بحث:بلال بن رباح حبشی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب'
جز (جایگزینی متن - 'عمربن' به 'عمر بن') |
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
در فتح مکه، بلال، سلمان و صهیب با دیدن ابوسفیان (از زنده بودن وی اظهار تأسف کرده) گفتند: شمشیرهای الهی گردن وی را نگرفت، اما ابوبکر وی را شیخ و سیل قریش نامید و از گفته آنان خشمگین شد و نزد پیامبر خدا{{صل}} از آنان شکایت کرد. آن حضرت خشم آن سه تن را خشم الهی وصف نمود<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۳.</ref>. بلال در آخرین روزهای زندگی پیامبر خدا{{صل}}، مردم را برای وداع آن حضرت فراهم آورد. در آن مجلس، سوادة بن قیس براساس سخن آن حضرت، خواستار تلافی ضربه شلاقی شد که ایشان در بازگشت از طائف بر شکم او زده بود. حضرت بلال را به منزل فاطمه{{ع}} فرستاد تا همان تازیانه را بیاورد. بلال در کوچههای مدینه فریاد میزد: رسول خدا{{صل}} پیش از قیامت خود را قصاص میکند، آیا کسی هست که چنین کند؟ آنگاه به منزل فاطمه{{ع}} رفت، تازیانه را گرفت و نزد پیامبر آورد<ref>صدوق، امالی، ص۷۳۴-۷۳۳؛ فتال نیشابوری، ص۷۲-۷۳.</ref>. بر پایه روایتی که ابان بن عثمان آن را مفصل از امام صادق{{ع}} نقل کرده است، بلال هنگام رحلت پیامبر خدا{{صل}} و به دستور ایشان، لوازم شخصی آن حضرت (لباس رزم و غیر رزم و مرکب سواری را در اختیار امام علی گذاشت تا امیرمؤمنان{{ع}} به وعدههای آن حضرت وفا کند و قرض ایشان را بپردازد<ref>کلینی، ج۱، ص۲۳۶؛ مقایسه کنید با: سید رضی، ص۷۸.</ref> بنا بر روایتی (که نوری از کتاب اختبار معرفة الرجال طوسی نقل کرده است، اما در آن کتاب و در منابع نخستین شیعی بافت نشد)، بلال پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} با ابوبکر بیعت نکرد، عمر گریبانش را گرفت و گفت: این پاداش کسی که تو را آزاد کرده نیست که با وی بیعت نکنی. بلال پاسخ داد: اگر برای خدا آزاد کرده است، برای خدا نیز من را رها کند. من با کسی که رسول خدا{{صل}} وی را به جانشینی انتخاب نکرده باشد، بیعت نمیکنم و بیعت برگزیده وی تا قیامت بر گردن ماست. عمر با تندی و اهانت از بلال خواست مدینه را به قصد شام ترک کند<ref>نووی، ج۳، ص۲۸۹؛ امین، ج۱، ص۶۰۳؛ خویی، ج۴، ص۲۷۲.</ref>. به روایت واقدی، بلال پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} و پیش از دفن پیکر شریف آن حضرت، همچنان اذان میگفت، اما پس از دفن آن حضرت، از ابوبکر خواست برای جهاد تا پایان عمر از مدینه بیرون رود و درخواست ابوبکر را برای ماندن در مدینه، با این استدلال رد کرد که مرا آزاد نکردهای تا نزد تو بمانم. او برای کسی اذان نگفت و اندکی بعد با سپاهیان مسلمان به شام رفت و تا پایان عمر در آنجا زیست<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۸</ref>. اما بنا بر روایتی دیگر، ابوبکر با خواست وی موافقت نکرد و او همچنان در مدینه بود تا دوران عمر که با اصرار، اذان گفتن را به سعد قرظی واگذار کرد و به قصد جهاد از مدینه خارج شد. ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۵.</ref> خروج بلال پس از رحلت پیامبر خدا و خودداری از اذان گفتن برای ابوبکر را، صحیحتر و مشهورتر میداند. گویند: بلال بینی و لبهایی کلفت داشت و مردم را در شام به جهاد در راه خدا دعوت میکرد<ref>احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۳.</ref>. او ابوعبیده جراح را درباره عمل به نامه عمر و برخورد با خالد بن ولید ترغیب کرد که به برکناری خالد از امیری لشکریان شام انجامید<ref>ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref> زمانی که عمر به شام رفت، بلال از وی خواست روزی الشکریان مسلمان را توسعه دهد که با موافقت عمر روبه رو شد<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۳۶.</ref> و بنا بر روایتی، بلال به سبب درخواست فراوان مسلمانان از غمر، اذانی گفت که همه مسلمانان را به گریه واداشت<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۶۰؛ ذهبی، ج۱، ص۳۵۷</ref>. اوزاعی گوید: میان بلال و عمر درباره وقت نماز اختلاف شد. عمر خود را آگاهتر از بلال به وقت نماز خواند و بلال در پاسخ، خود را آگاهتر و شمر را نادانتر از الاغ خانهاش شمرد<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۴.