جنگ صفین در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جنگ صفین نبرد امام علی (ع) با معاویة بن ابی سفیان در محلی به نام صفین است. بعد از آنکه معاویه از بیعت با امام امتناع کرده و راه سرکشی در پیش گرفت. این جنگ کشته‌ها و پیامدهای ناگوار زیادی داشت و در پایان هم با حیله قرآن بر نیزه کار به حکمیت کشید.

علل جنگ

پس از آنکه امام علی (ع) از جنگ جمل پیروزمندانه به کوفه تشریف فرما شد و حکومت اسلامی استقرار یافت، به رتق و فتق امور پرداخت و جمعی از استانداران صالح را بر مراکز مهم کشور اسلامی منصوب کرد و ناصالحان و افراد نالایق، یا خود فرار کردند و یا امام (ع) آنان را عزل نمود. حال که اوضاع کاملاً آرام و امام بر کشور اسلامی مسلط شده است وقت آن رسیده به سراغ معاویه برود و ریشه شجره ملعونه بنی امیه را از سرزمین شام قطع کند. بدین منظور جریر بن عبدالله بجلی استاندار همدان را که به کوفه آمده بود تا حضوراً با امام (ع) بیعت کند، با نامه‌ای به سوی شام اعزام کرد تا اگر معاویه بیعت کرد چه بهتر[۱] و اگر امتناع ورزید فوراً او را از حکومت شام خلع کند.

مالک اشتر با اعزام «جریر» نظر موافق نداشت؛ زیرا او را متهم به همکاری با معاویه می‌ساخت ولی امام (ع) برخلاف نظر او، جریر را بر این کار برگزید و فرمود: «دَعْهُ حَتَّى نَنْظُرَ مَا يَرْجِعُ بِهِ إِلَيْنَا»؛ «بگذار برود تا ببینیم چه می‌کند»[۲].

جریر نامه امام (ع) را به شام برد و بر معاویه وارد شد ابتدا با سخنانی قاطع و کوبنده معاویه را ارشاد نمود و چنین گفت: ای معاویه! بدان که مردم مکه و مدینه، کوفه و بصره، حجاز و یمن، مصر و عمان، بحرین و یمامه، همه با پسر عمویت علی بن ابی‌طالب بیعت کرده‌اند و جز همین چند قلعه که تو در آن هستی کسی باقی نمانده است، اگر سیلی از بیابان‌های آنجا جاری شود همه را غرق می‌کند، من آمده‌ام که تو را به آنچه رستگاری تو در آن است دعوت کنم و به بیعت از این مردم رهنمون گردانم»[۳].

آن‌گاه نامه امیرمؤمنان (ع) را تسلیم معاویه کرد، که خلاصه‌ای از آن نامه این است: «ای معاویه! بیعت مهاجران و انصار با من حجت را بر تو تمام کرده و تو را ملزم به اطاعت ساخته، طلحه و زبیر با من بیعت کردند سپس بیعت خود را شکستند، شکستن بیعت مانند رد آن است تا حق فرا رسید و فرمان خدا پیروز شد. درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی تو نیز در آنچه که سایر مسلمانان وارد شده‌اند وارد شو (و بیعت کن) و آن‌گاه حادثه را نزد من مطرح کن، به جان خودم قسم اگر به عقل خودت نه به هوای نفست باز گردی مرا پاک‌ترین فرد نسبت به عثمان می‌یابی، بدان که تو از طلقاء (آزادشدگان) هستی و برای این گروه، خلافت حلال نیست و حق عضویت در شورا ندارند، من به سوی تو و کسانی که از ناحیه تو مشغول کار هستند جریر بن عبدالله را که از اهل ایمان و هجرت است اعزام کردم تا بیعت کنی و وفاداری خود را اعلام نمایی»[۴].

معاویه در پاسخ «جریر» نماینده امام (ع) امروز و فردا کرد و گفت: باید در این باره فکر کنم و با مردم شام مشورت نمایم. او با این وقت‌کشی می‌خواست نیروهایی برای خود جذب کند و مردم شام را برای مقابله آماده نماید تا آنکه دیرتر از موعد مقرر خبر به علی برسد و معاویه توانسته باشد در این مدت آمادگی لازم را پیدا نماید؛ لذا پس از چند روزی، منادی معاویه مردم شام را به مسجد دعوت کرد، خود معاویه بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و توصیف سرزمین شام که این جا سرزمین پیامبران و بندگان صالح است و... گفت: مردم! می‌دانید من نماینده امیرمؤمنان (ع) عمر بن خطاب و عثمان بن عفان هستم من درباره کسی کاری صورت نداده‌ام که از او شرمنده باشم، من ولی و سلطان خون عثمانم که مظلوم کشته شده است چون قرآن فرموده است: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا[۵] آن گاه افزود: من مایلم نظر شما را درباره قتل عثمان بدانم.

مردم شام فریاد برآوردند که: ما به خون‌خواهی عثمان با تو بیعت می‌کنیم و خون او را مطالبه می‌نماییم، سپس با او در این راه بیعت کردند و گفتند در این راه از جان و مال خود خواهیم گذشت[۶].[۷]

به عبارتی دیگر زمانی که علی (ع) به خلافت رسید، اصلاحات را شروع کرد و نااهلان را از کار کنار گذاشت. معاویه هم یکی از آنان بود که در شام برای خود بساطی به هم زده بود. معاویه سر به طغیان گذاشت و فرمان امام را نپذیرفت و دشمنی دیرینه‌اش او را به مخالفت با امام و کارشکنی در کارها و ایجاد آشوب در مناطق مختلف و شبیخون به قلمرو حکومت امام واداشت. او که خود طمع در خلافت داشت، زیر بار خلافت امام نرفت، دیگران را نیز تحریک کرد و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داد و مکاتبات متعددی بین او و امیر المؤمنین انجام گرفت. امام پیوسته او را نصیحت می‌کرد و هشدار می‌داد، او گستاخی نشان می‌داد و تهمت می‌زد و تهدید به جنگ می‌کرد. امام پس از اتمام حجت‌های بسیار، وقتی از به راه آمدن او ناامید شد برای فرونشاندن فتنۀ او و دفع تجاوزها و یکسره ساختن کارش مصمّم شد. امام که پس از جنگ جمل در کوفه مستقرّ شده بود، از همان‌جا نیرو بسیج کرد. عمروعاص هم با معاویه همدست شد. راهی جز جنگ با فتنه‌جویان یاغی و باغی برای امام علی (ع) باقی نمانده بود[۸].

نامه معاویه به عمرو بن عاص

معاویه برای مقابله با امیرمؤمنان علی (ع) از دغل‌بازان و سیاست‌مداران کهنه‌کار کمک خواست، به همین منظور نامه‌ای به عمرو عاص نوشت و او را برای مشورت درباره جنگ با علی (ع) به شام دعوت کرد و وعده حکومت مصر را پس از پیروزی به عمرو عاص داد. عمرو عاص که در زمان حکومت عثمان به عنوان عنصری نامطلوب از حکومت مصر کنار زده شده بود ودر فلسطین زندگی می‌کرد. به محض این که نامه معاویه به او رسید با پسرانش «عبدالله» و «محمد» به مشورت پرداخت. و سرانجام برای رسیدن به حکمرانی مصر از فلسطین به شام عزیمت نمود[۹].[۱۰]

عکس‌العمل کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) پس از اخذ تصمیم برای حرکت به سوی شام، روز جمعه در مسجد جامع کوفه منبر رفت و چنین فرمود: «ای مردم! به سوی دشمنان قرآن و سنت حرکت کنید. به سوی قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید. به سوی ستمکاران پست که اسلام آوردن آنها از ترس و اجبار بود، حرکت کنید. به سوی کسانی حرکت کنید که برای به دست آوردن دل‌هایشان به آنها اموالی داده می‌شد تا به مسلمانان آزار نرسانند».

در این موقع مردی از قبیله فزاره به نام «اربد» برخاست و خطاب به حضرت امیر(ع) گفت: آیا می‌خواهی ما را به جنگ برادران شامی ببری که آنها را بکشیم؟ همان طور که ما را به جنگ برادران اهل بصره برده و آنها را کشتیم؛ به خدا قسم هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.

مالک اشتر در این هنگام برخاست و گفت: ای مردم چه کسی بود که این حرف را زد؟ مرد فراری فرار کرد و عده‌ای از مردم او را دنبال کردند و در کناسه به او رسیدند و آن قدر با کفش‌های خود به او زدند که بر زمین افتاد؛ سپس وی را لگدمال کردند تا مرد. چون این خبر را به حضرت دادند فرمود: «او کشته تعصب و گمراهی خود شد که قاتلش نیز معلوم نیست». آن‌گاه خون‌بهای او را از بیت المال به خانواده‌اش پرداخت[۱۱].

ابن ابی الحدید روایت می‌کند که وقتی حضرت علی(ع) عزم خود را برای رفتن به شام جزم کرد، مردی را خواست و به وی فرمود که خود را مهیای رفتن به دمشق کند و چون وارد آن شهر شد، شتر خود را جلوی در مسجد جامع بخواباند و چیزی از لباس سفر را از خود دور نسازد؛ زیرا مردم وقتی آثار غربت را در وی ببینند از او می‌پرسند که از کجا آمده است و چون جویا شدند، بگوید علی(ع) با مردم عراق به سرعت به سوی شما می‌آیند. سپس عکس‌العمل مردم شام را ببیند و نتیجه را گزارش کند.

مرد کوفی رهسپار شام شد. چون به همان‌گونه که امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود، وارد دمشق شد، مردم دور او جمع شدند و پرسیدند از کوفه چه خبر؟ او نیز همان را که حضرت به وی فرموده بود، نقل کرد. چون خبر به دیگران رسید، دسته دسته می‌آمدند و از وی صحت خبر را جویا می‌شدند و او هم جواب مثبت می‌داد. وقتی این خبر به معاویه رسید، ابوالاعور سلمی (سردار معروف خود) را فرستاد تا شخصاً خبر را از مرد کوفی بشنود. مسافر کوفی هم برای او آنچه را به دیگران گفته بود، نقل کرد. ابوالاعور موضوع را به معاویه خبر داد.

معاویه دستور داد مردم را در مسجد فراخوانند. چون همه حضور یافتند، برخاست و گفت: علی با مردم عراق به سوی شما می‌آید؛ چه می‌گویید؟ آیا حاضرید به جنگ علی بروید؟ مردم چانه‌ها را روی سینه آوردند و هیچ نگفتند. در این موقع ذوالکلاع حمیری (از فرماندهان معاویه) برخاست و گفت: از تو فرمان دادن و از ما عمل کردن. معاویه هم از منبر فرود آمد و فرمان داد که مردم مهیا شوند و به لشکرگاه‌های خود بروند.

مرد کوفی که شاهد این واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امیرالمؤمنین علی(ع) خبر داد. آن حضرت هم فرمان داد که مردم را در مسجد حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت و فرمود: «فرستاده‌ای که به شام اعزام داشته‌ام برای من خبر آورده که معاویه با اهل شام به سرعت به سوی عراق می‌آید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا حاضرید به مقابله او بروید؟» مردم مضطرب شدند. یکی می‌گفت باید چنین کرد و دیگری می‌گفت باید چنان کرد. سر و صدا و جر و بحث آنها باعث شد که حضرت چیزی از سخنان آنها نفهمید. امیرالمؤمنین(ع) نمی‌دانست چه کسی موافق، و چه کسی مخالف است. سپس در حالی که می‌فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۲] خلافت را پسر هند جگر خوار برد»، از منبر به زیر آمد[۱۳].

با این اوصاف به همت سرداران لایق، بیشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین(ع) را پذیرفتند، اما عده‌ای از یاران عبدالله بن مسعود[۱۴] مانند عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم[۱۵] همراه چهارصد تن از قاریان کوفه به حضور آن حضرت رسیدند و گفتند: «با اینکه به برتری شما معترف هستیم، در مورد این جنگ شک و تردید داریم. از آنجا که شما و مسلمانان به گروهی نیاز دارید که با مشرکان جنگ کنند ما را (به جای عزیمت به صفین) برای نگهداری یکی از مرزهای مملکت اسلامی اعزام کن تا در آنجا جهاد کنیم». حضرت امیر(ع) نیز آنها را به مرزبانی ری و قزوین فرستاد و ربیع بن خثیم ثوری را به فرماندهی این گروه برگزید و برایش پرچمی بست؛ این پرچم اولین پرچمی بود که در کوفه بسته شد[۱۶].

به روایتی، امیرالمؤمنین علی(ع) به اهل کوفه فرمود: «هر کسی از شما که از جنگیدن با معاویه کراهت دارد، عطا و مقرری خود را دریافت کند و به جنگ دیلمیان برود». با این سخن آن حضرت، چهار هزار مرد از جنگ با معاویه خودداری نموده و مقرری خود را دریافت کردند و به سمت دیلم رهسپار شدند. روایت دیگری حاکی از اعزام چهار هزار مسلمان توسط امیرالمؤمنین(ع) به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری[۱۷] به سوی دیلم است[۱۸].

سرانجام، حضرت امیر(ع) با همراهی تقریباً نود هزار نفر[۱۹]، که دو هزار و هشتصد تن آنان از صحابه رسول خدا(ص) بودند، حرکت کرد. در میان این اصحاب هشتاد و هفت نفر از مجاهدان بدر شرکت داشتند که هفده نفر مهاجر و هفتاد تن از انصاری بودند که زیر درخت در حدیبیه با پیغمبر اکرم(ص) بیعت کرده بودند[۲۰]. به روایت دیگر، هفتاد نفر از اصحاب بدر و هفتصد نفر از بیعت کنندگان «شجره» و چهارصد مرد از دیگر مهاجران و انصار به همراهی امیرمؤمنان علی(ع) بودند؛ در حالی که از انصار، جز مسلمة بن مخلد[۲۱] و نعمان بن بشیر[۲۲]، کسی همراه معاویه نبود[۲۳].

امیرالمؤمنین علی(ع) به هنگام حرکت به سوی صفین، ابومسعود انصاری را که از بیعت کنندگان در شب عقبه[۲۴] با پیغمبر اکرم(ص) بود، جانشین خود در کوفه کرد و به نخیله (اردوگاه سپاه) رفت[۲۵]. آن‌گاه با سپاه حرکت کرده از مدائن گذشت و به شهر انبار رسید؛ سپس تا شهر رقه رفت و در آنجا برای آن حضرت پلی بستند و پس از عبور از آن به طرف شام رفت[۲۶]. معاویه نیز از تمامی قلمرو خود (شامات)، شامل سوریه، لبنان، اردن و فلسطین، و نیز جزیره قبرس صد و بیست هزار نفر تحت فرمان آورد. دو لشکر در صفین محلی در غرب رود فرات، واقع در خاک شام فرود آمدند. واقعه صفین هجده ماه طول کشید که چهار ماه آن با مکاتبه و گفتگو میان امیرالمؤمنین(ع) و معاویه و سفیران آنها سپری شد و چون این گفتگوها به نتیجه نرسید، جنگ درگرفت. در این جنگ هفتاد هزار نفر کشته شدند که پنجاه و پنج هزار نفر آنان از مردم شام و پانزده هزار تن از مردم عراق بودند. به روایتی نیز چهل و پنج هزار تن از اهالی شام و بیست و پنج هزار نفر از مردم عراق کشته شدند. از میان صحابه که با امیرالمؤمنین(ع) بودند، بیست و پنج نفر به شهادت رسیدند؛ از جمله ابوالیقظان، عمار بن یاسر معروف به ابن سمیه بود که هنگام شهادت نود و سه سال داشت[۲۷].[۲۸]

حرکت سپاه امام (ع) به سوی صفین

امام پس از آنکه دانست معاویه تسلیم حق نشده و حاضر به بیعت نیست بلکه سرباز جمع‌آوری می‌کند و آماده جنگ می‌شود در اوایل ماه شوال سال ۳۶ قمری، تصمیم به اعزام نیرو گرفت.

امام (ع) برای نبرد با معاویه آماده شد و برخی کارگزاران خود را به کوفه فراخواند. امام نامه‌‌هایی به مخنف بن سلیم، کارگزار اصفهان و عبدالله بن عباس، حاکم بصره نوشت و از آنها خواست مردم را به جنگ دعوت کنند. امام (ع) برای نبرد صفین در نُخَیله اردو زد و از حارث اعور خواست مردم را به آنجا فراخواند. نیروهای بصره نیز همراه با فرماندهانشان خود را به نخیله رساندند و سپاه کوفه به فرماندهی امام (ع) روز چهارشنبه پنجم شوال ۳۶ ق متمرکز شد و امام برای سپاهیان خود سخنرانی کرده و به سمت شام حرکت کردند[۲۹].

به فرمان امام (ع) سپاه اسلام در چهارشنبه پنجم شوال ۳۶ قمری به سوی صفین حرکت کرد. ابن‌شهرآشوب می‌نویسد: نود هزار تن، سپاه امام را تشکیل می‌داد[۳۰]. که به گفته سعید بن جبیر در میان آنها ستارگان درخشانی از صحابی رسول الله (ص) به چشم می‌خوردند که تعداد آنان به ۹۰۰ نفر از انصار و ۸۰۰ نفر از مهاجرین و به گفته ابن ابی لیلی هفتاد نفر یا ۱۳۰ نفر از آن مهاجرین و انصار از جنگ‌جویان بدر بودند، و معاویه در حالی که ۱۲۰ هزار نفر سپاهیانش را تشکیل می‌داد تنها دو نفر یکی نعمان بن بشیر و دیگری مسلمة بن مخلد از اصحاب رسول خدا (ص) در میانشان دیده می‌شد[۳۱].[۳۲]

قبل از حرکت، امام علی(ع) هفت تن از کوفیان را به فرماندهی هفت لشکر گماشت:

  1. سعد بن مسعود ثقفی را به فرماندهی قبایل بنی قیس و بنی عبدقیس؛ معقل بن قیس یربوعی را به فرماندهی قبایل تمیم، ضبه، رباب، قریش، بنی‌کنانه و بنی‌اسد؛
  2. مخنف بن سلیم را به سرداری قبایل بنی‌ازد، بجیله، خثعم، انصار و خزاعه؛
  3. حجر بن عدی کندی را به فرماندهی قبایل کنده، حضرموت، قضاعه و مهره؛
  4. زیاد بن نضر را به فرماندهی قبایل بنی‌مذحج و اشعریان؛
  5. سعید بن قیس بن مره همدانی را به سرداری بنی‌همدان و کسانی از حمیریان که با ایشان بودند؛
  6. عدی بن حاتم را به سرداری بنی‌طی که با بنی‌مذحج دعوت بسیج را پذیرفته بودند.

ولی هر کدام پرچمی جداگانه داشتند. پرچم‌داری قبیله مذحج با زیاد بن نضر و پرچم‌داری قبیله طی با عدی بن حاتم طائی بود[۳۳].[۳۴]

امام (ع) که فرماندهی کل سپاه را به عهده داشت همراه سپاه آماده حرکت شد. نکته قابل توجه این جاست که کثرت لشکر و اعلام وفاداری و جان بر کفی سپاهیان، هرگز امام را از خدا غافل نمی‌کرد و در تمام لحظات، خدا را یاد می‌کرد؛ لذا موقعی که آن حضرت پا در رکاب اسب خود کرد گفت: «بسم الله» و وقتی بر روی زین قرار گرفت گفت: سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ[۳۵].

آن گاه گفت: «پروردگارا! من از مشقت سفر و از اندوه بازگشت و از سرگردانی پس از یقین و از چشم انداز بد در اهل و مال به تو پناه می‌برم، پروردگارا! تو همراه و مصاحب در سفر و جانشین در خانواده‌ای و این دو، جز در تو جمع نمی‌شود؛ زیرا کسی که جانشین است همراه نمی‌شود و کسی که همراه گشت جانشین نمی‌شود».

سپس مرکب خود را حرکت داد و در حالی که حر بن سهم ربعی در پیشاپیش او حرکت می‌کرد و رجز می‌خواند به مسیر ادامه داد[۳۶].

امام (ع) با سربازان خود کوفه را به جانب صفین ترک گفتند و چون از پل کوفه عبور کردند به سربازان فرمود: نماز را شکسته بخوانید زیرا ما مسافریم و روزه واجب نگیرید، آن گاه خود امام دو رکعت نماز ظهر به جای آورد و به سفر ادامه دادند[۳۷].[۳۸]

ورود امام (ع) به صفین و محاصره فرات

سرانجام سپاه عظیم امام (ع) وارد صفین شد و به طلیعه سپاه خود که به فرماندهی مالک اشتر بود پیوست. امیرالمؤمنین (ع) موقعی به صفین رسید که معاویه میان سربازان او و آب فرات لشکر عظیمی مستقر ساخته بود و امکان استفاده از آب برای سپاهیان علی (ع) نبود. کم آبی و عطش، سپاه امام را تهدید می‌کرد، به نقل نصر بن مزاحم، هالهای از غم و اندوه چهره امام (ع) را فرا گرفته بود[۳۹]. مسعودی می‌نویسد: یک شب علی (ع) خوابید در حالی که سپاهیانش در تشنگی شدید به سر بردند، عمروعاص به معاویه گفت: آب را به روی سپاهیان علی باز بگذار؛ زیرا نود هزار سرباز، آن هم از میان مردم عراق، در رکاب علی هستند و شمشیرهایشان به گردنشان است، مانع را بردار هم آنان آب بخورند و هم ما، ولی معاویه گفت: به خدا قسم! این کار را نخواهم کرد تا آنان از تشنگی بمیرند همان‌گونه که عثمان مرد[۴۰].

امام (ع) آخرین شبی که در محاصره آب بود برای آگاهی از روحیه سربازانش در اطراف خیمه‌ها قدم می‌زد و به سوی پرچم‌های قبیله «مذحج» آمد، فریاد سربازی را شنید که در ضمن قصیده‌ای چنین می‌گفت: «أَ يَمْنَعُنَا الْقَوْمُ مَاءَ الْفُرَاتِ‌ وَ فِينَا الرِّمَاحُ وَ فِينَا الْحَجَفُ‌ و فینا الصلاة و فینا الصیام و فینا المناجون تحت الدجی» آیا شامیان، ما را از آب فرات باز می‌دارند؛ در حالی که ما مجهز به نیزه و زره هستیم.

و در حالی که ما به نماز و روزه عادت کرده؛ و در میان ما مناجات کنندگانی در تاریکی شب هستند.

سپس امام به سوی پرچم قبیله، «کنده» رفت و دید سربازی در کنار خیمه اشعث بن قیس فرمانده قبیله خود اشعاری می‌خواند، شعرش این بود: «لَئِنْ لَمْ يُجَلِّ الْأَشْعَثُ الْيَوْمَ كُرْبَةً مِنَ الْمَوْتِ فِيهَا لِلنُّفُوسِ تَعَنُّتُ‌[۴۱] فَنَشْرَبَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِسَيْفِهِ‌ فَهَبْنَا أُنَاساً قَبْلُ كَانُوا فَمَوَّتُوا»[۴۲] اگر امروز اشعث، اندوه مرگ را؛ از انسان‌های فرو رفته در آزار و اذیت برطرف نسازد.

ما با شمشیر او از آب فرات می‌نوشیم؛ چه بهتر که‌ای اشعث چنین افرادی را در اختیار ما قرار دهی که قبلاً بودند و اکنون دارند می‌میرند.

امام (ع) با شنیدن اشعار حماسه‌ای این دو سرباز، به خیمه بازگشت. اشعث هم که اشعار حماسه‌ای را شنید به خیمه امام (ع) آمد و گفت: آیا صحیح است که مردم شام ما را از آب فرات محروم سازند در حالی که تو در میان ما هستی و شمشیرهایمان با ماست! به خدا سوگند! اگر به ما اجازه دهی یا راه فرات را باز می‌کنیم و یا در این راه می‌میریم، به مالک اشتر فرمان بده که با سربازان خود در هر کجا دستور می‌دهی بایستد. امام فرمود: «ذَلِكَ إِلَيْكُمْ‌»؛ «اختیار با شماست» بعد اشعث در همان شب در میان سربازان خود ندا داد: هر کس آب می‌خواهد یا مرگ، میعاد ما با او هنگام صبح است.

امام (ع) نقطه‌ای را که باید مالک اشتر با نیروی خود موضع بگیرد معین کرد و سپس در میان انبوه لشکریان خود خطبه‌ای حماسه‌ای و بسیار آتشین خواند که سپاه اسلام با یک حمله برق آسا تمام لشکریان معاویه را از اطراف فرات تار و مار کردند و شریعه را به تصرف خود درآوردند.

در این جا بود که معاویه به عمروعاص گفت: چه فکر می‌کنی اگر علی مقابله به مثل کند و آب را به روی ما ببندد؟ عمروعاص که از بزرگواری و مردانگی امام و اخلاق اسلامی آن حضرت آگاهی کامل داشت، گفت: فکر می‌کنم او آب را به روی ما نبندد زیرا او برای هدف دیگری آمده است؛ او آمده یا تو را در اطاعت خود (اسلام) در آورد و یا گردنت را بزند[۴۳].

