جنگ جمل در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن به فرماندهی طلحه و زبیر و عایشه داشت. به دلیل آنکه عایشه در این جنگ بر روی شتر سرخ مویی سوار شد بود معروف به جنگ جمل (شتر نر) شد. این نبرد در سال ٣۶ هجری در بصره روی داد و باعث کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان گشت و در انتها با پیروزی امیرالمؤمنین (ع) به پایان رسید.

مقدمه

جنگ جمل، اوّلین نبرد حضرت امیرالمؤمنین(ع) با مخالفان و باغیان است که جنگ با ناکثان (بیعت شکنان) نیز نامیده می‌شود. پیامبر(ص) دستور جنگ با ناکثین را به علی(ع) داد[۱].

نام جمل به جهت سوار شدن عایشه در کجاوه‌ای، روی شتری بوده که عدۀ زیادی در دفاع از آن کشته شدند. این نبرد روز جمعه نیمۀ جمادی الاخر سال ۳۶ رخ داد[۲]. مخالفان اصلی امیرالمؤمنین(ع) و فرماندهان اصلی ناکثین، عایشه، طَلحه و زُبَیر بودند[۳].[۴]

جغرافیای نظامی جنگ جمل

تأکید بر شناخت جغرافیای نظامی جنگ جمل در روشن شدن برخی از زوایای این جنگ و همچنین در تبیین انتخاب اهداف مدبّرانه راهبردیِ نظامی امیر مؤمنان(ع) و نتایج پیروزی درخشان سپاهیان حق راه‌گشاست.

حرکت نیروهای اصحاب جمل و امیرمؤمنان(ع) از دو مسیر جداگانه بوده است. با این همه، حداقل از دو نقطه، راه رسمی ارتباطی بین دو مسیر وجود داشته است:

  1. الف) از نِباج[۵] (در شاهراه بصره به مکه) به سوی معدن نقره (در شاهراه ارتباطی بغداد و کوفه به مکه و مدینه)[۶]؛
  2. ب) راهی در مسیر بصره ـ مکه به شهر فید در میانه راه کوفه ـ مکه[۷]. این راه‌های فرعی در صورت تغییر مسیر ناکثین می‌توانست مورد استفاده حضرت امیر(ع) در رسیدن به قوای ناکثین قرار گیرد.

بخشی از جغرافیای نظامی جنگ‌های فرعی و اصلی جمل، مشترک است. در زیر مکان‌هایی را که در شرح جنگ اصلی جمل آمده است، برمی‌شماریم:

  1. جلحا: این مکان در دو فرسخی بصره، محل استقرار احنف بن قیس و همراهانش بود[۸].
  2. خریبه: خریبه موضعی از توابع بصره است که جنگ جمل در آن اتفاق افتاد[۹]. یاقوت حموی، خطبه‌ای از علی(ع) نقل کرده است که در مذمت بصریان فرمود: « یا أهل البصرة و البصیرة و السبخة و الخریبة...»؛ «ای اهل بصره و بصیره و سبخه و خریبه.»..[۱۰].
  3. زاویه: بکری می‌نویسد: زاویه موضعی است نزدیک بصره و در دو فرسخی آن[۱۱]. یاقوت نیز زاویه را موضعی نزدیک بصره می‌داند[۱۲]. خلیفة بن خیاط و مسعودی نیز محل وقوع جنگ جمل را زاویه می‌دانند[۱۳]. خلیفة بن خیاط می‌نویسد: زاویه در ناحیه طف در بصره واقع است.
  4. سَفَوان: در پنجاه کیلومتری جنوب بصره یکی از نواحی شهرستان زبیر استان بصره است[۱۴]. شیخ مفید و بلاذری نوشته‌اند: زبیر به سفوان گریخت و از آنجا مورد تعقیب قرار گرفت و سرانجام کشته شد[۱۵].
  1. فُرضَه: طبری از این مکان به عنوان مبدأ حرکت ناکثین به سوی حضرت امیر(ع) نام برده است[۱۶]. یاقوت نیز مکانی به نام فرضة نُعم، در شط فرات را بدون شرح مشخصات دقیق جغرافیایی ذکر کرده است[۱۷] که احتمالاً همین فرضه باشد. فرضه احتمالاً به معنای گذرگاه است.
  2. قصر عبیدالله: ذهبی و ابن عبدربه محل جنگ جمل را قصر عبیدالله نوشته‌اند و ذهبی آن را محلی در بیرون بصره وصف کرده است[۱۸].
  3. وادی السباع: در جنوب عراق دو جا وادی السباع است: یکی در مسیر کوفه ـ مکه[۱۹] و یکی نیز در اطراف بصره. یاقوت می‌نویسد: وادی السباع بین بصره و مکه در پنج میلی بصره قرار دارد که زبیر بن عوام در آنجا کشته شد[۲۰]. در یک منبع تک‌نگاری جغرافی آمده است: شهر زبیر مرکز شهرستان زبیر در شانزده کیلومتری جنوب بصره قرار دارد و وادی السباع حدود سه کیلومتری شرق شهر زبیر قرار دارد و در حقیقت شهرستان زبیر استان بصره قبلاً همان وادی السباع بوده است[۲۱]. یکی از نویسندگان قرن چهارم قمری، قتل زبیر را در وادی السباع، هفت فرسخی بصره، نوشته است. اگر در کتابت نوشته وی سهوی رخ نداده باشد، شاید منظور وی بخش جنوبی وادی السباع بوده است[۲۲].[۲۳]

ریشه‌یابی جنگ جمل

چند عامل مهم را می‌توان از انگیزه‌های فتنه‌انگیزی پیمان‌شکنان و بروز غائله جمل به شمار آورد:

  1. ذمایم اخلاقی همانند حسد و حقد و جهل و تعصب کورکورانه؛
  2. روش حضرت امیر(ع) در تقسیم عادلانه بیت‌المال و به طور کلی برنامه عدالت اقتصادی آن حضرت؛
  3. رد درخواست طلحه و زبیر در به دست گرفتن پست‌های کلیدی به خاطر عدم شایستگی آنان؛
  4. ایفای نقش فعال بنی امیه در تحریک پیمان‌شکنان و مشارکت مستقیم در پدید آمدن غائله جمل؛
  5. اصرار عایشه برای رسیدن به مطامع سیاسی و اقتصادی‌اش و لجاج و عناد وی با امیر مؤمنان(ع)[۲۴].

عدم تاب‌آوری سیاست‌های عادلانه امیرالمومنین(ع)

امیرمؤمنان(ع) پس از رسیدن به خلافت به منظور برپایی عدالت اجتماعی و اقتصادی با انقلابی گسترده، تحولات فراوانی را پدید آورد و همان‌گونه که در خطبه روز دوم خلافت و امامت خویش فرمود، در تلاش بود با این اقدامات، اصحاب رسول خدا(ص) و جامعه اسلامی را که در این بیست و پنج سال، از راه و رسم و ارزش‌های زمان آن حضرت، فاصله گرفته بودند؛ به راه آن وجود مقدس بازگرداند.

اجرای سیاست‌های الهی امیرمؤمنان(ع) برای شماری از اصحابی که در این سال‌ها با برخورداری از امتیازات ویژه به زیاده‌خواهی عادت نموده بودند، سخت و سنگین آمد؛ به ویژه طلحة بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی که از اصحاب با سابقه پیامبر(ص) به شمار می‌آمدند. طلحه و زبیر به رغم بهره‌مند شدن از کمک‌های مالی فراوانِ عثمان بن عفان از بیت المال، با وقوع انقلاب بر ضد وی، به طمع رسیدن به خلافت پس از او، به صفوف انقلابیون پیوسته و بر آن موج سواری کردند. این دو با مشاهده اقبال سرشناسان اصحاب رسول خدا(ص) و عامه مردم به خلافت امیرمؤمنان(ع)، به امید تداوم یافتن ویژه‌خواری‌ها از بیت المال و گرفتن مناصب مهم، نخستین کسانی بودند که با آن حضرت برای خلافت بیعت کردند؛ اما پس از تعیین والیان مناطق مهم عالَم اسلام و نیز قطع امتیازات ویژۀ آنان و امثال ایشان از بیت المال و حتی اعلام امیرمؤمنان(ع) مبنی بر بازپس‌گیری اموالِ به غارت برده از بیت المال در زمان خلفای پیشین، این دو که آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته می‌دیدند، بیعت خود با آن حضرت را شکستند. طلحه و زبیر با پیوستن به عایشه از همسران پیامبر(ص) که نسبت به امیرمؤمنان(ع) سابقه کینه‌توزی و عناد داشت و اینک عَلَم دروغین خون‌خواهی عثمان و براندازی حکومت آن وجود مقدس را بر دوش گرفته بود، فتنه جمل را به پا کردند. فتنه‌گران پیمان‌شکن خروج بر ضد پیشوای عادل را از مکه آغاز کردند و با فریب‌کاری، بیست هزار تن را زیر پرچم خویش گرد آورده و با راهنمایی عبدالله بن عامر بن کریز پسر دایی و والی عثمان در بصره که امیرمؤمنان(ع) وی را عزل نموده بود، به قصد اشغال بصره رو به عراق نهادند[۲۵].

تقاضاهای نامشروع طلحه و زبیر از امیرالمؤمنین(ع)

طلحه و زبیر انتظار داشتند علی(ع) آنها را در کارها شریک خود کرده و در تمام امور با آنها مشورت کند. یکی را استاندار بصره و دیگری را استاندار کوفه نماید و همان‌گونه که در زمان عثمان سهم بیشتری از بیت المال نصیب آنها می‌‌شد، حضرت نیز آنان را بر دیگران ترجیح دهد و سهم بیشتری از اموال بیت المال برای آنان در نظر بگیرد.

امیرالمؤمنین(ع) در نخستین روزهای خلافت خود سیاست رسمی خویش را اعلام کرد و به مردم فهماند که در صدد احیای روش و سیره پیامبر(ص) در تقسیم عادلانه بیت المال است. علی(ع) در روز سوم خلافتش دستور داد اموال بیت المال مدینه را محاسبه کردند که به هر نفر سه دینار (سی درهم) رسید[۲۶]. اشراف و مال‌اندوزان مدینه به این روش علی(ع) اعتراض کرده و از او انتقاد نمودند. طلحه و زبیر از جمله این افراد بودند. آنها تصور می‌کردند باید سهم بیشتری داشته باشند، نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین تو می‌دانی که مخارج زندگی در شهر مدینه زیاد است و ما نان خوران زیادی داریم و آن‌چه از بیت المال به ما داده می‌شود، کمبودهای ما را تأمین نمی‌کند. حضرت فرمود: از من چه انتظار دارید؟ گفتند از بیت المال آن قدر به ما بده که نیازمندی‌های ما را برطرف سازد. حضرت فرمود: از مردم بخواهید اگر همه پذیرفتند که از حق آنها چیزی به شما بدهم، من این کار را انجام خواهم داد. گفتند: ما از مردم چیزی نمی‌خواهیم و اگر بخواهیم به ما نخواهند داد. حضرت فرمود: به خدا سوگند که من سزاوارترم که چنین کاری انجام ندهم[۲۷].

طلحه و زبیر به صورت رسمی از علی(ع) خواستند آن دو را به امارت کوفه و بصره بگمارد. حضرت فرمود: در نزد من باشید، بهتر است[۲۸]. زبیر که دید علی(ع) با خواسته‌های آنها مخالف است، در میان گروهی از قریش گفت: «این پاداش علی است به ما. در سقوط عثمان به او کمک کردیم و گناه برای عثمان ثابت کرده و او را کشتیم. در حالی که علی(ع) در خانه خود نشسته بود. ولی اکنون که به قدرت رسیده دیگران را بر ما مقدم می‌دارد». طلحه گفت: «سرزنشی نیست جز اینکه ما هر سه از اعضای شورایی بودیم که عمر انتخاب کرده بود. یک نفر از او کراهت داشت و ما با او بیعت کردیم و آنچه در دست خود داشتیم، به او دادیم. اما او ما را از آن‌چه در دستش بود منع کرد. پس ما در آن‌چه امید می‌بردیم خطا کردیم».

این سخنان نشانه توقع بالای این دو است که خود را هم‌ردیف خلیفه مسلمین می‌دانستند. چون سخنان آن دو به حضرت رسید، با عبدالله بن عباس که جزو مشاوران امام بود مشورت کرد و به وی فرمود: آیا سخن آن دو به تو رسیده؟ ابن عباس گفت: آری! فرمود: نظرت چیست؟ ابن عباس گفت: به نظر من آنها خواهان حکومت‌اند؛ زبیر را به امارت بصره و طلحه را به امارت کوفه بگمار؛ زیرا آن دو نزدیک‌تر به تو از ولید و ابن عامر به عثمان نیستند.

حضرت علی(ع) از سخن ابن عباس به خنده درآمد و فرمود: وای بر تو! بصره و کوفه جای مردان جنگجو و اموال فراوان است. زمانی که آنان بر مردم مسلط شوند، مردم سفیه و احمق را با تطمیع، به خود جذب می‌کنند و ضعیفان را گرفتار بلا و مصیبت می‌نمایند و بر مردم قوی با زور استیلا می‌یابند. اگر من می‌خواستم کسی را به خاطر نفع و ضررش به کار گیرم معاویه را بر شام می‌گماردم. در هر صورت اگر این نبود که برای من حرص آن دو بر حکومت آشکار شده، نسبت به آنان نظر موافقی پیدا می‌کردم (و ممکن بود از آنان در مناصب حکومت بهره برم).[۲۹].

علی(ع) در این سخن به تحلیل و بررسی پیامد پذیرش درخواست طلحه و زبیر پرداخته و نتیجه آن را به ضرر حکومت اسلامی تشخیص می‌دهد. علی به خوبی می‌داند شام تحت سیطره معاویه است، وضعیت مکه نیز چندان مطلوب نیست و اگر کوفه و بصره از دست برود، دیگر جایی برای خلیفه مسلمین باقی نمی‌ماند و در آینده نزدیک مرکز حکومت اسلامی نیز سقوط خواهد کرد. افزون بر اینکه طلحه و زبیر شایستگی‌های لازم را برای دریافت امارت ندارند؛ چراکه مردمی حریص و طماع و علاقه‌مند به مقام و ثروت‌اند.

طلحه و زبیر چون دیدند نمی‌توانند به ریاست برسند و از بیت المال سهم بیشتری به آنان داده نمی‌شود، اشکال دیگری را مطرح کردند. آنان گفتند: چرا علی(ع) در کارها با ما مشورت نمی‌کند و ما را در کارها شریک نمی‌سازد و امور حکومت را بدون نظر و آگاهی ما حلّ و فصل می‌کند و خود، مستبدانه کارها را انجام می‌دهد و از ما نظر نمی‌خواهد؟[۳۰].[۳۱]

سخنان علی(ع) در پاسخ به طلحه و زبیر

امیرالمؤمنین(ع) در ارتباط با ترک مشورت آن دو و یاری نخواستن از آنها در سخنانی طلحه و زبیر را مخاطب ساخته و می‌فرماید: «همانا از اندک خشم گرفتید و بسیار را پشت سر انداختید آیا مرا آگاه نمی‌کنید که شما در چه چیزی حق داشته و من آن را از شما باز داشتم؟ یا چه نصیب و بهره‌ای را به خود اختصاص داده و از شما دریغ ورزیدم؟ یا کدام حق و دعوا را یکی از مسلمانان نزد من آورد و از رسیدگی به آن ناتوان بودم یا به آن نادان؟ یا در آن خطا کردم؟ سوگند به خدا خواستار خلافت نبودم و رغبتی به آن نداشتم. اما شما مرا به آن کار فرا خواندید و به آن واداشتید. پس چون خلافت به من رسید به کتاب خدا و به آنچه در آن کتاب برای ما مقرر فرموده و ما را به حکم نمودن به آن فرمان داده است، نظر افکندم و از آن پیروی و به آن‌چه پیامبر(ص) سنت نهاده است، اقتدا کردم و در آنها نیازی به رأی و نظر شما و غیر شما نیافتم و حکمی ندیدم که به آن جاهل بوده باشم و ناچار باشم از شما و برادران مسلمان خود مشورت بخواهم و اگر به مشورت شما نیازی داشتم، از شما و غیر شما روی نمی‌گرداندم.

اما آن‌چه درباره برابری سهم افراد نسبت به اموال (بیت المال) یاد کردید، موضوعی است که من در آن به رأی خود و از روی هوای نفس خویش حکم نمی‌کنم؛ بلکه من و شما احکامی در دست داریم که رسول الله(ص) آورد. از این موضوع فراغت حاصل است و با شما در موضوعی که خداوند تعیین فرموده است و در آن حکم خود را صادر کرده است، نظرخواهی نمی‌کنم. به خدا سوگند که از شما و از غیر شما در این امر بر من سرزنشی روا نیست. خداوند دل ما و دل شما را به سوی حق بگرداند و به ما و شما بردباری عنایت فرماید. سپس فرمود: خدای بیامرزد مردی را که حقی دید و از آن حمایت کرد، یا ستمی را دید و از آن جلو گرفت و با صاحب حق یار و مددکار شد»[۳۲].

طلحه و زبیر که از این بهانه‌ها نیز سودی نبردند، بهانۀ دیگری را مطرح کردند. آن دو همراه تنی چند از صحابه پیش علی(ع) آمدند و گفتند: ای علی ما به شرط اجرای حدود بیعت کردیم. این جماعت در کشتن این مرد (عثمان) شریک بوده‌اند و در نتیجه باید مجازات شوند. حضرت پاسخ اشکال آنان را چنین می‌دهد: «ای برادران: من از چیزی که شما می‌دانید نا آگاه نیستم؛ اما چگونه توان انتقام دارم در حالی که آن قوم که به این کار دست زدند، در کمال شوکت هستند و بر ما چیرگی دارند و ما بر آنان دست نداریم. هان بدانید که آنان گروهی هستند که غلامان شما با آنان قیام کردند و بادیه نشینان شما که رو به سوی آنان داشتند، در میان شمایند و شما را به آن‌چه بخواهند مجبور می‌سازند.

آیا شما توانایی آنچه می‌خواهید دارید؟ این کار، کار جاهلیت است. ایشان کمک و دستیار بسیار دارند و مردم هر گاه سخن خون خواهی به میان آید، بر چند دسته‌اند: فرقه‌ای مطلب را چنان که شما می‌‌بینید، می‌بینند و دسته‌ای جز آن‌چه شما می‌‌بینید و نظر مخالف دارند و دسته‌ای نه این و نه آن را می‌پذیرند. پس شکیبا باشید تا مردم آرام گیرند و دل‌ها بر جای خود قرار گیرد و باز گرفتن حقوق آسان گردد. اینک از طرف من آرام باشید و نظر کنید و بنگرید که فرمان من به آن چیست و کاری مکنید که نیرو را بر باد دهد و قدرت را از میان ببرد و مایه ناتوانی و ذلت گردد. تا آنجا که بتوان از این کار خودداری می‌کنم و اگر ناچار گردم، آخرین دارو داغ کردن است»[۳۳].[۳۴]

نقش عبدالله بن عامر؛ والی بصره در جنگ جمل

هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزء خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید. جاریة بن قدامه سعدی به اعتراض برخاست و گفت: ای فرزند عامر ما را به تو نفروخته‌اند و تو این شهر را با شمشیر نگرفته‌ای و با خواست و مشورت ما نیز به حکومت نرسیده‌ای. امارت تو به خاطر اطاعت از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور مهاجران و انصار کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی(ع) بیعت کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو پیروی می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو مخالفت خواهیم کرد.

مردم با سکوت خود سخنان جاریه را تأیید کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.

با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کرده‌ای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۳۵]. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: عبدالله بن عامر بن کریز پس از ورود به مدینه در دیدار با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید. به خدا قسم گروهی از بنی هاشم انتظار چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی خلافت به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز اینکه چهار هزار نفر از مردم بصره به خون‌خواهی عثمان برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و حق خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر تصمیم رفتن به مکه گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام مراسم عمره، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از اینکه سه مرتبه از آنها اقرار بر بیعت گرفت، به آنها اجازه داد به مکه روند[۳۶].

از اُسد الغابه می‌‌توان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند[۳۷].

عبدالله گروه ناکثین را تجهیز کرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت. وی یکی از مشاوران گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره تشویق کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ معاویه نوشت او را به خون‌خواهی عثمان تحریص کرد[۳۸].

معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به خلافت رسید، با اینکه در آغاز بُسْر بن ارطاة را والی بصره کرد. ولی زمانی که عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به ولایت بصره گماشت و از تلاش‌های وی قدردانی کرد. ابن عامر پس از شکست طلحه و زبیر در جنگ جمل به شام فرار کرده بود، ولی در جنگ صفین سخنی از وی به میان نیامده است[۳۹].

در کتاب وقعة صفین نامه‌ای نقل شده که حضرت علی(ع) آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن نامه وی را به حق دعوت نموده و بصره را جایگاه شیطان معرفی کرده است[۴۰]. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی(ع) به عبدالله بن عباس ـ هنگامی که امارت بصره را به عهده داشته ـ نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران حکومت علی(ع) در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی(ع) به مخالفت برخاست و بعد از آگاهی از خلافت حضرت از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از فتنه‌انگیزی در بصره بر حذر داشته است[۴۱].[۴۲]

توطئه معاویه در تحریک طلحه و زبیر

معاویه پس از آن‌که آگاهی یافت گروهی در مدینه با حکومت علی(ع) مخالفند و اظهارات طلحه و زبیر نیز به وی رسیده بود، فهمید طلحه و زبیر به خاطر اینکه از امارت محروم‌اند، آرام نخواهند نشست. از این روی در صدد توطئه و تحریک مخالفان امام علی(ع) برآمد. وی در نامه‌هایی که به طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر بن کریز، ولید بن عقبه و یعلی بن منیه نوشت، آنها را بر مخالفت با علی و رسیدن به قدرت تحریک کرد.

در نامه‌هایی که به طلحه و زبیر نوشته بود، پس از شمردن فضایل آنها، نوشت: «من برای تو و دوستت از مردم شام بیعت گرفتم و هر کدام که زودتر برای وحدت مردم و کسب قدرت قیام کند و به نزد ما بیاید، امام و پیشوا خواهد بود و بعد از او دیگری امام خواهد شد».

تمام افراد مذکور به نامه معاویه پاسخ مثبت داده و از پیشنهاد معاویه مبنی بر درگیری با علی(ع) استقبال کردند به جز سعید بن عاص[۴۳].[۴۴]

اجازه خروج از مدینه برای عمره

چندی پس از خلافت امیرالمؤمنین(ع)، کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و گروه زیادی از بنی امیه از مدینه به مکه پناه بردند. طلحه و زبیر که آینده سیاسی خود را تاریک دیده و از امتیازات مالی دوران عثمان محروم شده بودند و با نقشه معاویه، بوی خلافت به مشام آنها خورده بود، تصمیم گرفتند خود را به مکه رسانده و به دیگر مخالفان بپیوندند.

سخنان عایشه در دفاع از عثمان و مخالفت با علی در کنار خانه خدا آنان را در این تصمیم استوار ساخت. طلحه و زبیر قبل از حرکت به سوی مکه، محمد بن طلحه را نزد علی(ع) فرستاده و به او گفتند: علی را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب مساز، بلکه به او بگوی: «ای ابوالحسن رأی و نظر ما درباره تو متزلزل شده؛ ما کارها را برای تو آماده کردیم و خلافت را به تو واگذاشتیم و مردم را علیه عثمان تحریک کردیم، تا اینکه کشته شد. پس از آن مردم تو را برای خلافت نامزد کردند. ما نزد تو آمده و با سرعت با تو بیعت کردیم و گردن‌های اعراب را برای تو خاضع ساختیم و مهاجران و انصار فرزندان ما را در بیعت تو داخل کردند. اما زمانی که عنان حکومت را به دست گرفتی در رأی و کشورداری مستبد شده و از نظرات ما استفاده نکردی و ما را همچون زنی که در خانه پدر، بی‌شوهر مانده از خود راندی و امور را به دست مالک اشتر و حکیم بن جبله و دیگر مردم بادیه و گروه‌های شهری واگذاردی».

وقتی پیام آنها توسط محمد بن طلحه به امیرالمؤمنین(ع) رسید، حضرت فرمود: از آنها سؤال کن چه چیز آنها را راضی می‌کند؟ گفت: آنها می‌گویند یک نفر ما را بر کوفه و دیگری را بر بصره بگمار. حضرت فرمود: به خدا سوگند من از آنها اکنون که در مدینه‌اند مطمئن نیستم، چگونه مطمئن شوم زمانی که آن دو را به امارت عراقین (بصره و کوفه) بگمارم، برو و به آنها بگو: شما دو پیرمرد! از خدا و رسولش درباره امت او برحذر باشید و با غائله و فتنه به مسلمانان تجاوز مکنید، در صورتی که شما سخن خداوند را شنیده‌اید که ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[۴۵].[۴۶]

حضرت در این سخن به آنان گوشزد می‌کند که در صدد فتنه بوده و برای کسب قدرت تلاش می‌کنند و کسی که چنین هدفی را تعقیب کند، باید بداند از آخرت نیک بی‌بهره است. عدۀ زیادی بودند که مؤمن می‌نمودند؛ ولی زمانی که به خلافت و ریاست رسیدند، حب مقام و ریاست آنان را منحرف کرد. در آغاز با انگیزه خدمت به مردم مقامی را قبول کردند، ولی در نهایت به خاطر حفظ آن مقام و قدرت‌نمایی، در منجلاب فساد و ستم سقوط کردند.

سفیان بن خالد گوید: امام صادق(ع) فرمود: «از ریاست بپرهیز زیرا کسی آن را نخواست، جز اینکه هلاک شد»[۴۷]؛ به حضرت عرض کردم: فدایت شوم پس ما نیز هلاک شدیم؛ زیرا هیچ یک از ما نیست که دوست نداشته باشد، نامش برده شود و مورد توجه قرار گیرد و مردم مسائل را از او دریافت کنند. حضرت فرمود: «آن‌گونه که تو فکر می‌کنی نیست ریاست‌طلبی به این معنی است که مردی را بدون حجت و برهان (و شایستگی) در مقامی منصوب کنی و در آن‌چه بگوید او را ا تصدیق نمایی و مردم را به شنیدن سخنش دعوت نمایی»[۴۸].

محمد بن طلحه بعد از دریافت پیام علی(ع) نزد طلحه و زبیر رفت و کلام حضرت را به آنان رساند. ولی نزد امیرالمؤمنین بازنگشت. چند روزی که از این واقعه گذشت آن دو نزد حضرت رفتند و برای انجام مراسم عمره اجازه خواستند تا به مکه بروند.

