جز
جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا'
جز (جایگزینی متن - '-،' به '-') |
|||
خط ۱۲۶: | خط ۱۲۶: | ||
از [[ابو مخنف]] نقل است: [[عبیدالله بن زیاد]]، حر بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین {{ع}} ببندد. وقتی حسین {{ع}} در راه، حرکت میکرد، دو [[مرد]] [[اعرابی]] از [[قبیله بنی اسد]]، با ایشان برخورد کردند. [حسین {{ع}}] از [[اخبار]] پرسید. گفتند: ای پسر [[پیامبر خدا]]! به [[راستی]] که دلهای [[مردم]]، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد! سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. [[حسین]] {{ع}} [[استرجاع]] کرد (انا لله گفت). [[فرزندان]] [[عقیل]] به وی گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]]، باز نمیگردیم تا این که [[انتقام]] [[خون]] خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین {{ع}} به بادیهنشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که میخواهد برگردد، باز گردد. ما [[بیعت]] خود را برداشتیم». همه رفتند و حسین {{ع}} با [[خانواده]] و چند نفر از یارانش باقی ماند. حسین {{ع}} به راه ادامه داد تا به نزدیک [[حر بن یزید]] رسید. [[یاران]] حسین {{ع}}، چون [[سپاه]] را از دور دیدند، [[تکبیر]] گفتند. حسین {{ع}} به آنان فرمود: «[[تکبیر]] برای چیست؟». گفتند: درخت خرما دیدهایم. یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. [[گمان]] میکنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزهها را دیدهاید. حسین {{ع}} فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیدهای دارم». به پیش رفتند تا حر بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین {{ع}} گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از اینجا حرکت کنی. حسین {{ع}} فرمود: «در این صورت، با تو [[نبرد]] میکنم. بپرهیز از این که با کشتن من، [[بدبخت]] شوی، مادرت به عزایت بنشیند!». [[حر]] گفت: به خدا سوگند، اگر [[عربی]] جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را میگفت، من نیز همین سخن را به مادرش میگفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمیتوانم نام [[مادر]] تو را جز به [[بهترین]] [[شیوه]] ببرم. حسین {{ع}} به حرکت، ادامه داد و حر نیز همراه او میرفت و از بازگشت به جایی که از آن آمده بود و از ورود به [[کوفه]]، ممانعت میکرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام [[اقساس]] [[مالک]]، فرود آمد. حر، جریان را برای عبیدالله نوشت<ref>{{متن حدیث|إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَمّا صارَ فِي بَعْضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُمَا عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلُوبَ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْكَ، فَارجِع. وَأخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ، فَاسْتَرجَعَ الحُسَيْنُ {{ع}}. فَقالَ لَهُ بَنُو عَقِيلٍ: لا نَرْجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أوْ نُدْرِكَ ثَأرَنا، أوْ نُقتَلَ بِأَجْمَعِنَا. فَقَالَ لِمَنْ كَانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعْرابِ: مَنْ كَانَ مِنْكُم يُرِيدُ الاِنْصِرافَ عَنّا فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِنَا. فَانْصَرَفوا عَنْهُ، وَبَقِيَ فِي أهْلِ بَيْتِهِ وَ نَفَرٍ مِنْ أصْحَابِهِ. وَ مَضِى حَتّى دَنَا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزِيدَ، فَلَمّا عايَنَ أصْحابُهُ العَسْكَرَ مِنْ بَعِيدٍ كَبَّرُوا، فَقالَ لَهُمُ الحُسَيْنُ {{ع}}: مَا هذَا التَّكْبِيرُ؟ قَالوا: رَأَيْنَا النَّخلَ، فَقَالَ بَعْضُ أصْحَابِهِ: مَا بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ، وَلا أحْسَبُكُمْ تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيْلِ وَ أطرافَ الرِّمَاحِ. فَقَالَ الحُسَينُ {{ع}}: وَ أنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ. فَمَضَوا لِوُجُوهِهِم، وَ لَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فِي أصْحَابِهِ، فَقالَ لِلحُسَينِ {{ع}}: إنّي اُمِرتُ أنْ اُنزِلَكَ فِي أيِّ مَوضِعٍ لَقِيتُكَ، وَ اُجَعجِعَ بِكَ، وَ لا أترُكَكَ أنْ تَزولَ مِنْ مَكَانِكَ. قَالَ: إذَا اُقَاتِلَكَ، فَاحْذَرْ أنْ تَشْقِى بِقَتْلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَوْ غَيْرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقُولُها - وَهُوَ عَلى مِثلِ الحَالِ الَّتي أنتَ عَلَيْهَا - مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أنْ أقُولَهُ كَائِنَاً مَنْ كَانَ، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - مَا لِي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ مَا يُقدَرُ عَلَيهِ. وَ أقبَلَ يَسِيرُ وَالحُرُّ يُسَايِرُهُ وَ يَمْنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، وَ يَمْنَعُ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن دُخولِ الكوفَةِ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ، وَ كَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ}} (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱).</ref>. | از [[ابو مخنف]] نقل است: [[عبیدالله بن زیاد]]، حر بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین {{ع}} ببندد. وقتی حسین {{ع}} در راه، حرکت میکرد، دو [[مرد]] [[اعرابی]] از [[قبیله بنی اسد]]، با ایشان برخورد کردند. [حسین {{ع}}] از [[اخبار]] پرسید. گفتند: ای پسر [[پیامبر خدا]]! به [[راستی]] که دلهای [[مردم]]، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد! سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. [[حسین]] {{ع}} [[استرجاع]] کرد (انا لله گفت). [[فرزندان]] [[عقیل]] به وی گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]]، باز نمیگردیم تا این که [[انتقام]] [[خون]] خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین {{ع}} به بادیهنشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که میخواهد برگردد، باز گردد. ما [[بیعت]] خود را برداشتیم». همه رفتند و حسین {{ع}} با [[خانواده]] و چند نفر از یارانش باقی ماند. حسین {{ع}} به راه ادامه داد تا به نزدیک [[حر بن یزید]] رسید. [[یاران]] حسین {{ع}}، چون [[سپاه]] را از دور دیدند، [[تکبیر]] گفتند. حسین {{ع}} به آنان فرمود: «[[تکبیر]] برای چیست؟». گفتند: درخت خرما دیدهایم. یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. [[گمان]] میکنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزهها را دیدهاید. حسین {{ع}} فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیدهای دارم». به پیش رفتند تا حر بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین {{ع}} گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از اینجا حرکت کنی. حسین {{ع}} فرمود: «در این صورت، با تو [[نبرد]] میکنم. بپرهیز از این که با کشتن من، [[بدبخت]] شوی، مادرت به عزایت بنشیند!». [[حر]] گفت: به خدا سوگند، اگر [[عربی]] جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را میگفت، من نیز همین سخن را به مادرش میگفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمیتوانم نام [[مادر]] تو را جز به [[بهترین]] [[شیوه]] ببرم. حسین {{ع}} به حرکت، ادامه داد و حر نیز همراه او میرفت و از بازگشت به جایی که از آن آمده بود و از ورود به [[کوفه]]، ممانعت میکرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام [[اقساس]] [[مالک]]، فرود آمد. حر، جریان را برای عبیدالله نوشت<ref>{{متن حدیث|إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَمّا صارَ فِي بَعْضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُمَا عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلُوبَ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْكَ، فَارجِع. وَأخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ، فَاسْتَرجَعَ الحُسَيْنُ {{ع}}. فَقالَ لَهُ بَنُو عَقِيلٍ: لا نَرْجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أوْ نُدْرِكَ ثَأرَنا، أوْ نُقتَلَ بِأَجْمَعِنَا. فَقَالَ لِمَنْ كَانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعْرابِ: مَنْ كَانَ مِنْكُم يُرِيدُ الاِنْصِرافَ عَنّا فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِنَا. فَانْصَرَفوا عَنْهُ، وَبَقِيَ فِي أهْلِ بَيْتِهِ وَ نَفَرٍ مِنْ أصْحَابِهِ. وَ مَضِى حَتّى دَنَا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزِيدَ، فَلَمّا عايَنَ أصْحابُهُ العَسْكَرَ مِنْ بَعِيدٍ كَبَّرُوا، فَقالَ لَهُمُ الحُسَيْنُ {{ع}}: مَا هذَا التَّكْبِيرُ؟ قَالوا: رَأَيْنَا النَّخلَ، فَقَالَ بَعْضُ أصْحَابِهِ: مَا بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ، وَلا أحْسَبُكُمْ تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيْلِ وَ أطرافَ الرِّمَاحِ. فَقَالَ الحُسَينُ {{ع}}: وَ أنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ. فَمَضَوا لِوُجُوهِهِم، وَ لَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فِي أصْحَابِهِ، فَقالَ لِلحُسَينِ {{ع}}: إنّي اُمِرتُ أنْ اُنزِلَكَ فِي أيِّ مَوضِعٍ لَقِيتُكَ، وَ اُجَعجِعَ بِكَ، وَ لا أترُكَكَ أنْ تَزولَ مِنْ مَكَانِكَ. قَالَ: إذَا اُقَاتِلَكَ، فَاحْذَرْ أنْ تَشْقِى بِقَتْلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَوْ غَيْرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقُولُها - وَهُوَ عَلى مِثلِ الحَالِ الَّتي أنتَ عَلَيْهَا - مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أنْ أقُولَهُ كَائِنَاً مَنْ كَانَ، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - مَا لِي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ مَا يُقدَرُ عَلَيهِ. وَ أقبَلَ يَسِيرُ وَالحُرُّ يُسَايِرُهُ وَ يَمْنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، وَ يَمْنَعُ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن دُخولِ الكوفَةِ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ، وَ كَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ}} (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱).</ref>. | ||
[[عبدالله بن منصور]] از [[امام صادق]] از جدش [[امام زین العابدین]] اینگونه نقل میکند: [[حسین]] {{ع}} در [[منزل]] رهیمه فرود آمد. [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حر بن یزید]] را با هزار سوار، در پی او فرستاد. [[حر]] میگوید: وقتی از خانهام بیرون آمدم تا به سوی حسین {{ع}} روانه شوم، سه بار شنیدم که: ای حر! تو را به [[بهشت]]، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ اما کسی را ندیدم. با خود گفتم: [[مادر]] [[حر]]، به عزایش بنشیند! برای [[نبرد]] با پسر [[پیامبر]] میرود و [[بشارت بهشت]] به او داده میشود! حر به هنگام [[نماز ظهر]]، به [[حسین]] {{ع}} رسید. حسین {{ع}} به فرزندش [[دستور]] داد تا [[اذان]] و اقامه گفت و حسین {{ع}} برخاست و به اتفاق هر دو گروه، [[نماز]] گزارد. چون [[سلام]] نماز را گفت، [[حر بن یزید]]، برخاست و گفت: [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر تو باد، ای پسر پیامبر! حسین {{ع}} پاسخ گفت و پرسید: «ای [[بنده | [[عبدالله بن منصور]] از [[امام صادق]] از جدش [[امام زین العابدین]] اینگونه نقل میکند: [[حسین]] {{ع}} در [[منزل]] رهیمه فرود آمد. [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حر بن یزید]] را با هزار سوار، در پی او فرستاد. [[حر]] میگوید: وقتی از خانهام بیرون آمدم تا به سوی حسین {{ع}} روانه شوم، سه بار شنیدم که: ای حر! تو را به [[بهشت]]، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ اما کسی را ندیدم. با خود گفتم: [[مادر]] [[حر]]، به عزایش بنشیند! برای [[نبرد]] با پسر [[پیامبر]] میرود و [[بشارت بهشت]] به او داده میشود! حر به هنگام [[نماز ظهر]]، به [[حسین]] {{ع}} رسید. حسین {{ع}} به فرزندش [[دستور]] داد تا [[اذان]] و اقامه گفت و حسین {{ع}} برخاست و به اتفاق هر دو گروه، [[نماز]] گزارد. چون [[سلام]] نماز را گفت، [[حر بن یزید]]، برخاست و گفت: [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر تو باد، ای پسر پیامبر! حسین {{ع}} پاسخ گفت و پرسید: «ای [[بنده خدا]]! کیستی؟». گفت: حر بن یزید هستم. فرمود: «ای حر! با مایی، یا بر [[ضد]] ما؟». حر گفت: به خدا [[سوگند]] - ای پسر پیامبر - که برای نبرد با شما فرستاده شدم؛ ولی به خدا [[پناه]] میبرم که از [[قبر]] بیرون آیم، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت، بر [[آتش]] افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا میروی؟ به [[حرم]] جدت باز گرد، که [اگر باز نگردی،] کشته میشوی. حسین {{ع}} فرمود: «میروم و [[مرگ]] برای [[جوان]] مرد، [[ننگ]] نیست، آنگاه که قصد خیر کند و از روی [[مسلمانی]] بجنگند و برای [[مردان نیک]]، جانفشانی کند و از [[تباهی]] و [[گنهکاران]]، دوری گزیند. اگر بمیرم، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم، [[سرزنش]] نمیشوم. برای [[خواری]] تو، همین بس که ذلیلانه از [[دنیا]] بروی»<ref>{{متن حدیث|أَنَّ الْحُسَيْنَ {{ع}} قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ [الرُّهَيْمَةَ] فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ قَالَ الْحُرُّ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ {{ع}} نُودِيتُ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ {{ع}}ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ {{ع}} فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} | ||
سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً | سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً | ||
وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً | وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً |