جنگ جمل در تاریخ اسلامی
جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن به فرماندهی طلحه و زبیر و عایشه داشت. به دلیل آنکه عایشه در این جنگ بر روی شتر سرخ مویی سوار شد بود معروف به جنگ جمل (شتر نر) شد. این نبرد در سال ٣۶ هجری در بصره روی داد و باعث کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان گشت و در انتها با پیروزی امیرالمؤمنین (ع) به پایان رسید.
مقدمه
امیرمؤمنان(ع) پس از رسیدن به خلافت به منظور برپایی عدالت اجتماعی و اقتصادی با انقلابی گسترده، تحولات فراوانی را پدید آورد و همانگونه که در خطبه روز دوم خلافت خویش فرمود، در تلاش بود با این اقدامات، اصحاب رسول خدا(ص) و جامعه اسلامی را که در این بیست و پنج سال از راه و رسم و ارزشهای زمان آن حضرت فاصله گرفته بودند، به راه آن وجود مقدس بازگرداند.
اجرای سیاستهای الهی امیرمؤمنان(ع) برای شماری از اصحابی که در این سالها با برخورداری از امتیازات ویژه به زیادهخواهی عادت نموده بودند، سخت و سنگین آمد؛ به ویژه طلحة بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی که از اصحاب با سابقه پیامبر(ص) به شمار میآمدند. طلحه و زبیر به رغم بهرهمند شدن از کمکهای مالی فراوان عثمان بن عفان از بیت المال، با وقوع انقلاب بر ضد وی، به طمع رسیدن به خلافت پس از او، به صفوف انقلابیون پیوسته و بر آن موج سواری کردند. این دو با مشاهده اقبال سرشناسان اصحاب رسول خدا(ص) و عامه مردم به خلافت امیرمؤمنان(ع)، به امید تداوم یافتن ویژهخواریها از بیت المال و گرفتن مناصب مهم، نخستین کسانی بودند که با آن حضرت به خلافت بیعت کردند. اما پس از تعیین والیان مناطق مهم عالم اسلام و نیز قطع امتیازات ویژه آنان و امثال ایشان از بیت المال، و حتی اعلام امیرمؤمنان(ع) مبنی بر بازپسگیری اموال به غارت برده از بیت المال در زمان خلفای پیشین، این دو که آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته میدیدند، بیعت خود با آن حضرت را شکستند. طلحه و زبیر با پیوستن به عایشه از همسران پیامبر(ص) که نسبت به امیرمؤمنان(ع) سابقه کینهتوزی و عناد داشت و اینک عَلَم دروغین خونخواهی عثمان و براندازی حکومت آن وجود مقدس را بر دوش گرفته بود، فتنه جمل را به پا کردند. فتنهگران پیمانشکن خروج بر ضد پیشوای عادل را از مکه آغاز کردند و با فریبکاری، بیست هزار تن را زیر پرچم خویش گرد آورده و با راهنمایی عبدالله بن عامر بن کریز پسر دایی و والی عثمان در بصره که امیرمؤمنان(ع) وی را عزل نموده بود، به قصد اشغال بصره روی به عراق نهادند[۱].
پیمانشکنان، با همۀ تفاوتهایی که در فکر و انگیزه و سوابق و موقعیّت داشتند، در ضدّیت با علی (ع) و توطئه بر ضدّ حکومت مشروع او ائتلاف کردند و همراه شدند و عایشه را همراه خود ساختند، تا از وجهۀ اجتماعی او به عنوان همسر پیامبر و دختر خلیفۀ اول استفاده کنند[۲]. آنان به بصره رفتند و آنجا را پایگاه فعالیت خویش ساختند. سپاه عایشه در مسیر رفتن به بصره به منطقۀ حوأب رسید که سگان آنجا پارس میکردند. به یاد حدیثی از پیامبر افتاد که او را هشدار داده بود. خواست برگردد، ولی شهادت دروغ کسانی که گفتند از حوأب گذشتهایم، سبب شد راه را ادامه دهد. پیمان شکنان در نواحی بصره مستقر شدند[۳].
امیرالمؤمنین (ع) و تعقیب ناکثین
چون امیرالمؤمنین علی(ع) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق آگاه شد با شتاب حرکت کرد و امید داشت به آنها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که آن حضرت به ربذه رسید، خبر یافت که آنها دور شدهاند و چون اطلاع یافت که به سوی بصره میروند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آنها هستند[۴].
به روایتی امیرمؤمنان(ع) در تعقیب ناکثین (پیمان شکنان) با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به آن حضرت پیوستند، تا اینکه به ذی قار رسید[۵].
روایت دیگری حاکی از آن است که امیرمؤمنان علی(ع) با هفتصد سوار که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار (هفتاد نفر از اصحاب بدر) بودند از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آنجا گذشته بودند. در آن هنگام عدهای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت[۶] (ذوالشهادتین) از آن جمله بود به حضرت ملحق شدند و از طایفه طی نیز سیصد سوار به آنان پیوست[۷].[۸]
ارسال نماینده به کوفه
امیرمؤمنان علی(ع) در «ذی قار» یا «ربذه» توقف فرمود و از آنجا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه، اقدام کنند. در اینکه نمایندگان آن حضرت چه کسانی بودهاند، اختلاف است، ولی مسلم است که حضرت امیر(ع) بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و در بار آخر هم قطعاً امام حسن(ع) حضور داشته است.
به روایت طبری، امیرمؤمنان علی(ع)، محمد بن ابی بکر و محمد بن عون را به کوفه اعزام کرد. کوفیان برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امیرالمؤمنین(ع) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که بر جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمؤمنین(ع) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی (با وجود اینکه با امیرمؤمنان(ع) به خلافت بیعت کرده و از جانب آن حضرت در حکومت کوفه تثبیت شده بود) گفت: به خدا بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم، تا قاتلان عثمان، در هر جا که باشند، کشته نشوند، نمیجنگیم.
امیرمؤمنان علی(ع) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آنها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از بازگشت بینتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد و آنها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن(ع)به ابوموسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما باز میداری؟ ولی ابوموسی هم چنان مخالفت میکرد تا اینکه زید بن صوحان[۹] و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمرو برخاستند و مردم را به اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم بسیج شدند.
در همین حال مالک اشتر که با اجازه امیرالمؤمنین(ع) مجدداً به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید. در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری با هم بحث میکردند، غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد.
همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: «ای بیمادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد، تو از آغاز منافق بودهای». ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت؛ اما گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال، مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک اشتر آنها را از قصر بیرون کرد[۱۰].
طبری روایت دیگری نیز بدین صورت نقل میکند که هاشم بن عتبه (مرقال) در ربذه نزد امیرمؤمنان علی(ع) آمد و برخورد محمد بن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. آن حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، بسیج کند. پس مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کار حق از یاران من باشی. اما ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آنگاه هاشم به حضرت علی(ع) نوشت من نزد مردی دغل آمدهام که دشمنی وی آشکار است. پس امیرمؤمنان علی(ع) امام حسن(ع) و عمار یاسر را اعزام کرده، و ابوموسی را عزل نمود و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار (زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بینصیب کند، مانع از آن میشود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کنارهگیری کن. اگر کنار نروی دستور دادهام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پارهات کنند».
چون نامه حضرت امیر(ع) به ابوموسی رسید، کنارهگیری کرد و مردم به سوی امیرمؤمنان علی(ع) حرکت کردند[۱۱].
برخی از مورخان تنها به اعزام امام حسن(ع) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شدهاند، سخنی نگفتهاند[۱۲]. احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا نمودهاند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شدهاند.
ابوحنیفه دینوری مینویسد: امیرمؤمنان علی(ع) ابتدا هاشم بن عتبه را به کوفه فرستاد تا مردم را به حرکت وادارد و پس از او فرزندش حسن(ع) را همراه با عمار یاسر اعزام فرمود. امام حسن(ع) و عمار در حالی به مسجد بزرگ کوفه رسیدند که عده زیادی از مردم نزد ابوموسی جمع شده بودند.
ابوموسی در آن جمع گفت: ای مردم کوفه از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید؛ مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! وقتی فتنه روی میآورد با شک و تردید همراه است و چون میگذرد، حقیقت آن روشن میشود. این فتنه تفرقهانداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته است و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزههای خود را بیرون کشید و زه کمانهای خود را پاره کنید و در گوشه خانههای خود بنشینید. ای مردم! کسی که به هنگام فتنه در خواب باشد، بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده است، بهتر از کسی است که در آن بدود. امام حسن(ع) با شنیدن سخنان او فرمود: از مسجد ما بیرون شو و هرجا که میخواهی برو[۱۳].
به نظر میرسد تلقینات سوء ابوموسی اشعری با آن چهره ظاهر الصلاح در برخی از اهل کوفه مؤثر واقع شد؛ زیرا از کوفه، پایگاه و اردوگاه بزرگ مجاهدان مسلمان، آنگونه که انتظار میرفت در اجابت فرمان خلیفه مسلمانان، نیروی چشمگیری بسیج نشد. در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امیرالمؤمنین(ع) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آنها را قریب نُه هزار تن دانسته است که با امام حسن(ع) حرکت کردند؛ شش هزار تن آنان از راه دشت، و دو هزار و هشتصد نفر[۱۴] دیگر از راه آب رفتند. وی در روایت دیگری، سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل و دستجات هفتگانه کوفه) ذکر کرده است[۱۵]. همچنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب حضرت علی(ع) شش هزار نفر (به دلیل تأثیر برخورد ابوموسی و خودداری او از یاری حضرت)[۱۶] و شش هزار و پانصد و شصت تن[۱۷]، و نُه هزار و ششصد و پنجاه نفر[۱۸] نیز نوشتهاند.
گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقایسه با استعداد بسیج نیرو از این اردوگاه نظامی بزرگ اسلامی، مطلوب نبوده است، ولی نظر به آرایشی که امیرمؤمنان(ع) به هنگام جنگ جمل به سپاه خود میدهد، معلوم میشود که عمده نیروهای آن حضرت از کوفیان بودند. از هشت دستهای که سپاه حضرت امیر(ع) را تشکیل میدادند، هفت دسته، متشکل از نیروی گروههای هفتگانه قبایل مختلف مستقر در کوفه، و یک دسته نیز، از مردم حجاز، سازمان یافته بود. ترکیب سپاه امیرالمؤمنین(ع) و پرچمهایی که آن حضرت برای فرماندهان این هشت دسته، بست از این قرار بود:
- قبایل حِمْیر و هَمْدان به فرماندهی سعید بن قیس همدانی با پرچمی که حضرت برای آنها بست.
- پرچمی برای قبیله طَیّ به فرماندهی عدی بن حاتم طایی.
- پرچمی برای قبایل مَذْحِج و اشتریها به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی.
- پرچمی برای قبایل قیس و عَبْس و ذِبْیان به فرماندهی سعد بن مسعود ثقفی، عموی مختار.
- پرچمی برای قبایل کِنده، حَضرموت، قُضاعه و مَهره به فرماندهی حجر بن عدی کندی.
- پرچمی برای قبایل اَزد و بَجیله و خَثعَم و خُزاعه به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.
- پرچمی برای قبایل بکر و تغلیب و ربیعه به فرماندهی محدوج ذهلی.
- پرچمی برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز که عبدالله بن عباس بر آنان فرماندهی داشت.
لشکرهای هفتگانه (کوفه) به همین صورت در جنگهای صفین و نهروان نیز شرکت داشتند[۱۹].[۲۰]
زمان نبرد
برخی از مورخان نوشتهاند جنگ جمل در جمادی اول سال ۳۶ هجری اتفاق افتاد، در حالی که برخی دیگر تأکید کردهاند که در جمادی ثانی همان سال اتفاق افتاد و بیش از یک روز به درازا نکشید. تاریخ دو نامهای که امام علی (ع) برای مردم مدینه و کوفه پس از پایان جنگ نوشت، نظر اول را تأیید میکند[۲۱].
محل نبرد
جنگ جمل در محلی به نام زابوقه (در اطراف بصره) یا زاویه (یکی از محلههای بصره) یا در خریبه (محلی در نزدیکی بصره) اتفاق افتاد[۲۲].
تعداد شرکتکنندگان در نبرد
شمارِ نیروهای دو سپاه در جنگ جمل به پنجاه هزار نفر رسید که سپاه امام علی (ع) بیست هزار نفر بودند و سپاه ناکثین، سی هزار نفر[۲۳].
بزرگان صحابه در سپاه امام (ع)
بسیاری از بزرگان صحابیان پیامبر (ص) به همراه امام علی (ع) در جنگ جمل شرکت کردند؛ لکن روایتها در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد صحابی پیامبر (ص) در سپاه علی (ع) بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان میدارند که تعداد صحابیان شرکت کننده در این جنگ، هشتصد نفر از انصار بود و چهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند. از میان شخصیتهای برجستهای که در سپاه امام علی (ع) شرکت جستند، میتوان به این افراد اشاره کرد: ابو ایوب انصاری، ابو هیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، عبد الله بن بدیل، عبد الله بن عباس، عثمان بن حنیف، عدی بن حاتم، عمار بن یاسر، عمرو بن حمق، عمر بن ابی سلمه و هاشم بن عتبه[۲۴].
