سعد بن معاذ انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'رویم' به 'رویم'
جز (جایگزینی متن - 'جمع آوری' به 'جمعآوری') |
جز (جایگزینی متن - 'رویم' به 'رویم') |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
== سعد و شرکت در [[جنگها]] == | == سعد و شرکت در [[جنگها]] == | ||
'''[[جنگ بدر]]:''' پیامبر اسلام {{صل}} هنگام حرکت به طرف [[بدر]]، قصد [[جنگ]] نداشت، بلکه به قصد گرفتن [[مال التجاره]] [[مردم]] [[مکه]] حرکت کرد ولی در بین [[راه]] باخبر شد که [[قریش]] با جمعیت زیادی به قصد [[دفاع]] حرکت کردهاند. [[پیامبر]] {{صل}} در [[فکر]] فرو رفت که آیا با نداشتن وسایل [[جنگی]] و نبود [[آمادگی]] پیش برود و با [[لشکر]] آنها بجنگد، با [[هدف]] خود را که [[غارت]] قافله بود، تعقیب کند؛ زیرا [[خدای متعال]] به وسیله [[وحی]] به ایشان خبر داده بود که یکی از این دو نصیب [[مسلمانان]] خواهد شد: [[پیروزی در جنگ]]، یا [[ثروت]] و مال التجاره. از این رو، این موضوع را با مسلمانان در میان نهاد و با آنان [[مشورت]] کرد، [[ابوبکر]] و [[مقداد]] سخنانی را گفتند. سپس پیامبر به مسلمانان گفت: "چه میگویید؟" در این موقع سعد بن معاذ برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]]، مثل این که منظور شما ما مردم مدینهایم!" پیامبر {{صل}} فرمود: "آری". سعد گفت: "ما به شما ایمان آوردهایم و شما را به آن چه آوردهای، [[تصدیق]] کردیم؛ به هر چه خواهی [[فرمان]] بده و از [[اموال]] ما هر چه میخواهی بردار که به آنچه از اموال ما بگیری خوشحالتریم تا آنچه را برای ما باقی میگذاری. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[دستور]] فرمایی که به دریا فرو | '''[[جنگ بدر]]:''' پیامبر اسلام {{صل}} هنگام حرکت به طرف [[بدر]]، قصد [[جنگ]] نداشت، بلکه به قصد گرفتن [[مال التجاره]] [[مردم]] [[مکه]] حرکت کرد ولی در بین [[راه]] باخبر شد که [[قریش]] با جمعیت زیادی به قصد [[دفاع]] حرکت کردهاند. [[پیامبر]] {{صل}} در [[فکر]] فرو رفت که آیا با نداشتن وسایل [[جنگی]] و نبود [[آمادگی]] پیش برود و با [[لشکر]] آنها بجنگد، با [[هدف]] خود را که [[غارت]] قافله بود، تعقیب کند؛ زیرا [[خدای متعال]] به وسیله [[وحی]] به ایشان خبر داده بود که یکی از این دو نصیب [[مسلمانان]] خواهد شد: [[پیروزی در جنگ]]، یا [[ثروت]] و مال التجاره. از این رو، این موضوع را با مسلمانان در میان نهاد و با آنان [[مشورت]] کرد، [[ابوبکر]] و [[مقداد]] سخنانی را گفتند. سپس پیامبر به مسلمانان گفت: "چه میگویید؟" در این موقع سعد بن معاذ برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]]، مثل این که منظور شما ما مردم مدینهایم!" پیامبر {{صل}} فرمود: "آری". سعد گفت: "ما به شما ایمان آوردهایم و شما را به آن چه آوردهای، [[تصدیق]] کردیم؛ به هر چه خواهی [[فرمان]] بده و از [[اموال]] ما هر چه میخواهی بردار که به آنچه از اموال ما بگیری خوشحالتریم تا آنچه را برای ما باقی میگذاری. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[دستور]] فرمایی که به دریا فرو رویم، برای اجرای فرمان شما حاضریم و [[اطاعت]] میکنیم"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۷-۲۶۰.</ref>. با بیان این جملات، پیامبر {{صل}} شاد شد و به آنها فرمود: "به [[امید]] [[خدا]] حرکت کنید"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹.</ref>. | ||
