جنگ جمل در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جنگ جمل (ناکثین: پیمان‌شکنان)

جنگ جمل نخستین جنگی بود که زیاده‌خواهان بر امیرمؤمنان(ع) تحمیل کردند. این جنگ که از طرفی میان دو گروه از مسلمانان بود و از طرفی دیگر خروج علیه امام و خلیفه بود، از جهت دینی و سیاسی بحث‌انگیز شد و در رویکرد کلامی مورخان برای گزارش از آن نبرد، کم و بیش تأثیر گذاشت. بانیان این جنگ طلحه و زبیر به همراهی عایشه بودند که به دلیل پیمان شکنی، به جنگ ناکثین شهرت یافت[۱].

خون‌خواهی عثمان شعار ناکثین[۲] و انگیزه اصلی آنان برتری‌جویی، طمع به خلافت و زیاده‌خواهی بود[۳]. از این رو، وقتی خبر حرکت آنان به امام علی(ع) رسید، فرمود: «اگر آنان پیروزی دست یابند، زبیر، گردن طلحه را خواهد زد و طلحه گردن زبیر را و هر یک با دیگری بر سر این حکومت، ستیز خواهند کرد»[۴].

زمان نبرد جمل را دهم یا بیستم جمادی الاول سال ۳۶ق، پس از گذشت پنج ماه و اندی از خلافت آن حضرت در زابوقه، زاویه یا خَرَیبه واقع در اطراف بصره گفته‌اند[۵]. تعداد سپاه حضرت علی(ع) را ۲۰ هزار نفر و شمار سپاه ناکثین را ۳۰ هزار نفر گفته‌اند. رهبری جنگ را طلحه و زبیر (دو تن از اعضای شورای شش نفره خلافت)، عایشه، مروان بن حکم، عبدالله بن عامر و کعب بن سور به عهده داشتند[۶]. عبدالله بن ابی ربیعه، استاندار عثمان در صنعای یمن بخشی از هزینه جنگ را تأمین کرد و یعلی بن امیه، از فرماندهان دوره عثمان نیز ششصد شتر خرید و با ۱۰ هزار دینار برای عایشه فرستاد[۷].

اصحاب جمل به طرف بصره آمدند و در این میان، عبدالله بن عامر از خویشاوندان عثمان و استاندار بصره که با اموال بسیاری به مکه گریخته بود، به سپاه جمل پیوست و با نقشه او و کشتن ۵۰ نفر، بیت المال بصره تصرف شد و بیشتر مردم بصره به سپاه جمل پیوستند[۸].

امیرمؤمنان(ع) برای دفع این فتنه به همراه یاران خویش از مدینه بیرون آمد و در ربذه (واقع در سه فرسخی مدینه)، نمایندگان خود را به کوفه فرستاد و از آنان کمک خواست. در این زمان ابوموسی اشعری از والیان عثمان بود که امام(ع) او را به درخواست مالک اشتر بر حکومت کوفه ابقا کرده بود. اما او مانع پیوستن نیروهای کمکی به حضرت شد تا اینکه مالک به کوفه رفت و با عزل او، بیش از شش هزار نفر کوفی به سپاه امیرالمؤمنین(ع) پیوست[۹]. امام علی(ع) بامداد پنج شنبه دهم جمادی الاولی به سوی دشمن حرکت کرد. مالک اشتر فرمانده جناح راست، عمار بن یاسر فرمانده جناح چپ و محمد بن حنفیه که در این زمان بیست سال داشت، پرچم‌دار سپاه بود[۱۰].

با اینکه اصحاب جمل افراد زیادی را در بصره کشتند، امیرمؤمنان(ع) فرمود: برای شروع جنگ شتاب مکنید تا حجت را بر این قوم تمام کنم. سپس صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عباس را نزد طلحه و زبیر و عایشه فرستاد تا آنان را از بیعت شکنی باز دارد. زبیر بیعت اجباری و طلحه خون‌خواهی عثمان را بهانه کرد[۱۱]. امام(ع) زبیر را نصیحت کرد و بدین سبب از جنگ کناره گرفت[۱۲]. در این مرحله، عایشه سوار بر شتر، فرماندهی جنگ را برعهده گرفت. عده زیادی از طرفین سپاه کشته شدند[۱۳]، شتر عایشه به دستور امیرمؤمنان(ع) پی شد[۱۴] و با کشته شدن شتر، نبرد خاتمه یافت.

رفتار حضرت با اصحاب جمل پس از پیروزی، مانند رفتار رسول خدا(ص) با مشرکان در فتح مکه بود که با عفو و گذشت رفتار کرد[۱۵]. امام(ع) دستور داد عایشه را با احترام به مدینه بازگردانند[۱۶]، فراریان را دنبال نکنند، زخمی‌ها را نکشند و اسیران را به قتل نرسانند، کشتگان را دفن کنند و خبر پیروزی را اعلام نمایند[۱۷] و آنگاه در دوازدهم رجب سال ۳۶ق پیروزمندانه وارد بصره شد و سپس به طرف کوفه حرکت کرد[۱۸].

گفتگوهای نماینده حاکم بصره با ناکثین‌

أنساب الأشراف‌- به نقل از ابو مِخْنَف با سندهایش-: چون عایشه و همراهانش به بصره نزدیک شدند، عثمان بن حنیف، عمران بن حُصَین خُزاعی و ابو الأسود دُئلی را نزد آنان فرستاد و در نزدیکی حوضچه‌های ابو موسی‌[۱۹] آنان را ملاقات کردند و به آنان گفتند: برای چه آمده‌اید؟ پیکار نخست: جنگ جمل‌ گفتند: در پی خونخواهی عثمان و به شورا گذاشتن حکومتیم. ما به خاطر شما، از تازیانه و عصای او (عثمان) به خشم آمدیم. چگونه از شمشیر کشیدن بر روی او خشمگین نشویم؟ آن دو به عایشه گفتند: خداوند به تو دستور داد در خانه‌ات بنشینی؛ زیرا تو در بند نکاح پیامبر خدا و همسر و حریم اویی. عایشه به ابو الأسود گفت: گزارش سخنان تو درباره من، به گوش من رسیده است. سپس عمران و ابو الأسود، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و ابو الأسود، چنین می‌گفت: ای پسر حنیف! بر تو حمله شد. به پا خیز و با آنان به زد و خورد پرداز و شکیبا باش. و سلاح برگیر، در برابر آنان بِایست و دامن بر کمر زن. عثمان بن حنیف گفت: آری. به خداوند مکه و مدینه سوگند که چنین خواهم کرد![۲۰]

