جز
جایگزینی متن - 'داود' به 'داوود'
جز (جایگزینی متن - 'خآدمی' به 'خادمی') |
جز (جایگزینی متن - 'داود' به 'داوود') |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
# به [[نقل]] از [[عباد بن حبیش]]، از [[عدی بن حاتم]]: نزد [[پیامبر خدا]] {{صل}} رفتم. زنی و بچّههایی (یا بچّهای) نزد [[پیامبر]] {{صل}} بودند - عدی، ارتباط [[خویشاوندی]] آنها با [[پیامبر]] {{صل}} را یاد کرد. و از طرز [[رفتار پیامبر]] {{صل}} با آنها<ref>در روایتی دیگر آمده است که این زن و فرزندانش از پیامبر {{صل}} تقاضایی میکنند و پیامبر {{صل}} بر میخیزد و در پی انجام کار آنها میرود (ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۳۴).</ref> فهمیدم که کارش [[پادشاهی]]، و به سان کسرا و [[قیصر]] نیست<ref>{{عربی|عن عباد بن حبیش عن عدّی بن حاتم: فَأَتَيْتُهُ أِّي رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَإِذَا عِنْدَهُ امْرَأَةٌ وَصِبْيَانٌ، أَوْ صَبِيٌّ، فَذَكَرَ قُرْبَهُمْ مِنَ النَّبِيِّ {{صل}}، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ لَيْسَ مُلْكُ كِسْرَى وَلَا قَيْصَرَ}}؛ مسند ابن حنبل، ج۷، ص۹۸،ح ۱۹۳۹۸؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۶، ص۱۸۴، ح۷۲۰۶، المعجم الکبیر، ج، ۱۷ ص، ۱۰۰، ح۲۳۷؛ تاریخ الإسلام للذهبي، ج، ۲ ص۶۸۷؛ السیرة النّبویّة لابن کثیر، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. | # به [[نقل]] از [[عباد بن حبیش]]، از [[عدی بن حاتم]]: نزد [[پیامبر خدا]] {{صل}} رفتم. زنی و بچّههایی (یا بچّهای) نزد [[پیامبر]] {{صل}} بودند - عدی، ارتباط [[خویشاوندی]] آنها با [[پیامبر]] {{صل}} را یاد کرد. و از طرز [[رفتار پیامبر]] {{صل}} با آنها<ref>در روایتی دیگر آمده است که این زن و فرزندانش از پیامبر {{صل}} تقاضایی میکنند و پیامبر {{صل}} بر میخیزد و در پی انجام کار آنها میرود (ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۳۴).</ref> فهمیدم که کارش [[پادشاهی]]، و به سان کسرا و [[قیصر]] نیست<ref>{{عربی|عن عباد بن حبیش عن عدّی بن حاتم: فَأَتَيْتُهُ أِّي رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَإِذَا عِنْدَهُ امْرَأَةٌ وَصِبْيَانٌ، أَوْ صَبِيٌّ، فَذَكَرَ قُرْبَهُمْ مِنَ النَّبِيِّ {{صل}}، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ لَيْسَ مُلْكُ كِسْرَى وَلَا قَيْصَرَ}}؛ مسند ابن حنبل، ج۷، ص۹۸،ح ۱۹۳۹۸؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۶، ص۱۸۴، ح۷۲۰۶، المعجم الکبیر، ج، ۱۷ ص، ۱۰۰، ح۲۳۷؛ تاریخ الإسلام للذهبي، ج، ۲ ص۶۸۷؛ السیرة النّبویّة لابن کثیر، ج۴، ص۱۲۷.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[عطاء بن یسار]]: [[جبرئیل]]، نزد [[پیامبر]] {{صل}}- که در منطقه بالای [[شهر]] [[مکّه]]، تکیه داده [[غذا]] میخورد-، آمد و گفت: "ای [[محمّد]]! [[غذا خوردن]] شاهانه؟!". پس [[پیامبر خدا]] {{صل}} راست نشست<ref>{{عربی|عن عطاء بن يسار إن جبريل أتى النبي {{صل}} وهو بأعلى مكة يأكل متكئا فقال له يا محمد أكل الملوك فجلس رسول الله {{صل}}}}؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۸۰.