در این [[جنگ]]، [[سعد بن معاذ]] جزء گروهی بود که در کنار [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[پاسداری]] از ایشان ماند. زمانی که مبارزان، [[غنائم]] را جمعآوری کرده و عدهای را [[اسیر]] گرفتند، سعد ترسید که رسول خدا {{صل}} غنائم را فقط بین کسانی که در خط مقدم جنگیدهاند، تقسیم کند و به کسانی که مراقب بودهاند و نجنگیدهاند، چیزی از غنائم داده نشود. به رسول خدا گفت: "یا [[رسول الله]]! ما به خاطر [[کنارهگیری]] از جنگ و یا [[ترس]] از [[دشمن]] نبود که به خط مقدم نرفتیم و اطراف شما ماندیم؛ بلکه ما ترسیدیم شما را رها کنیم و [[لشکر]] [[مشرکان]] به شما [[هجوم]] آورند. یا رسول الله! [[مردم]] زیادند و غنائم کم، و اگر [[غنیمت]] زیادی به جنگجویان خط مقدم بدهی، برای اصحابت چیزی باقی نمیماند". [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} در این باره [[اختلاف]] کردند تا این که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ}}<ref>"از تو از انفال میپرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید" سوره انفال، آیه ۱.</ref>. رسول خدا {{صل}} آن غنائم را بین [[مسلمانان]] تقسیم کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.</ref>. | در این [[جنگ]]، [[سعد بن معاذ]] جزء گروهی بود که در کنار [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[پاسداری]] از ایشان ماند. زمانی که مبارزان، [[غنائم]] را جمعآوری کرده و عدهای را [[اسیر]] گرفتند، سعد ترسید که رسول خدا {{صل}} غنائم را فقط بین کسانی که در خط مقدم جنگیدهاند، تقسیم کند و به کسانی که مراقب بودهاند و نجنگیدهاند، چیزی از غنائم داده نشود. به رسول خدا گفت: "یا [[رسول الله]]! ما به خاطر [[کنارهگیری]] از جنگ و یا [[ترس]] از [[دشمن]] نبود که به خط مقدم نرفتیم و اطراف شما ماندیم؛ بلکه ما ترسیدیم شما را رها کنیم و [[لشکر]] [[مشرکان]] به شما [[هجوم]] آورند. یا رسول الله! [[مردم]] زیادند و غنائم کم، و اگر [[غنیمت]] زیادی به جنگجویان خط مقدم بدهی، برای اصحابت چیزی باقی نمیماند". [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} در این باره [[اختلاف]] کردند تا این که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ}}<ref>"از تو از انفال میپرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید" سوره انفال، آیه ۱.</ref>. رسول خدا {{صل}} آن غنائم را بین [[مسلمانان]] تقسیم کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.</ref>. | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
[[سعد بن معاذ بن نعمان انصاری]] از [[قبیله اوس]] است که به دست [[مصعب بن عمیر]] که از طرف [[پیغمبر]] برای [[تبلیغ]] و [[تعلیم]] [[مردم]] به [[مدینه]] رفته بود [[مسلمان]] شد و چون [[اسلام]] آورد، به [[قبیله]] بنیعبدالاشهل گفت: حرف زدن با مردان و [[زنان]] شما بر من [[حرام]] است تا اینکه مسلمان شوید و آنها همگی مسلمان شدند. | [[سعد بن معاذ بن نعمان انصاری]] از [[قبیله اوس]] است که به دست [[مصعب بن عمیر]] که از طرف [[پیغمبر]] برای [[تبلیغ]] و [[تعلیم]] [[مردم]] به [[مدینه]] رفته بود [[مسلمان]] شد و چون [[اسلام]] آورد، به [[قبیله]] بنیعبدالاشهل گفت: حرف زدن با مردان و [[زنان]] شما بر من [[حرام]] است تا اینکه مسلمان شوید و آنها همگی مسلمان شدند. | ||
سعد از [[مسلمانان]] پر خیر و [[برکت]] بود و در رکاب [[پیغمبر اسلام]] در [[جنگ بدر]] شرکت کرد، چون به [[حضرت]] خبر رسید که گروه [[قریش]] به [[جنگ]] او میآیند، پیغمبر متوجه [[بدر]] شد، پیغمبر {{صل}} این بار با یارانش به [[مشورت]] پرداخت. بعضی از [[مهاجرین]] [[اطاعت]] خود را اعلام داشتند، پیغمبر {{صل}} به [[انصار]] نظر انداخت؛ زیرا [[اکثریت]] سپاهش را آنها تشکیل میدادند. سعد فهمید که پیغمبر نظر آنها را میخواهد و عرضه داشت: یا [[رسول الله]] مثل اینکه [[عقیده]] ما را میخواهی؟ فرمود: بلی. گفت: ای [[رسول خدا]] ما به تو [[ایمان]] آوردیم و پیامبریت را [[تصدیق]] کردیم و [[گواهی]] دادیم که [[رسالت]] تو بر [[حق]] است و اکنون با تو به [[استواری]] [[پیمان]] میبندیم، هر جا میخواهی برو که ما هم با تو هستیم. | سعد از [[مسلمانان]] پر خیر و [[برکت]] بود و در رکاب [[پیغمبر اسلام]] در [[جنگ بدر]] شرکت کرد، چون به [[حضرت]] خبر رسید که گروه [[قریش]] به [[جنگ]] او میآیند، پیغمبر متوجه [[بدر]] شد، پیغمبر {{صل}} این بار با یارانش به [[مشورت]] پرداخت. بعضی از [[مهاجرین]] [[اطاعت]] خود را اعلام داشتند، پیغمبر {{صل}} به [[انصار]] نظر انداخت؛ زیرا [[اکثریت]] سپاهش را آنها تشکیل میدادند. سعد فهمید که پیغمبر نظر آنها را میخواهد و عرضه داشت: یا [[رسول الله]] مثل اینکه [[عقیده]] ما را میخواهی؟ فرمود: بلی. گفت: ای [[رسول خدا]] ما به تو [[ایمان]] آوردیم و پیامبریت را [[تصدیق]] کردیم و [[گواهی]] دادیم که [[رسالت]] تو بر [[حق]] است و اکنون با تو به [[استواری]] [[پیمان]] میبندیم، هر جا میخواهی برو که ما هم با تو هستیم. | ||
به آن خدایی که تو را به حق برانگیخت، اگر لازم باشد که در این دریا فرو | به آن خدایی که تو را به حق برانگیخت، اگر لازم باشد که در این دریا فرو رویم باکی نداریم و حتی یک نفر از ما [[مخالفت]] نمیکند و هرگز از [[جنگ با دشمن]] پروایی نداریم، [[پایداری]] ما در معرکه [[نبرد]] به دنبال عقیده [[راستین]] ما به [[دیدار]] خداست. [[امید]] آنکه [[خداوند]] تو را از ما [[خشنود]] و مسرور ببیند، پس ما را به [[عنایت خداوندی]] به [[مبارزه]] [[دشمن]] حرکت بده. | ||
پیغمبر از سخنان سعد شادمان شد و آماده جنگ گشت. در [[جنگ خندق]]، سعد به جنگ دشمن بیرون آمد، زرهی تنگ پوشیده و بازوانش از آن بیرون بود و حربهای در دست داشت و این [[رجز]] را میخواند: با اندکی درنگ قهرمان [[جنگ]] به [[افتخار]] میرسد و از [[مرگ]] هراسی نیست وقتی که [[اجل]] فرا رسد. مادرش به او گفت: الحق ای پسرم که [[مردانگی]] را تمام کردی، در حین [[تیراندازی]] طرفین تیری به او خورد و رگ بازویش را [[برید]]. وقتی که [[یهود]] [[بنیقریظه]] حاضر به قبول [[حکمیت]] شدند، سعد به عنوان [[حکم]] [[انتخاب]] شد و وقتی که وارد جلسه [[داوری]] شد، [[پیغمبر]] {{صل}} فرمود: به [[احترام]] آقای خود و [[بهترین]] خود برخیزید. سعد همچنان مجروح بود و پیغمبر {{صل}} به او فرمود: ای سعد! درباره این [[یهودیان]] داوری کن. سعد آن گونه که اشاره شد داوری کرد، پیغمبر فرمود: بر طبق [[حکم خدا]] داوری کردی، در این وقت جراحت سعد پاره شد و [[خون]] به شدت جریان یافت. پیغمبر او را به دامن گرفت و سعد در دامان [[پیامبر]] {{صل}} [[جان]] داد، [[رسول خدا]] {{صل}} و یارانش بر سعد گریستند<ref>باقر شریف قرشی، زندگانی امام حسن، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۲۱.</ref>. | پیغمبر از سخنان سعد شادمان شد و آماده جنگ گشت. در [[جنگ خندق]]، سعد به جنگ دشمن بیرون آمد، زرهی تنگ پوشیده و بازوانش از آن بیرون بود و حربهای در دست داشت و این [[رجز]] را میخواند: با اندکی درنگ قهرمان [[جنگ]] به [[افتخار]] میرسد و از [[مرگ]] هراسی نیست وقتی که [[اجل]] فرا رسد. مادرش به او گفت: الحق ای پسرم که [[مردانگی]] را تمام کردی، در حین [[تیراندازی]] طرفین تیری به او خورد و رگ بازویش را [[برید]]. وقتی که [[یهود]] [[بنیقریظه]] حاضر به قبول [[حکمیت]] شدند، سعد به عنوان [[حکم]] [[انتخاب]] شد و وقتی که وارد جلسه [[داوری]] شد، [[پیغمبر]] {{صل}} فرمود: به [[احترام]] آقای خود و [[بهترین]] خود برخیزید. سعد همچنان مجروح بود و پیغمبر {{صل}} به او فرمود: ای سعد! درباره این [[یهودیان]] داوری کن. سعد آن گونه که اشاره شد داوری کرد، پیغمبر فرمود: بر طبق [[حکم خدا]] داوری کردی، در این وقت جراحت سعد پاره شد و [[خون]] به شدت جریان یافت. پیغمبر او را به دامن گرفت و سعد در دامان [[پیامبر]] {{صل}} [[جان]] داد، [[رسول خدا]] {{صل}} و یارانش بر سعد گریستند<ref>باقر شریف قرشی، زندگانی امام حسن، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۲۱.</ref>. |