محاصره دارالحکومه و جنگ در اطراف آن‌

أنساب الأشراف: عثمان بن حنیف، مردم را آماده‌باش داد و همه مسلح شدند. طلحه و زبیر و عایشه نیز پیشروی کردند تا به منزلگاه مَرْبد (پس از منزلگاه بنی سلیم) رسیدند. بصریان به همراه عثمان بن حنیف، پیاده و سواره آمدند. طلحه سخنرانی کرد و گفت: به‌راستی که عثمان بن عفان، از پیشتازان و صاحبان فضیلت و از نخستین مهاجران بود. وی کارهایی انجام داد که ما بر او خُرده گرفتیم و در آن کارها از او جدا شدیم و اظهار نفرت کردیم و هنگامی که از او خواستیم راه خشنودی مسلمانان را در پیش گیرد، چنین کرد. سپس مردی بر او هجوم برد که حکومت این مردم را بدون رضایت و مشورت، در رُبود و سپس او را به قتل رساند و مردانی پست و بی‌تقوا، او را در این کار، یاری دادند. پس او را بی‌گناه و در حال توبه و مسلمان کشتند. اینک شما را به خونخواهی‌اش می‌خوانیم؛ چرا که او خلیفه مظلوم است. زبیر نیز سخنانی به همین گونه بر زبان آورد. مردم، اختلاف کردند. برخی گفتند: "آنها به حقْ سخن گفتند" و برخی دیگر گفتند: "دروغ می‌گویند. آن دو از همه بر ضد عثمان، سخت‌تر بودند". داد و فریادها بلند شد. عایشه را که در هودج بود، با شترش آوردند. گفت: ساکت باشید! ساکت باشید! آن گاه با زبانی گویا و صدایی رسا سخنرانی کرد. مردم، هنگام سخنرانی سکوت کردند. وی گفت: به راستی که عثمان، خلیفه شما، مظلومانه کشته شد، پس از آنکه به سوی پروردگارش توبه کرد و از گناهانش بیرون شده بود. به خدا سوگند، رفتار او به مرتبه‌ای نرسید که ریختن خونش حلال شمرده شود. پس سزاوار است قاتلانش دستگیر و به انتقام خون او کشته شوند و حکومت، به شورا واگذار گردد. گروهی گفتند: "راست می‌گوید" و گروهی گفتند: "دروغ می‌گوید" و میان آنها زد و خورد با کفش در گرفت و از هم جدا شدند و دو دسته گردیدند: دسته‌ای با عایشه و همراهانش و دسته‌ای با عثمان بن حنیف. حکیم بن جبله که فرمانده سواره‌نظام عثمان بن حنیف بود، شروع به حمله کرد و می‌سرود:(...) سپاه جَمل، آماده پیکار شدند و به منطقه زابوقه‌[۲۱] رسیدند. عثمان بن حنیف، صبحگاهان بر آنان یورش بُرد و با آنان نبردی سخت کرد. کشته‌ها در میان دو لشکر زیاد شد و مجروحان، در میان میدان جنگ افتاده بودند. سپس مردم را به صلحْ دعوت کردند و صلح نامه‌ای نوشتند که تا آمدن علی (ع) کسی در بازارها و خیابان‌ها متعرض دیگری نشود، دارالحکومه و بیت المال و مسجد، از آنِ عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهانشان، هر کجا که خواستند، اتراق کنند. پس از این بود که مردمْ پراکنده شدند و سلاح بر زمین گذاشتند[۲۲].

سلطه ناکثین بر بصره با حیله‌

الجمل‌- در گزارش وقایع پس از مصالحه عثمان بن حنیف با اهل جمل-: طلحه و زبیر به دنبال غافلگیر کردن عثمان بودند تا این که در شبی تاریک و توفانی، آن دو به همراه یارانشان بیرون آمدند و وارد دارالحکومه شدند، در حالی‌که عثمان بن حنیف از آنان غافل بود. بر در قصر[حکومتی‌]، گروهی از سربازان سِنْدی بودند که از بیت المال، پاسداری می‌کردند. آنان (سِنْدیان)، گروهی از سیاهان هندی بودند که مسلمان شده بودند و از کثرت سجده، پیشانی‌هایشان پینه بسته بود و عثمان بن حنیف، در پاسداری از بیت المال و دارالحکومه به آنان اطمینان داشت. جملیان، از چهار سو بر آنان یورش بُردند و آنان را در محاصره قرار دادند و بر آنان شمشیر کشیدند و چهل تن از آنان را با فجیع‌ترین وضع به قتل رساندند. این کار را زبیر به تنهایی بر عهده داشت. سپس بر عثمانْ یورش بُردند و او را با طناب بستند و موهای ریش او را- که پُرپشت هم بود- کندند، به گونه‌ای که حتی یک موی بر صورتش نماند. طلحه گفت: فاسق را شکنجه دهید، موهای ابروان و پلک‌هایش را بکنید و او را به زنجیر بکشید![۲۳]

فرمان عایشه بر کشتن عثمان بن حنیف

الجمل: [پس از دستگیری عثمان بن حنیف،] طلحه و زبیر به عایشه گفتند: درباره عثمان با این مواضعش، چه دستور می‌دهی؟ عایشه گفت: خدا او را بِکشد! بکشیدش. در این حال، زنی بصری نزد وی بود و گفت: ای مادر! تو را به کجا می‌برند؟ آیا فرمان قتل عثمان بن حنیف را صادر می‌کنی با این که برادرش سهل، فرماندار مدینه است و می‌دانی که وی در میان اوس و خزرج، چه جایگاهی دارد؟ به خدا سوگند، اگر چنین کنی، سهل را در مدینه ابهتی است که ذریه قریش را برمی‌اندازد. عایشه از تصمیم خود بازگشت و گفت: او را مکشید؛ ولی به زندانش افکنید و بر او سخت بگیرید تا نظر خود را اعلام دارم. عثمان بن حنیف، چند روزی در زندان بود؛ ولی از آن‌هم منصرف شدند و ترسیدند برادرش بزرگان آنان را در مدینه به زندان افکنَد و بر آنان یورش بَرَد. از این رو، از زندانی کردن او منصرف شدند[۲۴].