سرشناسان سپاه جمل
سرشناسان سپاه جمل، از یاران پیامبر (ص) و نزدیکان وی بودند. همچنین در سپاه آنان، اشراف و بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. در میان آنان، عایشه، طلحه، زبیر، مروان بن حکم، عبد الله بن عامر، کعب بن سور و افراد دیگری وجود داشتند که یا حامی عثمان بودند و یا تاب تحمل عدالت امام (ع) را نداشتند. حضور شخصیتهای برجستهای چون طلحه و زبیر و عایشه در جنگ، سبب شد گروهی ناآگاه که حقیقت را در شخصیتهای برجسته میبینند، در شک و تردید افتند یا به لشکر جمل بپیوندند[۲۵].
امام و تلاش برای جلوگیری از جنگ
هنگامی که امیرمؤمنان (ع) با سپاه خود از ذو قار حرکت کرد، صعصعة بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامهای بود که در آن، از فتنهانگیزی آنان سخن رفته بود و رفتار کینه جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف، گوشزد میکرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر میداشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمیخواهند[۲۶]. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالیکه امام علی (ع) یارانش را از شروع پیکار، منع میکرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنهجویان را از جنگ، باز دارد. گفتگوهای امام (ع) با سران لشکر جمل و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام سعی خود را در راه حفظ آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ بهکار گرفت. از این رو، نامههایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاشهایش بینتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت.
امام علی (ع) در این نامهها و گفتگوها، از شخصیت خود، پرده برداشت و بزرگی منزلت خویش را روشن ساخت و از مسائل پیشین ـ که شعلههای جنگ از آنها افروخته شده بود ـ نقاب برکشید و بار دیگر از کشته شدن عثمان و چگونگی آن، با دقت تمام، سخن گفت و از ابعاد آن حادثه پرده برداشت و راه چنگ زدن به بهانههای سُست را بر فتنهانگیزان بست. وقتی هم که این روشنگریها را بینتیجه یافت و هر دو گروه برای پیکار مهیا شدند، یارانش را به خویشتنداری و حفظ آرامش، سفارش نمود و فرمود: "شتاب مکنید تا نزد آنان عذری داشته باشم". سپس به سوی آنان رفت و بر آنان احتجاج کرد؛ ولی پاسخی دریافت نکرد. پس از این همه، ابن عباس را برای بارِ دوم، جهت آخرین گفتگو به سوی آنان فرستاد تا شاید آنان را از جنگ باز دارد تا خون مسلمانان ریخته نشود؛ ولی بر گوشهای آنان مُهر زده شده بود و به سخن فرستاده امام (ع) گوش ندادند، چنان که پیش از آن نیز چنین کرده بودند[۲۷]. در این کار، بیشترین نقش را عایشه و عبد الله بن زبیر بازی کردند[۲۸].
حرکت شجاعانه امام (ع) برای نجات دشمن
علی (ع) به تنهایی و بدون زره و در حالی که بر استر پیامبر خدا (ص) سوار بود، بدون سلاح، به میدان رفت و ندا داد: "ای زبیر! نزد من آی". زبیر، پوشیده در سلاح، نزد او آمد. این خبر به عایشه رسید. گفت: ای اسماء، وای بر مصیبت تو! اما وقتی به عایشه گفتند: علی بدون ساز و برگ است، آرام شد. آن دو (علی (ع) و زبیر) با یکدیگر معانقه کردند. علی (ع) به زبیر فرمود: "وای بر تو ای زبیر! چه چیزی تو را به قیام وا داشت؟"؟ گفت: خون عثمان. فرمود: "خداوند، آن را که در ریختن خون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمیآوری که پیامبر خدا را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ پیامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پیامبر خدا بودی و گفتی: ای پیامبر خدا! علی تکبرش را کنار نمیگذارد. پیامبر (ص) به تو فرمود:" علی تکبر ندارد. آیا او را دوست داری ای زبیر؟" و تو گفتی: به خدا سوگند، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به راستی که تو به زودی با او پیکار میکنی، درحالی که نسبت به او ستمگری"؟". زبیر گفت: استغفر الله! به خدا سوگند، اگر آن را به یاد میآوردم، قیام نمیکردم. علی (ع) به وی فرمود: "ای زبیر! بازگرد". زبیر گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگ] بسته شده است؟ بهخدا سوگند، این، لکه ننگی است که پاک نمیشود! فرمود: "ای زبیر! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و آتش با هم جمع شوند". زبیر [از نزد علی (ع)] بازگشت و میگفت: ننگ را بر آتش برافروخته برگزیدم، تا وقتی که آفریدهای از خاک برای آتش به پا خیزد. علی مطلبی را گوشزد کرد که بدان جاهل نبودم به جان تو سوگند که این، ننگی در دنیا و در دین است. گفتم: ملامت ابوالحسن، تو را بس است و برخی از آنچه که گفتی، مرا کفایت میکند. فرزند زبیر (عبد الله) گفت: کجا میروی؟ ما را تنها میگذاری؟ گفت: فرزندم! ابو الحسن، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. فرزند زبیر گفت: نه به خدا! تو از شمشیرهای فرزندان عبد المطلب فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوانمردان دلیر، توان تحمل آنها را دارند. زبیر گفت: نه. به خدا سوگند، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر آتش برگزیدم. ای بیپدر! مرا به ترس، سرزنش میکنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست سپاه علی (ع) حمله کرد. علی (ع) فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کردهاند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا ترسو چنین کاری میکند؟ سپس روی گرداند و بازگشت[۲۹].[۳۰]
پایان کار زبیر
از مروان بن حکم نقل شده است: زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. زبیر، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای حواری پیامبر خدا! تو در امان مایی و کسی به تو دست نمییابد. ابن جرموز، او را همراهی میکرد. در همین حال که او را همراهی میکرد و عقب میکشید و زبیر از او جدا میشد، گفت: ای ابو عبد الله! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی میکند و خستهات میسازد. زبیر، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمیگشت و [به عمد] عقب میماند. زبیر او را صدا میزد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را میتازانْد سپس، خود را به او نزدیک میکرد، تا آنکه زبیر از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او غریب نمینمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد. علی (ع) چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: "آن شمشیر را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور پیامبر خدا جنگ کرد اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: "تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"[۳۱].[۳۲]
گفتگوهای امام (ع) با طلحه
درباره گفتگوی امام (ع) با طلحه چنین آمده است: طلحه به امیرالمؤمنین (ع) گفت: از این حکومت، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان، به مشورت بگذاریم. اگر به تو رضایت دادند، من نیز به آنچه مردم رضایت دهند، رضایت میدهم و اگر به دیگری رضایت دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. علی (ع) فرمود: "ای ابو محمد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمیسازم". طلحه گفت: بیعت کردم، در حالی که شمشیر بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر بیعت، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و ابن عمر و محمد بن مَسلَمه را وادار میکردم، با اینکه از بیعت، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". طلحه گفت: ما در شورا، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. علی (ع) فرمود: "شما میتوانستید پیش از بیعت، رضایت ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان رضایت دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار زشت شماست. آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پردهای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" طلحه گفت: او برای اصلاح آمد. علی (ع) فرمود: "به خدا سوگند، آن زن، به کسی که کارهایش را اصلاح کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ، رضایت ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"[۳۳].[۳۴]
دعای امام (ع) پیش از پیکار
چون امیر مؤمنان دید که آن گروه، دشمنی میورزند و خونی را که ریختنش حرام است، حلال میشمرَند، دستانش را به سوی آسمانْ بلند کرد و گفت: "بار خدایا! دیدگان، متوجه توست و دستها به سوی تو دراز است و دلها به سوی تو پر میکشند و با رفتارهای نیک به سوی تو تقرب میجویند." "بار پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترینِ داورانی"[۳۵].[۳۶].[۳۷]
تشویق یاران به پیکار
امیر مؤمنان، سه روز به جملیان مهلت داد تا دست بردارند و حرمت نگه دارند؛ ولی چون پافشاری آنان را بر مخالفت دید، در میان یارانش برخاست و فرمود: "ای بندگان خدا! با سینههای گشاده، به سوی این گروه، حمله برید؛ چرا که آنان بیعتم را شکستند، پیروانم را کشتند، کارگزارم را شکنجه دادند و او را پس از اینکه با زدنی سخت و مجازاتی شدید، آزار و اذیت کردند، از بصره بیرون راندند، درحالیکه او پیرمردی است از چهرههای سرشناس انصار و اهل فضیلت. برای او حرمتی نگه نداشتند و سِنْدیان را ـ که مردانی صالح بودند ـ به قتل رساندند و حُکیم بن جَبَله را چون برای خدا نسبت به آنان خشم گرفته بود، ظالمانه و با دشمنی کشتند و پس از آنکه پیروان من از دست آنان گریختند، تعقیبشان کردند و آنان را در هر پَستی و بلندیای گرفتند و با شکنجه و زجر، گردن زدند. آنها را چه شده است؟! "خداوند، آنان را بکشد. کی [به سوی حق] بازگردانده میشوند"[۳۸]. ای بندگان خدا! به سویشان بشتابید و چون شیر، بر آنان یورش ببرید؛ چرا که آنان، اشرارند و کسانی که آنها را بر باطلْ یاری میدهند نیز از اشرارند. با شکیبایی و به حساب خدا گذاردن و آمادگی روحی خود، با آنان رو به رو شوید. بهراستی که شما مبارزهجو و پیکار کنندهاید و جان خویش را برای ضربه شمشیر و نیزه و جنگ با هماوردان، آماده ساختهاید. هرکس بههنگام سختی در خود، آرامشی احساس کرد و به هنگام رو در رویی، در خود، شجاعتی یافت و در برادرش سستی و هراسی دید، از او حمایت کند، چنان که از خود حمایت میکند که اگر خدا میخواست، او را مانند وی قرار میداد"[۳۹].[۴۰]
آرامش علی (ع) در جنگ
محمد بن حنفیه میگوید: چون وارد بصره شدیم و در آنجا لشکرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم علی (ع) پرچم جنگ را به من داد و فرمود: "پیش از اقدام دشمن کاری علیه آنان انجام نده"[۴۱]. سپس خوابید. تیرهای دشمن بر ما باریدن گرفت. او را از خواب، بیدار کردم. بیدار شد، در حالی که چشمهایش را میمالید و جملیان فریاد میزدند: ای خونخواهان عثمان! علی (ع) در حالی که جز یک پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: "با پرچم به پیش رو!". پیش رفتم و گفتم: ای پدر! در چنین روزی، تنها با یک پیراهن؟! فرمود: "هرکس را مرگش [به وقت خود] خواهد گرفت. به خدا سوگند، در کنار پیامبر (ص) بدون زره، بیشتر جنگیدم تا با زره"[۴۲].[۴۳]
شدت یافتن نبرد
دو لشکر، نبرد سختی کردند، میمنه [سپاه] بصریان، میمنه سپاه علی (ع) را درهم شکسته بود و افراد قبیله ربیعه در لشکر بصره، ربیعیان سپاه امام (ع) را شکست داده بودند.... علی (ع) به پیش آمد و نگاهی به یاران و سپاهیان خود انداخت که شکستخورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش محمد ـ که پرچمدار بود ـ بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کندی کرد و در جایش ثابت ماند. علی (ع) از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و پرچم را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد لشکر دشمن شد. میمنه و مِیسَره هر دو سپاه در اضطراب بودند. در یک طرف، عمار بود و در طرفهای دیگر، عبد الله بن عباس و محمد بن ابی بکر. علی (ع) سپاه دشمن را شکافت. ضربه میزد و میکشت. سپس بیرون آمد... و پرچم را به محمد داد و فرمود: "اینچنین بجنگ". محمد با پرچم به پیش تاخت و انصار با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو لشکر، نبرد سهمگینی کردند، به طوری که آسیبها و ضربت زدنها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت میگرفت[۴۴].[۴۵]
جنگیدن خودِ امام (ع)
علی (ع) [از لشکر دشمن] دور شد و به سوی یارانش میرفت که فریادکنندهای از پشت سر او فریاد زد. وی برگشت و عبد الله بن خلف خزاعی را ـ که میزبان عایشه در بصره بود ـ دید. چون علی (ع) او را دید، شناخت و او را ندا داد که: "ای پسر خلف! چه میخواهی؟". گفت: آیا میخواهی بجنگی؟ علی (ع) فرمود: "از آن بدم نمیآید؛ ولی وای بر تو، ای پسر خلف! در مرگ، چه آسودگیای میجویی، با آنکه مرا میشناسی؟"، عبد الله بن خلف گفت: خودْستایی را وا گذار ـ ای پسر ابوطالب ـ و نزد من بیا تا ببینی کدامیک از ما هماوردش را خواهد کشت. آن گاه شعری سرود و علی (ع) با شعر، او را پاسخ داد و برای پیکار، رو در رو شدند. عبد الله بن خلف، ضربهای ناگهانی فرود آورد که علی (ع) آن را با سپرش دفع کرد. آنگاه علی (ع) از او کناره گرفت و ضربتی بر او فرود آورد که دست راستش را قطع کرد و سپس ضربتی دیگر فرود آورد که کاسه سرش را پرانْد[۴۶].[۴۷]