امیرالمؤمنین(ع) پس از اینکه آنها را سوگند داد که بیعت خود را نقض نکنند و میان مسلمانان اختلاف نیفکنند و بعد از اتمام مراسم به مدینه بازگردند و آنها نیز قسم خورده و قول دادند، اجازه داد که از مدینه خارج شوند. پس از آن‌که آنها از نزد علی(ع) خارج شدند، حضرت به اصحاب خود فرمود: به خدا قسم آنها اراده عمره ندارند. می‌خواهند فتنه و آشوب به پا کنند: ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[۴۹] آنان بعد از این ملاقات به مکه رفته و آن‌چه خواستند انجام دادند[۵۰].[۵۱]

دلیل اجازه مسافرت مکه به طلحه و زبیر

سؤالی مطرح است که چرا امیرالمؤمنین(ع) با اینکه می‌دانست طلحه و زبیر قصد توطئه دارند، مانع آنها نشد و به آنان اجازه داد به مکه بروند؟

حضرت هنگام پذیرش درخواست آن دو، از آنان بیعت گرفت. او شخصیتی نبود که افراد را بدون ارتکاب جرم مجازات و کیفر کند؛ به علاوه اگر حضرت آنان را بازداشت می‌کرد، مورد اعتراض مردم واقع می‌شد؛ چون طلحه و زبیر دارای موقعیت اجتماعی بودند و کسی باور نمی‌کرد در صدد توطئه باشند و آنان که علی(ع) را به استبداد رأی متهم کرده بودند، به ستمگری و ظلم نیز متهم می‌کردند. امیرالمؤمنین(ع) در ملاقاتی که با ابن عباس ـ بعد از آخرین ملاقات طلحه و زبیر با آن حضرت ـ داشت، به علت اجازه خروج آنان اشاره می‌کند. شیخ مفید در کتاب جمل می‌نویسد: طلحه و زبیر پس از ترک امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس برخوردند. ابن عباس به آن دو گفت: امیرالمؤمنین به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آری. سپس ابن عباس به دیدار امیرالمؤمنین(ع) آمد. حضرت فرمود: «آنها اجازه رفتن به عمره خواستند و من بعد از اینکه از آنان با سوگند ضمانت گرفتم که حیله ننمایند و بیعت خود را نشکنند و فساد ننمایند، به آنها اجازه دادم. به خدا سوگند! ای فرزند عباس من می‌‌دانم که آن دو قصدی جز فتنه ندارند. من آنها را می‌بینم که برای جنگ با من به مکه می‌روند؛ زیرا یعلی بن منیه (کارگزار عثمان در یمن) خائن فاجر، اموال عراق و فارس را برده که در این راه مصرف کند و به زودی این دو مرد، علیه حکومت من دست به فساد خواهند زد و خون شیعیان و یاران مرا خواهند ریخت». ابن عباس با تعجب گفت: ای امیرالمؤمنین اگر این مسائل نزد شما معلوم بود، چرا به آنها اجازه دادی؟ و چرا آنها را زندانی نکردی و با آهن آن دو را نبستی؟ تا مسلمانان را از شرّ آنها حفظ کنی!

حضرت در جواب ابن عباس فرمود: ای پسر عباس! آیا به من پیشنهاد می‌کنی آغازگر ستم و بدی باشم، پیش از آن‌که نیکی کنم و با گمان و تهمت عقوبت کنم و یا به جرمی پیش از آن‌که جامه عمل بپوشد کسی را فرو گیرم؟ نه! سوگند به خدا که هرگز از پیمانی که خداوند برای حکومت و عدالت از من گرفته است، عدول نمی‌کنم و آغازگر جدایی نخواهم شد. ای پسر عباس! من به آن دو اجازه دادم و می‌‌دانم چه کاری از آن دو سرخواهد زد؛ ولی از خداوند بر ضد آنان یاری می‌طلبم و سوگند به خدا که هر دو کشته می‌شوند و گمان ایشان باطل خواهد بود. آنان به آرزوی خود نخواهند رسید و خداوند آن دو را به ظلم و ستم و پیمان شکنی و فسادی که نسبت به من می‌کنند، مؤاخذه خواهد کرد.[۵۲].

بنابراین از نظر علی(ع) مجازات آنان قبل از عمل، صحیح نبود و از نظر سیاسی نیز منطقی نیست؛ زیرا کسانی که علی(ع) را متهم به قتل عثمان کرده‌اند ـ با اینکه خود اقرار دارند که در آن شرکت نداشته ـ با دستگیری طلحه و زبیر بیشتر می‌توانستند مردم را علیه حضرت بشورانند. این در حالی بود که عایشه در مکه علی را متهم کرده بود و معاویه در شام پیراهن عثمان را به منبر آویخته و علی(ع) را متهم می‌کرد[۵۳].[۵۴]

نقش عایشه در جنگ جمل

عایشه از مخالفان سرسخت امیرالمؤمنین(ع) بود. شیخ مفید انگیزه‌های گوناگونی در مخالفت عایشه با علی(ع) نقل می‌کند که ریشه همه آنها به موقعیت حضرت و همسرش نزد رسول خدا(ص) باز می‌گردد[۵۵] عایشه خود می‌گفت: «همواره بین من و علی دوری و نفرتی که میان زن و خویشاوندان شوهرش وجود دارد، وجود داشت»[۵۶]

از این روی عایشه به مدینه بازنگشت وی پس از اتمام مراسم حج، مکه را به قصد مدینه ترک کرد و چون به «سَرَف» رسید، مردی از بنی لیث را (که از خویشاوندان مادری او بود) به نام عبید بن ابی‌سلمه مشهور به ابن ام کلاب دید. عایشه گفت: چه خبر؟ پاسخ داد: عثمان کشته شد (عایشه با شنیدن این سخن خوشحال شد) و مردم به اتفاق با علی(ع) بیعت کردند. عایشه ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود آید اگر کار خلافت به نفع علی خاتمه یابد. سپس گفت: مرا به مکه برگردانید. او را به مکه بازگرداندند، در حالی که می‌گفت به خدا عثمان مظلوم کشته شده. به خدا من به خون‌خواهی او قیام خواهم کرد. آن مرد گفت: چرا؟ مگر نخستین کسی که با عثمان مخالفت و ستیز کرد تو نبودی! تو همیشه می‌‌گفتی نَعْثَل را بکشید او کافر شده! عایشه گفت: مردم از او خواستند تا توبه کند و او نیز توبه کرد. اما بعد از توبه او را کشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است. ابن ام کلاب بعد از شنیدن سخنان عایشه در اشعاری گفت:

[۵۷]
فَمِنْكِ الْبَدَاءُ وَمِنْكِ الْغِيَرْ وَمِنْكِ الرِّيَاحُ وَمِنْكِ الْمَطَرْ
وَأَنْتِ أَمَرْتِ بِقَتْلِ الإِمَامِوَقُلْتِ لَنَا إِنَّهُ قَدْ كَفَرْ
فَهَبْنَا أَطَعْنَاكِ فِي قَتْلِهِوَقَاتِلُهُ عِنْدَنَا مَنْ أَمَرْ
وَلَمْ يَسْقُطِ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِنَاوَلَمْ تنكف شَمْسُنَا وَالْقَمَرْ
وَقَدْ بَايَعَ النَّاسُ ذَا تَدَرّإٍيُزِيلُ الشَّبَا وَيُقِيمُ الصَّعَرْ
وَيَلْبَسُ لِلْحَرْبِ أَثْوَابَهَاوَمَا مَنْ وَفَى مِثْلَ مَنْ قَدْ غَدَرْ
از تو ای عایشه مخالفت آغاز شد و از تو تغییر وضع پیش آمد. باد و باران و طوفان، انقلاب از توست. تو دستور قتل پیشوا را دادی و تو گفتی که او کافر شده است. چنین بدان که ما، در کشتن او از تو اطاعت کرده باشیم، بنابراین قاتل او نزد ما کسی است که فرمان قتل را صادر کرده است. چیزی اتفاق نیفتاده، نه سقف بر سر ما فرود آمده و نه آفتاب و مهتاب گرفته است. مردم با بزرگواری بیعت کرده‌اند که خطر و بدی را زایل می‌کند. او برای جنگ جامه و زره می‌پوشد. آری هرگز شخص با وفا و پاک، مانند خائن و غدّار نیست».

ابن ام کلاب در اشعارش به مخالفت‌های عایشه با عثمان اشاره دارد که دو مورد آن را ذکر می‌کنیم:

  1. در سال سی و دوم هجری عایشه از عثمان، میراث خود را از اموال پیامبر طلب کرد. عثمان گفت: آیا تو و حفصه و مالک بن اوس شهادت نداده‌اید که پیغمبر فرمود: «ما پیامبران چیزی به ارث نمی‌گذاریم» و با همین روایت، حق فاطمه زهرا(س) دختر پیغمبر را از میان بردید؟ حال مطالبه ارث او را می‌نمایی! عایشه از سخنان عثمان بر آشفت و بسیار سخن‌های زشت نثار عثمان کرد. عثمان بالای منبر رفت و گفت: آن زن دشمن خداست، او و رفیقش حفصه همانند زن نوح و لوط‌اند و آیه‌ای از قرآن را در شأن آن دو خواند[۵۸] عایشه از شنیدن سخنان عثمان برآشفت و گفت رسول خدا(ص) تو را تشبیه به نعثل یهود کرده (پیر مردی با ریش بلند) و فریاد زد: «نعثل را بکشید خدا او را بکشد[۵۹].
  2. برخی نیز نوشته‌اند که عثمان از پرداخت آن مبلغی که ابوبکر و عمر برای او از بیت المال مقرر کرده بودند، مضایقه می‌کرد. از این رو عایشه مردم را علیه عثمان تحریک می‌کرد و می‌گفت: ای عثمان تو بیت‌المال را به خود اختصاص داده‌ای و امت پیامبر را در سختی قرار داده و خویشان خود را در مال مسلمانان صاحب اختیار گردانده‌ای و هر یک را به امارت منطقه‌ای گماشته‌ای. خداوند تو را از آسمان بی‌بهره کند و از زمین بی‌نصیب گرداند و می‌گفت: هنوز پیراهن مصطفی کهنه نشده است، ولی عثمان شریعت او را کهنه ساخته. ای مردم بکشید این پیر کفتار را که خداوند این پیر کفتار را زنده نگذارد[۶۰].

شیخ مفید نمونه‌های متعددی از اعتراضات عایشه علیه عثمان را ذکر کرده است[۶۱].

عایشه در حالی از عثمان دفاع می‌کند که قبل از حج مروان از او خواست عثمان را یاری کند؛ اما او نپذیرفت[۶۲].[۶۳]

عایشه در مکه

عایشه در مسیر مکه به مدینه وقتی فهمید علی(ع) به خلافت رسیده است، به مکه بازگشت و به حجر اسماعیل پناه برد و چون مردم گرد او جمع شدند، گفت: شورشیانی که از شهرها و کشتزارها جمع شده بودند، بر این مرد مظلوم (عثمان) هجوم آورده، او را کشتند. ایراد آنها بر عثمان این است که چرا جوانان خردسال را به کار گماشته، حال آن‌که قبل از او نیز دیگران (ابوبکر و عمر) جوانان را به کار گماشته بودند. دیگر بهانه آنان این بود که بعضی از مناطق را قُرُق کرده است و این نیز سابقه داشت و جز آن صلاح نبود. در عین حال عثمان از آنها پیروی کرد و برای اینکه آنان اصلاح شوند، دست از آن کارها برداشت، ولی چون حجت و عذری نیافتند، به جنبش آمدند و ستم آغاز کردند و خون حرام را در ماه حرام و در حرم مدینه ریختند و اموال حرام را تصرف کردند. به خدا سوگند یک انگشت عثمان از یک فرد مانند آنان بهتر است. به خدا سوگند اگر چیزهایی که به دستاویز آن عثمان را کشتند، گناه بود از آن پاک شد چنان که طلا از آلودگی پاک می‌شود.

عبدالله بن عمرو حضرمی که از سوی عثمان استاندار مکه بود، گفت: من نخستین خون‌خواه عثمانم. او نخستین داوطلب بود و بنی امیه که از مدینه به مکه گریخته بودند، از او پیروی کردند. عبدالله بن عامر نیز از بصره با اموال زیادی آمد و یعلی بن منیه نیز از یمن با ششصد شتر و ششصد هزار درهم، در بطحا اردو زد و شتران خود را خواباند.

در این هنگام طلحه و زبیر هم از مدینه رسیدند و عایشه را دیدند. عایشه به آن دو گفت: چه خبر دارید؟ گفتند: از دست غوغا و اعراب بَدوی از مدینه گریختیم و از قومی جدا شدیم که سرگردان بودند، نه حقی می‌شناختند و نه از باطلی روگردان بودند و نه می‌توانستند از خود دفاع کنند[۶۴].

بنابر نقل مفید عبدالله بن ابی ربیعه که از سوی عثمان کارگزار صنعا بود به مکه آمد در حالی که رانش شکسته بود. وی در هنگام محاصره عثمان، شتابان برای یاری دادن او حرکت کرد. در مسیر راه اسب تیز رو صفوان بن امیه به قاطر عبدالله تنه زد و او به زمین افتاد و استخوان رانش شکست. چون میان راه از کشته شدن عثمان آگاه شد، به مکه آمد و وقتی دید عایشه مردم را برای خون‌خواهی عثمان فرا می‌خواند، دستور داد برای او تختی فراهم آورند و در مسجدالحرام نهند. چون او را بر آن تخت نهادند، گفت: هر کس برای خون‌خواهی عثمان بیرون برود من وسایل حرکتش را فراهم می‌سازم. بدین ترتیب گروه بسیاری را آماده ساخت ولی خود به سبب شکستگی رانش نتوانست با آنان حرکت کند[۶۵].

بنابر نقل مفید، یعلی بن منیه که کارگزار عثمان بر «جَنَد[۶۶] بود، آن سال به حج آمده بود؛ و چون سخن عبدالله بن ابی ربیعه را شنید، گفت: هر کس به قصد خون‌خواهی عثمان بیرون رَوَد من نیز وسایل او را فراهم سازم. وی با ده هزار دیناری که از یمن آورده بود، چهارصد شتر خرید و مردان را بر آن سوار می‌کرد. وقتی که حضرت از خبر عبدالله بن ابی ربیعه و یعلی که در راه شوراندن مردم اموالی را خرج کرده‌اند، آگاه شد، فرمود: به خدا سوگند: اگر به آن دو دست یابم، اموال آنان را در راه خدا خرج خواهم کرد. سپس فرمود: به من خبر رسیده که یعلی ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از اموال یمن سوء استفاده کرده و آورده است. اگر او را بیابم، نسبت به آنچه اقرار کرده او را بازخواست خواهم کرد. روز جنگ جمل به محض اینکه مردم پراکنده شدند، یعلی گریخت. عایشه چون اجتماع مخالفان علی(ع) را در مکه دید و متوجه شد آنان با علی(ع) سرستیز دارند و از او در جنگ با علی(ع) پیروی می‌کنند، برای خروج آماده شد و همه روز منادی او ندا می‌داد که مردم برای خروج آماده شوند[۶۷].

بنابر نقل تاریخ یعقوبی، بیشترین تحریک علیه عثمان از جانب طلحه و زبیر و عایشه بود[۶۸] ولی آنان به خاطر مخالفت با علی](ع)، خون‌خواهی عثمان را مطرح کردند[۶۹].

انتخاب بصره

عایشه با سخنرانی‌هایی که علیه علی(ع) و در خون‌خواهی عثمان ایراد کرد، توانست جمع زیادی از ورشکسته‌های سیاسی و گروهی از بنی امیه را جذب کند. وی در جمع آنان گفت: بپاخیزید و بر ضد این شورشیان چاره‌ای بیندیشید. گفتند ما به شام می‌رویم. ابن عامر گفت: معاویه بر آنجا مسلط است؛ به بصره رویم که مرا آنجا دست پروردگانی است و مردم آنجا نیز، دل با طلحه دارند. به وی گفتند: خدا تو را زشت بدارد که نه صلح جویی و نه جنگ آور. اگر چنین است چرا خود در بصره نماندی که همچون معاویه باشی و بر آن شهر تسلط داشته باشی که در آن صورت ما به کوفه می‌رفتیم و همه راه‌ها را بر این جماعت می‌بستیم؟ اما او پاسخ قابل قبولی نداشت.

آنان سرانجام تصمیم گرفتند به بصره روند، از این رو به عایشه گفتند: «اگر مردم بصره بخواهند در مورد بیعت علی(ع) که برگردن آنهاست، با ما احتجاج کند، همان طوری که اهل مکه را شوراندی ایشان را هم خواهی شوراند. اگر خداوند کار را برای ما اصلاح فرمود، همانی است که می‌خواهیم و در غیر آن صورت، به اندازه تاب و توان خود دفاع می‌کنیم تا خداوند چه خواهد». عایشه این پیشنهاد را پذیرفت.

طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر[۷۰] را نیز دعوت کردند که همراه آنها برود، ولی او نپذیرفت و گفت: من مردی از اهل‌مدینه‌ام؛ هر کار که ایشان انجام دهند، من نیز انجام می‌دهم.

همسران رسول خدا(ص) که در مراسم حج شرکت کرده بودند، همراه عایشه بودند و همگی قصد بازگشتن به مدینه داشتند و چون عایشه تصمیم گرفت به بصره رود، آنها او را رها کردند. حفصه دختر عمر نخست موافقت کرد که همراه عایشه باشد، ولی برادرش عبدالله بن عمر او را از این کار منع کرد[۷۱].[۷۲]

گفت‌وگوی ام سلمه و عایشه

عایشه برای اینکه تنها نباشد و بتواند جمعیت بیشتری گرد خود جمع آورد، نزد ام سلمه همسر گرامی رسول خدا(ص) رفت و به وی گفت: تو بزرگ مادران مؤمنانی. مردم از عثمان خواستند توبه کند او نیز توبه کرد، ولی او را کشتند. عبدالله بن عامر به من خبر داده که صد هزار مرد شمشیر زن در بصره آماده جنگ هستند. با ما بیا تا جلو خونریزی را گرفته و بین دو گروه صلح برقرار کنیم.

ام سلمه گفت: تو به خون‌خواهی عثمان قیام کردی، در حالی که یکی از مخالفان سرسخت وی بودی. تو را چه و خون عثمان! عثمان مردی از عبدمناف و تو از بنی تیم بن مرّه هستی. آیا علیه علی(ع) پسر عموی پیامبر که مهاجر و انصار با او بیعت کرده‌اند، قیام می‌کنی؟ آن‌گاه ام سلمه به ذکر فضایل علی(ع) پرداخت و گفت: ای عایشه تو از پیامبر شنیدی که فرمود: «علی خلیفه من بر شماست در زمان حیاتم و در زمان مرگم پس هر کس با او مخالفت کند با من مخالفت کرده است»[۷۳] آیا به این سخن پیامبر گواهی می‌دهی؟ گفت: آری. ام سلمه گفت: ای عایشه از خدا بترس و برحذر باش از آن‌چه خدا و رسولش تو را از آن برحذر داشته‌اند و زنی مباش که سگ‌های حوأب بر او پارس کنند. ای عایشه طلحه و زبیر تو را مغرور نکنند. آنان تو را از خدا بی‌نیاز نسازند. عایشه که از ملاقات خود با ام سلمه نتیجه‌ای نگرفت، از او دور شد و آهنگ بصره کرد.

گفت‌وگوی بین ام سلمه و عایشه به طُرق مختلف و در کتاب‌های گوناگون نقل شده است[۷۴] ابن قتیبه می‌نویسد: ام سلمه هنگامی که در مدینه بود، اطلاع یافت عایشه قصد حرکت به جانب بصره را دارد. از این روی در نامه‌ای که به او نوشت عایشه را از این کار منع کرد و عمل وی را بر خلاف قرآن و سنت دانست. ولی عایشه کار خود را توجیه کرده و در نامه‌ای به وی پاسخ داد[۷۵].

آن‌چه را که ابن قتیبه به عنوان نامه ذکر کرده، ناسخ التواریخ به عنوان سخنرانی ام سلمه بعد از پایان مذاکرات آورده است و در آخر پاسخ عایشه را نیز آورده و به نظر می‌رسد که نقل ناسخ التواریخ[۷۶] در اینجا صحیح باشد؛ زیرا ام سلمه هنوز در مکه بود و این شهر را ترک نکرده بود و برای اینکه علی(ع) را در جریان مسائل مکه قرار دهد، نامه‌ای به آن حضرت نوشت بدین مضمون که طلحه و زبیر و عایشه قصد رفتن به بصره را دارند و نامه را توسط فرزند خود عمر بن ابی سلمه نزد علی(ع) فرستاد[۷۷].

شخصیت دیگری که خبر خروج طلحه و زبیر و عایشه را به سوی بصره به آگاه علی(ع) رساند، ام الفضل دختر حارث، مادر عبدالله بن عباس بود. او نامه خود را به مردی از جُهَیْنه به نام «ظفر»، داد که دارای درایت و زبانی گویا بود و به او صد دینار داد و خواست تا به سرعت نامه را به علی برساند و مخارج سفر وی را پذیرفت[۷۸] این دو زن فداکار این چنین پایداری خود را در دفاع از حکومت حق علی(ع) به اثبات رساندند[۷۹].

حرکت ناکثین به طرف بصره

با امکاناتی که از سوی کارگزاران عثمان فراهم شد، طلحه و زبیر همراه عایشه آماده حرکت به سوی بصره شدند. منادی عایشه ندا در داد که مادر مؤمنان و طلحه و زبیر آهنگ بصره دارند. هر کسی می‌خواهد اسلام را عزت دهد و با منحرفان از دین جنگ کند و انتقام خون عثمان را بگیرد و مرکب و لوازم ندارد بیاید، آنان ششصد نفر را بر ششصد شتر سوار کردند و در مجموع هزار نفر شدند. (برخی نیز گفته‌اند نهصد نفر بودند) همگی از اهل مکه و مدینه و چون حرکت کردند، مردم دیگری هم به ایشان پیوستند و جمع آنها به سه هزار نفر رسید. یعلی بن منیه به زبیر چهارصد هزار درهم و برای هفتاد نفر از قریشیان مرکب فراهم ساخت و به عایشه هم شتر نری که نامش عسکر بود داد. گفته‌اند آن را به دویست دینار خرید.

چون عایشه از مکه بیرون آمد مروان بن حکم هنگام نماز اذان گفت و آمد کنار طلحه و زبیر ایستاد و گفت نام کدام یک از شما را به عنوان امیر و پیشنماز بگویم؟ عبدالله بن زبیر گفت: نام پدرم را و محمد بن طلحه گفت: نام پدر مرا ذکر کن. اختلاف شدیدی بر سر پیشنمازی بین طلحه و زبیر بروز کرد. عایشه کسی نزد مروان فرستاد و گفت: می‌خواهی ما را به تفرقه و پراکندگی واداری. خواهرزاده من عبدالله بن زبیر با مردم نماز خواهد گزارد. برخی نیز گویند عبدالرحمن بن عتاب اُسیّد تا هنگامی که کشته شد بر این کار مأمور بود و پیشنمازی می‌کرد[۸۰].

کسانی که از حکومت علی(ع) ناراضی بودند زمانی که از مخالفت عایشه آگاه شدند به سرعت خود را به مکه رسانده و از خون‌خواهان عثمان حمایت کردند؛ از جمله اینها مروان بن حکم، سعید بن عاص، عبدالرحمان بن عتاب بن اسید و مغیرة بن شعبه بودند. مغیره از کسانی بود که مردم را بر خون‌خواهی عثمان تحریص و آنان را به قیام دعوت می‌کرد و بعد خود راه طائف را در پیش گرفت و از هر دو گروه جدا شد[۸۱]. مغیره به خاطر کناره‌گیری‌اش از صحنه‌های سیاسی و به انتظار فرصت نشستن به ذکاوت و هوشمندی شهرت یافت. او جزو مخالفان علی(ع) بود و به مکه آمد و مردم را برای شرکت در جمع شورشیان تشویق می‌کرد؛ ولی در جمع آنها برای خود موقعیت مناسبی نمی‌دید و با ترکیبی که رهبران شورشی داشتند، موفقیت آنان برای وی مورد تردید بود. حرکت به سوی بصره برای مغیره نیز خوشایند نبود؛ زیرا وی به خاطر کار خلافی که در هنگام حکومت بر بصره انجام داده بود، از کار برکنار شد و در نتیجه آینده خوبی را در بصره برای خود نمی‌دید. از این روی راه طائف را پیش گرفت و زمانی که بسر بن ارطات به طائف یورش برد، از او استقبال کرد و با به حکومت رسیدن معاویه حاکم کوفه گردید[۸۲].

عبدالرحمان بن عتاب نیز که در این واقعه موقعیت مناسبی به دست آورده و بر اثر اختلاف طلحه و زبیر پیشنماز جمع شده بود، تا آخر راه با ناکثین بود و در جنگ جمل کشته شد.

مروان از شخصیت‌هایی بود که مدتی مشاور عثمان و از خواص او به شمار می‌رفت. وی می‌دانست که عایشه، طلحه و زبیر مردم را علیه عثمان تحریک کرده‌اند. او به خوبی به یاد داشت که از عایشه برای نجات عثمان کمک خواست، ولی از جانب شورشیان خطری متوجه او نبود وی در پی فرصت بود که کینه خود را ابراز کند. هنگام برپایی نماز در صدد ایجاد تفرقه بین طلحه و زبیر برآمد و خود گفته است که در هنگام جنگ جمل طلحه را با تیر زده است[۸۳].

در این میان سعید بن عاص که همراه آنان حرکت کرده بود، در صداقت این گروه و موفقیتشان دچار تردید شد. به این جهت زمانی که ناکثین در مسیر خود به طرف بصره به ذات عِرْق (دو منزلی مکه) رسیدند، به دیدار مروان و یارانش رفت و به آنها گفت: کجا می‌روید و این قاتلان عثمان را بر روی شتران به دنبال خود راه انداخته‌اید؟ (منظور وی از قاتلان عثمان؛ طلحه، زبیر و عایشه بود) و اضافه کرد: اینها را بکشید و به خانه‌های خود برگردید. مروان و همراهانش در پاسخ سعید بن عاص گفتند: اکنون به راه خود ادامه می‌دهیم، شاید بتوانیم قاتلان عثمان را بکشیم.

سعید بن عاص آن‌گاه به دیدار طلحه و زبیر شتافت و با آنها خلوت کرد و گفت: به من راست بگویید اگر پیروز شوید چه کسی را به امارت بر می‌گزینید؟ گفتند: هر کدام را که مردم انتخاب کنند. او گفت: شما که به خون‌خواهی عثمان بیرون آمده‌اید خلافت و امارت را در فرزندان عثمان قرار دهید. آنها گفتند: ما حاضر نیستیم، پیرمردان مهاجر را رها کنیم و امارت را به پسران ایشان بدهیم. وی گفت: آری من هم می‌کوشم خلافت را از فرزندان عبدمناف بیرون آورم. سپس از جمع آنان جدا شد و به مکه بازگشت. عبدالله بن خالد بن اسید نیز بازگشت. مغیرة بن شعبه نیز گفت: نظر صحیح همان است که سعید گفته، هر کس از ثقیف است باز گردد[۸۴].

شورشیان حرکت کردند، «آبان» و «ولید» پسران عثمان نیز با آنان بودند. راهنمای ایشان مردی بود از قبیله عُرَیْنَه. وی همان کسی است که شتر عایشه را از او خریدند. مرد عُرَنی گوید: چون به ناحیه حَوْأَبْ رسیدیم و کنار آب آن ایستادیم، سگ‌های آنجا پارس کردند و به سوی ما خیز برداشتند. پرسیدند نام این آب‌گاه چیست؟ گفتم: حَوْأب. ناگاه عایشه فریاد کشید و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۸۵] بر زبان آورد و گفت: بدون شک من همانم که شنیدم پیامبر(ص) می‌فرمود: «گویا یکی از شماست که سگ‌های حوأب بر او پارس می‌کنند بر حذر باش ای حمیراء (عایشه) که تو آن باشی!»[۸۶] آن‌گاه بر دست شتر خود کوفت و آن را به زانو درآورد و گفت مرا برگردانید که من همانم[۸۷].

از ابن عباس نیز نقل شده که رسول خدا(ص) روزی به زنانش که جمع شده بودند فرمود: «ای کاش می‌دانستم سگ‌های حوأب بر کدام یک از شما همسرانم که صاحب شتر پُرمویی است پارس می‌کنند. در راست و چپ او عده زیادی کشته می‌شوند و تمام آنها در آتش هستند و عده کمی بعدها نجات پیدا می‌کنند»[۸۸]. این حدیث را علامه امینی با عبارات مختلف و از منابع گوناگون اهل سنت نقل کرده است[۸۹].