کشتن مخالفان‌

تاریخ الطبری- به نقل از زُهْری-: طلحه و زبیر برای سخنرانی به پا خاستند و گفتند: ای مردم بصره! از گناه خویش توبه می‌کنیم! ما خواستیم امیر المؤمنینْ عثمان [از راهی که در پیش گرفته بود]، بازگردد و قصد کشتنش را نداشتیم؛ ولی مردمان نادان بر خردمندانْ غلبه کردند و او را کشتند. مردم به طلحه گفتند: ای ابو محمد! نامه‌هایت که نزد ما می‌آمد، غیر از این بود. زبیر گفت: آیا از من نامه‌ای درباره عثمان به شما رسیده است؟ آن گاه، داستان کشته شدن عثمان و آنچه را که بر سرش آمد، بیان کرد و از علی (ع) عیبجویی نمود. مردی از طایفه عبد القیس در برابر زبیر به پا خاست و گفت: ای مرد! ساکت شو تا سخن بگوییم. عبد الله بن زبیر گفت: تو را چه به سخن گفتن؟! مرد گفت: ای گروه مهاجران! شما نخستین کسانی بودید که [دعوت‌] پیامبر خدا را اجابت نمودید. از این‌رو، فضیلتی‌دارید. سپس مردم به اسلام گرویدند، آن‌گونه که شما اسلام آوردید. چون پیامبر خدا وفات کرد، با مردی از خودتان بیعت کردید. به خدا سوگند، در این باره با ما هیچ مشورتی نکردید؛ ولی ما هم پذیرفتیم و پیروی کردیم. خداوند عز و جل در حکومت آن مرد، برای مسلمانان برکتی نهاد. او از دنیا رفت و مردی از شما را به عنوان جانشین به خلافت برگزید و باز هم با ما مشورت نکردید؛ ولی ما پذیرفتیم و تسلیم شدیم. وقتی آن امیر از دنیا رفت، حکومت را به شش نفر واگذار کرد. شما بدون مشورت با ما عثمان را انتخاب کردید و با او بیعت نمودید. سپس کارهای او را نپسندیدید و بدون مشورت با ما او را کشتید. پس از آن، بدون مشورت با ما با علی (ع) بیعت کردید. اینک چرا بر او خُرده می‌گیرید تا با او بجنگیم؟ آیا از بیت المالْ چیزی را به خود اختصاص داده است؟ یا برخلاف حقْ رفتار کرده است؟ یا کاری انجام داده که شما را خوش نیامده است تا علیه او شما را همراهی کنیم؟ اگر جز این است، این کارها چیست؟ خواستند او را بِکشند که طایفه‌اش مانع شدند. فردای آن روز بر او و همراهانش یورش بُردند و هفتاد مرد را به قتل رساندند[۲۵].[۲۶]

نتایج جنگ جمل

جنگ جمل آثاری منفی بر جامعه اسلامی به جای نهاد از جمله:

  1. ماجرای کشته شدن عثمان به نحوی گسترش یافت که به موضوع سیاسی بزرگی مبدّل گردید و جریان‌های مخالفی را در گفته و عمل در مسیر حرکت اسلامی به دنبال داشت و معاویة بن ابی سفیان در انتظار فرصت بود تا روند انحراف خونین جمل را تکمیل سازد.
  2. با رواج حقد و کینه میان مسلمانان باب جنگ و خونریزی میانشان گشوده شد و بدین‌سان، بین خود مردم بصره و میان اهالی سایر شهرهای اسلامی تفرقه و پراکندگی به وجود آمد و برخی به خون‌خواهی فرزندان خود از بعضی دیگر برخاستند در صورتی که مسلمانان به ریختن خون آنها مجبور بودند.
  3. جبهه انحراف داخلی جامعه اسلامی وسعت یافت و کار شکنی‌ها در برابر حکومت امام علی (ع) فزونی گرفت و پس از آن‌که معاویه در شام از بیعت با امام سرپیچی کرد، جبهه دیگری گشوده شد که به محدودیت توسعه خارجی و کارهای اصلاح‌گرانه و پیشرفته‌ای که امکان رشد در جامعه اسلامی داشت، انجامید.
  4. کینه‌توزی و انحراف، راه مخالفان سیاسی را گشود تا فورا به برگرفتن سلاح و جنگ و خونریزی متوسل شوند[۲۷].

جنگ جمل

پس از صف‌آرایی نیروهای دو جبهه، جنگ اصلی جمل در جمادی الاولی[۲۸] یا جمادی الثانی[۲۹]سال ۳۶ آغاز شد. تاریخ‌نگاران، مدت جنگ را یک روز و بیش‌تر نیز نوشته‌اند[۳۰]. حضرت امیر(ع) صرف نظر از مقام الهی وصایت و عصمت، یک سیاست‌مدار و نظامی بی‌نظیر بود. پیروزی‌های فراوان در جنگ‌های دوران رسول خدا(ص) و نظریات راهبردی آن حضرت هنگام فتوحات اسلامی و جنگ با امپراتوری روم و ایران، گواهی بر این مدعا است. آن حضرت در اولین جنگ داخلی جهان اسلام نیز توانست با برنامه‌ریزی دقیق و مناسب و با حفظ حدود و ثغور اخلاق و دین، دشمن را به سرعت در هم شکند؛ همچون طوفانی که خاکستری را از جای برکند؛ آن هم با وجود کثرت قوای دشمن. مهم‌ترین برنامه‌های آن حضرت در این جنگ چنین بود: تبیین مشروعیت سیاسی و حقوقی؛ پیش‌قدم نشدن در جنگ و خونریزی و تلاش برای جلوگیری از تحقق جنگ؛ مراعات اصول اخلاقی جنگ؛ سازماندهی نیروهای جنگی؛ مراعات اصول نظامی جنگ. حضرت امیر(ع) از آغاز تحرک پیمان‌گسلان در سخنرانی‌ها و نامه‌های خود و در برخورد با افراد، مواضع حق‌طلبانه خود را روشن نمود و پایبندی نظری و عملی خود را به دین و قانون در عرصه سیاست و حکومت و اقتصاد نشان داد.

امام پس از تشریح و تبیین ابعاد سیاسی جنگ، پرده از تزویر و تبلیغات دشمن برداشت و آنان را رسوا کرد. حضرت امیر(ع)، هنگام ورود به بصره، پیش از شروع جنگ به تشریح عملکرد ناکثین در بصره و کشتار فجیع آنان پرداخت و حاضران را به جهاد تشویق کرد[۳۱] و در موردی دیگر، در ذی‌قار هنگام شرح جنایات ناکثین، حاضران گریستند[۳۲]. امام به شخصی که دارای شناخت ضعیف بود و در باطل بودن راه طلحه و زبیر و عایشه تردید داشت، فرمود: «إِنَّ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ‌، وَ لَكِنْ أَعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ‌، و إعرف الباطل تعرف من أتاه»[۳۳]؛ «به راستی که حق و باطل با مردم شناخته نمی‌شود؛ حق را بشناس تا اهلش را بشناسی و باطل را بشناس تا کسی را که آن را به میان می‌کشد بشناسی». امیر مؤمنان(ع) برای جلوگیری از وقوع جنگ، قاصدانی را به سوی سپاهیان جمل فرستاد. صعصعة بن صوحان و ابن عباس، از جمله این قاصدان بودند[۳۴].[۳۵]

آرایش جنگی ناکثین

طلحه و زبیر پس از اینکه دریافتند سپاه امام به نزدیکی بصره رسیده است، از بصره بیرون آمدند و لشکریان خود را آماده ساختند. زبیر فرمانده و مدیر لشکر بود و طلحه فرماندهی قلب لشکر را بر عهده داشت و پرچم بزرگ به دست عبدالله بن حزام بن خویلد بود. عبدالله بن زبیر نیز پیادگان را به عهده خویش گرفت[۳۶]. سی هزار مرد سوار و پیاده در شمار لشکریان ناکثین بودند که در زابوقه فرود آمدند. هنگامی که امام از پیش آمدن نیروهای اصحاب جمل خبر یافت، خطبه‌ای انشاد کرد که در بخشی از آن، سه کار بغی، نقض عهد و مکر ناکثین و سودای رسیدن آنان در تصاحب منصب خلافت را تشریح نموده، با استناد به مصحف شریف فرمود: وبال حسد و ظلم و نقض عهد و مکر، بدان کس بازگردد که در آن خوض نماید و روا دارد که آن خصال ذمیمه به خویشتن راه دهد[۳۷].