کشته شدن طلحه به دست مروان
طلحه با صدای بلند، فریاد میزد: بندگان خدا! شکیبایی، شکیبایی [ورزید]! چرا که پس از شکیبایی، نصرت و پاداش است. مروان بن حکم به وی نگاهی افکند و به بردهاش گفت: وای بر تو، ای غلام! به خدا سوگند که میدانم هیچ کس در روز کشتن عثمان در خانهاش به اندازه طلحه مردم را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را آزاد خواهم کرد. غلام، وی را پنهان ساخت. مروان، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید الله پرتاب کرد. تیر به طلحه اصابت کرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید خون از او جاری است. گفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون"! به خدا سوگند، گمان میکنم مقصود خداوند عز و جل از این آیه ماییم که: "و از فتنهای که تنها به ستمکاران شما نمیرسد، بترسید و بدانید که خدا، سختْ کیفر است"[۴۸][۴۹].[۵۰]
تداوم نبرد به رهبری عایشه
در کتاب تاریخ الطبری به نقل از محمد و طلحه آمده است: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و طلحه در آن، مجروح شد و زبیر هم رفت. پس چون لشکر به عایشه پناه بردند و کوفیان جز جنگ نخواستند و جز [تحویل دادن] عایشه را نخواستند، عایشه آنان را با سرزنش، تحریک نمود. آنان جنگ کردند تا اینکه بانگ آتشبس زدند و از جنگ، دست کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به جنگ پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه جمادی دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبیر بود و در وسط روز با عایشه[۵۱].[۵۲]
پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل
چون لشکریان از گِردِ شتر [عایشه] پراکنده شدند، امیرمؤمنان، نگران این بود که مردم به سوی شتر بازگردند و جنگ، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". یاران امیرمؤمنان به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند، که به پهلو بر زمین افتاد و عایشه فریادی کشید که هرکس در دو سپاه بود، شنید[۵۳].[۵۴]
مدت زمان جنگ
جنگ از ظهر تا غروب خورشید ادامه داشت[۵۵].[۵۶]
بزرگواری
امام باقر (ع) فرمودند: علی (ع) به منادیاش در جنگ بصره (جمل) دستور داد که فریاد زند: فراریان از جنگ، دنبال نمیشوند، زخمیها کشته نمیشوند، اسیران به قتل نمیرسند، هرکس در خانهاش را ببندد، در امان است وهرکس سلاحش را بر زمین اندازد، در امان است و هیچ چیز از اموال آنان (جملیان) [به غنیمت] گرفته نمیشود[۵۷].[۵۸].[۵۹]
صدور فرمان عفو عمومی
علی (ع)، هنگامی که پیروز شد برای سخنرانی به پا خاست و فرمود: "ای مردم بصره! از شما گذشتم. برحذر باشید از فتنه! بهراستی که شما نخستین مردمانی بودید که بیعت را شکستید و وحدت امت را برهم زدید". آنگاه نشست و مردم با وی بیعت کردند[۶۰].[۶۱]
گفتگوهایی میان امام (ع) و عایشه
بعد از بیعت مردم علی (ع) نزد عایشه آمد که در خانه عبد الله بن خلف خزاعی بود؛ همو که پسرش به "طلحة الطلحات" معروف بود. امام (ع) فرمود: "ای حُمَیرا! از این حرکتْ دست برنمیداری؟". عایشه گفت: ای پسر ابی طالب! قدرت یافتی، پس نرمی به خرج ده! فرمود: "به سوی مدینه حرکت کن و به همان خانهات بازگرد که پیامبر خدا تو را دستور داد در آن بنشینی". گفت: چنین میکنم[۶۲].[۶۳]
فرستادن عایشه به سوی مدینه
چون امیرمؤمنانْ تصمیم حرکت به سوی کوفه گرفت کسی را نزد عایشه فرستاد که به وی دستور دهد به سوی مدینه کوچ کند. وی برای حرکت، مهیا شد. امام به محمّد بن ابی بکر که برادر عایشه بود، گفت تا خواهرش را به بصره ببرد. سپس چهل زن را دستار و کلاه پوشانید و شمشیر در اختیارشان نهاد و به آنان فرمان داد از عایشه محافظت کنند و او را از راست و چپ و پشت سر، درمیان گیرند. عایشه در طول راه میگفت: بار خدایا! با علی بن ابی طالب، چنان کن که با من رفتار کرد؛ مردان را به همراهم فرستاد و حرمت پیامبر خدا را نگه نداشت. وقتی زنان، همراه با عایشه به مدینه رسیدند، دستارها و شمشیرها را برداشتند و با وی وارد مدینه شدند. چون عایشه آنان را دید، از دشنامگویی و نکوهش امیرمؤمنان، پشیمان شد و گفت: خداوند به پسر ابی طالب، پاداش نیکو دهد؛ چرا که حرمت پیامبر خدا را درباره من، پاس داشت[۶۴].[۶۵]
تعداد کشتگان در جنگ
از سپاه امام علی (ع) در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون تاریخی، بدون کمترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون تاریخی درباره تعداد کشتههای لشکر جمل، اختلاف بسیار دارند که نمیتوان بر هیچ یک از آنها اعتماد کرد. در برخی گزارشها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آنکه در گزارشهای دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است[۶۶].
غنیمتهای جنگ
یاران علی (ع) آنچه را اهل بصره برای پیکار با علی (ع) به لشکرگاه خود آورده بودند، به غنیمت گرفتند؛ ولی متعرض دیگر اموال آنان نشدند. علی (ع) جز آن مالها، اموال کشتگان اهل بصره را برای ورثهشان باقی گذاشت و از آنچه [سپاهش] به عنوان غنیمت برداشتند، خمس گرفت و بدین ترتیب، سنتْ جاری شد[۶۷].[۶۸]
ورود امام (ع) به بیت المال بصره
چون عثمان بن حنیف از بصره بیرون رفت و طلحه و زبیر به بیت المال برگشتند و در برابر آنچه در آن بود، درنگ کردند، همین که میزان طلا و نقرهاش را دیدند، گفتند: اینها، همان غنیمتهایی است که خداوند، ما را به آنها وعده داده است و به ما خبر داده است که آن را به زودی در اختیارمان مینهد. ابو الأسود میگوید: این سخن را از آنان شنیدم و پس از آن ماجرا، علی (ع) را دیدم که وارد بیت المال بصره شد. وقتی ثروتهای آن را دید، فرمود: "ای [طلاهای] زرد! ای [نقرههای] سفید! دیگری را بفریبید. ثروت، مقتدای ستمگران است و من، پیشوای مؤمنان". به خدا سوگند، نه بدانچه در آنجا بود، توجهی کرد و نه در آنچه دیده بود، اندیشید؛ بلکه ثروتها را نزد او چون خاکی بیارزش یافتم. از آنان (طلحه و زبیر) و از وی شگفتزده شدم! از این رو با خود گفتم: "آنان از کسانیاند که دنیا را میخواهند، و این از کسانی است که آخرت را میجویند" و آگاهیام نسبت به وی افزون شد[۶۹].[۷۰]
سرزنش اهل بصره از سوی امام (ع)
چون امیرمؤمنان، نامههای پیروزی را نوشت، در میان مردم به سخنرانی برخاست و خداوند متعال را حمد کرد و بر او ثنا گفت و بر محمد و خاندانش درود فرستاد. سپس فرمود: "اما بعد؛ بهراستی که خداوند، بخشنده مهربان و عزیزِ صاحب انتقام است. گذشت و آمرزش خود را برای اهل طاعت نهاده و عذاب و کیفرش را برای کسی که نافرمانی کند و دستورش را مخالفت نماید و در دین، بدعت گذارَد. صالحان با رحمت او مدد یافتند. ای اهل بصره! خداوند، مرا بر شما قدرت بخشید و شما را به خاطر رفتارتان تسلیم کرد. پس مبادا به کارهایی مانند کارهای گذشته باز گردید؛ چرا که شما نخستین کسانی بودید که پیکار و اختلاف را آغاز کردید و حق و انصاف را کنار نهادید"[۷۱].[۷۲]
جانشین گذاردن ابن عباس در بصره
در کتاب الجمل به نقل از واقِدی آمده است: چون امیرمؤمنان تصمیم گرفت از بصره بیرون برود، عبد الله بن عباس را بر آن شهر گمارد و به او سفارش کرد. از جمله سفارشهایش این بود که فرمود: "ای ابن عباس! بر تو باد پروای الهی و [برقراری] عدالت در میان کسانی که بر آنان گمارده شدهای و اینکه برای مردم، چهره بگشایی و مجلست را عمومیسازی و مردم را با بردباری خود، پذیرا باشی. بپرهیز از خشم که آن، انگیزهای شیطانی است و بپرهیز از هوا و هوس که از راه خداوند، بازت میدارد! بدان که آنچه تو را به خداوند نزدیک میسازد، همان، دورکننده تو از آتش است و آنچه تو را از خداوند دور میسازد، همان، نزدیککننده تو به آتش است. خدا را بسیار یاد کن و از غافلان مباش. و ابومِخْنَفْ لوط بن یحیی گزارش کرده است که: چون امیرمؤمنان، عبد الله بن عباس را به بصره گمارد، برای مردم سخنرانی کرد، خداوند را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد. سپس فرمود: "ای مردم! عبد الله بن عباس را بر شما گماردم. از او بشنوید و دستورهایش را ـ تا وقتی از خداوند و پیامبرش اطاعت میکند ـ اطاعت کنید و اگر بدعتی گذاشت یا از حق کناره گرفت، به من خبر دهید تا او را از حکومت بر شما عزل کنم. بهراستی که امیدوارم او را پاکدامن، پارسا و خودنگهدار بیابم. من او را بدین کار نگماردم، جز آنکه میدانم این خصلتها در وی وجود دارد. خداوند بر من و شما ببخشد!". عبد الله در بصره ماند، تا زمانی که امیرمؤمنان به سوی شام، حرکت کرد. در آن هنگام، زیاد بن ابیه را به جای خود بر بصره گمارد و ابو الأسود دُئلی را نیز معاون او نهاد و خود به امیرمؤمنان پیوست و با او به سوی صِفین حرکت نمود[۷۳].[۷۴]
ورود امام (ع) به کوفه
چون علی بن ابی طالب (ع) از بصره به کوفه رسید، روز دوشنبه، دوازدهم رجب سال سی و ششم هجری بود و خداوند، پیروزیاش را گرامی داشت و او را بر دشمنش پیروز گردانید و به همراه او، بزرگان مردم و اهل بصره بودند. کوفیان به استقبال آمدند و در میان آنها قاریان و بزرگان کوفه حضور داشتند. سپس برای او به خیر و برکت، دعا کردند و گفتند: ای امیرمؤمنان! کجا اقامت میکنی؟ آیا به قصر [حکومتی] میروی؟ فرمود: "نه؛ ولی در رُحبه[۷۵]، توقفی خواهم داشت". پس در رُحبه، توقف کرد و سپس وارد مسجد بزرگ شهر شد و در آن، دو رکعت نماز گزارْد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و فرمود: "اما بعد؛ ای مردم کوفه! همانا برای شما در اسلام، فضیلتی است تا زمانی که آن را دگرگون نسازید و تغییر ندهید. شما را به سوی حق فرا خواندم و شما اجابت کردید و آغاز کردید به مبارزه با مُنکر و آن را دگرگون ساختید. بدانید که فضیلت میان شما و خداوند، در احکام و تقسیمهاست. شما الگوی کسانی هستید که شما را پاسخ میگویند و در آنچه شما داخلگشتید، داخلمیگردند. بدانید که بیشترین هراس من بر شما، پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی است؛ زیرا که پیروی هوا و هوس، از حق باز میدارد و آرزوی دراز، آخرت را از یاد میبَرَد. بدانید که دنیا پشت میکند و میرود و آخرت روی میآورد و میآید و هریک را فرزندانی است. شما از فرزندان آخرت باشید. امروز، [روز] عمل است و حسابی نیست و فردا [روز] حساب است و جای عمل نیست. سپاسْ خدایی را که ولی خود را یاری کرد و دشمنش را بییاور گذاشت و راستگوی حقمدار را عزیز گردانید و بیعتشکنِ باطل مَدار را خوار ساخت. بر شما باد پروای الهی و پیروی اهل بیت پیامبرتان که از خداوند، اطاعت میکنند؛ آنان که در آنچه خدا را اطاعت میکنند، از دیگر فرقههایی که خود را به دین میبندند و ادعا دارند و با ما به مقابله میپردازند، سزاوارتر به پیروی شدناند، در حالی که آن دیگران، از فضیلت ما فضیلت یافتهاند؛ ولی امر (حکومت) ما را انکار میکنند، و در حق ما با ما کشمکش میکنند و ما را از آن، دور میسازند. آنان، نتیجه رفتار خود را چشیدند و به زودی [سزای] گمراهی [خود] را خواهند دید. بدانید که مردانی از شما از یاری من سر باز زدند و من، آنان را نکوهش و توبیخ میکنم. از آنان کناره جویید و آنچه را خوش نمیدارند، به گوششان برسانید تا بازگردند، و از این طریق، به هنگام جدا شدنها، حزب خدا شناخته میشود"[۷۶].[۷۷]
بصریان و جنگ جمل
عایشه، همسر پیامبر(ص) در بین راه مکه به مدینه بود که خبر بیعت مردم با امیرالمؤمنین علی(ع) به او رسید؛ پس، از نیمه راه بازگشت و درحالیکه میگفت عثمان بیگناه کشته شده است وارد مکه شد. از طرف دیگر با مشخص شدن کارگزاران حضرت و کوتاه ماندن دست طلحه و زبیر از حکومت، درحالیکه حدود چهار ماه از بیعت با امام علی(ع) گذشته بود، آنان نیز به قصدِ عمره به مکه وارد شدند. پس به دیدن عایشه رفتند و از او خواستند برای مطالبه خون عثمان به آنان کمک کنند تا بتوانند انتقام خون خلیفه را از قاتلان او بگیرند. آنان با سعید بن عاص، ولید بن عقبه، عبدالله عامر که با اموال بصره تازه به مکه رسیده بود و نیز یعلی بن امیه که اموال یمن را با خود همراه داشت به شور و مشورت پرداختند و نتیجه آن شد، به بصره که بیشترین مخالفان حکومت حضرت در آنجا بودند، بروند و شورش خود را از آنجا آغاز کنند. طبری در تاریخ خود آورده است: بعد از توافق بر شهر بصره، منادی در مکه جار میزد که امالمؤمنین و طلحه و زبیر قصد بصره را دارند. هرکس بخواهد اسلام را یاری کند و سبب عزت و سربلندی آن شود و با کسانی که خون عثمان را مباح دانستهاند نبرد کند و به خونخواهی او قیام کند، با آنان همراه شود و اگر کسی مرکب و جهاز و سلاح نداشته باشد، برای او فراهم میشود. پس شش صد تن برشش صد شتری که یعلی بن امیه از یمن با خود آورده بود، نشستند و راه بصره را پیش گرفتند. مردم دیگر هم که ابزار نبرد برایشان فراهم بود به آنان ملحق شدند؛ تا عده آنها بالغ بر ۳ هزار مرد شد. هنگامی که طلحه و زبیر در مکه به جمعآوری نیرو میپرداختند، مادر ابنعباس که امالفضل، دختر حارث بود نامهای به حضرت نوشت و نامه را توسط پیکی به مدینه فرستاد و او را از اوضاع مکه باخبر کرد. نامه همزمان با خروج اصحاب جمل از مکه به دست حضرت رسید[۷۸]. امام علی(ع)، مردم مدینه را به جهاد فراخواند و به همراه هفتصدتن که هفتاد نفرشان در جنگ بدر شرکت داشتند، به همراه چهارصد نفر از مهاجرین از مدینه خارج شد و سهل بن حنیف را به عنوان کارگزار خود در مدینه قرار داد[۷۹].