</ref>. براساس روایتی، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} بیش از یک مرتبه اذان نگفت، که مردم با آن به شدت گریستند و گفتهاند مردمی گریانتر از آن روز دیده نشد. اما در اینکه بلال آن اذان را برای چه کسی و کجا گفته باشد، اختلاف است: برخی روایات همانگونه که گذشت، آن را در شام گفتهاند و برخی دیگر در مدینه. گویند: پس از فتح بیت المقدس، بلال در دارا (از نواحی دمشق) مستقر شد و در خوابی دید که رسول خدا{{صل}} با عتاب به وی میگوید: چرا به زیارت قبر ما نمیآیی. او بدین منظور به مدینه آمد و بر سر قبر آن حضرت بسیار گریه کرد و بنا بر خواست امام حسن{{ع}} و امام حسین{{ع}}، بر بلندای مسجد مدینه اذان گفت که با آن، مدینه یکپارچه گریه و شیون شد<ref>ابن عساکر، ج۷، ص۱۳۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۱۷؛ ذهبی، ج۱، ص۳۵۸.</ref> و از آن پس تا پایان زندگانی، سالی یک مرتبه به قصد زیارت قبر رسول خدا{{صل}} به مدینه میآمد<ref>حلبی، ج۲، ص۳۰۸.</ref>. بر پایه روایت مرسلی، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} تنها یک مرتبه و آن هم برای فاطمه{{ع}}اذان گفت، که آن حضرت با شنیدن نام پیامبر بی هوش شد و بلال به گمان درگذشت فاطمه{{ع}}، أذان را ناتمام رها کرد و آنگاه که به هوش آمد، بلال از ترس جان ایشان، از ادامه اذان عذر خواست<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۴.</ref>. به روایت ابوبصیر از امام باقر{{ع}} یا امام صادق{{ع}}، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} برای کسی اذان نگفت و آنگاه {{متن حدیث |حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَل}}؛ ترک شد<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۴.</ref> و امام دلیل این خودداری را، دوستی اهل بیت{{ع}} بیان کرد<ref>مفید، الاختصاص، ص۷۳.</ref>. | در فتح مکه، بلال، سلمان و صهیب با دیدن ابوسفیان (از زنده بودن وی اظهار تأسف کرده) گفتند: شمشیرهای الهی گردن وی را نگرفت، اما ابوبکر وی را شیخ و سیل قریش نامید و از گفته آنان خشمگین شد و نزد پیامبر خدا{{صل}} از آنان شکایت کرد. آن حضرت خشم آن سه تن را خشم الهی وصف نمود<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۳.</ref>. بلال در آخرین روزهای زندگی پیامبر خدا{{صل}}، مردم را برای وداع آن حضرت فراهم آورد. در آن مجلس، سوادة بن قیس براساس سخن آن حضرت، خواستار تلافی ضربه شلاقی شد که ایشان در بازگشت از طائف بر شکم او زده بود. حضرت بلال را به منزل فاطمه{{ع}} فرستاد تا همان تازیانه را بیاورد. بلال در کوچههای مدینه فریاد میزد: رسول خدا{{صل}} پیش از قیامت خود را قصاص میکند، آیا کسی هست که چنین کند؟ آنگاه به منزل فاطمه{{ع}} رفت، تازیانه را گرفت و نزد پیامبر آورد<ref>صدوق، امالی، ص۷۳۴-۷۳۳؛ فتال نیشابوری، ص۷۲-۷۳.</ref>. بر پایه روایتی که ابان بن عثمان آن را مفصل از امام صادق{{ع}} نقل کرده است، بلال هنگام رحلت پیامبر خدا{{صل}} و به دستور ایشان، لوازم شخصی آن حضرت (لباس رزم و غیر رزم و مرکب سواری را در اختیار امام علی گذاشت تا امیرمؤمنان{{ع}} به وعدههای آن حضرت وفا کند و قرض ایشان را بپردازد<ref>کلینی، ج۱، ص۲۳۶؛ مقایسه کنید با: سید رضی، ص۷۸.</ref> بنا بر روایتی (که نوری از کتاب اختبار معرفة الرجال طوسی نقل کرده است، اما در آن کتاب و در منابع نخستین شیعی بافت نشد)، بلال پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} با ابوبکر بیعت نکرد، عمر گریبانش را گرفت و گفت: این پاداش کسی که تو را آزاد کرده نیست که با وی بیعت نکنی. بلال پاسخ داد: اگر برای خدا آزاد کرده است، برای خدا نیز من را رها کند. من با کسی که رسول خدا{{صل}} وی را به جانشینی انتخاب نکرده باشد، بیعت نمیکنم و بیعت برگزیده وی تا قیامت بر گردن ماست. عمر با تندی و اهانت از بلال خواست مدینه را به قصد شام ترک کند<ref>نووی، ج۳، ص۲۸۹؛ امین، ج۱، ص۶۰۳؛ خویی، ج۴، ص۲۷۲.</ref>. به روایت واقدی، بلال پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} و پیش از دفن پیکر شریف آن حضرت، همچنان اذان میگفت، اما پس از دفن آن حضرت، از ابوبکر خواست برای جهاد تا پایان عمر از مدینه بیرون رود و درخواست ابوبکر را برای ماندن در مدینه، با این استدلال رد کرد که مرا آزاد نکردهای تا نزد تو بمانم. او برای کسی اذان نگفت و اندکی بعد با سپاهیان مسلمان به شام رفت و تا پایان عمر در آنجا زیست<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۸</ref>. اما بنا بر روایتی دیگر، ابوبکر با خواست وی موافقت نکرد و او همچنان در مدینه بود تا دوران عمر که با اصرار، اذان گفتن را به سعد قرظی واگذار کرد و به قصد جهاد از مدینه خارج شد. ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۵.</ref> خروج بلال پس از رحلت پیامبر خدا و خودداری از اذان گفتن برای ابوبکر را، صحیحتر و مشهورتر میداند. گویند: بلال بینی و لبهایی کلفت داشت و مردم را در شام به جهاد در راه خدا دعوت میکرد<ref>احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۳.</ref>. او ابوعبیده جراح را درباره عمل به نامه عمر و برخورد با خالد بن ولید ترغیب کرد که به برکناری خالد از امیری لشکریان شام انجامید<ref>ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref> زمانی که عمر به شام رفت، بلال از وی خواست روزی الشکریان مسلمان را توسعه دهد که با موافقت عمر روبه رو شد<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۳۶.</ref> و بنا بر روایتی، بلال به سبب درخواست فراوان مسلمانان از غمر، اذانی گفت که همه مسلمانان را به گریه واداشت<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۶۰؛ ذهبی، ج۱، ص۳۵۷</ref>. اوزاعی گوید: میان بلال و عمر درباره وقت نماز اختلاف شد. عمر خود را آگاهتر از بلال به وقت نماز خواند و بلال در پاسخ، خود را آگاهتر و شمر را نادانتر از الاغ خانهاش شمرد<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۴.</ref>. براساس روایتی، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} بیش از یک مرتبه اذان نگفت، که مردم با آن به شدت گریستند و گفتهاند مردمی گریانتر از آن روز دیده نشد. اما در اینکه بلال آن اذان را برای چه کسی و کجا گفته باشد، اختلاف است: برخی روایات همانگونه که گذشت، آن را در شام گفتهاند و برخی دیگر در مدینه. گویند: پس از فتح بیت المقدس، بلال در دارا (از نواحی دمشق) مستقر شد و در خوابی دید که رسول خدا{{صل}} با عتاب به وی میگوید: چرا به زیارت قبر ما نمیآیی. او بدین منظور به مدینه آمد و بر سر قبر آن حضرت بسیار گریه کرد و بنا بر خواست امام حسن{{ع}} و امام حسین{{ع}}، بر بلندای مسجد مدینه اذان گفت که با آن، مدینه یکپارچه گریه و شیون شد<ref>ابن عساکر، ج۷، ص۱۳۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۱۷؛ ذهبی، ج۱، ص۳۵۸.</ref> و از آن پس تا پایان زندگانی، سالی یک مرتبه به قصد زیارت قبر رسول خدا{{صل}} به مدینه میآمد<ref>حلبی، ج۲، ص۳۰۸.</ref>. بر پایه روایت مرسلی، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} تنها یک مرتبه و آن هم برای فاطمه{{ع}}اذان گفت، که آن حضرت با شنیدن نام پیامبر بی هوش شد و بلال به گمان درگذشت فاطمه{{ع}}، أذان را ناتمام رها کرد و آنگاه که به هوش آمد، بلال از ترس جان ایشان، از ادامه اذان عذر خواست<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۴.</ref>. به روایت ابوبصیر از امام باقر{{ع}} یا امام صادق{{ع}}، بلال پس از رحلت رسول خدا{{صل}} برای کسی اذان نگفت و آنگاه {{متن حدیث |حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَل}}؛ ترک شد<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۴.</ref> و امام دلیل این خودداری را، دوستی اهل بیت{{ع}} بیان کرد<ref>مفید، الاختصاص، ص۷۳.</ref>. | ||
عمر هنگام تدوین دیوان شام، نام بلال را در ردیف نام ابو رویحه قرار داد و این به سفارش بلال بود که میخواست براساس پیمان برادری از ابورویحه جدا نشود. به دنبال این کار، دیوان حبشه نیز به دیوان خثعم ضمیمه شد و اینان تا روزگار ابن عساکر همچنان با هم بودند<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۳۴.</ref>. بلال در برخی مجالس اداری - مشورتی عمر شرکت میکرد<ref>ر.ک: قاضی ابویوسف، ص۱۲۶.</ref>. او و یارانش از عمر بن خطاب میخواستند اراضی فتح شده عراق و شام، همچون غنایم جنگی و طبق عمل رسول خدا{{صل}} در خیبر، میان جنگجویان تقسیم شود و بر خواسته خود چنان اصرار داشتند که عمر، شورایی ده نفره مرکب از پنج خزرجی و پنج اوسی تشکیل داد و سرانجام هم از خداوند خواست او را از دست بلال و یارانش نجات دهد<ref>قاضی ابویوسف، ص۲۳-۲۶ و ۳۵.