باری طلحه و زبیر با شنیدن این سخنان دچار مشکل شدند و گفتند این جا حوأب نیست. دروغ می‌گوید کسی که خیال می‌کند اینجا حوأب است، سپس پنجاه نفر از مردم آنجا آوردند و شهادت دادند که اینجا آب حوأب نیست و این اولین گواهی دروغ دسته جمعی بود که در اسلام اتفاق افتاد[۹۰] خوارزمی گواهان دروغ را هفتاد تن ذکر کرده است[۹۱].

این وضعیت که پیش آمد ناچار یک شبانه روز توقف کردند و عایشه بعد از شهادت گواهان نیز مردد بود. از این روی به وی گفتند: در صدد فرار برآیید و بگریزید که علی(ع) هم اکنون خواهد رسید، عایشه و قوم به سوی بصره حرکت کردند[۹۲] طلحه و زبیر برای اینکه زمینه ورود به بصره را آماده کنند، از عبدالله بن عامر خواستند که بزرگان بصره را معرفی کرده تا موافقت آنها را جلب کنند. عبدالله گفت: آنها سه نفر هستند؛ کعب بن سُوَر، منذر بن ربیعه در قبیله ربیعه و احنف بن قیس در مُضَر که همه مورد احترام‌اند. طلحه و زبیر برای هر یک از آنها نامه‌ای جداگانه نوشته و آنها را به خون‌خواهی عثمان دعوت کردند، ولی آنها پاسخ منفی به درخواست ناکثین دادند و این باعث ناراحتی و غضب آنها گردید.

کعب بن سور که از طرف عمر بن خطاب، قاضی بصره بود در جواب آنها نوشت: «اگر عثمان ظالم کشته شده نه شما و نه او حقی ندارید و اگر مظلوم کشته شده پس غیر شما دو نفر، افرادی سزاوارترند به خون‌خواهی او و اگر کار بر کسانی که حاضر بودند مشکل است، بر کسانی که غایب بودند مشکل‌تر است»[۹۳] ولی کعب بعداً به ناکثین پیوست و در جنگ جمل در کنار شتر عایشه، کشته شد[۹۴] احنف نیز در جنگ جمل از علی(ع) حمایت نکرد، ولی نگذاشت قومش به طلحه و زبیر بپیوندند[۹۵].[۹۶]

سخنان امیرالمؤمنین(ع) درباره ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) با اطلاعاتی که به دست آورد، متوجه شد شورشیان قصد بصره را دارند. بنابراین در صدد برآمد که آنها را تعقیب و از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند. برخی به آن حضرت پیشنهاد کردند طلحه و زبیر را تعقیب نکند. حضرت این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود فریب آنها را نخواهد خورد و منتظر فتنه انگیزی و فساد آنها نخواهد ماند:

۱. «به خدا سوگند همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام (شکارچی) بر در لانه‌اش به خواب خوش فرو رود، آن‌گاه صیاد کمین گرفته، بر او بتازد و او را صید کند. من پیوسته با دستیاری آن‌که روی به حق دارد، آنان را که از حق روی برگردانده‌اند به شمشیر می‌زنم و به کمک آن‌که شنوای حق و پیرو آن است، سرکش ناباور را میرانم. به خدا سوگند از آن هنگام که خدا پیامبر خویش را قبض روح کرد تا امروز پیوسته مرا از حقم باز داشته‌اند و دیگری را در آن حق بر من مقدم داشته‌اند»[۹۷].

علی(ع) حرکت این گروه را ادامه همان سیاستی می‌دانست که بعد از پیامبر، وی را از خلافت که حق مسلمش بود محروم کردند. وی به این نکته مهم اشاره می‌کند که رهبر جامعه اسلامی نباید اجازه دهد افراد فاسد، جامعه را دچار اختلاف کرده و موجبات تضعیف حکومت را فراهم سازند. رهبر باید با افراد معتقد و با ایمان به جنگ مخالفان بی‌ایمان رفته و آنها را سرکوب کند. سید رضی قسمت‌هایی از سخنان حضرت را در رد نظرات و ادعاهای ناکثین در خون‌خواهی عثمان نقل کرده است. به نظر می‌رسد خطبه دهم و خطبه بیست و دوم[۹۸] و خطبه ۱۳۷ نهج البلاغه قسمت‌هایی از یک خطبه بوده که به روایات مختلف نقل شده است و مرحوم سید در هر مورد بخشی از آن را انتخاب کرده و آن‌چه مربوط به ادعای آنان در خون‌خواهی عثمان از علی(ع) است در خطبه ۲۲ و ۱۳۷ آمده است. ما بخشی از آغاز خطبه ۱۳۷ را در این جا نقل می‌کنیم:

٢. به خدا سوگند (طلحه و زبیر) از نسبت دادن هیچ منکری به من خودداری نکردند و میان من و خود انصاف را رعایت نکردند. آنان حقی می‌طلبند که خود آن را ترک کردند و خون‌خواهی خونی می‌کنند که خود آن را ریختند. پس من اگر در ریختن خون او عثمان شریک آنان بودم، آنان نیز در آن خون نصیبی دارند و اگر بدون من در آن خون دست داشته‌اند، از هیچ کس جز آنان، خون خواهی نباید کرد. نخستین دادگری آنان باید این باشد که درباره خود عادلانه حکم صادر کنند. بینایی من با من است، نه امری را به دیگران وارونه جلوه داده‌ام نه دیگران به من. آنان گروهی هستند سرکش و ستمکار چون لای تیره (فتنه انگیز) و زهر عَقْرب (جرّار و کینه جو) و در شبهه‌ای چون شب تیره گرفتار؛ در حالی که حقیقت امر روشن است و باطل از بیخ، در کشتگاه خود کنده و زبانش از برانگیختن شر بریده شده است. به خدا سوگند برای آنان آب‌گیری پر کنم که کشنده آب آن من باشم که نه سیراب از آن باز گردند و نه از هیچ گودالی جرعه‌ای بنوشند.

منظور حضرت از قسمت اول این است اگر آنان معتقد بودند که علی(ع) در کشتن عثمان شرکت داشته نمی‌باید با وی بیعت می‌کردند و حکومت او را به رسمیت بشناسند. امیرالمؤمنین(ع) در ادامه خطبه، به استقبال مردم برای بیعت اشاره می‌کند تا مردم بدانند که اتهام شرکت در خون عثمان نسبت به کسی که در پی کسب قدرت نبوده امری است بی‌اساس و تنها طالبان قدرت هستند که سعی می‌کنند با از بین بردن موانع و نیروهای رقیب به حکومتدست یابند[۹۹].

۳. زمانی که حضرت از تهدید طلحه به جنگ، آگاه شد، در خطبه‌ای پاسخ قاطعی به آن داد و موضع وی را نسبت به کشته شدن عثمان چنین معرفی کرد: «تاکنون به جنگ تهدید نمی‌شدم و از ضربت شمشیر مرا به هراس نمی‌انداختند، در حالی که به وعده پروردگارم به فتح و پیروزی مطمئن هستم.

به خدا سوگند طلحه به خون‌خواهی عثمان شتاب نکرد جز آن‌که ترسید خون او را از وی مطالبه کنند. چه، به او گمان خون ریختن می‌بردند و در قوم هیچ کس از او حریص‌تر نبود، پس، بر آن شد تا با گردآوری سپاهی به عنوان خون‌خواهی، امر را مشتبه سازد و ایجاد شک نماید.

به خدا سوگند، او درباره عثمان هیچ یک از این سه کار را انجام نداد:

  1. اگر فرزند عفان ـ چنانکه او می‌پنداشت ـ ستمگر بود، سزاوار بود کشندگان او را یاری دهد و یاری کنندگان او را براند.
  2. اگر او مظلوم بود شایسته بود که مردم را از کشتن او باز دارد و عذر او را برای مردم بیان کند.
  3. اگر در این دو شک داشت، سزاوار بود که گوشه گزیند و از قاتل و یاور او دوری گیرد و او و مردم را به خود واگذارد. اما او هیچ یک از این سه کار را نکرد و به کاری دست زد که معلوم نیست از چه مقوله است و عذرهایی آورد که هرگز قابل قبول نیست»[۱۰۰]..

۴. حضرت در ارتباط با سخنان زبیر که دعوت دوباره برای بیعت از او شد و او مدعی بود قلباً بیعت نکرده و بیعتش با علی(ع) ظاهری و صوری بوده است، فرمود: «زبیر می‌پندارد با دست بیعت کرده است نه با دل؛ پس به بیعت اقرار کرده ولی مدعی است که در دل قصد بیعت نداشته است، بر این ادعای خود باید دلیلی روشن و پذیرفتنی بیاورد و گرنه باید در کاری درآید که از آن بیرون رفته است او برابر بیعتی که کرده متعهد باشد»[۱۰۱].

۵. امیر المؤمنین(ع) برای این که حجت را بر طلحه و زبیر تمام کرده باشد و آنان را از فتنه و گرفتاری باز دارد، نامه‌ای نوشت و آن را توسط عمران بن حصین خزاعی برایشان فرستاد. در این نامه به بیعت داوطلبانه مردم اشاره می‌کند و می‌گوید: چون آن دو بیعت کرده‌اند چه با رضایت و چه با کراهت ملزم به اطاعت‌اند؛ زیرا زمان تقیه و کتمان نبوده است. نسبت به خون عثمان و اتهام شرکت علی(ع) در آن نیز بی‌طرفان مدینه را داور قرار می‌دهد و در آخر یادآوری می‌کند که پشیمانی از کار ننگی که تاکنون انجام داده‌اند، بهتر است از ننگی که با آتش همراه گردد.

اینک متن نامه که برابر نقل نهج البلاغه، ابوجعفر اسکافی آن را در کتاب مقامات در مناقب امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است:

اما بعد، شما می‌دانید ـ اگرچه پنهان داشته‌اید ـ که من بر آن نبودم تا مردم با من بیعت کنند مگر زمانی که آنان چنین خواستند و من از آنان بیعت نگرفتم مگر زمانی که ایشان دست پیمان به من دادند و شما دو تن از آنان بودید که به سوی من آمده و بیعت کردید. مردم نیز به علت تسلط (که ناگزیر باشند) و یا به طمع مال و دارایی موجود با من بیعت نکردند. شما دو نفر اگر به اختیار با من بیعت کردید پس هر چه زودتر از پیمان شکنی باز گردید و توبه کنید و اگر با بی‌میلی بیعت کردید به سبب اظهار اطاعت و نهان داشتن معصیت و نافرمانی، باری مرا بر خود مسلط کرده‌اید (و ملزم به پیروی هستید زیرا) به جان خودم سوگند که مهاجران برای تقیه و کتمان حقیقت، از شما سزاوارتر بودند. و ردّ بیعت قبل از پذیرش آن برایتان آسان‌تر بود از بیرون رفتن از آن و پیمان شکنی، بعد از اقرار به آن.

چنین پنداشته‌اید که من عثمان را کشته‌ام. پس بیایید تا میان من و شما کسانی از اهل مدینه ـ که از یاری من و شما روی گردانیده‌اند ـ داوری کنند تا هر کس، به میزان مسئولیت خویش ملزم باشد. پس ای دو سالخورده از رأی خویش برگردید ـ زیرا اکنون بزرگ‌ترین گرفتاری شما سرشکستگی و ننگ است ـ پیش از آن‌که ننگ و آتش همراه گردد. والسلام[۱۰۲].

حضرت به آنان یادآوری می‌کند که اگر از کار خلاف خود توبه کرده و بازگردند ممکن است گروهی آنان را به خاطر اشتباهی که مرتکب شده بودند، سرزنش کنند؛ ولی اگر توبه نکرده و به مخالفت خود ادامه دهند و در این راه کشته شوند گرفتار آتش غضب الهی شده و جهنم را بر ننگ و سرشکستگی خود افزوده‌اند.

۶. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه‌ای که به مناسبت حرکت اصحاب جمل به جانب بصره ایراد کرده‌اند مردم را به اطاعت از رهبر دعوت کرده و هشدار می‌دهند که پیروی نکردن از رهبر باعث نابودی قدرت اسلام گشته و آرام آرام حکومت به دیگران منتقل می‌شود. سپس به جریان اصحاب جمل می‌پردازد که آنان با حکومت من سر مخالفت دارند و من تا زمانی صبر می‌کنم که نظام مسلمین به خطر نیفتد. آن‌گاه علت مخالفت طلحه و زبیر را بر شمرده و آن را حسد و برگشت امور به گذشته می‌داند و در ادامه می‌فرماید: ما وظیفه داریم برابر دستورهای قرآن و سیره رسول خدا(ص) عمل کنیم. در این جا قسمتی که مربوط به اصحاب جمل است، نقل می‌کنیم: «اینان (طلحه و زبیر) بر اثر ناخشنودی از خلافت من با یکدیگر یار و همداستان شده‌اند. من تا زمانی که از جماعت شما بیمی نرود، صبر می‌کنم؛ زیرا آنان اگر این اندیشه سُست و نادرست را به اتمام رسانند، نظام جامعه مسلمین به هم خواهد خورد آنان تنها از روی حسد به کسی که خدا دنیا (خلافت) را به او متوجه فرموده، این دنیا را می‌خواهند. آنها در صددند کارها را به عقب برگردانند. شما را بر ما حقی است و آن، عمل به کتاب خدا و سیره رسول خدا(ص) و قیام به حق او و به پاداشتن سنت اوست»[۱۰۳].

امیرالمؤمنین(ع) کوشش فراوانی برای بازگشت طلحه و زبیر نمود و به تمام اشکال‌های آنان پاسخ داد، ولی آنان به راه خود ادامه دادند. حضرت آنان را طغیان‌گر معرفی نمود که برابر آن‌چه گذشت، پیامبر(ص) به علی(ع) و یاران خاص خود دستور داده بود که با ناکثین بجنگند. پارس سگ‌های حوأب نشان دیگری بر گمراهی این گروه است. بنابراین کسی نمی‌تواند مدعی شود که طلحه و زبیر اجتهاد کرده، پس مرتکب خلافی نشده‌اند و یا در کار خود محق بوده‌اند؛ زیرا قیام علیه حکومت حق جرم است و مجرم به عنوان باغی تحت تعقیب قرار می‌گیرد. اساساً اجتهاد در مقابل نص امری باطل و ناپسند است.

۷. حضرت برای جلوگیری از جنگ و نبرد با ناکثین نامه‌ای به عایشه نوشت و او را به بازگشت به منزل خود دعوت کرد. اما بعد، ای عایشه، تو از خانه‌ات بیرون آمدی در حالی که به خدای تعالی و رسول او عاصی شدی و در خواست کاری نموده‌ای که خدای سبحان تو را از آن کار فراغت داده است آن گاه ادعا می‌کنی که به سبب اصلاح کار مسلمانان از خانه بیرون آمده‌ام. مرا آگاه کن که زنان را با لشکر کشیدن و میان مردم اصلاح کردن چه کار باشد؟ و تو به تصور خودت درخواست خون عثمان می‌کنی و حال آن‌که میان تو و عثمان هیچ خویشاوندی و قرابتی نیست! عثمان مردی از بنی امیه و تو از بنی تمیم بن مره (بن کنانه) هستی.

به جان خودم سوگند گناه تو که از خانه بیرون آمدی (و خویش و خلق را) در معرض بلا افکنده‌ای، بیشتر از گناه کسانی است که عثمان را کشتند. من می‌‌دانم که تو به خویشتن این کار را انجام نمی‌دهی، جماعتی تو را بر این کار وا می‌دارند و تو را به سبب خون عثمان در خشم آورده‌اند. از خدا بترس ای عایشه، به خانه خود باز گرد و در پس پرده بنشین (که صلاح کار زنان در آن است که ملازم خانه باشند و پای بیرون ننهند) و السلام[۱۰۴]. طلحه و زبیر به نامه‌های حضرت پاسخ ندادند. ولی عایشه به آن پاسخ منفی داد[۱۰۵].

تصمیم علی(ع) بر جهاد و تعقیب ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) پس از اطلاع از حرکت بیعت شکنان به جانب بصره، ابن عباس، محمد بن ابی بکر، عمار بن یاسر و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد. محمد بن ابی بکر گفت: ای امیرالمؤمنین آنها چه می‌خواهند؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: آنها به خون‌خواهی عثمان برخاسته‌اند. محمد گفت: به خدا سوگند کسی جز آنها او را نکشت. سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اکنون نظریه خود را در این باره بگویید تا بشنوم»[۱۰۶]

عمار گفت: رأی درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم. مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند. ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین نظر من این است که نخست کسانی را به کوفه فرستاده تا برای تو بیعت بگیرند و نامه‌ای به ابوموسی اشعری بنویس که بیعت کند. سپس به جانب کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، با شتاب پیش از آن‌که آن قوم به بصره برسند اقدام کنیم. همچنین باید نامه‌ای به ام سلمه بنویسی که همراه تو حرکت کند در این کار البته برای تو نیرو و قوتی خواهد بود.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من خود با کسانی که مرا همراهی می‌کنند به تعقیب ایشان در مسیر می‌پردازم. اگر در راه به آنان برسم، فرو می‌گیرمشان و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروی کمکی خواهم خواست و به سوی آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بیرون آوردن او را از خانه‌اش روا نمی‌بینم هر چند آن دو مرد نسبت به عایشه چنان رفتار کردند[۱۰۷].[۱۰۸]

سخنرانی امام علی(ع) برای مردم مدینه

بعد از اینکه حضرت تصمیم به حرکت گرفت، مردم مدینه را برای حرکت دعوت کرد. عبدالله بن جناده گوید: در ابتدای حکومت علی(ع)، می‌خواستم از حجاز به عراق بروم، از این روی بعد از مراسم عمره به مدینه رفتم و داخل مسجد رسول خدا(ص) شدم و شنیدم منادی ندا می‌کند «الصَّلَاةَ جَامِعَةً». چون مردم در مسجد جمع شدند، علی(ع) در حالی که شمشیر خود را به همراه داشت، حرکت کرد. چشم‌ها، همه به سوی او خیره شد. حمد خدای را به جا آورد و بر رسول صلوات فرستاد سپس فرمود:

اما بعد، چون خدا پیامبرش را ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ به سوی خود باز گرفت، با خود گفتیم ما افراد خاندان و عترت و وارثان اوییم و از میان همه مردم، ما اولیای اوییم و هیچ کس با ما در مورد حکومت ستیز نخواهد کرد و هیچ آزمندی به حق ما طمع نخواهد بست؛ ولی پیشتر از همه، خویشان ما بر ما شوریدند و حکومت پیامبر ما را از دست ما ربودند و غصب کردند و امارت برای کسی غیر از ما فراهم شد. از آن پس ما رعیت شدیم آن چنان که هر ناتوانی در ما طمع بست و هر فرومایه و زبونی بر ما عزت و تکبر فروخت. چشم‌های ما از این پیشامد گریست و سینه‌ها خشم گرفت و جان‌ها بی‌تابی کرد.

به خدا سوگند که اگر بیم جدایی و پراکندگی میان مسلمانان نبود و این که کفر به قدرت خود برگردد و دین نابود شود، ما به گونه دیگری غیر از آن‌چه برای آنان بودیم و تحمل کردیم، میبودیم پس والیانی حکومت را عهده‌دار شدند که برای مردم خواهان خیر نبودند.

ای مردم! شما مرا از خانه‌ام بیرون کشیدید و با من بیعت کردید در حالی که حکمرانی را نمی‌پسندیدم و دشمن داشتم؛ زیرا فراست و زیرکی من از آن‌چه در دل‌های بسیاری از شما بود، برایم گواهی می‌داد. این دو مرد هم پیشاپیش همه بیعت کنندگان با من بیعت کردند و شما این موضوع را می‌دانید و اینک آن دو، پیمان شکنی و مکر کردند و با عایشه به بصره رفتند تا جمع شما را به پراکندگی بکشند و شما را رویاروی هم قرار دهند.

پروردگارا! آنان را در قبال کاری که کرده‌اند سخت فروگیر و فرو افتادن آن دو را جبران مفرمای و لغزش آن دو را میامرز و آنان را به اندازه فاصله میان دو بار دوشیدن ناقه‌ایی [که زمانی اندک است] مهلت مده، چون آن دو حقی را که خود رها کردند، می‌طلبند و خونی را که خود بر زمین ریختند، می‌خواهند. پروردگارا! من وعده تو را دریافتم که خود فرمودی ـ و سخنت بر حق است ـ بر آن کسی که ستم شود (خدای او را نصرت خواهد داد) پروردگارا! وعده مرا (که قول دادی) برآور و مرا به خودم وامگذار که تو بر هر کاری توانایی[۱۰۹].

امیرالمؤمنین(ع) برای تعقیب طلحه و زبیر از مردم یاری خواست و فرمود: «خدا را یاری کنید تا شما را یاری کند و کارتان را اصلاح فرماید» ولی مردم سنگینی کردند.

زیاد بن حنظله که سنگینی و تأخیر مردم را دید، نزد علی(ع) رفت و گفت: هر کسی در این مورد تأخیر کند اما ما بی‌هیچ گونه تأخیری با تو هستیم و در التزام تو می‌جنگیم.

ابو الهیثم بن تیهان و خُزَیمة بن ثابت ذوالشهادتین نیز به پا خواستند و اظهار پشتیبانی کردند و عهده‌دار نصرت علی(ع) شدند.

ابوقتاده انصاری به علی(ع) گفت: ای امیرالمؤمنین، رسول خدا(ص) این شمشیر را بر گردن من بسته است. مدتی بود آن را در نیام داشتم، اکنون زمان آن فرا رسیده است که آن را برای این ستمگران که امت اسلامی را گرفتار فساد و تباهی کرده‌اند، از نیام بیرون کشم و دوست می‌دارم که مرا پیشاپیش و در مقدمه سپاه گسیل فرمایی و چنین کن.

چون علی(ع) تصمیم قطعی به حرکت به بصره گرفت، امیدوار بود پیش از رسید طلحه و زبیر به بصره، در راه آنها را ببیند و به مدینه برگرداند و به و به هنگام حرکت تمام بن عباس را بر مدینه و قثم بن عباس را بر مکه به جانشینی گماشت و برخی نیز گویند بر مدینه، سهل بن حنیف را گمارد و در آخر ربیع الاول سال سی و ششم، چهارمین ماه خلافت خود، از مدینه بیرون آمد[۱۱۰] و افرادی همچون عدی بن حاتم و زُفَر بن زید که از بزرگان بنی اسد بود قبیله خود را برای همراهی با علی(ع) آماده کردند[۱۱۱].

امیرالمؤمنین(ع) ندا در داد که برای حرکت آماده شوند و همراه هفتصد تن از مهاجران و انصار مدینه را ترک کردند، تا این که به رَبَذه رسید. در آنجا آن گروه رفته بودند و حضرت به آنها دست نیافت. کمی در ربذه توقف کرد، سپس به جانب بصره روان شد و ناکثین را تعقیب کرد تا به ذی قار رسید. در آنجا هاشم بن عتبه مِرْقال را به همراه نامه‌ای به کوفه فرستاد و از ابوموسی خواست که مردم را برای جنگ آماده کند[۱۱۲]، اما ابو موسی مخالفت کرد.

نویسنده عقدالفرید می‌نویسد: جمعیتی که با علی(ع) از مدینه بیرون آمدند، چهار هزار نفر بودند که در میان آنها هشتصد تن از انصار و چهار صد نفر از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بودند، حضور داشتند. و پرچمدار حضرت نیز، محمد بن حنفیه بود[۱۱۳].[۱۱۴]

نامه علی(ع) به عثمان بن حنیف درباره ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) که از نزدیک شدن گروه شورشی به بصره آگاه شد، نامه‌ای به عثمان بن حنیف نوشت و وظیفه وی را مشخص کرد: «از بنده خدا علی امیر مؤمنان به عثمان بن حنیف: اما بعد، این یاغیان و شورشیان با خدا عهد بسته و بیعت کردند. سپس آن را نقض کردند و به سوی شهر تو می‌آیند و شیطان آنان را به خواست چیزی سوق داده که خداوند بر آن راضی نیست. هر گاه نزد تو آمدند آنها را به اطاعت و رجوع به وفای به عهد و میثاقی که با آن (بیعت) از ما جدا شده‌اند بخوان. اگر پذیرفتند ـ تا نزد تو هستند ـ با آنان نیکی کن. اما اگر نپذیرفتند و به ریسمان پیمان شکنی و مخالفت تمسک نمودند، با آنها بجنگ تا خداوند بین تو و آنها داوری کند؛ زیرا او بهترین حکم کنندگان است. این نامه را از ربذه برایت نوشتم و با عجله به جانب تو می‌آیم اگر خدا بخواهد. این نامه را عبیدالله بن ابی رافع در سال سی و شش نوشت»[۱۱۵]

از متن نامه استنباط می‌شود زمانی که امیرالمؤمنین(ع) به ربذه رسید و به قوم طغیان‌گر دست نیافت، فوراً نامه را به عثمان بن حنیف نوشت و او را از حرکت ناکثین و وظیفه‌ای که دارد، آگاه ساخت. مشورت عثمان با احنف و حکیم بن جبله پیش از رسیدن نامه بوده است و خود نامه‌ای به علی(ع) نوشت که وظیفه‌اش مشخص شود[۱۱۶].

نامه دیگری از امام علی(ع) به ابن حنیف

ابن میثم در شرح نامه چهارم نهج البلاغه می‌نویسد: این نامه را حضرت در پاسخ به نامه عثمان بن حنیف نوشته است، زمانی که اصحاب جمل به بصره رسیده و قصد جنگ داشتند[۱۱۷]. بدیهی است استانداران مناطق، فرماندهی نیروی نظامی آن منطقه را نیز به عهده داشتند. این نامه از حیث مضمون با نامه قبلی یکسان است.

اگر پیمان شکنان به سایه طاعت و فرمانبری بازگشتند، چیزی است که ما دوست داریم و اگر کار آن قوم به دشمنی و سرکشی کشید، آن‌گاه به کمک فرمان برداران با سرکشان پیکار کن و با آنان که به حکم تو گردن می‌گذارند، از آنان که از اطاعتت سرپیچی می‌کنند، بی‌نیاز باش. چه آن‌که جنگ را خوش ندارد، نبودش بهتر است از بودن و نشستن او سودمندتر است از برخاستن[۱۱۸].[۱۱۹]

نزدیک شدن بیعت‌شکنان به بصره

وقتی که طلحه و زبیر همراه عایشه به چاه ابوموسی که نزدیک بصره بود، رسیدند، عمیر بن عبدالله تمیمی آنها را دید و گفت: ای مادر مؤمنان تو را سوگند می‌دهم که پیش قومی که از قبل هیچ کس را آنجا نفرستاده‌ای نروی و پیشاپیش ابن عامر را که در بصره دست پروردگانی دارد بفرست و باید او برود. عایشه برابر این پیشنهاد عمل کرد و ابن عامر را فرستاد و نامه‌ای نیز به بزرگان بصره مانند احنف بن قیس و امثال او نوشت و خود توقف کرد[۱۲۰]. طلحه و زبیر نیز نامه‌ای به عثمان بن حنیف استاندار علی(ع) بر بصره نوشتند و از او خواستند که دارالاماره را برای آنها تخلیه کند.

وقتی نامه آنها رسید، عثمان بن حنیف با احنف بن قیس مشورت کرد: احنف گفت: آنها به خون‌خواهی عثمان قیام کرده‌اند و تو والی بصره و مورد احترامی، قبل از این که در یک جا جمع شوید، با آنها جنگ کن؛ چون اگر آنها وارد شهر شوند، مردم از آنان پیروی خواهند کرد. عثمان گفت: نظر نظر توست، اما من از شرّ می‌ترسم و از اینکه جنگ را آغاز کنم و امید به عافیت و سلامتی دارم تا اینکه پاسخ امیرالمؤمنین به من برسد. (از این سخن به دست می‌آید که عثمان از علی(ع) کسب تکلیف کرده است).