</ref>. | # به [[نقل]] از [[عطاء بن یسار]]: [[جبرئیل]]، نزد [[پیامبر]] {{صل}}- که در منطقه بالای [[شهر]] [[مکّه]]، تکیه داده [[غذا]] میخورد-، آمد و گفت: "ای [[محمّد]]! [[غذا خوردن]] شاهانه؟!". پس [[پیامبر خدا]] {{صل}} راست نشست<ref>{{عربی|عن عطاء بن يسار إن جبريل أتى النبي {{صل}} وهو بأعلى مكة يأكل متكئا فقال له يا محمد أكل الملوك فجلس رسول الله {{صل}}}}؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۸۰.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[عبد الله بن بسر]]: [[پیامبر]] {{صل}} دیگی به نام غرّاء داشت که چهار مرد، آن را حمل میکردند. هنگامی که ظهر میشد و [[نماز ظهر]] را میخواندند، نان را در آن دیگ، ترید کرده، آن را میآوردند و به گردش جمع میشدند و چون جمعیت فراوان میشد، [[پیامبر]] {{صل}} بر زانوانش مینشست. [[عربی]] صحرانشین به ایشان گفت: این، چگونه نشستنی است؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[خداوند]]، مرا بندهای بزرگوار قرار داده است، نه زورگویی خودکامه و لجوج"<ref>{{عربی| عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُسْرٍ: كَانَ لِلنَّبِيِّ {{صل}} قَصْعَةٌ يُقَالُ لَهَا الْغَرَّاءُ يَحْمِلُهَا أَرْبَعَةُ رِجَالٍ، فَلَمَّا أَضْحَوْا وَسَجَدُوا الضُّحَى أُتِيَ بِتِلْكَ الْقَصْعَةِ - يَعْنِي وَقَدْ ثُرِدَ فِيهَا - فَالْتَفُّوا عَلَيْهَا، فَلَمَّا كَثَرُوا جَثَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَقَالَ أَعْرَابِيٌّ: مَا هَذِهِ الْجِلْسَةُ؟ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}}: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِي عَبْدًا كَرِيمًا، وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا عَنِيدًا}}؛ سنن أبي | # به [[نقل]] از [[عبد الله بن بسر]]: [[پیامبر]] {{صل}} دیگی به نام غرّاء داشت که چهار مرد، آن را حمل میکردند. هنگامی که ظهر میشد و [[نماز ظهر]] را میخواندند، نان را در آن دیگ، ترید کرده، آن را میآوردند و به گردش جمع میشدند و چون جمعیت فراوان میشد، [[پیامبر]] {{صل}} بر زانوانش مینشست. [[عربی]] صحرانشین به ایشان گفت: این، چگونه نشستنی است؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[خداوند]]، مرا بندهای بزرگوار قرار داده است، نه زورگویی خودکامه و لجوج"<ref>{{عربی| عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُسْرٍ: كَانَ لِلنَّبِيِّ {{صل}} قَصْعَةٌ يُقَالُ لَهَا الْغَرَّاءُ يَحْمِلُهَا أَرْبَعَةُ رِجَالٍ، فَلَمَّا أَضْحَوْا وَسَجَدُوا الضُّحَى أُتِيَ بِتِلْكَ الْقَصْعَةِ - يَعْنِي وَقَدْ ثُرِدَ فِيهَا - فَالْتَفُّوا عَلَيْهَا، فَلَمَّا كَثَرُوا جَثَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَقَالَ أَعْرَابِيٌّ: مَا هَذِهِ الْجِلْسَةُ؟ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}}: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِي عَبْدًا كَرِيمًا، وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا عَنِيدًا}}؛ سنن أبي داوود، ج۳، ص۳۴۸، ح۳۷۷۳؛ السنن الکبری، ج۷، ص۴۶۲، ح۱۴۶۵۳؛ تاریخ دمشق، ج۱، ص۳۹۴، ح۴۰۲ و ج۲۷، ص۱۴۱، ح۵۷۵۸؛ کنز العمال، ج۱۵، ص۴۳۱، ح۴۱۷۰۷ و راجع؛ سنن ابن ماجة، ج۲، ص۱۰۸۶، ح۳۲۶۳.