</ref>، عبدالله هوزنی، بلال را در شهر حلب ملاقات کرد و از او درباره هزینههای شخصی پیامبر خدا{{صل}} پرسید. بلال گفت: من از روزهای نخست بعثت تا زمان رحلت آن حضرت، عهده دار خرج ایشان بودم و آن حضرت چیزی نداشت. اگر برهنهای نزد ایشان میآمد، به دستور حضرت و با گرفتن وام، برای او لباس و طعامی تهیه میکردم و در این باره تاجر مشرکی پیشنهاد داد از وی وام بگیرم و چنین کردم، تا آنکه زمان بازپرداخت وام نزدیک شد. او با درشتی سخن گفت و اعلام داشت در صورت عدم پرداخت، من را برای چوپانی به بردگی خواهد گرفت. بلال پس از نقل این داستان برای پیامبر خدا{{صل}}، به منزل آمد و لوازم شخصیاش را نزد سرش نهاده، رو به آسمان کرد تا خوابش برد. صبح روز بعد پیامبر به وی خبر داد که سرور فدک هدایایی فرستاده که با آن قرض وی ادا میشود. بلال در بقیع طلبکاران را فراخواند و قرضهای حضرت را پرداخت و با دو دینار باقیمانده نیز لباس و طعام برای مسافران تهیه کرد. پیامبر خدا{{صل}} از اینکه پیش از مرگ پولی نزد وی باقی نمانده است، خداوند را حمد و سپاس گفت، آنگاه به خانه رفت، به یکایک همسرانش سلام داد و به استراحت پرداخت<ref>ابوداود، ص۴۵-۴۶.</ref>. | عمر هنگام تدوین دیوان شام، نام بلال را در ردیف نام ابو رویحه قرار داد و این به سفارش بلال بود که میخواست براساس پیمان برادری از ابورویحه جدا نشود. به دنبال این کار، دیوان حبشه نیز به دیوان خثعم ضمیمه شد و اینان تا روزگار ابن عساکر همچنان با هم بودند<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۳۴.</ref>. بلال در برخی مجالس اداری - مشورتی عمر شرکت میکرد<ref>ر.ک: قاضی ابویوسف، ص۱۲۶.</ref>. او و یارانش از عمر بن خطاب میخواستند اراضی فتح شده عراق و شام، همچون غنایم جنگی و طبق عمل رسول خدا{{صل}} در خیبر، میان جنگجویان تقسیم شود و بر خواسته خود چنان اصرار داشتند که عمر، شورایی ده نفره مرکب از پنج خزرجی و پنج اوسی تشکیل داد و سرانجام هم از خداوند خواست او را از دست بلال و یارانش نجات دهد<ref>قاضی ابویوسف، ص۲۳-۲۶ و ۳۵.</ref>، عبدالله هوزنی، بلال را در شهر حلب ملاقات کرد و از او درباره هزینههای شخصی پیامبر خدا{{صل}} پرسید. بلال گفت: من از روزهای نخست بعثت تا زمان رحلت آن حضرت، عهده دار خرج ایشان بودم و آن حضرت چیزی نداشت. اگر برهنهای نزد ایشان میآمد، به دستور حضرت و با گرفتن وام، برای او لباس و طعامی تهیه میکردم و در این باره تاجر مشرکی پیشنهاد داد از وی وام بگیرم و چنین کردم، تا آنکه زمان بازپرداخت وام نزدیک شد. او با درشتی سخن گفت و اعلام داشت در صورت عدم پرداخت، من را برای چوپانی به بردگی خواهد گرفت. بلال پس از نقل این داستان برای پیامبر خدا{{صل}}، به منزل آمد و لوازم شخصیاش را نزد سرش نهاده، رو به آسمان کرد تا خوابش برد. صبح روز بعد پیامبر به وی خبر داد که سرور فدک هدایایی فرستاده که با آن قرض وی ادا میشود. بلال در بقیع طلبکاران را فراخواند و قرضهای حضرت را پرداخت و با دو دینار باقیمانده نیز لباس و طعام برای مسافران تهیه کرد. پیامبر خدا{{صل}} از اینکه پیش از مرگ پولی نزد وی باقی نمانده است، خداوند را حمد و سپاس گفت، آنگاه به خانه رفت، به یکایک همسرانش سلام داد و به استراحت پرداخت<ref>ابوداود، ص۴۵-۴۶.</ref>. | ||
بلال به شدت سیاه چرده، لاغراندام، بلندبالا و (در سالهای پایانی زندگیاش) کوژپشت با گونههایی استخوانی و موهایی انبوه و سفید بود و در بستر مرگ شعری در ملاقات زودهنگامش با رسول خدا{{صل}} میخواند. همسرش با شنیدن آن، فریاد و اویلاه سر داد و بلال فریاد واقترحاه. او در سال بیستم و به نقل<ref>خلیفة بن خیاط الطبقات، ص۵۰.</ref> در سال بیست و یکم یا در سالهای هفده و هجده در دوره خلافت عمر در طاعون عمواس<ref>ر.ک: ابونعیم، ج۱، ص۳۷۳؛ ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۵؛ طوسی، رجال، ص۲۷.</ref> درگذشت و در گورستان باب الصغیر (دروازه جنوبی دمشق واقع در شرق حرم حضرت سکینه)<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹.</ref> دفن شد و قبر وی تا به امروز زیارتگاه مردم است. از دفن بلال در باب کیسان (از دروازههای دمشق واقع در جنوب شرقی آن شهر و امروزه معروف به باب کنیسة قدیس پولس)، داریا و حلب نیز یاد کردهاند<ref>ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۷۸؛ همو، الاصابه، ج۱، ص۴۵۵.</ref>. کسانی که درگذشت وی را در داریا گفتهاند، برخی جسد وی را دفن شده در مقبرة خولان آنجا دانستهاند و برخی دیگر گویند: جسد وی بر دوش مردم حمل و در باب کیسان یا باب الصغیر دمشق به خاک سپرده شد<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۹؛ ذهبی، ص۳۵۹-۳۶۰.</ref>. اما کسی که در حلب درگذشت و در باب الاربعین آنجا دفن شد، برادر وی به نام خالد بود، نه بلال<ref>ابن کثیر، ج۵، ص۳۵۵.</ref>، خبر درگذشت بلال در مدینه نیز اشتباه است<ref>ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۷۸.