حکیم بن جبله عبدی[۱۲۱] نیز نظر احنف را تأیید کرد و گفت: پس اجازه بده من مردم را به سوی آنها گسیل دارم؛ اگر از فرمان امیرالمؤمنین(ع) پیروی کردند چه بهتر در غیر این صورت با آنها مقابله خواهیم کرد. ابن حنیف گفت: اگر نظر من این بود خودم شخصاً به جانب آنها می‌رفتم. حکیم گفت: به خدا سوگند اگر آنها وارد شهر بشوند، قلب‌های گروه زیادی از مردم به سوی آنان گرایش پیدا می‌کند و تو را برکنار خواهند کرد؛ اما تو بهتر می‌دانی و تصمیم با توست. عثمان بن حنیف این نظر را نپذیرفت[۱۲۲].[۱۲۳]

سخنرانی عثمان بن حنیف برای مردم بصره

عثمان بن حنیف پس از اطلاع از ورود طلحه و زبیر، در آغاز مردم را آگاه کرد و در سخنانی در جمع مردم بصره، گفت: «ای مردم شما تنها با خداوند بیعت کرده‌اید و دست خدا بالای همه دست‌هاست. هر کس بیعت خود را بشکند به ضرر خود عمل کرده و هر کس به عهدی که با خدا بسته وفا کند خداوند به زودی به او پاداش بزرگی خواهد داد. به خدا سوگند اگر علی(ع) بداند که کسی به حکومت سزاوارتر از اوست، حکومت را قبول نمی‌کرد و اگر مردم با غیر او بیعت می‌کردند، او نیز با آن کسی که مردم با او بیعت کرده‌اند، بیعت می‌کرد و اطاعت می‌کرد کسی را که به حکومت بر می‌گزیدند. علی به هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) احتیاج ندارد، اما هیچ کسی از او بی‌نیاز نیست. علی در نیکی‌های آنها شریک است، اما آنها در نیکی‌ها و محاسن وی شریک نیستند. این دو مرد (طلحه و زبیر) با علی بیعت کردند، اما هدف آنها خدا نبود. آنان در گرفتن بچه از شیر، پیش از تکمیل دوران شیرخوارگی، عجله کردند و در شیر دادن وی نیز پیش از اینکه متولد شود عجله کردند و در تولد عجله کردند پیش از اینکه حامله شود و ثواب خدا را از بندگان خواستند. آنها تصور می‌کنند که به اجبار بیعت کرده‌اند اگر اینان قبل از بیعت مجبور بودند ـ گرچه هر دو از اشراف و بزرگان قریش بودند ـ می‌توانستند بگویند و فرمان نبرند. آگاه باشید! راه هدایت همان است که عامه مردم رفتند و عموم مردم با علی(ع) بیعت کردند. نظر شما چیست ای مردم؟»

حکیم بن جَبَله عبدی گفت: نظر ما این است که اگر به ما برخوردند، با آنها بجنگیم و اگر توقف کردند ما به سراغ آنان برویم. به خدا سوگند: من از این ترسی ندارم که به تنهایی با آنها جنگ کنم. اگر چه زندگی را دوست دارم، اما در راه حق از هیچ چیز ترس ندارم. این دعوتی است که کشته شده آن شهید و زنده آن سعادتمند است و سرعت به سوی خدا بهتر است از ماندن در دنیا و این مردم ربیعه هستند که همراه تو می‌باشند[۱۲۴] و بدین گونه حکیم حمایت خویش را از استاندار علی(ع) اعلام کرد[۱۲۵].

گفت‌وگوی فرستادگان ابن حنیف با طلحه و زبیر

پس از دستور حضرت علی(ع)، عثمان بن حنیف، ابو اسود دُؤَلی و عمران بن حصین خزاعی را به جانب آن قوم که در کنار چاه ابوموسی اردو زده بودند، فرستاد و گفت از آنها بپرسید برای چه به اینجا آمده‌اند و چه هدفی دارند؟

آنها در آغاز به دیدار عایشه رفتند. او را موعظه کرده و به یاد مسائل انداخته و سوگندش دادند[۱۲۶] و به او گفتند: خداوند به تو فرمان داده که در خانه‌ات بمانی؛ چراکه همسر رسول خدا(ص) و حرمت او هستی[۱۲۷].

اما عایشه از آنها خواست با طلحه و زبیر دیدار کنند. آن دو به دیدن طلحه و زبیر رفتند. زبیر سخن آغاز کرد و گفت: ما برای خون‌خواهی عثمان آمده‌ایم و از مردم دعوت می‌کنیم که خلافت را شورا قرار داده و یک نفر را از جمع آنان برگزینند.

آنها در جواب گفتند: عثمان در بصره کشته نشده، تا شما در بصره خون وی را طلب کنید. تو می‌دانی که قاتلان عثمان چه کسانی و کجا هستند، تو و همراهت (طلحه) و عایشه بیشتر از دیگران در خون او شریک هستید و بیشتر از همه، مردم را به ریختن خون عثمان تحریک می‌‌کردید. پس از خودتان قصاص کنید و اما درباره أعاده شورا که گفتی، چگونه شما چنین سخنی را بر زبان جاری می‌کنید، حال آن‌که شما خود با علی(ع) با رضایت و بدون اکراه و اجبار بیعت کردید؟

تو ای «ابوعبدالله»، سخنت درباره این مرد (علی(ع)) از یاد نرفته که در روز مرگ پیامبر شمشیر خود را به دست گرفته بودی و می‌‌گفتی: «هیچ کس به خلافت از علی سزاوارتر و شایسته‌تر نیست» و از بیعت با ابوبکر سرپیچیدی. چه قدر تفاوت بین گفتار و عمل است!

زبیر گفت: با طلحه هم گفت‌و‌گو کنید؛ اما فرستادگان چون طلحه را خشمناک و خشن دیده و آثار فتنه و جنگ در وجودش ظاهر بود، برگشتند و عثمان بن حنیف را از مذاکرات خود آگاه ساختند.

ابو اسود دُؤَلی در اشعاری گفت: ‌«ای پسر حنیف غافل‌گیر شدی و دشمن به سراغت آمد. آماده شو با قوم پیکار کن و چابک و پایدار باش، رویارو شو، زره بپوش و دامن همت به کمر بزن».

عثمان بن حنیف گفت: به پروردگار کعبه جنگ را آغاز می‌کنند! آن‌گاه به منادی خود دستور داد که به مردم اعلام کند که خود را مسلح سازند. مردم هم دور او جمع شدند[۱۲۸].

در جمع بیعت‌شکنان جوانی از قبیله جُهَیْنه حضور داشت. به محمد بن طلحه گفت: برای ما از قاتلان عثمان بگو؟ محمد بن طلحه گفت: آری خون عثمان را باید به سه قسمت تقسیم کرد؛ یک قسمت آن به عهده صاحب هودج است (عایشه) و یک قسمت آن بر عهده صاحب شتر قرمز (طلحه) و یک قسمت آن نیز بر عهده علی بن ابی طالب(ع) است. مرد جُهَنی از پاسخ صریح محمد به خنده افتاد و چندی بعد به علی بن ابی طالب(ع) پیوست و در اشعاری به پاسخ محمد اشاره کرد و گفت: نسبت به جرم دو نفر اول صحیح گفتی ولی نسبت به اتهام علی خطا رفتی. وقتی که سخن محمد، به طلحه رسید به او گفت: آیا تو تصور می‌کنی من قاتل عثمان هستم؟ این گونه بر ضد پدرت گواهی می‌دهی؟ مثل عبدالله بن زبیر باش، به خدا سوگند تو از او بهتر نیستی پدر او نیز از پدر تو بهتر نیست. دیگر چنین سخن مگو. در غیر این صورت باز گرد؛ زیرا یاری تو یاری یک مرد است اما فساد تو عام و فراگیر. محمد گفت: من تنها سخن حق گفتم، ولی هرگز دو مرتبه تکرار نخواهم کرد[۱۲۹].

این نظر محمد بن طلحه بود که پدرش و عایشه را به عنوان قاتلان عثمان معرفی می‌کند اما اکنون برای خون‌خواهی عثمان قیام کرده است در حالی که وی را از عُبّاد دانسته‌اند[۱۳۰].

تحرکات نظامی و سیاسی ناکثین در اشغال بصره

پیمان گسلان برای چنگ‌اندازی و تصرف بصره، در دو جبهه نظامی و سیاسی، دست به تحرکات گسترده‌ای زدند و در این راه، مرتکب جنایات هولناکی شدند. آنان حتی از کشتار و سرکوب و شکنجه و قتل عام اسرا و ایجاد فضای رعب و وحشت و حیف و میل بیت‌المال دریغ نورزیدند.

بنا به گزارش متون تاریخی، در راه تجاوز و اشغال ناحیه بصره از سوی ناکثین، سه جنگ و یک شبیخون نظامی به وقوع پیوست. ناکثین با تلاش‌های گسترده سیاسی و تبلیغاتی، به ویژه بهره‌مندی از نفوذ عایشه، به عنوان ام‌المؤمنین، در جذب قبایل و دیگر مردم بصره می‌کوشیدند.

در برخی متون تاریخی، اعتراض‌هایی از سوی بخشی از مردم به سران پیمان‌گسلان ثبت شده است. این اعتراض‌ها همگی در زمانی کوتاه، همزمان با سقوط بصره به دست ناکثین رخ داده است[۱۳۱].[۱۳۲]

رویارویی عثمان بن حنیف با ناکثین

چون ناکثین در مسیر خود به «مربد» (بزرگ‌ترین محله بصره) رسیدند، در آنجا مردی از بنی جُشَم بعد از معرفی خود گفت: ای مردم این قوم از مکانی به سوی شما آمده‌اند که در آنجا پرندگان و حیوانات وحشی و درندگان در امان‌اند. اگر برای خون‌خواهی عثمان آمده‌اند، ولی خون کسی جز ماست. از من اطاعت کنید و آنها را به آنجا که آمده‌اند برگردانید در غیر این صورت از جنگ مهلک و فتنه‌ای که کسی را باقی نگذارد، در امان نخواهید بود.

گروهی خواستند این مرد را از جمع بیرون رانند اما وی به آنها اجازه نداد[۱۳۳]. این نشان می‌دهد که در میان لشکر ناکثین عده‌ای مخالف وجود داشته و با رهبران اصحاب جمل مخالفت می‌کردند.

هنگامی که مردم بصره در مربد جمع شدند و آن مکان از پیاده و سوار پر شد، طلحه برای سخنرانی حرکت کرد و از مردم خواست تا ساکت شوند و با تلاش فراوان آنها را به سکوت واداشت و بعد از حمد و ثنای الهی در فضیلت عثمان سخن گفت و اعلام کرد که خون او را به ناروا ریختند و از مردم خواست برای خون‌خواهی او قیام کنند و آنان را بر انجام کار بر انگیخت. زبیر نیز مانند او سخن گفت.

جمعیت سمت راست مِرْبَد سخنان طلحه و زبیر را تأیید کردند، اما کسانی که در سمت چپ بودند گفتند: اینان خیانت و مکر کردند و به کار بیهوده فرمان دادند. این دو، با علی(ع) بیعت کرده‌اند و اکنون چنین می‌گویند. مردم به یکدیگر خاک و ریگ می‌پاشیدند[۱۳۴]. سپس عایشه را که بر شترش بود، آوردند. او از مردم خواست ساکت باشند و با زبانی تیز و نازک و بلند سخنرانی کرد و گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد بعد از اینکه توبه کرد و از گناه خارج شد. به خدا سوگند کار خلاف او آن قدر نبود که خونش حلال باشد. از این روی شایسته است قاتلان او دستگیر و کشته شوند و امر خلافت به شورا واگذار گردد.

عده‌ای او را تصدیق و گروهی با او مخالفت کردند. آن‌گاه درگیری با کفش بین مردم شروع شد و مردم به دو دسته تقسیم شدند. گروهی همراه عایشه و عده‌ای همراه با ابن حنیف[۱۳۵].

جاریة بن قُدامه سعدی که یکی از یاران علی(ع) بود، نزد عایشه رفت و گفت: ای ام المؤمنین به خدا سوگند کشتن عثمان نسبت به حرکت و قیام ناچیز است. تو از خانه خود خارج شدی و بر این شتر ملعون سوار گشته و خود را هدف سلاح قرار می‌دهی. تو می‌توانستی در خانه خود بنشینی و پرده احترام خویش را حفظ نمایی. تو پرده حرمت را پاره کردی و رسوا شدی. هتک حرمت و زوال احترام را روا داشتی. هر کسی که جنگ با لشکر تو را روا بداند، به حتم کشتنت را هم مباح و جایز خواهد دانست. اگر تو به اختیار خود نزد ما آمدی برگرد و اگر تو را به اجبار آوردند، از مردم یاری بخواه تا تو را نجات دهند[۱۳۶].

جوانی نورس نیز از بنی سعد از میان جمعیت برخاست و نزد طلحه و زبیر رفت و گفت: ای زبیر تو از اصحاب پیامبر هستی. ای طلحه تو از پیغمبر دفاع کردی و دستت هم در دفاع از وی فلج شد. شما دو نفر مادر خود را با خود آورده‌اید. اما آیا زنان خود را هم همراه آورده‌اید؟ هر دو گفتند نه. گفت: پس من با شما و در میان شما نخواهم بود. آن‌گاه کنار رفت و در اشعاری گفت: «شما زن‌های خود را حفظ کردید و مادر خود ام المؤمنین را همراه آوردید. این کار به جان تو کم انصافی است. در (قرآن) به او امر شده که در خانه خود باشد نه در بیابان، حال آنکه او بیابان‌ها و دشت‌ها را با شتاب در نوردید»[۱۳۷].

وقتی که طلحه و زبیر خواستند از مِرْبَد به سوی عثمان بن حنیف حرکت کنند، متوجه شدند که ابن حنیف جلو کوچه‌های بصره را که منتهی به مربد می‌شود مسدود کرده است. بنابراین حرکت کردند تا به محله و بازار دباغان رسیدند. یاران عثمان بن حنیف در آنجا جلو آنها ایستاده بودند. طلحه و زبیر و یارانشان به طرف آنها نیزه زدند. حکیم بن جبله به آنها حمله کرد و همراه اصحابش با آنها جنگید تا اینکه آنها را از تمام کوچه‌ها بیرون کرد. زنان از بالای بام‌ها به طرف آنان سنگ پرتاب می‌کردند. ایشان به طرف گورستان بنی مازن رفتند و مدتی درنگ کردند تا نیروهایشان جمع شدند. آن‌گاه تا محل دار الرزق حرکت کردند و در آنجا فرود آمدند[۱۳۸]. عثمان بن حنیف به سوی قصر بازگشت و مردم نیز متفرق شدند.

هنگامی که در دارالرزق بودند، عبدالله بن حکیم تمیمی نزد آن دو آمد و نامه‌هایی که برای وی نوشته بودند، با خود آورد. عبدالله رو به طلحه کرد و گفت: ای ابو محمد آیا این نامه تو به ما نیست؟ گفت چرا؟ عبدالله گفت: چگونه است که دیروز برای ما نامه می‌نوشتی و ما را به خلع عثمان و کشتن او دعوت می‌‌کردی و او را کشتی، سپس می‌آیی و خون‌خواه او می‌شوی! به خدا تو جز دنیا را در نظر نداری. اگر نظر تو این چنین بودی، چرا بیعت علی(ع) را پذیرفتی و با رضایت به دل خواه بیعت کردی؟ بعد بیعت خود را شکستی و حال آمده و می‌خواهی ما را گرفتار فتنه کنی. طلحه که پاسخی مناسب نداشت، گفت: بله علی(ع) مرا به بیعت دعوت کرد و بعد از اینکه مردم با او بیعت کردند، دانستم اگر بیعت نکنم برای من مناسب نیست؛ زیرا بعدها یاران او بر من خورده خواهند گرفت[۱۳۹].

این همه شواهد تاریخی نشان می‌داد طلحه و زبیر و عایشه خود در کشتن عثمان شرکت داشتند و موضوع آن قدر روشن بود که محمد بن طلحه به آن اعتراف کرد[۱۴۰].

نخستین جنگ ناکثین برای اشغال بصره

عایشه پس از در هم‌ریختگی گروهی که در مِربَد گرد آمده بودند، حرکت کرده، به محل دباغین رسید. از آنجا با همراهان و هوادارانش، طلحه و زبیر و مروان بن حکم و عبدالله بن زبیر و... حرکت کردند تا اینکه به دارالاماره رسیدند و از عثمان بن حنیف خواستند که از آنجا بیرون برود. عثمان نپذیرفت و یاران وی و گروهی از مردم بصره در نزد او جمع شدند و در نتیجه، جنگی سخت درگرفت که تا نیم‌روز ادامه داشت. شیخ مفید در ادامه به شرح حوادث و نام مواضع جنگ پرداخته است و در یک مرحله، آمار کشته‌شدگان را فقط از سالخوردگان عبدالقیس، پانصد نفر نوشته است و در مرحله‌ای دیگر، به کشته‌ها و زخمی‌های زیاد اشاره کرده است[۱۴۱].

طبری، گزارش این جنگ را به تفصیل آورده است. اما حجم عمده‌ای از روایات وی، آمیخته به گزارش‌های جانبدارانه افراطی از ناکثین است. او مدافع را مهاجم و مهاجم را مدافع جلوه داده است. طبری می‌نویسد: این جنگ در دو روز ادامه داشته است و از مکان‌های جنگ، بدین صورت نام می‌برد: قبرستان بنی‌مازن، آب‌بند بصره، قبرستان بنی حصن و دارالرزق[۱۴۲].

طبری نوشته است: عایشه به یاران خویش گفت: سمت چپ گرفتند و به قبرستان بنی مازن رسیدند و مقداری آنجا ماندند و مردم به آنها تاختند که شب از هم جدایشان کرد. حرکت اصحاب جمل در مواضع اطراف بصره تا استقرار در دارالرزق و آمادگی نظامی، همه در شب به وقوع پیوست[۱۴۳].

بامداد فردای آن روز، طلحه و زبیر برای جنگ صف بستند. عثمان بن حنیف نیز با یاران خود به مقابله آنان بیرون آمد. نخست آنان را به خدا و حق اسلام سوگند داد و بیعت آنان با علی(ع) را به یادشان آورد. گفتند: ما خون عثمان را مطالبه می‌کنیم. ابن حنیف پس از گفت‌وگو و اتمام حجت بر آنان، به سوی آنان حمله برد و جنگی سخت درگرفت. پس از مدتی، بنا بر این شد که پیمان صلحی بین آنان امضا شود[۱۴۴].

به گفته ابو مخنف، معاهده صلح چنین نوشته شد: این صلح‌نامه‌ای است که عثمان بن حنیف انصاری و مؤمنانی که همراه او و از شیعیان امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالب(ع) هستند و طلحه و زبیر و مؤمنان و مسلمانانی که پیرو ایشان‌اند، بر آن صلح کردند که دارالاماره و رحبه و مسجد و منبر و بیت‌المال، در اختیار و تصرف عثمان بن حنیف باشد و برای طلحه و زبیر و همراهان ایشان، این حق محفوظ است که در هر جای بصره که خواهند فرود آیند و هیچ گروهی نباید در استفاده از راه و بازار و آب‌انبار و آبشخور، به گروه دیگر زیان رساند، تا آن‌که امیرمؤمنان، علی بن ابی‌طالب(ع)، برسد و...[۱۴۵]. بدین ترتیب، اولین جنگ با پیروزی نسبی عثمان بن حنیف پایان یافت.

حکیم بن جبله، یاور شیردل و باوفای امیرمؤمنان(ع) از ابتدا پیش‌بینی کرده، هشدار داده بود که ناکثین بایستی پیش از ورود به بصره قاطعانه سرکوب شوند؛ و رسیدن آنان به بصره، موجب شکست قطعی عثمان بن حنیف خواهد شد. وی در مرحله پس از ورود ناکثین به بصره و وقوع درگیری‌های نظامی نیز مخالف آتش‌بس بود. حُکیم، هر گونه فرصت به ناکثین را خطرناک می‌دانست. می‌توان دلایل دیدگاه وی را که دارای شناخت عمیق و تحلیل سیاسی از شرایط آن روز بود، این‌چنین بیان داشت: ۱. شناخت از نیروها و قبایل موجود در منطقه بصره؛ ۲. شناخت ناکثین، این‌گونه که آنان پایبند قول و قراری نیستند و در راه رسیدن به قدرت حاضرند دست به هر کاری بزنند و از هیچ چیز ابایی ندارند؛ ۳. ارزیابی از قدرت ناکثین که می‌توانستند از ظرفیت‌ها و امکانات فراوان ائتلاف نیروهای عمده باطل و فساد پشتیبانی شوند.

گفتنی است که طرح این سخن، به معنای قضاوت در عملکرد والی بصره، عثمان بن حنیف نیست؛ چراکه وی یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص) و یاران علی(ع) و والی منصوب آن حضرت در بصره بود[۱۴۶] و از شخصیت‌های برجسته به شمار می‌رفت. و اصولاً داوری در یک رویداد تاریخی که نزدیک به چهارده قرن از آن سپری شده است، بسیار مشکل و نیازمند اطلاع از جزئیات آن و شرایط روز آن زمان است.

آتش‌بس فرصت مناسبی را فراهم نمود که ناکثین دست به تلاش‌های گسترده سیاسی بزنند و به موفقیت‌های شایانی نیز دست یابند. پس از برقراری آتش‌بس، ناکثین که از ضعف و شمار اندک خویش هراس داشتند، تصمیم گرفتند به قبایل پیام بفرستند و از اعراب صحرانشین دلجویی کنند. آنان به سرشناسان مردم و کسانی که اهل شرف و ریاست بودند، پیام فرستادند و مردم را به خونخواهی عثمان و خلع علی از خلافت و بیرون کردن عثمان بن حنیف از بصره فراخواندند.

قبایل أَزد و ضَبّه و قَیس بن عَیلان، همگی با طلحه و زبیر بیعت کردند؛ جز یکی دو مرد از هر قبیله که از آنان کناره گرفتند. طلحه و زبیر، کسی را نزد هلال بن وکیع تمیمی فرستادند؛ ولی او از آمدن خودداری کرد. طلحه و زبیر به خانه‌اش رفتند؛ ولی او خود را از آن دو پوشیده داشت. مادرش به او گفت: دو پیرمرد قریش به دیدارت می‌آیند و از آن دو خود را پوشیده می‌داری؟ سرانجامِ اصرار مادر، بیعت وی با ناکثین بود. همراه او، قبیله عمرو بن تمیم، همگی و بنو حنظله، به جز بنی‌یربوع که همگان شیعه علی(ع) بودند، بیعت کردند. همچنین همه افراد بنو دارم، جز تنی چند از بنی‌مجاشع که اهل دین و فضیلت بودند، بیعت کردند[۱۴۷].[۱۴۸]

دومین جنگ ناکثین با والی بصره

طلحه و زبیر پس از قرارداد ترک درگیری، با خود گفتند اگر علی(ع) وارد بصره شود و ما را در این حال با یاران اندک ببیند، گردن‌های ما را خواهد زد. از این رو به قبایل مختلف نامه نوشته و آنها را به همکاری دعوت کردند. قبایلی مانند: ازد، ضبه و قیس بن عیلان[۱۴۹] با آنها اعلام همکاری کردند.

عایشه نامه‌ای به زید بن صوحان نوشت پس از آن‌که از او به عنوان فرزند خالص خود یاد کرد، خواست تا به کمک عایشه بشتابد و اگر این روش را نمی‌پذیرد، مردم را بر ضد علی(ع) بشوراند و یا بی‌تفاوت باشد. زید در پاسخ او نوشت: من در صورتی فرزند خالص تو خواهم بود که کناره‌گیری کنی و بازگردی و جز این، من نخستین مخالف تو خواهم بود[۱۵۰].

از نامه عایشه و شواهد دیگر چنین استنباط می‌شود که عایشه می‌دانسته است آنجا که زید بن صوحان باشد، جبهه حق است و کسی که در مقابل وی باشد بر باطل. همچنین ممکن است رسول خدا(ص) در این خصوص به عایشه چنین سخنی گفته باشد و یا عایشه از سخن معروفی که از پیامبر نقل شده درباره زید بن صوحان این برداشت را داشته است.

روایت شده که پیامبر می‌فرمود: «زَيْدٌ وَ مَا زَيْدٌ! جُنْدَبٌ‏ وَ مَا جُنْدَبٌ‏» و چون از پیامبر سؤال شد، فرمود: «رَجُلانِ مِن أمَّتي، أمَّا أحدُهُما فتَسْبِقُهُ‏ يَدُهُ‏ إلى‏ الجَنَّةِ، ثُمَّ يتْبَعُها سائِرُ جَسَدِهِ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیَضْرِبُ ضَرْبَةً تُفَرِّقُ‏ بَيْنَ‏ الْحَقِّ‏ وَ الْبَاطِلِ»؛ دو مرد از امت من محسوب می‌شوند: یکی از آن دو، نخست دستش به بهشت می‌رود سپس بقیه بدنش و دیگری با یک ضربت بین حق و باطل جدایی می‌افکند.

زید بن صوحان کسی بود که دستش در روز جَلولاء یا قادسیه قطع شد و در جنگ جمل کشته شد و جندب نیز کسی بود که ساحری را کُشت[۱۵۱].

این سخن پیامبر را علامه امینی به طُرق مختلف نقل کرده است و برابر فرمایش پیامبر زید بن صوحان به «زید خیر أجذم»[۱۵۲] معروف شد. حضور وی همراه علی(ع) و شهادتش در جنگ جمل حقانیت علی(ع) را ثابت کرد. از این روی بود که عایشه خواست لااقل بی‌طرف باشد.

ابن اثیر می‌نویسد: خالد بن واشمه در گفت‌و‌گویی که با عایشه داشت، از وی درباره طلحه و زبیر و زید بن صوحان سؤال کرد. عایشه پاسخ داد. هر سه کشته شدند و زید جزو اصحاب علی(ع) بود.

خالد به جهت آگاهی از همین حدیث به عایشه گفت: «به خدا قسم خداوند هرگز زبیر و زید را در بهشت با هم جمع نمی‌کند» یعنی یکی بر حق است و دیگری بر باطل. عایشه گفت: چنین سخن نگوی؛ زیرا رحمت خدا گسترده است و او بر هر کاری توانا[۱۵۳].

در برخی کتاب‌های تاریخی آمده است که چون طلحه و زبیر از مردم پیمان گرفته و کار خود را استوار ساختند، در شبی تاریک و بارانی که باد می‌وزید، همراه با یاران خود که زیر لباس‌های خویش زره پوشیده بودند، هنگام نماز صبح، به طرف مسجد رفتند. اما عثمان بن حنیف پیش‌تر به مسجد رفته بود و چون می‌خواست نماز جماعت بخواند، یاران طلحه و زبیر او را کنار زده و زبیر را برای نماز جماعت جلو بردند. «سبابجه» که نیروهای انتظامی محافظ بیت المال بودند، زبیر را کنار زدند و عثمان را جلو بردند تا اینکه دو مرتبه یاران زبیر، او را جلو بردند و عثمان بن حنیف را کنار زدند و جریان ادامه یافت تا نزدیک طلوع آفتاب، صدای مردم بلند شد که ‌ای یاران محمد از خدا نمی‌ترسید خورشید طلوع کرد. در نهایت زبیر بر عثمان غلبه کرد و نماز را با مردم خواند و از یاران مسلح خود خواست که عثمان بن حنیف را دستگیر کنند. وی را بعد از درگیری کوتاهی که با مروان داشت دستگیر کردند و تا مرز مردن، کتک زدند و ابروان و مژه‌ها و همه موهای سر و صورتش را چیدند[۱۵۴].

