پرش به محتوا

جنگ صفین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۲۸: خط ۱۲۸:


سرانجام [[روز]] چهارشنبه اول ماه صفر ۳۷ قمری [[جنگ]] میان دو لشکر آغاز شد و در ابتدای جنگ، چرخ [[نبرد]] به کندی پیش می‌رفت زیرا هنوز فضای [[امید]] [[آتش بس]] بین طرفین [[حاکم]] بود، ستون‌های رزمی تا ظهر می‌جنگیدند و از آن به بعد به استراحت می‌پرداختند ولی روزهای بعد نبرد شدت یافت و از صبح تا شب و حتی در بخشی از شب نیز ادامه یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۴۶.</ref>
سرانجام [[روز]] چهارشنبه اول ماه صفر ۳۷ قمری [[جنگ]] میان دو لشکر آغاز شد و در ابتدای جنگ، چرخ [[نبرد]] به کندی پیش می‌رفت زیرا هنوز فضای [[امید]] [[آتش بس]] بین طرفین [[حاکم]] بود، ستون‌های رزمی تا ظهر می‌جنگیدند و از آن به بعد به استراحت می‌پرداختند ولی روزهای بعد نبرد شدت یافت و از صبح تا شب و حتی در بخشی از شب نیز ادامه یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۴۶.</ref>
==[[کوفیان]] و [[جنگ صفین]]==
وقتی [[عثمان]] پس از چهار ماه محاصره، در [[مدینه]] توسط [[انقلابیون]] به [[قتل]] رسید و [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، آن [[حضرت]] در اولین [[اقدام]] [[حکومتی]] خود، [[فرمان]] [[عزل معاویه]] را از [[امارت شام]] صادر کرد. چون [[نامه]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} مبنی بر عزل معاویه به وی رسید، مردم را به [[مسجد جامع]] فراخواند و گفت: ای مردم [[شام]]! می‌دانید که من [[نماینده]] امیرالمؤمنین [[عمر]] و عثمان بوده‌ام. عثمان کشته شده و من پسرعمو و ولی‌دَم او هستم. [[خدا]] در [[قرآن مجید]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا}}<ref>«و آن کس را که خداوند (کشتن وی را) حرام کرده است جز به حقّ مکشید و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهاده‌ایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است» سوره اسراء، آیه ۳۳.</ref>؛ اینک می‌خواهم بدانم شما درباره قتل [[خلیفه]] خود چه می‌گویید؟ آن‌گاه [[پیراهن خون‌آلود عثمان]] را که از مدینه برای او آورده بودند، به مردم نشان داد و آنها را به [[هیجان]] آورد و گفت: تا [[انتقام]] [[خون عثمان]] را به عنوان نماینده و پسر عمویش نستانم، دست بردار نیستم. مردان شام هم که هواخواه [[معاویه]] بودند، برخاستند و با او به این عنوان بیعت کردند که امیری است بدون [[طمع]] در [[خلافت]]، و [[طلب]] کننده خون عثمان که بعد از این اقدام، خلیفه [[مسلمانان]] با شورای مردم تعیین شود<ref>شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۳.</ref>.
معاویه این مسأله را به [[حضرت امیر]]{{ع}} اطلاع داد و اعلام کرد [[وظیفه]] دارم [[خون‌خواه]] عثمان باشم و خواستار تحویل [[قاتلان]] او شد (که در نظر وی، [[مالک اشتر]]، [[محمد بن ابی بکر]]، [[عمار یاسر]] و دیگران بودند) تا [[قصاص]] کند. در این موقع، امیرالمؤمنین{{ع}} سرگرم [[جنگ جمل]] بود. چون پس از پایان این [[جنگ]] به [[کوفه]] آمد، نخست [[جریر بن عبدالله بجلی]] (که سابقه [[دوستی]] و آشنایی با معاویه داشت) را به [[شام]] فرستاد تا از نزدیک، [[معاویه]] را ببیند و او را از [[سرکشی]] و [[سرپیچی]] [[خلیفه]] منتخب [[مردم]] باز دارد. چون [[جریر]] متهم به [[سازش]] با معاویه شد و از طرف دیگر، [[نامه معاویه]] مبنی بر [[آمادگی]] [[جنگ]] با آن [[حضرت]] و دعوی [[برتری]] خود بر علی{{ع}} برای [[خلافت]] به [[کوفه]] رسید، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[فرمان]] [[بسیج]] قوا برای رفتن به شام را صادر کرد.