</ref>. ابن حبان<ref>الثقات، ج۳، ص۲۸.</ref> گوید: ساکنان فلسطین قبر وی را در شهر مواس از (نواحی فلسطین) میدانند سن بلال را هنگام وفات، شصت و اندی، ۶۳<ref>ر.ک: ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۹.</ref> و ۶۷<ref>ر.ک: حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۸۳</ref> سال گفتهاند، اما اور شعیب بن طلحه که به گفته واقدی، آگاه ترین فرد به تولد بلال است، ابوبکر را هم سن بلال میداند؛ از این رو، بلال باید در هفتاد سالگی درگذشته باشد<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. در بقای نسل وی نیز اختلاف است. ابن اسحاق<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۰۴.</ref> و به پیروی از وی برخی دیگر<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۱۸.</ref> گویند: از وی نسلی باقی نماند. اما برخی با اختلافی اندک در نسب، از نواده وی در قرن ششم یاد کرده، گویند: هلال بن عبدالرحمان بن شریح بن عمر بن احمد بن حمد بن ابراهیم بن عمر بن سلیمان بن بلال بن رباح (مؤدت پیامبر) صدایی رسا و آوازی خوش داشت و در سال ۵۱۹ در سمرقند درگذشت<ref>نسفی، ص۴۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۹، ص۲۳۴؛ ابن کثیر، ج۱۲، ص۲۴۱.</ref>. بلالی را نیز نسبتی میدانند که به بلال، مؤذن پیامبر رسد<ref>سمعانی، ج۱، ص۴۲۴؛ سیوطی، ص۴۲؛ بروجردی، ج۲، ص۱۶۲.</ref>؛ گرچه به بلاله از نواحی عجلون نیز نسبت دادهاند<ref>ابن عماد، ج۷، ص۱۴۷.</ref> و منسوب به آن را عجلونی بلالی گویند<ref>حاجی خلیفه، ج۱، ص۴۲۴؛ مقایسه کنید با: امین، ج۳، ص۶۰۶.</ref>. محمدی اشتهاردی<ref>محمدی اشتهاردی، ص۲۳۳.</ref> گوید: آیت الله مرعشی نجفی برخی علمای اندلس را از نسل بلال، مؤذن رسول خدا{{صل}} میدانست. از بلال ۴۴ روایت نقل شده است<ref>ذهبی، ج۱، ص۳۶۰.</ref> و صحابیانی مانند ابوبکر، عمر، عبد الله بن عمر، عبدالله بن مسعود، ابوسعید ذری، اسامة بن زید، کعب بن عجره، براء بن عازب، ابوهریره و طارق بن شهاب از او روایت کردهاند<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۵۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۳۷۳.</ref>. مسند بلال عنوان کتاب مستقلی است از ابو علی حسن بن محمد صباح (م ۲۶۰)، مشتمل بر مجموعه روایات بلال. بنا بر روایت کعب بن نوفل از بلال (که تنها راوی این خبر است)، رسول خدا{{صل}} به سبب فرخندگی ازدواج امیر مؤمنان{{ع}} و فاطمه{{ع}}، به دوستداران اهل بیت بشارت داد از آتش جهنم در امان خواهند بود<ref>خطیب بغدادی، ج۴، ص۴۳۱؛ خوارزمی، ص۴۶۳؛ | بلال به شدت سیاه چرده، لاغراندام، بلندبالا و (در سالهای پایانی زندگیاش) کوژپشت با گونههایی استخوانی و موهایی انبوه و سفید بود و در بستر مرگ شعری در ملاقات زودهنگامش با رسول خدا{{صل}} میخواند. همسرش با شنیدن آن، فریاد و اویلاه سر داد و بلال فریاد واقترحاه. او در سال بیستم و به نقل<ref>خلیفة بن خیاط الطبقات، ص۵۰.</ref> در سال بیست و یکم یا در سالهای هفده و هجده در دوره خلافت عمر در طاعون عمواس<ref>ر.ک: ابونعیم، ج۱، ص۳۷۳؛ ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۵؛ طوسی، رجال، ص۲۷.</ref> درگذشت و در گورستان باب الصغیر (دروازه جنوبی دمشق واقع در شرق حرم حضرت سکینه)<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹.</ref> دفن شد و قبر وی تا به امروز زیارتگاه مردم است. از دفن بلال در باب کیسان (از دروازههای دمشق واقع در جنوب شرقی آن شهر و امروزه معروف به باب کنیسة قدیس پولس)، داریا و حلب نیز یاد کردهاند<ref>ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۷۸؛ همو، الاصابه، ج۱، ص۴۵۵.</ref>. کسانی که درگذشت وی را در داریا گفتهاند، برخی جسد وی را دفن شده در مقبرة خولان آنجا دانستهاند و برخی دیگر گویند: جسد وی بر دوش مردم حمل و در باب کیسان یا باب الصغیر دمشق به خاک سپرده شد<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۷۹؛ ذهبی، ص۳۵۹-۳۶۰.</ref>. اما کسی که در حلب درگذشت و در باب الاربعین آنجا دفن شد، برادر وی به نام خالد بود، نه بلال<ref>ابن کثیر، ج۵، ص۳۵۵.</ref>، خبر درگذشت بلال در مدینه نیز اشتباه است<ref>ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۷۸.</ref>. ابن حبان<ref>الثقات، ج۳، ص۲۸.</ref> گوید: ساکنان فلسطین قبر وی را در شهر مواس از (نواحی فلسطین) میدانند سن بلال را هنگام وفات، شصت و اندی، ۶۳<ref>ر.ک: ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۹.