در این نقل ابهام‌هایی وجود دارد:

  1. منظور راوی از اینکه گفته است در شبی ظلمانی و تاریک و بارانی به مسجد حمله کردند چیست؟ اگر واقعاً هنگام نماز صبح بوده و درگیری تا نزدیکی‌های طلوع آفتاب ادامه داشته، پس هوا تاریک نبوده است.
  2. چرا پاسداران بیت المال در مسجد باشند؟ این در صورتی صحیح است که مسجد متصل به بیت المال و دارالاماره فرض شود! مروان چه نقشی داشته؟
  3. چه شد که مردم بی‌هیچ عکس العملی صبر می‌کنند و زمانی که می‌بینند نمازهای آنها قضا می‌شود می‌گویند: ای یاران محمد به فکر نماز باشید!

اما نقل دیگری نیز در این مورد وجود دارد که این ابهامات را روشن می‌کند و آن این که: طلحه و زبیر و مروان در نیمه‌های شب همراه گروهی به دارالاماره حمله کردند. آنان در جستجوی عثمان بن حنیف بودند و عثمان از آنان غافل. بر در دارالاماره گروهی از سبابجه ـ که گروهی از زُط بودند ـ به پاسداری از بیت المال مشغول بودند. مهاجمان شمشیر بر پاسداران بیت المال کشیدند و از چهار سو آنان را مورد حمله قرار دادند و چهل تن از ایشان را کشتند و زبیر خود عهده‌دار این کار بود. آن‌گاه به عثمان بن حنیف حمله کردند و پس از دستگیری، نخست او را محکم بستند و سپس تمام موهای ریش او را (وی پیرمرد و دارای ریشی انبوه بود) از بن کندند، آن چنان که یک مو هم بر چهره‌اش باقی نگذاشتند. طلحه می‌گفت: این تبهکار را شکنجه کنید و موهای ابرو و پلک‌های چشمش را از بن بکنید و او را به زنجیر ببندید.

هنگام سحر مردم جمع شدند و برای نماز صبح اذان گفتند. طلحه گام پیش نهاد تا با مردم نماز بگذارد، زبیر او را کنار زد و خواست خود، امامت جماعت را بر عهده گیرد. طلحه نیز او را کنار زد و این کشمکش چندان طول کشید که نزدیک شد آفتاب برآید. مردم بصره بانگ برداشتند که‌ ای اصحاب رسول خدا(ص)! شما را به خدا سوگند وقت نماز را رعایت بکنید که بیم داریم وقت بگذرد و نماز از دست برود. عایشه دستور داد کس دیگری غیر از آن دو نماز بخواند. از این رو یک روز عبدالله بن زبیر و روز دیگر محمد بن طلحه نماز می‌گذارد و آن روز عبدالله با مردم نماز گزارد[۱۵۵].

در این نقل آن ابهامات وجود ندارد و شیخ مفید در جمل و ابن واضح در تاریخ خود و ابن قتیبه و ابن اثیر این گونه جریان را مطرح کرده‌اند. گرچه برخی تنها قسمتی از آن را در کتاب خود آورده‌اند. این نشان می‌دهد که در جریان جنگ جمل گروهی در صدد تحریف مسائل و جریانات تاریخی بودند و در موارد مختلف این هدف را تعقیب کرده‌اند.

عثمان بن حنیف را بعد از دستگیری نزد عایشه بردند، عایشه بی‌درنگ به ابان بن عثمان دستور داد او را گردن زند و گفت: این مردم انصار بودند که پدر تو را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه ای طلحه و ای زبیر برادر من سهل بن حنیف جانشین علی بن ابی طالب(ع) در مدینه است. و به خدا سوگند می‌خورم که اگر مرا بکشید او با نهادن شمشیر در میان فرزندان پدرانتان و خانواده و یارانتان آنها را خواهد کشت و کسی را زنده نخواهد گذاشت. اینجا بود که از ترس صدمه دیدن اقوام و خویشان خود، او را رها کردند. عایشه آن‌گاه به زبیر دستور داد تا آن هفتاد نفر محافظ ابن حنیف را که اسیر کرده‌اند، بکشند و زبیر به فرزندش عبدالله دستور داد و آنها را هم چون گوسفند ذبح کردند.

گروه دیگری از پاسداران بیت المال در مقابل درخواست‌های طلحه و زبیر می‌‌گفتند ما بیت المال را تحت اختیار شما نخواهیم گذاشت تا امیرالمؤمنین(ع) برسد. زبیر شبانه با گروهی به آنان حمله برد، عده‌ای از آنها را کشت و پنجاه نفر را اسیر کرد و بعد از اسارت کشت. بنابر نقل ابو مخنف چهار صد نفر از سبابجه کشته شد و غدر و حیله طلحه و زبیر اولین غدری است که در اسلام واقع شد و سبابجه اولین قومی از مسلمین بودند که بعد از اسارت آنها را گردن زدند[۱۵۶].

بعد از اخراج عثمان و کشتن پاسداران بیت المال طلحه و زبیر وارد بیت المال شدند. زمانی که چشمشان به طلاها و نقره‌ها افتاد، گفتند: این آن غنایمی است که خداوند ما را به آن وعده داده و ما از مردم بصره به آن سزاوارتریم. پس تمام آن را جمع‌آوری کردند. بعدها که علی(ع) پیروز شد، اموال را به بیت المال برگرداند و بین مسلمانان تقسیم فرمود[۱۵۷].[۱۵۸]

شهادت حکیم بن جبله

چون به حکیم بن جبله خبر رسید که آن قوم نسبت به عثمان بن حنیف چه کرده‌اند و سبابجه نیکوکار و پاسداران بیت المال را کشته‌اند، میان قوم خویش بانگ برداشت که به جنگ این گروه ستمگر گمراه بشتابید که ایشان خون‌هایی را ریخته‌اند که ریختن آن حرام بوده و نسبت به بنده صالح خدا عثمان بن حنیف آن چنان رفتار کرده‌اند و کارهایی را که خداوند ـ عزوجل ـ حرام کرده است روا دانسته‌اند. هفتصد مرد از قبیله عبدالقیس دعوت او را پذیرفتند و در مسجد جمع شدند و مردم دیگر هم آمدند. حکیم به مردم گفت: می‌‌بینید این قوم نسبت به برادرم عثمان بن حنیف چه کرده‌اند؟ برادرش نیستم، اگر او را یاری ندهم! سپس دست‌های خود را به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! همانا که طلحه و زبیر در آن‌چه انجام داده‌اند، قصد تقرب به تو نداشتند و تنها به فکر دنیا بوده‌اند. پروردگارا! آن دو را در قبال کسانی که کشته‌اند، بکش و آرزوی آنان را برآورده مساز. آن‌گاه بر اسب خود سوار شد و نیزه به دست گرفت و یارانش در پی او حرکت کردند[۱۵۹].

دو لشکر در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده و جنگ سختی را آغاز نمودند. این درگیری را جنگ جمل اصغر نام نهاده‌اند. در مقابل جنگ جمل اکبر که ناکثین با علی(ع) درگیر شدند[۱۶۰].

در این نبرد «حکیم» حریف «طلحه»، «ذریح» حریف «زبیر»، ابن محرش حریف عبدالرحمن بن عتاب و حرقوص بن زهیر حریف عبدالرحمن بن حارث بن هشام بودند. پسر، برادر و خود حکیم در این نبرد کشته شدند. حرقوص نیز همراه تنی چند از یاران خود گریخت[۱۶۱].

درباره شهادت حکیم نوشته‌اند مردی از اصحاب جمل به حکیم بن جبله حمله کرد و شمشیری به او زد که پایش قطع شد. حکیم پای قطع شده خود را به دست گرفت و چنان محکم به ضارب خویش کوبید که او را به زمین انداخت. در این هنگام برادر حکیم که به «اشرف» معروف بود، پیش او آمد و گفت: چه کسی پای تو را قطع کرد؟ حکیم به آن شخص اشاره کرد و اشرف او را با شمشیر کُشت. آن‌گاه مردم بر حکیم و برادرش حمله کردند و هر دو را کشتند و پراکنده شدند[۱۶۲]. شهادت حکیم در روز بیست و پنجم ربیع الاخر سال سی و شش اتفاق افتاد[۱۶۳].

طبری اسم فرزند حکیم را اشرف و اسم برادرش را رِعل بن جبله ذکر کرده است[۱۶۴]. با شهادت حکیم تمام بصره در اختیار طلحه و زبیر قرار گرفت.

حکیم بن جبله یکی از صحابه بود که در میان قوم خود مورد احترام و توجه بود. عثمان بن عفان در زمان خلافت خود، او را به حکومت «سِنْد» منصوب کرد، ولی او بعد از چند روز بازگشت؛ چراکه از حکومت آنجا دلگیر شده بود. وی از جمله افرادی بود که به اعمال ناشایست عثمان اعتراض می‌کرد و در جنگ با طلحه و زبیر در ابتدا پای خود را از دست داد، سپس ضربتی به گردن او رسید و پس از افتادن از اسب شهید گردید. هفتاد نفر از قوم او با او شهید شدند[۱۶۵].

همان گونه که ذکر شد حکیم مردی شناخته شده و مورد احترام بود که خلیفه سوم وی را به امارت سند فرستاد. ولی طبری از نوشته‌های سری از شعیب از سیف نقل می‌کند که در سال سی و سه هجری به عبدالله بن عامر والی بصره اطلاع دادند که مردی به نام ابن سوداء به دیدار حکیم بن جبله رفته است (منظور از ابن سوداء عبدالله بن سبأ است که برای نخستین بار وی در بصره در منزل حکیم بن جبله ظاهر می‌شود) و درباره حکیم بن جبله گوید: او مردی دزد بود که هرگاه قافله‌ها حرکت می‌کردند، از آنها عقب می‌ماند و در سرزمین فارس بر اهل ذمه به صورت ناشناس یورش می‌برد و در زمین فساد می‌کرد و آن‌چه می‌خواست به دست می‌آورد و بر می‌گشت. اهل ذمه و اهل قبله به عثمان شکایت کردند و وی به عبدالله بن عامر دستور داد او و مانند او را دستگیر کنند[۱۶۶]. این گزارش نشانه حضور تحریف‌گران در این جریانات است. آنان حکیم بن جبله را که مخالف عثمان و طلحه و زبیر بود، دزد معرفی کرده‌اند تا مرگ او و یارانش جرم محسوب نشود.

ابن اثیر به حضور عبدالله بن سبأ در منزل حکیم پرداخته[۱۶۷] ولی آن‌چه مربوط به معرفی حکیم در تاریخ طبری آمده، نقل نکرده است. وی در اسدالغابه از حکیم تجلیل می‌کند و می‌نویسد: «او مردی صالح و متدین بود و قومش از او پیروی می‌کردند»[۱۶۸].[۱۶۹]

حرکت حضرت علی(ع) به سمت بصره

امیرالمؤمنین علی(ع) به محض دریافت نامۀ ام فضل (مادر ابن عباس) و آگاه شدن از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق؛ با شتاب حرکت کرد؛ چراکه امید داشت به آنها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که آن حضرت به رَبَذه رسید، خبر یافت که آنها دور شده‌اند و چون اطلاع یافت به سوی بصره می‌روند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آنها هستند[۱۷۰].

به روایتی امیرمؤمنان(ع) در تعقیب ناکثین (پیمان شکنان) با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به آن حضرت پیوستند، تا اینکه به ذی قار رسید[۱۷۱].

روایت دیگری حاکی از آن است که امیرمؤمنان علی(ع) با هفتصد سوار که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار (هفتاد نفر از اصحاب بدر) بودند از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آنجا گذشته بودند. در آن هنگام عده‌ای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت[۱۷۲] (ذوالشهادتین) از آن جمله بود به حضرت ملحق شدند و از طایفه طی نیز سیصد سوار به آنان پیوست[۱۷۳].[۱۷۴]

ارسال نماینده به کوفه

امیرمؤمنان علی(ع) در «ذی قار» یا «ربذه» توقف فرمود و از آنجا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه، اقدام کنند. در اینکه نمایندگان آن حضرت چه کسانی بوده‌اند، اختلاف است، ولی مسلّم است حضرت امیر(ع) بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و در بار آخر هم قطعاً امام حسن(ع) حضور داشته است.

به روایت طبری، امیرمؤمنان علی(ع)، محمد بن ابی بکر و محمد بن عون را به کوفه اعزام کرد. کوفیان برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امیرالمؤمنین(ع) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که بر جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمؤمنین(ع) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی (با وجود اینکه با امیرمؤمنان(ع) به خلافت بیعت کرده و از جانب آن حضرت در حکومت کوفه تثبیت شده بود) گفت: به خدا بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم، تا قاتلان عثمان، در هر جا که باشند، کشته نشوند، نمی‌جنگیم.

امیرمؤمنان علی(ع) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آنها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از بازگشت بی‌نتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد و آنها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن(ع)به ابوموسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما باز می‌داری؟ ولی ابوموسی هم چنان مخالفت می‌کرد تا اینکه زید بن صوحان[۱۷۵] و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمرو برخاستند و مردم را به اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم بسیج شدند.

در همین حال مالک اشتر که با اجازه امیرالمؤمنین(ع) مجدداً به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید. در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری با هم بحث می‌کردند، غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد.

همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: «ای بی‌مادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد، تو از آغاز منافق بوده‌ای». ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت؛ اما گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال، مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک اشتر آنها را از قصر بیرون کرد[۱۷۶].

طبری روایت دیگری نیز بدین صورت نقل می‌کند که هاشم بن عتبه (مرقال) در ربذه نزد امیرمؤمنان علی(ع) آمد و برخورد محمد بن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. آن حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، بسیج کند. پس مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کارحق از یاران من باشی. اما ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آن‌گاه هاشم به حضرت علی(ع) نوشت من نزد مردی دغل آمده‌ام که دشمنی وی آشکار است. پس امیرمؤمنان علی(ع) امام حسن(ع) و عمار یاسر را اعزام کرده، و ابوموسی را عزل نمود و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار (زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بی‌نصیب کند، مانع از آن می‌شود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کناره‌گیری کن. اگر کنار نروی دستور داده‌ام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پاره‌ات کنند». چون نامه حضرت امیر(ع) به ابوموسی رسید، کناره‌گیری کرد و مردم به سوی امیرمؤمنان علی(ع) حرکت کردند[۱۷۷].

برخی از مورخان تنها به اعزام امام حسن(ع) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شده‌اند، سخنی نگفته‌اند[۱۷۸]. احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا نموده‌اند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شده‌اند.

ابوحنیفه دینوری می‌نویسد: امیرمؤمنان علی(ع) ابتدا هاشم بن عتبه را به کوفه فرستاد تا مردم را به حرکت وادارد و پس از او فرزندش حسن(ع) را همراه با عمار یاسر اعزام فرمود. امام حسن(ع) و عمار در حالی به مسجد بزرگ کوفه رسیدند که عده زیادی از مردم نزد ابوموسی جمع شده بودند.

ابوموسی در آن جمع گفت: ای مردم کوفه از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید؛ مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! وقتی فتنه روی می‌آورد با شک و تردید همراه است و چون می‌گذرد، حقیقت آن روشن می‌شود. این فتنه تفرقه‌انداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته است و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزه‌های خود را بیرون کشید و زه کمان‌های خود را پاره کنید و در گوشه خانه‌های خود بنشینید. ای مردم! کسی که به هنگام فتنه در خواب باشد، بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده است، بهتر از کسی است که در آن بدود. امام حسن(ع) با شنیدن سخنان او فرمود: از مسجد ما بیرون شو و هرجا که می‌خواهی برو[۱۷۹].

به نظر می‌رسد تلقینات سوء ابوموسی اشعری با آن چهره ظاهر الصلاح در برخی از اهل کوفه مؤثر واقع شد؛ زیرا از کوفه، پایگاه و اردوگاه بزرگ مجاهدان مسلمان، آن‌گونه که انتظار می‌رفت در اجابت فرمان خلیفه مسلمانان، نیروی چشمگیری بسیج نشد. در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امیرالمؤمنین(ع) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آنها را قریب نُه هزار تن دانسته است که با امام حسن(ع) حرکت کردند؛ شش هزار تن آنان از راه دشت، و دو هزار و هشتصد نفر[۱۸۰] دیگر از راه آب رفتند. وی در روایت دیگری، سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل و دستجات هفت‌گانه کوفه) ذکر کرده است[۱۸۱]. همچنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب حضرت علی(ع) شش هزار نفر (به دلیل تأثیر برخورد ابوموسی و خودداری او از یاری حضرت)[۱۸۲] و شش هزار و پانصد و شصت تن[۱۸۳]، و نُه هزار و ششصد و پنجاه نفر[۱۸۴] نیز نوشته‌اند[۱۸۵].

سازماندهی سپاه امیرالمؤمنین

برای جنگ با ناکثین، بیش از هفتصد تَن از انصارِ مدینه بودند[۱۸۶]. از کوفه ده تا دوازده هزار نفر نیرو آمد. امام بر اساس تقسیم قبایل کوفه به هفت دسته که از زمان عثمان بود، آنان را تقسیم و سازمان‌دهی کرد. بلاذری می‌نویسد: قبایل کوفه در زمان علی به هفت دسته تقسیم شده تا اینکه زیاد بن ابیه آنان را به چهار دسته تقسیم کرد. آنان را حضرت به ترتیب ذیل در هفت گروه سازماندهی کرد و برای هر گروه پرچمی به فرمان‌دهی نام‌بردگان ذیل داد:

  1. هَمْدان، حِمْیَر؛ به فرمان‌دهی سعید بن قیس همدانی. گفته می‌شود: در جنگ جمل، سعید در کوفه ماند و شخص دیگری به جایش رفت.
  2. مَذْحِج و اشعریون؛ فرمانده آنها زیاد بن نضر حارثی بود، جز این که عدّی بن حاتم به تنهایی بر قبیلۀ طیّ، فرمان‌دهی می‌کرد.
  3. قیس عیلان و عبدالقیس، به فرمان‌دهی سعد بن مسعود، عموی مختار بن ابی عبیده ثقفی. دینوری، این گروه را متشکل از قیس، عَبْس و ذُبْیان به فرمان‌دهی سعد دانسته است[۱۸۷].
  4. کِنْده، حَضْرَمَوْت، قُضاعَه و مَهْرَه، به فرمان‌دهی حجر بن عدی کندی.
  5. أزد، بَجِیلَه، خَثْعَم و انصار (خُزاعه)[۱۸۸]، به فرمان‌دهی مخنف بن سلیم ازدی.
  6. بکر بن وائل، تَغلِب و سائر رَبیعَه، جز عبدالقیس، به فرمان‌دهی وَعْلة بن محدوح ذُهْلَی. در اخبار الطّوال مخدوج ذهلی آمده است[۱۸۹]. در تاریخ طبری نامش وعلة بن مخدوج ذهلی آمده است[۱۹۰].
  7. قریش، کِنانه، أسد، تَمیم، ضَبّه، رَباب و مَزینَه، به فرمان‌دهی معقل بن قیس ریاحی.

اخبار الطّوال با تعبیرِ سائر قریش و انصار و مردم حجاز از این دسته یاد کرده به فرمان‌دهی عبدالله بن عباس[۱۹۱]. سازمان‌دهی قبایل در جنگ جمل، صفّین و نهروان به همین ترتیب بود[۱۹۲].

طبری با این که آنان را هفت دسته می‌داند و به اختصار نام برخی قبایل را آورده، فقط پنج گروه را نام می‌برد [۱۹۳].[۱۹۴]

زمان و محل نبرد

برخی از مورخان نوشته‌اند جنگ جمل در جمادی اول سال ۳۶ هجری اتفاق افتاد، در حالی که برخی دیگر تأکید کرده‌اند در جمادی ثانی همان سال اتفاق افتاد و بیش از یک روز به درازا نکشید. تاریخ دو نامه‌ای که امام علی(ع) برای مردم مدینه و کوفه پس از پایان جنگ نوشت، نظر اول را تأیید می‌کند.

جنگ جمل در محلی به نام زابوقه (در اطراف بصره) یا زاویه (یکی از محله‌های بصره) یا در خریبه (محلی در نزدیکی بصره) اتفاق افتاد[۱۹۵].

بزرگان صحابه در سپاه امام(ع)‌

بسیاری از بزرگان صحابیان پیامبر(ص) به همراه امام علی(ع) در جنگ جمل شرکت کردند؛ لکن روایت‌ها در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد صحابی پیامبر(ص) در سپاه علی(ع) بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان می‌دارند که تعداد صحابیان شرکت کننده در این جنگ، هشتصد نفر از انصار بود و چهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند. از میان شخصیت‌های برجسته‌ای که در سپاه امام علی(ع) شرکت جستند، می‌توان به این افراد اشاره کرد: ابو ایوب انصاری، ابو هیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، عبد الله بن بدیل، عبد الله بن عباس، عثمان بن حنیف، عدی بن حاتم، عمار بن یاسر، عمرو بن حمق، عمر بن ابی سلمه و هاشم بن عتبه[۱۹۶].

فرماندهان سپاه امام علی(ع) در جنگ جمل

شیخ مفید، نام ۳۳ تن از فرماندهان حضرت را در جنگ جمل و سمت‌هایی را که به عهده داشتند به ترتیبی که بیان خواهد شد آورده است. عصفری، نام‌های فرماندهان اصلی را به نقل از ابوعبیده چنین آورده است.

  1. عمّار یاسر را بر سواران.
  2. محمد بن ابی بکر را بر پیادگان.
  3. علباء بن هیثم سدوسی را بر سمت راست سپاه ـ متشکل از ربیعه بصره و کوفه ـ گمارد. گفته شده عبدالله بن جعفر[۱۹۷] در این سمت بود.
  4. حسن بن علی(ع) را بر سمت چپ سپاه ـ متشکل از قبیلۀ مضر کوفه و بصره ـ و گفته می‌شود: بر سمت راست، حَسن و بر سمت چپ، حسین بن علی(ع) را گمارد[۱۹۸].

ذهبی نیز این گزارش را از ابوعبیده نقل کرده و افزوده و بر مقدمۀ سپاه، عبدالله بن عباس را گمارد و پرچم را به فرزندش محمد بن حنفیه داد[۱۹۹].

اسامی فرماندهان امیرالمؤمنین در جنگ جمل به نقل شیخ مفید، به شرح ذیل است:

  1. عبدالله بن عباس را به فرمان‌دهی جلوداران گماشت. او بعد از جنگ جمل به استان داری بصره منصوب شد[۲۰۰].
  2. هند مرادی جَمَلی را بر ساقۀ لشکر گماشت. او کسی است که عمر بن خطاب درباره‌اش گفته بود: هرچند اسمش زنانه است، اما سالار مردم کوفه است. در جنگ جمل وقتی به شتر عایشه حمله کرد، عمیرة بن یثربی ضَبّی که سرِ شتر را به دست داشت او را کشت[۲۰۱].
  3. عمار بن یاسر را بر سواران[۲۰۲].
  4. محمد بن ابی بکر را بر پیادگان فرماندهی داد. در تاریخ خلیفه به این سِمَت وی اشاره شده است[۲۰۳]. سپس رایات و پرچم‌ها را میان قبایل پخش کرد[۲۰۴].
  5. هند جملی را بر سواران قبیلۀ مَذحِج هَمْدان گمارد.
  6. شریح بن هانی حارثی را بر پیادگان قبیله مذحج، گماشت.
  7. سعید بن قیس را بر سواران قبیلۀ هَمْدان.
  8. زیاد بن کعب بن مره را بر پیادگان همدان گماشت. به نقلی، جناح سواران را به زیاد بن کعب ارحبی سپرد[۲۰۵]. حضرت او را با نامه نزد اشعث فرستاده بود[۲۰۶].
  9. حجر بن عدی را بر سواران قبیلۀ کِنْدَه فرمان دهی داد.
  10. رفاعة بن شداد را بر سواران و پیادگان قبیلۀ بَجیله گماشت.
  11. عدی بن حاتم را بر پیادگان و سواران قبیلۀ قُضاعَه گماشت.
  12. عبدالله بن زید بر سواران خزاعه و دیگر یَمَنی‌ها گماشت.
  13. عمرو بن حمق خزاعی را بر پیادگان خزاعه و یَمَنی‌ها گماشت.
  14. جُندب بن زُهیر را بر سواران ازد. دینوری، وی را مسئول پیادگان معرفی کرده است[۲۰۷].
  15. ابو‌زینب را بر پیادگان آنان فرمان دهی داد. او همان است که دربارۀ میگساری ولید بن عقبه گواهی داد و موجب شد او را برکنار کنند و تازیانه بزنند. وی زهیر بن عوف ازدی بود[۲۰۸].
  16. عبدالله بن هاشم سَدُوسِی را بر سواران بکر بن وائل گماشت.
  17. حسّان بن محدوج ذهلی را بر پیادگان آنان گماشت[۲۰۹].
  18. زید بن صوحان عبدی را بر سواران قبیلۀ عبدالقیس کوفه.
  19. حارث بن مره عبدی را بر پیادگان عبد‌القیس، فرمان‌دهی داد. وی کارگزار سِنْد از طرف حضرت بوده است.
  20. سفیان بن ثور سدوسی را بر سواران قبیله بکر بن وائل که ساکن بصره بودند.
  21. حضین بن منذر را بر پیادگان قبیلۀ بکر بن وائل بصره، فرمان‌دهی داد.
  22. حریث بن جابر حنفی را بر قبیلۀ لهازم.
  23. خالد بن مُعَمّر سدوسی بر ذُهلی‌ها.
  24. منذر بن جارود عبدی بر سواران قبیله عبدالقیس که ساکن بصره بودند.
  25. قَبیصة بن جابر اسَدی بر سواران قبیلۀ اسد.
  26. عکبر بن جَدیر اسدی را بر پیادگان اسد برگماشت. او در جنگ جمل، محمد پسر طلحه را کشت.
  27. عمیر بن عطارد را بر سواران تمیمی کوفه.
  28. معقل بن قیس را بر پیادگان تمیمی گماشت، او بنی ناجیه را اسیر کرد.
  29. عبدالله بن طفیل بَکائی بر سواران کوفه که از قبیله قیس عیلان بودند.
  30. فروة بن نوفل اشجعی ـ صاحب نُخَیله ـ را بر پیادگان قیس عیلان.
  31. هاشم بن عتبة بن ابی وقّاص، معروف به «مرقال» را بر سواران خاندان‌های قریش و کِنانه.
  32. هاشم بن هاشم (هشام) بر پیادگان قریش و کنانه ایشان. روایاتی از عبدالله بن وهب از اُمّ‌ سلمه نقل کرده که یکی دربارۀ حدیث کساء است[۲۱۰]. او از عامر بن سعد نیز روایت کرده است[۲۱۱].
  33. جاریة بن قُدامه سَعدی، بر سواران تمیمی بصره که به امیرالمؤمنین پیوسته بودند. او جزو نیروهای انتظامی وفادار حضرت هم بود.
  34. اعین بن ضُبَیْعه را بر پیادگان تمیمی بصره گماشت. طرف‌داران معاویه او را در مأموریتش در بصره کشتند.

مجموع سواران و پیادگان که در آن روز در لشکرگاه علی(ع) بودند، به شانزده هزار تن می‌رسید[۲۱۲].

در نقل دیگری مفید به معرفی تنی چند از دیگر فرماندهان پرداخته می‌نویسد: در روز پنج شنبه دهم جمادی الاولی مسئول سمت راست را اشتر و سمت چپ را عمّار یاسر و پرچم‌دار را محمد بن حنفیه قرار داد[۲۱۳].

بلاذری، گزارش مشابهی دارد با این تفاوت که زمان آن را روز جمعه دهم جمادی الاخر دانسته و می‌افزاید: و بر پیادگان ابوقتاده، نعمان بن ربعی انصاری را گمارده شد[۲۱۴]. در نتیجه بر جمع فرماندهان جنگ جمل افراد دیگری افزوده می‌شود.

  1. مالک اشتر، فرمانده سمت راست.
  2. محمد بن حنفیه، پرچم‌دار[۲۱۵].
  3. ابوقتاده.

افزون بر نامبردگان جمعی دیگر آمده و یا به عنوان پرچم دار ذکر شده‌اند که می‌توان جزو فرماندهان جمل دانست؛ زیرا پرچم را به افراد شجاع و دلاور می‌دادند. در فهرستی که از ابوعبیده نقل شده، چند تن دیگر بودند، گرچه به احتمال؛

  1. عِلباء بن هَیثم سدوسی، بر سمت راست سپاه.
  2. عبدالله بن جعفر، بر سمت راست، به جای علباء.
  3. حسن بن علی(ع) بر سمت چپ و به نقلی: بر سمت راست.
  4. حسین بن علی(ع)، به نقلی: بر سمت چپ سپاه[۲۱۶].

برابر نقل دینوری[۲۱۷] و بلاذری، افراد ذیل نیز سمت پرچم‌داری و مسئولیتِ بخشی از اسباع کوفه را به عهده داشتند که افزون بر نام‌های پیش‌گفته است:

  1. زیاد بن نصر حارثی، بر مذحج و اشعریون.
  2. سعد بن مسعود، عموی مختار بر قیس، عَبْس و ذُبیان.
  3. مِخْنف بن سُلَیم ازدی، بر ازد، بجیله، خَثعم و خُزاعه.
  4. وعلة بن محدوح ذهلی، بر بکر، تغلب و بقیۀ ربیعه. دینوری نامش را محدوج ذهلی دانسته[۲۱۸] ولی در تاریخ طبری وعلة بن مخدوج ذهلی است[۲۱۹]. این اسامی ضمن پرچم‌داران خواهد آمد[۲۲۰].

در نقل بلاذری، نام دیگری آمده است: معقل بن قیس را بر قریش و کِنانه و جمعی دیگر گمارد[۲۲۱]، درحالی که در نقل دینوری نام عبدالله بن عباس آمده است[۲۲۲].

این اختلاف‌ها ناشی از نظر راویان گوناگون است یا شاید حضرت تغییراتی در برخی موارد صورت داده است[۲۲۳].

سرشناسان سپاه جمل‌

سرشناسان سپاه جمل، از یاران پیامبر(ص) و نزدیکان وی بودند. همچنین در سپاه آنان، اشراف و بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. در میان آنان، عایشه، طلحه، زبیر، مروان بن حکم، عبد الله بن عامر، کعب بن سور و افراد دیگری وجود داشتند که یا حامی عثمان بودند و یا تاب تحمل عدالت امام(ع) را نداشتند. حضور شخصیت‌های برجسته‌ای چون طلحه و زبیر و عایشه در جنگ، سبب شد گروهی ناآگاه که حقیقت را در شخصیت‌های برجسته می‌بینند، در شک و تردید افتند یا به لشکر جمل بپیوندند[۲۲۴].

امام و تلاش برای جلوگیری از جنگ

هنگامی که امیرمؤمنان(ع) با سپاه خود از ذی قار حرکت کرد، صعصعة بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامه‌ای بود که در آن، از فتنه‌انگیزی آنان سخن رفته بود و رفتار کینه جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف، گوشزد می‌کرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر می‌داشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمی‌خواهند[۲۲۵]. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالی‌که امام علی(ع) یارانش را از شروع پیکار، منع می‌کرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنه‌جویان را از جنگ، باز دارد. گفتگوهای امام(ع) با سران لشکر جمل و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام سعی خود را در راه حفظ آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ به‌کار گرفت. از این رو، نامه‌هایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاش‌هایش بی‌نتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت.

امام علی(ع) در این نامه‌ها و گفتگوها، از شخصیت خود، پرده برداشت و بزرگی منزلت خویش را روشن ساخت و از مسائل پیشین ـ که شعله‌های جنگ از آنها افروخته شده بود ـ نقاب برکشید و بار دیگر از کشته شدن عثمان و چگونگی آن، با دقت تمام، سخن گفت و از ابعاد آن حادثه پرده برداشت و راه چنگ زدن به بهانه‌های سُست را بر فتنه‌انگیزان بست. وقتی هم که این روشنگری‌ها را بی‌نتیجه یافت و هر دو گروه برای پیکار مهیا شدند، یارانش را به خویشتنداری و حفظ آرامش، سفارش نمود و فرمود: "شتاب مکنید تا نزد آنان عذری داشته باشم". سپس به سوی آنان رفت و بر آنان احتجاج کرد؛ ولی پاسخی دریافت نکرد. پس از این همه، ابن عباس را برای بارِ دوم، جهت آخرین گفتگو به سوی آنان فرستاد تا شاید آنان را از جنگ باز دارد تا خون مسلمانان ریخته نشود؛ ولی بر گوش‌های آنان مُهر زده شده بود و به سخن فرستاده امام(ع) گوش ندادند، چنان که پیش از آن نیز چنین کرده بودند[۲۲۶]. در این کار، بیشترین نقش را عایشه و عبد الله بن زبیر بازی کردند[۲۲۷].

حرکت شجاعانه امام(ع) برای نجات دشمن‌

علی(ع) به تنهایی و بدون زره و در حالی که بر استر پیامبر خدا(ص) سوار بود، بدون سلاح، به میدان رفت و ندا داد: "ای زبیر! نزد من آی". زبیر، پوشیده در سلاح، نزد او آمد. این خبر به عایشه رسید. گفت: ای اسماء، وای بر مصیبت تو! اما وقتی به عایشه گفتند: علی بدون ساز و برگ است، آرام شد. آن دو (علی(ع) و زبیر) با یکدیگر معانقه کردند. علی(ع) به زبیر فرمود: "وای بر تو ای زبیر! چه چیزی تو را به قیام وا داشت؟"؟ گفت: خون عثمان. فرمود: "خداوند، آن را که در ریختن خون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمی‌آوری که پیامبر خدا را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ پیامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پیامبر خدا بودی و گفتی: ای پیامبر خدا! علی تکبرش را کنار نمی‌گذارد. پیامبر(ص) به تو فرمود:" علی تکبر ندارد. آیا او را دوست داری ای زبیر؟" و تو گفتی: به خدا سوگند، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به راستی که تو به زودی با او پیکار می‌کنی، درحالی که نسبت به او ستمگری. زبیر گفت: استغفر الله! به خدا سوگند، اگر آن را به یاد می‌آوردم، قیام نمی‌کردم. علی(ع)‌ به وی فرمود: "ای زبیر! بازگرد". زبیر گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگ‌] بسته شده است؟ به‌خدا سوگند، این، لکه ننگی است که پاک نمی‌شود! فرمود: "ای زبیر! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و آتش با هم جمع شوند". زبیر [از نزد علی(ع)‌] بازگشت و می‌گفت: ننگ را بر آتش برافروخته برگزیدم‌، تا وقتی که آفریده‌ای از خاک برای آتش به پا خیزد. علی مطلبی را گوشزد کرد که بدان جاهل نبودم‌ به جان تو سوگند که این، ننگی در دنیا و در دین است. گفتم: ملامت ابوالحسن، تو را بس است‌ و برخی از آنچه که گفتی، مرا کفایت می‌کند. فرزند زبیر (عبد الله) گفت: کجا می‌روی؟ ما را تنها می‌گذاری؟ گفت: فرزندم! ابو الحسن، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. فرزند زبیر گفت: نه به خدا! تو از شمشیرهای فرزندان عبد المطلب فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوان‌مردان دلیر، توان تحمل آنها را دارند. زبیر گفت: نه. به خدا سوگند، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر آتش برگزیدم. ای بی‌پدر! مرا به ترس، سرزنش می‌کنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست سپاه علی(ع) حمله کرد. علی(ع) فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کرده‌اند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا ترسو چنین کاری می‌کند؟ سپس روی گرداند و بازگشت[۲۲۸].[۲۲۹]

پایان کار زبیر

از مروان بن حکم نقل شده است: زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک می‌خواهد به خانواده‌اش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. زبیر، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش‌] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای حواری پیامبر خدا! تو در امان مایی و کسی به تو دست نمی‌یابد. ابن جرموز، او را همراهی می‌کرد. در همین حال که او را همراهی می‌کرد و عقب می‌کشید و زبیر از او جدا می‌شد، گفت: ای ابو عبد الله! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی می‌کند و خسته‌ات می‌سازد. زبیر، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمی‌گشت و [به عمد] عقب می‌ماند. زبیر او را صدا می‌زد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را می‌تازانْد سپس، خود را به او نزدیک می‌کرد، تا آنکه زبیر از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او غریب نمی‌نمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزه‌ای میان شانه‌های زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد. علی(ع)‌ چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: "آن شمشیر را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدت‌های طولانی در حضور پیامبر خدا جنگ کرد؛ اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: "تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"[۲۳۰].[۲۳۱]

گفتگوهای امام(ع) با طلحه‌

درباره گفتگوی امام(ع) با طلحه چنین آمده است: طلحه به امیرالمؤمنین(ع) گفت: از این حکومت، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان، به مشورت بگذاریم. اگر به تو رضایت دادند، من نیز به آنچه مردم رضایت دهند، رضایت می‌دهم و اگر به دیگری رضایت دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش‌]. علی(ع) فرمود: "ای ابو محمد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمی‌سازم". طلحه گفت: بیعت کردم، در حالی که شمشیر بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمی‌دانی که من کسی را بر بیعت، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، می‌بایست سعد و ابن عمر و محمد بن مَسلَمه را وادار می‌کردم، با اینکه از بیعت، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". طلحه گفت: ما در شورا، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. علی(ع) فرمود: "شما می‌توانستید پیش از بیعت، رضایت ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان رضایت داده‌اید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم‌] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شده‌ام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زن‌های خود را [در خانه‌] گذاشتید و این، بزرگ‌ترین کار زشت شماست. آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پرده‌ای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" طلحه گفت: او برای اصلاح آمد. علی(ع) فرمود: "به خدا سوگند، آن زن، به کسی که کارهایش را اصلاح کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ، رضایت ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"[۲۳۲].[۲۳۳]

دعای امام(ع) پیش از پیکار

چون امیر مؤمنان دید که آن گروه، دشمنی می‌ورزند و خونی را که ریختنش حرام است، حلال می‌شمرَند، دستانش را به سوی آسمانْ بلند کرد و گفت: "بار خدایا! دیدگان، متوجه توست و دست‌ها به سوی تو دراز است و دل‌ها به سوی تو پر می‌کشند و با رفتارهای نیک به سوی تو تقرب می‌جویند." "بار پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترینِ داورانی"[۲۳۴].[۲۳۵].[۲۳۶]

تشویق یاران به پیکار

امیر مؤمنان، سه روز به جملیان مهلت داد تا دست بردارند و حرمت نگه دارند؛ ولی چون پافشاری آنان را بر مخالفت دید، در میان یارانش برخاست و فرمود: "ای بندگان خدا! با سینه‌های گشاده، به سوی این گروه، حمله برید؛ چراکه آنان بیعتم را شکستند، پیروانم را کشتند، کارگزارم را شکنجه دادند و او را پس از اینکه با زدنی سخت و مجازاتی شدید، آزار و اذیت کردند، از بصره بیرون راندند، درحالی‌که او پیرمردی است از چهره‌های سرشناس انصار و اهل فضیلت. برای او حرمتی نگه نداشتند و سِنْدیان را ـ که مردانی صالح بودند ـ به قتل رساندند و حُکیم بن جَبَله را چون برای خدا نسبت به آنان خشم گرفته بود، ظالمانه و با دشمنی کشتند و پس از آنکه پیروان من از دست آنان گریختند، تعقیبشان کردند و آنان را در هر پَستی و بلندی‌ای گرفتند و با شکنجه و زجر، گردن زدند. آنها را چه شده است؟! "خداوند، آنان را بکشد. کی [به سوی حق‌] بازگردانده می‌شوند"[۲۳۷]. ای بندگان خدا! به سویشان بشتابید و چون شیر، بر آنان یورش ببرید؛ چراکه آنان، اشرارند و کسانی که آنها را بر باطلْ یاری می‌دهند نیز از اشرارند. با شکیبایی و به حساب خدا گذاردن و آمادگی روحی خود، با آنان رو به رو شوید. به‌راستی که شما مبارزه‌جو و پیکار کننده‌اید و جان خویش را برای ضربه شمشیر و نیزه و جنگ با هماوردان، آماده ساخته‌اید. هرکس به‌هنگام سختی در خود، آرامشی احساس کرد و به هنگام رو در رویی، در خود، شجاعتی یافت و در برادرش سستی و هراسی دید، از او حمایت کند، چنان که از خود حمایت می‌کند که اگر خدا می‌خواست، او را مانند وی قرار می‌داد"[۲۳۸].[۲۳۹]

آرامش علی(ع) در جنگ ‌

محمد بن حنفیه می‌گوید: چون وارد بصره شدیم و در آنجا لشکرگاه زدیم و صفوف خود را آماده ساختیم، پدرم علی(ع) پرچم جنگ را به من داد و فرمود: "پیش از اقدام دشمن کاری علیه آنان انجام نده"[۲۴۰]. سپس خوابید. تیرهای دشمن بر ما باریدن گرفت. او را از خواب، بیدار کردم. بیدار شد، در حالی که چشم‌هایش را می‌مالید و جملیان فریاد می‌زدند: ای خونخواهان عثمان! علی(ع)‌ در حالی که جز یک پیراهن بر تن نداشت، بیرون رفت و فرمود: "با پرچم به پیش رو!"، پیش رفتم و گفتم: ای پدر! در چنین روزی، تنها با یک پیراهن؟! فرمود: "هرکس را مرگش [به وقت خود] خواهد گرفت. به خدا سوگند، در کنار پیامبر(ص) بدون زره، بیشتر جنگیدم تا با زره"[۲۴۱].[۲۴۲]

شدت یافتن نبرد

دو لشکر، نبرد سختی کردند، میمنه [سپاه‌] بصریان، میمنه سپاه علی(ع) را درهم شکسته بود و افراد قبیله ربیعه در لشکر بصره، ربیعیان سپاه امام(ع) را شکست داده بودند.... علی(ع) به پیش آمد و نگاهی به یاران و سپاهیان خود انداخت که شکست خورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش محمد ـ که پرچمدار بود ـ بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کُندی کرد و در جایش ثابت ماند. علی(ع) از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و پرچم را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد لشکر دشمن شد. میمنه و مِیسَره هر دو سپاه در اضطراب بودند. در یک طرف، عمار بود و در طرف‌های دیگر، عبد الله بن عباس و محمد بن ابی بکر. علی(ع) سپاه دشمن را شکافت. ضربه می‌زد و می‌کشت. سپس بیرون آمد... و پرچم را به محمد داد و فرمود: "این‌چنین بجنگ". محمد با پرچم به پیش تاخت و انصار با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه‌] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو لشکر، نبرد سهمگینی کردند، به طوری که آسیب‌ها و ضربت زدن‌ها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت می‌گرفت[۲۴۳].[۲۴۴]

جنگیدن خودِ امام(ع)‌

علی(ع) [از لشکر دشمن] دور شد و به سوی یارانش می‌رفت که فریاد کننده‌ای از پشت سر او فریاد زد. وی برگشت و عبد الله بن خلف خزاعی را ـ که میزبان عایشه در بصره بود ـ دید. چون علی(ع) او را دید، شناخت و او را ندا داد که: "ای پسر خلف! چه می‌خواهی؟". گفت: آیا می‌خواهی بجنگی؟ علی(ع) فرمود: "از آن بدم نمی‌آید؛ ولی وای بر تو، ای پسر خلف! در مرگ، چه آسودگی‌ای می‌جویی، با آنکه مرا می‌شناسی؟"، عبد الله بن خلف گفت: خودْستایی را وا گذار ـ ای پسر ابوطالب ـ و نزد من بیا تا ببینی کدام‌یک از ما هماوردش را خواهد کشت. آن گاه شعری سرود و علی(ع) با شعر، او را پاسخ داد و برای پیکار، رو در رو شدند. عبد الله بن خلف، ضربه‌ای ناگهانی فرود آورد که علی(ع) آن را با سپرش دفع کرد. آن‌گاه علی(ع) از او کناره گرفت و ضربتی بر او فرود آورد که دست راستش را قطع کرد و سپس ضربتی دیگر فرود آورد که کاسه سرش را پرانْد[۲۴۵].[۲۴۶]

کشته شدن طلحه به دست مروان‌

طلحه با صدای بلند، فریاد می‌زد: بندگان خدا! شکیبایی، شکیبایی [ورزید]!؛ چراکه پس از شکیبایی، نصرت و پاداش است. مروان بن حکم به وی نگاهی افکند و به برده‌اش گفت: وای بر تو، ای غلام! به خدا سوگند که می‌دانم هیچ کس در روز کشتن عثمان در خانه‌اش به اندازه طلحه مردم را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را آزاد خواهم کرد. غلام، وی را پنهان ساخت. مروان، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید الله پرتاب کرد. تیر به طلحه اصابت کرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید خون از او جاری است. گفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون"! به خدا سوگند، گمان می‌کنم مقصود خداوند عز و جل از این آیه ماییم که: "و از فتنه‌ای که تنها به ستمکاران شما نمی‌رسد، بترسید و بدانید که خدا، سختْ کیفر است"[۲۴۷].[۲۴۸].[۲۴۹]

تداوم نبرد به رهبری عایشه‌

در کتاب تاریخ الطبری به نقل از محمد و طلحه آمده است: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و طلحه در آن، مجروح شد و زبیر هم رفت. پس چون لشکر به عایشه پناه بردند و کوفیان جز جنگ نخواستند و جز [تحویل دادن‌] عایشه را نخواستند، عایشه آنان را با سرزنش، تحریک نمود. آنان جنگ کردند تا اینکه بانگ آتش‌بس زدند و از جنگ، دست کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به جنگ پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه جمادی دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبیر بود و در وسط روز با عایشه[۲۵۰].[۲۵۱]

پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل‌

چون لشکریان از گِردِ شتر [عایشه‌] پراکنده شدند، امیرمؤمنان، نگران این بود که مردم به سوی شتر بازگردند و جنگ، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". یاران امیرمؤمنان به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند که به پهلو بر زمین افتاد و عایشه فریادی کشید که هرکس در دو سپاه بود، شنید[۲۵۲].[۲۵۳]

شهادت پرچمداران در نبرد جمل

در کارزار جمل، پرچم‌داران تلاش زیادی کردند و برخی از آنان به شهادت رسیدند. مناسب است این فداکاری‌ها را گزارش دهیم.

نبرد و شهادت عَلمداران را بلاذری دقیق‌تر از دیگران گزارش کرده است. گفته‌اند: علی(ع)، فریاد اصحاب جمل را شنید که بلند شده است، پس فرمود: چه می‌گویند؟ گفتند: مردم را به جنگ با قاتلان عثمان فرا می‌خوانند و آنان را لعن می‌کنند. فرمود: آری! خداوند کشندگان عثمان را لعنت کند. به خدا سوگند جز خودِ آنان کسی دیگر، او را نکشته است و آنان لعن نمی‌کنند، جز خود را و مردم را دعوت نمی‌کنند، مگر بر ضد خود[۲۵۴]. سپس به محمد بن حنفیه که پرچم‌دار بود فرمود: پیش رو! وی (محمد) همراه پرچم به سمت دشمن حرکت کرد.

علی(ع) به اَشتر دستور داد حمله کند، او حمله کرد و مردم هم یورش بردند. در این نبرد هلال بن وکیع تمیمی کشته شد و جنگ شدّت گرفت[۲۵۵].

این گزارش نشان می‌دهد که لعن را طرف داران عثمان آغاز کردند و امیرالمؤمنین آن را غیر منطقی می‌داند که بر ضدّ خود نفرین می‌کنند[۲۵۶].

پرچمداران اَزد

پرچم قبیلۀ اَزد کوفی به دست مخنف بن سلیم بود که به زمین افتاد. برادرش صقعب پرچم را به دست گرفت. سپس برادرش عبدالله پرچم را به دست گرفت. او هم کشته شد. آن‌گاه علاء بن عروه پرچم را به دست گرفت که تا پیروزی در دست وی بود[۲۵۷].

شماری از تاریخ نویسان مانند طبری[۲۵۸]، ابن اثیر[۲۵۹]، ابن خلدون[۲۶۰] آورده‌اند: مخنف بن سلیم پرچم‌دار امام علی(ع) در جمل کشته نشده؛ زیرا بعداً کارگزار اصفهان شد و در صفّین هم پرچ مدار ازد بوده است[۲۶۱].

بلاذری گوید: ضربه‌ای به سر وی خورد، به همین جهت پرچم ازد را برادرش صقعب به دست گرفت[۲۶۲]. او کشته شد، آن گاه برادر دیگرش عبدالله پرچم را برافراشت. او نیز کشته شد. پرچم را علاء بن عروه گرفت و پیروزی با او بود. ابن اعثم هم آورده است: مخنف مجروح شد[۲۶۳]. او در جنگ «عین الورده» همراهِ توّابین در سال ۶۴ق، کشته شد[۲۶۴].[۲۶۵]

پرچمداران بکر

پرچمِ بکر بن وائل در دست حارث بن حسان بود که همراه پنج تن از خانواده‌اش و مردانی از بنی‌ محدوج، کشته شدند. ۳۵ نفر از بنی‌ذهل در نَبرد کشته شدند[۲۶۶].[۲۶۷]

پرچمداران عبد‌القیس

هفت پرچم‌دار عبدالقیس کشته شدند. پرچم عبدالقیس کوفی به دست قاسم بن سلیم بود که کشته شد. با او زید و سیحان (فرزندان صوحان) به شهادت رسیدند. شماری دیگر پرچم را به دست گرفتند که آنان هم کشته شدند؛ از جمله، عبدالله بن رقیه. سپس منقذ بن نعمان پرچم گرفت و آن را به پسرش مرة داد که تا پیروزی، در دست او بود[۲۶۸].

ابن سعد در شرح حال صعصعه می‌گوید: سیحان بن صوحان، برادرِ صعصعۀ خطیب بود. پرچم آن روزِ جنگ جمل، در دست او بود که کشته شد و بعد برادرش زید پرچم را گرفت او هم کشته شد؛ سپس صعصعه پرچم را به دست گرفت[۲۶۹].

ابن اعثم، در گزارش از شهادت فرزندان صوحان می‌نویسد: صعصعه که پرچم را گرفت، مجروح شد. پس علَم را ابو‌عبیده عبدی، از خیار یاران علی(ع)، به دست گرفت؛ او هم جنگید تا کشته شد. بعد عبدالله بن رقبه و پس از او رشید بن سمی پرچم را گرفتند و کشته شدند. هفت یا هشت نفر، زیر پرچم کشته شدند[۲۷۰].[۲۷۱]

پرچمداران یمنی‌ها

در تاریخ طبری و کامل ابن اثیر، گزارش شده: یزید بن قیس از پرچم‌داران علی(ع) بود. هنگامۀ نبرد جمل ربیعۀ بصره بر ربیعۀ کوفه غلبه یافته، آنها را به عقب راندند تا یک باره گریختند. سپس یمانی‌های کوفه روحیه و توان یافته برگشتند و پایداری کردند. ده پرچم‌دار آنان کشته شدند که پنج تن از همدان و پنج تن از یمنی‌ها بودند. هر که پرچم را می‌گرفت، کشته می‌شد. یزید بن قیس چون حال را چنین یافت، جَست و پرچم را گرفت و گفت:

قَدْ عِشْتِ يا نَفْسُ وَ قَدْ عَشَّيْتِ{{{2}}}
أطْلُب طُولَ العُمْرِ مَا حييت{{{2}}}
ای نفْس من! بسیار زنده ماندی و گمراه شدی. اکنون بقای تو بسی باشد. تا چند، طول عمر را می‌خواهی تا زنده هستی، عمر دراز را می‌خواهی؟[۲۷۲].[۲۷۳]

فرستادن عایشه به سوی مدینه‌

چون امیرمؤمنانْ تصمیم حرکت به سوی کوفه گرفت کسی را نزد عایشه فرستاد که به وی دستور دهد به سوی مدینه کوچ کند. وی برای حرکت، مهیا شد. امام به محمّد بن ابی بکر که برادر عایشه بود، گفت تا خواهرش را به بصره ببرد. سپس چهل زن را دستار و کلاه پوشانید و شمشیر در اختیارشان نهاد و به آنان فرمان داد از عایشه محافظت کنند و او را از راست و چپ و پشت سر، درمیان گیرند. عایشه در طول راه می‌گفت: بار خدایا! با علی بن ابی طالب، چنان کن که با من رفتار کرد؛ مردان را به همراهم فرستاد و حرمت پیامبر خدا را نگه نداشت. وقتی زنان، همراه با عایشه به مدینه رسیدند، دستارها و شمشیرها را برداشتند و با وی وارد مدینه شدند. چون عایشه آنان را دید، از دشنام‌گویی و نکوهش امیرمؤمنان، پشیمان شد و گفت: خداوند به پسر ابی طالب، پاداش نیکو دهد؛ چراکه حرمت پیامبر خدا را درباره من، پاس داشت[۲۷۴].[۲۷۵]

تعداد کشتگان در جنگ

از سپاه امام علی(ع) در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون تاریخی، بدون کم‌ترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون تاریخی درباره تعداد کشته‌های لشکر جمل، اختلاف بسیار دارند که نمی‌توان بر هیچ یک از آنها اعتماد کرد. در برخی گزارش‌ها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آن‌که در گزارش‌های دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است[۲۷۶].

شهدای نامدار جنگ جمل

چند تن از فرماندهان امیرالمؤمنین در جنگ جملشهید شدند که باید جداگانه از آنان یاد کرد. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می‌شود که توجه کنیم در نامه‌ای که حضرت بعد از جنگ جمل ـ به نقل شیخ مفید و تمیمی ـ به خواهرش ام هانی نوشت، بعد از اشاره به کشته شدن طلحه، زبیر و عبدالرّحمان بن عتاب از گروه ناکثین، از شهدای طرف‌دار خود یاد می‌کند: «و از ما کشته شدند فرزندان مَحدوج و دو فرزند صوحان، علباء، هند و ثمامه که از مسلمانان شمرده میشوند. رحمت خدا بر آنان باد. والسّلام»[۲۷۷]

این نامه را تمیمی در کتاب المحن آورده که در آن، نقل بنومَحدوج سه تن، دو فرزندِ صوحان، هند جملی و ثمامة بن مثنی بیان شده است[۲۷۸].

به نقل طبری، امام(ع) این نامه را برای حاکم کوفه نوشت: در نیمۀ جمادی الاخره در خریبه با یکدیگر جنگیدیم؛ از ما و آنان جمع زیادی کشته شدند. کشته شدگان ما عبارت‌اند از: ثمامة بن مثنی، هند بن عَمرو، علباء بن هیثم، «سیحان» و زید، فرزندان «صوحان» و فرزندان محدوج. آن را عبیدالله بن ابی رافع نوشت و به وسیلۀ زفر بن قیس[۲۷۹] در جمادی الاخر برای بشارت پیروزی به کوفه، فرستاده شد[۲۸۰].

در نامه، حضرت امیر(ع) نام چند شهید بزرگوار را برده است:

  1. فرزندان مَحدوج.
  2. دو فرزند صوحان:
    1. زید که فرمانده بود[۲۸۱].
    2. سیحان.
  3. علباء بن هیثم سدوسی.
  4. هند بن عَمرو بن جدراۀ جملی[۲۸۲].
  5. ثمامة بن مثنی[۲۸۳].