امام علی (ع) هرگز راه غیر اسلام نمی‌رود و لذا به یارانش فرمود: «لَا خَلُّوا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ لَا أَفْعَلُ مَا فَعَلَهُ الْجَاهِلُونَ فَسَنَعْرِضُ عَلَيْهِمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى فَإِنْ أَجَابُوا وَ إِلَّا فَفِي حَدِّ السَّيْفِ مَا يُغْنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ «نه، بین آنان و شریعه را باز بگذارید تا آنان هم مثل ما آب ببرند و هرگز کاری که نادانان انجام می‌دهند من انجام نخواهم داد، بلکه من کتاب خدا را به آنان عرضه می‌کنم و آنان را به سوی هدایت الهی می‌خوانم اگر اجابت کردند چه بهتر و اگر سرباز زدند لبه تیز شمشیرها ما را از این کارهای جاهلانه بی‌نیاز می‌کند ان شاء الله تعالی»[۴۴]. این آزاد‌سازی فرات در روزهای آخر ذی القعدة الحرام سال ۳۶ قمری[۴۵] یا ذی الحجة الحرام همان سال بوده است[۴۶].[۴۷]

آخرین پیام‌ها

اکنون پس از آزاد‌سازی فرات، هر دو سپاه در فاصله‌هایی قرار گرفته و در انتظار دستور فرماندهان هستند، امام (ع) به روش همیشگی خود به پیروی از سیره رسول الله (ص) مایل به جنگ نبود و با اعزام پیک و ارسال پیام و نامه می‌کوشید مشکل را از طریق مذاکره حل کند لذا در همان روزهای اول ذی حجة مکرراً پیام و نامه به معاویه فرستاد و او را دعوت به صلح و تسلیم کرد، اما او از هرگونه مذاکره و مصالحه سرباز می‌زد تا آنکه برای هشیار کردن معاویه، سه نفر از شخصیت‌های اسلامی یکی بشر بن عمرو انصاری، دیگری سعید بن قیس همدانی و سومی شبث بن ربعی تمیمی را مأمور کرد به نزد وی بروند و او را به فرمانبرداری و اطاعت از خدا و قانون الهی دعوت نمایند. آن سه نفر به نزد معاویه رفتند و هر کدام به نحوی با او از در موعظه و نصیحت درآمدند ولی در دل آن شیفته قدرت اثر نکرد و پیوسته از خون‌خواهی عثمان سخن می‌گفت و در پایان که در برابر استدلال کوبنده و صحیح آنان قرار گرفت زبان به تهدید و دشنام گشود و آن سه را از نزد خود بیرون کرد و گفت: بین من و شما جز شمشیر چیزی حاکم نخواهد بود.

آن گاه آن سه نماینده به سوی امام (ع) بازگشتند و حضرت را از نتیجه مذاکرات آگاه ساختند[۴۸].[۴۹]

مباحثه قاریان قرآن و حقانیت علی (ع)

در میان سپاهیان کوفه و شام، جمع زیادی از قاریان قرآن بودند که تعداد آنها بالغ بر سی هزار نفر ضبط شده است، اینها هنگامی که دانستند که امیدی به صلح و توافق نیست برای وساطت و صلح بین سپاه امام (ع) و لشکر معاویه رفت و آمد کردند تا شاید به نتیجه‌ای بدون خون‌ریزی دست یابند.

این رفت و آمدها در میان دو لشکر به درازا کشید و به گفته نصر بن مزاحم به مدت سه ماه (ربیع الاول و جمادی الاولی و جمادی الثانی) این مذاکرات به طول انجامید[۵۰] و در این میان، حملات پراکنده‌ای (طبق نقل مورخان، هشتاد نوبت) رخ داد ولی قاریان عراق و شام وساطت می‌کردند و نمی‌گذاشتند به نبرد شدید و خون‌ریزی منجر شود و آنان را از هم جدا می‌ساختند[۵۱].[۵۲]۴۴۵

آغاز جنگ

ماه ذی‌حجه با درگیری‌های مختلف به پایان رسید. در محرم نبرد به امید توقف جنگ متوقف شد. اما در پایان محرم جنگ به‌طور رسمی اعلام شد. اول صفر سال ۳۷ ق نبرد بین دو طرف شروع شد. طرفین به سازمان‌دهی نیروها پرداختند. امام (ع) عمار یاسر، مسئول سواره‌ نظام و عبدالله بن بُدَیل بن وَرقاء خُزاعی را بر پیاده ‌نظام گماشت و هاشم بن عُتبه را پرچم‌دار سپاه قرار داد. اشعث بن قیس را در سمت راست و عبدالله بن عباس را در سمت چپ سپاه گمارد و فرمانده هر یک از قبایل و جمعیت‌ها را مشخص کرد. معاویه نیز عبیدالله بن عمر را بر سواره ‌نظام، مُسلم بن عُقبه را بر پیاده ‌نظام، عبدالله بن عمرو عاص را بر سمت راست و حبیب بن مسلمه را بر سمت چپ سپاه گمارد. پرچم را به‌دست عبدالرحمان بن خالد بن ولید داد. هر روز جمعی از کوفیان با گروهی از شامیان می‌جنگیدند. روز اول مالک اشتر با حبیب بن مسلمه به نبرد پرداختند. روز دوم هاشم مرقال با ابواعور سلمی، روز سوم عمار یاسر با عمرو بن عاص و روز چهارم محمد بن حنفیه در برابر عبیدالله بن عمر قرار گرفت. در روز پنجم عبدالله بن عباس و ولید بن عُقبه درگیر شدند و به‌شدت جنگیدند. در این روز جمعی از قاریان شام همراه شمر بن ابرهه به سپاه کوفه پیوستند که باعث سستی در سپاه شام شد. در روز ششم، قیس بن سعد از طرف لشکر کوفه با ابن (شُرَحبیل) ذی الکلاع شامی درگیری شدیدی داشتند و در روز هفتم، مالک اشتر با حبیب بن مسلمه درگیر شدند و هیچ‌یک بر دیگری غلبه نکردند[۵۳].

محرم و آتش‌بس موقت

هلال ماه محرم سال ۳۷ قمری در افق نمایان شد و چون محرم از ماه‌های حرام و جنگ در آن ممنوع است طرفین توافق کردند جنگ را متوقف سازند. بعد از توقف جنگ، مجدداً باب گفت و گو با اعزام نمایندگان شروع شد تا شاید معاویه سر تسلیم فرود آورد و حق را بپذیرد.

اما او از همان بهانه‌های سابق و خون‌خواهی عثمان و این که علی (ع) بدون مشورت ما به خلافت رسیده دست بر نداشت تا این که با دفع الوقت ماه صفر فرا رسید[۵۴].[۵۵]

پایان آتش‌بس و آغاز جنگ

ماه محرم سال ۳۷ قمری به پایان رسید و هلال ماه صفر، خود را نشان داد. با سپری شدن محرم الحرام هر دو سپاه، آماده جنگ شدند. امام (ع) شبانه سپاه خود را آراست و فرماندهان را تعیین نمود، پرچم کل سپاه را به دست «هاشم بن عتبه داد و فرماندهی سواره‌نظام را به «عمار یاسر» و پیاده نظام را به «عبدالله بن بدیل خزاعی» سپرد و برای میمنه و میسره و قلب سپاه فرماندهانی منصوب کرد و پرچم هر قبیله را به سران آنها سپرد.

معاویه هم به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت و فرماندهان و پرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید از افق روز اول ماه صفر سر برآورد نبرد سرنوشت ساز قطعی شد، باز امام (ع) در میان سپاهیان خود ایستاد و دستورهای سازنده و انسانی را برای آنان چنین بیان کرد: آغاز به نبرد مکنید تا با شما آغاز کنند، که شما بحمد الله در این نبرد حجت و دلیل دارید و رها گذاردن آنان تا لحظه‌ای که به نبرد آغاز کنند حجت دیگری است در دست شما. وقتی آنان را شکست دادید آن کس را که پشت به شما کند و بگریزد نکشید. زخمی‌ها را نکشید و عورت دشمن را آشکار نسازید و کشته‌ای را مثله نکنید و آن‌گاه که به بار انداز و اردوگاه آنان رسیدید. پرده‌دری ننمایید و به خانه کسی جز با اجازه من وارد نشوید و چیزی از اموال دشمن مگیرید مگر آنچه را که در میدان نبرد بر آن دست یابید. زنی را با ایذاء تحریک نکنید، هر چند شما را ناسزا گوید و بزرگان و نیکان شما را دشنام دهد؛ زیرا آنان از حیث عقل و قدرت ضعیف‌اند. روزی که آنان مشرک بودند ما مأمور بودیم که دست به سوی آنان دراز نکنیم و اگر در دوران جاهلیت مردی به زنی با عصا یا آهن حمله می‌کرد این ننگی بود که بعداً فرزندان او مورد نکوهش قرار می‌گرفتند»[۵۶].

امیرمؤمنان (ع) برای آنکه سپاه اسلام نیرومندتر به لشکر دشمن حمله کنند و قدرت خود را هدر ندهند سفارش بسیار جالبی به آنان کرد به همان مضمونی که در جنگ جمل هم سفارش نمود: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ غُضُّوا الْأَبْصَارَ وَ اخْفِضُوا الْأَصْوَاتَ وَ أَقِلُّوا الْكَلَامَ... وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ[۵۷]»؛ «بندگان خدا، از مخالفت خدا بپرهیزید، چشم‌ها را به زیر افکنید و از صداهای خود بکاهید و کمتر سخن بگویید، خود را برای مبارزه و گلاویز شدن با دشمن و دفاع با چنگ و دندان آماده کنید، ثابت قدم و استوار باشید و خدا را یاد کنید تا رستگار شوید، از اختلاف دوری کنید تا به سستی نگرایید و شکوه و عظمت شما از میان نرود، صبور باشید که خداوند با صابرین است»[۵۸].

سرانجام روز چهارشنبه اول ماه صفر ۳۷ قمری جنگ میان دو لشکر آغاز شد و در ابتدای جنگ، چرخ نبرد به کندی پیش می‌رفت زیرا هنوز فضای امید آتش بس بین طرفین حاکم بود، ستون‌های رزمی تا ظهر می‌جنگیدند و از آن به بعد به استراحت می‌پرداختند ولی روزهای بعد نبرد شدت یافت و از صبح تا شب و حتی در بخشی از شب نیز ادامه یافت[۵۹].

نبردهای امام

روز هشتم دو نیرو در برابر هم صف‌آرایی کردند. امام (ع) دعا کرد و به تشویق سپاه خود و شیوه نبرد با دشمن پرداخت. امام (ع) در قلب سپاه قرار گرفت. معاویه در برابرش حمله را آغاز کرد. امام (ع) درگیری‌های زیادی در صفین داشت و تعداد زیادی از سپاهیان دشمن را کشت. سپس امام (ع) معاویه را به نبرد‌ طلبید. عمروعاص گفت: "ای معاویه فرصت را غنیمت بشمار." معاویه گفت: "به خدا سوگند اگر می‌دانستم علی هرگز پیروز نمی‌شود، باز هم به جنگ او نمی‌رفتم تو می‌خواهی مرا به کشتن دهی تا خلافت بعد از من به تو برسد." عمرو عاص روزی در برابر امام (ع) قرار گرفت. امام (ع) نیزه‌ای به او زد و به زمین افتاد. از ترس مرگ، عورت خود را هویدا ساخت و امام (ع) از کشتن وی صرف‌نظر کرد[۶۰].

لَیلة الهَریر

یکی از شب‌های سخت نبرد به نام "لیلة الهریر" معروف است. در آن شب شگفت ۳۶ هزار نفر از دو طرف کشته شدند. برخی از یاران حضرت نیز مانند عمّار یاسر، اویس قرنی، خزیمة بن ثابت، هاشم مرقال، عبد اللّه بن بدیل، ابو هیثم تیهان از شهدای آن مقطع از درگیری‌ها بودند. درگیری در آن روز بسیار شدید بود، به‌گونه‌ای که نماز مغرب را در هنگامه نبرد، با اشاره خواندند. عده زیادی از دو طرف کشته شدند و نبرد در شب ادامه داشت. شب جمعه، امام (ع) مردم را به نبرد و صبر تشویق کرد. خود ایشان (ع) در قلب سپاه قرار داشت و مالک اشتر در سمت راست و عبدالله بن عباس در سمت چپ سپاه. یورشی سهمگین بر سپاه شام آوردند که سپاه شام، شکست را حس کرد. آنچنان سهمگین بود که سپاه امام نماز صبح را نیز با اشاره خواندند. حملات سپاه امام شدت بیشتری گرفت. مالک اشتر یورشی سخت را آغاز کرد و به نزدیک اردوگاه معاویه رسید.

حکمیت

در این پیکار امام در آستانه پیروزی بود که عمرو بن عاص با پیشنهاد شیطانی برافراشتن قرآنها بر فراز نیزه‌ها، در سپاه امام اختلاف انداخت[۶۱]. امام(ع) فرمود: این نیرنگ است و یاران خود را از فریب دشمن برحذر داشت[۶۲]، اما عده‌ای به رهبری اشعث بن قیس، بر امام اعتراض کردند و دعوت عمرو را پذیرفتند[۶۳]. در نتیجه، نبرد در حالی به متارکه انجامید که کسی مانند عمار بن یاسر به دست شامیان به شهادت رسیده بود. مردم کشتگان خود را دفن کردند، طرفداران امام به کوفه بازگشتند[۶۴] و معاویه نیز با سپاهش به سوی دمشق حرکت کرد[۶۵].

معاویه در پی نیرنگ جدیدی، طی نامه‌ای به امام صلح را به شرط دستیابی او به شام پیشنهاد کرد که حضرت آن را رد کرد و فرمود: اگر هفتاد بار برای خدا کشته و زنده شوم، از سخت‌کوشی برای خدا و جهاد با دشمنان او دست برنمی‌دارم[۶۶].

بر اساس عهدنامه ماه صفر، بنا شد داوران دو طرف در ماه رمضان همان سال مذاکره کنند. امام عبدالله بن عباس را انتخاب کرد که با مخالفت اشعث روبه‌رو شد[۶۷] و به رغم تمایل به انتخاب «مالک اشتر»، به اجبار، نمایندگی ابوموسی اشعری را پذیرفت و به او دستور داد «طبق کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز نکن». امام پیش‌بینی کرد که ابوموسی فریب می‌خورد، اما نمی‌توانست به علم خود عمل کند[۶۸]. معاویه، عمروعاص را برگزید و به او گفت: عراقیان، علی را به تعیین ابوموسی مجبور کردند، اما من و شامیان به انتخاب تو خشنودیم.

در سال ۳۸ق دو طرف همراه با چهارصد نفر در دومة الجندل گرد آمدند. امام با نامه‌ای از عمرو بن عاص خواست با معاویه همراهی نکند[۶۹]، اما او خود را طرفدار حق شمرد و داوری را به خدا واگذار کرد. عمرو بن عاص و ابوموسی توافق کردند که علی(ع) و معاویه را برکنار کنند و عبدالله بن عمر را که در این جنگ حاضر نبود، برگزینند[۷۰]. ابوموسی علی(ع) و معاویه را خلع کرد، ولی عمرو بن عاص رفیق خود را استوار ساخت که به درگیری لفظی میان دو داور انجامید. هر دو گروه به دیار خود بازگشتند[۷۱] و ابوموسی به مکه گریخت. با توجه به اینکه در متن عهدنامه تصریح شده بود، اگر هر دو داور طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) داوری نکنند، مسلمانان به جنگ خود ادامه خواهند داد[۷۲]، بعد از برگشت به کوفه، امام علی(ع) سپاه خود را آماده نبرد با معاویه می‌کرد که خوارج پدیدار شدند و حضرت مجبور شد برای سرکوب شرارت‌های آنان، وارد جنگ با آنان شود[۷۳].

تعداد شرکت کنندگان در جنگ

رقم‌های متفاوتی درباره سپاه امام علی (ع) و معاویه ذکر شده است. متون تاریخی اشاره دارند که سپاه امام علی (ع) به ۱۲۰ هزار یا ۱۵۰ هزار یا ۹۵ هزار یا بیش از صد هزار یا بیش از پنجاه هزار نفر می‌رسید، اما نظر مشهور آن است که تعداد سپاه امام (ع) ۹۰ هزار نفر بود. همچنین گزارش‌های تاریخی دربارۀ تعداد لشکریان معاویه، میان ۶۰ هزار، ۷۰ هزار، ۸۳ هزار، ۹۰ هزار، ۱۰۰ هزار، ۱۲۰ هزار و ۱۳۰ نفر متفاوت است؛ لکن گزارش‌هایی که تصریح می‌کند تعداد آنان ۸۵ هزار تن بود، مشهورتر است. در نبرد صفین، به همراه امیرمؤمنان (ع)، بسیاری از صحابیان بزرگ پیامبر (ص) و برجستگانی دیگر شرکت داشتند؛ برخی گزارش‌ها اشاره دارند که تعداد آنان، هفتاد تا هشتاد نفر از صحابیان بَدْری و هشتصد نفر از صحابیان حاضر در بیعت رضوان و چهارصد نفر از دیگر صحابیان بوده است. در مقابل، تعداد صحابیان شرکت کننده در لشکر معاویه از انگشتان دست، تجاوز نمی‌کرده و آنان کسانی بوده‌اند که پس از فتح مکه، مسلمان شده بودند و با پیامبر (ص) سال‌های دراز، پیکار کرده بودند یا از کسانی بودند که پیامبر (ص) آنان را بیرون رانده یا نفرین نموده بود[۷۴].

تعداد کشته‌ها

جنگ صفین، تلفات بسیار داشت و ۲۵ هزار نفر از سربازان امام و ۴۵ هزار نفر از شامیان کشته شدند[۷۵].

پیامدهای جنگ صفین

جنگ صفین از آغاز تا پایانش ۱۸ ماه طول کشید و غیر از تلفات جانی، پیدایش گروه خوارج پس از ماجرای حکمیّت، که به نام "مارقین" شناخته می‌شوند و آشفته‌تر شدن قلمرو حکومت علی (ع) به خاطر تجاوزات مکرّر نیروهای وابسته به معاویه به حریم آن و ایجاد رعب و ناامنی و غارت و نقض پیمان صلح از سوی او، از پیامدهای این جنگ بود[۷۶].

بصریان در جنگ صفین

حضرت قبل از حرکت به نخیله برای ابن‌عباس حاکم بصره، نامه‌ای به این مضمون نوشته است: اما بعد، مسلمانان و مؤمنانی را که در منطقه تو هستند، نزدم گسیل دار. آزمون مرا از ایشان و گذشت مرا از آنان خاطرنشان کن و ادامه علاقه‌ام را نسبت به آنها، بدیشان یادآور شو و آنان را به جهاد تشویق کن و از فضیلتی که در این کار است آگاه ساز.

هنگامی که ابن‌عباس از محتوای نامه باخبر شد، بصریان را جمع کرد و برای آنان خطبه‌ای خواند و آنان را از نامه امیرالمؤمنین آگاه کرد: ای مردم، برای عزیمت نزد امام خود آماده شوید و در راه، سازوبرگ سبک و سنگین خود را برگیرید و به جان و مال خویش به جهاد پردازید؛ زیرا شما با گروهی که حرام خدا را حلال شمرده و از حق سرتافته‌اند، و با کسانی که قرآن نمی‌خوانند و حکم کتاب خدا را نمی‌شناسند، پیکار می‌کنید. همراه با امیرمؤمنان، و پسرعم پیامبر خدا(ص)، کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و برای حق می‌جنگد و بر راه هدایت می‌رود و به حکم قرآن فرمان می‌دهد، و در حکومت خود رشوه نمی‌دهد و از تبه‌کاران تملّق نمی‌شنود و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمی‌هراسد.

پس از سخنان او احنف بن قیس برخاست و گفت: «آری، به خدا سوگند که ما به تو پاسخ مثبت می‌دهیم و همراه تو، چه آسان و چه دشوار و چه گوارا باشد یا ناگوار، رهسپار می‌شویم و در این امر حساب خیر می‌کنیم و از خداوند امید پاداشی بزرگ داریم».

سپس خالد بن معمر سدوسی به سخنرانی پرداخت و گفت: «هرگاه اراده کنی، ما آماده‌ایم و هر لحظه که ما را بخوانی، پاسخ ما مثبت خواهد بود و فرمان‌بردار هستیم».

عمرو بن مرجوم عبدی نیز برخاست و گفت: خداوند امیرمؤمنان را موفق بدارد و کار مسلمانان را با او راست گرداند و بسامان رساند و حلال‌شمارانِ حرام و سرتافتگان از حق و آن کسانی را که قرآن نمی‌خوانند، لعنت کند. به خدا سوگند که ما بر ایشان خشم گرفته‌ایم و برای پیکار در راه خدا از شهر و دیار خود دور می‌شویم. هر زمان که تو بخواهی پیاده و سواره همراهت می‌شویم.

ابن‌عباس، ابوالاسود دوئلی را به جانشینی خود بر بصره انتخاب کرد و با پنج فرمانده دیگر از بصره حرکت کرد تا نزد امیرالمؤمنین برسند؛ خالد بن معمّر سدوسی فرمانده قبیله بکر بن وائل، عمرو بن مرجوم عبدی فرمانده قبیله بنی عبدقیس، صبرة بن شیمان ازدی فرمانده قبیله بنی‌ازد، احنف بن قیس سالار قبایل تمیم و ضبّه و رباب و نیز شریک بن اعور حارثی فرمانده مردم عالیه. پس همگی در نخیله نزد حضرت حضور یافتند. امیرالمؤمنین تا زمانی که ابن‌عباس مردم بصره را نزدش نیاورد، از نخیله حرکت نکرد.

در امامت و سیاست آمده است: پس از رسیدن نامه امیرالمؤمنین به بصره و سخنرانی ابن‌عباس و دیگران درباره اعزام سپاه برای یاری حضرت، تنها هزار و ۵۰۰ نفر در کنار احنف بن قیس تجمع کردند و آماده جهاد شدند. در این حال ابن‌عباس برای بصریان خطبه خواند و ضمن تحریض آنان برای جنگ و جهاد گفت: بصریان بدون حساب زنان و کودکان و غلامانشان ۶۰۰ هزار نفر هستند؛ درحالی‌که فقط یک هزار و ۵۰۰ نفر با احنف بن قیس حرکت کردند؛ اکنون به جاریة بن قدامه بپیوندید و از این سفر جنگی کنار نکشید و خود را در معرض مؤاخذه قرار ندهید؛ پس اگر کسی مؤاخذه شد جز خودش را ملامت نکند. بدین ترتیب یک هزار و ۷۰۰ تن نیز به جاریه پیوستند و با او به سمت نخیله حرکت کردند. پس از بصره فقط ۳ هزار و ۲۰۰ تن در صفین حضور داشتند[۷۷].

آرایش سپاه حضرت در جنگ این‌گونه بود که عمار بن یاسر را فرمانده کل سواران قرار داد. فرماندهی کل پیادگان را به عبدالله بن بدیل بن ورقای خزاعی سپرد. هاشم بن عتبةبن ابی‌وقاص زهری را به پرچمداری کل سپاه برگزید. سپهسالاری جناح راست سواره‌نظام سپاه را به اشعث بن قیس و سپهسالاری جناح چپ سواره‌نظام سپاه را به عبدالله بن عباس داد. سلیمان بن صرد خزاعی را به سپهسالاری جناح راست پیاده‌نظام سپاه و حارث بن مره عبدی را به سپهسالاری جناح چپ پیاده نظام گماشت. مضریان کوفه و بصره را در میانه و قلب سپاه جای داد. یمانیان را در جناح راست و بنی‌ربیعه را در جناح چپ سپاه قرار داد.

سرداران و فرماندهان بصری که پرچم‌های قبایل به نام آنها بسته شد، به این قرار هستند:

  1. حضین بن منذر: سردار بکریان بصره؛
  2. احنف بن قیس: سردار تمیمیان بصره؛
  3. جاریة بن قدامه سعدی: سرداری بنی‌سعد و بنی‌رباب بصره؛
  4. اعین بن ضبیعه: سرداری بنی‌عمرو و بنی‌حنظله بصره؛
  5. خالد بن معمر سدوسی: سرداری ذهل بصره؛
  6. حریث بن جابر حنفی: سرداری لهازم بصره؛
  7. عمرو بن حنظله: سرداری بنی‌عبد قیس بصره؛
  8. حارث بن نوفل هاشمی: سرداری قریش بصره؛
  9. قبیصة بن شدّاد هلالی: سرداری بنی‌قیس بصره[۷۸].

در ابتدا، پرچم‌داری کوفیان و بصریان ربیعه با خالد بن معمر و سعید بن ثور سدوسی بود. بزرگان دو گروه موافقت کردند تا پرچم طایفه بکر بن وائل را که از مردم بصره بودند، به حصین بن منذر بسپارند؛ ولی چون بر سر پرچم‌داری رقابتی سختی به وجود آمد، حضرت پرچم تمام قبیله ربیعه را به خالد بن معمّر از مردم بصره سپرد[۷۹].[۸۰]

==فرماندهان صفّین جنگ صفّین مهمترین نبرد امام علی(ع) با باغیان و سرکشان داخلی[۸۱] بود که به سرکردگی معاویه در محدودۀ شام رخ داد. جمعیت زیادی از دو طرف در نبرد شرکت کرده بودند.