سپاهیان حضرت امیر(ع) بیست هزار مرد بودند که در برابر ناکثین در زابوقه، فرود آمدند. افراد قبیله مُضَر در برابر مُضری، قوم ربیعه در برابر ربیعه، و اهل یمن در برابر اهل یمن قرار گرفتند[۳۸]. پس از استقرار علی(ع) در برابر دشمن، آن حضرت مصلحت دید که نامه‌ای بنویسد و طلحه و زبیر را از نقض عهد و مکر آگاه کند و خود را در جنگ معذور دارد. این نامه نیز سودی نبخشید[۳۹]. ابن اعثم، دو نامه از حضرت امیر(ع) را برای عایشه ذکر کرده است. در یکی از نامه‌ها آن حضرت خطاب به وی می‌نویسد: در دهان‌ها انداخته‌ای که خون عثمان می‌طلبم. میان تو و عثمان چه خویشاوندی و قرابتی است؟ عثمان مردی است از بنی‌امیه و تو از بنی‌تمیم بن مرة بن کنانه. گناه تو که از خانه بیرون آمدی و خویش و خلق را در معرض بلا افکنده‌ای، بیش‌تر از گناه کسانی است که عثمان را کشتند. من می‌دانم که تو از خود این کار نمی‌کنی؛ جماعتی تو را بر این کار می‌دارند...[۴۰].

پس از ناکام ماندن فرستادگان امام و تلاش‌های ایشان در هدایت ناکثین، آرایش جنگی امام صورت پذیرفت. ابن عباس را به فرماندهی جلوداران و هند مرادی جملی را بر فرماندهی ساقه لشکر گماشت. عماریاسر را بر سواران و محمد بن ابی‌بکر را بر پیادگان فرماندهی داد[۴۱]. پرچم جنگ نیز به محمد بن حنفیه سپرده شد[۴۲]. مالک اشتر فرمانده میمنه لشکر بود[۴۳]. بعضی از افراد و قبایل با دیدن سپاه امام و رفتار جدی وی مواضع خویش را مشخص نمودند[۴۴].[۴۵]

خطابه‌های امیر مؤمنان(ع) پیش از آغاز جنگ

پیش از آغاز جنگ، امام علی(ع) بارها سپاهیان دشمن را پند و اندرز داد و در پایان، سه روز بدان‌ها مهلت داد. شیخ مفید می‌نویسد: امام عبدالله بن عباس را احضار کرد و قرآنی به او داد و فرمود: با این قرآن نزد طلحه و زبیر و عایشه برو و آنان را به احکام قرآن فراخوان و به طلحه و زبیر بگو: علی می‌گوید: مگر شما با اختیار خود با من بیعت نکردید؟ اکنون چه انگیزه‌ای شما را به شکستن بیعت من واداشته است؟ این کتاب خدا میان من و شماست. این تلاش‌های ابن عباس نیز در هدایت پیمان‌شکنان ناکام و بی‌نتیجه ماند[۴۶]. ابن عباس می‌گوید: هنوز از جایم حرکت نکرده بودم که تیراندازان دشمن شروع به تیرباران ما کردند و تیرها از هر سو چون ملخ در آسمان پراکنده شدند. گفتم: ای امیر مؤمنان، به چه می‌اندیشی؟ تا چه هنگام این قوم هر کار که می‌خواهند انجام دهند؟ فرمان بده تا آنان را کنار بزنیم. فرمود: باید یک بار دیگر حجت بر ایشان تمام کنم[۴۷].

سپس فرمود: چه کسی این قرآن را از من می‌گیرد و بر آنان عرضه می‌دارد و ایشان را به احکام قرآن فرا می‌خواند؟ هر که این کار را کند، کشته خواهد شد؛ ولی من در پیشگاه خداوند برای او ضامن بهشت خواهم بود. هیچ‌کس برنخاست مگر نوجوانی به نام مسلم، از قبیلهٔ عبدالقیس که قبایی سپید بر تن داشت. علی(ع) دوباره و سه باره سخن خویش را تکرار کرد؛ باز هم کسی جز مسلم برنخاست. امیر مؤمنان(ع) قرآن را به او داد و گفت: برو بر ایشان عرضه کن و آنان را به آن‌چه در آن است، فراخوان. آن نوجوان آمد و برابر صف دشمنان ایستاد و قرآن را گشود و گفت: این کتاب خداوند است. امیر مؤمنان(ع) شما را به آن‌چه در آن است دعوت می‌کند. به فرمان عایشه، پاسخ او را با نیزه‌ها دادند و از هر سو بر او حمله بردند و او را کشتند. مادر آن جوان که آنجا بود، فریاد کشید و خود را روی جسد او انداخت و شروع به کشیدن آن کرد. گروهی از لشکر امام نیز به او پیوستند و به مادرش کمک کردند تا جسد را آورد و مقابل علی(ع) نهاد و در حالی که می‌گریست اشعاری را خواند[۴۸].

آن‌گاه علی(ع) فرمان داد مقابل آنها صف بکشند؛ اما جنگ را آغاز نکنند و تیر سویشان نیندازند و آنان را به شمشیر و نیزه نزنند. در این اثنا، عبدالله بن بدیل بن ورقای خزاعی، از میمنه جثه برادر مقتول خود را آورد و گروهی نیز از میسره جثه مردی را که تیر خورده و جان داده بود، آوردند. امام فرمود: خدایا شاهد باش. سپس فرمود: به این قوم اتمام حجت کنید[۴۹].