مغیرة بن شعبه و سعید بن عاص نیز به همراه دیگران از مکه خارج شدند و تا یک منزلیِ مکه آنان را همراهی نمودند؛ اما در اولین استراحتگاه مغیره به سعید گفت: به عقیده من بهتر است که از این جمع کنارهگیری کنیم چون سرانجام نیکی را برای آن نمیبینم و منتظر آینده باشیم. هرکس که پیروز شد به نزد او میرویم و فرمانبرداری خود را اعلام میکنیم. پس کنارهگیری کردند و به مکه بازگشتند. در راه بصره، کاروان به کنار آبهای «حوأب» رسید و سگان بر کاروانیان پارس کردند. عایشه پرسید که این چه مکانی است؟ محمد بن طلحه پاسخ داد که به آن حواب گویند. پس عایشه به یاد سخن پیامبر(ص) افتاد و از رفتن امتناع کرد. عبدالله بن زبیر پیش آمد و به گروهی رشوه داد تا به دروغ شهادت دهند که آن مکان حواب نیست. کاروانیان به راه خود ادامه دادند تا در نزدیکی بصره عایشه، ابنعامر را مأمور کرد تا مخفیانه به بصره وارده شود و نامه او را به چند تن از سران و بزرگان بصره از جمله، احنف بن قیس و صبرة بن شیمان برساند. عایشه نیز به حرکت خود ادامه داد تا به حفیر رسید و منتظر جواب نامهها شد. هنگامی که خبر نزدیک شدن عایشه و کاروانش به بصره رسید، عثمان بن حنیف، دو تن از بصریان را مأمور کرد تا دلیل آمدن عایشه و کاروانیان به طرف بصره را جویا شوند. یکی از این دو نفر، عمران بن حصین بود که از عامه مردم بود و دیگری ابوالاسود دوئلی بود که از اکابر و دانشمندان بصره به شمار میآمد. پس به حفیر رفتند و با عایشه و طلحه و زبیر دیدار کردند و چون سؤال کردند که به چه جهت به بصره آمدهاند؟ پاسخی جز خونخواهی عثمان نشنیدند. در این حال، عثمان بن حنیف برای آنکه از اندیشه و رأی مردم بصره آگاهی یابد، به ترفندی متوسل شد. مردی را از میان قیسیان کوفه انتخاب کرد تا در بین جمع بصریان بگوید که آنان از ترس حکومت به بصره نیامدهاند. بلکه برای خونخواهی عثمان آمدهاند؛ ولی ما کشنده عثمان نیستیم. پس بیایید آنان را به شهرشان بازگردانیم. یکی از اهل بصره فریاد زد آنان آمدهاند تا در برابر کشندگان عثمان از ما یاری بگیرند. سپس با سنگ به مرد قیسی حمله کردند و او را زدند. پس چون رأی مردم بصره برای عثمان آشکار شد و دانست که طلحه و زبیر در بصره طرفداران زیادی دارند، تصمیم گرفت سپاهی ترتیب دهد و تا آمدن حضرت به بصره، از شهر دفاع کند. عایشه و سپاهیانش از حفیر حرکت کردند و به مربد وارد شدند و بسیاری از بصریان به سپاه عایشه پیوستند؛ بهگونهای که در مربد جایی برای ایستادن نبود[۸۰].
در الفتوح آمده است که عثمان بن حنیف با جماعتی از شیعیان امیرالمؤمنین از بصره خارج شدند و قصد جنگ با طلحه و زبیر را داشتند که گروهی میانجیگری کردند و بینشان صلح برقرار کردند، بهشرطی که دارالاماره و بیتالمال در اختیار کارگزار حضرت باشد و یاران طلحه و زبیر نیز در شهر رفت و آمد کنند تا علی(ع) برسد[۸۱]. اما بنا به نقل ابنقتیبه در امامت و سیاست، بین بصریان و اصحاب جمل جنگی رخ داد که در آن جنگ بصریان شکست خوردند و بزرگان آنان همه کشته شدند، غیر از حرقوص بن زهیر که به همراه یارانش به قبیله خود، بنیسعد، پناهنده شد و قومش از آنان دفاع کرد. در این حال گروهی بین آنان صلح برقرار کردند به شرطی که دارالاماره و مسجد و بیتالمال در اختیار عثمان بن حنیف باشد و یاران وی در هرجایی که خواستند اقامت گزینند. یاران طلحه و زبیر نیز در آزادی کامل باشند تا امام علی(ع) به بصره آید[۸۲]. اما فردای آن روز یاران طلحه و زبیر عهدشکنی کردند و به شهر حمله کردند بسیاری از مردم را کشتند و به بیتالمال حمله بردند و همه نگهبانان آن را که از سیابجه[۸۳] بودند، کشتند. ریاست سیابجه با ابوسالمه زطی بود که مرد صالح و نیکوکاری بود. سپس عثمان بن حنیف را دستگیر کردند؛ ولی او را نکشتند؛ بلکه موهای سر و صورت او را کندند و رهایش کردند. حمله به بصره را عبدالله بن زبیر بر عهده داشت[۸۴]. بدین ترتیب بصره تا آمدن امام علی(ع) در اختیار یاران طلحه و زبیر قرار گرفت.[۸۵]
حرکت حضرت علی(ع) به سمت بصره
حضرت علی(ع) در آخر ماه ربیعالاول سال ۳۶ هجری، به همراه یارانش از مدینه خارج شد. حضرت قصد داشت تا قبل از آنکه طلحه و زبیر به بصره برسند، با آنان ملاقات کند؛ زیرا حضرت میدانست هنگامی که به بصره برسند، بسیاری از مردم بصره به آنان میپیوندند. اما در ربذه خبر رسید که آنان زودتر به بصره رسیدند و بسیاری از شیعیان حضرت را کشتهاند و عثمان بن حنیف را از شهر بیرون کردهاند. حضرت به همراه سپاه مدینه به سمت ذیقار[۸۶] حرکت کرد. در آن موضع برای مردم کوفه، نامه نوشت و آنان را به یاری خود خواند و نامه را توسط امام حسن(ع) و عمار برای کوفیان فرستاد. هنگامی که امام حسن(ع) و عمار به کوفه رسیدند، به مسجد جامع کوفه رفتند و نامه را برای مردم خواندند و کوفیان را به یاریطلبیدند؛ اما ابوموسی اشعری مردم را از این کار برحذر داشت. ابوموسی به مردم کوفه گفت: «به خدا بیعت عثمان بر گردن من و شماست. جنگ نخواهیم کرد تا همه قاتلان عثمان در هر کجا که باشند، کشته شوند». در این حال بین عمار و ابوموسی درگیری و مشاجره رخ داد. امام حسن(ع) به تحریض مردم پرداخت. پس مردم کوفه امام را اجابت کردند و قریب به ۹ هزار و ۲۰۰ مرد برای یاری امام علی(ع) به طرف ذیقار حرکت کردند[۸۷]. بنا به گفته ابناعثم در الفتوح، سپاهی که از مدینه و مصر و نواحی حجاز به همراه امام علی(ع) آمده بودند، ۶ هزار نفر بودند و ۹ هزار نفر نیز کوفیان بودند و از قبایل مختلف هم در راه به امام(ع) پیوستند که حضرت با سپاهی ۱۹ هزار نفری به سمت بصره به راه افتادند[۸۸]. البته این تعداد نیرو در سپاه امام(ع) دور از ذهن مینماید و بر اساس برآورد، تعداد سپاهیان حدود ۱۲ هزار نفر بوده است؛ زیرا به نقل از محمد بن حنفیه، تعداد نیروهای مدنی هفتصد نفر و ۷ هزار نفر از مردم کوفه و حدود ۲ هزار نفر نیز از مردم بصره به امام(ع) ملحق شدند[۸۹].
با نزدیک شدن امام علی(ع) به بصره، طلحه و زبیر به همراه سپاهیان به خریبه وارد شدند و به آرایش سپاه خود پرداختند. حضرت ابتدا از جنگ نهی فرمودند، و چون پند و اندرز در سپاه جمل کارگر نیفتاد، به آرایش سپاه خود پرداختند و آماده نبرد شدند. به گفته مسعودی در تنبیه و الاشراف، جنگ جمل پنج ماه و ۲۱ روز پس از بیعت با حضرت روی داد؛ یعنی، در پنجم جمادیالآخر سال ۳۶ هجری[۹۰]؛ اما یعقوبی در تاریخش آن را جمادیالاول ذکر میکند[۹۱]. طبری نیز آن را در روز پنجشنبه نیمه جمادیالآخر میداند[۹۲]. دهم جنگ با کشته شدن جوانی از قبیله عبدالقیس که با قرآنی به دست به میدان رفت تا اصحاب جمل را به قرآن بخواند و از تفرقه بازدارد، آغاز شد و درنهایت با پیروزی امام علی(ع) و کشته شدن تعداد زیادی از یاران عایشه پایان گرفت. حضرت پس از اتمام جنگ به سپاه خود فرمودند: فراریان را تعقیب نکنید. زخمیها را نکشید. اسیران را به قتل نرسانید. هرکس درِ خانهاش را ببندد، در امان است. هرکس سلاحش را بر روی زمین قرار داد در امان است و هیچ اموالی را از او به غنیمت نگیرید. پس یکی از یاران آن حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین، چگونه کشتن اهل بصره بر ما حلال است، ولی اموال و اسیر کردنشان حرام است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: مسلمانان را نمیتوان به اسارت گرفت و اموال آنها را به غنیمت برد، جز آنچه را در جنگ به کار بردهاند[۹۳]. به روایتی برخی از سپاهیان علی(ع) در اسیر گرفتن زنان اصرار داشتند تا جایی که حضرت فرمود: بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما میشود؟ آنگاه ساکت شدند[۹۴]. حال که به اختصار درباره وقایع جنگ جمل سخن گفتیم، به بررسی موضع مردم بصره و قبایل مختلف در قبال دو گروه شرکتکننده در جنگ، یعنی اصحاب جمل و سپاه امیرالمؤمنین میپردازیم. همانگونه که پیشتر آوردیم، بعد از کشته شدن عثمان، مردم بصره به سه گروه تقسیم شدند؛ یک گروه به خونخواهی عثمان پرداختند و خواهان کشته شدن قاتلان خلیفه و با خلافت امام علی(ع) به مخالفت پرداختند. گروه دیگر از طرفداران امام علی(ع) بودند و خلافت ایشان را برحق میدانستند و گروه سوم که خود را کنار کشیدند و از هیچ گروهی طرفداری نکردند و در جنگ هم شرکت نکردند.[۹۵]
فرماندهان جنگ جمل
جنگ جمل، اوّلین نبرد حضرت امیرالمؤمنین با مخالفان و باغیان است که جنگ با ناکثان (بیعت شکنان) نیز نامیده میشود، که پیامبر(ص) دستورجنگ با ناکثین را به علی(ع) داد [۹۶].