غنیمت‌های جنگ ‌

یاران علی(ع) آنچه را اهل بصره برای پیکار با علی(ع) به لشکرگاه خود آورده بودند، به غنیمت گرفتند؛ ولی متعرض دیگر اموال آنان نشدند. علی(ع) جز آن مال‌ها، اموال کشتگان اهل بصره را برای ورثه‌شان باقی گذاشت و از آنچه [سپاهش‌] به عنوان غنیمت برداشتند، خمس گرفت و بدین ترتیب، سنتْ جاری شد[۲۸۴].[۲۸۵]

فرمان عفو عمومی و سرزنش اهل بصره از سوی امام (ع)

چون امیرمؤمنان، نامه‌های پیروزی را نوشت، در میان مردم به سخنرانی برخاست و خداوند متعال را حمد کرد و بر او ثنا گفت و بر محمد و خاندانش درود فرستاد. سپس فرمود: "اما بعد؛ به‌راستی که خداوند، بخشنده مهربان و عزیزِ صاحب انتقام است. گذشت و آمرزش خود را برای اهل طاعت نهاده و عذاب و کیفرش را برای کسی که نافرمانی کند و دستورش را مخالفت نماید و در دین، بدعت گذارَد. صالحان با رحمت او مدد یافتند. ای اهل بصره! خداوند، مرا بر شما قدرت بخشید و شما را به خاطر رفتارتان تسلیم کرد. پس مبادا به کارهایی مانند کارهای گذشته باز گردید؛ چراکه شما نخستین کسانی بودید که پیکار و اختلاف را آغاز کردید و حق و انصاف را کنار نهادید"[۲۸۶].

امام باقر(ع) فرمودند: علی(ع) به منادی‌اش در جنگ بصره (جمل) دستور داد که فریاد زند: فراریان از جنگ، دنبال نمی‌شوند، زخمی‌ها کشته نمی‌شوند، اسیران به قتل نمی‌رسند، هرکس در خانه‌اش را ببندد، در امان است و هرکس سلاحش را بر زمین اندازد، در امان است و هیچ چیز از اموال آنان (جملیان) [به غنیمت‌] گرفته‌ نمی‌شود[۲۸۷].[۲۸۸].[۲۸۹]

ورود امام(ع) به بیت المال بصره‌

چون عثمان بن حنیف از بصره بیرون رفت و طلحه و زبیر به بیت المال برگشتند و در برابر آنچه در آن بود، درنگ کردند، همین که میزان طلا و نقره‌اش را دیدند، گفتند: اینها، همان غنیمت‌هایی است که خداوند، ما را به آنها وعده داده است و به ما خبر داده است که آن را به زودی در اختیارمان می‌نهد. ابو الأسود می‌گوید: این سخن را از آنان شنیدم و پس از آن ماجرا، علی(ع) را دیدم که وارد بیت المال بصره شد. وقتی ثروت‌های آن را دید، فرمود: "ای [طلاهای‌] زرد! ای [نقره‌های‌] سفید! دیگری را بفریبید. ثروت، مقتدای ستمگران است و من، پیشوای مؤمنان. به خدا سوگند، نه بدانچه در آنجا بود، توجهی کرد و نه در آنچه دیده بود، اندیشید؛ بلکه ثروت‌ها را نزد او چون خاکی بی‌ارزش یافتم. از آنان (طلحه و زبیر) و از وی شگفت‌زده شدم! از این رو با خود گفتم: "آنان از کسانی‌اند که دنیا را می‌خواهند، و این از کسانی است که آخرت را می‌جویند" و آگاهی‌ام نسبت به وی افزون شد[۲۹۰].[۲۹۱]

جانشین گذاردن ابن عباس در بصره‌

در کتاب الجمل به نقل از واقِدی آمده است: چون امیرمؤمنان تصمیم گرفت از بصره بیرون برود، عبد الله بن عباس را بر آن شهر گمارد و به او سفارش کرد. از جمله سفارش‌هایش این بود که فرمود: "ای ابن عباس! بر تو باد پروای الهی و [برقراری‌] عدالت در میان کسانی که بر آنان گمارده شده‌ای و اینکه برای مردم، چهره بگشایی و مجلست را عمومی‌سازی و مردم را با بردباری خود، پذیرا باشی. بپرهیز از خشم که آن، انگیزه‌ای شیطانی است و بپرهیز از هوا و هوس که از راه خداوند، بازت می‌دارد! بدان که آنچه تو را به خداوند نزدیک می‌سازد، همان، دورکننده تو از آتش است و آنچه تو را از خداوند دور می‌سازد، همان، نزدیک‌کننده تو به آتش است. خدا را بسیار یاد کن و از غافلان مباش. و ابومِخْنَفْ لوط بن یحیی گزارش کرده است که: چون امیرمؤمنان، عبد الله بن عباس را به بصره گمارد، برای مردم سخنرانی کرد، خداوند را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد. سپس فرمود: "ای مردم! عبد الله بن عباس را بر شما گماردم. از او بشنوید و دستورهایش را ـ تا وقتی از خداوند و پیامبرش اطاعت می‌کند ـ اطاعت کنید و اگر بدعتی گذاشت یا از حق کناره گرفت، به من خبر دهید تا او را از حکومت بر شما عزل کنم. به‌راستی که امیدوارم او را پاک‌دامن، پارسا و خودنگهدار بیابم. من او را بدین کار نگماردم، جز آنکه می‌دانم این خصلت‌ها در وی وجود دارد. خداوند بر من و شما ببخشد!". عبد الله در بصره ماند، تا زمانی که امیرمؤمنان به سوی شام، حرکت کرد. در آن هنگام، زیاد بن ابیه را به جای خود بر بصره گمارد و ابو الأسود دُئلی را نیز معاون او نهاد و خود به امیرمؤمنان پیوست و با او به سوی صِفین حرکت نمود[۲۹۲].[۲۹۳]

ورود امام(ع) به کوفه‌

چون علی بن ابی طالب(ع) از بصره به کوفه رسید، روز دوشنبه، دوازدهم رجب سال سی و ششم هجری بود و خداوند، پیروزی‌اش را گرامی داشت و او را بر دشمنش پیروز گردانید و به همراه او، بزرگان مردم و اهل بصره بودند. کوفیان به استقبال آمدند و در میان آنها قاریان و بزرگان کوفه حضور داشتند. سپس برای او به خیر و برکت، دعا کردند و گفتند: ای امیرمؤمنان! کجا اقامت می‌کنی؟ آیا به قصر[حکومتی‌] می‌روی؟ فرمود: "نه؛ ولی در رُحبه[۲۹۴]، توقفی خواهم داشت". پس در رُحبه، توقف کرد و سپس وارد مسجد بزرگ شهر شد و در آن، دو رکعت نماز گزارْد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و فرمود: "اما بعد؛ ای مردم کوفه! همانا برای شما در اسلام، فضیلتی است تا زمانی که آن را دگرگون نسازید و تغییر ندهید. شما را به سوی حق فرا خواندم و شما اجابت کردید و آغاز کردید به مبارزه با مُنکر و آن را دگرگون ساختید. بدانید که فضیلت میان شما و خداوند، در احکام و تقسیم‌هاست. شما الگوی کسانی هستید که شما را پاسخ می‌گویند و در آنچه شما داخل‌گشتید، داخل‌می‌گردند. بدانید که بیشترین هراس من بر شما، پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی است؛ زیرا که پیروی هوا و هوس، از حق باز می‌دارد و آرزوی دراز، آخرت را از یاد می‌بَرَد. بدانید که دنیا پشت می‌کند و می‌رود و آخرت روی می‌آورد و می‌آید و هریک را فرزندانی است. شما از فرزندان آخرت باشید. امروز، روز عمل است و حسابی نیست و فردا [روز] حساب است و جای عمل نیست. سپاسْ خدایی را که ولی خود را یاری کرد و دشمنش را بی‌یاور گذاشت و راستگوی حق‌مدار را عزیز گردانید و بیعت‌شکنِ باطل مَدار را خوار ساخت. بر شما باد پروای الهی و پیروی اهل بیت پیامبرتان که از خداوند، اطاعت می‌کنند؛ آنان که در آنچه خدا را اطاعت می‌کنند، از دیگر فرقه‌هایی که خود را به دین می‌بندند و ادعا دارند و با ما به مقابله می‌پردازند، سزاوارتر به پیروی شدن‌اند، در حالی که آن دیگران، از فضیلت ما فضیلت یافته‌اند؛ ولی امر (حکومت) ما را انکار می‌کنند، و در حق ما با ما کشمکش می‌کنند و ما را از آن، دور می‌سازند. آنان، نتیجه رفتار خود را چشیدند و به زودی [سزای‌] گم‌راهی [خود] را خواهند دید. بدانید که مردانی از شما از یاری من سر باز زدند و من، آنان را نکوهش و توبیخ می‌کنم. از آنان کناره جویید و آنچه را خوش نمی‌دارند، به گوششان برسانید تا بازگردند، و از این طریق، به هنگام جدا شدن‌ها، حزب خدا شناخته می‌شود"[۲۹۵].[۲۹۶]

آثار شوم جنگ جمل

رویارویی با حکومت الهی امیر مؤمنان(ع) در اولین ایام استقرار آن و کشته شدن عده زیادی از مسلمانان و از همه مهم‌تر، دادن فرصت به معاویه در سازماندهی نیروهای خود بر ضد امیر مؤمنان(ع) ضربات جبران‌ناپذیری به اسلام زد. حضرت مردم را برای خشکاندن ریشه فساد امویان بسیج کرد و عازم شام بود که متأسفانه بر اثر ایجاد غائله جمل، مجبور به تغییر مسیر از شام به بصره گردید. جنگ جمل، موجب جرأت پیدا کردن معاویه و دیگران به مخالفت با آن امام همام گردید و معاویه از وقوع جنگ به عنوان حربه تبلیغاتی گسترده بر ضد حکومت الهی امیر مؤمنان(ع) و تضعیف مشروعیت آن بسیار بهره‌برداری نمود که شرح تفصیلی و اسناد آن، در گزارش‌های متون تاریخی عملکرد سیاسی و تبلیغی قاسطین مشهود است. روایت شده است که عمروعاص دوست داشت عایشه در جنگ جمل کشته می‌شد تا آن را به بزرگ‌ترین سوژه تبلیغی علیه علی(ع) تبدیل نماید[۲۹۷].

وقتی که طلحه و زبیر و عایشه که وابستگی قومی به عثمان نداشتند، خون‌خواه عثمان شدند، حساب معاویه که وابستگی ایلی با عثمان داشت، روشن است. جنگ جمل حقیقتاً موجب تقویت امویان ـ دشمنان اصلی و دیرینه اسلام ـ شد و در اثر فتنه آنان، جنگ صفین با آن ابعاد به وقوع پیوست و از بطن آن، غائله خوارج بروز کرد و باعث سلسله‌حوادث بعدی و شهادت امام و بروز انحرافات تاریخی و سلطه خلفای جور اموی و عباسی و... گردید[۲۹۸].

در مجموع برخی از آثار منفی جنگ جمل بر جامعه اسلامی عبارت است از:

  1. ماجرای کشته شدن عثمان به نحوی گسترش یافت که به موضوع سیاسی بزرگی مبدّل گردید و جریان‌های مخالفی را در گفته و عمل در مسیر حرکت اسلامی به دنبال داشت و معاویة بن ابی سفیان در انتظار فرصت بود تا روند انحراف خونین جمل را تکمیل سازد.
  2. با رواج حقد و کینه میان مسلمانان باب جنگ و خونریزی میانشان گشوده شد و بدین‌سان، بین خود مردم بصره و میان اهالی سایر شهرهای اسلامی تفرقه و پراکندگی به وجود آمد و برخی به خون‌خواهی فرزندان خود از بعضی دیگر برخاستند در صورتی که مسلمانان به ریختن خون آنها مجبور بودند.
  3. جبهه انحراف داخلی جامعه اسلامی وسعت یافت و کار شکنی‌ها در برابر حکومت امام علی (ع) فزونی گرفت و پس از آن‌که معاویه در شام از بیعت با امام سرپیچی کرد، جبهه دیگری گشوده شد که به محدودیت توسعه خارجی و کارهای اصلاح‌گرانه و پیشرفته‌ای که امکان رشد در جامعه اسلامی داشت، انجامید.
  4. کینه‌توزی و انحراف، راه مخالفان سیاسی را گشود تا فورا به برگرفتن سلاح و جنگ و خونریزی متوسل شوند[۲۹۹].

تحریفات مغرضانه در گزارش‌های حادثه جمل

متأسفانه در گزارش‌های جنگ جمل، تحریفات مغرضانه و ظالمانه‌ای اعمال گردیده است و می‌توان علت اصلی آن را اعمال نفوذ خلفای جور اموی و عباسی دانست که مخالف امام علی(ع) بودند و با اهل بیت(ع) دشمنی داشتند. ابن ابی‌الحدید از کتاب الاحداث مداینی در مورد سیاست فرهنگی معاویه این‌گونه نقل می‌کند که معاویه با اعمال سیاست‌ها و هزینه پاداش‌ها، همه جا را به صحنه تبلیغات و تشویق به جعل و نقل روایات در فضایل عثمان نمود و پس از اشباع این موضوع، دستور داد این کار را در مورد خلفای نخستین و صحابه انجام دهند تا موجب ناراحتی بیش‌تر شیعیان گردد. البته این سیاست همراه با ضدیت و عناد شدید با امیر مؤمنان(ع) اعمال می‌گردید[۳۰۰].

افزون بر سیاست‌های امویان، خاندان زبیر در دوران امویان و عباسیان، نفوذ فرهنگی فوق‌العاده‌ای داشتند. این عوامل را می‌توان موجب دگرگونی حقایق در گزارش‌های جنگ جمل دانست. ساخته‌های سیف بن عمر و بهره‌گیری گسترده طبری از آن برای تحریف وقایع جمل نیز نقش بسیار مخربی داشته است. طبری و مورخین دنباله‌رو او، همان روش را در جنگ اصلی جمل نیز به کار بسته‌اند و تلاش نموده‌اند با کمال بی‌انصافی، سران ناکثین را تبرئه نمایند و جنگ را به گردن غوغاییان و سباییان بیاندازند و بیش‌تر یاران صدیق امام را متهم سازند و گزارش بیعت طلحه و زبیر با حضرت امیر(ع) و علل وقوع جنگ را مخدوش نشان دهند. برخوردهای مغرضانه، گاهی به صورت کلی‌گویی است و گاهی با متهم نمودن اشخاص است. حمدالله مستوفی، جغرافیدان برجسته دوره ایلخانان مغول، با وجود اظهار محبت به اهل بیت(ع) در معارف جغرافیایی خود، در تاریخ گزیده، پا را از حد خود فراتر نهاده، با کمال بی‌انصافی نوشته است: «میان علی و عایشه و طلحه و زبیر صلح خواست شد بر آن‌که هر که در خون عثمان ساعی بوده باشد، علی او را بسپارد. مالک اشتر و عدی بن حاتم و جمعی که قتل عثمان بدیشان نسبت می‌کردند، مکر کردند تا جنگ قائم شد»[۳۰۱].

حمدالله مستوفی در اینجا اولیای الهی را متهم به جنگ‌افروزی نموده، در عوض از بانیان غائله جمل در موارد مختلف تمجید نموده است. این اظهار نظر، نه تنها بی‌تقوایی مستوفی را نشان می‌دهد، بلکه تعصب کور وی را در بیان تاریخ می‌نمایاند. اگر او به تمام اقوال منقول در کتاب طبری، پیشوای مورخین مکتب خلفا، عنایت داشت، چنین قضاوت یک سویه‌ای را مرتکب نمی‌شد. شکی نیست که مالک اشتر همانند بسیاری از بزرگان عرب، از معارضان سرسخت عثمان بود؛ ولی این به معنای موافقت با قتل وی نیست. طبری در تاریخش ضمن نقل مجعولات سیف بن عمر و پرونده‌سازی وی برای مشارکین در قتل عثمان، نام چند تن از بزرگان یاران امیر مؤمنان(ع) را همانند عدی بن حاتم و مالک اشتر گنجانده است؛ اما در جای دیگر نوشته است مالک اشتر مخالف قتل عثمان بود[۳۰۲]. مواضع امویان از جمله معاویه و چگونگی روابط سیاسی وی با عدی بن حاتم، این یار باوفا و برجسته امیر مؤمنان(ع)، نافی اکاذیب سیف بن عمر است[۳۰۳].

ابعاد حقوقی و فقهی غائله جمل

یکی از مباحث مهم فلسفه سیاسی اسلام، احکام بغات یا جنگ داخلی مسلمانان و خروج بر حاکم اسلامی است. طرح احکام بغات با نام ناکثین و قاسطین و مارقین همراه است. اینک برخی از منابع شیعه و سنی را برمی‌شماریم که در آنها آرای فقهی و حقوقی مبحث جهاد با بغات مطرح شده و به غائله جمل و خروج پیمان‌گسلان بر امیر مؤمنان(ع) اشاره شده است: از ابوحنیفه از جنگ با اصحاب جمل پرسیده شد. پاسخ داد: علی(ع) با عدل رفتار نمود و به مسلمانان جنگ با اهل بغی را آموخت. شکی نیست که طلحه و زبیر پس از بیعت و پیمانشان، با علی(ع) جنگیدند[۳۰۴]. شافعی نیز عمل علی(ع) با سرکشان از اطاعت آن حضرت را از ادله اباحه جنگ با بغات می‌داند[۳۰۵]. ابن خزیمه (متوفای ۳۱۱ق) نیز گفته است: هرکس با حکومت امیر مؤمنان، علی بن ابی‌طالب، منازعه کند، باغی است و به این امر، مشایخ ما متعهدند[۳۰۶]. امام ابو منصور بغدادی (متوفای ۴۲۹ق) می‌گوید: علی(ع) در قتال با اهل جمل مصیب بود و جنگ‌کنندگان با او، باغی و ظالم هستند؛ ولی جایز نیست به خاطر بیعتشان آنان را تکفیر کرد. او می‌گوید: علی در جنگ بصره مصاب بود[۳۰۷].

امام عبدالقاهر جرجانی (متوفای ۴۷۱ق) می‌گوید: اجماع فقهای حجاز و عراق بر این است که علی(ع) در جنگ اصحاب جمل مصیب بود و جنگ‌کنندگان با آن حضرت از بغات و ظالمانند[۳۰۸]. ابن وزیر (متوفای ۸۴۰ق) از کتاب ایثار الحق علی الخلق، ص۴۵۷، به نقل قرطبی و حاکم نیشابوری، نقل کرده است: اجماع اهل سنت بر آن است که هر کس با علی(ع) بجنگد، باغی است و علی در تمام این جنگ‌ها صاحب حق بود[۳۰۹].

برخی از شخصیت‌های شیعه و سنی که در مبحث بغات، به غائله جمل اشاره کرده‌اند از این قرارند: جصاص رازی حنفی[۳۱۰]، عبدالله بن قدامه[۳۱۱]، محیی الدین نووی[۳۱۲]، شیخ مفید[۳۱۳]، شریف مرتضی[۳۱۴]، شیخ الطائفه طوسی[۳۱۵]، قاضی ابن براج[۳۱۶]، علامه حلی[۳۱۷]، شهید اول[۳۱۸]، فاضل مقداد[۳۱۹]، محقق اردبیلی[۳۲۰] و صاحب جواهر[۳۲۱].[۳۲۲]