عماریاسر برخاست؛ ولی گفت‌وگوهای او نیز با سپاه دشمن سودی نبخشید و چون پی‌درپی تیر به سوی او می‌انداختند، اسب خود را جولان داد و از آنجا دور شد و به نزد امام بازگشت و گفت: از این قوم، جز جنگ انتظاری نباید داشت[۵۰]. آن‌گاه علی(ع) به پاخاست و فرمود: ای مردم، وقتی آنها را شکست دادید، زخمی را بی‌جان نکنید. اسیر را نکشید و فراری را تعقیب نکنید. به دنبال گریخته نروید و عورت کسی را نمایان نکنید. اعضای کشته را نبرید و پرده‌ای را ندرید. به اموال آنان دست نزنید، مگر سلاح و لوازم یا غلام و کنیزی که در اردوگاهشان هست و جز آن، هرچه هست مطابق ترتیب قرآن، متعلق به ورثه آنها است[۵۱]. سپس دست‌ها را به آسمان افراشت و عرضه داشت: پروردگارا چشم‌ها سوی تو کشیده می‌شود و دست‌ها به پیشگاه تو گشوده می‌شود و دل‌ها به سوی تو کشش می‌یابد و با اعمال به تو تقرب جسته می‌شود. پروردگارا در آن‌چه میان ما و قوم ما است، ما را به حق پیروزی عنایت کن تو بهترین پیروزی‌دهندگانی. سپس علی(ع) پسر خویش، محمد بن حنفیه را فراخواند و پرچم را که پرچم رسول خدا(ص) بود، به او سپرد و فرمود: پسرکم، این پرچمی است که هیچ‌گاه با شکست بازنگشته و هرگز باز نخواهد گشت[۵۲].

چون دو لشکر در برابر یکدیگر ایستادند و مبارزان روبه‌رو شدند، امام بیرون آمد و در میان هر دو صف ایستاد. در حالی که پیراهن حضرت رسول(ص) را به تن داشت و ردای آن حضرت را بر دوش، دستاری سیاه بر سر بسته بود و بر شتر رسول خدا(ص) نشسته بود؛ به آواز بلند گفت: کجا است زبیر بن عوام تا نزد من آید. جمعی گفتند: ای امیر مؤمنان، زبیر سلاح پوشیده و تو هیچ حربه با خود نداری. فرمود: باکی نیست، او را بخوانید. زبیر پیش آمد. عایشه فریاد برآورد: بیچاره اسماء بیوه شد. به او گفتند: نگران نباش علی هیچ‌کس را چنین نمی‌کشد؛ بی‌سلاح آمده و با او سخنی دارد. امام به زبیر گفت: ای ابوعبدالله، این چه کاری است که می‌کنی؟ پاسخ داد: طلب خون عثمان مرا بر این کار داشته است. فرمود: سبحان الله، تو و یاران تو او را کشتید. هنوز خون او از شمشیر شما می‌چکد. سوگندت می‌دهم بدان خدایی که جز او خدایی نیست؛ همان خدایی که قرآن بر محمد(ص) فرستاد، آیا به یاد داری که پیامبر از تو پرسید: «آیا علی را دوست داری؟» و تو گفتی: چرا دوست نداشته باشم که او پسر دایی من است. رسول اکرم(ص) نیز فرمود: روزی خواهد آمد که تو با او مخالفت کنی؛ یقین بدان که تو آن روز ظالم هستی. زبیر گفت: آری به یاد دارم. من این سخن فراموش کرده بودم و اگر پیش از این به یادم می‌آمد، دست به چنین کاری نمی‌زدم؛ سپس تصمیم به بازگشت گرفت[۵۳].

زبیر بازگشت و نزد عایشه آمد. عایشه از ماجرا پرسید. زبیر پس از نقل ماجرا گفت: من در اسلام و جاهلیت، در هیچ مصاف و جنگی نبوده‌ام که در آن پیروزی و قوت وافر نداشته باشم؛ اما در برابر علی(ع) گویی از غایت تردد و تحیر، قدم خویش را استوار نمی‌بینم. عایشه گفت: ای زبیر، معلوم است که از شمشیر علی(ع) ترسیدی[۵۴]. اگر تو از شمشیر او بترسی، هیچ عیب و عاری ندارد که پیش از تو، بسیار مردان از آن ترسیده‌اند. پسر او عبدالله گفت: ای پدر، صورت مرگ را در شمشیر علی(ع) دیدی و از او ترسیدی و پشت گردانیدی؟ زبیر گفت: والله ای پسرک من، تو همه وقت بر من شوم بوده‌ای. عبدالله گفت: تو مرا در میان عرب رسوا کردی و خال عار بر ما نهادی که به آب هفت دریا آن عار از ما شسته نخواهد شد. زبیر از جنگ کناره‌گیری کرد و می‌خواست به مدینه بازگردد[۵۵]. اما سرانجام در منطقه وادی السباع، به دست عمرو بن جرموز کشته شد.

چون علی(ع) سر و شمشیر زبیر را دید، شمشیر را گرفت و از نیام بیرون کشید و فرمود: این شمشیری است که مدت‌های طولانی با آن در التزام پیامبر جنگ کرده است؛ ولی ای وای از مرگ همراه با سرانجام نکوهیده و کشته شدن‌های ناپسند. سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: تو افتخار همنشینی با پیامبر داشتی و به ایشان نزدیک بودی؛ اما افسوس که شیطان به بینی تو در آمد و تو را به چنین روز و جایگاهی درافکند[۵۶]. علی(ع) طلحه را‌طلبید و فرمود: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا شنیدی که رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ» گفت: آری. فرمود: چرا با من می‌جنگی؟ طلحه بازگشت و پاسخی نداد[۵۷]. طلحه اصحاب جمل را به مقاومت فرا می‌خواند و رجز می‌خواند. مروان بن حکم گفت: از آن تعجب می‌کنم که هیچ‌کس بر کشتن عثمان بیشتر از طلحه سعی نمی‌کرد. طلحه دشمنان او را بر ریختن خون عثمان تحریک می‌کرد و امروز به خون‌خواهی عثمان برخاسته و مردم را در معرض هلاک می‌اندازد. پس مخفیانه تیری زهرآلود به سوی او پرتاب کرد و او را از پای درآورد[۵۸].[۵۹]

رزم‌جویان سپاه امیر مؤمنان(ع)

عمار، با وجود کهولت سن[۶۰]، رزم‌های دلاورانه‌ای از خود نشان داد. عمرو بن اشرف بیرون آمد، عماریاسر بر او حمله کرد و او را کشت[۶۱]. عمرو بن یثربی که از پهلوانان اصحاب جمل است و سه تن از امرای لشکر علی(ع) را به شهادت رساند، رجز می‌خواند و فخرفروشی می‌کرد. مالک اشتر به جنگ او شتافت و ضربتی بر چهره‌اش زد که او بر زمین افتاد. ولی یارانش او را احاطه کردند. او از جای برخاست و پس از اینکه به خود آمد، گفت: از مرگ چاره نیست؛ مرا به جایی که علی ایستاده است راهنمایی کنید که اگر چشمم بر او افتد، شمشیر خود را در کاسه سرش قرار می‌دهم. عماریاسر ضربتی بر ابن یثربی زد که کشته شده، بر زمین افتاد[۶۲].

