بحث:جنگ جمل در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن داشت.

پس از کشته شدن عثمان در سال ۳۵ هجری، مردم با علی (ع) برای خلافت بیعت کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان عثمان. طلحه و زبیر از اولین بیعت‌کنندگان بودند که به امید ریاست و پست بیعت کردند، ولی چون دیدند علی (ع) امتیاز بیهوده نمی‌دهد، حسد و کینۀ آنان و روش عادلانۀ حضرت امیر (ع) و تحریکات امویان، سبب شد آنان پیمان شکستند و به اسم انجام عمره به مکّه رفتند. پیمان‌شکنان دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ مخالفت به بهانۀ خونخواهی عثمان آغاز شد. عایشه هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی قتل عثمان بود و به کشتن او فتوا داده بود! امّا پیراهن عثمان را علم کرد و فتنه به راه انداخت[۱].

پیمان‌شکنان، با همۀ تفاوت‌هایی که در فکر و انگیزه و سوابق و موقعیّت داشتند، در ضدّیت با علی (ع) و توطئه بر ضدّ حکومت مشروع او ائتلاف کردند و همراه شدند و عایشه را همراه خود ساختند، تا از وجهۀ اجتماعی او به عنوان همسر پیامبر و دختر خلیفۀ اول استفاده کنند[۲]. آنان به بصره رفتند و آنجا را پایگاه فعالیت خویش ساختند. سپاه عایشه در مسیر رفتن به بصره به منطقۀ حوأب رسید که سگان آنجا پارس می‌کردند. به یاد حدیثی از پیامبر افتاد که او را هشدار داده بود. خواست برگردد، ولی شهادت دروغ کسانی که گفتند از حوأب گذشته‌ایم، سبب شد راه را ادامه دهد. پیمان شکنان در نواحی بصره مستقر شدند[۳].

مشورت امام (ع) با یارانش درباره ناکثین‌

معاویه سال‌ها شام را با دستی باز و حکومتی قیصرگونه، زیر سلطه خود داشت و هیچ یک از خلفای پیش از او، وی را از رفتارش باز نداشتند. او امیر مؤمنان را خوب می‌شناخت و به طور یقین و قطع می‌دانست که علی (ع) با وی سازش نمی‌کند. از این رو، از بیعت با او سر باز زد و پیراهن عثمان را بالا برد و فریاد خونخواهی سرداد و از نادانی شامیان، سود جُست و برای جنگ با امام (ع) آماده گشت. امام علی (ع) برای ریشه‌کن کردن این طغیانگر (باغی)، آماده گشت؛ فرماندهان سپاه را تعیین نمود و برای کارگزاران خود در مصر، کوفه و بصره، نامه نوشت و از آنان خواست تا با فرستادن نیروهای لازم، وی را پشتیبانی کنند. امام (ع) در اوانی که نیرو برای رویارویی با معاویه فراهم می‌ساخت، خبر زمینه‌سازی طلحه و زبیر و عایشه در مکه و تحریک آنان برای ایجاد یک آشوب و حرکتشان به سوی بصره، به وی رسید. چنین صَلاح دید که فرو نشاندن این فتنه، اولویت دارد. از این رو، سرشناسان یاران خود را فرا خواند و از نظر آنان، آگاهی یافت. شیوه این گفتگو و رأی یاران امام و موضع قاطع او برای ریشه‌کنی سرکشان، ما را بر حقایقی واقف می‌سازد. در این گفتگو، عبد الله بن عباس، محمد بن ابی بکر، عمار بن یاسر و سهل بن حنیف، شرکت داشتند. عبد الله بن عباس پیشنهاد کرد که علی (ع) ام سلمه را نیز همراه خود سازد. امام (ع) این نظر را رد کرد و فرمود: "من صلاح نمی‌بینم ام سلمه را از منزلْ بیرون آورم، آن‌گونه که طلحه و زبیر، عایشه را بیرون آوردند"[۴]. چرا چنین کرد؟ زیرا او تنها به حق می‌اندیشید، نه پیروزی به هر طریقی که باشد.