امیرالمؤمنین برای جلوگیری از جنگ با معاویه تمام تلاش خود را کرد:

  1. امیرالمؤمنین(ع) بعد از خلافت، نامه‌ای به معاویه نوشت و از او خواست بعد از بیعت‌ گرفتن از مردم منطقه‌اش (شام) به مرکز خلافت (مدینه) بیاید[۸۲]. اما معاویه بعد از مدتی در ماه صَفر نام‌های برای حضرت فرستاد که در آن از خون‌خواهی عثمان سخن گفته بود[۸۳].
  2. امیرالمؤمنین برابر اختیاراتی که هر حاکم دارد، کارگزاری به نام سهل بن حنیف، به شام فرستاد. سپاه معاویه در محدودۀ «تَبُوکْ» به او اجازۀ ورود به شام را نداد و بازگشت[۸۴].
  3. حضرت امیر برای حلّ مشکل و جلوگیری از جنگ، جریر بن عبدالله بجلی، سفیر و نمایندۀ ویژۀ خود را به شام فرستاد تا از معاویهبیعت بگیرد. شام، بخشی از قلمرو خلافت اسلامی بود که کارگزارش را خلیفۀ مسلمانان تعیین می‌کرد. معاویه به جریر پاسخ روشن نمیداد و پس از مدتی اعلام کرد: «بین من و علی جنگ است» و نام‌های به امام نوشت و اعلام جنگ کرد[۸۵].

جریر، بدون موفقیت شام را به قصد کوفه ترک کرد و به اجبارِ امام علی(ع)، برای نبرد با معاویه آماده شد و به منطقۀ صفّین رفت.

مدتی به گفت وگو و رفت وآمد افراد برای برقراری صلح گذشت و این در ایام محرّم سال ۳۷ بود ولی با بی‌نتیجه ماندن گفت و گوها بعد از محرّم، نبرد آغاز شد. شروع نبرد در اوّل صفر سال ۳۷ بود و ۱۱۰ روز ادامه داشت[۸۶]. بعد از آن، حَکْمَیْن در پایان رمضان در دومة الجندل به قضاوت نشستند[۸۷]. نکتۀ مهمّ مطرح در جنگ‌ها حقانیت دو گروه درگیر است. در صفّین حضور بسیاری اصحاب پیامبر از جمله عمّار یاسر که آن حضرت فرمود: «تو را گروه ستمگر می‌کشد»، همچنین خزیمة بن ثابت ذوالشَّهادتین و نیز افراد باسابقه در این جنگ، دلیلی بر حقانیت علی(ع) بود، به همین جهت برخی مدعی‌اند فقط یک بدری (خزیمة بن ثابت) در صفّین با امام بوده است! ما به دلیل اهمیت موضوع، این ادّعا را بررسی می‌کنیم.[۸۸]

انکار همراهی بدریان با امیرالمؤمنین(ع) در صفّین

اهمیت حضور مردان باسابقه در جنگ صفّین باعث شد جمعی منکر حضور خزیمه در صفّین شوند و از سوی دیگر برخی، تنها بدریِ حاضر در صفّین را خزیمه دانسته‌اند. این موضوع را شعبة بن حَجّاج، از حَکَم بن عتیبه نقل کرده که جای بررسی دارد. احمد حنبل، از امیة بن خالِد نقل کرده که گوید: به شعبه گفتم که ابوشیبه، از حَکم، از عبدالرّحمان بن ابی لیلی نقل کرده که گفته: هفتاد نفر از اصحاب بدر با علی(ع) بودند. شعبه گفت: به خدا سوگند دروغ می‌گوید من با حَکم در خانه‌اش مذاکره کردم؛ پس ندیدیم که در صفّین کسی از اصحاب بدر شرکت کند، به جز خزیمه[۸۹].

در این نقل، شعبة بن حَجّاج مدعی است تنها بدریِ همراهِ امام، خزیمه بوده است. در خبری دیگر که از او نقل شده، منکرِ حضور ابوالهیثم بن تیهانِ بدری در صفّین است[۹۰].

هدفِ شعبة بن حَجّاج و علت ادعایش برای ما روشن نیست، جز این که او را مخالف امام علی(ع) بدانیم. ادعای شعبه از قولِ حَکَم بن عتیبه که فقط خزیمه از بدریون با امام علی(ع) بوده، نادرست است. شاید این نظر را شعبه از قولِ حکم بدان جهت گفته که نقل وی از عبدالرّحمان بن ابی لیلی همراهی هفتاد نفر از اصحاب بدر در صفّین با علی را رد کند.

دیگران چون قول حَکم از عبدالرّحمان را ابوشیبۀ واسطی نقل کرده و او را ضعیف دانسته‌اند، کلّ خبر را در ذیل شرح حال ابوشیبه آورده‌اند؛ مانند عقیلی در ضعفاء[۹۱] و ابنِ عدی در الکامل[۹۲]. برخی نیز بعد از نقل خبر، ادعای شعبه را نقض کرده‌اند. ذهبی، ابوشیبه را تضعیف کرده که معتقد بوده هفتاد بدری با علی بودند اما از ادعای شعبه که تنها بدری همراه علی، خزیمه بوده، تعجب کرده است. او در میزان الاعتدال می‌نویسد: می‌گویم: سبحان الله! آیا علی در صفّین نبود، آیا عمّار نبود؟[۹۳] این دو، بدری بودند. وی در سیر اعلام النّبلاء نام عمّار و امام علی(ع) را در ردّ این نظر که خزیمه تنها بدری است، نقل می‌کند[۹۴]، ولی در ذیل نقل همین حدیث در تاریخ الاسلام چیزی نمی‌نویسد[۹۵].

ابن کثیر هم بعد از این خبر، نام ابوایّوب انصاری و سَهل بن حُنَیف را در شمار بدریان همراه علی آورده[۹۶] اما بهترین گزارش را حِمْیَری داده است: «و کشته شد از اصحاب علی ۲۵ بدری. و با او هفتاد مرد بدری بود، از کسانی که زیر درخت با پیامبر بیعت کردند (بیعتِ شجره یا رضوان) هفتصد تن بودند»[۹۷]. و همراه علی، جمعی غیرقابل شمارش از اصحاب پیامبر(ص) بودند و از برگزیدگان تابعان. سعید بن قیس در سخنرانی خود در قناصرین از حضور هفتاد بدری همراه علی در صفّین یاد می‌کند که تأییدی است بر نظر عبد‌الرحمان[۹۸].

با امام علی، پرچم‌های رسول خدا(ص) بود که با آنها می‌جنگید. و گفته شده: با علی از اهل بدر کسی جز خزیمة بن ثابت نبود و این قولی است که رغبتی در آن نیست؛ زیرا از اصحاب بدر، عمّار بن یاسر، همراهِ علی بود و کشته شد»[۹۹]. در ادامه به حدیث نبوی اشاره می‌کند که پیامبر هنگام جنگ خندق به او فرمود: تو را گروهی باغی می‌کشد و این خبر را مُسْلم نقل کرده که متواتر و جزو صحیح‌ترین اخبار بود به گونه‌ای که معاویه توان انکار آن را نداشت و گفت: او را کسی کشته که برای جنگ آورده است! و علی(ع) پاسخ داد: پس در این صورت، حمزه را هم رسول خدا(ص) کشته که به جنگ آورده است![۱۰۰].[۱۰۱]

بدریان همراهِ علی در صفّین

برای روشن‌تر شدن این پاسخ، نام جمعی از بدریان همراه حضرت را نقل می‌کنیم. ذهبی اسم گروهی از اصحاب رسول خدا(ص) را آورده که با امام علی در صفّین بودند: هفت بدری و هفده غیر بدری[۱۰۲]. ما در بررسی اجمالی خود، نام نزدیک به سی نفر بدری را از کتاب‌های مختلف استخراج کرده‌ایم، که برای ردّ این ادعا اسامی آنان را بیان می‌کنیم.

نکتۀ درخور توجه این که مرگ بسیاری از بدریون با تردید، قبل از صفّین بیان شده که نشان می‌دهد کسانی کوشیده‌اند حضور بدریون همراه علی در جنگ صفّین را کم رنگ کنند:

  1. اُسَید بن ثَعْلَبه انصاری[۱۰۳].
  2. ابوایّوب انصاری[۱۰۴].
  3. ابو‌دُجانۀ سِماک بن خَرشه، که گفته‌اند: زنده بوده و در صفّین شرکت کرده است[۱۰۵].
  4. ابو‌فَضالۀ انصاری، شهید[۱۰۶].
  5. ابو‌الهَیثم مالک بن تَیّهان شهید[۱۰۷].
  6. ابوعمرۀ انصاری شهید؛ عَمْرو بنِ مِحْصَن[۱۰۸].
  7. ابویُسْر کعب بن عَمْرو انصاری[۱۰۹].
  8. ثابت بن عُبَید انصاری شهید[۱۱۰].
  9. جابر بن عبدالله انصاری، بخاری وی را بَدری دانسته است. او در صفّین با امام علی(ع) بود[۱۱۱].
  10. جَبر بنِ اَنَس بدری[۱۱۲].
  11. جَبَلة بن ثعلبۀ انصاری[۱۱۳].
  12. حارث بن حاطب بن عَمْرو انصاری[۱۱۴].
  13. خَبّاب بن اَرَت که بعد از جنگ صفّین درگذشت[۱۱۵].
  14. خُزیمة بن ثابت شهید[۱۱۶].
  15. خلیفه یا علیفة بن عدی بن عَمْرو بیاضی[۱۱۷].
  16. رافع بن خُدیج]][۱۱۸].
  17. رِبْعی بن عَمْرو انصاری[۱۱۹].
  18. رفاعة بن رافع بن مالک بن عجلان أنصاری زُرَقی[۱۲۰].
  19. سهل بن حُنیف[۱۲۱].
  20. سهیل بن عَمْرو بن اَبی عمرو اَنصاری شهید[۱۲۲].
  21. صالح انصاری[۱۲۳].
  22. عبدالله بن عَتِیک انصاری[۱۲۴].
  23. عمّار یاسر شهید[۱۲۵].
  24. عُقْبة بن عَمْرو ابومسعود انصاری[۱۲۶].
  25. عوف بن اُثاثة ابوعباد[۱۲۷].
  26. مسعود بن أوس بن زید انصاری[۱۲۸].
  27. ابوسعد ساعدی[۱۲۹].
  28. مِسْطَح بن اثاثة مطلّبی قولِ اکثر بر این است که تا زمان علی(ع) بوده و در صفّین شرکت کرده است [۱۳۰].
  29. عبادة بن صامت، که به نقلی: در زمان حکومت معاویه درگذشته[۱۳۱] و در صفّین با علی(ع) بوده است[۱۳۲].

علامه امینی در الغدیر نام ۱۴۵ نفر از اصحاب رسول خدا(ص) را آورده است که ۳۵ نفر نخست‌شان بدری هستند که برخی اسامی آنان ذکر شده و بقیۀ بدریان به شرح ذیل است:

  1. ثابت بن عبید انصاری، بَدری، شهید در صفّین.
  2. ثعلبة بن قیظی بن صخر انصاری، بدری.
  3. حارث بن نعمان بن امیۀ انصاری اوسی، بدری.
  4. حصین بن حارث بن مطلّب قرشی، بدری.
  5. خُوَیلد بنِ عَمرو انصاری سلمی، بدری.
  6. زید بن اسلم بن ثعلبة بن عدی بلوی، بدری.
  7. سماک بن اوس بن خرشۀ انصاری خزرجی، بدری.
  8. عمرو بن اَنَس انصاری خزرجی، بدری.
  9. عمرو بن حمق خزاعی کعبی، بدری.
  10. قیس بن سعد بن عبادۀ انصاری خزرجی، بدری.
  11. کعب بن عامر سعدی، بدری.
  12. ابوحبه عَمرو بن غزیه، بدری.
  13. ابوعمره بشر بن عَمرو بن محصن انصاری، بدری و شهید صفّین.
  14. ابومحمد انصاری، بدری.
  15. ابو برده، هانی بن نیار (و گفته‌اند: نمر)، بدری[۱۳۳].

در کتاب عبیدالله بن ابی رافع، به نام «تسمیة من شهد مع امیرالمؤمنین الجمل و صفّین و النّهروان من الصّحابه»، نام ۱۷۰ صحابی آمده که ۴۹ نفرشان بدری از انصار هستند[۱۳۴]. بنابراین، ادعای این که فقط یک بدری با علی(ع) در صفین بوده نادرست و کینه‌توزانه است.[۱۳۵]


فرماندهان صفّین

زمانی که در اوّل صَفر سال ۳۷ جنگ آغاز شد، هر یک از دو طرف جنگ پرچم‌ها را بست (و فوج‌ها را معیّن کرد) و فرماندهان را گماشت و سپاه را آرایش جنگی داد. علی(ع)، گروهی را به فرمان دهی سپاه خود گمارد. منقری نام ۳۳ تن از فرماندهان حضرت را به ترتیب ذیل نقل کرده:

  1. عمّار بن یاسر را به فرماندهی کلّ سواران گماشت[۱۳۶].
  2. عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی را به فرماندهی کلّ پیادگان. عبدالله، به نقلی: همراه پدرش هنگام فتح مکه مسلمان شد. برخی نیز گفته‌اند: قبلاً اسلام آورد و در جنگ طائِف و حُنَین حضور داشت. او بزرگِ خُزاعه و دارای منزلت و جلالت و از بزرگان صحابه بود. با مردم اصفهان در زمان عبدالله بن عامر مصالحه کرد؛ زیرا فرمانده مقدمه سپاه ابن عامر بود. همراه برادرش عبدالرّحمان در صفّین شهید شدند [۱۳۷].
  3. هاشم بن عتبة بن اَبی وقّاص زهری را به پرچم‌داری کلّ سپاه.
  4. اَشعث بن قیس را به سپهسالاری جناح راست سواره‌نظام سپاه[۱۳۸].
  5. عبدالله بن عباس را به سپه سالاری جناح چپ سواره‌نظام سپاه[۱۳۹].
  6. سلیمان بن صرد خزاعی را به سپه سالاری جناح راست پیاده نظام سپاه[۱۴۰].
  7. حارث بن مرّه عبدی را به سپه سالاری جناح چپ پیاده نظام گماشت[۱۴۱]. مُضَرَیان کوفه و بصره را در میانه و قلب سپاه، و یمانیان را در جناح راست، و بنی ربیعه را در جناح چپ سپاه قرار داد، و پرچم‌های قبایل را بست و آنها را به سالاران و نام‌دارانشان سپرد، و آنان را [بدین شرح] به سرداری و فرماندهی آنان گماشت.
  8. عبدالله بن عباس را به سرداری قریش، بنی اسد، و کِنانه.
  9. حجر بن عدیّ را به سرداری کِنده.
  10. حضین بن منذر را به سرداری بکریان بصره[۱۴۲].
  11. احنف بن قیس را به سرداری تمیمیان بصره. او بزرگ بنی تمیم بود که گزارش‌های متعددی در باره‌اش در این مجموعه نقل شده است. در جنگ جمل کناره‌گیری کرد ولی در صفّین حضوری فعال داشت. احنف در سال ۶۷ در کوفه درگذشت و مصعب بن زبیر بر [پیکر] او نماز خواند[۱۴۳].
  12. عمرو بن حمق را به سرداری خزاعیان. عمرو بن حمق خزاعی، از اصحاب پیامبر، امیرالمؤمنین و امام حسن(ع) بود که بعد از صلح حدیبیه مسلمان شد. خبر شهادتش را علی به وی داده بود. او در تمام جنگ‌های امیرالمؤمنین حضوری فعال داشت[۱۴۴]. او از اصفیاء یاران امیرالمؤمنین بود[۱۴۵]. در بلاغات النّساء می‌نویسد: بعد از شهادت علی بن ابی طالب، معاویه شیعیان علی را تعقیب کرد. او به تعقیب عمرو بن حمق پرداخت به او دست نیافت. زنش آمنه، دخترِ «شرید» را دست گیر و دو سال در زندان دمشق زندانی کرد. آن‌گاه عبدالرّحمان بن حَکَم، به عمرو در مناطق جزیره دست یافت. او را کشت و سرش را برای معاویه فرستاد. این اوّلین سری بود که در اسلام حمل شد. وقتی سر وی را آوردند، معاویه آن را برای زنش به زندان فرستاد[۱۴۶]. شهادت وی را در سال ۵۰ دانسته‌اند[۱۴۷].
  13. نُعَیم بن هبیره را به سرداری بکریان کوفه. وی برادر مَصقلة بن هُبیره شیبانی و یکی از شیعیان و خیرخواهان امیرالمؤمنین بود که از فرار برادرش «مصقله» به شام ناراحت بود[۱۴۸]. او جزو فرماندهان مختار و مسئول بر سی صد سوار بود[۱۴۹]. برای نبرد با شَبَث بن رِبْعی اعزام شد و در درگیری با وی در سال ۶۶ کشته شد[۱۵۰].
  14. جاریة بن قدامه سعدی را به سرداری بنی سعد و بنی رَباب بصره. او از فرماندهان انتظامی حضرت بود که از عهدۀ چندین مأموریت به خوبی برآمد. شرح حال او در ضمن نیروهای انتطامی آمده است.
  15. رفاعة بن شدّاد را به سرداریِ بجیله.
  16. یزید بن رُوَیم شَیبانی را به سرداری ذُهل کوفه[۱۵۱].
  17. اعین بن ضُبَیعه را به سرداری بنی عمرو و بنی حنظله بصره. اعین در جنگ جمل شتر عایشه را پی کرد و پسرعموی صَعصة بن صوحان بود[۱۵۲]. وی برای مبارزه با عبدالله حضرمی - فرستادۀ معاویه به بصره - اعزام شد و توسط آنان کشته شد[۱۵۳]. سپس جاریة بن قدامه اعزام شد و ابن حضرمی را کشت[۱۵۴].
  18. عدیّ بن حاتم را به سرداریِ قُضاعه و طئ. برخی او را عضو شرطةالخمیس دانسته‌اند؛ به همین جهت شرح حالش بیان شده است.
  19. عبدالله بن حَجَل عِجْلی را به سرداری لَهازم کوفه. او قبل از جنگ صفّین سخنرانی و به جنگ جمل اشاره کرد که نشان می‌دهد در آن نیز حضور داشت. او در سخنرانی شور آفرینش خطاب به امیرالمؤمنین گفت: تو اوّلین فرد هستی از ما که ایمان آورد و آخِرین عهد دیدار با پیامبر ما را داری. شمشیرهای ما بر گردن ماست و قلب‌های مان درون ما؛ که باقی ماندگان ما (از جنگ جمل) همه را در اختیارت می‌گذاریم. تو قلوب ما را به واسطۀ طاعت خویش گشودی و در جهاد بصیرت ما را نسبت به دشمنانمان افزودی، تو والی ای هستی که مورد اطاعت میباشی و ما نیز رعیتی هستیم پیرو تو. تو آگاه‌ترین ما نسبت به پروردگارمان هستی...[۱۵۵]. وی جزو شاهدان قرارداد آتش‌بس بود[۱۵۶]. ابن داوود او را از خواص حضرت امیر دانسته است[۱۵۷].
  20. عمیر بن عطارد را به سرداریِ تمیمیان کوفه. عمیر قبل از نبرد صفّین سخنرانی کرد[۱۵۸]. دربارۀ وی مطلب دیگری دیده نشد. پسرش محمد، جزو اشراف کوفه بود که در نامه‌ای، از امام حسین(ع) خواستند به کوفه بیاید[۱۵۹]. مختار وی را به کارگزاری آذربایجان گماشت[۱۶۰].
  21. جندب بن زهیر را به سرداری اَزْد و یَمَن و به نقلی بر پیادگان گمارد[۱۶۱]. جندب بن زهیر غامدی ازدی، که به او جندب بن عبدالله بن زهیر هم گفته می‌شود، جزو صحابه است[۱۶۲]. و به نقل ابن کلبی: آیه‌ای درباره‌اش نازل شده است. او از کسانی بود که عثمان او را به شام تبعید کرد[۱۶۳]. او کسی است که ساحر را پیش ولید بن عقبه در کوفه کشت و پیامبر(ص) او را جندب‌الخیر نامید[۱۶۴]. و همو جزو کسانی بود که مُهرِ خاتم ولید را هنگام مستی وی برداشت و نزدِ خلیفه بردند[۱۶۵]. او در صفّین به شهادت رسید[۱۶۶].
  22. خالد بن معمّر سدوسی را به سرداریِ ذهل بصره. او متهم به ارتباط با معاویه شد و سرانجام به وی پیوست[۱۶۷]. که در همین کتاب بدان میپردازیم.
  23. شبث بن ربعیّ را به سرداری بنی عَمرو و بنی حنظلۀ کوفه. بلاذری می‌نویسد: او سواری عابد، با علی بود، ولی بعد جزو خوارج شد؛ وقتی آنان مدعی بودند او (علی(ع)) را خَلع کردیم و امیر ما شبث بن ربعی است. سپس توبه کرد و بازگشت. و گفته‌اند قبل از پذیرش اسلام مؤذن سجاح بود[۱۶۸]. او جزو اشراف کوفه بود که امام حسین(ع) را به کربلا دعوت کردند[۱۶۹]. او از فرماندهان فعال ابن زیاد و قاتلان امام حسین(ع) شد. او فرمانده پیادگان در کربلا بود[۱۷۰]. با مختار جنگید و به مصعب بن زبیر در بصره پیوست[۱۷۱] و در درگیری روز جبانه کشته شد[۱۷۲]. به جهت موقعیتش در قبیله‌اش به این سِمت گمارده شد. البته خود را از مدافعان امیرالمؤمنین معرفی می‌کرد!
  24. سعید بن قیس را به سرداریِ همدان. سعید از خیرخواهان امیرالمؤمنین بود[۱۷۳] که در جنگ‌های حضرت حضوری فعال داشت. امام حسن(ع)، از عبیدالله بن عباس فرمانده خود خواست با قیس و سعید مشورت کند[۱۷۴]. او حدود سال ۵۰ درگذشت[۱۷۵].
  25. حریث بن جابر حنفی را به سرداری لهازم بصره.
  26. ابو‌صریمة الطّفیل را به سرداریِ بنی سعد و بنی رباب کوفه. خلیفه، نام وی را طفیل بن شبرمه بیان کرده است[۱۷۶].
  27. اَشتر بن حارث نخعی را به سرداری مِذْحج.
  28. صَعْصَعة بن صَوْحان را به سرداری بنی عبد قیس کوفه. او از شیعیان مخلص حضرت بود. نوشته‌اند: علی(ع) او را بر بعضی کرادیس فرمانده کرد. وی در شمار کسانی بود که عثمان آنها را به شام تبعید کرد. کُنیه‌اش ابوعمر و به او ابوطلحه عبدی گفته می‌شد. برادر زید بن صوحان بود[۱۷۷]. «کرادیس»، جمع «کردوس» به معنای بخشی از سپاه، این تعبیر نشان می‌دهد مسئولیت وی بیش از فرمان دهی بر عبدالقیس بوده است. ذهبی می‌نویسد: وی مردی شریف، مُطاع، خطیب و سخن‌ور بود. از علی(ع) و دیگران روایت می‌کند و از او شعبی، ابواسحاق، ابن بُرَیْده و منهال بن عَمرو خبر نقل کرده‌اند. ابن سعد وی را «ثقه» دانسته است. او بر معاویه وارد شد و خطبه خواند. معاویه گفت: دوست ندارم تو سخنران باشی! صعصعه هم پاسخ داد: دوست ندارم تو خلیفه باشی. او در عصر خلافت معاویه درگذشت [۱۷۸]. ابن حجر نقل می‌کند: مغیره او را به جزیره یا بحرین تبعید کرد که در همان جا درگذشت[۱۷۹]. رحمت خدا بر او باد.
  29. عبدالله بن طفیل بکائی را به سرداریِ بنی قیس کوفه.
  30. عَمرو بن حنظله را به سرداریِ بنی عبد قیس بصره. ابن خلیفه، نام وی را عَمرو بنجبله، برادرِ حکیم بن جبله دانسته است[۱۸۰].
  31. حارث بن نوفل هاشمی را به سرداریِ قریش بصره.
  32. قبیصة بن شدّاد هلالی را به سرداریِ بنی قیس بصره.
  33. قاسم بن حنظله جهنی را به سرداری گروهی از قبایل (باقی مانده) گماشت[۱۸۱].
  34. به نقلِ ابن خلیفه، حارث بن نوفل هاشمی را بر قریش بصره گمارد[۱۸۲]. دینوری هم، فرماندهان علی(ع) و معاویه را در صفّین برشمرده است[۱۸۳].

براساس گزارش مناقب، امیرالمؤمنین به سازمان‌دهی لشکر خود در صفّین پرداخت و فرماندهان سپاهش را چنین مشخص کرد؛ بر سمت راست آن: حسن(ع)، حسین(ع)، عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل را گمارد. برسمت چپ آن: محمد بن حنفیه، محمد بن ابی بکر و هاشم بن عتبة مرقال را گمارد. بر قلب عبدالله بن عباس، عباس بن ربیعة بن حارث، اَشتر و اَشعث؛ و بر جناح لشکر: سعید بن قیس همدانی، عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی، رفاعة بن شدّاد بجلی و عدی بن حاتم و بر کمین: عمّار بن یاسر، عَمرو بن حِمَق، عامر بن واثلۀ کنانی و قبیصة بن جابر اسدی را گمارد[۱۸۴].