مالک اشتر نخعی نیز در میدان مانند شیری خشمناک می‌غرید و مبارز می‌طلبید. عامر بن شداد ازدی بیرون آمد و با نیزه، ساعتی جنگ کردند. در پایان، مالک او را با نیزه سرنگون کرد. علی(ع) به مالک اشتر پیام داد که بر میسره سپاه دشمن حمله کند و مالک حمله کرد. هلال بن وکیع - یکی از فرماندهان ناکثین - در آن بخش بود. با سرپرستی او، جنگ سختی کردند و هلال به دست مالک اشتر کشته شد و تمام میسره سپاه به سوی هودج عایشه عقب‌نشینی کرد و آنجا پناه برد. مردی به نام خباب بن عمرو راسبی، از سپاه ناکثین رجز می‌خواند. مالک اشتر به مبارزه او رفت و او را کشت. سپس عبدالرحمان پسر عتاب بن اسید، که از اشراف قریش و فرمانده پیاده جناح راست اصحاب جمل بود، به میدان آمد. او نیز با شمشیر مالک، به کام مرگ فرو رفت. سپس عبدالله بن حکیم بن حزام یکی دیگر از اشراف قریش پیش آمد؛ رجز خواند و هماورد خواست. مالک به جنگ او رفت و ضربتی بر سرش زد و او را بر زمین افکند اما او برخاست و گریخت و جان بدر برد[۶۳]. رزم‌های تن به تن متعددی در صحنه جمل با رجزها و شعارهای گوناگون ثبت شده است[۶۴].[۶۵]

جنگ پیرامون شتر

جنگ اطراف شترِ عایشه از صحنه‌های دهشتناک جنگ جمل است. صدها تن از قبایل قریش، بنی ناجیه، بنی ضبه، ازد و بنی عدی در اطراف شتر کشته شدند. عایشه با تکیه بر نقاط ضعف برخی از این قبایل و یا ادای سخنانی با روان‌شناسی خاص و با استفاده از جهل و تعصب آنها، موجب تشجیع و مقاومت جنگجویان آن قبایل می‌گردید. در یکی از حملات سنگین سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) عایشه با صدای بلند می‌گفت: ای فرزندانم حمله کنید، حمله! صبر و پایداری کنید که من بهشت را برای شما ضمانت می‌کنم. او قطیفه‌ای را که همراه داشت بر تن خود انداخت؛ همان‌گونه که پیامبر به هنگام نماز باران رفتار می‌کرد؛ آن‌گاه مشتی شن و خاک گرفت و بر چهره اصحاب امیر مؤمنان(ع) پاشید و گفت: « شَاهَتِ الْوُجُوهُ‌»؛ چهره‌هایتان زشت باد!» همان‌گونه که پیامبر با مشرکان بدر رفتار کرد. امیر مؤمنان(ع) فرمود: « و ما رمیت إذ رمیت یا عائشة ولکن الشیطان رمی و لیعودن و بالک علیک إن شاء الله»؛ «هنگامی که سنگ پراندی، تو نپراندی ای عایشه، بلکه شیطان پراند و به خواست خداوند، نفرین تو بر خودت بازمی‌گردد»[۶۶].[۶۷]

پی کردن شتر

در همان حال که سرها از دوش‌ها جدا می‌شد و دست‌ها از آرنج فرو می‌افتاد و شکم‌ها دریده می‌شد، آنان همچون دسته‌های ثابت ملخ بر گرد شتر بودند و از جای تکان نمی‌خوردند و عقب نمی‌نشستند تا آن‌که علی(ع) با صدای بلند فرمان داد: ای وای بر شما، این شتر را پی کنید که شیطان است.[۶۸] علی(ع) به مالک اشتر و عمار فرمود: بروید این شتر را پی کنید که تا زنده باشد، آتش جنگ فرو نمی‌نشیند؛ آنان شتر را قبله خود قرار داده‌اند. آن دو، با دو جوان از قبیله مراد توانستند شتر را پی کنند[۶۹].[۷۰]

پایان پیروزمندانه جبهه حق

شیخ مفید آورده است: وقتی شتر را پی کردند، عایشه چنان فریادی کشید که همه افراد دو لشکر شنیدند.[۷۱] عایشه چون امیر المؤمنین(ع) را دید گفت: چون ظفر یافتی، نیکویی کن. علی(ع) روی به محمد بن ابی‌بکر کرد و گفت: خواهر خویش را دریاب و مگذار که جز تو کسی به حوالی هودج او نزدیک گردد. محمد او را به شهر بصره برد و در سرای عبدالله بن خلف خزاعی که عایشه پیش از آن، آنجا بود، فرود آورد[۷۲]. محمد بن ابی‌بکر می‌گوید: هنگام بازگرداندن عایشه، زبانش یک لحظه از دشنام دادن به من و علی(ع) و آمرزش‌خواهی و رحمت بر کشتگان سپاه خود آرام نمی‌گرفت[۷۳].

امام علی(ع) دستور داد لاشه شتر را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند و فرمود: خدایش از میان جنبندگان نفرین کند که چه بسیار شبیه گوساله بنی‌اسرائیل بود[۷۴]. سید رضی می‌نویسد: آن دم که خداوند امیر مؤمنان(ع) را در جنگ جمل پیروز ساخت، یکی از یارانش به حضرت گفت: چه خوب بود برادرم همراه ما بود و پیروزی شما را می‌دید و در فضیلت این جهاد شرکت می‌جست. امام پرسید: آیا قلب و فکر برادرت با ما بوده است؟ عرض کرد: آری. فرمود: پس او نیز در این جنگ با ما بوده؛ بلکه با ما در این نبرد شریکند آنهایی که حضور ندارند؛ در صلب پدران و رحم مادران‌اند ولی با ما هم‌عقیده و آرمان‌اند؛ به زودی متولد می‌شوند و دین و ایمان به وسیله آنان نیرو می‌گیرد[۷۵].[۷۶]