</ref>. | ||
# [[پیامبر خدا]] {{صل}} هنگامی که [[زن]] مستمندی هدیهای برای [[عایشه]] آورد، امّا [[عایشه]] از روی [[دلسوزی]]، آن را قبول نکرد. چرا آن را قبول نکردی و در عوض، هدیهای به او ندادی تا [[فکر]] نکند او را [[تحقیر]] کردهای؟! ای [[عایشه]]! [[فروتن]] باش؛ زیرا [[خداوند]]، فروتنان را [[دوست]] میدارد و از افراد [[متکبّر]]، نفرت دارد<ref>{{عربی|رسول الله {{صل}} – لعائشه لما أهدت امرأة مسکینة هدیة فلم تقبلها رحمة لها-: ألا قبلتیها منها و کافیتیها منها، فلا تری أنّک حقّر تیها؟! يا عائشة تواضعي، فإن الله يحب المتواضعين، ويبغض المستكبرين}}؛ کنز العمّال، ج۵، ص۸۲۱، ح۱۴۴۸۲؛ نقلا عن أبي الشیخ في الثواب عن عائشة.</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[سیره پیامبر خاتم ج۱ (کتاب)|سیره پیامبر خاتم]]، ج۱، ص ۴۲۸-۴۳۱.</ref>. | # [[پیامبر خدا]] {{صل}} هنگامی که [[زن]] مستمندی هدیهای برای [[عایشه]] آورد، امّا [[عایشه]] از روی [[دلسوزی]]، آن را قبول نکرد. چرا آن را قبول نکردی و در عوض، هدیهای به او ندادی تا [[فکر]] نکند او را [[تحقیر]] کردهای؟! ای [[عایشه]]! [[فروتن]] باش؛ زیرا [[خداوند]]، فروتنان را [[دوست]] میدارد و از افراد [[متکبّر]]، نفرت دارد<ref>{{عربی|رسول الله {{صل}} – لعائشه لما أهدت امرأة مسکینة هدیة فلم تقبلها رحمة لها-: ألا قبلتیها منها و کافیتیها منها، فلا تری أنّک حقّر تیها؟! يا عائشة تواضعي، فإن الله يحب المتواضعين، ويبغض المستكبرين}}؛ کنز العمّال، ج۵، ص۸۲۱، ح۱۴۴۸۲؛ نقلا عن أبي الشیخ في الثواب عن عائشة.</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[سیره پیامبر خاتم ج۱ (کتاب)|سیره پیامبر خاتم]]، ج۱، ص ۴۲۸-۴۳۱.</ref>. | ||
خط ۱۴۶: | خط ۱۴۶: | ||
# [[امام صادق]] {{ع}} میفرماید: روزی، [[پیامبر خدا]] {{صل}} روی [[زمین]] نشسته بود و [[غذا]] میخورد که [[زن]] بددهنی بر ایشان [[گذشت]] و گفت: ای [[محمّد]]! تو مانند [[بنده]] [[غذا]] میخوری و چون [[بنده]] مینشینی! [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "من یک [[بنده]] هستم. کدام [[بنده]]، بندهتر از من است؟". [[زن]] گفت: پس لقمهای از غذایت را به من بده. [[پیامبر]] {{صل}} لقمهای به او داد. [[زن]] گفت: نه؛ لقمهای را که در دهانت هست، به من بده. [[پیامبر خدا]] {{صل}} لقمه را از دهانش بیرون آورد و به او داد. [[زن]] آن را خورد... و از آن پس، تا زمانی که از [[دنیا]] رفت، دیگر [[بدزبانی]] به سراغش نیامد<ref>{{متن حدیث|الإمام الصّادق {{ع}}: مَرَّتِ امْرَأَةٌ بَذِيَّةٌ بِرَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى الْحَضِيضِ فَقَالَتْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ لَتَأْكُلُ أَكْلَ الْعَبْدِ وَ تَجْلِسُ جُلُوسَهُ! فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} إِنِّي عَبْدٌ وَ أَيُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّي؟! قَالَتْ فَنَاوِلْنِي لُقْمَةً مِنْ طَعَامِكَ فَنَاوَلَهَا فَقَالَتْ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا الَّذِي فِي فِيكَ فَأَخْرَجَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} اللُّقْمَةَ مِنْ فِيهِ فَنَاوَلَهَا فَأَكَلَتْهَا ... فَمَا أَصَابَهَا بَذَاءٌ حَتَّى فَارَقَتِ الدُّنْيَا}}؛ الکافی، ج۶، ص۲۷۱، ح۲؛ الزهد للحسین بن سعید، ص۷۱، ح۲۲، نحوه؛ المحاسن، ج۲، ص۲۴۵، ح۱۷۶۰، کلّها عن الحسن الصیقل، مکارم الأخلاق، ج۱، ص۴۸، ح۱۱، و لیس فیه «الحضیض»؛ بحار الأنوار، ج۶۶، ص۴۲۰، ح۳۳.