منابع

پانویس

  1. منقری، وقعة صفین، ص۳۳۸.
  2. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  3. سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۳۲۴- ۳۸۶.
  4. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۵۲.
  5. نام فعلی نباج، الاسیاح است. ر.ک: عبودی، محمد بن ناصر، معجم بلاد القصیم، ص۱۵۴.
  6. ابن خرداد به، المسالک والممالک، ترجمه حسین قره جانلو، ص۱۲۱.
  7. ادریسی، شریف، نزهة المشتاق، تحقیق ابراهیم شوکت، ص۶۵.
  8. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۵۱.
  9. ر.ک: حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۶۳؛ حمیری، محمد، روض المعطار، ص۲۰۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۶۲.
  10. ر.ک: حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۶.
  11. بکری، ابو عبید، معجم ما استعجم، ج۲، ص۲۸۰.
  12. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۱۲۸.
  13. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۶۰.
  14. الدلیل الاداری للجمهوریة العراقیه، ج۲، ص۳۵۱.
  15. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۰؛ شیخ مفید، الجمل، ص۳۸۷.
  16. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۰۱.
  17. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۲۵۱.
  18. ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام (جلد خلفای نخستین)، ص۴۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۵، ص۶۰ - ۶۱.
  19. عبدالغنی، عارف، تاریخ الحیره، ص۲۶۹.
  20. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۳۴۳.
  21. ربیعی، داوود جاسم، قضاء الزبیر، ص۷۰.
  22. ربعی دمشقی، ابوسلیمان، تاریخ مولد العلماء و وفیاتهم، ج۱، ص۱۲۵.
  23. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۶۸.
  24. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۹.
  25. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳؛ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۳۲ - ۳۳۳.
  26. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۸.
  27. «فَأَنَا وَ اللَّهِ أَحْرَى أَنْ لَا أَفْعَلَ»؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۲.
  28. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
  29. « وَيْحَكَ، إِنَّ الْعِرَاقَيْنِ بِهِمَا الرِّجَالِ وَ الْأَمْوَالِ، وَ مَتَى تملكا رِقَابَ النَّاسِ يستميلا السَّفِيهِ بالطمع، ويضربا الضَّعِيفِ بِالْبَلَاءِ، ويقويا عَلَى الْقَوِيِّ بِالسُّلْطَانِ، وَ لَوْ كُنْتُ مُسْتَعْمِلًا أَحَداً لضره وَ نَفْعَهُ لاستعملت مُعَاوِيَةَ عَلَى الشَّامِ، وَ لَولَا مَا ظَهَرَ لِي مِنْ حرصهما عَلَى الْوَلَايَةِ، لَكَانَ لِيَ فِيهِمَا رَأْيِ »؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲.
  30. ابن ابی الحدید می‌نویسد: هدف آنان از طرح این مسائل رسیدن به حکومت بصره و کوفه بود. ولی زمانی که صلابت او را در دین مشاهده کردند و به توانایی او در تصمیم و دوری از چرب زبانی و مداهنه پی بردند و دیدند که در تمام امور و ابعاد حکومت روش کتاب و سنت را می‌پیماید، اشکالاتی را مطرح کردند. آن دو از قدیم علی(ع) را می‌شناختند و با طبع و خصوصیات اخلاقی علی(ع) آشنایی کامل داشتند. عمر به آن دو و دیگران گفته بود که «اگر آن مرد اصلع بر اریکه قدرت پا نَهَد، شما را به راه روشن و صراط مستقیم وا می‌دارد» و قبل از وی رسول خدا(ص) فرموده بود: «وَ إِنْ تُوَلُّوهَا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً»؛ اگر علی را به خلافت برگزینید، او را هدایت‌گر، هدایت کننده می‌یابید. ابن ابی الحدید سپس به پیامدهای سوء روش عمر می‌پردازد. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۰ و ۱۱) امیرالمؤمنین(ع) در برخوردی که با طلحه و زبیر داشت، به این انتقاد آنان نیز پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: «آیا سنت رسول سزاوار پیروی است یا سنت عمر؟» و در این باره که آن دو می‌‌گفتند: ما سابقه بیشتری در اسلام داریم، می‌فرماید: «آیا سابقه من در اسلام بیشتری است یا سابقه شما؟» بدیهی است که آنان در برابر منطق علی(ع) بی‌پاسخ بمانند. (ر.ک محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۴۱).
  31. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۱۵ - ۳۱۷.
  32. «لَقَدْ نَقَمْتُمَا يَسِيراً وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً أَ لَا تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ. وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوَلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(ص) فَاقْتَدَيْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي وَ لَا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِي وَ لَا لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى. أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ. ثُمَّ قَالَ(ع): رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۵، ص۳۲۱؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۹۴، ص۶۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٠.
  33. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه، ۱۶۷، ص۵۴۶؛ صبحی صالح، خطبه ۱۶۸، ص۲۴۳.
  34. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۱۸ - ۳۲۰.
  35. ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
  36. سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰.
  37. ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
  38. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵.
  39. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.
  40. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.
  41. سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.
  42. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 294 - 297.
  43. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.
  44. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۲۰ - ۳۲۱.
  45. «آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی می‌نهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
  46. أیها الشیحان أحذرا من الله و نبیه علی أمته و لا تبغیا المسلمین غائلة و کیدا و قد سمعتما قول الله ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۸.
  47. «إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ فَمَا طَلَبَهَا أَحَدٌ إِلَّا هَلَكَ».
  48. «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ وَ تَدْعُوَ النَّاسَ إِلَى قَوْلِهِ»؛ بحار الأنوار، ج۷۰، ص۱۵۳؛ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۸۰.
  49. از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰
  50. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۲۱ - ۳۲۴.
  52. «يَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَبْدَأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ أُعَاقِبَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ التُّهَمَةِ أُؤَاخِذُ بِالْفِعْلِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَلَّا وَ اللَّهِ لَا عَدَلْتُ عَمَّا أَخَذَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنَ الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ لَا الْقَوْلِ بِالْفَصْلِ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنَّنِي أَذِنْتُ لَهُمَا وَ أَعْرِفُ مَا يَكُونُ مِنْهُمَا لَكِنَّنِي اسْتَظْهَرْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّهُمَا وَ لَيَخِيبَنَّ ظَنُّهُمَا وَ لَا يَلْقَيَانِ مِنَ الْأَمْرِ مُنَاهُمَا فَإِنَّ اللَّهَ يَأْخُذُهُمَا بِظُلْمِهِمَا لِي وَ نَكْثِهِمَا بَيْعَتِي وَ بَغْيِهِمَا عَلَيَّ»؛ مفید، الجمل، ص۸۹؛ چاپ جدید، ص۱۶۷ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۰۰.
  53. ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۲ و ج۱۴، ص۴۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۴؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۲۷، برخی گفته‌اند: هفتاد هزار و برخی شصت هزار مرد اطراف پیراهن عثمان گریه می‌کردند.
  54. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 324 - 326.
  55. الجمل، ص۲۱۹؛ (چاپ جدید)، ص۴۰۹.
  56. الجمل، ص۸۱.
  57. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۵ و مترجم، ج۳، و ص۳۴۲ و بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۴۳؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲؛ تذکرة الخواص، ص۶۴.
  58. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا «خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زد که زیر سرپرستی دو بنده شایسته از بندگان ما بودند و به آن دو، خیانت ورزیدند» سوره تحریم، آیه ۱۰.
  59. «اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلًا»ملا هاشم، منتخب التواریخ، ص۱۵۷؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۸۳؛ رازی، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۴، ص۳۴۳.
  60. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۱؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۵.
  61. مفید، الجمل، ص۷۵.
  62. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  63. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 326 – 329؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  64. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.
  65. الجمل، ص۱۲۳.
  66. جَنَد: منطقه‌ای از یمن است که یعلی حاکم آنجا بوده و عبدالله بن ابی ربیعه حاکم صنعا بوده است و یمن منطقه سومی نیز داشته که احتمالاً حبیب بن منتجب کارگزار آنجا بود که علی(ع) وی را در حکومتش ابقاء کرد و آن منطقه حضرموت است. برخی مترجمان جند را به لشکر ترجمه کرده‌اند (جُنْد) که صحیح نیست. به جلد اول این کتاب فصل کارگزاران یمن مراجعه شود.
  67. الجمل، ص۱۲۴ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۰.
  68. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۲۹ - ۳۳۲؛ گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۵۱.
  70. ویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶. عبدالله بن عمر فردی محتاط و ترسو بود. وی با علی(ع) بیعت نکرد و گفت: بیعت نمی‌کنم تا زمانی که تمام مردم با علی بیعت کنند (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۰۷) و از این روی مدینه را ترک کرد. وی زمانی که حجاج بن یوسف، عبدالله بن زبیر را به دار زد و حاکم مکه (و مدینه) شد، شبانه در خانه حجاج آمد که با عبدالملک خلیفه وقت بیعت کند، تا شبی را بدون امام به روز نیاورد؛ چراکه معتقد بود، پیامبر فرموده: «مَنْ مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است». حجاج هم با کمال بی‌اعتنایی با او برخورد کرد و همان طور که خوابیده بود، پایش را از رختخواب بیرون آورد و گفت به پایم دست بده! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۲؛ قمی، الکنی و الألقاب، ج۱، ص۳۶۳). وی همیشه تأسف خود را از عدم همراهی با علی(ع) در جنگ‌هایش ابراز می‌کرد و در هنگام مرگ گفت: «در این هنگام در خود ناراحتی نسبت به دنیا احساس نمی‌کنم جز این که همراه علی با گروه باغی نجنگیدم». (ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۲).
  71. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۴.
  72. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 333 - 335.
  73. « عَلِيُّ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ فِي حَيَاتِي وَ مَمَاتِي فَمَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي»
  74. ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۵۶؛ مترجم، ص۴۰۸ (چاپ قدیم)، تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۶۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۸؛ الاختصاص، ص۱۱۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب(ع)، ج۱، ص۶۱.
  75. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۶.
  76. ناسخ التواریخ، ج۱، ص۶۴.
  77. ابن اعثم، الفتوح، عربی، ج۱ - ۲، ص۴۵۷؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۶۸.
  78. الفتوح، ج۱، ص۴۵۸؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷.
  79. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۳۵ - ۳۳۷.
  80. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷.
  81. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۳.
  82. ثقفی، الغارات، ص۴۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴.
  83. الجمل، ص۲۰۴.
  84. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۸. برابر نقل ابن قتیبه سعید به یمن رفت و مغیره در جمع مردم اعلام کرد که رهبران شما عثمان را کشته‌اند (ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳).
  85. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  86. «كَأَنِّي باحداكنّ قَدْ نبحها كِلَابُ الْحَوْأَبِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونِي أَنْتَ يَا حُمَيْرَاءُ »
  87. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص، ۱۸۱، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  88. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱.
  89. امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۸۸–۱۹۱؛ ج۱۰، ص۴۷؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ احمد حنبل، مسند، ج۶، ص۵۲ و ۹۷.
  90. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴.
  91. خوارزمی، المناقب، ص۱۸۱، تحقیق مالک محمودی.
  92. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  93. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۱.
  94. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۳ و ۱۲۴.
  95. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۲.
  96. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۳۷ - ۳۴۲؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  97. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۶، ص۵۳.
  98. ابن ابی الحدید در شرح خطبه، ۲۲، (ج ۱، ص۳۰۶) می‌نویسد: زمانی که فرستادگان علی(ع) از نزد عایشه، طلحه و زبیر برگشتند و خبر دادند که آنها در صدد جنگند. حضرت آن خطبه را خواند و خطبه مشابهی از ابو مخنف نقل کرده است. و از این سخن استفاده می‌شود که علی(ع) برای حل مشکل افرادی را نزد ناکثین فرستاده است.
  99. «وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۱۹۴؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۳۷، ص۱۴۱۸.
  100. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۴، ص۲۴۹؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۷۳، ص۵۶۲.
  101. «يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْرٍ يُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۸، ص۵۴.
  102. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقَّ الْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ الْكِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِيهِ كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۴، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۱۰۳۵.
  103. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۶۹، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۵۴۹.
  104. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكِ قَدْ خَرَجْتِ مِنْ بَيْتِكِ عَاصِيَةً لِلَّهِ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ(ص) تَطْلُبِينَ أَمْراً كَانَ عَنْكِ مَوْضُوعاً ثُمَّ تَزْعُمِينَ أَنَّكِ تُرِيدِينَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَخَبِّرِينِي مَا لِلنِّسَاءِ وَ قَوَدَ الْعَسَاكِرِ وَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ النَّاسِ وَ طَلَبْتِ كَمَا زَعَمْتِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ أَنْتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي تَيْمِ بْنِ مُرَّةَ وَ لَعَمْرِي إِنَّ الَّذِي عَرَّضَكِ لِلْبَلَاءِ وَ حَمَلَكِ عَلَى الْعَصَبِيَّةِ لَأَعْظَمُ إِلَيْكِ ذَنْباً مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ وَ مَا غَضِبْتِ حَتَّى أَغْضَبْتِ وَ لَا هِجْتِ حَتَّى هَيَّجْتِ فَاتَّقِي اللَّهَ يَا عَائِشَةُ وَ ارْجِعِي إِلَى مَنْزِلِكِ وَ أَسْبِلِي عَلَيْكِ سِتْرَكِ وَالسَّلَامُ»؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۶۸؛ مترجم، ص۴۲۱؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۲؛ ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۷۰.
  105. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۴۲ - ۳۴۹.
  106. «أَشِيرُوا عَلَيَّ بِمَا أَسْمَعُ مِنْكُمُ الْقَوْلَ فِيهِ»
  107. مفید، الجمل، ص۱۲۸؛ مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۵. البته در این مأخذ، سؤال محمد بن ابی بکر و پاسخ امیرالمؤمنین(ع) موجود نیست.
  108. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۰.
  109. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) قُلْنَا: نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ لَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ إِذَا تَنَزَّى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا فَصَارَتِ الْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا وَ صِرْنَا سُوقَةً يَطْمَعُ فِينَا الضَّعِيفُ وَ يَتَعَزَّزُ عَلَيْنَا الذَّلِيلُ فَبَكَتِ الْأَعْيُنُ مِنَّا لِذَلِكَ وَ خَشُنَتِ الصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ النُّفُوسُ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُورَ الدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ فَوَلِيَ الْأَمْرَ وُلَاةٌ لَمْ يَأْلُوا النَّاسَ خَيْراً ثُمَّ اسْتَخْرَجْتُمُونِي أَيُّهَا النَّاسُ مِنْ بَيْتِي فَبَايَعْتُمُونِي عَلَى شَنْإٍ مِنِّي لِأَمْرِكُمْ وَ فِرَاسَةٍ تَصْدُقُنِي عَمَّا فِي قُلُوبِ كَثِيرٍ مِنْكُمْ وَ بَايَعَنِي هَذَانِ الرَّجُلَانِ فِي أَوَّلِ مَنْ بَايَعَ تَعْلَمُونَ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَثَا وَ غَدَرَا وَ نَهَضَا إِلَى الْبَصْرَةِ بِعَائِشَةَ لِيُفَرِّقَا جَمَاعَتَكُمْ وَ يُلْقِيَا بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ. اللَّهُمَّ فَخُذْهُمَا بِمَا عَمِلَا ﴿أَخْذَةً رَابِيَةً وَ لَا تَنْعَشْ لَهُمَا صَرْعَةً وَ لَا تُقِلْهُمَا عَثْرَةً وَ لَا تُمْهِلْهُمَا فُوَاقاً فَإِنَّهُمَا يَطْلُبَانِ حَقّاً تَرَكَاهُ وَ دَماً سَفَكَاهُ. اللَّهُمَّ إِنِّي اقْتَضَيْتُكَ وَعْدَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ لِمَنْ بُغِيَ عَلَيْهِ ﴿لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ اللَّهُمَّ فَأَنْجِزْ لِي مَوْعِدِي وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۶۱ و ج۲۹، ص۶۳۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۵۳ - ۲۵۵؛ هر دو به نقل از ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷ و مترجم، مهدوی، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۹، این خطبه را شیخ مفید با اختلاف در عبارات و اختصار در بخش پایانی آن در الارشاد (ج۲، ص۲۴۵) و امالی، ص۱۵۴ نقل کرده است.
  110. نویری نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۳.
  111. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۴.
  112. مفید، الجمل، ص۱۲۹.
  113. ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۶۰.
  114. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۱ - ۳۵۴.
  115. «مِن عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيْرِالمُؤمِنِينَ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ. أمَّا بَعدُ، فَإِنَّ‏ البُغَاةَ عَاهَدُوا اللَّهَ، ثُمَّ نَكَثُوا وَ تَوَجَّهُوا إِلَى‏ مِصْرِكَ، وَ سَاقَهُمُ الشَّيْطَانُ لِطَلَبِ مَا لَا يَرْضَى اللَّهُ بِهِ، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْسَاً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً. فَإِذَا قَدِمُوا عَلَيْكَ فَادْعُهُمْ إِلَى‏ الطَّاعَةِ، وَ الرُّجُوعِ إِلَى الْوَفَاءِ بِالعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ الَّذِي فَارَقُونَا عَلَيْهِ، فَإِنْ أَجَابُوا فَأَحْسِنْ جِوارَهُمْ مَادَامُوا عِنْدَك، وَإنْ أَبَوْا إلَّا التَّمَسُّكَ بِحَبْلِ النَّكْثِ وَ الْخِلَافِ، فَنَاجِزْهُمُ الْقِتَالَ، حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ‌هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِيْن. وَ كَتَبْتُ كِتَابِي هَذَا إِلَيْكَ مِنَ الرَّبَذَةِ، وَ أَنَا مُعَجِّلُ الْمسِيرَ إليْكَ، إنْ شَاءَ اللَّهُ. و كتبه عبيد اللَّه بن أبي رافع في سنة ستٍّ و ثلاثين»ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۲؛ درجات الرفیعه، ص۳۸۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۰؛ نهج السعاده، ج۴، ص۴۲؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی(ع)، ج۱، ص۸۴، چاپ مطبوعات دینی، قم؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۲۰.
  116. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۶ - ۳۵۷.
  117. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۴۹.
  118. «فَإِنْ‏ عَادُوا إِلَى‏ ظِلِّ‏ الطَّاعَةِ فَذَاكَ الَّذِي نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ فَإِنَّ الْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ شُهُودِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۸۳۸؛ صبحی صالح، ص۳۶۶؛ معادن الحکمه، ج۱، ص۳۱۹.
  119. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۷ - ۳۵۸.
  120. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹.
  121. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، حکیم به فتح حاء آمده و می‌نویسد: و گفته شده حُکیم به ضم حاء و این قول اکثر است.
  122. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱.
  123. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۵ - ۳۵۶؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  124. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳.
  125. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۸ - ۳۵۹.
  126. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳.
  127. بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۵.
  128. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۴.
  129. ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ۶۵؛ تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۸۲.
  130. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۹ - ۳۶۱.
  131. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۷۵؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۲.
  132. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۷۴.
  133. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۴.
  134. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۰.
  135. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۶.
  136. ابن قتیبه الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۹.
  137. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٩.
  138. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸.
  139. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۸.
  140. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۶۱ - ۳۶۵.
  141. شیخ مفید، الجمل، ص۲۷۹.
  142. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۷۷ – ۲۳۷۸. گزارش نسبتاً جامع این حوادث در جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن‌ابی الحدید، ج۴، ص۳۵۵ آمده است.
  143. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۷۷.
  144. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۶. در تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۱ و ترجمه الفتوح، ص۴۱۲ در گزارش کوتاهی آمده است که آمدن اصحاب جمل به بصره موجب تنش گردید؛ ولی قبل از اینکه جنگی روی دهد، پیمان صلح بین والی بصره و ناکثین منعقد شد. مقاد صلح‌نامه منقول این دو منبع، چکیده همان قرارداد منقول کتاب الجمل، ص۲۸۰ است. سپس یعقوبی و ابن اعثم به نیرنگ و پیمان‌شکنی مجدد ناکثین و دستگیری عثمان بن حنیف اشاره نموده‌اند. مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷ به وقوع جنگ و پیمان متارکه اشاره کرده است.
  145. ر.ک: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغة ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۷؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۸۰؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷. دینوری، ابن قتیبه، در الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۵. در مورد جنگ گزارشی نیاورده است و نوشته است: پس از اختلاف، عهدنامه‌ای تدوین شد و آن‌گاه متن عهدنامه را که همانند محتوای گزارش ابو مخنف و شیخ مفید است می‌آورد.
  146. ر.ک: محقق شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۶، ص۲۴۳.
  147. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  148. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۷۵؛ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۶۵ - ۳۶۸.
  149. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰.
  150. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰.
  151. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۱، رقم ۱۸۴۸.
  152. الغدیر، ج۹، ص۴۲.
  153. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۲.
  154. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷، با اندکی تفاوت.
  155. الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۱؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١١١.
  156. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  157. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲؛ الجمل، ص۱۵۳.
  158. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۶۸ - ۳۷۳؛ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۷۸؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  159. مفید، الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۲.
  160. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲.
  161. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.
  162. الجمل، ص۱۵۳.
  163. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.
  164. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۱.
  165. شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۲۸؛ درجات الرفیعه، ص۳۹۱. وی جزو بصریانی بود که همراه ذریح بن عباد و بشر بن شریح و ابن محرش به فرماندهی حرقوص برای اعتراض به عثمان به مدینه رفتند. (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۹ - ۸۰).
  166. ر.ک: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۸. برای اطلاع بیشتر از تحریفات طبری به کتاب عبدالله بن سبأ نوشته علامه عسکری و مقاله «غلات از دیدگاه شیخ مفید» مجله حوزه شماره ۵۴ ص۲۰۹ و مقاله «تهاجم نو با شبهه کهنه علیه تشیع یا افسانه عبدالله بن سبأ»، مجله حوزه، شماره ۸۸، ص۸۱ در این مقاله ذکر شده که جریان عبدالله بن سبأ، توسط آل زبیر ساخته شده تا مخالفان آنها غالی معرفی شده و کشتار مردم بی‌گناه کوفه پس از شکست مختار را توجیه شود، به همین علت در جنگ صفین که ربطی به آل زبیر نداشته نامی از آنها (سبئیه) برده نشده است.
  167. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۲.
  168. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، امیرالمؤمنین(ع) در دو سخنرانی که قبل از جنگ جمل ایراد کرده از حکیم بن جبله و سیابجه به نیکی یاد می‌کند، سبابجه را صالح و حکیم را کسی که برای خدا خشمناک شده، و به شهادت رسیده معرفی می‌کند. «وَ قَتَلُوا السَّبَابِجَةَ رِجَالًا صَالِحِينَ‏ وَ قَتَلُوا حَكِيمَ بْنَ جَبَلَةَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً لِغَضَبِهِ لِلَّهِ». الجمل ص۱۷۷ و ۱۷۸ (و چاپ جدید): ص۳۳۱،۳۳۴.
  169. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۷۳ - ۳۷۶.
  170. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۳.
  171. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  172. خزیمة بن ثابت انصاری: از قبیله اوس و تیره بنی خطمه بود. او مشهور به ذوالشهادتین است؛ زیرا پیغمبر(ص) شهادت او را شهادت دو مرد حساب کرد. خزیمه و عمیربن عدی بت‌های قبیله خود را شکستند. وی در جنگ بدر و تمام جنگ‌های پس از آن حضور داشت. در جریان فتح مکه پرچم بنی خطمه را در دست داشت. خزیمه در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب علی(ع) بود، ولی در آن صحنه‌ها نجنگید. در گیر و دار جنگ صفین پس از اینکه عمار بن یاسر به شهادت رسید، خزیمه گفت: از پیغمبر خدا(ص) شنیدم که فرمود عمار را گروه سرکش و طغیان‌گر می‌کشند. سپس شمشیرش را کشید و جنگید تا کشته شد (اسدالغابه، ج۲، ص۱۱۴).
  173. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
  174. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  175. زید بن صوحان: وی پیغمبر(ص) را با مسلمان شدن خود درک کرد، ولی در صحابی بودنش اختلاف است. زید، مردی فاضل و مؤمن بود و همراه با برادرانش در میان قوم خود بزرگ و محترم بودند. وی و جندب ازدی در گفتار پیغمبر(ص) تحسین شده‌اند. پیغمبر(ص) درباره او فرمود: «وی کسی است که دستش بر او، در رفتن به بهشت پیشی می‌گیرد». یک دست زید در جنگ جلولا یا قادسیه قطع شد و خود در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت رسید، وی در این جنگ، پرچم قبیله عبدالقیس را حمل می‌کرد (اسدالغابه، ج۲، ص۲۳۳).
  176. نک: تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۲-۵۰۱.
  177. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۲.
  178. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  179. الاخبارالطوال، ص۱۸۱.
  180. تاریخ طبری، دوره ۱۱ جلدی، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۴۸۵.
  181. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۰.
  182. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۸.
  183. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.
  184. الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
  185. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  186. بلاذری، أنساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۲، ص۲۳۳.
  187. دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  188. دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  189. دینوری، اخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  190. تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
  191. تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
  192. بلاذری، أنساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
  193. تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
  194. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۵۲ ـ ۵۴؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  195. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۵.
  196. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  197. سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۱۱۵.
  198. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  199. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  200. ر.ک: سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۳۹۱. او بعد از جنگ جمل کارگزار بصره شد.
  201. ابناثیر، الکامل، ج۳، ص۲۴۷.
  202. سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۷۵۹، به عنوان مسئول بیت المال شرح حالش آمده است.
  203. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  204. الجمل، چاپ نجف، ص۱۷۱ و تحقیق میر شریفی، (ص۳۱۹) به جای رایات، ریاست آمده، که رایات مناسب می‌نماید؛ چون فرمانده هر قبیله‌ای پرچمی داشته است.
  205. ابناعثم، الفتوح، مترجم، ص۴۲۵.
  206. ابنقتیبه، الإمامة والّسیاسه، ج۱، ص۱۱۱.
  207. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  208. ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۶۶۶؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۴۳.
  209. شیخ مفید، الجمل، تحقیق میرشریفی، ص۳۲۰. در نسخۀ چ نجف، ص۱۷۱ «مخدوع ذهلی» آمده است.
  210. حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۹۴.
  211. طوسی، الأمالی، ص۳۹۵؛ بحارالانوار، ج۶۳، ص۱۲۷؛ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۳۸۹.
  212. شیخ مفید، الجمل، ص۳۱۹-۳۲۱؛ نبرد جمل، ص۱۹۳. اسامی بر اساس نسخه تصحیح شده جمل می‌باشد، که دقیق‌تر است.
  213. الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره، ص۳۳۶.
  214. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۹.
  215. نهج البلاغه، ص۵۵، خطبه ۱۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  216. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  217. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  218. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  219. تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۱۳.
  220. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  221. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۶؛ جمل من أنساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار، ج۳، ص۳۲.
  222. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۴۶.
  223. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۵۴ - ۵۹.
  224. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  225. الجمل، ص۳۱۳ و ۳۱۴.
  226. الجمل، ص۳۳۶- ۳۳۸.
  227. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  228. مروج الذهب، ج ۲، ص۳۷۱.
  229. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  230. الجمل، ص۳۹۰ و ص۳۸۷.
  231. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  232. الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص۹۵.
  233. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  234. اعراف، آیه ۸۹.
  235. الجمل، ص۳۴۱.
  236. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  237. سوره توبه، آیه ۳۰.
  238. الجمل: «إن أمیرَ المُؤمِنینَ(ع) أنظَرَهُم‌ [أصحابَ الجَمَلِ‌] ثَلاثَةَ أیامٍ؛ لِیکفوا ویرعَووا، فَلَما عَلِمَ إصرارَهُم عَلَی الخِلافِ قامَ فی أصحابِهِ فَقالَ: عِبادَ اللهِ! انهَدوا إلی‌ هَؤلاءِ القَومِ مُنشَرِحَةً صُدورُکم، فَإِنهُم نَکثوا بَیعَتی، وقَتَلوا شیعَتی، ونَکلوا بِعامِلی، وأخرَجوهُ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ أن آلَموهُ بِالضربِ المُبَرحِ، وَالعُقوبَةِ الشدیدَةِ، وهُوَ شَیخٌ مِن وُجوهِ الأَنصارِ وَالفُضَلاءِ، ولَم یرعَوا لَهُ حُرمَةً، وقَتَلُوا السبابِجَةَ رِجالًا صالِحینَ، وقَتَلوا حُکیمَ بنَ جَبَلَةَ ظُلماً وعُدواناً؛ لِغَضَبِهِ للهِ، ثُم تَتَبعوا شیعَتی بَعدَ أن هَرَبوا مِنهُم وأخَذوهُم فی کل غائِطَةٍ، وتَحتَ کل رابِیةٍ، یضرِبونَ أعناقَهُم صَبراً، ما لَهُم؟ «قتَلَهُمُ اللهُ أَنی‌ یؤْفَکونَ»!! فَانهَدوا إلَیهِم عِبادَ اللهِ، وکونوا اسوداً عَلَیهِم؛ فَإِنهُم شِرارٌ، ومُساعِدوهُم عَلَی الباطِلِ شِرارٌ، فَالقَوهُم صابِرینَ مُحتَسِبینَ مَوَطنینَ أنفُسَکم، إنکم مُنازِلونَ ومُقاتِلونَ، قَد وَطنتُم أنفُسَکم عَلَی الضربِ وَالطعنِ ومُنازَلَةِ الأَقرانِ. فَأَی امرِی‌ءٍ أحَس مِن نَفسِهِ رَبَاطَةَ جَأشٍ عِندَ الفَزَعِ وشَجاعَةً عِندَ اللقاءِ ورأی‌ مِن أخیهِ فَشَلًا ووَهناً، فَلیذُب عَنهُ کما یذُب عَن نَفسِهِ؛ فَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ»؛ الجمل، ص۳۳۴.
  239. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  240. اشاره به اینکه آغازگر جنگ مباش. (م).
  241. الجمل، ص۳۵۵.
  242. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  243. الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص۹۶.
  244. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  245. الفتوح، ج ۲، ص۴۷۸.
  246. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  247. انفال، آیه ۲۵.
  248. الفتوح، ج ۲، ص۴۷۸.
  249. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  250. تاریخ الطبری، ج ۴، ص۵۱۴.
  251. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  252. الجمل، ص۳۵۰.
  253. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  254. «نعَم! فلعنَ اللهُ قتلةَ عثمانٍ فوَ اللهِ ما قَتلَهُ غَيرَهُم و ما يَلعَنونَ إلّا أنفُسَهُم و لا يَدعُونَ إلّا عَليها».
  255. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷.
  256. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۲۵۹ - ۲۶۰.
  257. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹.
  258. تاریخ طبری، اعلمی، ج۳، ص۵۲۹.
  259. الکامل، ج۳، ص۲۵۱..
  260. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹.
  261. ابن‌عبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۴۶۷؛ ابن اثیر، أسدالغابه، دارالفکر، ج۴، ص۳۵۲.
  262. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷؛ تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۵۲۱: فَضُرِبَ مِخْنَف بن سُلَيم عَلى رَأسِهِ فَسَقَطَ و أخذ الرَّاية مِنهُ الصَّقْعب بن سُلَيم أخُوهُ.
  263. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۷۴.
  264. ابن‌حجر، تقریب التّهذیب، چ دارالرشید، ص۵۲۴؛ همو، تهذیب التّهذیب، ج۱۰، ص۷۰.
  265. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۲۶۰ - ۲۶۱.
  266. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۵۲.
  267. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۲۶۱.
  268. تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۵۲۲.
  269. ابن‌سعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۲۴۴؛ شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج۳، ص۸۲؛ علی احمدی، مکاتیب الأئمه(ع)، ج۱، ص۱۳۳.
  270. ابن‌اعثم، الفتوح، دارالاضواء، ج۲، ص۴۷۴.
  271. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۲۶۱-۲۶۲.
  272. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۲۴؛ الکامل فی التّاریخ، ج۲، ص۲۴۶؛ کامل، ترجمۀ عباس خلیلی، ج۹، ص۴۰۳.
  273. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۲۶۲.
  274. الجمل، ص۴۱۵.
  275. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
  276. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  277. «وَ قُتِلَ مِنَّا بَنُو مَحدوج (عبارت جمل شیخ مفید، مجدوع است که آقای میرشریفی آن را تصحیح نکرده و در تاریخ طبری «محدوج» آمده که دقیق نیست، بلکه «بنومَحدوج» درست است.) وَ ابْنَا صُوحَانَ وَ عِلْبَاءُ وَ هِنْدٌ وَ ثُمَامَةُ فِیمَنْ یُعَدُّ مِنَ الْمُسْلِمِینَ رَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ السَّلَامُ»؛ مفید، الجمل، ص۳۹۷؛ تاریخ طبری، چ اعلمی، ج۳، ص۵۴۵.
  278. تمیمی، المحن، ص۱۲۵: و قُتِلَ مِنّا بَنُو مَحْدُوجٍ الثَّلاثةِ و ابنا صوحان و عِلباءُ و هِندَ الجَمَلی و ثِمامة بن المثنی فی مَنْ لا أَعَدَّ و السّلام علیکِ و رحمة الله.
  279. به نظر می‌رسد «زحر بن قیس»، درست باشد.
  280. تاریخ طبری، اعلمی، ج۳، ص۵۴۵.
  281. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۰.
  282. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.
  283. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۷۸ - ۷۹.
  284. شرح الأخبار، ج ۱، ص۳۸۹، ح ۳۳۱.
  285. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  286. الجمل، ص۴۰۰.
  287. چنان که از احادیث برداشت می‌شود، بازماندگان لشکر جمل، اجازه یافتند که اموالشان را با خود ببرند؛ اگر چه اثاث و اسلحه کشتگان و فراریانی که بازنگشتند، بر جای ماند و امام(ع) آنها را میان سپاه خویش، تقسیم نمود. (م).
  288. «الإمام الباقر(ع): أمَرَ عَلِی(ع) مُنادِیهُ فَنادی‌ یومَ البَصرَةِ: «لا یتبَعُ مُدبِرٌ، ولا یذَففُ عَلی‌ جَریحٍ، ولا یقتَلُ أسیرٌ، ومَن أغلَقَ بابَهُ فَهُوَ آمِنٌ، ومَن ألقی‌ سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ»، ولَم یأخُذ مِن مَتاعِهِم شَیئاً»؛ السنن الکبری، ج ۸، ص۳۱۴، ح ۱۶۷۴۷.
  289. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  290. الجمل، ص۲۸۵.
  291. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  292. الجمل، ص۴۲۰.
  293. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  294. رُحْبه در اینجا به معنای میدان و توقفگاه عمومی شهر است. (م).
  295. وقعة صفین، ص۳.
  296. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  297. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۶۷.
  298. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۱۱۶.
  299. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۸۳.
  300. ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.
  301. مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص۱۹۳.
  302. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۹۳.
  303. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص۱۱۷.
  304. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۰۴، به نقل از: امام المالکی، مناقب ابی حنیفه، ج۲، ص۳۴۴.
  305. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۰۴، به نقل از ماوردی، الحاوی الکبیر، ص۵۷ - ۶۶.
  306. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۱۱، به نقل از بیهقی، الاعتقاد، ص۲۱۹.
  307. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۱۴، به نقل از: الفرق بین الفرق، ص۳۴۲.
  308. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۱۹، به نقل از الاذاعه، ص۶۶؛ و التذکره للقرطبی، ص۶۲۶.
  309. خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب فی ضوء روایات الصحیحه، ص۲۲۷.
  310. جصاص رازی حنفی، احکام القرآن، ج۳، ص۵۳۵.
  311. ابن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۴۹.
  312. نووی، محیی الدین، المجموع، ج۱۹، ص۱۹۸.
  313. شیخ مفید، مسائل العکبریه، ص۵۵؛ همو، الجمل، ص۷۰.
  314. شریف مرتضی، الانتصار، ص۴۷۸.
  315. شیخ طوسی، الاقتصاد. از ص۲۲۶ به بعد، بحث گسترده و مدلل در مورد ناکثین و احکام شرعی کشتن آنان و عدم توبه سران آنها ارائه نموده است.
  316. قاضی ابن براج، المهذب، ج۱، ص۲۹۹.
  317. علامه حلی، مختلف الشیعه، ج۴، ص۴۹۹؛ همو، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۸۳ و ۹۸۴؛ همو، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۵۲.
  318. شهید اول، الدروس، ج۲، ص۴۲.
  319. فاضل مقداد، کنز العرفان، ج۱، ص۳۸۶.
  320. محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، ج۷، ص۵۲۵ و ۵۲۶.
  321. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۴.
  322. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۱۲۰.