریظه حاضر به قبول حکمیت شدند، سعد به عنوان حکم انتخاب شد و وقتی که وارد جلسه داوری شد، پیغمبر (ص) فرمود: به احترام آقای خود و بهترین خود برخیزید. سعد همچنان مجروح بود و پیغمبر (ص) به او فرمود: ای سعد! درباره این یهودیان داوری کن. سعد آن گونه که اشاره شد داوری کرد، پیغمبر فرمود: بر طبق حکم خدا داوری کردی، در این وقت جراحت سعد پاره شد و خون به شدت جریان یافت. پیغمبر او را به دامن گرفت و سعد در دامان پیامبر (ص) جان داد، رسول خدا (ص) و یارانش بر سعد گریستند[۳۵].[۳۶].
جستارهای وابسته
- عمرو بن معاذ (برادر)
منابع
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۲۰؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۰۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۰.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۷-۲۶۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ "از تو از انفال میپرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید" سوره انفال، آیه ۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱۰.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۱؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۹۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۳۹.
- ↑ رگ اکحل، همان رگی است که هنگام رگ زدن، آن را نیشتر میزنند.
- ↑ از آن جهت به او ابن عرقه میگفتند که مادرش خیلی خوش بو و عرقش معطر بود.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۸؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ تقسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۸؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۴۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۶ (خلاصهتر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ «حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اَللَّهِ فَوْقَ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ»؛ شاید این حکم به نظر برخی غیر عادلانه، بلکه غیر انسانی جلوه کند، و بگویند: به فرض که سعد، حکم کرد، پیامبر (ص) چرا باید اجرا کند؟ سعد دلایلی در دست داشت که با توجه به آن دلایل لازم میدید که تقاضای افراد قبیله خود را رد کرده و به ناله و آه زنان و اطفال بنی قریظه گوش ندهد؛ زیرا در غیر این صورت اسلام و تمام افراد مسلمان را فدای میل و خواسته عدهای از افراد قبیله خود کرده بود. دلایلی که سعد را به دادن این حکم مجبور کرد، از این قرار است: ۱- بنی قریظه با پیامبر پیمان بستند که علیه مسلمانان با کفار هم دست نشوند و به آنان کمک نکنند، اما آنان این پیمان را نقض کرده، برای آنها، بارهای خرما و طعام فرستادند و به آنها وعده دادند که خانههای مدینه را غارت کنند و به این منظور به خانههای آنها حمله کردند که اگر مراقبت پیامبر نبود و دستهای را در داخل شهر نگماشته بود، شهر مدینه از داخل و خارج دچار تا امنی عجیبی میشد و آنها پس از تسلط کامل، مردان مسلمان را میکشتند؛ به طوری که دیگر نامی از اسلام باقی نمیماند. ۲- تجربهای که سعد از دو داستان بنی قینقاع و بنی نضیر آموخته بود، به او اجازه نمیداد که پیشنهاد قوم خودش را بپذیرد؛ زیرا سعد دید که با مداخله عبد الله بن ابی درباره این قبیله و کوچ دادن آنها و چشم پوشی از املاک و اراضی چه نتیجهای به دست آمد. کعب بن اشرف راه مکه را در پیش گرفت و به دروغ بر کشتگان بت پرستان گریه کرد تا با همدستی کفار مکه جنگ احد را بر پا کرد و هفتاد نفر از بهترین افراد اسلام در آن جنگ کشته شدند. و یا در داستان بنی نضیر پس از آنکه دست شان کوتاه شد، جنگ احزاب (خندق) را به وجود آوردند که اگر تأیید و کمک خدایی نبود، نامی از اسلام باقی نمیماند. بنابراین اگر بنی قریظه هم نجات مییافتند، ممکن بود دست به اقدام وسیع تری برای نابودی اسلام بزنند که دیگر جبران پذیر نباشد. ۳- سعد در این ماجرا مطابق عقیده خود یهودیان حکم کرده است؛ زیرا در فصل بیستم از سفر تثنیه تورات چنین آمده: هنگامی که به قصد نبرد به شهری نزدیک شدی، اهالی را به صلح دعوت کن؛ اگر پذیرفتند، تمام آنها بنده و فرمانبردار تو هستند، و چنان که تسلیم نشدند، با جنگ شهر را تصرف کن؛ تمام کن مردان را از دم شمشیر بگذران ولی زنان و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را برای خود به غنیمت بردار، با توجه به این قانون، اگر یهود بر مدینه تسلط مییافتند، همین کار را میکردند. و لذا یهود بنی قریظه این حکم را جابرانه نمیدانستند و این خواری را از جانب خدا میدانستند؛ چنان که حیی بن اخطب هنگام کشته شدن، چنین گفت: خود را با دشمنی با شما ملامت نمیکنم لکن من یخذل الله یخذل؛ هر که خدا را خوار سازد، خوار شود. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۴۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۵۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۱۷. (
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷۸-۱۸۰.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۰-۳۰۷.
- ↑ "خداوند و لعنتکنندگان، کسانی را لعنت میکنند که برهانها و رهنمودی را که فرو فرستادیم، پس از آنکه در کتاب (تورات) برای مردم روشن کردیم، پنهان میدارند * جز کسانی که توبه کردند و به اصلاح (کار خود) پرداختند و (پوشیدهها را) روشن بیان داشتند، که آنان را میآمرزم و من توبهپذیر بخشایندهام" سوره بقره، آیه ۱۵۹-۱۶۰.
- ↑ تفسیر جامع البیان، ابن جریر طبری، ج۲، ص۷۲. به این مضمون آمده: تفسیر التبیان، شیخ طوسی، ج۲، ص۴۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۷.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۲۸؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۲۸۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۲۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۷-۳۰۸.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۵۵۳.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۲۸۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۲۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۲۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۲۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۸-۳۰۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۳۲؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق، ج۱، ص۳۶۰؛ ألامالی، شیخ طوسی، ص۴۲۷، ح۹۵۵.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۰۹-۳۱۰.
- ↑ لقد سجمت من دمع عینی عبرة و حق لعینی أن تفیض علی سعد قتیل ثوی فی معرک فجعت به عیون ذواری الدمع دائمة الوجد علی ملة الرحمان وارث جنة مع الشهداء وفدها اکرم الوفد فان تک قد ودعتنا و ترکتنا و امسیت فی غبراء مظلمة اللحد فانت الذی یا سعد ابت بمشهد کریم و اثواب المکارم و الحمد بحکمک فی حیتی قریظة بالذی قضی الله فیهم ما قضیت علی عمد فوافق حکم الله حکم فه فیهم ولم تعف اذ ذکرت ما کان من عهد؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۴۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۴۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن معاذ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۳۱۱.
- ↑ باقر شریف قرشی، زندگانی امام حسن، ص۳۵۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۲۱.