</ref>. | # [[امام صادق]] {{ع}} میفرماید: روزی، [[پیامبر خدا]] {{صل}} روی [[زمین]] نشسته بود و [[غذا]] میخورد که [[زن]] بددهنی بر ایشان [[گذشت]] و گفت: ای [[محمّد]]! تو مانند [[بنده]] [[غذا]] میخوری و چون [[بنده]] مینشینی! [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "من یک [[بنده]] هستم. کدام [[بنده]]، بندهتر از من است؟". [[زن]] گفت: پس لقمهای از غذایت را به من بده. [[پیامبر]] {{صل}} لقمهای به او داد. [[زن]] گفت: نه؛ لقمهای را که در دهانت هست، به من بده. [[پیامبر خدا]] {{صل}} لقمه را از دهانش بیرون آورد و به او داد. [[زن]] آن را خورد... و از آن پس، تا زمانی که از [[دنیا]] رفت، دیگر [[بدزبانی]] به سراغش نیامد<ref>{{متن حدیث|الإمام الصّادق {{ع}}: مَرَّتِ امْرَأَةٌ بَذِيَّةٌ بِرَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى الْحَضِيضِ فَقَالَتْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ لَتَأْكُلُ أَكْلَ الْعَبْدِ وَ تَجْلِسُ جُلُوسَهُ! فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} إِنِّي عَبْدٌ وَ أَيُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّي؟! قَالَتْ فَنَاوِلْنِي لُقْمَةً مِنْ طَعَامِكَ فَنَاوَلَهَا فَقَالَتْ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا الَّذِي فِي فِيكَ فَأَخْرَجَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} اللُّقْمَةَ مِنْ فِيهِ فَنَاوَلَهَا فَأَكَلَتْهَا ... فَمَا أَصَابَهَا بَذَاءٌ حَتَّى فَارَقَتِ الدُّنْيَا}}؛ الکافی، ج۶، ص۲۷۱، ح۲؛ الزهد للحسین بن سعید، ص۷۱، ح۲۲، نحوه؛ المحاسن، ج۲، ص۲۴۵، ح۱۷۶۰، کلّها عن الحسن الصیقل، مکارم الأخلاق، ج۱، ص۴۸، ح۱۱، و لیس فیه «الحضیض»؛ بحار الأنوار، ج۶۶، ص۴۲۰، ح۳۳.</ref>. | ||
# [[نقل]] شده است که [[پیامبر]] {{صل}} در سفری، به [[اصحاب]] خود [[دستور]] داد گوسفندی [[ذبح]] کنند. یکی از آنها گفت: من، سر میبرم. دیگری گفت: من، پوست میکَنَم. سومی گفت: من، گوشتش را خُرد میکنم. چهارمی گفت: من، آن را میپزم. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "من هم برای شما هیزم جمع میکنم". [[اصحاب]] گفتند: ای [[پیامبر خدا]]! شما زحمت نکشید. [[پدران]] و مادرانمان به فدایتان! ما به جای شما، کار میکنیم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "میدانم که شما به جای من، کار میکنید؛ امّا [[خداوند]] خوش ندارد که بندهاش با عدهای از [[دوستان]] و همسفران خود باشد؛ ولی امتیاز خاصّی میان آنها داشته باشد". پس برخاست و شروع به جمعآوری هیزم کرد<ref>{{عربی|مِنْ كِتَابِ شَرَفِ النَّبِيِّ {{صل}} رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ {{صل}} أَنَّهُ أَمَرَ أَصْحَابَهُ بِذَبْحِ شَاةٍ فِي سَفَرٍ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ عَلَيَّ ذَبْحُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ سَلْخُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ قَطْعُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ طَبْخُهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} عَلَيَّ أَنْ أَلْقُطَ لَكُمُ الْحَطَبَ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَا تَتْعَبَنَّ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا أَنْتَ نَحْنُ نَكْفِيكَ. قَالَ {{صل}} عَرَفْتُ أَنَّكُمْ تَكْفُونِي وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَكْرَهُ مِنْ عَبْدِهِ إِذَا كَانَ مَعَ أَصْحَابِهِ أَنْ يَنْفَرِدَ مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَامَ {{صل}} يَلْقُطُ الْحَطَبَ لَهُمْ}}؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۵۳۶، ح۱۸۶۷؛ بحار الأنوار، ج۷۶، ص۲۷۳، ح۳۱ و راجع، کشف الخفاء، ج۱، ص۲۵۱، ح۷۶۵.