در واقع [[حضرت امیر]]{{ع}} از [[ماه رجب]] [[سال]] ۳۶، که از [[بصره]] به کوفه آمد، هفده ماه در آنجا بود. در این مدت میان او و معاویه و [[عمرو بن عاص]] مکاتباتی جریان داشت تا اینکه پس از بی‌نتیجه ماندن مکاتباتی که به منظور [[کناره‌گیری]] [[مسالمت‌آمیز]] معاویه از [[حکومت]] شام ردّوبدل شد، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به سمت شام حرکت کرد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۴، ۱۰۲.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۵.</ref>
==عکس‌العمل [[کوفیان]] در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین{{ع}}==
امیرالمؤمنین{{ع}} پس از اخذ [[تصمیم]] برای حرکت به سوی شام، [[روز جمعه]] در [[مسجد جامع کوفه]] [[منبر]] رفت و چنین فرمود: «ای مردم! به سوی [[دشمنان]] [[قرآن]] و [[سنت]] حرکت کنید. به سوی [[قاتلان]] [[مهاجران]] و [[انصار]] حرکت کنید. به سوی [[ستمکاران]] [[پست]] که [[اسلام آوردن]] آنها از [[ترس]] و [[اجبار]] بود، حرکت کنید. به سوی کسانی حرکت کنید که برای به دست آوردن دل‌هایشان به آنها اموالی داده می‌شد تا به [[مسلمانان]] [[آزار]] نرسانند».
در این موقع مردی از [[قبیله]] [[فزاره]] به نام «[[اربد]]» برخاست و خطاب به حضرت امیر{{ع}} گفت: آیا می‌خواهی ما را به جنگ [[برادران]] شامی ببری که آنها را بکشیم؟ همان طور که ما را به جنگ برادران [[اهل بصره]] برده و آنها را کشتیم؛ به [[خدا]] قسم هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.
[[مالک اشتر]] در این هنگام برخاست و گفت: ای مردم چه کسی بود که این حرف را زد؟ مرد فراری فرار کرد و عده‌ای از مردم او را دنبال کردند و در [[کناسه]] به او رسیدند و آن قدر با کفش‌های خود به او زدند که بر [[زمین]] افتاد؛ سپس وی را لگدمال کردند تا مرد. چون این خبر را به [[حضرت]] دادند فرمود: «او کشته [[تعصب]] و [[گمراهی]] خود شد که قاتلش نیز معلوم نیست». آن‌گاه خون‌بهای او را از [[بیت المال]] به خانواده‌اش پرداخت<ref>الاخبار الطوال، ص۲۰۴.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] [[روایت]] می‌کند که وقتی [[حضرت علی]]{{ع}} [[عزم]] خود را برای رفتن به [[شام]] جزم کرد، مردی را خواست و به وی فرمود که خود را مهیای رفتن به [[دمشق]] کند و چون وارد آن [[شهر]] شد، شتر خود را جلوی در [[مسجد جامع]] بخواباند و چیزی از [[لباس]] [[سفر]] را از خود دور نسازد؛ زیرا [[مردم]] وقتی آثار [[غربت]] را در وی ببینند از او می‌پرسند که از کجا آمده است و چون جویا شدند، بگوید علی{{ع}} با مردم [[عراق]] به سرعت به سوی شما می‌آیند. سپس عکس‌العمل مردم شام را ببیند و نتیجه را گزارش کند.
مرد [[کوفی]] رهسپار شام شد. چون به همان‌گونه که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرموده بود، وارد دمشق شد، مردم دور او جمع شدند و پرسیدند از [[کوفه]] چه خبر؟ او نیز همان را که حضرت به وی فرموده بود، نقل کرد. چون خبر به دیگران رسید، دسته دسته می‌آمدند و از وی [[صحت]] خبر را جویا می‌شدند و او هم جواب مثبت می‌داد. وقتی این خبر به [[معاویه]] رسید، [[ابوالاعور سلمی]] (سردار معروف خود) را فرستاد تا شخصاً خبر را از مرد کوفی بشنود. مسافر کوفی هم برای او آنچه را به دیگران گفته بود، نقل کرد. [[ابوالاعور]] موضوع را به معاویه خبر داد.
معاویه دستور داد مردم را در [[مسجد]] فراخوانند. چون همه حضور یافتند، برخاست و گفت: علی با مردم عراق به سوی شما می‌آید؛ چه می‌گویید؟ آیا حاضرید به [[جنگ علی]] بروید؟ مردم چانه‌ها را روی سینه آوردند و هیچ نگفتند. در این موقع [[ذوالکلاع حمیری]] (از [[فرماندهان]] معاویه) برخاست و گفت: از تو [[فرمان]] دادن و از ما عمل کردن. [[معاویه]] هم از [[منبر]] فرود آمد و [[فرمان]] داد که [[مردم]] مهیا شوند و به لشکرگاه‌های خود بروند.