نام جمل به جهت سوار شدن عایشه در کجاوهای، رویِ شتری بوده که عدۀ زیادی در دفاع از آن کشته شدند. این نبرد روز جمعه نیمۀ جمادی الاخر سال ۳۶ رخ داد[۹۷]. مخالفان اصلی حضرت امیرالمؤمنین(ع)، عایشه، طَلحه و زُبَیر بودند. حوادث مربوط به جنگ جمل را در شرح حال سهل بن حنیف[۹۸]، بخشی از مقدمات آن را در شرح حال ابوموسی اشعری کارگزار کوفه[۹۹] و حرکت طلحه و زبیر به سمت مکه و اصل نبرد را در جلد دوم در شرح حال کارگزار بصره بیان کردهایم[۱۰۰].[۱۰۱]
سازماندهی اسباع کوفه
برای جنگ با ناکثین، بیش از هفتصد تَن از انصارِ مدینه بودند[۱۰۲]. از کوفه ده تا دوازده هزار نفر نیرو آمد. امام بر اساس تقسیم قبایل کوفه به هفت دسته که از زمان عثمان بود، آنان را تقسیم و سازماندهی کرد. بلاذری مینویسد: قبایل کوفه در زمان علی به هفت دسته تقسیم شده تا این که زیاد بن ابیه آنان را به چهار دسته تقسیم کرد. آنان را حضرت به ترتیب ذیل در هفت گروه سازماندهی کرد و برای هر گروه پرچمی به فرماندهی نامبردگان ذیل داد:
- هَمْدان، حِمْیَر؛ به فرماندهی سعید بن قیس همدانی. گفته میشود: در جنگ جمل، سعید در کوفه ماند و شخص دیگری به جایش رفت.
- مَذْحِج و اشعریون؛ فرمانده آنها زیاد بن نضر حارثی بود، جز این که عدّی بن حاتم به تنهایی بر قبیلۀ طیّ، فرماندهی میکرد.
- قیس عیلان و عبدالقیس، به فرماندهی سعد بن مسعود، عموی مختار بن ابی عبیده ثقفی. دینوری، این گروه را متشکل از قیس، عَبْس و ذُبْیان به فرماندهی سعد دانسته است[۱۰۳].
- کِنْده، حَضْرَمَوْت، قُضاعَه و مَهْرَه، به فرماندهی حجر بن عدی کندی.
- أزد، بَجِیلَه، خَثْعَم و انصار (خُزاعه)[۱۰۴]، به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.
- بکر بن وائل، تَغلِب و سائر رَبیعَه، جز عبدالقیس، به فرماندهی وَعْلة بن محدوح ذُهْلَی. در اخبار الطّوال مخدوج ذهلی آمده است[۱۰۵]. در تاریخ طبری نامش وعلة بن مخدوج ذهلی آمده است[۱۰۶].
- قریش، کِنانه، أسد، تَمیم، ضَبّه، رَباب و مَزینَه، به فرماندهی معقل بن قیس ریاحی.
اخبار الطّوال با تعبیرِ سائر قریش و انصار و مردم حجاز از این دسته یاد کرده به فرماندهی عبدالله بن عباس[۱۰۷]. سازماندهی قبایل در جنگ جمل، صفّین و نهروان به همین ترتیب بود[۱۰۸].
طبری با این که آنان را هفت دسته میداند و به اختصار نام برخی قبایل را آورده، فقط پنج گروه را نام میبرد [۱۰۹]. [۱۱۰]
فرماندهان جمل
شیخ مفید، نام ۳۳ تن از فرماندهان حضرت را در جنگ جمل و سمتهایی را که به عهده داشتند به ترتیبی که بیان خواهد شد آورده است. عصفری، نامهای فرماندهان اصلی را به نقل از ابوعبیده چنین آورده است.
- عمّار یاسر را بر سواران.
- محمد بن ابی بکر را بر پیادگان.
- علباء بن هیثم سدوسی را بر سمت راست سپاه - متشکل از ربیعه بصره و کوفه - گمارد.
گفته شده عبدالله بن جعفر[۱۱۱] در این سمت بود.
- حسن بن علی(ع) را بر سمت چپ سپاه - متشکل از قبیلۀ مضر کوفه و بصره - و گفته میشود: بر سمت راست، حَسن و بر سمت چپ، حسین بن علی(ع) را گمارد[۱۱۲].
ذهبی نیز این گزارش را از ابوعبیده نقل کرده و افزوده و بر مقدمۀ سپاه، عبدالله بن عباس را گمارد و پرچم را به فرزندش محمد بن حنفیه داد[۱۱۳].
اسامی فرماندهان امیرالمؤمنین در جنگ جمل به نقل شیخ مفید، به شرح ذیل است:
- عبدالله بن عباس را به فرماندهی جلوداران گماشت. او بعد از جنگ جمل به استان داری بصره منصوب شد[۱۱۴].
- هند مرادی جَمَلی را بر ساقۀ لشکر گماشت - او کسی است که عمر بن خطاب دربارهاش گفته بود: هرچند اسمش زنانه است، اما سالار مردم کوفه است. در جنگ جمل وقتی به شتر عایشه حمله کرد، عمیرة بن یثربی ضَبّی که سرِ شتر را به دست داشت او را کشت[۱۱۵].
- عمّار بن یاسر را بر سواران[۱۱۶].
- محمد بن ابی بکر را بر پیادگان فرماندهی داد. در تاریخ خلیفه به این سمت وی اشاره شده است[۱۱۷]. شرح حال وی جداگانه در این مجموعه آمده است[۱۱۸]. و سپس رایات و پرچمها را میان قبایل پخش کرد[۱۱۹].
- هند جملی را بر سواران قبیلۀ مَذحِج هَمْدان گمارد.
- شریح بن هانی حارثی را بر پیادگان قبیله مذحج، گماشت.
- سعید بن قیس را بر سواران قبیلۀ هَمْدان.
- زیاد بن کعب بن مره، را بر پیادگان همدان گماشت. به نقلی، جناح سواران را به زیاد بن کعب ارحبی سپرد[۱۲۰]. حضرت او را با نامه نزد اشعث فرستاده بود [۱۲۱].
- حجر بن عدی را بر سواران قبیلۀ کِنْدَه فرمان دهی داد.
- رفاعة بن شداد را بر سواران و پیادگان قبیلۀ بَجیله گماشت.
- عدی بن حاتم را بر پیادگان و سواران قبیلۀ قُضاعَه گماشت.
- عبدالله بن زید بر سواران خزاعه و دیگر یَمَنیها گماشت.
- عمرو بن حمق خزاعی را بر پیادگان خزاعه و یَمَنیها گماشت.
- جُندب بن زُهیر را بر سواران ازد. دینوری، وی را مسئول پیادگان معرفی کرده است[۱۲۲].
- ابوزینب را بر پیادگان آنان فرمان دهی داد. او همان است که دربارۀ میگساری ولید بن عقبه گواهی داد و موجب شد او را برکنار کنند و تازیانه بزنند. وی زهیر بن عوف ازدی بود[۱۲۳].
- عبدالله بن هاشم سَدُوسِی را بر سواران بکر بن وائل گماشت.
- حسّان بن محدوج ذهلی را بر پیادگان آنان گماشت[۱۲۴].
- زید بن صَوحان عبدی را بر سواران قبیلۀ عبدالقیس کوفه.
- حارث بن مره عبدی را بر پیادگان عبدالقیس، فرماندهی داد. وی کارگزار سِنْد از طرف حضرت بوده است.
- سفیان بن ثور سدوسی را بر سواران قبیله بکر بن وائل که ساکن بصره بودند.
- حضین بن منذر را بر پیادگان قبیلۀ بکر بن وائل بصره، فرماندهی داد.
- حریث بن جابر حنفی را بر قبیلۀ لهازم.
- خالد بن مُعَمّر سدوسی بر ذُهلیها.
- منذر بن جارود عَبدی بر سواران قبیله عبدالقیس که ساکن بصره بودند.
- قَبیصة بن جابر اسَدی بر سواران قبیلۀ اسد.
- عکبر بن جَدیر اسدی را بر پیادگان اسد برگماشت. او در جنگ جمل، محمد پسر طلحه را کشت.
- عمیر بن عطارد را بر سواران تمیمی کوفه.
- معقل بن قیس را بر پیادگان تمیمی گماشت، او بنی ناجیه را اسیر کرد.
- عبدالله بن طفیل بَکائی بر سواران کوفه که از قبیله قیس عیلان بودند.
- فروة بن نوفل اشجعی - صاحب نُخَیله - را بر پیادگان قیس عیلان.
- هاشم بن عتبة بن ابی وقّاص، معروف به «مرقال» را بر سواران خاندانهای قریش و کِنانه.
- هاشم بن هاشم (هشام) بر پیادگان قریش و کنانه ایشان. روایاتی از عبدالله بن وهب از اُمّ سلمه نقل کرده که یکی دربارۀ حدیث کساء است[۱۲۵]. او از عامر بن سعد نیز روایت کرده است[۱۲۶].
- جاریة بن قُدامه سَعدی، بر سواران تمیمی بصره که به امیرالمؤمنین پیوسته بودند. او جزو نیروهای انتظامی وفادار حضرت هم بود.
- اعین بن ضُبَیْعه را بر پیادگان تمیمی بصره، گماشت. او را در مأموریتش در بصره طرفداران معاویه کشتند.
و مجموع سواران و پیادگان که در آن روز در لشکرگاه علی(ع) بودند، به شانزده هزار تن میرسید[۱۲۷].
در نقل دیگری مفید به معرفی تنی چند از دیگر فرماندهان پرداخته مینویسد: در روز پنج شنبه دهم جمادی الاولی مسئول سمت راست را اشتر و سمت چپ را عمّار یاسر و پرچمدار را محمد بن حنفیه قرار داد [۱۲۸].
بلاذری، گزارش مشابهی دارد با این تفاوت که زمان آن را روز جمعه دهم جمادی الاخر دانسته و میافزاید: و بر پیادگان ابوقتاده، نعمان بن ربعی انصاری را گمارده شد[۱۲۹]. در نتیجه بر جمع فرماندهان جنگ جمل افراد دیگری افزوده میشود.
افزون بر نام بردگان جمعی دیگر آمده و یا به عنوان پرچم دار ذکر شدهاند که میتوان جزو فرماندهان جمل دانست؛ زیرا پرچم را به افراد شجاع و دلاور میدادند. در فهرستی که از ابوعبیده نقل شده، چند تن دیگر بودند، گرچه به احتمال؛
- عِلباء بن هَیثم سدوسی، بر سمت راست سپاه.
- عبدالله بن جعفر، بر سمت راست، به جای علباء.
- حسن بن علی(ع) بر سمت چپ؛ و به نقلی: بر سمت راست.
- حسین بن علی(ع)، به نقلی: بر سمت چپ سپاه[۱۳۱].
برابر نقل دینوری[۱۳۲] و بلاذری، افراد ذیل نیز سمت پرچمداری و مسئولیتِ بخشی از اسباع کوفه را به عهده داشتند که افزون بر نامهای پیشگفته است:
- زیاد بن نصر حارثی، بر مذحج و اشعریون.
- سعد بن مسعود، عموی مختار بر قیس، عَبْس و ذُبیان.
- مِخْنف بن سُلَیم ازدی، بر ازد، بجیله، خَثعم و خُزاعه.
- وعلة بن محدوح ذهلی، بر بکر، تغلب و بقیۀ ربیعه. دینوری نامش را محدوج ذهلی دانسته [۱۳۳] ولی در تاریخ طبری وعلة بن مخدوج ذهلی است[۱۳۴]. این اسامی ضمن پرچمداران خواهد آمد[۱۳۵].
در نقل بلاذری، نام دیگری آمده است:
- معقل بن قیس را بر قریش و کِنانه و جمعی دیگر گمارد[۱۳۶]، درحالی که در نقل دینوری نام عبدالله بن عباس آمده است [۱۳۷].