</ref> و ۶۷<ref>ر.ک: حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۸۳</ref> سال گفتهاند، اما اور شعیب بن طلحه که به گفته واقدی، آگاه ترین فرد به تولد بلال است، ابوبکر را هم سن بلال میداند؛ از این رو، بلال باید در هفتاد سالگی درگذشته باشد<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. در بقای نسل وی نیز اختلاف است. ابن اسحاق<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۰۴.</ref> و به پیروی از وی برخی دیگر<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۱۸.</ref> گویند: از وی نسلی باقی نماند. اما برخی با اختلافی اندک در نسب، از نواده وی در قرن ششم یاد کرده، گویند: هلال بن عبدالرحمان بن شریح بن عمر بن احمد بن حمد بن ابراهیم بن عمر بن سلیمان بن بلال بن رباح (مؤدت پیامبر) صدایی رسا و آوازی خوش داشت و در سال ۵۱۹ در سمرقند درگذشت<ref>نسفی، ص۴۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۹، ص۲۳۴؛ ابن کثیر، ج۱۲، ص۲۴۱.</ref>. بلالی را نیز نسبتی میدانند که به بلال، مؤذن پیامبر رسد<ref>سمعانی، ج۱، ص۴۲۴؛ سیوطی، ص۴۲؛ بروجردی، ج۲، ص۱۶۲.</ref>؛ گرچه به بلاله از نواحی عجلون نیز نسبت دادهاند<ref>ابن عماد، ج۷، ص۱۴۷.</ref> و منسوب به آن را عجلونی بلالی گویند<ref>حاجی خلیفه، ج۱، ص۴۲۴؛ مقایسه کنید با: امین، ج۳، ص۶۰۶.</ref>. محمدی اشتهاردی<ref>محمدی اشتهاردی، ص۲۳۳.</ref> گوید: آیت الله مرعشی نجفی برخی علمای اندلس را از نسل بلال، مؤذن رسول خدا{{صل}} میدانست. از بلال ۴۴ روایت نقل شده است<ref>ذهبی، ج۱، ص۳۶۰.</ref> و صحابیانی مانند ابوبکر، عمر، عبد الله بن عمر، عبدالله بن مسعود، ابوسعید ذری، اسامة بن زید، کعب بن عجره، براء بن عازب، ابوهریره و طارق بن شهاب از او روایت کردهاند<ref>ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۵۹؛ ابونعیم، ج۱، ص۳۷۳.</ref>. مسند بلال عنوان کتاب مستقلی است از ابو علی حسن بن محمد صباح (م ۲۶۰)، مشتمل بر مجموعه روایات بلال. بنا بر روایت کعب بن نوفل از بلال (که تنها راوی این خبر است)، رسول خدا{{صل}} به سبب فرخندگی ازدواج امیر مؤمنان{{ع}} و فاطمه{{ع}}، به دوستداران اهل بیت بشارت داد از آتش جهنم در امان خواهند بود<ref>خطیب بغدادی، ج۴، ص۴۳۱؛ خوارزمی، ص۴۶۳؛ ابنشهرآشوب، ج۳، ص۱۲۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۱۵.</ref>، حضرت فرمود: «ای بلال، خدا را در حال فقر ملاقات کن و از اینکه وی را در حال بی نیازی ملاقات کنی، بپرهیز»<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۵.</ref>. اخبار زیادی درباره فضایل بلال وجود دارد. بر پایه اخباری، پیامبر خدا{{صل}} بلال را سید الحبشه<ref>طبرسی، ج۲، ص۱۵۷.</ref>، سید المؤذنین، از سادات بهشت، از سادات سیه چردگان<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۱ و ۴۶۲.</ref> و در شمار وزیران خود<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۵۱.</ref> وصف کرد و او را به زنبور عسلی تشبیه فرمود که از شهد شیرین و تلخ گیاهان مینوشد و ثمره ای شیرین دارد. فرمود: «بهشت به امیرمؤمنان{{ع}}، عمار وبلال مشتاق است»<ref>ذهبی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. بر پایه روایتی، زیبایی حوریان بهشتی با سیاهی بلال تکمیل میگردد؛ زیرا سیاهی وی (به شکل خالی) بر گونههای حوریان توزیع میگردد<ref>شربینی، ج۱، ص۱۳۳.</ref>. اهل سنت روایاتی نقل کردهاند که براساس آن، بلال پیش از رسول خدا{{صل}} به بهشت وارد میشود و آن حضرت میپرسد: این چه کسی است؟ گویند: بلال است. با شگفتی میپرسد: سبب پیشی تو چه بود، گوید: پس از هر محدثی (تباهی طهارت) وضو میگرفتم و پس از هر وضو، نمازی میخواندم<ref>ابن ابی عاصم، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۵۳۷؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۵، ص۵۶۰-۵۶۲؛ نسائی، ج۵، ص۶۵. استناد به آن در فقه شیعه را بنگرید: شهید اول، ص۱۲۷؛ کرکی، ج۲، ص۳۷. نقد روایت را بنگرید: صدوق، عیون، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن طاووس، ص۲۷۰؛ بحرانی، ج۶۰، ص۳۲۰؛ امینی، ج۷، ص۲۸۶.</ref>. بلال هرگاه بشارت رسول خدا{{صل}} را یاد میکرد که در بهشت خواهد بود، میگریست<ref>ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۹.</ref> و در پاسخ گروهی که از فضایل وی یاد کردند، گفت: من حبشیام و تا دیروز برده بودم<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۸۰.