مرد [[کوفی]] که [[شاهد]] این واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امیرالمؤمنین علی{{ع}} خبر داد. آن [[حضرت]] هم فرمان داد که مردم را در [[مسجد]] حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت و فرمود: «فرستاده‌ای که به [[شام]] اعزام داشته‌ام برای من خبر آورده که معاویه با [[اهل شام]] به سرعت به سوی [[عراق]] می‌آید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا حاضرید به مقابله او بروید؟» مردم مضطرب شدند. یکی می‌گفت باید چنین کرد و دیگری می‌گفت باید چنان کرد. سر و صدا و جر و بحث آنها باعث شد که حضرت چیزی از سخنان آنها نفهمید. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نمی‌دانست چه کسی موافق، و چه کسی مخالف است. سپس در حالی که می‌فرمود: «{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> [[خلافت]] را پسر [[هند]] جگر [[خوار]] برد»، از منبر به زیر آمد<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۹۵.</ref>.
با این اوصاف به [[همت]] [[سرداران]] لایق، بیشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین{{ع}} را پذیرفتند، اما عده‌ای از [[یاران]] [[عبدالله بن مسعود]]<ref>عبدالله بن مسعود هذلی از اصحاب معروف رسول خدا{{صل}} و قاری مشهور قرآن است که شاگردان و اصحابی داشت. وی در زمان خلیفه سوم مسئول بیت المال کوفه بود و چون از حیف و میل بیت المال توسط حاکم خلیفه جلوگیری می‌کرد، عثمان او را از آن سمت برکنار کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد که در اثر آن درگذشت.</ref> مانند [[عبیده سلمانی]] و [[ربیع بن خثیم]]<ref>وی همان خواجه ربیع مدفون در حوالی مشهد مقدس است که با همفکران خود حاضر به جنگ با معاویه نشده و به مرز دیلم (گیلان) رفتند. پس از صلح امام حسن{{ع}} و در حکومت غاصبانه معاویه، ربیع بن خثیم تحت فرمان وی برای ادامه فتوحات به سمت ماوراءالنهر رفت و سپس در طوس اقامت گزید. وی اندکی پس از رسیدن خبر فاجعه کربلا و شهادت امام حسین{{ع}} درگذشت.</ref> همراه چهارصد تن از [[قاریان]] [[کوفه]] به حضور آن [[حضرت]] رسیدند و گفتند: «با اینکه به [[برتری]] شما معترف هستیم، در مورد این [[جنگ]] [[شک و تردید]] داریم. از آنجا که شما و [[مسلمانان]] به گروهی نیاز دارید که با [[مشرکان]] جنگ کنند ما را (به جای عزیمت به [[صفین]]) برای نگهداری یکی از مرزهای [[مملکت اسلامی]] اعزام کن تا در آنجا [[جهاد]] کنیم». [[حضرت امیر]]{{ع}} نیز آنها را به [[مرزبانی]] [[ری]] و [[قزوین]] فرستاد و [[ربیع بن خثیم]] ثوری را به [[فرماندهی]] این گروه برگزید و برایش پرچمی بست؛ این [[پرچم]] اولین پرچمی بود که در کوفه بسته شد<ref>اخبار الطوال، ص۲۰۵.</ref>.
به روایتی، امیرالمؤمنین علی{{ع}} به [[اهل کوفه]] فرمود: «هر کسی از شما که از [[جنگیدن]] با [[معاویه]] [[کراهت]] دارد، عطا و مقرری خود را دریافت کند و به جنگ [[دیلمیان]] برود». با این سخن آن حضرت، چهار هزار مرد از جنگ با معاویه خودداری نموده و مقرری خود را دریافت کردند و به سمت [[دیلم]] رهسپار شدند. [[روایت]] دیگری حاکی از اعزام چهار هزار [[مسلمان]] توسط [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری<ref>ظاهراً ربیع برای مدتی در قزوین اقامت می‌کند زیرا مسجد ربیع بن خثیم در قزوین بسیار معروف بوده و در آن مسجد درختی بود که مردم آن را مسح می‌کردند. می‌گویند روزی ربیع مسواک خود را در زمین فرو کرد و آن مسواک برگ درآورد و درختی شد. در زمان متوکل، عامل عبدالله بن طاهر فرمان داد آن را قطع کنند (فتوح البلدان، ص۴۵۱).</ref> به سوی دیلم است<ref>فتوح البلدان، ص۴۵۰.</ref>.