سخنرانی امام (ع) به هنگام دریافت گزارش ناکثین‌

الارشاد: وقتی خبر حرکت عایشه، طلحه و زبیر از مکه به بصره به او (علی (ع)) رسید، خدا را سپاس و ثنا گفت و فرمود: "عایشه، طلحه و زبیر، حرکت کردند. هریک از آن دو نفر (طلحه و زبیرخلافت را برای خود می‌خواهد، نه رفیقش. طلحه ادعای خلافت نمی‌کند، مگر از آن رو که پسرعموی عایشه است، و زبیر، آن را ادعا نمی‌کند، مگر از آن رو که داماد پدر عایشه است. به خدا سوگند، اگر به خواسته‌های خود دست یابند، زبیر، گردن طلحه را خواهد زد و طلحه، گردن زبیر را و هریک با دیگری در حکومت، نزاع خواهد کرد. به خدا سوگند، دانستم که عایشه، همان زنی است که سوارِ شتر خواهد شد؛ نه مشکلی را می‌گشاید و نه از گردنه‌ای عبور می‌کند و بلکه در منزلی اتراق نمی‌کند، مگر آنکه بر معصیت است، تا آنکه خود و همراهانش را به ورطه‌ای افکنَد که یک سوم آنان کشته شوند و یک سوم دیگر فرار کنند و یک سوم، بازگردند. به خدا سوگند، طلحه و زبیر می‌دانند که خطاکارند و [بدین امر،] ناآگاه نیستند. چه بسا عالمی که نادانی‌اش او را کشت و دانشی را که با خود داشت، به او سودی نرسانْد! به خدا سوگند، سگان آبگاه حَوأب بر عایشه پارس می‌کنند. آیا پندگیری هست که عبرت گیرد؟! و آیا اندیشمندی هست که بیندیشد؟!". سپس فرمود: "گروه تجاوزکار به پا خاستند. پس نیکوکاران کجایند؟"[۵].

نامه امام (ع) به کوفیان به هنگام حرکت از مدینه‌

امام علی (ع)‌- از نامه‌اش به کوفیان به هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره-: از بنده خدا علی امیرمؤمنان به کوفیان، پیشانی انصار و بزرگان عرب. پس از حمد و سپاس خداوند؛ به شما از ماجرای‌عثمان به‌گونه‌ای خبرمی‌دهم که شنیدنش مانند دیدنش‌ باشد. مردم بر او خُرده می‌گرفتند و من یکی از مهاجران بودم که همواره، خشنودی او را می‌خواستم و کمتر او را سرزنش می‌کردم[۶]، و طلحه و زبیر، آسان‌ترین کارشان آن بود که بر او بتازند و ملایم‌ترین صدایشان، درشتی کردن با او بود. عایشه، ناگهان نسبت به عثمان، خشم گرفت. گروهی فرصت یافتند و او را کشتند. مردمان، بدون اکراه و جبر، بلکه با رغبت و اختیار با من بیعت کردند. بدانید که [مدینه‌] سرای هجرت، مردمانش را بلند کرده و بیرون رانده است و مردم از آن کوچیده‌اند. مدینه، مانند دیگ، جوشید و آشوب پا گرفت. به سوی پیشوای خود بشتابید و به سمت جنگ با دشمنانْ شتاب کنید، به خواست خداوند عز و جل[۷].

مشتبه‌شدن امور بر کسانی که چشم بصیرت نداشتند

تاریخ الیعقوبی: حارث بن حوط رانی [به علی (ع)‌] گفت: باور کنم که طلحه، زبیر و عایشه بر باطلْ گِرد آمده‌اند؟ علی (ع)‌] فرمود: "ای حارث! به راستی که حق بر تو مُشتَبَه شده است. به راستی که حق و باطل با مردمانْ شناخته نمی‌شوند؛ لکن حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی، و باطل را بشناس تا کسانی را که آن را دنبال می‌کنند، بشناسی"[۸][۹].

گفتگوهای نماینده حاکم بصره با ناکثین‌

أنساب الأشراف‌- به نقل از ابو مِخْنَف با سندهایش-: چون عایشه و همراهانش به بصره نزدیک شدند، عثمان بن حنیف، عمران بن حُصَین خُزاعی و ابو الأسود دُئلی را نزد آنان فرستاد و در نزدیکی حوضچه‌های ابو موسی‌[۱۰] آنان را ملاقات کردند و به آنان گفتند: برای چه آمده‌اید؟ پیکار نخست: جنگ جمل‌ گفتند: در پی خونخواهی عثمان و به شورا گذاشتن حکومتیم. ما به خاطر شما، از تازیانه و عصای او (عثمان) به خشم آمدیم. چگونه از شمشیر کشیدن بر روی او خشمگین نشویم؟ آن دو به عایشه گفتند: خداوند به تو دستور داد در خانه‌ات بنشینی؛ زیرا تو در بند نکاح پیامبر خدا و همسر و حریم اویی. عایشه به ابو الأسود گفت: گزارش سخنان تو درباره من، به گوش من رسیده است. سپس عمران و ابو الأسود، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و ابو الأسود، چنین می‌گفت: ای پسر حنیف! بر تو حمله شد. به پا خیز و با آنان به زد و خورد پرداز و شکیبا باش. و سلاح برگیر، در برابر آنان بِایست و دامن بر کمر زن. عثمان بن حنیف گفت: آری. به خداوند مکه و مدینه سوگند که چنین خواهم کرد![۱۱]