</ref>. فضیلت بلال از سویی و دشمنی اهل سنت با ابوطالب و کافر خواندن وی از سویی دیگر، سبب شد تا بگویند: بلال حبشی از ابوطالب قریشی بهتر است<ref>منتجب الدین، تعلیقات فهرست، ص۲۷۳.</ref>. شخصی از رسول خدا{{صل}} مکرر تقاضا کرد خواهرش را به همسری شخصی درآورد و آن حضرت هر مرتبه از بلال یاد کرد و او را مردی از اهل بهشت نامید. رسول خدا{{صل}} دختر ابوبکیر (بکیر) را به همسری وی درآورد و به گفته قتاده، با زن عربی از بنو زهره ازدواج کرد. به گفته شعبی، بلال برای خود و برادرش خالد<ref>ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۵۹.</ref>، از دختری یمنی چنین خواستگاری کرد: من و برادرم، دو برده حبشی هستیم که خداوند ما را پس از گمراهی هدایت و پس از بردگی آزادمان کرد. اگر به ما زن دادید، خدا را سپاس میگوییم و اگر ندادید، خدا بزرگ است<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹. در روایت ابو دردا، این خواستگاری پس از فتح بیت المقدس و سکونت بلال و برادرش در دار یا در قبیله خولان آمده است، ر.ک: ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱.</ref>. بر پایه روایت عمرو بن میمون، بلال برادری بدخلق و بی دین داشت و از زنی عرب خواستگاری کرد. گفتند: اگر بلال حضور یابد، به او دختر میدهیم. بلال آمد و او را در خلق و دین بد وصف کرد و آنان را در تزویج دخترشان آزاد گذاشت. گفتند: به کسی که تو برادرش باشی زن میدهیم<ref>ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. بلال (پس از هجرت به مدینه) با هاله خواهر عبدالرحمان بن عوف زهری<ref>زید بن علی، ص۳۰۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۸، ص۲۳۹.</ref> و پس از آنکه به داریا رفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۷، ص۲۸۰.</ref> با هند (و به روایت ضعیفی لیلی) خولانی از ساکنان دارا و از زنان محدثه شام، ازدواج کرد. همسر وی روایت کرده است که بلال هنگام خوابیدن، از خداوند آمرزش میخواست<ref>ابن عساکر، ج۷۰، ص۱۹۵.</ref>، و رسول خدا{{صل}} به وی فرموده است که بلال دروغ نمیگوید و نباید او را خشمگین کند که عملی از وی پذیرفته نخواهد شد<ref>ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۳۴ و ج۷۵/۷۰ و ۱۹۳.</ref>، چنان که گذشت، بلال پس از فتح بیت المقدس و در داریا با هند ازدواج کرد و طبعا او در زمان رسول خدا{{صل}} همسر بلال نبوده است<ref>ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۷، ص۲۸۰.</ref>. گویند: امیرمؤمنان{{ع}} به نخوابیدن در شبها، بلال به افطار نکردن در روزها و عثمان به ازدواج نکردن برای همیشه سوگند یاد کردند و آیه {{متن قرآن|لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref>. درباره آنان نازل شد<ref>قمی، ج۱، ص۱۷۹؛ طبرسی، ج۳، ص۴۰۵؛ ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۶۹.</ref>. بنا بر خبری، بلال خوابیده بود و رسول خدا{{صل}} که از کنار وی میگذشت، پایی به وی زد و گفت: ای أم عمرو، خوابیدهای؟ بلال وحشت زده از تغییر جنسیت، به پا خاست، دستی به آلت مردانگیاش زد و خطاب به آن حضرت گفت: تو را چه میشود؟ گویند: رسول خدا{{صل}} از آن پس با کسی شوخی نکرد<ref>ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۳۱؛ امین، ج۱، ص۶۰۵.</ref>. | ||
روایاتی ضعیف یا جعلی نیز به بلال منسوب است. بر پایه روایتی که در منابع نخستین یافت نشد، بلال با جمانه دختر زحاف اشجعی (چنین نامهایی یافت نشد) ازدواج کرد. پیش از آن شهاب بن مازن (چنین نامی نیز یافت نشد)، مشهور به ستاره درخشان، از جمانه خواستگاری کرده بود و جمانه دل در گرو او داشت؛ از این رو، بلال را در وادی نعام گشت و نزد شهاب رفت. پیامبر خدا{{صل}} دو رکعت نماز خواند، در حق بلال دعا کرد و آنگاه مشتی آب بر جسد بلال پاشید. بلال (رنده شد)، برخاست و پای آن حضرت را بوسید و گفت: جمانه این کار را کرد، ولی من عاشق او هستم، حضرت بشارت داد که جمانه را به مدینه باز آورد و آنگاه به امام علی{{ع}}خبر داد که اینان همراه جمعیتی برای نبرد با مسلمانان آماده شدهاند، امام در نبردی، شهاب و جمانه را اسیر کرد و به مدینه آورد. بلال با اینکه از عشق خود به جمانه سخن گفت، شهاب را سزاوار شوهری او دانست و شهاب نیز در مقابل این سخن، دو کنیز، دو اسب و دو شتر به بلال هدیه داد<ref>ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۲۰؛ و از او، مجلسی، ج۲۲، ص۷۸.