</ref>. | # [[نقل]] شده است که [[پیامبر]] {{صل}} در سفری، به [[اصحاب]] خود [[دستور]] داد گوسفندی [[ذبح]] کنند. یکی از آنها گفت: من، سر میبرم. دیگری گفت: من، پوست میکَنَم. سومی گفت: من، گوشتش را خُرد میکنم. چهارمی گفت: من، آن را میپزم. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "من هم برای شما هیزم جمع میکنم". [[اصحاب]] گفتند: ای [[پیامبر خدا]]! شما زحمت نکشید. [[پدران]] و مادرانمان به فدایتان! ما به جای شما، کار میکنیم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "میدانم که شما به جای من، کار میکنید؛ امّا [[خداوند]] خوش ندارد که بندهاش با عدهای از [[دوستان]] و همسفران خود باشد؛ ولی امتیاز خاصّی میان آنها داشته باشد". پس برخاست و شروع به جمعآوری هیزم کرد<ref>{{عربی|مِنْ كِتَابِ شَرَفِ النَّبِيِّ {{صل}} رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ {{صل}} أَنَّهُ أَمَرَ أَصْحَابَهُ بِذَبْحِ شَاةٍ فِي سَفَرٍ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ عَلَيَّ ذَبْحُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ سَلْخُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ قَطْعُهَا وَ قَالَ الْآخَرُ عَلَيَّ طَبْخُهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} عَلَيَّ أَنْ أَلْقُطَ لَكُمُ الْحَطَبَ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَا تَتْعَبَنَّ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا أَنْتَ نَحْنُ نَكْفِيكَ. قَالَ {{صل}} عَرَفْتُ أَنَّكُمْ تَكْفُونِي وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَكْرَهُ مِنْ عَبْدِهِ إِذَا كَانَ مَعَ أَصْحَابِهِ أَنْ يَنْفَرِدَ مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَامَ {{صل}} يَلْقُطُ الْحَطَبَ لَهُمْ}}؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۵۳۶، ح۱۸۶۷؛ بحار الأنوار، ج۷۶، ص۲۷۳، ح۳۱ و راجع، کشف الخفاء، ج۱، ص۲۵۱، ح۷۶۵.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[ابو سعید خُدری]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر [[جوانی]] [[گذشت]] که گوسفندی را پوست میکند. [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "کنار برو تا نشانت بدهم". [[پیامبر خدا]] {{صل}} سپس دستش را میان پوست و گوشت کرد و تا بغل به درون آن فُرو برد و فرمود: "ای [[جوان]]! این گونه پوست بکن" و سپس رفت<ref>{{عربی|عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} مَرَّ بِغُلَامٍ يَسْلُخُ شَاةً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: تَنَحَّ، حَتَّى أُرِيَكَ. فَأَدْخَلَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} يَدَهُ بَيْنَ الْجِلْدِ وَاللَّحْمِ، فَدَحَسَ بِهَا، حَتَّى تَوَارَتْ إِلَى الْإِبِطِ وَقَالَ: يَا غُلَامُ هَكَذَا فَاسْلُخْ ثُمَّ مَضَى}}؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۰۶۱، ح۳۱۷۹؛ سنن أبی | # به [[نقل]] از [[ابو سعید خُدری]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر [[جوانی]] [[گذشت]] که گوسفندی را پوست میکند. [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "کنار برو تا نشانت بدهم". [[پیامبر خدا]] {{صل}} سپس دستش را میان پوست و گوشت کرد و تا بغل به درون آن فُرو برد و فرمود: "ای [[جوان]]! این گونه پوست بکن" و سپس رفت<ref>{{عربی|عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} مَرَّ بِغُلَامٍ يَسْلُخُ شَاةً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: تَنَحَّ، حَتَّى أُرِيَكَ. فَأَدْخَلَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} يَدَهُ بَيْنَ الْجِلْدِ وَاللَّحْمِ، فَدَحَسَ بِهَا، حَتَّى تَوَارَتْ إِلَى الْإِبِطِ وَقَالَ: يَا غُلَامُ هَكَذَا فَاسْلُخْ ثُمَّ مَضَى}}؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۰۶۱، ح۳۱۷۹؛ سنن أبی داوود، ج۱، ص۴۷، ح۱۸۵؛ السنن الکبری، ج۱، ص۳۴، و لیس فیهما «یا غلام هکذا فاسلخ»؛ صحیح ابن حبان، ج۳، ص۴۳۸، ح۱۱۶۳؛ کنز العمال، ج۹، ص۵۸۶، ح۲۷۵۴۲.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[ابو ایّوب]]: هنگامی که [[پیامبر خدا]] {{صل}} در ابتدای ورود به [[مدینه]] در [[خانه]] من فرود آمد، به طبقه پایین رفت و من و اُمّ [[ایوب]] (همسرم) در بالا بودیم. به [[پیامبر]] {{صل}} گفتم: ای [[پیامبر خدا]]! [[پدر]] و مادرم فدایت باد! من خوش نمیدارم و این را بر خود گران میبینم که من بالای شما و شما زیر من باشید. شما به بالا بیایید و ما به پایین میرویم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "ای [[ابو ایّوب]]! برای ما و کسی که بر ما وارد میشود، راحتتر است که در پایین [[خانه]] باشیم"<ref>{{عربی|عن أبی أيوب: لما نزل على رسول الله {{صل}} في بيتي نزل في السفل، وأنا وأم أيوب في العلو، فقلت له: يا نبي الله، بأبي أنت وأمي، إني لأكره وأعظم أن أكون فوقك وتكون تحتي، فاظهر أنت فكن في العلو، وننزل نحن فنكون في السفل. فقال: يا أبا أيوب، إن أرفق بنا و بمن يغشانا أن نكون في سفل البيت}}؛ السیرة النبویة لابن هشام، ج۲، ص۱۴۴؛ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۲۰، ح۳۸۵۵، نحوه؛ کنز العمّال، ج۱۵، ص۴۴۲، ح۴۱۷۵۴.</ref>. | # به [[نقل]] از [[ابو ایّوب]]: هنگامی که [[پیامبر خدا]] {{صل}} در ابتدای ورود به [[مدینه]] در [[خانه]] من فرود آمد، به طبقه پایین رفت و من و اُمّ [[ایوب]] (همسرم) در بالا بودیم. به [[پیامبر]] {{صل}} گفتم: ای [[پیامبر خدا]]! [[پدر]] و مادرم فدایت باد! من خوش نمیدارم و این را بر خود گران میبینم که من بالای شما و شما زیر من باشید. شما به بالا بیایید و ما به پایین میرویم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "ای [[ابو ایّوب]]! برای ما و کسی که بر ما وارد میشود، راحتتر است که در پایین [[خانه]] باشیم"<ref>{{عربی|عن أبی أيوب: لما نزل على رسول الله {{صل}} في بيتي نزل في السفل، وأنا وأم أيوب في العلو، فقلت له: يا نبي الله، بأبي أنت وأمي، إني لأكره وأعظم أن أكون فوقك وتكون تحتي، فاظهر أنت فكن في العلو، وننزل نحن فنكون في السفل. فقال: يا أبا أيوب، إن أرفق بنا و بمن يغشانا أن نكون في سفل البيت}}؛ السیرة النبویة لابن هشام، ج۲، ص۱۴۴؛ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۲۰، ح۳۸۵۵، نحوه؛ کنز العمّال، ج۱۵، ص۴۴۲، ح۴۱۷۵۴.