جنگ جمل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←گفتگوهای امام {{ع}} با طلحه
خط ۸۳: | خط ۸۳: | ||
از [[مروان بن حکم]] نقل شده است: [[زبیر]] به قصد [[مدینه]] فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با [[زبیر]]، چه کنم؟ او دو گروه از [[مسلمانان]] را به [[جان]] هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال [[زبیر]] افتاد و مردی از [[قبیله]] مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. [[زبیر]]، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای [[حواری]] [[پیامبر خدا]]! تو در [[امان]] مایی و کسی به تو دست نمییابد. ابن جرموز، او را [[همراهی]] میکرد. در همین حال که او را [[همراهی]] میکرد و عقب میکشید و [[زبیر]] از او جدا میشد، گفت: ای [[ابو عبد الله]]! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی میکند و خستهات میسازد. [[زبیر]]، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمیگشت و [به عمد] عقب میماند. [[زبیر]] او را صدا میزد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را میتازانْد سپس، خود را به او نزدیک میکرد، تا آنکه [[زبیر]] از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او [[غریب]] نمینمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای [[زبیر]] زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر [[زبیر]] را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد [[امیر مؤمنان]] فرستاد. [[علی]] {{ع}} چون سر بریده [[زبیر]] و [[شمشیر]] او را دید، فرمود: "آن [[شمشیر]] را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور [[پیامبر خدا]] [[جنگ]] کرد اما سرانجام، [[هلاکت]] و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر [[زبیر]] نگریست و فرمود: "تو [[افتخار]] [[همنشینی]] و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر خدا]] را داشتی؛ ولی [[شیطان]]، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref> | از [[مروان بن حکم]] نقل شده است: [[زبیر]] به قصد [[مدینه]] فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با [[زبیر]]، چه کنم؟ او دو گروه از [[مسلمانان]] را به [[جان]] هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال [[زبیر]] افتاد و مردی از [[قبیله]] مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. [[زبیر]]، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای [[حواری]] [[پیامبر خدا]]! تو در [[امان]] مایی و کسی به تو دست نمییابد. ابن جرموز، او را [[همراهی]] میکرد. در همین حال که او را [[همراهی]] میکرد و عقب میکشید و [[زبیر]] از او جدا میشد، گفت: ای [[ابو عبد الله]]! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی میکند و خستهات میسازد. [[زبیر]]، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمیگشت و [به عمد] عقب میماند. [[زبیر]] او را صدا میزد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را میتازانْد سپس، خود را به او نزدیک میکرد، تا آنکه [[زبیر]] از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او [[غریب]] نمینمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای [[زبیر]] زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر [[زبیر]] را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد [[امیر مؤمنان]] فرستاد. [[علی]] {{ع}} چون سر بریده [[زبیر]] و [[شمشیر]] او را دید، فرمود: "آن [[شمشیر]] را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور [[پیامبر خدا]] [[جنگ]] کرد اما سرانجام، [[هلاکت]] و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر [[زبیر]] نگریست و فرمود: "تو [[افتخار]] [[همنشینی]] و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر خدا]] را داشتی؛ ولی [[شیطان]]، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"<ref>[[الجمل (کتاب)|الجمل]]، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref> | ||
== گفتگوهای [[امام]] {{ع}} با طلحه== | == گفتگوهای [[امام]] {{ع}} با طلحه == | ||
{{همچنین ببینید|طلحه}} | |||
درباره گفتگوی [[امام]] {{ع}} با [[طلحه]] چنین آمده است: [[طلحه]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گفت: از این [[حکومت]]، کناره گیر تا آن را در میان [[مسلمانان]]، به [[مشورت]] بگذاریم. اگر به تو [[رضایت]] دادند، من نیز به آنچه [[مردم]] [[رضایت]] دهند، [[رضایت]] میدهم و اگر به دیگری [[رضایت]] دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. [[علی]] {{ع}} فرمود: "ای [[ابو محمد]]! آیا تو با [[رضایت]] و بدون [[اجبار]] و [[اکراه]] با من [[بیعت]] نکردی؟ من [[بیعت]] خود را رها نمیسازم". [[طلحه]] گفت: [[بیعت]] کردم، در حالی که [[شمشیر]] بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر [[بیعت]]، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و [[ابن عمر]] و [[محمد بن مَسلَمه]] را وادار میکردم، با اینکه از [[بیعت]]، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". [[طلحه]] گفت: ما در [[شورا]]، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. [[علی]] {{ع}} فرمود: "شما میتوانستید پیش از [[بیعت]]، [[رضایت]] ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان [[رضایت]] دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن [[بیعت]] شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری [[ناپسند]] سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان [[عایشه]] را از [[خانه]] بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار [[زشت]] شماست. آیا [[پیامبر خدا]] از این کار [[راضی]] است که پردهای را که او بر [[عایشه]] افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" [[طلحه]] گفت: او برای [[اصلاح]] آمد. [[علی]] {{ع}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، آن [[زن]]، به کسی که کارهایش را [[اصلاح]] کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! [[خیرخواهی]] را بپذیر و به [[توبه]] به همراه ننگ، [[رضایت]] ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref> | درباره گفتگوی [[امام]] {{ع}} با [[طلحه]] چنین آمده است: [[طلحه]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گفت: از این [[حکومت]]، کناره گیر تا آن را در میان [[مسلمانان]]، به [[مشورت]] بگذاریم. اگر به تو [[رضایت]] دادند، من نیز به آنچه [[مردم]] [[رضایت]] دهند، [[رضایت]] میدهم و اگر به دیگری [[رضایت]] دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. [[علی]] {{ع}} فرمود: "ای [[ابو محمد]]! آیا تو با [[رضایت]] و بدون [[اجبار]] و [[اکراه]] با من [[بیعت]] نکردی؟ من [[بیعت]] خود را رها نمیسازم". [[طلحه]] گفت: [[بیعت]] کردم، در حالی که [[شمشیر]] بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر [[بیعت]]، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و [[ابن عمر]] و [[محمد بن مَسلَمه]] را وادار میکردم، با اینکه از [[بیعت]]، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". [[طلحه]] گفت: ما در [[شورا]]، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. [[علی]] {{ع}} فرمود: "شما میتوانستید پیش از [[بیعت]]، [[رضایت]] ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان [[رضایت]] دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن [[بیعت]] شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری [[ناپسند]] سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان [[عایشه]] را از [[خانه]] بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار [[زشت]] شماست. آیا [[پیامبر خدا]] از این کار [[راضی]] است که پردهای را که او بر [[عایشه]] افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" [[طلحه]] گفت: او برای [[اصلاح]] آمد. [[علی]] {{ع}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، آن [[زن]]، به کسی که کارهایش را [[اصلاح]] کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! [[خیرخواهی]] را بپذیر و به [[توبه]] به همراه ننگ، [[رضایت]] ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"<ref>الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۶۵-۳۷۰.</ref> | ||