در نتیجه این جمع که نام برخی از آنان بیان شده بود، از فرماندهان حضرت در صفّین بودند. گرچه تأیید برخی نام‌ها مشکل است[۱۸۵]

پرچمداران قبایل در صفّین

هر قبیله‌ای در صفّین عَلم خود را به اهتزاز در می‌آورد و با دشمن می‌جنگید. وقتی علم داری کشته می‌‌شد، دیگری از همان قبیله با شجاعت و سرعت جای گزین او می‌گردید. به نمونه‌هایی چند بنگرید:

پرچمداران هَمدان

گروهی از جوانان قبیلههمدان که آن روز هشت صد تن بودند، در جناح راست سپاه علی(ع) چنان پایداری کردند که ۱۸۰ مرد از آنان کشته شدند که یازده تن از سران قبیله بودند. و چون یکی از پای در می‌آمد، دیگری پرچم را به دست می‌گرفت. در این تلاش و نبرد دلاورانه و به اهتزاز درآوردن پرچم، نخست شش برادر یکی پس از دیگری، بعد سه برادر دیگر و آن‌گاه دو برادر به شهادت رسیدند. سپس ابو‌القلوص وهب بن کریب پرچم را گرفت و خواست یورش بَرد که یکی از مردان قومش بدو گفت: بازگرد، چون بزرگان قوم تو در اطراف آن کشته شدند.

شهدا عبارت بودند از:

  1. نخستین پرچم‌دار: کریب بن شریح؛
  2. شرحبیل‌ بن‌ شریح؛
  3. مرثد بن‌ شریح؛
  4. هبیرة‌ بن‌ شریح؛
  5. یریم‌ بن‌ شریح؛
  6. و سپس شمر بن شریح؛ این شش برادر، همه کشته شدند.
  7. سفیان بن زید؛
  8. عبد بن‌ زید؛
  9. کرب بن زید؛ این سه برادر نیز کشته شدند.
  10. عمیر بن بشر؛
  11. و برادرش حارث بن بشر هم کشته شدند[۱۸۶].

شیخ طوسی، اسامی پرچم‌داران را از سفیان به بعد، با تفاوتی در ذیل نام پدرشان نوشته است. اهمیت موضوع به گونه‌ای است که شیخ می‌نویسد: سفیان بن یزید پرچم را به دست گرفت، سپس برادرش عبید، آن‌گاه برادرش کرب بعد از آن عمیرة بن بشر، سپس برادرش حارث، که همه کشته شدند. بعد پرچم را ابو‌القلوص وهب بن کریب گرفت[۱۸۷].

شیخ طوسی، نام پنچ برادر را با تفاوتی در شرح حال شرحبیل آورده و می‌نویسد: شرحبیل، هبیره، کریب، برید (یزید) شمیر و گفته می‌شود: شتیر برادر بودند، فرزندان شهید شریح در صفّین، یکی بعد از دیگری پرچم را می‌گرفت تا کشته می‌شد[۱۸۸].[۱۸۹]

پرچمداران نهد

پرچم‌داران بنی نهد بن زید، یازده تن بودند که هریک پرچم را بعد از دیگری می‌گرفت، تا کشته یا مجروح می‌شد:

  1. نخست، عَلَم به دست مسروق بن هیثم بن سلمه بود که کشته شد.
  2. صخر بن سُمیّ؛
  3. علی بن عمیر؛
  4. عبدالله بن کعب؛
  5. سلمة بن خذیم بن جرثومه؛
  6. عبدالله بن عمرو بن کبشه؛
  7. ابو‌مسبّح بن عمر جهنی؛
  8. عبدالله بن نزّال؛
  9. عبدالرّحمان بن زهیر؛
  10. سپس غلامش، مخارق، که او هم کشته شد.
  11. در پایان، پرچم به دست عبدالرحمان بن مخنف اَزدی افتاد[۱۹۰].[۱۹۱]

پرچمداران بجیله

سه عَلم‌دارِ بجیله کشته شدند. پرچم بجیله در صفّین به دست ابو‌شدّاد، قیس بن مکشوح بن هلال احمسی بود که به سپاه معاویه حمله کرد تا کشته شد. پرچم را عبدالله بن قلع احمسی به دست گرفت. او هم جنگید و کشته شد. آن‌گاه برادرش عبدالرّحمان بن قلع پرچم را به دست گرفت؛ او نیز کشته شد. عفیف بن ایاس احمسی علَم را به دست گرفت و جنگید تا افرادی بین او و سپاه دشمن قرار گرفتند[۱۹۲].

ابن عبدالبر، قیس بن مکشوح مرادی را پرچم‌دار علی در صفّین دانسته که پس از نبردی شجاعانه، به شهادت رسیده است[۱۹۳]. ذهبی می‌نویسد: قیس از شجاعان عرب بود که زمان پیامبر را درک کرده ولی در یَمَن و برضدّ اسود عنسی تلاش کرد. او از یاران شهید علی(ع) در صفّین بود[۱۹۴].[۱۹۵]

اقدامات معاویه در آستانه جنگ صفین

پس از پیوستن عمرو عاص به معاویه و شکست مأموریت جریر -نماینده امام در شام- و بازگشت او به کوفه، برای امام و معاویه راهی جز جنگ باقی نمانده بود. از این‌رو، هر دو طرف خود را آماده جنگ کردند. معاویه پیش از شروع جنگ، اقداماتی را به عمل آورد تا خود را در وضع بهتری قرار دهد؛ از جمله اینکه با مشورت عمرو عاص، مالک بن هبیره کندی را در طلب محمد بن ابی‌حذیفه که در مصر علیه معاویه شورش کرده بود، فرستاد و او را کشت. نیز برای اینکه خیالش از طرف روم آسوده شود، هدایایی برای پادشاه روم فرستاد و با او صلح کرد[۱۹۶]، و به او قول داد که صدهزار دینار به او بپردازد[۱۹۷].

اقدام دیگر معاویه، نوشتن نامه‌هایی برای برخی از شخصیت‌های بانفوذ و نیز خطاب به مردم مکه و مدینه بود. او در این باره با عمرو عاص مشورت کرد و عمروعاص آن را صلاح ندانست و گفت: اینان سه گروهند: یا راضی به خلافت علی‌اند که نامه ما بر آنان تأثیری ندارد؛ و یا دوستدار عثمانند که نامه ما چیزی بر آن نمی‌افزاید؛ و یا گوشه‌گیرند که به تو بیش‌تر از علی اعتماد ندارند. معاویه سخن عمرو عاص را نپذیرفت و گفت: همه اینها بر عهده من. آن‌گاه نامه‌ای به امضای خود و عمروعاص، به مردم مدینه نوشت: اما بعد، هر چه از ما پوشیده باشد، این حقیقت از ما پوشیده نیست که عثمان را علی کشته است و دلیل آن موقعیت قاتلان او نزد علی است. ما خون او را می‌طلبیم تا وقتی که آن قاتلان را به ما تحویل دهد و ما آنها را بر اساس کتاب خدا بکشیم. اگر آنها را به ما تحویل داد با علی کاری نداریم و خلافت را میان مسلمانان به شورا می‌گذاریم؛ همان کاری که عمر بن خطاب کرد و ما هرگز خواهان خلافت نیستیم. پس ما را در این کار یاری کنید و شما نیز به‌پا خیزید که اگر دست‌های ما و شما در یک چیز متحد شود، علی مرعوب می‌گردد[۱۹۸].

عبدالله بن عمر در پاسخ نوشت: «به جان خودم سوگند که شما دو نفر در پیدا کردن محل یاری خود به خطا رفته‌اید و آن را در مکانی دور می‌جویید. نامه شما جز شکی بر شک نیفزود و شما کجا و مشورت کجا! شما کجا و خلافت کجا! و تو ای معاویه، اسیر آزادشده هستی و تو ای عمرو، شخصی متهم هستی. از این کار دست بردارید. برای شما در میان ما دوست و یاوری نیست. والسلام»[۱۹۹]. پاسخی که نقل کردیم در کتاب‌های نصر بن مزاحم و ابن ابی الحدید آمده است و گویا عبدالله بن عمر از طرف مردم مدینه این پاسخ را داده است؛ ولی ابن قتیبه که متن نامه معاویه و عمرو بن عاص را به مردم مکه و مدینه به همان صورت که نقل گردید، آورده، پاسخ آن را نه از زبان عبدالله بن عمر، بلکه از سوی مردم مدینه نقل کرده و متن آن نیز با متن نقل شده از عبدالله بن عمر متفاوت است. او می‌گوید: وقتی نامه معاویه برای مردم خوانده شد، آنان تصمیم گرفتند که پاسخ را به مسور بن مخرمه واگذار کنند و او از طرف مردم به معاویه چنین نوشت: اما بعد، تو اشتباه بزرگی کرده‌ای و در پیدا کردن جایگاهی برای یاری خود، به خطا رفته‌ای. ای معاویه، تو را با خلافت چه کار؟ در حالی که تو اسیرِ آزاد شده‌ای و پدر تو از حاضران در جنگ احزاب بود. دست از سر ما بردار که در میان ما برای تو دوست و یاوری نیست[۲۰۰].

چه پاسخ نامه معاویه و عمرو عاص را عبدالله بن عمر داده باشد و چه مسور بن مخرمه، معاویه نامه دیگری خطاب به عبدالله بن عمر نوشت و جز او به سعد بن ابی‌وقاص و محمد بن مسلمه انصاری نیز نامه نگاشت. او برای جلب رضایت فرزند عمر به او چنین نوشت: «اما بعد، هیچ کس از قریش از نظر من شایسته‌تر از تو نبود که مردم بعد از عثمان گرد او جمع شوند. البته خوار کردن عثمان و طعن زدنِ تو را بر یاران او به یاد آوردم و بر تو خشمگین شدم؛ ولی مخالفت تو با علی آن را بر من آسان کرد، و بعضی از آنها را از بین برد. خدا تو را رحمت کند؛ در گرفتن حق این خلیفه مظلوم ما را یاری کن. من نمی‌خواهم بر تو امیر باشم بلکه امارت را برای تو می‌خواهم، و اگر نخواستی میان مسلمانان به شور گذاشته شود». معاویه به پیوست این نامه اشعاری هم فرستاد و در آن عبدالله بن عمر را نصیحت کرد که به خون‌خواهی عثمان قیام کند[۲۰۱].

عبدالله بن عمر که از امیرالمؤمنین جدا شده بود، در پاسخ معاویه چنین نوشت: «اما بعد، همانا نظری که تو را درباره من به طمع انداخته است، تو را وادار به کاری کرد که انجام داده‌ای تا من علی را میان مهاجران و انصار و طلحه و زبیر و عایشه، ام المؤمنین، رها کنم و تابع تو شوم! و اما اینکه گمان کرده‌ای من به علی ایراد گرفته‌ام، سوگند به جان خودم، من در ایمان و هجرت و داشتن موقعیت نزد پیامبر خدا و سرکوبی مشرکان به مقام علی نمی‌رسم؛ ولی درباره این سخن چیزی از پیامبر به من نرسیده بود و من مجبور به توقف و بی‌طرفی شدم و گفتم اگر مایه هدایت است، فضیلتی را از دست داده‌ام و اگر مایه گمراهی است از شری نجات یافته‌ام. پس خودت را از ما بی‌نیاز بدان. والسلام». او اشعاری هم ضمیمه این نامه کرد که مردی از انصار آن را سروده بود[۲۰۲]. هر چند عذر فرزند عمر در جدایی از امیرالمؤمنین پذیرفته نیست، در اینجا پاسخ قاطعی به معاویه داده و او را از خود مأیوس کرده است. او بعدها از جدا شدن از علی(ع) پشیمان شد و وقتی شهادت عمار یاسر را به دست معاویه شنید، تأسف خورد که چرا با آنها نجنگیده است؛ زیرا برای او ثابت شده بود که آنان همان «فئه باغیه» (گروه ستم‌گر) هستند؛ چون پیامبر فرموده بود: عمار را «فئه باغیه» می‌کشد[۲۰۳].

معاویه نامه دیگری به سعد بن ابی‌وقاص که او نیز از امیرالمؤمنین جدا شده بود، نوشت. متن نامه چنین است: «اما بعد، شایسته‌ترین مردم برای کمک به عثمان، اهل شورا از قریش است؛ همانان که حق او را اثبات کردند و او را بر دیگران ترجیح دادند؛ طلحه و زبیر به او کمک کردند و آن دو با تو در این کار (شورا) شریک و همانند تو در اسلام بودند. ام المؤمنین (عایشه) نیز به او کمک کرد. پس تو آن‌چه را که آنان پسندیدند، مکروه مدار و آن را که آنان پذیرفتند رد مکن. ما آن را به شورا برمی‌گردانیم». معاویه به پیوست این نامه اشعاری هم به سعد وقاص فرستاد و او را تشویق به همکاری با خود کرد. سعد وقاص در پاسخ نامه معاویه چنین نوشت: «اما بعد، عمر جز کسی را که خلافت بر او روا بود وارد شورا نکرد و یکی شایسته‌تر از دیگری نبود؛ مگر اینکه همه در او اتفاق کنیم. جز اینکه اگر ما چیزی داشتیم علی هم داشت؛ ولی او چیزی داشت که در ما نبود. و این کاری بود که هم آغاز آن را نمی‌پسندیدیم و هم پایان آن را. و اما طلحه و زبیر اگر در خانه‌های خود می‌نشستند برای آنان بهتر بود. خدا ام المؤمنین (عایشه) را در برابر آن‌چه کرد، بیامرزد. سپس شعرهایی را که معاویه در نامه خود نوشته بود، با شعر پاسخ داد[۲۰۴].

بدین گونه سعد وقاص ضمن رد نظر معاویه که عثمان را برتر از سایر اعضای شش نفری شورای عمر قلمداد می‌کرد، از فضایل علی سخن گفت و از طلحه و زبیر و عایشه انتقاد کرد و این در حالی بود که او با امیرالمؤمنین همراه نشد و از او جدا گشت. معاویه در تعقیب هدف‌های تبلیغی خود نامه دیگری هم به محمد بن مسلمه نوشت و از اینکه او و قومش عثمان را خوار کردند، انتقاد کرد. در عین حال او را ستود و «فارس الانصار» و ذخیره مهاجران خواند. معاویه می‌خواست او را که از علی جدا شده بود، به سوی خود بکشاند؛ ولی محمد بن مسلمه پاسخ قاطعی به معاویه داد و طی آن نوشت: «... و تو ای معاویه، به جان خودم سوگند که جز دنیا چیزی را نمی‌خواهی و جز هوای نفس از چیزی پیروی نمی‌کنی. عثمان را اکنون که مرده است یاری می‌کنی! اما در حالی که زنده بود، خوارش کردی»...[۲۰۵]. علاوه بر نامه‌پراکنی‌هایی که قسمتی از آن را آوردیم، معاویه از هر فرصتی برای جلب افراد به سوی خود سود می‌برد و از هر حادثه‌ای استفاده تبلیغی می‌کرد و بر ضد امیرالمؤمنین جنگ روانی و تبلیغی به راه می‌انداخت.

یکی دیگر از کسانی که معاویه او را بر ضد امام تحریک کرد، ابومسلم خولانی (عبدالله بن ثوب) بود. اصل او از یمن و اقامتش در شام بود، و از زاهدان و عابدان به شمار می‌رفت[۲۰۶]. او را از طبقه دومِ تابعین شام به شمار می‌آورند[۲۰۷]. ابومسلم در آستانه جنگ صفین، با گروهی از قاریان شام نزد معاویه آمد و به او گفت: تو چرا با علی جنگ می‌کنی، در حالی که تو از نظر مصاحبت با پیامبر و هجرت و قرابت و سبقت در اسلام همانند او نیستی؟ معاویه گفت: من با علی نمی‌جنگم در حالی که همانند او مدعی مصاحبت و هجرت و قرابت و سابقه در اسلام باشم؛ ولی آیا شما نمی‌دانید که عثمان مظلومانه کشته شد؟ گفتند: آری. گفت: علی قاتلان او را در اختیار ما بگذارد تا آنها را بکشیم؛ در این صورت جنگی میان ما و او وجود ندارد. آنان فریب سخنان معاویه را خوردند و گفتند: نامه‌ای به علی بنویس که یکی از ما آن را نزد او ببرد. معاویه نامه‌ای نوشت و ابو مسلم خولانی را همراه آن به سوی امام فرستاد. وقتی ابومسلم در کوفه به خدمت امام رسید، خطبه‌ای خواند و از جمله گفت: «اما بعد، تو تولیت کاری را بر عهده گرفته‌ای که به خدا سوگند دوست نداریم که آن برای غیر تو باشد، مشروط بر اینکه حق را اجرا کنی. عثمان در حالی که مسلمان بود و خونش حرمت داشت، مظلومانه کشته شد. پس قاتلان او را به ما تحویل بده و تو رهبر ما هستی و اگر کسی با تو مخالفت کند دستان ما به کمک تو می‌شتابد و زبان‌های ما به نفع تو شهادت می‌دهد و تو صاحب عذر و حجت هستی».

امام در پاسخ ابو مسلم گفت: فردا بیا پاسخ نامه‌ات را بگیر. او رفت و فردای آن روز آمد تا پاسخ بگیرد. دید که سخنان او به گوش مردم رسیده و پیروان امام سلاح برداشته‌اند و مسجد را پر کرده‌اند و ندا سر می‌دهند که همه ما عثمان را کشته‌ایم[۲۰۸]. به ابو مسلم اجازه داده شد و نزد امام آمد و امام نامه‌ای را که در پاسخ معاویه نوشته بود، به او داد. ابومسلم گفت: گروهی را دیدم که تو با آنان کاری نداری. امام گفت: چه دیدی؟ گفت: این خبر به مردم رسیده که تو می‌خواهی قاتلان عثمان را به ما تحویل بدهی، هیاهو می‌کنند و لباس جنگ پوشیده‌اند و شعار می‌دهند که همه آنان قاتلان عثمان هستند. امام فرمود: «به خدا سوگند، هیچ لحظه‌ای نخواسته‌ام که آنان را تحویل تو بدهم. من زیر و روی این کار را بررسی کردم و دیدم که شایسته نیست من آنها را به تو و یا غیر تو بدهم». ابو مسلم نامه را گرفت و بیرون آمد و با خود گفت اکنون جنگ روا شده است[۲۰۹]. یکی دیگر از مواردی که معاویه در جنگ روانی بر ضد امام از آن بهره‌برداری می‌کرد، آمدن عبیدالله بن عمر به شام بود. او که فرزند کوچک‌تر عمر بن خطاب بود، پس از کشته شدن پدرش عمر به دست ابولؤلؤ و فرار او، هرمزان و دخترش را به جای پدرش کشته بود. امیرالمؤمنین همان موقع قصاص او را خواستار شد؛ ولی عثمان او را قصاص نکرد و در محلی دور از مدینه زمینی به او داد و او در آنجا کشت و زرع می‌کرد[۲۱۰]. عبیدالله از بیم اجرای عدالتِ علوی، به شام گریخت. وقتی خبر ورود او به گوش معاویه رسید، با مشورت عمروعاص، خواست از حضور او در شام بر ضد امیرالمؤمنین بهره‌برداری کند. پس او را به حضور‌طلبید و از او خواست که به منبر رود و علی را دشنام گوید و شهادت بدهد که او قاتل عثمان است. عبیدالله به رغم دشمنی با امام، حاضر نشد به امام دشنام دهد؛ ولی قول داد که درباره نسبت دادن قتل عثمان به او چیزی بگوید؛ اما در سخنرانی خود چیزی در این باره نگفت. معاویه به او پیغام داد که تو یا ترسیده‌ای و یا به ما خیانت کرده‌ای. او به معاویه پیغام داد که دوست نداشتم بر ضد مردی که عثمان را نکشته شهادت بدهم. معاویه او را طرد کرد و اهمیتی به او نداد. ولی او برای جلب توجه معاویه اشعاری سرود و در آن گواهی داد که قاتلان عثمان در گرد علی قرار گرفته‌اند و عثمان مظلومانه و بی‌گناه کشته شد. وقتی این اشعار به معاویه رسید او را گرامی داشت و از نزدیکان خود کرد[۲۱۱].

یکی دیگر از اقدامات معاویه در ایجاد جنگ روانی و تضعیف امام، رفتار او با قیس بن سعد، عامل امیرالمؤمنین در مصر بود. قیس یکی از هوشمندان عرب بود و در جنگ‌های زمان پیامبر پرچم انصار را به دست می‌گرفت[۲۱۲]. امیرالمؤمنین او را والی مصر کرد و او با حُسن تدبیری که داشت، توانست بر اوضاع مصر تسلط یابد. مردم مصر نیز در اطاعت امیرالمؤمنین بودند. معاویه در اقدامی مکارانه، نامه‌ای به قیس بن سعد نوشت و از او خواست که به او پیوندد و در خون‌خواهی عثمان شرکت کند. نامه‌هایی میان این دو رد و بدل شد و بالاخره قیس در نامه شدیداللحنی به معاویه نوشت: «اما بعد، مایه شگفتی است که تو در من طمع کردی و مرا فریب می‌دهی! آیا می‌خواهی از اطاعت کسی که شایسته‌ترین مردم به خلافت و گویاترین آنان به حق و هدایت‌یافته‌ترین آنان در راه و نزدیک‌ترین آنان به رسول خدا است، بیرون شوم و به اطاعت تو در آیم؟ اطاعت کسی که دورترین مردم از خلافت و زورگوترین و گمراه‌ترین آنان و دورترین مردم از پیامبرخدا و پسر گمراهان و طاغوتی از طاغوت‌های شیطان است».... وقتی معاویه نامه قیس را خواند، از او ناامید شد. پس به این قانع شد که میان او و امام اختلاف ایجاد کند تا به مردم شام روحیه دهد. از این رو به مردم شام گفت: به قیس دشنام ندهید؛ او تابع ما است و مخفیانه به من نامه می‌نویسد. آن‌گاه از زبان قیس نامه‌ای جعل کرد که گویا قیس به او نوشته است که او نیز خواهان خون عثمان است و با معاویه همکاری خواهد کرد! این خبر به امیرالمؤمنین و یاران او رسید. اصحاب امام به قیس بدگمان شدند و به حضرت پیشنهاد کردند که قیس را عزل کند. ولی امام فرمود: من این خبر را درباره قیس باور نمی‌کنم. اصرار اصحاب باعث شد که امام محمد بن ابی‌بکر را به مصر بفرستد و جریانات تلخی پیش آمد که در کتاب‌های تاریخی آمده است[۲۱۳].

یکی دیگر از اقدامات معاویه در جنگ روانی بر ضد امیرالمؤمنین، فرستادن عوامل نفوذی به میان اصحاب امیرالمؤمنین بود. آنها مأموریت داشتند که هم تحرکات امام را گزارش کنند و هم در مواقع لازم به جبهه امام ضربه بزنند. نمونه آن، ماجرایی است که در آستانه جنگ صفین اتفاق افتاد. به هنگام آمادگی سپاه امام جهت حرکت به سوی شام، امام خطبه‌ای خواند و طی آن فرمود: «به سوی دشمنان خدا و دشمنان سنت‌ها و قرآن و باقیمانده احزاب و قاتلان مهاجرین و انصار حرکت کنید». در این هنگام، شخصی به نام اربد از قبیله بنی‌فزار برخاست و گفت: تو می‌خواهی ما را به سوی شام حرکت دهی تا با برادران دینی خود جنگ کنیم؛ همان‌گونه که در بصره با برادران خود جنگ کردیم؟ به خدا سوگند که چنین نخواهیم کرد. در این موقع مالک اشتر برخاست و گفت: گوینده این سخن کیست؟ پس از آن، مردم به سوی او هجوم آوردند. او فرار کرد. مردمِ خشمگین او را دنبال کردند و در محله کناسه با مشت و لگد و غلاف شمشیر آن‌قدر او را زدند تا مرد. چون این خبر به امام رسید، ناراحت شد و فرمود: نباید او را می‌کشتید. چون معلوم نشد که قاتل او کیست، امام دیه او را از بیت المال پرداخت[۲۱۴]. همچنین دو نفر به نام‌های عبدالله عبسی و حنظله تمیمی خدمت امام آمدند و از او خواستند که به سوی معاویه حرکت نکند و از جنگ با او بپرهیزد. امام در پاسخ آنها گفت: من سخن کسانی را می‌شنوم که نمی‌خواهند معروفی را بشناسند و منکری را انکار کنند. در این هنگام معقل ریاحی گفت: این دو نفر برای خیرخواهی نزد تو نیامده‌اند؛ بلکه قصد فریفتن تو را دارند. آنان از دشمنان تو هستند. یکی دیگر از یاران امام گفت: حنظله با معاویه مکاتبه دارد؛ بگذار او را بازداشت کنیم. غیر از عبدالله و حنظله، دو نفر دیگر به نام‌های عیاش و قائد نیز که هر دو از قبیله عبس بودند، رسوا شدند و معلوم گردید که با معاویه سر و سری دارند[۲۱۵].[۲۱۶]

حرکت سپاه امام به سوی شام

سرپیچی معاویه از بیعت با امام و جنگ‌طلبی او، امیرمؤمنان را واداشت که شر او را از سر مسلمانان کوتاه کند و این کار جز با جنگ امکان نداشت: آخر الدواء الكيّ. با اینکه امام تصمیم قاطعی برای جنگ با معاویه گرفته بود، در این باره با یاران خود مشورت کرد و فرمود: «شما دارای اندیشه‌های روشن و صاحبان حلم و حق‌گویان و درست‌کردارانید. ما اراده کرده‌ایم که به سوی دشمن شما حرکت کنیم، نظر خود را در این باره بگویید»[۲۱۷]. چند تن از یاران امام به نمایندگی از دیگران سخن گفتند. هاشم بن عقبة بن ابی‌وقاص و عمار یاسر از گروه مهاجران، و قیس بن سعد بن عباده و سهل بن حنیف از گروه انصار، دفع فتنه معاویه و شتاب در جنگ را از امام خواستند و اطاعت بی‌چون و چرای خود را از ایشان اعلام کردند. سهل بن حنیف افزود: بهتر است امام با مردم کوفه که اکثریت سپاه او را تشکیل می‌دهند نیز سخن بگوید. امام پیشنهاد او را پذیرفت و به میان جمعیت انبوه سپاهیان رفت و با آنان نیز سخن گفت. آنان نیز اطاعت خود را اعلام کردند و تنها یک نفر به نام اربد که عامل نفوذی معاویه بود، مخالفت کرد[۲۱۸].