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[اسحاق بن عبد الله بن ابی طلحه]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[دیدار]] سعد رفت و نزد او اندکی از نیمروز خوابید. هنگامی که هوا کمی خنک شد، برایش الاغی کندرو و نه چندان اصیل آوردند و بالاپوش کلفتی روی آن انداختند و آن را برای [[پیامبر]] {{صل}} آماده کردند. [[پیامبر]] {{صل}} سوار شد و سعد خواست پسرش را نیز پشت [[پیامبر]] {{صل}} سوار کند تا الاغ را باز گرداند. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "اگر با من روانهاش میکنی، جلویم سوارش کن". سعد گفت: نه! پشت سرت سوار میکنم، ای [[پیامبر خدا]]! [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "صاحبان مرکب، سزاوارتر به نشستن به صدر آن هستند". سعد گفت: او را با تو روانه نمیکنم؛ امّا الاغ را باز گردان. [[پیامبر]] {{صل}} الاغ را باز گرداند، در حالی که الاغی راهوار و سریع شده بود، به گونهای که [[همراهی]] با او آسان نبود<ref>{{عربی|عن إسحاق بن عبد الله بن أبي طلحة: زار رسول الله {{صل}} سعدا فقال عنده فلما أبردوا جاؤوا بحمار لهم أعرابي قطوف قال فوطؤوا لرسول الله {{صل}} بقطيفة عليه فركب رسول الله {{صل}} فأراد سعد أن يردف ابنه خلف رسول الله {{صل}} ليرد الحمار فقال رسول الله {{صل}} ان كنت باعثه معي فأحمله بين يدي قال لا بل خلفك يا رسول الله فقال رسول الله {{صل}} أهل الدابة هم أولى بصدرها قال سعد لا أبعثه معك ولكن رد الحمار قال فرده وهو هملاج فريغ ما يساير}}؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. | # به [[نقل]] از [[اسحاق بن عبد الله بن ابی طلحه]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[دیدار]] سعد رفت و نزد او اندکی از نیمروز خوابید. هنگامی که هوا کمی خنک شد، برایش الاغی کندرو و نه چندان اصیل آوردند و بالاپوش کلفتی روی آن انداختند و آن را برای [[پیامبر]] {{صل}} آماده کردند. [[پیامبر]] {{صل}} سوار شد و سعد خواست پسرش را نیز پشت [[پیامبر]] {{صل}} سوار کند تا الاغ را باز گرداند. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "اگر با من روانهاش میکنی، جلویم سوارش کن". سعد گفت: نه! پشت سرت سوار میکنم، ای [[پیامبر خدا]]! [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "صاحبان مرکب، سزاوارتر به نشستن به صدر آن هستند". سعد گفت: او را با تو روانه نمیکنم؛ امّا الاغ را باز گردان. [[پیامبر]] {{صل}} الاغ را باز گرداند، در حالی که الاغی راهوار و سریع شده بود، به گونهای که [[همراهی]] با او آسان نبود<ref>{{عربی|عن إسحاق بن عبد الله بن أبي طلحة: زار رسول الله {{صل}} سعدا فقال عنده فلما أبردوا جاؤوا بحمار لهم أعرابي قطوف قال فوطؤوا لرسول الله {{صل}} بقطيفة عليه فركب رسول الله {{صل}} فأراد سعد أن يردف ابنه خلف رسول الله {{صل}} ليرد الحمار فقال رسول الله {{صل}} ان كنت باعثه معي فأحمله بين يدي قال لا بل خلفك يا رسول الله فقال رسول الله {{صل}} أهل الدابة هم أولى بصدرها قال سعد لا أبعثه معك ولكن رد الحمار قال فرده وهو هملاج فريغ ما يساير}}؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. |