شهدا و کشته‌شدگان جنگ

در موسوعه امام علی بن ابی‌طالب(ع) آمده است: اجماع نصوص تاریخی تماماً و بدون کوچک‌ترین اختلاف، شهدای لشکر امام علی(ع) را پنج هزار نفر ذکر کرده‌اند[۷۷]. اما مراجعه به متون تاریخی و حدیثی، اشتباه فاحش این ادعا را ثابت می‌کند. در اینجا فهرست آمار تلفات جنگ در برخی متون تاریخی ارائه می‌شود. (علامت مقتولین اصحاب جمل با «م» و علامت شهدای اصحاب امام با «ش» مشخص شده است.) قاضی قضاعی (م: هشت هزار یا هفده هزار نفر، شحدود هزار نفر)[۷۸]؛ مسعودی (م: سیزده هزار، ش: پنج هزار)[۷۹]؛ مسعودی (م سیزده هزار، ش: هزار نفر کم‌تر یا بیش‌تر)[۸۰]؛ ابن عبد ربه و دواداری (م: بیست هزار، ش: پانصد نفر)[۸۱]؛ ابن شهر آشوب (م: بیست هزار، ش: هزار پیاده و هفتاد سواره)[۸۲]؛ ابن اعثم (م: نُه هزار، ش:۱۷۰۰)[۸۳]؛ سدیدالدین حلی (م: سیزده هزار نفر، ش: چهار یا پنج هزار)[۸۴]؛ اربلی (م: ۱۶۷۹۰، ش:۱۰۷۰)[۸۵]؛ مستوفی (م: بیست هزار یا هفده هزار، ش: هزار نفر)[۸۶]؛ میرخواند (م: هفده هزار، ش: سه هزار)[۸۷]؛ صاحب مستقصی (شهدای سپاه علی(ع) از یک هزار کم‌تر و از نهصد نفر زیادتر)[۸۸]؛ نقدی (م: بیست هزار، ش: ۱۰۷۰)[۸۹]؛ ظریف الاعظمی (م: پنج یا هفده هزار، ش:۱۰۷۰)[۹۰]؛ قلقشندی (م: هشت هزار، ش: حدود هزار نفر)[۹۱]؛ دیار بکری (م: هشت یا هفده هزار، ش: حدود هزار نفر)[۹۲]؛ ابن اعثم می‌نویسد: از قبیله ازد، چهار هزار مرد؛ از قبیله ضبه، دو هزار مرد؛ از بنی‌ناجیه، چهارصد مرد؛ از بنی بکر بن وائل، هشتصد مرد؛ از بنی‌حنظله، نهصد مرد و از بنی‌عدی و موالی ایشان، نهصد مرد کشته شدند.[۹۳]

مشاهیر شهدا و کشته‌شدگان

تمیمی (متوفای ۳۳۳ق)، هلال بن وکیع و محمد بن طلحه ملقب به سجاد را در شمار مقتولین اصحاب جمل نام می‌برد و از شهدای سپاه امام، از سه پسران محدوج، دو پسر صوحان، علباء بن هیثم، مرة بن منقذ، هند جملی، ثمامة بن المثنی نام می‌برد[۹۴]. «طریف» (پسر عدی بن حاتم) نیز به شهادت رسید[۹۵]. ربعی دمشقی (متوفای ۳۷۹ق) از مجاشع بن مسعود سلمی در شمار مقتولین جمل نام می‌برد[۹۶]. وی از اصحاب جمل بود[۹۷] و در زمان عمر مأمور صدقات وی در بصره بود[۹۸]. خلیفة بن خیاط، وی را از مقتولین جنگ جمل اولیٰ نام می‌برد[۹۹]. ولی شیخ مفید او را از فرماندهان ناکثین در جنگ جمل اکبر نوشته است[۱۰۰].

حضرت امیر(ع) پس از پایان جنگ، با عده‌ای از یاران به سوی صحنه نبرد حرکت کردند تا به مقتولین رسیدند. آن حضرت از کنار یک‌یک کشتگان عبور کرد و با تعدادی از آنان از جمله طلحه و کعب بن سور، معبد بن مقداد و... گفت‌وگو کرد[۱۰۱]. حضرت امیر(ع) به جنازه معبد بن مقداد رسید پس فرمود: خدا پدر این مرد را بیامرزد که اگر زنده بود اندیشه و تدبیرش بهتر و نیکوتر از رأی این بود[۱۰۲]. سپس به منادی خود امر کرد تا ندا دهد که هر کس دوست دارد کشتگان خویش را دفن کند، دفن کند. و فرمود کشتگان ما را با همان جامه که در آن کشته شده‌اند دفن کنید که آنان با مقام شهادت محشور می‌شوند و من خود گواه آنان بر وفاداری ایشان خواهم بود[۱۰۳].[۱۰۴]

عفو عمومی

پس از پیروزی در جنگ جمل، امیر مؤمنان(ع) با مردم بصره، همان‌گونه عمل کرد که پیامبر(ص) در فتح مکه با مردم مکه رفتار نمود[۱۰۵] و خطاب به آنان فرمود: «عَفَوْتُ عَنْكُمْ‌»؛ «از شما گذشتم»[۱۰۶].