سرانجام، حضرت امیر{{ع}} با [[همراهی]] تقریباً نود هزار نفر<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴، مسعودی می‌نویسد: درباره تعداد سپاه امیرالمؤمنین{{ع}} اختلاف است. مورد اتفاق همه، نود هزار نفر است.</ref>، که دو هزار و هشتصد تن آنان از [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} بودند، حرکت کرد. در میان این [[اصحاب]] هشتاد و هفت نفر از [[مجاهدان]] [[بدر]] شرکت داشتند که هفده نفر [[مهاجر]] و هفتاد تن از [[انصاری]] بودند که زیر درخت در [[حدیبیه]] با [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[بیعت]] کرده بودند<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.</ref>. به [[روایت]] دیگر، هفتاد نفر از [[اصحاب بدر]] و هفتصد نفر از [[بیعت کنندگان]] «شجره» و چهارصد مرد از دیگر [[مهاجران]] و [[انصار]] به [[همراهی]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} بودند؛ در حالی که از انصار، جز [[مسلمة بن مخلد]]<ref>مسلمة بن مخلد انصاری: وی از پیغمبر اکرم{{صل}} روایت کرده با این حال در صحابی بودن او تردید کرده‌اند. مسلمه از طرف معاویه به حکومت مصر رسید.</ref> و [[نعمان بن بشیر]]<ref>نعمان بن بشیر انصاری: نخستین مولود انصار بعد از هجرت پیغمبر{{صل}} است. پدرش بشیر بن سعد اولین فرد انصار بود که با ابوبکر بیعت کرد و در جنگ عین التمر و در نبرد با ایران ساسانی زیر پرچم خالدبن ولید کشته شد (الاصابه، ج۱، ص۵۸). بعدها نعمان از طرف معاویه به حکومت کوفه رسید.</ref>، کسی همراه [[معاویه]] نبود<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۴.</ref>.
امیرالمؤمنین علی{{ع}} به هنگام حرکت به سوی [[صفین]]، [[ابومسعود انصاری]] را که از بیعت کنندگان در شب [[عقبه]]<ref>منظور، بیعت شماری از مردم مدینه با رسول خدا{{صل}} پیش از هجرت آن حضرت به این شهر، در عقبه اولی (حوالی مکه) است که در نتیجه آن، با دعوت سرشناسان دو قبیله اوس و خزرج رسول خدا{{صل}} به مدینه مهاجرت فرمود و تحول بزرگی در امر دعوت اسلام و گسترش آن پدید آمد.</ref> با پیغمبر اکرم{{صل}} بود، [[جانشین]] خود در [[کوفه]] کرد و به [[نخیله]] (اردوگاه [[سپاه]]) رفت<ref>الاخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. آن‌گاه با سپاه حرکت کرده از [[مدائن]] گذشت و به [[شهر انبار]] رسید؛ سپس تا [[شهر]] [[رقه]] رفت و در آنجا برای آن [[حضرت]] پلی بستند و پس از عبور از آن به طرف [[شام]] رفت<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.</ref>. [[معاویه]] نیز از تمامی قلمرو خود ([[شامات]])، شامل [[سوریه]]، لبنان، [[اردن]] و [[فلسطین]]، و نیز جزیره قبرس صد و بیست هزار نفر تحت [[فرمان]] آورد. دو [[لشکر]] در [[صفین]] محلی در [[غرب]] [[رود فرات]]، واقع در [[خاک]] شام فرود آمدند. واقعه صفین هجده ماه طول کشید که چهار ماه آن با مکاتبه و [[گفتگو]] میان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و معاویه و سفیران آنها سپری شد و چون این گفتگوها به نتیجه نرسید، [[جنگ]] درگرفت. در این جنگ هفتاد هزار نفر کشته شدند که پنجاه و پنج هزار نفر آنان از [[مردم]] شام و پانزده هزار تن از مردم [[عراق]] بودند. به روایتی نیز چهل و پنج هزار تن از اهالی شام و بیست و پنج هزار نفر از مردم عراق کشته شدند. از میان [[صحابه]] که با امیرالمؤمنین{{ع}} بودند، بیست و پنج نفر به [[شهادت]] رسیدند؛ از جمله [[ابوالیقظان]]، [[عمار بن یاسر]] معروف به [[ابن سمیه]] بود که هنگام شهادت نود و سه سال داشت<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۶.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۳۸۶

ویرایش