در این هنگام برخی از یاران امام مانند زید بن حصین و ابوزینب و یزید بن قیس و زیاد بن نصر و عبدالله بن بدیل حاضر شدند و ضمن اعلام آمادگی خود، از امام خواستند که در جنگ شتاب کند[۲۱۹]. برخی از یاران امام نیز مانند حجر بن عدی و عمرو بن حمق از شدت خشم اهل شام را لعنت می‌کردند و از آنان بیزاری می‌جستند. وقتی این خبر به امام رسید، آنها را خواست و از دشنام دادن منع کرد. آنان گفتند: یا امیرالمؤمنین آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آری. گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن به آنان منع می‌کنی؟! امام فرمود: «من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولی اگر اعمال آنان را بازگو کنید و حالشان را یادآور شوید، درست‌تر و معذورتر است. به جای آن‌که دشنام دهید، بگویید: خدایا، خون ما و آنان را حفظ کن و میان ما و آنان اصلاح نما و آنان را از گمراهی بِرهان، تا کسی که حق را نمی‌شناسد بشناسد و کسی که به سوی گمراهی و دشمنی می‌رود از آن دست بردارد»[۲۲۰]. آنان موعظه امام را پذیرفتند و با نغزترین عبارات، به امام اظهار ارادت کردند[۲۲۱]. ناگفته نماند که یاران امام، مردم شام را لعنت می‌کردند؛ حال آن‌که بسیاری از آنان فریب‌خورده بودند. ولی لعنِ کسانی که حق را می‌شناسند و در برابر آن می‌ایستند، کار ناروایی نیست. امام در قنوت نماز افرادی مانند معاویه و عمروعاص را به نام لعنت می‌کرد[۲۲۲].

امام در آستانه حرکت به سوی شام، نامه‌هایی برای برخی از عاملان خود در شهرهای مختلف نوشت و از آنان خواست که درآمدهای اضافی را به سوی امام بفرستند. این کار برای تأمین هزینه جنگ بود. او همچنین برای آخرین بار نامه‌هایی به معاویه و عمروعاص نوشت و آنان را به راه حق خواند؛ ولی آنان پاسخ منفی دادند[۲۲۳]. امام سپاه خود را فراخواند و برای آنان سخن گفت. از جمله فرمود: «... معاویه و سپاه او همان «فئه باغیه» (گروه ستمگر) و گروه طغیان‌گرند. شیطان آنها را فرمان می‌دهد و با امروز و فردا کردن‌های خود آنان را نیرو می‌دهد و آنان را مغرور می‌سازد. آن‌چنان‌که خدا شما را از شیطان برحذر داشته، از او برحذر باشید و پاداش و کرامتی را که برای شما است طلب کنید... شما را به شدت در کار و جهاد در راه خدا و اینکه مسلمانی را غیبت نکنید، فرمان می‌دهم. منتظر کمک زودرس خداوند باشید»[۲۲۴].

پس از پایان خطبه امام، فرزندش حسن(ع) به پاخاست و خطبه‌ای خواند و فرمود: «... در جنگ با دشمنِ خود، معاویه و سپاه او، گرد هم آیید که وقت آن فرا رسیده است و همدیگر را خوار نکنید که این کار رگ‌های قلب‌ها را پاره می‌کند، و همانا روی آوردن به نیزه‌ها، شرافت و بزرگی می‌آورد؛ زیرا هیچ قومی عزت و قوت نشان نداده‌اند، مگر اینکه خداوند گرفتاری را از آنان برداشته و شداید و ناراحتی‌های ذلت‌آور را از آنان دور کرده و آنان را به سوی دین هدایت نموده است»[۲۲۵]. در این هنگام حسین بن علی(ع) نیز به دنبال سخنرانی برادرش به پاخاست و خطبه‌ای ایراد کرد: «... آگاه باشید که جنگ چیزی است که شرّ آن شتابان است و طعم آن ناراحت کننده و آن جرعه‌هایی است که دریافت می‌شود. هر کس آمادگی آن را داشته باشد و ساز و برگ آن را تهیه کرده باشد و خستگی آن او را از پای در نیاورد، اهل جنگ است، و هر کس پیش از رسیدن زمان آن و بررسی نیرو و امکانات خود، در آن شتاب کند، به قومش سودی ندهد و خود را هلاک سازد. از خداوند می‌خواهیم که با کمک خود شما را در الفت و اتحاد، پشتیبانی کند»[۲۲۶].

پس از این سخنرانی‌ها، سپاه امام آماده حرکت شد. در این هنگام دو گروه از قاریان که از اصحاب عبدالله بن مسعود بودند، از جمله عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم، نزد امام آمدند و با اعتراف به فضیلت امیرالمؤمنین، در حقانیت او در این جنگ تشکیک کردند و گفتند: یا امیرالمؤمنین، اگر باید کسانی از مسلمانان در مرزها باشند، پس ما را به یکی از مرزها بفرست تا با دشمنان اسلام بجنگیم. امام موافقت کرد و ربیع بن خثیم را به مرز ری فرستاد. نیز مردان قبیله باهله را که از شرکت در این جنگ خشنود نبودند، فراخواند و به آنان فرمود: شما هم عطایای خود را بگیرید و به مرز دیلم بروید[۲۲۷]. امام با این کار، سپاه خود را از وجود کسانی که باعث تضعیف روحیه آنان می‌شد، پیراست. ناگفته نماند که این افراد با کسانی مانند جریر بن عبدالله بجلی و ثویر بن عامر که علاوه بر کناره‌گیری از امام، به معاویه نامه نوشتند و خواستار پیوستن به او شدند، فرق داشتند و همان‌گونه که پیش از این گفتیم، امام خانه جریر و ثویر را سوزاند تا کسی به خیانت نیندیشد.

امام سپاه خود را در محلی به نام «نُخَیله»[۲۲۸] ساماندهی کرد و برای هر قبیله‌ای فرماندهی گماشت. دوازده هزار نفر را به فرماندهی زیاد بن نضر و شریح بن هانی به عنوان طلایه‌داران و دیده‌بانان به سوی شام فرستاد[۲۲۹] و در بخش‌نامه‌ای خطاب به فرماندهان سپاه خود تأکید کرد که سر راه خود، به مردم -حتی به اهل ذمه- تعرض نکنند و از ظلم بپرهیزند و مواظب رفتار خود باشند و کاری نکنند که خدا به آن راضی نیست[۲۳۰]. امام روز چهارشنبه پنجم شوال سال ۳۶ هجری، پس از ایراد خطبه‌ای، همراه سپاه خود به سوی شام حرکت کرد و هنگامی که پا در رکاب گذاشت، نام خدا را بر زبان جاری کرد، و وقتی روی مرکب نشست، این آیه را خواند: سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ[۲۳۱]. سپس گفت: «خدایا، از رنج سفر و سختی راه و از حیرت پس از یقین، و واپس‌نگری به خانواده و مال و فرزند به تو پناه می‌برم»...[۲۳۲]. سپاه امام از نُخَیله به راه افتاد و تا رسیدن به صفین، از شهرها و آبادی‌های بسیاری عبور کرد که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از: دیر ابوموسی. در این منزل که در دو فرسخی کوفه بود، وقت نماز عصر رسید و امام نماز عصر را شکسته خواند و پس از خواندن نماز، خدا را به بزرگی یاد کرد و رضا به قضای او و عمل به طاعت او و بازگشت به سوی او را خواستار شد[۲۳۳].

شاطیء نَرْس. در این محل برای نماز مغرب پیاده شدند و امام پس از خواندن نماز، خدا را حمد و ثنا گفت. تا رسیدن وقت نماز صبح در این مکان اقامت کردند. پس از خواندن نماز آنجا را ترک گفتند[۲۳۴]. قبة قُبین. در این محل درختان خرمای بسیاری بود. امام با دیدن آنها این آیه را تلاوت کرد: وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ[۲۳۵]. آن‌گاه با مرکب خود از نهر گذشت و در معبدی که مربوط به یهودیان بود، قدری استراحت کرد[۲۳۶]. بابل. در این محل امام فرمود: بابل سرزمینی است که زلزله (بلای آسمانی) آنجا را کوبیده است؛ مرکب خود را حرکت بدهید تا نماز عصر را بیرون از آن بخوانیم. چون از پل «صَراة» عبور کردند، نماز خود را خواندند[۲۳۷]. عبد خیر همْدانی می‌گوید: همراه علی(ع) بودم که از سرزمین بابل گذشتیم و در محل خوش آب و هوایی برای ادای نماز عصر پیاده شدیم. نزدیک بود آفتاب غروب کند که علی(ع) دعا کرد و آفتاب به اندازه خواندن نماز عصر برگشت و ما نماز عصر را خواندیم. سپس آفتاب غروب کرد[۲۳۸]. دیر کعب. منزلی بود در نزدیکی‌های «ساباط» که سپاه امام از آنجا گذشت.

ساباط. سپاه امام شب را در این محل آسود و روستاییان برای سپاه غذا و آذوقه آوردند. امام فرمود: «این کار را نکنید که ما بر شما چنین حقی نداریم»[۲۳۹]. در این محل، امام ریاست دو قبیله کنده و ربیعه را که با اشعث بن قیس بود، از او گرفت و به حسان بن مخدوج داد. اشعث و دوستانش ناراحت شدند. این خبر به گوش معاویه رسید. او از این جریان بهره‌برداری کرده، دستور داد شعرهای تحریک‌کننده‌ای بسرایند و آن را میان قبایل یمن بخوانند تا به گوش اشعث برسد و دشمنیِ او را با امام بیش از پیش برانگیزاند[۲۴۰]. کربلا. امام در این سرزمین فرود آمد و با مردم نماز خواند. وقتی نماز تمام شد، مقداری از خاک آنجا را برداشت و بو کرد. سپس گفت: خوشا به حال تو ای تربت! از تو گروهی محشور می‌شوند که بدون حساب به بهشت می‌روند[۲۴۱]. در روایت دیگری آمده است که وقتی امام در سرزمین کربلا فرود آمد، به او گفتند: یا امیرالمؤمنین، اینجا کربلا است. فرمود: سرزمینِ کرب و بلا است؛ یعنی اندوه و مصیبت. سپس با دست خود محلی را نشان داد و فرمود: «اینجا محل ریخته شدن خون آنان است»[۲۴۲]. بَهُرَسیر (مداین)[۲۴۳]. وقتی سپاه امام به این محل رسید و آثار کسرا را دیدند، یکی از یاران امام به نام حُر بن سهم، این شعر ابن یعفر تمیمی را خواند: جَرَتِ الرِّيَاحُ عَلَى مَكَانِ دِيَارِهِمْ *** فَكَأَنَّمَا كَانُوا عَلَى مِيعَادٍ «بادها بر محل خانه‌های آنان وزید؛ گویا آنان بر وعده‌گاه خود بودند».

در این هنگام امام فرمود: چرا نگفتی: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ * وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ[۲۴۴][۲۴۵]. امام افزود: «اینان شکر نعمت را به جای نیاوردند و به سبب گناه، دنیای آنان نیز از آنان گرفته شد. از کفران نعمت بپرهیزید تا مصیبت به شما فرود نیاید». در این محل، امام مردم را فراخواند و برای آنان خطبه‌ای خواند و آنان اظهار اطاعت کردند. امام عدی بن حاتم را به نمایندگی از خود و برای جمع‌آوری نیرو در آنجا گذاشت و حرکت کرد. عدی پس از سه روز با هشتصد نفر از مردم آنجا به امام ملحق شد. سپس فرزند عدی هم چهارصد نفر دیگر را با خود آورد[۲۴۶]. انبار. منزل بعدی شهر انبار بود. وقتی سپاه امام به این سرزمین رسید، مردم از امام استقبال کردند و چون او را دیدند، از مرکب‌های خود پیاده شدند و در برابر او خضوع کردند. امام گفت: این چارپایان که با شما است برای چیست؟ و منظورتان از این کاری که می‌کنید، چیست؟ گفتند: اینها هدیه‌هایی برای شما است و ما برای تو و مسلمانان طعامی آماده کرده‌ایم و برای چارپایانتان علوفه بسیاری مهیا نموده‌ایم. امام گفت: این تعظیم شما، به خدا سوگند که به امیران سودی نمی‌رساند و شما خود را به زحمت انداخته‌اید. این کارها را تکرار نکنید و آن چارپایانی را که آورده‌اید، اگر از مالیات خود حساب کنید، آنها را از شما می‌گیریم. اما طعامی که آماده کرده‌اید، ما دوست نداریم که چیزی از اموال شما را بخوریم، مگر اینکه بهای آن را بپردازیم. پس از گفت‌وگوهایی، امام فرمود: ما از شما بی‌نیازتریم. آن‌گاه آنها را ترک کرد و به راه خود ادامه داد[۲۴۷].

در بین راه، سپاهیان دچار بی‌آبی شدند. امام دستور داد در کنار دیری محلی را کندند؛ اما به سنگ بزرگی رسیدند که نتوانستند آن را کنار زنند. امام آن را کنار زد و آبی زلال و فراوان جوشیدن گرفت، و همه از آن نوشیدند[۲۴۸]. هیت. سپاه امام به شهر هیت که در کنار فرات بود، رسیدند و از آنجا به محلی به نام اقطار رفتند و در آنجا مسجدی بنا کردند که تاکنون موجود است[۲۴۹]. الجزیره. در ادامه راه به محلی به نام الجزیره رسیدند و قبایل بنی‌تغلب و نمر بن قاسط از امام استقبال کردند[۲۵۰]. رقه. منزل بعدی سرزمین رقه بود. مردم آنجا همگی از هواداران عثمان بودند و به معاویه تمایل داشتند. از این‌رو، وقتی از آمدن سپاه امام باخبر شدند، درِ خانه‌های خود را بستند و در خانه نشستند[۲۵۱]. رقه شهر مرزی بود و سپاهیان با عبور از آن به سرزمین شام قدم می‌گذاشتند. گروهی از یاران امام پیشنهاد کردند که امام یک بار دیگر به معاویه نامه بنویسد تا برای چندمین بار اتمام حجت شود. امام نظر آنان را پذیرفت و نامه‌ای به سوی معاویه فرستاد و ضمن بیان شایستگی خود به امر خلافت، در ادامه نوشت: «... من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و حفظ خون‌های این امت دعوت می‌کنم. اگر بپذیرید، کار درستی کرده‌اید و بهره‌ای از هدایت یافته‌اید، و اگر جز جدایی و شکستن وحدت این امت را نخواهید، غیر از دوری از خدا چیزی بر شما افزوده نمی‌شود و خداوند جز غضب بر شما چیزی نخواهد افزود. والسلام».

معاویه در پاسخ این نامه تنها یک بیت شعر بدین مضمون فرستاد: «میان ما و شما جز جنگ چیز دیگری نخواهد بود»[۲۵۲]. سپاه امام در رقه، باید از فرات عبور می‌کردند. بنابراین، لازم بود که بر روی فرات، پل بزنند. امام از مردم رقه خواست که پلی بر روی فرات بزنند. آنها از این کار خودداری کردند و کشتی‌های خود را در اختیار امام قرار ندادند تا با پیوستن به یکدیگر، پلی زده شود. امام خواست تا از پلی که در منطقه «منبج» وجود داشت و مقداری دور بود عبور کند؛ ولی مالک اشتر صدا زد: ای مردم، به خدا سوگند اگر پل نسازید تا از آن عبور کنیم، شمشیر خود را برهنه خواهم کرد و جنگجویان شما را خواهم کشت و سرزمین شما را تخریب خواهم کرد. مردم رقه با یکدیگر گفتند که آن‌چه مالک می‌گوید، عمل می‌کند. بدین روی به او پیام فرستادند که ما برای شما پل می‌سازیم. پل بر روی رودخانه فرات نصب شد و سپاه امام از آن گذشت و آخرین نفری که عبور کرد، مالک بود[۲۵۳]. با عبور از فرات، سپاه امام وارد قلمرو شام شد. در این حال، امام، زیاد بن نضر و شریح بن هانی را که با دوازده هزار نفر پیش‌قراول سپاه بودند و در رقه به آن حضرت پیوستند، فراخواند و باز آنها را به عنوان پیش‌قراولان به طرف سپاه معاویه فرستاد. آنان پس از طی مسافتی با پیش‌قراولان سپاه شام به فرماندهی ابوالاعور سلمی روبه‌رو شدند و آنان را به اطاعت از امیرالمؤمنین دعوت کردند؛ ولی آنها نپذیرفتند. در این حال پیکی به سوی امام فرستادند و داستان را به او گزارش دادند، امام مالک اشتر را‌طلبید و او را به سوی سپاه پیش‌قراول خود فرستاد و طی نامه‌ای به دو فرمانده خود، مالک را فرمانده آنان قرار داد و دستورهای لازم را به مالک داد. مالک به منطقه مورد نظر رسید. شب‌هنگام ابوالاعور به سپاه امام حمله کرد و پس از درگیری و کشته شدن چند نفر، سپاه ابوالاعور عقب‌نشینی کرد و به معاویه پیوست[۲۵۴].[۲۵۵]

آغاز نبرد

سپاه امام به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمین صفین رسید. صفین سرزمینی بود در ساحل غربی رود فرات، و میان آن و رقه، فراتْ فاصله بود[۲۵۶]. این سرزمین شامل منطقه‌ای پر درخت به مسافت دو فرسخ می‌شود[۲۵۷]. پیش از رسیدن سپاه امام به صفین، ابوالاعور - فرمانده پیش‌قراول معاویه - در نزدیکی آب، موضع گرفته و معاویه هم با سپاه خود به آن محل رسیده بود. وقتی سپاه امام به صفین رسید، به آب دسترسی نداشتند و سپاه معاویه راه آب را به روی آنان بسته بود[۲۵۸]. ابوالاعور سلمی افراد خود را جلوی شریعه گمارد و تعدادی تیرانداز را نیز مأمور آن کرد. وقتی خبر بسته شدن راه آب و تشنگی سپاه را به امیرالمؤمنین دادند، صعصعة بن صوحان را نزد معاویه فرستاد و از او خواست که مانع آب نشود تا ببینیم چه پیش می‌آید و اگر دوست داری که چنین باشد و بر سر آب میان دو سپاه جنگ درگیرد، ما نیز سخنی نداریم. چون پیام امام به معاویه رسید، به یاران خود گفت: نظر شما چیست؟ ولید بن عقبه گفت: آنها را از آب منع کن، همان‌گونه که آنان آب را از عثمان منع کردند. ولی عمروعاص گفت: راه آب را به روی آنان باز کن؛ زیرا آنان تن به تشنگی نخواهند داد.

صعصعه پس از درگیری‌های لفظی با یاران معاویه، به سوی امام بازگشت و ماجرا را گزارش داد و گفت: آخرین سخن معاویه این بود که به زودی نظر خودم را در این باره خواهم گفت[۲۵۹]. سپاه شام از اینکه آب در دست آنان بود، خوشحال بودند. معاویه به آنان گفت: ای اهل شام، این نخستین پیروزی است. به آنان آب نخواهم داد تا همگی کشته شوند. اهل شام نیز شادمانی می‌کردند. در این هنگام مرد عابدی از شام به نام معری بن أقبل به پاخاست و گفت‌: ای معاویه، اکنون که زودتر از آنان به فرات رسیده‌ای، آنان را از آب منع می‌کنی؟ ولی به خدا سوگند اگر آنان زودتر رسیده بودند، شما را سیراب می‌کردند... به خدا سوگند این نخستین ستم است. معاویه بر او خشم گرفت. آن مرد نیز شبانه از سپاه معاویه گریخت و به سپاه امام پیوست[۲۶۰]. موضوع بی‌آبی در سپاه امام به صورت یک مشکل جدی در آمد. کسانی نزد امام می‌آمدند و از او اجازه جنگ می‌خواستند تا امام با یک حرکت نظامی راه آب را باز کند. از این‌رو، امام در میان سپاه خود خطبه‌ای هیجان‌انگیز خواند و آنان را به گرفتن آب فرمان داد و فرمود: آنان شما را به جنگ وادار کردند. اکنون یا با خواری در جای خود قرار بگیرید و یا شمشیرها را از خون‌ها سیراب کنید تا از آب سیراب شوید. مرگ در زندگی شما است در حالی که شکست خورده باشید، و زندگی در مرگ شما است در حالی که پیروز باشید[۲۶۱].

پس از این فرمان، دوازده هزار نفر از سپاه امام به فرماندهی مالک و اشعث حمله کردند و در یک هجوم برق‌آسا فرات را از دست سپاه معاویه گرفتند[۲۶۲]. کسانی از سپاه امام می‌خواستند مقابله به مثل کنند؛ ولی امام با بزرگواری تمام دستور داد راه آب را به روی سپاه معاویه بازگذارند[۲۶۳]. به گفته ابن عماد، پس از گرفتن آب از سپاه معاویه، اصحاب امام در آن محل مسجدی بنا کردند[۲۶۴]. پس از این درگیری که به قتل چندین نفر از سپاه شام انجامید، آرامشی میان دو سپاه برقرار شد. دو روز گذشت و هیچ تحرکی صورت نگرفت. امیرالمؤمنین که می‌کوشید کار به صلح انجامد، سه نفر از یاران خود را به نام‌های بشیر بن عمرو انصاری و سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی فراخواند و به آنان گفت: نزد این مرد بروید و او را به سوی خدا و اطاعت و جماعت و پیروی از امر خدا بخوانید. آنها نزد معاویه آمدند و او را به بیعت با امام دعوت کردند و سخنان بسیاری میان آنان و معاویه رد و بدل شد. در پایان معاویه به آنان گفت: از نزد من بروید که میان ما و شما جز شمشیر نخواهد بود[۲۶۵].

گروه‌هایی از قاریان کوفه و شام گرد هم آمدند و با هدف جلوگیری از جنگ، پیام‌هایی را میان امام و معاویه رد و بدل کردند؛ ولی سودی نداد و این وضعیت چندین ماه طول کشید[۲۶۶]. سرانجام ماه ذی‌حجه فرا رسید. در این ماه جنگ‌های پراکنده‌ای میان برخی از افراد دو سپاه درگرفت. با رسیدن ماه محرم، دو طرف از جنگ باز ایستادند و بار دیگر میان آنها نامه‌ها و پیام‌هایی رد و بدل شد. چون ماه محرم سپری شد، امام کسانی را به طرف سپاه معاویه فرستاد و به آنان اعلام جنگ کرد و هر دو سپاه آماده نبردی تمام عیار شدند[۲۶۷]. امام به آرایش سپاه خود پرداخت و پرچم را به هاشم بن عتبه سپرد و یمنی‌ها را در سمت راست سپاه، و قبیله‌هایی از ربیع را در سمت چپ و کسانی از قبیله مضر را در قلب سپاه قرار داد و همچنین فرماندهی قسمت‌هایی از سپاه را به اشعث بن قیس و عبدالله بن عباس و سلیمان بن صرد و حارث بن مره واگذار کرد. سپاه امام ۲۶ پرچم داشت[۲۶۸].

در شمار سپاهیان امام در این جنگ، میان مورخان اختلاف است. برخی، عدد سپاهیان امام را از ۹۰ هزار نفر تا ۱۲۰ هزار نفر نوشته‌اند. آن‌چه نصر بن مزاحم آن را ترجیح می‌دهد، صد هزار نفر یا کمی بیش‌تر است[۲۶۹]. تعداد سپاهیان معاویه را از ۶۰ هزار نفر تا ۱۳۰ هزار نفر نوشته‌اند. مسعودی ۹۰ هزار نفر را قوی‌تر می‌داند[۲۷۰]. به گفته یعقوبی، در سپاه امام، هفتاد نفر از اصحاب پیامبر که اهل بدر بودند و هفتصد نفر از آنان که زیر درخت رضوان با پیامبر بیعت کرده بودند و چهارصد نفر از سایر مهاجران و انصار حضور داشتند[۲۷۱]. به هر حال، در روزهای نخستین ماه صفر، تنور جنگ داغ شد و امام در تهییج و تشویق سپاهیان خود سخنرانی‌هایی کرد؛ از جمله خطاب به آنان فرمود: بندگان خدا، از خدا پروا کنید. چشم‌ها را به زیر افکنده و صداها را کوتاه کنید و کم‌تر سخن بگویید و خود را برای درگیر شدن و حمله کردن و مبارزه و شمشیرزنی و جنگ شدید و تن به تن آماده‌سازید و مقاومت کنید و بسیار به یاد خدا باشید تا رستگار شوید. و با یکدیگر نزاع نکنید که سست خواهید شد و توان شما از میان می‌رود و شکیبا باشید که خدا با شکیبایان است. خداوندا، به آنان مقاومت را الهام کن و پیروزی را بر آنان نازل گردان و پاداش بزرگی به آنان بده[۲۷۲].