این اختلافها ناشی از نظر راویان گوناگون است یا شاید حضرت تغییراتی در برخی موارد صورت داده است[۱۳۸]
شهدای نامدار جنگ جمل
چند تن از فرماندهان امیرالمؤمنین در جنگ جمل شهید شدند که باید جداگانه از آنان یاد کرد. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر میشود که توجه کنیم در نامهای که حضرت بعد از جنگ جمل - به نقل شیخ مفید و تمیمی - به خواهرش ام هانی نوشت، بعد از اشاره به کشته شدن طلحه، زبیر و عبدالرّحمان بن عتاب از گروه ناکثین، از شهدای طرفدار خود یاد میکند: «و از ما کشته شدند فرزندان مَحدوج و دو فرزند صوحان، علباء، هند و ثمامه که از مسلمانان شمرده میشوند. رحمت خدا بر آنان باد. والسّلام»[۱۳۹]
این نامه را تمیمی در کتاب المحن آورده که در آن، نقل بنومَحدوج سه تن، دو فرزندِ صوحان، هند جملی و ثمامة بن مثنی بیان شده است[۱۴۰].
به نقل طبری، امام(ع) این نامه را برای حاکم کوفه نوشت: در نیمۀ جمادی الاخره در خریبه با یکدیگر جنگیدیم؛ از ما و آنان جمع زیادی کشته شدند. کشته شدگان ما عبارتند از: ثمامة بن مثنی، هند بن عَمرو، علباء بن هیثم، «سیحان» و زید، فرزندان «صوحان» و فرزندان محدوج. آن را عبیدالله بن ابی رافع نوشت و به وسیلۀ زفر بن قیس[۱۴۱] در جمادی الاخر برای بشارت پیروزی به کوفه، فرستاده شد[۱۴۲].
در نامه، حضرت امیر(ع) نام چند شهید بزرگوار را برده است:
- فرزندان مَحدوج.
- دو فرزند صوحان:
- علباء بن هیثم سدوسی.
- هند بن عَمرو بن جدراۀ جملی[۱۴۴].
- ثمامة بن مثنی.
جز این بزرگان، جمعی دیگر نیز شهید شدند؛ یکی عبدالله بن رقبه عبدی است که پرچمدار بود[۱۴۵]. بخشی از شهدا مربوط به جمل اوّل است که به تناسب مباحث این اثر نامشان آمده است؛ در مَثَل: نام حکیم بن جبله فرمانده جمل اوّل، در جمعِ فرماندهان نیروی انتظامی میآید.[۱۴۶]
پرچمداران قبایل در جمل
قبایل کوفه از آغاز بنای آن شهر، به هفت گروه مختلف تقسیم شده بودند که هر یک فرمانده و مسئولی داشت. امیرالمؤمنین(ع) نیروهایی کوفی را بر همین اساس سازمان دهی کرد. برای شماری از گروهها که متشکل از چند قبیله بودند، فرمانده و پرچمدار قرار داد که برخی در سازمان دهی کلّ سپاه امیرمؤمنان نیز فرمان دهی داشتند؛ زیرا جمعی از اهل مدینه هم با حضرت آمده بودند.
در أخبار الطّوال و أنسابالأشراف نام گروهای هفت گانه از قبایل مختلف و فرماندهان و پرچمدارانشان بیان شده است. امیرالمؤمنین فقط برای قبیلۀ «طی» پرچم و فرمان دهی مستقل در جمل قرار داد. درنتیجه مجموع پرچمهای قبایل، به هشت پرچم رسید.
دینوری مینویسد: آنگاه علی(ع) با مردم حرکت کرد و نزدیک بصره سپاهیان را آرایش داد و پرچمها و رایات را بست و هفت رایت قرار داد:
- بر قبایل حِمْیَر و هَمْدان پرچمی بست و سعید بن قیس همدانی را بر آنان فرمان دهی داد.
- برای قبایل مَذْحَجْ و اَشعریها پرچمی بست و زیاد بن نضر حارثی را بر آنها گماشت.
- قبیلۀ طِیّ، جزو این گروه بوده که پرچم جداگانهای بست و عدی بن حاتم را فرمان دهی داد.
- برای قبایل قیس، عَبْس و ذُبْیان، پرچمی بست و سعد بن مسعود ثقفی را بر آنان فرمانده کرد. سعد بن مسعود، عموی مختار ثقفی است. بلاذری، این گروه را قیس عَیْلان و عَبدُالقَیْس خوانده است.
- برای مردم کِنده، حَضَرمَوْت، قُضاعه و مَهْرَه، پرچمی بست و حجر بن عدی کندی را فرمان دهی داد.
- برای قبایل اَزْد، بَجیلَه، خَثْعَم و خُزاعه پرچمی بست و مِخْنَف بن سُلَیم اَزْدی را بر آنان فرمانده ساخت. بلاذری به جای خزاعه، انصار را آورده است.
- برای قبایل بکر بن وائل، تَغْلب و رَبیعه پرچمی بست و مَحْدُوج ذُهْلی را بر آنها گماشت. بلاذری، فرمانده را وَعْلَة بن محدوح ذهلی بیان کرده است.
- برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز پرچمی بست و عبدالله بن عباس را بر آنان گماشت. بلاذری، این گروه را قُریش، کِنانه، اَسَد، تَمیم، ضَبّه، رَباب و مُزَیْنَه بیان کرده که مسئول آن معقل بن قیس ریاحی بوده است[۱۴۷].
لشکرهای هفت گانه به همین صورت در جنگهای جمل، صفّین و نهروان شرکت کردند[۱۴۸].[۱۴۹]
شهادت پرچمداران در نبرد جمل
در کارزار جمل، پرچمداران تلاش زیادی کردند و برخی از آنان به شهادت رسیدند. مناسب است این فداکاریها را گزارش دهیم.
نبرد و شهادت عَلمداران را بلاذری دقیقتر از دیگران گزارش کرده است.
گفتهاند: علی(ع)، فریاد اصحاب جمل را شنید که بلند شده است، پس فرمود: چه میگویند؟ گفتند: مردم را به جنگ با قاتلان عثمان فرا میخوانند و آنان را لعن میکنند. فرمود:آری! خداوند کشندگان عثمان را لعنت کند. به خدا سوگند جز خودِ آنان کسی دیگر، او را نکشته است و آنان لعن نمیکنند، جز خود را و مردم را دعوت نمیکنند، مگر بر ضد خود.[۱۵۰]
سپس به محمد بن حنفیه که پرچمدار بود فرمود: پیش رو! وی (محمد) همراه پرچم به سمت دشمن حرکت کرد.
علی(ع) به اَشتر دستور داد حمله کند، او حمله کرد و مردم هم یورش بردند. در این نبرد هلال بن وکیع تمیمی کشته شد و جنگ شدّت گرفت[۱۵۱].
این گزارش نشان میدهد که لعن را طرف داران عثمان آغاز کردند و امیرالمؤمنین آن را غیر منطقی میداند که بر ضدّ خود نفرین میکنند.[۱۵۲]
پرچمداران اَزد
پرچم قبیلۀ اَزد کوفی به دست مخنف بن سلیم بود که به زمین افتاد. برادرش صقعب پرچم را به دست گرفت. سپس برادرش عبدالله پرچم را به دست گرفت. او هم کشته شد. آنگاه علاء بن عروه پرچم را به دست گرفت که تا پیروزی در دست وی بود[۱۵۳].
شماری از تاریخ نویسان مانند طبری[۱۵۴]، ابن اثیر[۱۵۵]، ابن خلدون[۱۵۶] آوردهاند: مخنف بن سلیم پرچمدار امام علی(ع) در جمل کشته نشده؛ زیرا بعداً کارگزار اصفهان شد و در صفّین هم پرچ مدار ازد بوده است[۱۵۷].
بلاذری گوید: ضربهای به سر وی خورد، به همین جهت پرچمازد را برادرش صقعب به دست گرفت[۱۵۸]. او کشته شد، آن گاه برادر دیگرش عبدالله پرچم را برافراشت. او نیز کشته شد. پرچم را علاء بن عروه گرفت و پیروزی با او بود. ابن اعثم هم آورده است: مخنف مجروح شد[۱۵۹]. او در جنگ «عین الورده» همراهِ توّابین در سال ۶۴ق، کشته شد[۱۶۰].[۱۶۱]
پرچمداران بکر
پرچمِ بکر بن وائل در دست حارث بن حسان بود که همراه پنج تن از خانوادهاش و مردانی از بنی محدوج، کشته شدند. ۳۵ نفر از بنیذهل در نَبرد کشته شدند[۱۶۲].[۱۶۳]
پرچمداران عبدالقیس
هفت پرچمدار عبدالقیس کشته شدند. پرچم عبدالقیس کوفی به دست قاسم بن سلیم بود که کشته شد. با او زید و سیحان (فرزندان صوحان) به شهادت رسیدند. شماری دیگر پرچم را به دست گرفتند که آنان هم کشته شدند؛ از جمله، عبدالله بن رقیه. سپس منقذ بن نعمان پرچم گرفت و آن را به پسرش مرة داد که تا پیروزی، در دست او بود[۱۶۴].
ابن سعد در شرح حال صعصعه میگوید: سیحان بن صوحان، برادرِ صعصعۀ خطیب بود. پرچم آن روزِ جنگ جمل، در دست او بود که کشته شد و بعد برادرش زید پرچم را گرفت او هم کشته شد؛ سپس صعصعه پرچم را به دست گرفت [۱۶۵].
ابن اعثم، در گزارش از شهادت فرزندان صوحان مینویسد: صعصعه که پرچم را گرفت، مجروح شد. پس علَم را ابوعبیده عبدی، از خیار یاران علی(ع)، به دست گرفت؛ او هم جنگید تا کشته شد. بعد عبدالله بن رقبه و پس از او رشید بن سمی پرچم را گرفتند و کشته شدند. هفت یا هشت نفر، زیر پرچم کشته شدند[۱۶۶].[۱۶۷]
پرچمداران یمنیها
در تاریخ طبری و کامل ابن اثیر، گزارش شده: یزید بن قیس از پرچمداران علی(ع) بود. هنگامۀ نبرد جمل ربیعۀ بصره بر ربیعۀ کوفه غلبه یافته، آنها را به عقب راندند تا یک باره گریختند. سپس یمانیهای کوفه روحیه و توان یافته برگشتند و پایداری کردند. ده پرچمدار آنان کشته شدند که پنج تن از همدان و پنج تن از یمنیها بودند. هر که پرچم را میگرفت، کشته میشد. یزید بن قیس چون حال را چنین یافت، جَست و پرچم را گرفت و گفت:
قَدْ عِشْتِ يا نَفْسُ وَ قَدْ عَشَّيْتِ | دَهْراً فقَدْكِ الْيَوْمَ ما بَقِيتِ | |
أطْلُب طُولَ العُمْرِ مَا حييت | ' |
- ای نفْس من! بسیار زنده ماندی و گمراه شدی. اکنون بقای تو بسی باشد. تا چند، طول عمر را میخواهی تا زنده هستی، عمر دراز را میخواهی؟[۱۶۸].[۱۶۹]
منشأ تاریخی جنگ جمل
ابن ابی الحدید، به نقل از جعفر بن مکی حاجب، تحلیل تاریخی فیلسوف و ادیبی به نام محمد بن سلیمان حاجب الحجاب را روایت کرده است. بخش اعظم این تحلیل، بیانگر علل تاریخی وقوع جنگ جمل است که خلاصهای از آن چنین است: طرح شورای خلافت از سوی عمر، انگیزه به دست گرفتن خلافت در اعضای شورا را به وجود آورد و آنان چشم طمع به آن دوخته، در انتظار رسیدن به منصب خلافت بودند. سرانجام عثمان کشته شد. بزرگترین عامل قتل او، طلحه بود. طلحه یقین داشت که خلافت پس از عثمان به اعتبار پیشینه خود و عموزاده بودن با ابوبکر به او خواهد رسید. در آن زمان، ابوبکر بین مردم، منزلت بزرگی داشت. طلحه در زمان حیات ابوبکر، در خلافت با عمر منازعه کرد و با همین انگیزه و طمع رسیدن به خلافت، در ساماندهی شورش بر ضد عثمان، نقشی فعال داشت و در این راه، زبیر نیز که خلافت را برای خود میخواست، با طلحه همکاری میکرد. امید این دو، برای رسیدن به خلافت، کمتر از امید علی(ع) نبود[۱۷۰]؛ بلکه طمع ایشان قویتر بود؛ زیرا در نتیجه دشمنیهای ابوبکر و عمر با علی(ع)، بسیاری از خصایص و فضایل و بزرگیهای آن حضرت در میان مردم به فراموشی سپرده شده بود. قریش نیز از آن حضرت کینه داشتند و با او مخالفت میکردند. اما قریشیان، طلحه و زبیر را دوست میداشتند. این دو در واپسین روزهای حکومت عثمان، با بذل و بخشش و وعده، برای به دست آوردن قلبهای قریشیان تلاش میکردند. طلحه و زبیر، هر دو، آینده خلافت را در دستان خویش میدانستند؛ زیرا عمر، که نفوذ زیادی در بین مردم داشت، صلاحیت خلافت آنها را تأیید کرده بود. هنگامی که عثمان کشته شد، طلحه در صدد به چنگ آوردن خلافت بود و در رسیدن به آن بسیار حریص بود و اگر اشتریان و شجاعان عرب که هواخواه علی(ع) بودند، برای خلافت آن حضرت تلاش نمیکردند، خلافت به آن امام همام نمیرسید[۱۷۱]. چون خلافت از دست طلحه و زبیر به در رفت، آن رخنه بزرگ در خلافت آن حضرت را پدید آورده، عایشه را به عراق بردند و فتنه جمل برپا شد[۱۷۲].
ابن ابی الحدید شورای شش نفره عمر را سبب تمام فتنههای تاریخ اسلام و فتنههایی میدانست که تا پایان دنیا به وقوع خواهد پیوست. این شورا با ایجاد توهم شایستگی خلافت در بین اعضای شورا، تباهیهای بسیاری به بار آورد[۱۷۳]. شیخ مفید مینویسد: طلحه و زبیر، با این یقین که پس از عثمان خلافت به آنان خواهد رسید، او را به قتل رساندند و هنگامی که مردم با امیرمؤمنان(ع) بیعت کردند، آرزوهای آن دو، در زمامداری بر مردم، برباد رفت؛ از این رو تصمیم به جنگ با آن حضرت گرفتند[۱۷۴]. شورا در ذهن طلحه و زبیر، این توهم را ایجاد کرده بود که آنان نیز شایستگی خلافت بر مسلمانان را دارند و همین، سبب تفاخر آنان، و در نتیجه ستیز با علی شد[۱۷۵]. عایشه نیز همراه و طرفدار مطامع سیاسی طلحه و زبیر بود. با هر دو خویشی داشت. طلحه عموزاده پدر عایشه بود و هر دو از قبیله تیم بودند؛ زبیر نیز شوهرخواهرش بود. ابو مخنف میگوید: هنگامی که خبر بیعت با علی(ع) به گوش عایشه رسید، فریادش به هوا خاست و گفت: وای بر آنان! بدا به حالشان! خلافت را به قبیله تیم بازنمیگردانند[۱۷۶]![۱۷۷]
عوامل مهم پدید آمدن غائله جمل
اواخر سال ۳۵ قمری، عثمان در نتیجه شورش و انقلاب مردم کشته شد. در این هنگامه، حضرت امیر(ع) با درخواست اکثریت قریب به اتفاق مردم که به جانب ایشان هجوم آورده بودند، به خلافت برگزیده شد[۱۷۸]. بیعت با حضرت امیر(ع) همگانی و مردمی بود. آن حضرت در چگونگی این امر، میفرماید: ازدحام فراوان مردم مرا به قبول خلافت واداشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند. چیزی نمانده بود که حسنین(ع) زیر پا له شوند...[۱۷۹]. همچنین آن حضرت میفرماید: بزرگان قوم، مرا با شور برگزیدهاند، ولی خلفای قبل را بدون شور[۱۸۰]. ابن ابی الحدید از الجمل ابو مخنف نقل میکند: هجوم همگانی مردم برای بیعت با علی(ع) به قدری شدید بود که نزدیک بود خسارات جانی به بار آورد[۱۸۱].
شیخ مفید در مورد متخلفین از بیعت حضرت امیر(ع) مینویسد: مهاجرین و انصار و بنیهاشم و همه مردم بیعت کردند؛ جز افراد بسیار اندک از اطرافیان عثمان، که از ترس کشته شدن به دست مؤمنین، خود را مخفی نمودند[۱۸۲]. قرمانی دمشقی نیز مینویسد: تمام صحابه مدینه با علی(ع) به عنوان خلیفه بیعت کردند[۱۸۳]. طلحه اولین بیعت کننده با ایشان بود[۱۸۴]. در بعضی از متون شناخته شده تاریخی، از بعضی کسان که با حضرت امیر(ع)، بیعت نکردند، نام برده شده است که البته این موضوع محل نزاع است[۱۸۵].
مطابق اسناد موجود، بیعت طلحه و زبیر از روی اختیار و برای رسیدن به مطامع سیاسی بوده است. از علی(ع) نقل است که خطاب به طلحه فرمود: تو اولین کسی بودی که با من بیعت کردی، سپس پیمان شکستی[۱۸۶]. از حسن بصری روایت شده است که طلحه و زبیر بر منبر پیامبر آزادانه و بدون اجبار با علی(ع) بیعت کردند[۱۸۷]. ابن ابیالحدید نیز مینویسد: بیشتر مردم و جمهور ارباب سیره معتقدند طلحه و زبیر، نه از سر اجبار، بلکه از روی اختیار بیعت کردند؛ ولی بعداً تصمیم آنان تغییر نمود و نیتشان تباه شد. زبیریها از جمله عبدالله بن مصعب و زبیر بن بکار و پیروانشان و گروهی از موافقین آنها از خاندان تیم که نسبت به طلحه تعصب دارند، میگویند: طلحه و زبیر در حالت اجبار بیعت کردهاند[۱۸۸].
گستردگی نفوذ زبیریان در سیره و تاریخ اسلام سبب شد که آرای آنان در بیشتر منابع تاریخی اهل سنت، در کنار دیگر اقوال صحیح و در مواردی مقدم بر آنها مطرح شود. طرح بیعت اجباری، آنچنان که از سوی طلحه و زبیر در مقاطع مختلف غائله جمل نقل شده و یا هواخواهان آن دو آن را طرح و دامن زدهاند، سرپوشی است برای کمرنگ جلوه دادن، پیمانشکنی و غدر و ضعف اخلاقی طلحه و زبیر. مؤلفان سنی مذهب کتاب بیعت علی بن ابیطالب(ع)، روایات اهل سنت در مورد چگونگی بیعت طلحه و زبیر را بررسی نمودهاند. در بررسی شانزده روایت سه نظریه ارائه شده است: بیعت اختیاری و آزادانه؛ بیعت مجبورانه؛ بیعت نه اختیاری و نه مجبورانه بلکه بیعت از روی بیمیلی. به ترتیب، برای بیعت آزادانه، ده روایت صحیح؛ بیعت مجبورانه، چهار روایت؛ و برای بیعت از روی بیمیلی، دو روایت آوردهاند. چهار روایتِ بیعت مجبورانه در دلالت و سندیت و انطباق و تعارض با روایات صحیح، مخدوش ارزیابی شده است. سند یکی از روایات بیعت اجباری، ولیدبن عبدالملک، خلیفه اموی است که از دشمنان علی بن ابیطالب(ع) و غیر ثقه بوده است[۱۸۹].
از روایات شیعه، برای نمونه به دو مورد اشاره میشود: از علی(ع) نقل است که فرمود: اولین بیعتکنندگانتان با من، طلحه و زبیر بودند که آزادانه و بدون اجبار بیعت کردند[۱۹۰]. نیز در خطبهای فرماید: طلحه و زبیر، آزادانه و بدون اجبار و با میل و رغبت با من بیعت کردند[۱۹۱]. در مجموع چند عامل مهم را میتوان از انگیزههای فتنهانگیزی پیمانشکنان و بروز غائله جمل به شمار آورد:
- ذمایم اخلاقی همانند حسد و حقد و جهل و تعصب کورکورانه؛
- روش حضرت امیر(ع) در تقسیم عادلانه بیتالمال و به طور کلی برنامه عدالت اقتصادی آن حضرت؛
- رد درخواست طلحه و زبیر در به دست گرفتن پستهای کلیدی به خاطر عدم شایستگی آنان؛
- ایفای نقش فعال بنی امیه در تحریک پیمانشکنان و مشارکت مستقیم در پدید آمدن غائله جمل؛
- اصرار عایشه برای رسیدن به مطامع سیاسی و اقتصادیاش و لجاج و عناد وی با امیر مؤمنان(ع).[۱۹۲]
منابع
- ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴
- محدثی، جواد، فرهنگ غدیر
- محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی
- محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین
- رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی
- حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری
- ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹
پانویس
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۱۸۶.
- ↑ جمل به معنای شتر است. چون عایشه در این فتنه بر شتر سوار بود، این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت. امام علی هم در نهج البلاغه از مردم بصره و از آن پیمانشکنان به عنوان سپاه زن و پیروان حیوان (جند المرئه و اتباع البهیمه) یاد کرده است. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ خزیمة بن ثابت انصاری: از قبیله اوس و تیره بنی خطمه بود. او مشهور به ذوالشهادتین است؛ زیرا پیغمبر(ص) شهادت او را شهادت دو مرد حساب کرد. خزیمه و عمیربن عدی بتهای قبیله خود را شکستند. وی در جنگ بدر و تمام جنگهای پس از آن حضور داشت. در جریان فتح مکه پرچم بنی خطمه را در دست داشت. خزیمه در جنگهای جمل و صفین در رکاب علی(ع) بود، ولی در آن صحنهها نجنگید. در گیر و دار جنگ صفین پس از اینکه عمار بن یاسر به شهادت رسید، خزیمه گفت: از پیغمبر خدا(ص) شنیدم که فرمود عمار را گروه سرکش و طغیانگر میکشند. سپس شمشیرش را کشید و جنگید تا کشته شد (اسدالغابه، ج۲، ص۱۱۴).
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۱۸۶.
- ↑ زید بن صوحان: وی پیغمبر(ص) را با مسلمان شدن خود درک کرد، ولی در صحابی بودنش اختلاف است. زید، مردی فاضل و مؤمن بود و همراه با برادرانش در میان قوم خود بزرگ و محترم بودند. وی و جندب ازدی در گفتار پیغمبر(ص) تحسین شدهاند. پیغمبر(ص) درباره او فرمود: «وی کسی است که دستش بر او، در رفتن به بهشت پیشی میگیرد». یک دست زید در جنگ جلولا یا قادسیه قطع شد و خود در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت رسید، وی در این جنگ، پرچم قبیله عبدالقیس را حمل میکرد (اسدالغابه، ج۲، ص۲۳۳).
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۲-۵۰۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، دوره ۱۱ جلدی، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۴۸۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۱۸۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۷۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ الجمل، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.
- ↑ الجمل، ص ۳۳۶- ۳۳۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ الجمل، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ اعراف، آیه ۸۹.
- ↑ الجمل، ص ۳۴۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ سوره توبه، آیه ۳۰.
- ↑ الجمل: «إن أمیرَ المُؤمِنینَ (ع) أنظَرَهُم [أصحابَ الجَمَلِ] ثَلاثَةَ أیامٍ؛ لِیکفوا ویرعَووا، فَلَما عَلِمَ إصرارَهُم عَلَی الخِلافِ قامَ فی أصحابِهِ فَقالَ: عِبادَ اللهِ! انهَدوا إلی هَؤلاءِ القَومِ مُنشَرِحَةً صُدورُکم، فَإِنهُم نَکثوا بَیعَتی، وقَتَلوا شیعَتی، ونَکلوا بِعامِلی، وأخرَجوهُ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ أن آلَموهُ بِالضربِ المُبَرحِ، وَالعُقوبَةِ الشدیدَةِ، وهُوَ شَیخٌ مِن وُجوهِ الأَنصارِ وَالفُضَلاءِ، ولَم یرعَوا لَهُ حُرمَةً، وقَتَلُوا السبابِجَةَ رِجالًا صالِحینَ، وقَتَلوا حُکیمَ بنَ جَبَلَةَ ظُلماً وعُدواناً؛ لِغَضَبِهِ للهِ، ثُم تَتَبعوا شیعَتی بَعدَ أن هَرَبوا مِنهُم وأخَذوهُم فی کل غائِطَةٍ، وتَحتَ کل رابِیةٍ، یضرِبونَ أعناقَهُم صَبراً، ما لَهُم؟ «قتَلَهُمُ اللهُ أَنی یؤْفَکونَ» !! فَانهَدوا إلَیهِم عِبادَ اللهِ، وکونوا اسوداً عَلَیهِم؛ فَإِنهُم شِرارٌ، ومُساعِدوهُم عَلَی الباطِلِ شِرارٌ، فَالقَوهُم صابِرینَ مُحتَسِبینَ مَوَطنینَ أنفُسَکم، إنکم مُنازِلونَ ومُقاتِلونَ، قَد وَطنتُم أنفُسَکم عَلَی الضربِ وَالطعنِ ومُنازَلَةِ الأَقرانِ. فَأَی امرِیءٍ أحَس مِن نَفسِهِ رَبَاطَةَ جَأشٍ عِندَ الفَزَعِ وشَجاعَةً عِندَ اللقاءِ ورأی مِن أخیهِ فَشَلًا ووَهناً، فَلیذُب عَنهُ کما یذُب عَن نَفسِهِ؛ فَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ»؛ الجمل، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ اشاره به اینکه آغازگر جنگ مباش. (م)
- ↑ الجمل، ص ۳۵۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ الفتوح، ج ۲، ص ۴۷۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ انفال، آیه ۲۵.
- ↑ الفتوح، ج ۲، ص ۴۷۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۵۱۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۳۵۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵.
- ↑ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۰-۳۷۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۷۵.