حضرت امیر(ع) علاوه بر دستورالعمل اخلاقی پیش از آغاز جنگ مبنی بر عدم تعقیب فراریان و نکشتن زخمی‌ها و غارت نکردن اموال، اعلام کرد که هر کس سلاح بر زمین گذارد در امان است، هر کس داخل خانه خود گردد، در امان است[۱۰۷]. قاضی نعمان مغربی داستان برخورد کریمانه علی(ع) با موسی، پسر طلحه را که جزو اسرا و در زندان بصره در حکومت علی(ع) بود، آورده است[۱۰۸]. ابن ابی الحدید می‌نویسد: راویان همگی اتفاق دارند که علی(ع) فقط سلاح و مرکب و بردگان و کالاهایی را که در جنگ مورد استفاده لشکر جمل قرار گرفته بود، تصرف کرد و در میان اصحاب خود قسمت کرد. به آن حضرت گفتند: باید مردم بصره را در حکم اسیران جنگی و برده قرار دهی و میان ما قسمت کنی. فرمود: هرگز. گفتند: چگونه ریختن خون آنان برای ما حلال و جایز است، ولی اسیر گرفتن زن و فرزندشان برای ما حرام و نارواست؟... چون در این باره بسیار سخن گفتند، فرمود: بسیار خوب، اینک قرعه بکشید و ببینید عایشه در سهم چه کسی قرار می‌گیرد تا او را به هر کس که قرعه اصابت کند بسپرم. گفتند: ای امیر مؤمنان، از خداوند آمرزش می‌خواهیم[۱۰۹].[۱۱۰]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۱۳۷.
  2. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳.
  3. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۷۰؛ صدوق، الامالی، ص۷۳۱.
  4. مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۴۶.
  5. مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۳۲۹؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ و ۶، ص۲۱۲؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۳۱۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۳۳۹.
  6. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۷۸.
  7. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۸۱؛ مفید، الجمل، ص۱۶۷.
  8. ر.ک: مفید، الجمل، ص۱۶۶، ۲۸۶.
  9. مفید، الجمل، ص۲۹۳.
  10. مفید، الجمل، ص۲۹۴ و ۳۳۶.
  11. مفید، الجمل، ص۳۱۳-۳۱۶ و ۳۳۶.
  12. ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۸. زبیر به دست ابن جُرموز و طلحه به دست مروان اموی کشته شد. مفید، الجمل، ص۳۷۶.
  13. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۵۳۹؛ مفید، الجمل، ص۴۱۹.
  14. بلاذری، الانساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۸؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۵۱۹.
  15. قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۱، ص۴۸۵؛ زیلعی، نصب الرایه، ج۴، ص۳۶۲.
  16. مفید، الجمل، ص۳۵۰.
  17. مفید، الجمل، ص۳۴۲.
  18. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۵۱.
  19. منظور، حوضچه‌هایی است که ابو موسی آنها را در کنار جاده بصره به مکه حفر کرد (معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۷۵).
  20. أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۴.
  21. جایی نزدیک بصره است که در آن، جنگ جمل رُخ داد.
  22. أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۵.
  23. الجمل، ص ۲۸۱.
  24. الجمل، ص ۲۸۴.
  25. تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۶۹.
  26. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۵۸-۳۶۳.
  27. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۸۳.
  28. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۰؛ محدث قمی، عباس، تتمة المنتهی، ص۱۷؛ ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  29. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۶۰؛ تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۲۰۹؛ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۲۱۲؛ یحیی قزوینی، لب التواریخ، ص۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۳، ص۱۵۹؛ تاریخ بناکتی، ص۹۹؛ قرمانی، ابو العباس، اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۰۳. خلیفة بن خیاط و ذهبی، روز جمعه و مسعودی و مقدسی، روز پنج‌شنبه را روز وقوع جنگ نوشته‌اند. همچنین در منابع مذکور در این پانوشت در مورد روز جنگ، برخی فقط به ماه اکتفا کرده‌اند و برخی ۱۰ جمادی الاولی و یا ۱۰ جمادی الثانی و نیمه آن را قید کرده‌اند.
  30. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، در گزارش جنگ جمل از جمله ص۴۳۵.
  31. شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۴ - ۱۳۵.
  32. همو، الجمل، ص۲۸۵.
  33. سید ابن طاووس، الطرائف، ص۱۳۶.
  34. ر.ک: شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۱۸۸.
  35. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۰۱.
  36. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۱۶؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۱۹۵. ابن اعثم و شیخ مفید، نام فرماندهان دیگر را نیز نوشته‌اند و در منابع دیگر هم آمده است.
  37. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۱۸.
  38. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۱۹.
  39. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۱۹ – ۴۲۱.
  40. ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۲۱.
  41. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۱۹۲ – ۱۹۳. شیخ مفید به تفصیل نام بسیاری از فرماندهان جنگ را آورده است.
  42. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۶۴؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۷۲.
  43. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۱.
  44. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده ج۶، ص۲۴۲۶؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۱۹۴.
  45. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۰۲.
  46. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۱.
  47. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۳.
  48. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۳ - ۲۰۴؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۱۱؛ محدث قمی، عباس، تتمة المنتهی، ص۱۸. نام این جوان مسلم مجاشعی نوشته شده است؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰.
  49. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۱، ص۷۱۸.
  50. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۱، ص۷۱۹.
  51. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۱، ص۷۱۹؛ شیخ مفید، الجمل، ص۳۴۲؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۷۲.
  52. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۰۴. ترتیب حوادث اتفاقی در صحنه جنگ را در گزارش متون تاریخی، نمی‌توان به دقت مشخص کرد.
  53. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۲۶؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۷۲۰.
  54. ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۸.
  55. دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۹.
  56. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۳۴ - ۲۳۵.
  57. ر.ک: بحرانی، عبدالله، عوالم، استدراک، سید محمدباقر ابطحی اصفهانی، ص۲۵۹ به نقل از: خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب؛ هیثمی، مجمع الزوائد؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۱۹؛ هیثمی، نورالدین، بغیة الرائد، ج۹، ص۱۳۳؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۳؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسه، ص۴۰۳.
  58. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۳۴.
  59. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۰۴.
  60. سن عمار را به هنگام شهادت در صفین ۹۰ تا ۹۴ سال نوشته‌اند. محدث قمی در تتمة المنتهی، ص۲۶، سن او را ۹۳ سال نوشته است.
  61. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۳۲.
  62. شیخ مفید، نبرد جمل، مهدوی دامغانی، ص۲۰۷.
  63. ر.ک: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۳۷.
  64. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۳۱.
  65. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۰۸.
  66. شیخ مفید، الجمل، ص۳۴۸.
  67. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۰۹.
  68. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۲۲.
  69. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۳، ص۲۹۷.
  70. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۱۰.
  71. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۱۰.
  72. ر.ک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۳۶؛ شیخ مفید، الجمل، ص۳۷۰.
  73. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۲۲. 
  74. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۳۴.
  75. نهج البلاغه، خطبه ۱۲.
  76. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۱۰.
  77. ری‌شهری، محمد و همکاران، موسوعة الامام علی بن ابی‌طالب(ع)، ج۵، ص۷۹.
  78. قاضی قضاعی، الانباء، ص۱۹۱.
  79. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۰.
  80. همو، التنبیه والاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، ص۲۵۵.
  81. ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۴، ص۳۰۰؛ دواداری، ابوبکر، کنز الدور، ج۳، ص۳۳۰.
  82. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۶۲.
  83. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۴۱.
  84. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۱۱، به نقل از: العدد القویه.
  85. خواند میر، حبیب السیر، ج۱، ص۵۲۵. به نقل از کشف الغمه.
  86. خواند میر، حبیب السیر، ج۱، ص۵۲۵. به نقل از تاریخ گزیده آمار موجود در تاریخ گزیده، ص۱۹۳، با آنچه از حبیب السیر نقل شده متفاوت است و هشت هزار یا هفده هزار از ناکثین و هزار نفر از اصحاب آمده است.
  87. خواند میر، حبیب السیر، ج۱، ص۵۲۵، به نقل از روضة الصفا.
  88. خواند میر، حبیب السیر، ج۱، ص۵۲۵.
  89. نقدی، جعفر، غزوات امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع)، ص۱۶۷.
  90. ظریف الاعظمی، علی، مختصر تاریخ البصره، ص۲۳.
  91. قلقشندی، مآثر الانافة فی معالم الخلافه، ج۱، ص١٠٢.
  92. دیار بکری، حسین، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۷۷.
  93. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۱۱.
  94. ابو العرب، محمد، المحن، ص۱۲۰ – ۱۲۲.
  95. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۶.
  96. ابوسلیمان ربعی، تاریخ مولد العلماء و وفیاتهم، ج۱، ص۱۲۵.
  97. شیخ مفید، الجمل، ص۳۲۴.
  98. طایی، نجاح، نظریات الخلیفتین، ج۲، ص۲۲۸.
  99. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۶۱.
  100. شیخ مفید، الجمل، ص۳۲۴.
  101. شیخ مفید، الجمل، ص۳۹۱ – ۳۹۴.
  102. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۳۶۳ – ۳۶۶.
  103. شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۲۳۷.
  104. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۱۲.
  105. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۱۸.
  106. شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۷.
  107. ر.ک: شیخ مفید، الجمل، ص۳۶۵.
  108. ر.ک: ری شهری، محمد و همکاران، موسوعة امام علی بن ابی‌طالب(ع)، ج۵، ص۲۵۴، به نقل از: شرح الاخبار.
  109. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۲۱.
  110. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۱۳.