و در خطبه دیگری توصیه‌های لازم را به سپاهیان خود کرد: «... خداوند به شما خبر داده است کسانی را که در راه او در صفی چون بنایی استوار قرار می‌گیرند و پیکار می‌کنند، دوست دارد. پس آنها را که زره پوشیده‌اند، جلو بیندازید و آنان را که زره نپوشیده‌اند، در عقب قرار دهید و دندان‌های خود را بر روی هم بفشارید که تأثیر شمشیر را در سر کندتر می‌کند و پیرامون نیزه‌ها در پیچ و تاب باشید که این کار در دفع نیزه‌ها کاراتر است و چشم‌ها را پایین بیاورید که از اضطراب می‌کاهد و به دل‌ها آرامش می‌دهد و صداها را بمی‌رانید که شکست را طرد می‌کند و با وقار، مناسب‌تر است و پرچم خود را کج نکنید و آن را رها نسازید و جز به دست شجاعان خود ندهید»[۲۷۳]. از نخستین روز ماه صفر، نبرد میان دو سپاه به صورت رسمی آغاز شد و هر روز فرماندهانی از دو طرف با افراد خود به میدان می‌رفتند و با هم درگیر می‌شدند. روز چهارشنبه هشتم صفر، حمله سراسری آغاز شد و از صبح تا شام ادامه یافت. هنگام شب دو سپاه به اردوگاه‌های خود برگشتند. روز پنجشنبه هفتم صفر پس از خواندن نماز صبح، خود امام همراه با سپاه حمله را آغاز کرد و نبرد سختی درگرفت. در این نبرد، امام زره و عمامه پیامبر را پوشید و شمشیر او را برداشت و بر اسب او سوار شد و در حین نبرد نکاتی را برای سپاهیان خود یادآور شد و آنها را به مقاومت و رشادت دعوت کرد[۲۷۴]. گروه بسیاری از دو طرف کشته شدند. بنا به نقلی، خود امام نیز چندین جراحت برداشت[۲۷۵]. این روز را «یوم الهریر» می‌گفتند و نبرد با شدت تمام، تا نیمه‌های شب ادامه یافت و آن شب را که شب جمعه بود، «لیلة الهریر»[۲۷۶] نام داده‌اند.

در این شب، جنگ به اوج خود رسید و دو سپاه با تمام نیروی خود وارد نبرد شدند؛ به گونه‌ای که فرصت برای خواندن نماز نبود و آن را با اشاره خواندند[۲۷۷]. در این نبرد، خود امام نیز حضور داشت و در طول این روز و شب، ۵۲۳ نفر را کشت. این آمار از تعداد تکبیرهای آن حضرت به دست آمده است؛ زیرا پس از قتل هر یک، تکبیر می‌گفت[۲۷۸]. در لیلة الهریر، ۳۶ هزار نفر از دو لشکر کشته شدند و چند تن از بهترین یاران امام به شهادت رسیدند؛ از جمله آنها می‌توان از افراد زیر یاد کرد: عمار یاسر. او از اصحاب بلندپایه پیامبر خدا(ص) بود و پیامبر درباره او فرموده است: ای عمار، تو را فئه باغیه (گروه ستم‌گر) می‌کشد[۲۷۹]. این سخن پیامبر در میان اصحاب شهرت یافته بود؛ از این رو شرکت عمار در جنگ صفین و قرار گرفتن او در سپاه امیرالمؤمنین، برای معاویه و عمرو عاص بسیار نگران‌کننده بود. عمار در این جنگ با سخنرانی‌های خود مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین دعوت می‌کرد و می‌گفت: ما با شما برای تنزیل قرآن جنگیدیم و سپس برای تأویل آن.

نَحْنُ ضَرَبْنَاكُمْ عَلَى تَنْزِيلِهِ *** فَالْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ[۲۸۰] عمار در حالی در جنگ شرکت کرده بود که بسیار پیر شده بود و دستانش می‌لرزید و می‌گفت: زیر این پرچم، سه بار همراه رسول خدا(ص) جنگیده‌ام و این چهارمین بار است[۲۸۱]. او در ۹۳ سالگی در صفین به شهادت رسید[۲۸۲]. شهادت او -با توجه به سخن پیامبر- سپاه شام را متزلزل کرد؛ ولی معاویه و عمرو عاص ناجوانمردانه تبلیغ کردند که عمار را کسی کشته است که او را به جنگ فرستاده است. وقتی این سخن به گوش امیرالمؤمنین رسید، فرمود: اگر چنین باشد، پس قاتل حمزه، پیامبر خدا است[۲۸۳]! اویس قرنی. یکی از کسانی که در رکاب امیرالمؤمنین در صفین شهید شد، اویس قرنی بود که در اثنای جنگ به سپاه کوفه ملحق شد. اصبغ بن نباته می‌گوید: در جنگ صفین همراه علی(ع) بودم که می‌گفت: چه کسی تا پای مرگ با من بیعت می‌کند؟ ۹۹ نفر با او بیعت کردند. امام فرمود: آن کسی که عدد «صد» را تمام کند، کجا است؟ چون به من چنین وعده داده‌اند. در این هنگام مردی پشمینه‌پوش که سر خود را تراشیده بود، پیش آمد و بیعت کرد. او اویس قرنی بود که در همان جنگ کشته شد[۲۸۴]. اویس در جنگ ندا در داد که مردم، من اویس قرنی هستم؛ سپس حمله کرد و به شهادت رسید[۲۸۵].

خزیمة بن ثابت. او که معروف به «ذوالشهادتین» بود، در جنگ صفین امام را همراهی کرد. پس از شهادت عمار یاسر، دلاوری‌ها از خود نشان می‌داد و می‌گفت: با شهادت عمار، گمراهی این گروه روشن‌تر شده است[۲۸۶]. هاشم بن عتبه. او یکی از پرچمداران امام در جنگ صفین بود. هاشم از یک چشم نابینا بود و به «مرقال» شهرت داشت. وقتی به میدان رفت، معاویه شجاعان ذوالکلاع را به مصاف او فرستاد. هاشم نوزده نفر را از آنان کشت و دست آخر خود او نیز به شهادت رسید. امیرالمؤمنین بر سر جنازه او حاضر شد و برای او دعا کرد[۲۸۷]. عبدالله بن بدیل. او با رشادت تمام در میمنه سپاه امام جنگید و سپاه شام را کنار زد و به خیمه معاویه رسید و می‌خواست او را بکشد. معاویه سخت به وحشت افتاد و از مقابل او فرار کرد و از سپاه خود کمک خواست و فریاد زد: وای بر شما، اگر از شمشیر زدن ناتوانید، با سنگ به او حمله کنید. آنان چنین کردند و عبدالله بن بدیل به شهادت رسید. معاویه بر سر جنازه او آمد و گفت: به خدا سوگند که این بزرگِ آنان بود[۲۸۸]. ابوهیثم تیهان. او از اصحاب رسول خدا(ص) بود و در جنگ بدر حضور داشت. در جنگ صفین، صفوف سپاه امام را منظم می‌کرد و می‌گفت: ای مردم عراق، میان شما و پیروزی زودهنگام در این دنیا و بهشت در آن دنیا جز ساعتی از روز نیست. گام‌های خود را استوار بردارید و صفوف خود را منظم کنید و سرهای خود را به پروردگارتان عاریت دهید و از او کمک گیرید و با دشمن خدا و دشمن خودتان بجنگید. او در همین جنگ به شهادت رسید[۲۸۹].

در این جنگ، امام نیز از خود شجاعت بی‌نظیری نشان داد و با حملات پی در پی تلفاتِ بسیاری بر سپاه معاویه وارد کرد. او یک‌بار در میدان جنگ فریاد زد: وای بر تو ای معاویه، بیا با یکدیگر بجنگیم تا مردم کشته نشوند. عمروعاص به معاویه گفت: این فرصت را غنیمت بشمار. او پهلوانان تو را کشته است؛ من امیدوارم که تو بر او غلبه کنی. معاویه گفت: وای بر تو ای عمرو، به خدا سوگند نظر تو جز این نیست که من کشته شوم و خلافت به تو رسد. تو نمی‌توانی مرا فریب بدهی[۲۹۰]. عمرو عاص به معاویه گفت: آیا از علی می‌ترسی و مرا در موعظه‌ای که کردم متهم می‌کنی؟ به خدا سوگند که من با او مبارزه خواهم کرد؛ هر چند که هزار بار بمیرم. سپس به میدان جنگ آمد. امام نیزه‌ای به سوی او حواله کرد و او افتاد و چون خود را در آستانه مرگ دید، عورت خود را آشکار کرد! امام از سر حیا روی خود را از او گردانید و او را رها کرد. چون عمروعاص نزد معاویه برگشت، داستان را به او گفت. معاویه از سرطعن گفت: قدر عورت خود را بدان[۲۹۱]! همین حیله را بسر بن ارطاة نیز در برابر امام به کار برد[۲۹۲].

امام همچنان در میانه معرکه بود و ضمن جنگ، برکار سپاهیانِ خود نظارت داشت. او عباس بن ربیعه را دید که با عرار بن ادهم شامی درگیر شده است. عباس آن مرد شامی را کشت و تکبیر گفت. امام به او گفت چرا محلی را که مأمور آن است، ترک کرده است. او گفت: این مرد شامی مرا به مبارزه‌طلبید و من نمی‌توانستم پاسخ ندهم. در این میان، خبر کشته شدن عرار به دست عباس بن ربیعه به معاویه رسید. معاویه برای کشتن عباس بن ربیعه جایزه تعیین کرد و دو نفر از شامیان به میدان آمدند و عباس بن ربیعه را به مبارزه دعوت کردند. او گفت: من باید از مولای خود اجازه بگیرم. نزد امیرالمؤمنین آمد. امام به او گفت: سلاح و مرکب خود را با من عوض کن. امام سوار مرکب او شد و به طرف دو مرد شامی آمد آن دو گمان کردند که او عباس بن ربیعه است و آماده نبرد شدند و امام هر دو را به هلاکت رساند. سپس به سوی عباس برگشت و گفت: سلاح خود را برگیر و سلاح مرا بازده[۲۹۳]. معاویه غلامی به نام حریث داشت که بسیار شجاع بود. او گاهی لباس معاویه را می‌پوشید و به میدان می‌رفت، و همه گمان می‌کردند که او معاویه است. معاویه به او گفته بود که با هر کس که می‌خواهد رو به رو شود، جز علی. اما عمرو عاص او را تحریک کرد و او امام را به مبارزه‌طلبید. امام در همان آغاز ضربتی مهلک بر او زد و او هلاک شد. کشته شدن او معاویه را سخت متأثر کرد. بدین روی عمرو را نکوهش کرد که چرا حریث را فریب داد[۲۹۴].

زید بن وهب می‌گوید: علی(ع) در میدان صفین، گرمِ جنگ بود که غلامش به نام کیسان با غلام ابوسفیان به نام احمر درگیر شد و کیسان کشته شد. غلام ابوسفیان مغرورانه به سوی امام حمله کرد؛ ولی امام به او مهلت نداد و دست در گریبان زرهش انداخت و او را بلند کرد و به زمین کوبید. در این هنگام فرزندان امام، حسین(ع) و محمد حنفیه با شمشیرهای خود به او حمله کردند و او را کشتند. امام به فرزند دیگرش حسن(ع) گفت: چرا در کشتن احمر شرکت نکردی؟ او پاسخ داد: آن دو برادرم، کفایت می‌کردند. در این هنگام حسن مجتبی(ع) به امام گفت: اندکی توقف کن تا یاران فداکار تو از افراد قبیله ربیعه برسند. امام فرمود: برای پدر تو روزِ معینی است که از آن تجاوز نمی‌کند؛ سعی کردن، آن را به تأخیر و رفتن، آن را به جلو نمی‌اندازد. به خدا سوگند که پدر تو باکی ندارد که خود به سراغ مرگ رود، یا مرگ به سراغ او آید[۲۹۵]. جنگ با شدت تمام ادامه داشت. از هر دو سو کسانِ بسیاری به خون غلتیدند؛ اما جنگ به سود امام پیش می‌رفت و آثار شکست در سپاه شام آشکار شده بود؛ به خصوص حملات شجاعانه برخی از یاران امام و در رأس آنان مالک اشتر نخعی، عرصه را بر معاویه و سپاه شام تنگ کرده بود.

امیرالمؤمنین در گرماگرم جنگ، مالک اشتر را دید که گریه می‌کند. به او گفت: خدا چشمانت را نگریاند، برای چه گریه می‌کنی؟ مالک گفت یا امیرالمؤمنین، گریه‌ام برای این است که می‌بینم کسانی در برابر تو کشته می‌شوند، ولی شهادتْ نصیبِ من نمی‌شود. امام فرمود: تو را مژده خیر می‌دهم[۲۹۶]. در این حال، معاویه که شکستِ خود را نزدیک می‌دید، پس از مشورت با عمروعاص، نامه‌ای به امام نوشت و طی آن از شدت جنگ و رسیدن آن به مرحله دشوار سخن گفت. سپس از امام خواست که شام را در اختیار او قرار بدهد تا جنگ خاتمه یابد[۲۹۷]. امام در پاسخ نوشت: این که شام را از من طلب کرده‌ای، من آن‌چه را که دیروز به تو نداده‌ام، امروز نیز نمی‌دهم. و اما این سخن تو که جنگ عرب را فرسوده است و جز نیم‌نفسی برای آنان باقی نمانده، آگاه باش آن کسی که در راه حق از پا درآید، به بهشت می‌رود و آن کسی که در راه باطل کشته شود، به آتش می‌رود...[۲۹۸]. معاویه که از امام ناامید شد، خواست از طریق ابن عباس به هدف خود برسد. از این رو به عمرو عاص گفت: نامه‌ای به ابن عباس بنویسد و عواقب جنگ را به او تذکر دهد. عمرو عاص نامه‌ای به ابن عباس نوشت و از مصیبت‌های جنگ سخن گفت و دعوت به صلح کرد. ابن عباس در پاسخ او نوشت: «در میان عرب کسی را بی‌حیاتر از تو ندیدم. معاویه تو را به پیروی از هوا وادار کرده و تو دین خود را در برابر بهای اندکی فروختی... تو با این سخنانِ مکارانه جز شکستن هیبت اهل عراق، هدف دیگری نداری و اگر به راستی سخن تو برای خدا است، حکومت مصر را رها کن و به خانه‌ات برگرد»...[۲۹۹]. فریب‌های معاویه و عمرو عاص برای متوقف کردن جنگ سودی نکرد و جنگ همچنان ادامه داشت. دو سپاه با چنگ و دندان و نیزه و شمشیر درگیر بودند. مالک اشتر با افراد تحت فرماندهی خود پیش می‌رفت و می‌گفت: «حمله کنید! عمو و دایی من فدای شما باد! حمله‌ای که خدا را با آن خشنود سازید و دین را عزت دهید. هرگاه من حمله کردم، شما نیز حمله کنید». آنان پیش رفتند تا به مرکز فرماندهی سپاه شام رسیدند. امام نیروهای تازه نفس به کمک مالک فرستاد و جنگ بسیار سختی درگرفت[۳۰۰].

امام در لیلة الهریر، نیمه‌های شب به سپاهیان خود گفت: ای مردم، می‌بینید که کار دشمن به کجا رسیده و از آنها جز نفس آخر باقی نمانده است. فردا صبح به آنان حمله می‌کنیم و داوری درباره آنان را به خدا می‌سپاریم. سخنان امام به معاویه رسید. او عمرو عاص را خواند و گفت: علی می‌خواهد فردا کار را یکسره کند؛ نظر تو چیست؟ عمرو عاص گفت: افراد تو نمی‌توانند در برابر افراد او مقاومت کنند و تو هم مانند او نیستی، و اهل عراق می‌ترسند از اینکه تو بر آنان پیروز شوی؛ ولی اهل شام نمی‌ترسند که علی بر آنان پیروز شود. چاره این است که میان آنان اختلاف بیندازی آنان را به سوی کتاب خدا بخوان و آن را میان خود و آنان حَکَم قرار ده. من این تدبیر را برای روز مبادای تو نگه داشته بودم. معاویه او را تصدیق کرد[۳۰۱]. معاویه دستور داد سپاه شام قرآنها را بر سر نیزه‌ها کردند. مصحفِ بزرگ دمشق را بر سر چند نیزه بستند و ده نفر آن را حمل می‌کردند و ندا می‌دادند که ای مردم عراق، میان ما و شما قرآن حاکم باشد. ای مردم عرب، درباره زنان و دخترانتان خدا را در نظر بگیرید! اگر همگی کشته شوید چه کسی فردا در برابر روم و ترک و فارس خواهد ایستاد. خدا را درباره دینتان در نظر گیرید. وقتی امیرالمؤمنین(ع) سخن آنان را شنید، گفت: خدایا تو می‌دانی که آنان قرآن را نمی‌خواهند؛ پس میان ما و آنان داوری کن[۳۰۲].

نقشه معاویه و عمرو عاص کارگر افتاد و سپاه امام را که در چند قدمی پیروزی نهایی بودند، متزلزل و آشفته کرد. افرادی چون مالک اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق که از بصیرت بالایی برخوردار بودند، خواستار ادامه جنگ شدند؛ ولی گروه‌هایی از سپاه امام فریب آنان را خوردند. اشعث بن قیس به امام گفت: دعوت این قوم را به کتاب خدا اجابت کن. تو به آن شایسته‌تری. مردم از جنگ خسته شده‌اند[۳۰۳]. وقتی امام این دو دستگی را در سپاه خود دید، به کسانی که خواستار پذیرفتن سخن اهل شام بودند، فرمود: ... ای بندگان خدا، من به اجابت کتاب خدا شایسته‌ترم؛ ولی معاویه و عمرو عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح، اهل دین و قرآن نیستند. من آنان را بیش از شما می‌شناسم. در کودکی و بزرگی با آنان بوده‌ام. آنان بدترین کودکان و بدترین مردان بودند. این سخن حقی است که از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند که آنها قرآن را بالا نبرده‌اند که آن را بشناسند و به آن عمل کنند؛ بلکه این یک حیله و نیرنگ است. بازوها و سرهای خود را یک ساعت به من عاریه بدهید که حق به جایگاه خود رسیده و چیزی نمانده است که ریشه ستمگران کنده شود[۳۰۴]. در این حال، حدود بیست هزار نفر شمشیر به دست که پیشانی‌های پینه‌بسته داشتند و مِسعَر بن فَدَکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان، پیش آمدند و امام را به اسم، و نه با لقب امیرالمؤمنین، صدا زدند و گفتند: یا علی، این قوم را اجابت کن وگرنه تو را به آنان تحویل می‌دهیم و یا چون عثمان می‌کشیم[۳۰۵].

اشعث بن قیس بیش از همه پافشاری می‌کرد و چون او یمنی بود، قاریان یمن نیز از او طرفداری کردند. اشعث، عامل عثمان در آذربایجان بود. پس از قتل عثمان، علی(ع) به او نامه نوشت و از او خواست که اموال موجود را بازپس دهد. وقتی نامه امام به دست او رسید، سخت وحشت کرد و به دوستان خود گفت: می‌خواهم اموال آذربایجان را بردارم و به معاویه ملحق شوم. قوم او گفتند: مرگ از این کار بهتر است. اشعث شرمنده شد و از پیوستن به معاویه هراسید و به ناچار به سوی علی(ع) آمد[۳۰۶]. به گفته یعقوبی، اشعث ارتباط مخفیانه‌ای با معاویه داشت و معاویه پیش از ماجرای قرآن به نیزه کردن، اشعث را به خود جلب کرده بود[۳۰۷]. او یک شب پیش از قرآن به نیزه کردن که به لیلة الهریر معروف است، در میان سپاه امام سخنرانی کرد، و آنان را از ادامه جنگ برحذر داشت[۳۰۸]. به هر حال، امام در برابر فشار این افراد ایستادگی کرد و فرمود: «وای بر شما! من نخستین کسی هستم که مردم را به کتاب خدا دعوت می‌کنم و آن را اجابت می‌کنم، و برای من روا نیست و دین من اجازه نمی‌دهد که مرا به سوی کتاب خدا بخوانند و من نپذیرم. من با آنان جنگ می‌کنم تا به حکم قرآن عمل کنند و آنان خدا را معصیت کرده‌اند و پیمان او را شکسته‌اند و کتاب او را ترک کرده‌اند و من شما را آگاه می‌کنم که آنان شما را فریب داده‌اند و آنان خواستار عمل به قرآن نیستد»[۳۰۹].

به روایت طبری، امام گفت: اگر از من اطاعت می‌کنید، با آنان بجنگید و اگر نافرمانی می‌کنید، آن‌چه را می‌خواهید بکنید. آنان گفتند: به مالک اشتر پیغام بده که برگردد[۳۱۰]. در آن هنگام مالک اشتر به شدت مشغول نبرد بود و به خیمه معاویه نزدیک شده بود و در چند قدمی پیروزی قرار داشت. شورشیان سپاه امام با اصرار و تهدید از امام خواستند که مالک را بازگرداند. امام به ناچار یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و به او پیغام داد که برگرد. مالک به یزید گفت: این لحظه، لحظه‌ای نیست که من دست از جنگ بردارم. من اکنون امید پیروزی دارم. به امام بگو تعجیل نکند. یزید برگشت و سخن مالک را به امام رسانید. شورشیان گفتند: حتماً تو خودت دستور مقاومت داده‌ای. امام فرمود: دیدید که من به قاصد، سخنِ پنهانی نگفتم. آنها گفتند بگو برگردد وگرنه تو را عزل می‌کنیم. امام به یزید گفت: برو به مالک بگو که فتنه‌ای برپا شده است؛ برگرد. یزید نزد مالک رفت و جریان را گفت. مالک گفت: به خدا سوگند که من این وضع را پیش‌بینی می‌کردم. این توطئه عمروعاص است. آیا شایسته است که من در چنین موقعیتی بازگردم؟ یزید گفت: آیا دوست داری که تو اینجا پیروز شوی، ولی امیرالمؤمنین را دستگیر و به معاویه تسلیم کنند؟ مالک با شنیدن این سخن، دست از جنگ برداشت و به سوی شورشیان آمد[۳۱۱]. مالک فریاد زد: ای گروه خواری و سستی! آیا اکنون که در آستانه پیروزی هستید، فریب آنان را می‌خورید؟ اندکی به من مهلت‌دهید تا کار را یکسره کنم. آنها گفتند: ما در خطای تو شرکت نمی‌کنیم. مالک گفت: اکنون که بهترین‌های شما کشته شده و پست‌ترین‌های شما باقی مانده است؟ شما چه زمانی بر حق بودید؟ آیا آن زمان که با شامیان می‌جنگیدید یا اکنون که از جنگ دست کشیده‌اید؟ اگر چنین باشد، باید کشته‌شدگان شما در آتش باشند. گفتند: ای مالک، این سخنان را رها کن. برای خدا جنگ کردیم و برای خدا دست از جنگ کشیدیم. مالک گفت: به خدا سوگند که فریب خورده‌اید. او ادامه داد: ای صاحبان پیشانی‌های پینه‌بسته، ما گمان می‌کردیم که نماز شما برای زهد در دنیا و شوق به ملاقات پروردگار است؛ ولی اکنون شما را نمی‌بینیم جز اینکه از مرگ به سوی دنیا فرار می‌کنید.

مالک و شورشیان، همدیگر را دشنام می‌دادند و با تازیانه به صورت مرکب‌های همدیگر می‌زدند. در این هنگام امام فریاد زد: دست بردارید. آنها در میان صفوف سپاه فریاد زدند که امیرالمؤمنین به حکم قرآن رضایت داده است. اما امام ساکت بود و سر خود را به زیرانداخته بود[۳۱۲]. بدین‌گونه حیله معاویه و عمرو عاص کارگر افتاد و آنان را از شکست قطعی نجات داد. معاویه بعدها گفته بود: به خدا قسم، هنگامی مالک از من دست برداشت که من می‌خواستم از او بخواهم که برای من از علی(ع) امان بگیرد و آن روز قصد فرار داشتم[۳۱۳]. به نظر می‌رسد که خیانت افرادی مانند اشعث بن قیس یمنی که با معاویه روابط پنهانی داشت و یمنی‌های سپاه امام از او حرف می‌شنیدند، از یک سو، و طولانی شدن جنگ و خستگی ناشی از آن از سوی دیگر، باعث چنین وضعیتِ رقت‌انگیزی شد که اکثریت قابل ملاحظه‌ای از سپاه امام در دام این فریب گرفتار شدند. در همین زمان نامه‌ای از سوی معاویه به دست امام رسید که طی آن از امام خواسته بود که به جنگ پایان، و به حکم قرآن رضایت دهد. امام در پاسخ او نامه‌ای نوشت و طی آن او را از عذاب جهنم ترسانید. در پایان نوشت: ... تو مرا به حکم قرآن دعوت کردی و من می‌دانم که تو اهل قرآن نیستی و حکم او را نمی‌خواهی و خداوند یاور است و ما حکم قرآن را اجابت می‌کنیم و تو را اجابت نمی‌کنیم و و هر کس به حکم قرآن راضی نباشد، به شدت گمراه شده است[۳۱۴].