- ↑ چنان که از احادیث برداشت میشود، بازماندگان لشکر جمل، اجازه یافتند که اموالشان را با خود ببرند؛ اگر چه اثاث و اسلحه کشتگان و فراریانی که بازنگشتند، بر جای ماند و امام (ع) آنها را میان سپاه خویش، تقسیم نمود. (م)
- ↑ «الإمام الباقر (ع): أمَرَ عَلِی (ع) مُنادِیهُ فَنادی یومَ البَصرَةِ: «لا یتبَعُ مُدبِرٌ، ولا یذَففُ عَلی جَریحٍ، ولا یقتَلُ أسیرٌ، ومَن أغلَقَ بابَهُ فَهُوَ آمِنٌ، ومَن ألقی سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ»، ولَم یأخُذ مِن مَتاعِهِم شَیئاً»؛ السنن الکبری، ج ۸، ص ۳۱۴، ح ۱۶۷۴۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۵۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۴۱۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ شرح الأخبار، ج ۱، ص ۳۸۹، ح ۳۳۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۲۸۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۴۰۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۴۲۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ رُحْبه در اینجا به معنای میدان و توقفگاه عمومی شهر است. (م)
- ↑ وقعة صفین، ص ۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۳۵۷؛ کامل، ج۹، ص۳۴۶.
- ↑ آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۷۷.
- ↑ تجاربالامم، ج۱، ص۴۳۸-۴۴۵.
- ↑ فتوح، ص۴۱۲.
- ↑ امامت و سیاست (تاریخ خلفا)، ص۹۷.
- ↑ سیابجه اهالی سوماترا بودند که به هند و عراق و به سواحل خلیج فارس کوچ کردند. ایشان پیش از اسلام و در زمان ساسانیان برای دفاع در مقابل دزدان دریایی به کار گرفته میشدند. بنابر روایت بلاذری، سیابجه تنها در بصره زندگی نمیکردند؛ چراکه گروهی هم از کوفه به همراه زطها به امام علی(ع) در ذیقار پیوستند. آنها از جمله کسانی بودند که در همان نخستین جنگهای ایران، اسیر شدند و چون از موقعیت اسبسواران آگاهی یافتند، اسلام آوردند. ابوموسی نیز آنان را مانند اسبسواران در بصره منزل داد. گروهی از سیابجه متصدی بیتالمال در بصره بودند که شمار آنها را چهل یا چهارصدتن گفتهاند. در جریان جنگ جمل با این که سیابجه و زطها حلیف بنیتمیم و بیشتر بنیتمیم دشمن امیرالمؤمنین بودند؛ اما آنها جزء سربازان حضرت به جنگ پرداختند. بعدها معاویه گروهی از آنان را به سواحل شام و انطاکیه منتقل کرد و پس از وی، ولید بن عبدالملک نیز گروهی از آنان را به انطاکیه و نواحی آن منتقل کرد. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۴۴-۱۴۳).
- ↑ فتوحالبلدان، ص۵۲۵.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۳۵.
- ↑ نام جایی نزدیک بصره است و آنجا جنگی میان خسروپرویز و بنیشیبان درگرفت و اعراب بر سپاه ایران پیروز شدند. احتمالاً ذیقار به محل گفته میشده است که دارای قیر بوده است.
- ↑ در مورد اعزام رسول و نامه از طرف امام(ع) به سوی کوفه روایات و اقوال مختلفی است: به نظر دینوری، علی(ع) هشام [هاشم] بن عتبة بن ابی وقاص را به کوفه فرستاد و فرزندش حسن(ع) و عمار یاسر را نیز همراه او کرد. ابناثیر گوید: [...] و حضرت علی(ع) اولبار نامهای (نامه شماره ۱) توسط محمد بن ابیبکر و محمد بن جعفر سوی ابوموسی اشعری فرستاد و بعد از آن مالک اشتر و ابنعباس را جهت متقاعد کردن ابوموسی و آماده کردن اهل کوفه فرستاد و آخر سر فرزند خویش حسن(ع) و عمار را سوی کوفه فرستاد. ولی بهطوریکه از «شرح ابن ابیالحدید» برمیآید، امام نخست از ربذه نامهای (نامه شماره ۱) را توسط هاشم بن عتبه به اهل کوفه ارسال داشته است، ابوموسی هاشم را تهدید به مرگ و حبس کرده است، پس امام نامه تهدیدآمیزی به ابوموسی نوشته است و توسط عبدالله بن عباس و محمد بن ابیبکر برایش فرستاده است و او را از امارت کوفه خلع کرده است، پس از آن از ذیقار نامهای دیگر (نامه شماره ۵۷) را توسط امام حسن، عمار یاسر، زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباد به سوی کوفیان فرستاده است و فرموده است: «[...] من از جای قبیله خود بیرون آمدم، درحالیکه یا ظالمم یا مظلوم، یا گردنکش یا رنجبرده است و من خدا را به یاد کسی که این نامهام به او میرسد، میآورم تا زود نزدم آید. اگر روشم درست بود و کمکم نماید و اگر کردارم را درست ندانست.».. ولی باز ابوموسی مانع بسیج کوفیان شده است و امام آخرسر مالک اشتر را برای خاتمه دادن به کارها و بسیج مردم برای جهاد به کوفه فرستاده است.
- ↑ فتوح، ص۴۱۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۳۱.
- ↑ تنبیهالاشراف، ص۲۷۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۵۰۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۱۸۸.
- ↑ کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۳۹.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۳۳۸.
- ↑ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۱، ص۱۷۰- ۱۷۹.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۳۲۴- ۳۸۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 52.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۲، ص۲۳۳.
- ↑ دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 52 - 54.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۱۱۵.
- ↑ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ ر.ک: سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۳۹۱. او بعد از جنگ جمل کارگزار بصره شد.
- ↑ ابناثیر، الکامل، ج۳، ص۲۴۷.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۷۵۹، به عنوان مسئول بیت المال شرح حالش آمده است.
- ↑ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
- ↑ سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۲۰۵- ۲۸۵.
- ↑ الجمل، چاپ نجف، ص۱۷۱ و تحقیق میر شریفی، (ص۳۱۹) به جای رایات، ریاست آمده، که رایات مناسب مینماید؛ چون فرمانده هر قبیلهای پرچمی داشته است.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، مترجم، ص۴۲۵.
- ↑ ابنقتیبه، الإمامة والّسیاسه، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۶۶۶؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۴۳.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، تحقیق میرشریفی، ص۳۲۰. در نسخۀ چ نجف، ص۱۷۱ «مخدوع ذهلی» آمده است.
- ↑ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۹۴.
- ↑ طوسی، الأمالی، ص۳۹۵؛ بحارالانوار، ج۶۳، ص۱۲۷؛ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۳۸۹.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۳۱۹-۳۲۱؛ نبرد جمل، ص۱۹۳. اسامی بر اساس نسخه تصحیح شده جمل میباشد، که دقیقتر است.
- ↑ الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره، ص۳۳۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۹.
- ↑ نهج البلاغه، ص۵۵، خطبه ۱۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
- ↑ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
- ↑ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۶؛ جمل من أنساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار، ج۳، ص۳۲.
- ↑ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 54 - 59.
- ↑ «وَ قُتِلَ مِنَّا بَنُو مَحدوج (عبارت جمل شیخ مفید، مجدوع است که آقای میرشریفی آن را تصحیح نکرده و در تاریخ طبری «محدوج» آمده که دقیق نیست، بلکه «بنومَحدوج» درست است.) وَ ابْنَا صُوحَانَ وَ عِلْبَاءُ وَ هِنْدٌ وَ ثُمَامَةُ فِیمَنْ یُعَدُّ مِنَ الْمُسْلِمِینَ رَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ السَّلَامُ»؛ مفید، الجمل، ص۳۹۷؛ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۴۵.
- ↑ تمیمی، المحن، ص۱۲۵: و قُتِلَ مِنّا بَنُو مَحْدُوجٍ الثَّلاثةِ و ابنا صوحان و عِلباءُ و هِندَ الجَمَلی و ثِمامة بن المثنی فی مَنْ لا أَعَدَّ و السّلام علیکِ و رحمة الله.
- ↑ به نظر میرسد «زحر بن قیس»، درست باشد.
- ↑ تاریخ طبری، اعلمی، ج۳، ص۵۴۵.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۰.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ص۱۰۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 78 - 79.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۱.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ الأخبار الطّوال، ص۱۴۶؛ ترجمه أخبار الطوال، ص۱۸۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 258 - 259.
- ↑ «نعَم! فلعنَ اللهُ قتلةَ عثمانٍ فوَ اللهِ ما قَتلَهُ غَيرَهُم و ما يَلعَنونَ إلّا أنفُسَهُم و لا يَدعُونَ إلّا عَليها»
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 259 - 260.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ تاریخ طبری، اعلمی، ج۳، ص۵۲۹.
- ↑ الکامل، ج۳، ص۲۵۱.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۴۶۷؛ ابن اثیر، أسدالغابه، دارالفکر، ج۴، ص۳۵۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷؛ تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۵۲۱: فَضُرِبَ مِخْنَف بن سُلَيم عَلى رَأسِهِ فَسَقَطَ و أخذ الرَّاية مِنهُ الصَّقْعب بن سُلَيم أخُوهُ.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۷۴.
- ↑ ابنحجر، تقریب التّهذیب، چ دارالرشید، ص۵۲۴؛ همو، تهذیب التّهذیب، ج۱۰، ص۷۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 260 - 261.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۵۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 261.
- ↑ تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۵۲۲.
- ↑ ابنسعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۲۴۴؛ شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج۳، ص۸۲؛ علی احمدی، مکاتیب الأئمه(ع)، ج۱، ص۱۳۳.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، دارالاضواء، ج۲، ص۴۷۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 261-262.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۲۴؛ الکامل فی التّاریخ، ج۲، ص۲۴۶؛ کامل، ترجمۀ عباس خلیلی، ج۹، ص۴۰۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 262.
- ↑ با این که خلافت حق مشروع علی(ع) بود، آن حضرت جز برای ادای وظیفه الهی هیچ رغبتی بر آن نداشت: « والله ما بیرغبة فی السلطان و لا حب الدنیا، ولکن لإظهار العدل، والقیام بالکتاب و السنة» «به خدا سوگند! من به دنیا و سلطنت اشتیاقی ندارم، اما آنچه را میخواهم برای آشکار نمودن عدل و برپای داشتن کتاب و سنت است».(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۱؛ ابن ابی الحدید مینویسد: علی(ع) قسم یاد کرده است که برای خلافت رغبت و نیازی نداشته و راست گفته است -درود خدا بر او باد. تمامی مورخان و سیرهنویسان نیز همینطور نقل کردهاند. سپس وی برای نمونه به شواهدی از تاریخ الطبری استناد میکند. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۹).
- ↑ تنها خواستن شجاعان عرب نبود، بلکه اقبال همگانی و شخصیت اجتماعی آن حضرت مؤثر بود. و دلیل آن، بیعت همگانی و رویکرد تقریباً همه صحابه و مهاجران و انصار و ازدحام شدید در بیعت علی(ع) بود.
- ↑ ر.ک: مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، ص۲۵۲، به نقل از ابن ابی الحدید.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۴۳۵.
- ↑ امین عاملی، سید محسن، سیره معصومان: امام علی(ع)، ترجمه علی حجتی کرمانی، ج۲، ص۴۷۰.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه محمدصادق نجمی و هاشم هریسی، ج۲، ص۳۰. به نقل از: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۱۶.
- ↑ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۷.
- ↑ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ص۳۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ سلیم بن قیس هلالی، اسرار آل محمد، ترجمه اسماعیل انصاری، ح۲۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸ - ۱۰.
- ↑ ر.ک: شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۶.
- ↑ فرمانی دمشقی، اخبار الدول، ص۱۳۰.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۴؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق و تعلیق محمدباقر محمودی، ص۲۰۵؛ ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۲۰۷؛ مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۲۰۹؛ دیار بکری، حسین، تاریخ الخمیس، ص۲۷۶؛ نویری، احمد، نهایة الارب، ج۲۰، ص۱۱؛ ابن العبری مختصر تاریخ الدول، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۱۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن طولون، شمس الدین محمد، الائمة الاثناعشر، ص۵۷؛ شیخ مفید، الجمل، ص۱۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۰۲؛ دواداری، ابوبکر کنز الدرر، ج۳، ص۳۲۱؛ ابن عبدربه، عقد الفرید، تحقیق محمد سعید العریان، ج۵، ص۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۰؛ ابو الفداء المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۷۱.
- ↑ شیخ مفید در الارشاد، ص۱۳۰، از قول شعبی، نام پنج تن از قاعدین از جمله سعد بن ابیوقاص را آورده است. اما در الجمل، ص۹۵، از ابو مخنف نقل کرده است: سعد بن ابیوقاص با علی(ع) بیعت نمود و برای شرکت در جنگ جمل و در جبهه حق قعود اختیار نموده، تخلف ورزید. مصادر دیگری نیز سخن ابو مخنف را تأیید میکنند.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۳.
- ↑ شیخ مفید، الکافئه، ص۱۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷.
- ↑ ر.ک: خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابیطالب، ص۱۳۹ - ۱۵۴.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۱.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۴.
- ↑ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۹.