</ref>. در روایتی دیگر به نقل از بلال و او از رسول خدا{{صل}} آمده که اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، عمر بن خطاب به پیامبری میرسید. ابن عدی<ref>ابن عدی، ج۳، ص۲۱۶.</ref> و ابن جوزی<ref>موضوعات، ج۱، ص۳۲۰.</ref> این روایت را تضعیف کرده و آن را ساخته راویان دروغگو و حدیثسازی دانستهاند که به روایت آنان استناد نمیشود<ref>ر.ک: امینی، ج۵، ص۳۱۲.</ref>. باز در روایتی که سند و متن آن مورد تردید جدی است<ref>عقیلی، ج۱، ص۱۱۳؛ ابن عدی، ج۱، ص۳۴۷؛ ابن جوزی، موضوعات، ج۲، ص۹۴.</ref>، بلال در پگاه سردی اذان گفت، آنگاه رسول خدا{{صل}} برای نماز بیرون آمد، اما کسی را در مسجد ندید و از بلال پرسید: مردم کجایند؟ گفت: سرما آنان را در خانه نگه داشته است. حضرت دعا فرمود تا سرما از مردم دور باشد. بلال گوید: آنگاه مردم را میدیدم که در صبح (چاشت) نیز نیاز به وسیلهای برای خنک شدن داشتند<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. افزون بر تک نگاریهایی درباره بلال، مولوی (۱۰۸۶، دفتر ششم) شکنجهها و عشق و تحمل بلال را مفصل به نظم درآورده است. در ادبیات نیز به حقیقتگرایی، منصب اذان گفتن و رسایی صدا به بلال مثل زنند. درباره کسی که به معانی، واقعیتها خلوص گراید، گویند: فلانی «بلال معانی» است. در موردی که یافتن بدیل آسان باشد، گویند: «بلال که مرد، اذان گو قحط نمیشود»<ref>ر.ک: دهخدا، ماده بلال.</ref>. امیر مؤمنان در شعری، از طمع داشتن بر دوام و بقای دنیا فرمود: بلال الشیب (ندای پیری) با بلندترین آواز در دو جانب سرت فریاد میکند که به سوی مرگ بشتاب<ref>میبدی، ص۳۱۷.</ref>. | روایاتی ضعیف یا جعلی نیز به بلال منسوب است. بر پایه روایتی که در منابع نخستین یافت نشد، بلال با جمانه دختر زحاف اشجعی (چنین نامهایی یافت نشد) ازدواج کرد. پیش از آن شهاب بن مازن (چنین نامی نیز یافت نشد)، مشهور به ستاره درخشان، از جمانه خواستگاری کرده بود و جمانه دل در گرو او داشت؛ از این رو، بلال را در وادی نعام گشت و نزد شهاب رفت. پیامبر خدا{{صل}} دو رکعت نماز خواند، در حق بلال دعا کرد و آنگاه مشتی آب بر جسد بلال پاشید. بلال (رنده شد)، برخاست و پای آن حضرت را بوسید و گفت: جمانه این کار را کرد، ولی من عاشق او هستم، حضرت بشارت داد که جمانه را به مدینه باز آورد و آنگاه به امام علی{{ع}}خبر داد که اینان همراه جمعیتی برای نبرد با مسلمانان آماده شدهاند، امام در نبردی، شهاب و جمانه را اسیر کرد و به مدینه آورد. بلال با اینکه از عشق خود به جمانه سخن گفت، شهاب را سزاوار شوهری او دانست و شهاب نیز در مقابل این سخن، دو کنیز، دو اسب و دو شتر به بلال هدیه داد<ref>ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۲۰؛ و از او، مجلسی، ج۲۲، ص۷۸.</ref>. در روایتی دیگر به نقل از بلال و او از رسول خدا{{صل}} آمده که اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، عمر بن خطاب به پیامبری میرسید. ابن عدی<ref>ابن عدی، ج۳، ص۲۱۶.</ref> و ابن جوزی<ref>موضوعات، ج۱، ص۳۲۰.</ref> این روایت را تضعیف کرده و آن را ساخته راویان دروغگو و حدیثسازی دانستهاند که به روایت آنان استناد نمیشود<ref>ر.ک: امینی، ج۵، ص۳۱۲.</ref>. باز در روایتی که سند و متن آن مورد تردید جدی است<ref>عقیلی، ج۱، ص۱۱۳؛ ابن عدی، ج۱، ص۳۴۷؛ ابن جوزی، موضوعات، ج۲، ص۹۴.</ref>، بلال در پگاه سردی اذان گفت، آنگاه رسول خدا{{صل}} برای نماز بیرون آمد، اما کسی را در مسجد ندید و از بلال پرسید: مردم کجایند؟ گفت: سرما آنان را در خانه نگه داشته است. حضرت دعا فرمود تا سرما از مردم دور باشد. بلال گوید: آنگاه مردم را میدیدم که در صبح (چاشت) نیز نیاز به وسیلهای برای خنک شدن داشتند<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. افزون بر تک نگاریهایی درباره بلال، مولوی (۱۰۸۶، دفتر ششم) شکنجهها و عشق و تحمل بلال را مفصل به نظم درآورده است. در ادبیات نیز به حقیقتگرایی، منصب اذان گفتن و رسایی صدا به بلال مثل زنند. درباره کسی که به معانی، واقعیتها خلوص گراید، گویند: فلانی «بلال معانی» است. در موردی که یافتن بدیل آسان باشد، گویند: «بلال که مرد، اذان گو قحط نمیشود»<ref>ر.ک: دهخدا، ماده بلال.</ref>. امیر مؤمنان در شعری، از طمع داشتن بر دوام و بقای دنیا فرمود: بلال الشیب (ندای پیری) با بلندترین آواز در دو جانب سرت فریاد میکند که به سوی مرگ بشتاب<ref>میبدی، ص۳۱۷.</ref>. | ||
حسین حسینیان مقدم / دانشنامه سیره نبوی ج 2 ص: 264-271 | حسین حسینیان مقدم / دانشنامه سیره نبوی ج 2 ص: 264-271 |