در این هنگام اشعث بن قیس نزد امام آمد و گفت: من مردم را نمی‌بینم جز آن‌که راضی شده‌اند و از اینکه دعوت این قوم در مورد داوری قرآن پذیرفته شده، خوشحالند. اگر بخواهی من نزد معاویه می‌روم و از او می‌پرسم که چه می‌خواهد. امام فرمود: اگر خواستی برو. او نزد معاویه رفت و از او پرسید: ای معاویه، برای چه قرآنها را بالا بردید؟ گفت: برای اینکه ما و شما به حکم قرآن گردن نهیم. شما مردی از خودتان و ما نیز مردی از خودمان را انتخاب کنیم و از آنها بخواهیم که از حکم قرآن بیرون نروند؛ آن‌گاه هر چه گفتند همه ما و شما آن را بپذیریم. اشعث گفت: این سخنْ حق است. آن‌گاه به سوی امام برگشت و داستان را گفت. امام قاریان اهل عراق را برانگیخت و معاویه قاریان اهل شام را. این دو گروه با هم گرد آمدند و پس از گفت‌وگوهایی، اهل شام عمرو عاص را حَکَم و داور کردند و اشعث و قاریان سپاه امام، ابوموسی اشعری را که اهل یمن بود به داوری برگزیدند[۳۱۵]. امام که به پذیرفتن حَکَم مجبور شده بود، خواستار حکمیت مالک اشتر یا عبدالله بن عباس از جانب خود بود[۳۱۶]؛ ولی اینجا نیز دشمنان آن حضرت که در سپاه او جای گرفته بودند، دشمنی خود را آشکار ساختند و امیرالمؤمنین را مجبور کردند که ابوموسی اشعری را برگزیند. ابوموسی اشعری که مردی ساده‌لوح و قشری بود، از جمله قاریان قرآن به حساب می‌آمد و گفته شده است که او صدایی خوش داشت و مردم را قرآن می‌آموخت[۳۱۷]. نوشته‌اند: صدای قرآن او از سنج و بربط و نی زیباتر بود»[۳۱۸]. به همین جهت، در میان قاریان -که طبقه خاصی در جامعه اسلامی بودند و در سپاه علی(ع) جمعیت انبوهی را تشکیل می‌دادند- به زهد و تقوا شهرت داشت و وجیه المله به شمار می‌آمد.

ابوموسی، دشمن علی(ع) بود؛ به طوری که در جنگ جمل مردم را از همراهی آن حضرت بازمی‌داشت[۳۱۹]. در جنگ صفین نیز از علی(ع) گریخت و در موضعی از شام اقامت گزید. به همین جهت، هنگامی که او را برای نمایندگی و حکمیت از سوی امیرالمؤمنین پیشنهاد کردند، امام فرمود: او مورد رضایت من نیست. او از من جدا شده و مردم را بر ضد من شورانیده و سپس فرار کرده است[۳۲۰]. به هر حال، منافقان که می‌خواستند ضربه دیگری را بر امیرالمؤمنین وارد سازند، قاریان ساده‌لوح را تحریک کردند و آنها همگی از آن حضرت خواستند که ابوموسی را داور و حَکَم کند. بدین‌گونه علی(ع) را به این امر مجبور کردند. به قول ابن عبدربه: «کسانی که عداوت امیرالمؤمنین(ع) را در دل خود پنهان کرده بودند، برای خود ظاهری از تقوا ساختند و خود را اصحاب رسول خدا قلمداد کردند تا در مواقع سرنوشت‌ساز، علی(ع) را به زحمت اندازند»[۳۲۱]. انتخاب ابوموسی اشعری درست در همین جهت بود؛ مضافاً اینکه تعصبات قبیله‌ای بعضی از سران خوارج را نیز اشباع می‌کرد. همان‌گونه که پیش از این گفتیم، ابوموسی اهل یمن بود و اشعث بن قیس نیز یمنی بود. آنان انتخاب عبدالله بن عباس را از آن رو برنتافتند که او از قبیله مضر بود و عمرو عاص هم مضری بود. آنان می‌گفتند: ما حاضر نیستیم هر دو داور مضری باشند؛ ما یک نفر یمنی را انتخاب می‌کنیم؛ اگر چه به ضرر ما حکم کند.

سرانجام، سند صلح و حکمیت نوشته شد و علی(ع) بر خلاف میل خود و برای حفظ مصالح اسلام آن را امضا کرد[۳۲۲]. وقتی این قرارداد در مقابل صفوف لشکر خوانده شد، از گوشه و کنار صدای اعتراض و شورش برخاست. شورشیان می‌گفتند در دین خدا نباید کسی را داور قرار داد و حکمیت کفر است. کم‌کم موج اعتراض بالا گرفت و به خصوص طبقه قاریان از سپاه علی(ع) فریاد برآوردند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌». شگفت اینکه جمعی از کسانی که حکمیت را بر علی(ع) تحمیل کردند و تا جایی پیش رفتند که آن حضرت را تهدید به قتل کردند، نیز به شورشیان پیوستند و قبول حکمیت را کفر و گناه کبیره قلمداد کردند و گفتند: ما از آن توبه کردیم، علی نیز باید توبه کند[۳۲۳]. طبیعی بود که امیرالمؤمنین نمیتوانست پس از امضای سند حکمیت، زیر بار آن نرود. به علاوه، او خود را گناه‌کار نمی‌دانست که توبه کند. از این رو، سخنِ شورشیان را نپذیرفت و آنان نیز در مقابل آن حضرت ایستادند. بدین‌سان نطفه حزب خوارج بسته شد. در اینجا باید دید که چگونه جمعیتی نخست سیاستی را به اصرار بسیار پیشنهاد و تحمیل می‌کنند و آن را حکم خدا می‌دانند، به طوری که اگر کسی -ولو خلیفه- آن را نپذیرد، باید او را کشت، آن‌گاه در مدت بسیار کوتاهی که شاید از چند ساعت تجاوز نمی‌کند، آن چنان تغییر عقیده می‌دهند که قبول آن پیشنهاد را کفر می‌دانند و کسی را که آن را بر خلاف میل باطنی خود پذیرفته است، کافر قلمداد می‌کنند. راستی این یک تناقض آشکار نیست؟ آیا می‌توان به سادگی از کنار این واقعه گذشت؟

ولهاوزن از برنوف نقل می‌کند که گویا کسانی که قبول حکمیت را به علی(ع) تحمیل کردند، غیر از کسانی بودند که آن را محکوم کرده، شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» سردادند. برنوف گفته است که گروه اول از قاریان و گروه دوم از بدویان بودند[۳۲۴]. این راه حل با واقعیت‌های تاریخی هماهنگ نیست؛ زیرا مورخان معتقدند آنانی که حکمیت را به علی(ع) تحمیل کردند، کسانی بودند که در مقام اعتراض برآمدند و در توجیه کار خود گفتند: ما که حکمیت را قبول کرده بودیم، مرتکب گناه شده‌ایم و اکنون توبه می‌کنیم.

ابراهیم حسن در این باره می‌نویسد: پیدایش گروه خوارج مایه حیرت است؛ زیرا آنها بودند که علی(ع) را به پذیرفتن داوری واداشتند و او به ناچار رضایت داد و شگفتا که به دستاویز چیزی که خودشان در پذیرفتن آن اصرار داشتند، بر ضد علی(ع) برخاستند[۳۲۵]. او پس از این بیان، نتیجه می‌گیرد که بنای ظهور خوارج بر مقدماتی است که به خوبی واضح نیست. به نظر ما در پشت این صحنه شگفت‌انگیز، دست‌های مرموز خیانت‌کاری بوده است که با هدف ضربه زدن به امیرالمؤمنین و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت و با نقشه‌های حساب شده و زیرکانه، فعالیت می‌کرده است. افراد خیانت‌کار و منافقی[۳۲۶] مانند اشعث بن قیس و حرقوص بن زهیر و مسعر بن فدکی، آتش‌بیار این معرکه بودند و همان‌ها بودند که نخست به این بهانه که معاویه دعوت به قرآن می‌کند و باید آن را پذیرفت، امیرالمؤمنین را مجبور به پذیرش حکمیت کردند و آن‌گاه که این نقشه را عملی و زمینه را کاملاً آماده ساختند، این اندیشه را که نمی‌توان در دین خدا کسی را حکم قرار داد، در میان ساده‌لوحان از سپاه علی(ع) پخش کردند و آنان را به شورش علیه آن حضرت واداشتند.

علاوه بر مدارکی که پیش‌تر درباره خیانت‌کاری و تعصبات نژادی این افراد نقل کردیم، این مطلب را هم در اینجا خاطرنشان می‌کنیم که پس از پایان جنگ صفین و جدایی خوارج از علی(ع)، چندان طول نکشید که هزاران نفر از خوارج به خیانت‌کاری سران خود پی بردند و مجدداً به سپاه آن حضرت پیوستند و از اینکه بازیچه دست توطئه‌گران شده بودند، اظهار ناراحتی کردند و حتی در جنگ نهروان میان سپاه علی(ع) جای گرفتند و علیه خوارج دست به شمشیر بردند. بنابراین، باید حساب جمعیتی ساده‌اندیش و مقدس را که قلبی صاف داشتند و بی‌درنگ تحت تأثیر تبلیغات این و آن قرار می‌گرفتند، از حساب مشتی سیاست‌باز، دغل‌کار و توطئه‌گر که با اسلام و قریش و علی(ع) دشمنی دیرینه داشتند و خود را در سپاه آن حضرت جا زده بودند، جدا کرد. اینان بازی حکمیت را راه انداختند تا آن گروه ساده‌لوح بیچاره را به بازی گیرند و.... در ماجرای حکمیت از طبقه‌ای به نام «قاریان» بسیار نام برده می‌شود. اکنون ببینیم آنان چه کسانی بودند. قاریان جماعتی بودند که قرآن را نیکو تلاوت می‌کردند. آنان در زمان پیامبر نیز به این نام شهرت داشتند و از احترام خاصی برخوردار، و در اشغال بعضی از مناصب بر دیگران مقدم بودند[۳۲۷]. بعدها قاریان قرآن برای مشخص شدن خود، کلاه مخصوصی به نام «برنس»[۳۲۸] بر سر می‌گذاشتند و از این‌رو به «اصحاب برانس» نیز شهرت داشتند. قاریان در کارهای سیاسی دخالتی نداشتند؛ اما در حکومت عثمان از کارهای او انتقاد می‌کردند و سرانجام به این دلیل که او از حدود الهی خارج شده است، بر او شوریدند و در قتل او شرکت جستند.

در جنگ میان امیرالمؤمنین و معاویه، جمعی از قاریان از سیاست و جنگ و به قول خودشان از فتنه‌ها کناره‌گیری کردند، که از جمله آنها گروهی از یاران عبدالله بن مسعودند که در جنگ صفین گوشه‌گیری و اعتزال را بر حضور در جنگ ترجیح دادند، و به کناری رفتند[۳۲۹]. در مقابل آنها جمع کثیری از قاریان کوفه و بصره و مدینه در جنگ صفین در رکاب علی(ع) شمشیر زدند و جمعی از قاریان شام هم با معاویه همراهی کردند[۳۳۰]. همین قاریان ساده‌لوح و مقدس بودند که در جریان حکمیت بازیچه دست توطئه‌گران و دشمنان علی(ع) قرار گرفتند و ستون اصلی حزب خوارج شدند. گفتنی است که بعضی از نویسندگان معاصر، از جمله دکتر نایف محمود، می‌کوشند پیدایی گروه خوارج و بازی‌های حکمیت را با اصحاب عبدالله بن سبأ مرتبط سازند. اینان می‌گویند سبائیه، حزب خوارج را به وجود آورد و تمام توطئه‌های مربوط به حکمیت از آنان آب می‌خورد. آنها در باطن دشمن علی(ع) بودند و از یهود دستور می‌گرفتند. مهم‌ترین دلیل این گروه این است که سبائیه در قتل عثمان شرکت فعالانه داشته، گرداننده معرکه بودند و سران خوارج مانند نافع بن ازرق و حرقوص بن زهیر و ابن کواء و افراد دیگر نیز در قتل عثمان فعال بودند و این نشانه نوعی رابطه میان آنان است[۳۳۱].

نویسنده دیگری می‌گوید: افکار مسموم عبدالله بن سبأ در پیکره امت اسلامی ریخته شد و از جمله معرکه صفین را به وجود آورد و افکار مسموم ابن سبأ در مسئله حکمیت آشکار شد[۳۳۲]. اما این سخنان چندان پایه درستی ندارد و نمی‌توان آنها را پذیرفت؛ زیرا: اولاً، وجود تاریخی شخصی به نام عبدالله بن سبأ و حزبی به نام سبائیه، مبهم و در میان انبوهی از تردیدها است و محققان آن را قبول ندارند[۳۳۳]. ثانیاً، در جریان حکمیت در هیچ منبعی از ابن سبأ و اصحاب او نامی برده نشده است و صرف اینکه آنها در قتل عثمان شرکت داشتند، به هیچ وجه نمی‌تواند رابطه میان ابن سبأ و خوارج را ثابت کند.

ثالثاً، کسانی که به وجود عبدالله بن سبأ عقیده دارند، او را از غالیانی می‌دانند که علی(ع) را تا سر حد خدایی بالا می‌برد و حتی کشته شدن او را نمی‌پذیرفت. چگونه می‌توان او و طرفدارانش را در صف خوارج و حتی از سران خوارج قلمداد کرد؟ سرانجام، جنگ صفین در دهم ماه صفر سال ۳۷، پس از ۱۱۰ روز درگیری و جنگ، در حالی که سپاه امام در چند قدمی پیروزی بود، پایان یافت؛ پایانی که برای امام و یاران باوفای او غم‌انگیز و دردآور و برای معاویه و حزب قاسطین، شادی‌بخش و مسرت‌آفرین بود. می‌توان گفت که این جنگ در واقع ادامه جنگ بدر و اُحُد و دشمنی بنی امیه با پیامبر اسلام(ص) بود. در آن جنگ‌ها با شعار اعل هبل با اسلام می‌جنگیدند و در این جنگ با شعار قرآن به جنگ اسلام آمدند. امیرالمؤمنین بارها این حقیقت را تذکر داده بود؛ از جمله هنگامی که چشمش به پرچم‌های معاویه و اهل شام افتاد، فرمود: سوگند به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، آنان مسلمان نشدند، بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پنهان کردند و چون برای خود یارانی یافتند به دشمنی خود با ما برگشتند؛ جز اینکه نماز را ترک نکردند[۳۳۴]. در جنگ صفین مردی به عمار گفت: ای ابوالیقظان، مگر پیامبر نفرمود که با مردم بجنگید تا وقتی که مسلمان شوند و چون مسلمان شدند خون و مال آنها محترم است؟ عمار گفت: آری؛ ولی به خدا سوگند که اینان مسلمان نشدند؛ بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پنهان ساختند تا وقتی که یارانی پیدا کردند[۳۳۵]. همچنین امام سجاد(ع) در پاسخ به مردی از بصره که در این باره پرسیده بود، فرمود: علی(ع) مسلمانی را نکشت؛ زیرا آنان مسلمان نشده بودند و فقط تسلیم شده و کفر خود را پنهان کرده بودند[۳۳۶].[۳۳۷]


پیامدهای جنگ صفین

جنگ صفین در جامعه اسلامی پیامدها و عواقب تلخی برجای گذاشت که برخی از آنها عبارتند از: خساراتِ جانی. در این جنگ گروه بسیاری از دو طرف کشته شدند. طبق قول مشهور ۲۵ هزار نفر از آنان از سپاه امام و ۴۵ هزار نفر هم از سپاه معاویه بود که جمعاً هفتاد هزار نفر می‌شود[۳۳۸]. قول دیگر این است که در این جنگ مجموعاً ۱۱۰ هزار نفر کشته شدند که بیست هزار نفر از سپاه امام و نود هزار نفر از سپاه شام بود[۳۳۹]. کشته شدن این شمار از مسلمانان در یک جنگ داخلی، فاجعه بزرگی برای اسلام بود؛ به خصوص اینکه در این جنگ برخی از بزرگان اصحاب پیامبر مانند عمار یاسر و اویس قرنی و خزیمه به شهادت رسیدند و به گفته یاقوت: ۲۵ نفر از اصحاب پیامبر که جنگ بدر را درک کرده بودند، در جنگ صفین در رکاب امام به شهادت رسیدند[۳۴۰].

پیدایی گروه خوارج. گذشت که پس از جریان حکمیت، گروهی به نام «خوارج» یا «مارقین» پیدا شدند که قبول حکمیت را مساوی با کفر می‌دانستند؛ این در حالی بود که خود آنان امام را مجبور به قبول حکمیت کرده بودند. این گروه که دوازده هزار نفر بودند، از سپاه امام جدا شدند و به جای کوفه به «حَرورا» رفتند و عقاید خاصی پیدا کردند و همواره برای امام مشکل می‌آفریدند و وقتی هم دست به مبارزه مسلحانه زدند، امام با آنان جنگید و جنگ نهروان پیش آمد[۳۴۱]. حملات معاویه به قلمرو حکومت امام. پس از جریان حکمیت و فریب خوردن ابوموسی اشعری، معاویه پایه‌های قدرت خود را تثبیت کرد و با حملات موذیانه، به برخی از سرزمین‌هایی که در قلمرو حکومت امام بود دست‌اندازی کرد و با ناامن کردن آنها بر امام فشار آورد. عمال معاویه به دستور او در قلمرو حکومت امام جنایت‌های هولناکی مرتکب شدند؛ مانند کشتار و غارت اموال و تخریب منازل و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم. بدین ترتیب، عهد خود و پیمان صلح را نقض کردند. یکی از هدف‌های معاویه از این کارها وادار کردن امام به مقابله به مثل بود تا قداست امام را از بین ببرد. امام در این باره فرمود: «معاویه را چه شده است؛ خدا او را بکشد! او می‌خواهد مرا به کار بزرگی وادارد. او می‌خواهد من هم همان کاری را که او می‌کند، بکنم و پیمان خود را بشکنم و آن را حجتی بر ضد من قرار دهد و تا قیامت مایه ننگی برای من باشد. و اگر به او گفته شود که تو آغاز کردی، خواهد گفت که از آن خبر نداشتم و کسانی خواهند گفت که او راست می‌گوید و کسانی هم او را تکذیب خواهند کرد»...[۳۴۲].

معاویه برخی از عمال خود را تجهیز می‌کرد و به آنان دستور می‌داد در شهرهایی که تحت حکومت امیرالمؤمنین است، تاخت و تاز کنند. در تاریخ از این حوادث به عنوان «غارات» یاد شده است. او نعمان بن بشیر را به عین التمر، سفیان بن عوف را به هیت و انبار و مداین، ابن حضرمی را به بصره، عبدالله بن مسعده را به تیما و حجاز، ضحاک بن قیس را به اطراف کوفه، عبدالرحمان بن قبات را به جزیره و نصیبین و بسر بن ارطاة را به مدینه و مکه و یمن فرستاد. این افراد در این شهرها دست به جنایت‌های هولناکی زدند و از همه جنایت‌کارتر، بسر بن ارطاة بود که در حملات خود، سی هزار نفر را کشت و کسانی را در آتش سوزانید[۳۴۳]. او حتی عده‌ای از زنان مسلمان را اسیر کرد و در بازارها به فروش گذاشت و دو فرزند عبیدالله بن عباس را به نام‌های عبدالرحمان و قثم سر برید و خانه‌های مردم را ویران کرد[۳۴۴].

امام برای دفاع از مردم، گروه‌هایی از سپاه خود را گسیل می‌داشت، ولی سستیِ یاران امام مانع از آن می‌شد که فتنه عمال معاویه مرتفع شود. امام بارها از بی‌وفایی و سستی یاران خود شکایت کرد. از جمله در خطبه‌ای فرمود: ... من شما را شب و روز، پنهان و آشکار به جنگ با این قوم دعوت کردم و به شما گفتم که با آنان بجنگید، پیش از آن‌که آنان با شما بجنگند. به خدا سوگند، هیچ قومی در درون خانه‌اش مورد هجوم دشمن قرار نگرفت مگر اینکه خوار شد. شما سستی کردید و خواری را پذیرفتید؛ تا اینکه پیاپی به شما حمله شد و سرزمین‌هایتان را گرفتند... خدا شما را بکشد که قلب مرا پر از خون کردید و سینه مرا لبریز از خشم، و کاسه‌های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانیدید...[۳۴۵]. امام در این خطبه و خطبه‌های دیگری که از وی نقل شده است از دردی طاقت‌سوز و رنجی بزرگ و اندوهی فراوان خبر می‌دهد که در دل او آشیانه کرده بود. امام سرانجام به دست خوارج که خود زاییده جنگ صفین و توطئه قاسطین بودند، به شهادت رسید.[۳۴۶]

منابع

پانویس

  1. هدف امام (ع) از بیعت معاویه این بود که پس از آنکه او بیعت کرد وی را برکنار کند و دست او را از اموال و حقوق مسلمانان کوتاه نماید.
  2. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۱؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۴.
  3. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۵؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۸؛ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۴۷.
  4. ر.ک: نهج البلاغه، نامه ۶؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۹ و ۳۰؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۴، ص۳۲۲؛ سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۶۷.
  5. «و آن کس را که خداوند (کشتن وی را) حرام کرده است جز به حقّ مکشید و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهاده‌ایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است» سوره اسراء، آیه ۳۳.
  6. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۷۷ و ۷۸؛ وقعة صفین، ص۳۱ و ۳۲.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۳۸.
  8. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۷؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۱۹۵؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۶-۲۵۷؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۰۵.
  9. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۶۵.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
  11. الاخبار الطوال، ص۲۰۴.
  12. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۹۵.
  14. عبدالله بن مسعود هذلی از اصحاب معروف رسول خدا(ص) و قاری مشهور قرآن است که شاگردان و اصحابی داشت. وی در زمان خلیفه سوم مسئول بیت المال کوفه بود و چون از حیف و میل بیت المال توسط حاکم خلیفه جلوگیری می‌کرد، عثمان او را از آن سمت برکنار کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد که در اثر آن درگذشت.
  15. وی همان خواجه ربیع مدفون در حوالی مشهد مقدس است که با همفکران خود حاضر به جنگ با معاویه نشده و به مرز دیلم (گیلان) رفتند. پس از صلح امام حسن(ع) و در حکومت غاصبانه معاویه، ربیع بن خثیم تحت فرمان وی برای ادامه فتوحات به سمت ماوراءالنهر رفت و سپس در طوس اقامت گزید. وی اندکی پس از رسیدن خبر فاجعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) درگذشت.
  16. اخبار الطوال، ص۲۰۵.
  17. ظاهراً ربیع برای مدتی در قزوین اقامت می‌کند زیرا مسجد ربیع بن خثیم در قزوین بسیار معروف بوده و در آن مسجد درختی بود که مردم آن را مسح می‌کردند. می‌گویند روزی ربیع مسواک خود را در زمین فرو کرد و آن مسواک برگ درآورد و درختی شد. در زمان متوکل، عامل عبدالله بن طاهر فرمان داد آن را قطع کنند (فتوح البلدان، ص۴۵۱).
  18. فتوح البلدان، ص۴۵۰.
  19. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴، مسعودی می‌نویسد: درباره تعداد سپاه امیرالمؤمنین(ع) اختلاف است. مورد اتفاق همه، نود هزار نفر است.
  20. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.
  21. مسلمة بن مخلد انصاری: وی از پیغمبر اکرم(ص) روایت کرده با این حال در صحابی بودن او تردید کرده‌اند. مسلمه از طرف معاویه به حکومت مصر رسید.
  22. نعمان بن بشیر انصاری: نخستین مولود انصار بعد از هجرت پیغمبر(ص) است. پدرش بشیر بن سعد اولین فرد انصار بود که با ابوبکر بیعت کرد و در جنگ عین التمر و در نبرد با ایران ساسانی زیر پرچم خالدبن ولید کشته شد (الاصابه، ج۱، ص۵۸). بعدها نعمان از طرف معاویه به حکومت کوفه رسید.
  23. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۴.
  24. منظور، بیعت شماری از مردم مدینه با رسول خدا(ص) پیش از هجرت آن حضرت به این شهر، در عقبه اولی (حوالی مکه) است که در نتیجه آن، با دعوت سرشناسان دو قبیله اوس و خزرج رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت فرمود و تحول بزرگی در امر دعوت اسلام و گسترش آن پدید آمد.
  25. الاخبار الطوال، ص۲۰۶.
  26. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.
  27. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.
  28. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۲۰۶.
  29. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۷؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۱۹۵؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۶-۲۵۷.
  30. مسعودی می‌نویسد: «در تعداد سپاهیان عراق و شام اختلاف است ولی مشهور آن است که سپاهیان امام (ع) ۸۵ هزار نفر و سپاهیان معاویه ۹۰ هزار نفر بوده‌اند». (مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴).
  31. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۷.
  32. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
  33. وقعة صفین، ص۱۶۳-۱۶۵.
  34. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
  35. «تا بر پشت آن قرار گیرید سپس نعمت پروردگارتان را هنگامی که بر آن قرار گرفتید یاد کنید و بگویید: پاکا آن (خداوند) که این را برای ما رام کرد و ما را توان آن نبود * و ما به سوی پروردگارمان برمی‌گردیم» سوره زخرف، آیه ۱۳-۱۴.
  36. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶۶.
  37. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۶۷.
  38. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۰.
  39. وقعة صفین، ص۱۶۶.
  40. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۱.
  41. در وقعة صفین آمده است: «لِلنُّفُوسِ تَعَنُّتُ‌» در ابن ابی الحدید دارد: للنفوس بقیة.
  42. در ابن ابی الحدید آمده است: قبل ذاک فموتوا.
  43. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶؛ در شرح ابن ابی الحدید این سؤال نسبت به عمروعاص از معاویه شده است. (ج ۳، ص۳۳۱).
  44. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۳۱؛ با کمی تفاوت در مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶.
  45. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶.
  46. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸.
  47. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۸؛ دانشنامۀ امام علی، ج ۹، ص ۲۰۳.
  48. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۴۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۴.
  49. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۴.
  50. طبق این نقل از نصر بن مزاحم، مدت جنگ صفین بیش از آن مقداری است که در صفحات قبل از مورخین دیگر نقل کردیم.
  51. وقعة صفین، ص۱۹۰؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵-۱۷.
  52. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۳۶.
  53. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۸-۲۵۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
  54. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲.
  55. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۴۶.
  56. شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۰۳-۲۰۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶.
  57. «و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و در هم نیفتید که سست شوید و شکوهتان از میان برود و شکیبا باشید که خداوند با شکیبایان است» سوره انفال، آیه ۴۶.
  58. شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶؛ منقری وقعة صفین، ص۲۰۳-۲۰۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶.
  59. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۴۶.
  60. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۹.
  61. خوارزمی، المناقب، ص۴۷۶.
  62. مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۶۸.
  63. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۸۸.
  64. یعقوبی، تاریخ، ج۵، ص۵۹.
  65. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵.
  66. منقری، وقعة صفین، ص۴۷۱.
  67. منقری، وقعة صفین، ص۵۰۰.
  68. ابن طاووس، الطرائف، ص۵۱۱.
  69. جاحظ، البیان و التبیان، ج۱، ص۱۷۲.
  70. ابن عبدربه، عقد الفرید، ج۳، ص۳۴۰.
  71. طبری، تاریخ، ج۵، ص۷۰.
  72. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۳؛ طبری، تاریخ، همان، ج۳، ص۲۹.
  73. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۵۳؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۶۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶.
  74. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۵۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
  75. ر.ک: مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۹۴؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۸۲.
  76. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۶ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۷.
  77. امامت و سیاست، ص۱۷۳.
  78. وقعة صفین، ص۱۸۱-۱۸۲.
  79. وقعة صفین، ص۳۹۴.
  80. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
  81. و امام علی(ع) به فرمانِ قرآن (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره حجرات، آیه ۹) با اهل بَغْی و تجاوز (معاویه، عمروعاص و سپاه شام یا قاسطین) جنگیدند.
  82. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۰-۲۳۱؛ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۴۶۴، نامۀ ۷۵؛ و ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۸۰.
  83. تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۶۴؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۱، ص۴۴۷.
  84. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۱؛ تاریخ طبری، دارالتّراث، ج۴، ص۴۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۰۱.
  85. منقری، وقعة صفّین، ص۵۶ و ص۵۸۵- ۵۹۳.
  86. مسعودی، التّنبیه و الإشراف، ص۲۵۶؛ حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴.
  87. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴.
  88. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 59 - 61.
  89. احمد حنبل، العلل و معرفة الرّجال، ج۱، ص۲۸۷؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۶، ص۱۱۱؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۲، ص۱۵۰.
  90. احمد حنبل، العلل و معرفة الرّجال، ج۱، ص۴۳۱.
  91. عُقَیلی، الضعفاء الکبیر، ج۱، ص۵۹.
  92. ابنعدی، الکامل فی الضّعفاء، ج۱، ص۲۳۹.
  93. ذهبی، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۷۰.
  94. همو، سیر اعلام النّبلاء، ج۷، ص۲۲۱.
  95. همو، تاریخ الاسلام، ج۱۰، ص۵۴۹.
  96. ابن‌کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۲۸۱.
  97. در تاریخ یعقوبی (ج۲، ص۱۸۸) آمار بدریان و بیعت‌کنندگان زیر درخت به همین تعداد آمده است به اضافۀ چهارصد تن از دیگر مهاجرین و انصار، درحالیکه با معاویه فقط نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد بود.
  98. منقری، وقعة صفّین، ص۲۳۶: « إِلاَّ أَنَّ مَعَنَا مِنَ اَلْبَدْرِيِّينَ سَبْعِينَ رَجُلاً ».
  99. حمیری، الرّوض المعطار فی خبر الأقطار، ص۳۶۳. اصحاب: مسلمانانی که پیامبر را دیده اما تابعان آن حضرت را ندیده ولی یکی از اصحاب را ملاقات کرده و هر دو مسلمان از دنیا بروند.
  100. حمیری، الرّوض المعطار فی خبر الأقطار، ص۳۶۳.
  101. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 61 - 63.
  102. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۵. متواتر: خبری که راویان فراوانی دارد که باعث اعتماد بر صحت آن شود و صحیح خبری که همه افراد سند آن مورد اعتماد و عادل باشند و از نظر شیعه همه موثق و امامی باشند.
  103. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۹۴.
  104. ابن عدیم، بغیة الطلّب، ج۷، ص۳۰۳۷؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۲۸۱.
  105. الإستیعاب، ج۲، ص۶۵۲؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۶۸.
  106. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۲۹؛ مسند احمد حنبل، ج۱، ص۱۰۲؛ ابن اثیر، اُسد الغابه، ج۵، ص۲۴۷.
  107. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۳؛ ابن اثیر، اُسد الغابه، ج۴، ص۲۳۹.
  108. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۲۱؛ ابونعیم اصفهانی، معرفة الصّحابه، ج۵، ص۲۹۶۱؛ ابن عدیم، بغیة الطّلب، ج۴، ص۱۸۶۵.
  109. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۶؛ اسدالغابه، ج۵، ص۳۳۲؛ عینی، عمدة القاری، ج۱۸، ص۲۹۸.
  110. الاستیعاب، ج۱، ص۲۰۴؛ أسد الغابه، ج۱، ص۲۷۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۰۸.
  111. الاستیعاب، ج۱، ص۲۲۰.
  112. اسد الغابه، ج۱، ص۳۱۷.
  113. اسد الغابه، ج۱، ص۳۱۹.
  114. اسد الغابه، ج۱، ص۳۸۶.
  115. بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۵؛ الإستیعاب، ج۲، ص۴۳۸؛ أسدالغابه، ج۱، ص۵۹۳.
  116. الإستیعاب، ج۲، ص۴۴۸؛ ابن اثیر، أسد الغابه، ج۱، ص۶۱۰؛ ابن عدیم، بغیة الطّلب، ج۷، ص۳۲۵۰.
  117. الإصابه، ج۲، ص۲۸۹؛ علامه امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۶۳؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۰۶. به نام خلیفه.
  118. أسد الغابه، چ درالفکر، ج۲، ص۳۸، وی به بدر رفت، ولی پیامبر او را به جهت سنّ کم که بالغ نبود برگرداند.
  119. ابن حجر، الإصابه، ج۲، ص۳۷۹.
  120. الإستیعاب، ج۲، ص۴۹۷.
  121. الإستیعاب، ج۲، ص۶۶۳؛ حاکم، مستدرک، ج۳، ص۴۰۹؛ الإصابه، ج۳، ص۱۶۶؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۱۱۸؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۲۸۱.
  122. الإستیعاب، ج۲، ص۶۶۹.
  123. ابن حجر، الإصابه، ج۳، ص۳۲۴.
  124. الإستیعاب، ج۳، ص۹۴۷.
  125. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۱۹۳-۱۹۸؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۸۵-۱۹۵؛ ابن اثیر، أسدالغابه، ج۳، ص۶۲۸-۶۳۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۸۰؛ ابن‌کثیر، البدایة و النّهایه، ج۷، ص۳۱۱.
  126. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۱۷۷؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۰، ص۵۱۶-۵۱۷.
  127. الاستیعاب، ج۳، ص۱۲۲۴؛ أسد الغابه، ج۴، ص۸.
  128. الإستیعاب، ج۳، ص۱۳۹۱؛ أسد الغابه، ج۴، ص۳۸۲.
  129. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۵.
  130. الإستیعاب، ج۴، ص۱۴۷۲-۱۴۷۳؛ ابن حجر، الإصابه، ج۶، ص۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التّاریخ، ج۳، ص۱۵۳؛ عینی، عمدة القاری، ج۱۷، ص۱۲۰.
  131. ابن اثیر، أسدالغابه، ج۳، ص۵۷؛ الإصابه، ج۳، ص۵۰۷؛ ابن‌سعد، طبقات الکبری، ج۷، ص۲۷۱.
  132. مفید، الأمالی، ص۱۰۶؛ بحارالانوار، ج۶، ص۲۳۹.
  133. امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۱۲- ۳۱۸.
  134. سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۹۸-۱۰۳.
  135. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 63 - 67.
  136. همان، ص۷۵۹، شرح حالش در سِمَت مسئول بیت المال آمده است.
  137. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ۳، ص۸۷۲ و ابنحجر، الإصابه، ج۴، ص۱۸.
  138. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۵۴۷،
  139. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۲، ص۳۹۱. او بعد از جنگ جمل کارگزار بصره شد.
  140. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۳۷۹، کارگزار جَبُّل.
  141. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۵۴۰، کارگزار سند.
  142. سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۴۲۳: کارگزار استخر فارس.
  143. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۰۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۲۸۰.
  144. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۱۱۷۴؛ ابن حجر، الإصابه،۴، ص۵۱۴؛ علی احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة(ع)، ج۱، ص۴۷۲.
  145. الإختصاص، ص۳.
  146. ابن طیفور، بلاغات النّساء، ص۸۷.
  147. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۱۱۷۴؛ ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۵۱۴؛ احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة(ع)، ج۱، ص۴۷۳.
  148. ثقفی، الغارات، ص۲۴۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۶؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۴۱۷.
  149. بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۶۹.
  150. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۲۲۱؛ زرکلی، الأعلام، ج۸، ص۴۱.
  151. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۲۸۱، کارگزار باروسما و نهرملک.
  152. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۱۴۱.
  153. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۵۰۲.
  154. سیمای کارگزاران، ج۲، ص۵۰۲؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۸۷.
  155. ابن قتیبه، الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۱۴۲؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۳۸۰: «فأنت أوّلُنا إيماناً، و آخِرُنا بِنبي اللهِ عَهْداً، و هذِهِ سُيوفُنا عَلى أعناقِنا، و قُلوبُنا بينَ جوانحِنا، و قد أعطَيناك بَقَيَّتنا، و شَرَحت بالطّاعةِ صَدُورَنا، و نَفذت في جهادِ عَدُوِّكَ بَصيرتُنَا، فأنت الوالِي المطاعِ، و نحنُ الرّعيةُ الأتباعِ، أنتَ أعلَمُنا بِربِّنا».
  156. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ص۷۵؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۵ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۹.
  157. ابن داوود، رجال ابن داوود، ص۱۱۸.
  158. الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۱۴۳.
  159. بلاذری، أنساب الأشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، ج۳، ص۱۵۸.
  160. بلاذری، أنساب الأشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۶، ص۵۵.
  161. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ص۴۸۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۷۸؛ الإصابه، ج۱، ص۶۱۲.
  162. تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۰؛ الإصابه، ج۱، ص۶۱۲.
  163. الإصابه، ج۱، ص۶۱۲؛ أسد الغابه، ج۱، ص۳۵۹.
  164. ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۲؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۴۳.
  165. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۴۳.
  166. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۲۲۱؛ ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۵۱۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۸۷.
  167. وقعة صفّین، ص۲۸۸.
  168. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۶۲؛ مسعودی، التنبیه و الأشراف، ص۲۴۸؛ سجاح زنی بود که در زمان ابوبکر ادعای پیغمبری کرد.
  169. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۲۲۹؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۰.
  170. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۵.
  171. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۳۰۱.
  172. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۴۰۲.
  173. الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۱۵۵.
  174. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطّالبیین، ص۷۱؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۱.
  175. الأعلام، ج۳، ص۱۰۰.
  176. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۷.
  177. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۰؛ مِزّی، تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۱۶۸؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۸۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۲۴۰: «أحَدُ شيعة عَلِي، أمّرَهَ على بَعضِ الكراديسِ يُومَ صفّين».
  178. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۲۴۰.
  179. الإصابه، ج۳، ص۳۷۳.
  180. وقعة صفّین، ص۲۰۶.
  181. منقری، وقعة صفّین، ص۲۰۵؛ پرویز اتابکی، پیکار صفیّن، ص۲۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۷.
  182. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۷.
  183. دینوری، اخبار الطّوال (مترجَم)، ص۲۱۳.
  184. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۳، ص۱۶۸؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۵۷۳.
  185. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 67 - 75.
  186. وقعة صفّین، ص۲۵۲؛ پیکار صفّین، ص۳۴۴؛ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۴، ص۱۴؛ ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۰۱. در تاریخ طبری به جای شمر، سمیر و عوض بشر، بشیر آمده است.
  187. رجال الطوسی، ص۶۷، شمارۀ ۶۱۰- ۲۵.
  188. رجال الطوسی، ص۶۷، شمارۀ ۶۲۳- ۹.
  189. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 266 - 268.
  190. وقعة صفّین، ص۲۶۱؛ پیکار صفین، ص۳۵۶؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۰۸.
  191. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 268.
  192. وقعة صفّین، ص۲۵۸؛ پیکار صفّین، ص۳۵۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۴۵.
  193. الإستیعاب، ج۳، ص۱۳۰۰؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۶.
  194. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۸۳.
  195. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 268 - 269.
  196. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۷۰.
  197. حمید الله، محمد، الوثائق السیاسیة للعهد النبوی والخلافة الراشده، ص۵۴۴.
  198. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۰۹؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۹.
  199. نصر بن مزاحم، وقعة ص۶۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۰۹.
  200. ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۹.
  201. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۴۴.
  202. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۴۴.
  203. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۵؛ ابن حجر، الاستیعاب (در حاشیة الاصابه)، ج۳، ص۵۳؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۲۴.
  204. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۵؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ص۹۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۴۵؛ علوی، محمد بن عقیل، النصائح الکافیه، ص۳۷؛ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.
  205. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۷؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۴۷.
  206. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۲۵۶؛ مزی، جمال الدین، تهذیب الکمال، ج۳۴، ص۲۹۰.
  207. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۴۴۸.
  208. به گفته دینوری تعداد آنها حدود ده هزار نفر بود.
  209. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۷۵.
  210. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۶؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۷۵؛ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۶۳.
  211. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۸۵.
  212. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۴، ص۲۱۵.
  213. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۵۶؛ ر.ک: ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۹۴.
  214. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۹۵؛ ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۶۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷.
  215. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۹۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۵.
  216. جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۸۳.
  217. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۹۲.
  218. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۹۴.
  219. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۰۰ – ۱۰۲.
  220. متن سخنان امام را از نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶ گرفتیم.
  221. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۰۳؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۵.
  222. ر.ک: نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۲۲.
  223. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۱ – ۱۰۴.
  224. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۳.
  225. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۴.
  226. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۵.
  227. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۶.
  228. «نخیله» محلی در نزدیکی کوفه به سمت شام است. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۲۸.
  229. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۲۲.
  230. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۵.
  231. «پاکا آن (خداوند) که این را برای ما رام کرد و ما را توان آن نبود * و ما به سوی پروردگارمان برمی‌گردیم» سوره زخرف، آیه ۱۳-۱۴.
  232. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۵۷۰.
  233. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۴.
  234. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۴.
  235. «و خرمابن‌های بالا بلند را که شکوفه‌های بر هم نهاده (و انبوه) دارند» سوره ق، آیه ۱۰.
  236. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۵.
  237. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۵؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۷.
  238. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۶؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۴۶.
  239. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷۴.
  240. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۳۹.
  241. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۰.
  242. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۲؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۳۲؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص۴۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۸۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷۲. ابن اعثم جریان خوابی را نقل می‌کند که امام در کربلا دیده بود و در آن رؤیا حسین و یارانش غرق در خون بوده‌اند. ابن عساکر نیز این جریان را نقل می‌کند؛ با این تفاوت که به نقل او امام در مراجعت از صفین این سخنان را فرمود.
  243. این محل یکی از هفت آبادی‌ای بود که به مجموع آنها مداین گفته می‌شد و ایوان کسرا در آنجا قرار داشت. (لغت‌نامه دهخدا، ذیل کلمه مداین) در منابع عربی نام این محل «بَهُرَسیر» و در منابع فارسی «نهر شیر» آمده است.
  244. «چه بسیار بوستان‌ها و چشمه‌ها که از خود باز نهادند * و کشتزارها و کاخ‌هایی ارزشمند را * و شادخواری‌یی که در آن شادمان بودند * بدین‌گونه بود و آنها را به قومی دیگر به ارث وا نهادیم * آنگاه، نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه مهلت یافتند» سوره دخان، آیه ۲۵-۲۹.
  245. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۳؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷۵.
  246. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۳.
  247. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷۵.
  248. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۵؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۳۵.
  249. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۷۷.
  250. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۵.
  251. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۱؛ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.
  252. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۱.
  253. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۲۹۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۸۶.
  254. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۱۵۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۶.
  255. جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۹۱.
  256. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۵۱۴؛ لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۱۱۰.
  257. جمعی از شرق‌شناسان، دائرة المعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص۲۴۳. در این کتاب گفته شده است: «واژه صفین یک واژه سریانی است». به نظر می‌رسد که این احتمال درست باشد. چون این منطقه مربوط به شام بود و آبادی‌های شام نام‌های عربی نداشتند و صفین هم مانند فلسطین و قنسرین و میافارقین یک کلمه مفرد است و نون آخر آن جوهر کلمه است و طبق قواعد عربی، این کلمه به خاطر علمیت و عجمیت غیر منصرف است و اعراب آن روی حرف نون ظاهر می‌شود. این که در بعضی از کتب لغت از شخصی به نام ابو وائل نقل شده که گفته است: شهدت صفين و بئست الصفون (زبیدی، تاج العروس، ج۹، ص۳۶۱) از باب تعریب ادعایی است. البته بعضی‌ها به استناد همین سخن احتمال داده‌اند که نون آن زائد و اعراب آن با واو و یا باشد. ابن منظور در اعراب آن دو احتمال داده است: یکی اعراب جمع مذکر سالم و دیگری اعراب مفرد به این صورت که گفته شود: هذه صفين و رأيت صفين و مررت بصفين. (ابن منظور، لسان العرب، ج۷، ص۳۷۰)
  258. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۷۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۴؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۷.
  259. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۶۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۶؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۷.
  260. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۶۴.
  261. نهج البلاغه، خطبه ۵۱.
  262. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۶۷.
  263. بلاذری، انساب الاشراف، ص۲۹۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۶؛ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۷؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۷.
  264. ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۴۵.
  265. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۸۸.
  266. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۹۰.
  267. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۰۳.
  268. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۶.
  269. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۷. در این باره ر.ک: ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۵؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴.
  270. ر.ک: ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۵؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴؛ ذهبی، العبر فی خبر من غیر، ج۱، ص۲۹؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۴۵۱.
  271. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۷؛ نیز ر.ک: ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۵. ابن عقیل علوی تعداد بدری‌ها را نود نفر ذکر کرده است. (النصائح الکافیه، ص۳۶)
  272. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص۳۸؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۶۵؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۰۴؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۳۲، ص۵۶۶. البته در متن خطبه تفاوت‌های اندکی در این منابع وجود دارد و ما متن الارشاد را برگزیدیم.
  273. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص۳۹؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۶۶؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۳۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۴؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۳۲، ص۵۶۳.
  274. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۷۲.
  275. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۰۴؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۸۴.
  276. «هریر» در لغت به معنای زوزه سگ است و چون در آن روز و شب، سپاه معاویه شکست سختی خوردند، زیاد ضجه و فریاد می‌کشیدند و لذا به آن هریر گفته شد.
  277. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۹۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۷۸.
  278. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۷۸.
  279. این حدیث «مستفیض» است و در بسیاری از منابع حدیثی و تاریخی نقل شده است، از جمله: صحیح مسلم، ج۴، ص۲۳۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۳۱۴؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۳۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳. ص۲۵۱؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۵۸ و منابع دیگر. (ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج۹، ص۲۱ - ۲۲)
  280. بلاذری، انساب الاشراف، ص۳۱۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۵۹.
  281. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۳۳؛ ابن حنبل، المسند، ج۶، ص۴۸.
  282. بلاذری، انساب الاشراف، ص۳۱۴.
  283. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۳۴؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۴۵.
  284. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۰۲؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۶. البته در نقل شیخ مفید به جای عدد صد، عدد هزار آمده است. نیز ر.ک: سید رضی، خصائص الائمه، ص۵۳.
  285. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۹، ص۴۵۲. شهادت اویس در جنگ صفین، در کتاب‌های دیگر نیز نقل شده است. از جمله: ابن حجر، لسان المیزان، ج۱، ص۴۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۳۲۰؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۲۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۴۴؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۱.
  286. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۲۷؛ خوارزمی، المناقب، ص۱۹۱.
  287. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۵۶.
  288. نصر بن مزاحم، وقعة صفین ص۲۴۵؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.
  289. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۰؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۳۲، ص۴۴۷.
  290. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۱۶؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۸۳؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۱۷۷۴.
  291. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۶۰؛ ابن قتیبه الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۵؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۱.
  292. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۹۵.
  293. ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۱، ص۱۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵ ص۲۱۹؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۳۲، ص۵۹۱؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۵۹.
  294. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۷۳؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۶.
  295. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۵۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۸۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۴.
  296. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۷۷.
  297. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۷۱؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۸۷؛ خوارزمی، المناقب، ص۲۵۶.
  298. نهج البلاغه، نامه ۱۷. البته متن نامه امام در کتاب‌های تاریخی با تفاوت‌هایی نقل شده و ما آن را از نهج البلاغه نقل کردیم.
  299. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۱۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۶۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۹۹
  300. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۷۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۸۵.
  301. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۷۷؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۰۱؛ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۸؛ ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۳۱. یعقوبی اضافه می‌کند که آن شب. معاویه اسب خود را خواست و قصد فرار داشت که عمرو عاص این حیله را پیشنهاد کرد.
  302. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۷۸ و ۴۸۱؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۸۹؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۱۷۳. جریان قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه از مسلمات تاریخ است و در اکثر کتاب‌های تاریخی آمده است. ولی معلوم نیست که بر چه مبنایی برخی از مستشرقان مانند بروکلمان آن را یک امر وهمی می‌دانند. (تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۱۸)
  303. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸۲؛ و قریب به آن، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص١۰٩.
  304. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص١۰١.
  305. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۰۱؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۱.
  306. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۱.
  307. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.
  308. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸۱.
  309. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۰.
  310. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۰۱.
  311. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۰۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۸۴؛ ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۵.
  312. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۰۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۶۵؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، ص۱۵۶؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۱۷۵.
  313. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۸۵.
  314. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۹۰.
  315. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۹.
  316. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۹.
  317. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۰۷.
  318. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۵۲.
  319. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲، ص٢٠٣.
  320. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۹.
  321. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۳۴۷.
  322. جزئیات این سند سیاسی و اختلافات و گفت‌وگوهایی که بر سر آن میان اصحاب علی(ع) درگرفت و متن‌های گوناگونی از آن، در کتاب‌های تاریخی آمده است؛ از جمله وقعة صفین، ص۵۰۸ به بعد و تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۳ به بعد و شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۶.
  323. المبرد، الکامل، ج۲، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۱۴؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص۱۸۰.
  324. ولهاوزن، یولیوس، الخوارج والشیعه، ص۱۵.
  325. ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۳۲۴.
  326. خیانتکاران در سپاه امام کم نبودند. شیخ مفید از شخصی به نام ابوبرده نام می‌برد که در صفین با امیرالمؤمنین نفاق می‌کرد و مخفیانه به معاویه نامه می‌نوشت. (الامالی، ص۳۰۶)
  327. محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص۱۳۱.
  328. برنس نوعی کلاه ساده است که هم‌اکنون نیز در بعضی از کشورهای اسلامی به خصوص در شمال آفریقا معمول است. ر.ک: ر.پ.آ.ذری، فرهنگ البسه مسلمانان، ترجمه حسین‌علی هروی، ص۷۰.
  329. ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۵.
  330. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹.
  331. نایف محمود، الخوارج فی العصر الاموی، ص۵۵ به بعد.
  332. عامر النجار، الخوارج عقیدةً و فکراً و فلسفةً، ص۲۶.
  333. عسکری، سید مرتضی، عبد الله بن سبأ، ص۲۸؛ طه حسین، الفتنة الکبری، ج۲، ص۹۱.
  334. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۱۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۱؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۸۲، ص۲۶۵؛ ر.ک: نهج البلاغه، نامه ۱۴.
  335. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۱۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۱.
  336. طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۴۰.
  337. جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۰۰-۲۲۰.
  338. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۴؛ ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۳۱.
  339. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۴.
  340. حموی یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴.
  341. ر.ک: جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، ص۲۵ به بعد.
  342. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۷۵.
  343. ابن هلال ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۷؛ علوی، محمد بن عقیل، النصائح الکافیه، ص۵۴.
  344. ر.ک: الغارات، ج۲، ص۶۰۰ به بعد؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۹ به بعد؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۵ به بعد؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۹۹ به بعد؛ شیخ مفید، الامالی، ص۳۰۶.
  345. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  346. جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۲۱.