محاصره دارالحکومه و جنگ در اطراف آن‌

أنساب الأشراف: عثمان بن حنیف، مردم را آماده‌باش داد و همه مسلح شدند. طلحه و زبیر و عایشه نیز پیشروی کردند تا به منزلگاه مَرْبد (پس از منزلگاه بنی سلیم) رسیدند. بصریان به همراه عثمان بن حنیف، پیاده و سواره آمدند. طلحه سخنرانی کرد و گفت: به‌راستی که عثمان بن عفان، از پیشتازان و صاحبان فضیلت و از نخستین مهاجران بود. وی کارهایی انجام داد که ما بر او خُرده گرفتیم و در آن کارها از او جدا شدیم و اظهار نفرت کردیم و هنگامی که از او خواستیم راه خشنودی مسلمانان را در پیش گیرد، چنین کرد. سپس مردی بر او هجوم برد که حکومت این مردم را بدون رضایت و مشورت، در رُبود و سپس او را به قتل رساند و مردانی پست و بی‌تقوا، او را در این کار، یاری دادند. پس او را بی‌گناه و در حال توبه و مسلمان کشتند. اینک شما را به خونخواهی‌اش می‌خوانیم؛ چرا که او خلیفه مظلوم است. زبیر نیز سخنانی به همین گونه بر زبان آورد. مردم، اختلاف کردند. برخی گفتند: "آنها به حقْ سخن گفتند" و برخی دیگر گفتند: "دروغ می‌گویند. آن دو از همه بر ضد عثمان، سخت‌تر بودند". داد و فریادها بلند شد. عایشه را که در هودج بود، با شترش آوردند. گفت: ساکت باشید! ساکت باشید! آن گاه با زبانی گویا و صدایی رسا سخنرانی کرد. مردم، هنگام سخنرانی سکوت کردند. وی گفت: به راستی که عثمان، خلیفه شما، مظلومانه کشته شد، پس از آنکه به سوی پروردگارش توبه کرد و از گناهانش بیرون شده بود. به خدا سوگند، رفتار او به مرتبه‌ای نرسید که ریختن خونش حلال شمرده شود. پس سزاوار است قاتلانش دستگیر و به انتقام خون او کشته شوند و حکومت، به شورا واگذار گردد. گروهی گفتند: "راست می‌گوید" و گروهی گفتند: "دروغ می‌گوید" و میان آنها زد و خورد با کفش در گرفت و از هم جدا شدند و دو دسته گردیدند: دسته‌ای با عایشه و همراهانش و دسته‌ای با عثمان بن حنیف. حکیم بن جبله که فرمانده سواره‌نظام عثمان بن حنیف بود، شروع به حمله کرد و می‌سرود:(...) سپاه جَمل، آماده پیکار شدند و به منطقه زابوقه‌[۱۲] رسیدند. عثمان بن حنیف، صبحگاهان بر آنان یورش بُرد و با آنان نبردی سخت کرد. کشته‌ها در میان دو لشکر زیاد شد و مجروحان، در میان میدان جنگ افتاده بودند. سپس مردم را به صلحْ دعوت کردند و صلح نامه‌ای نوشتند که تا آمدن علی (ع) کسی در بازارها و خیابان‌ها متعرض دیگری نشود، دارالحکومه و بیت المال و مسجد، از آنِ عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهانشان، هر کجا که خواستند، اتراق کنند. پس از این بود که مردمْ پراکنده شدند و سلاح بر زمین گذاشتند[۱۳].

سلطه ناکثین بر بصره با حیله‌

الجمل‌- در گزارش وقایع پس از مصالحه عثمان بن حنیف با اهل جمل-: طلحه و زبیر به دنبال غافلگیر کردن عثمان بودند تا این که در شبی تاریک و توفانی، آن دو به همراه یارانشان بیرون آمدند و وارد دارالحکومه شدند، در حالی‌که عثمان بن حنیف از آنان غافل بود. بر در قصر[حکومتی‌]، گروهی از سربازان سِنْدی بودند که از بیت المال، پاسداری می‌کردند. آنان (سِنْدیان)، گروهی از سیاهان هندی بودند که مسلمان شده بودند و از کثرت سجده، پیشانی‌هایشان پینه بسته بود و عثمان بن حنیف، در پاسداری از بیت المال و دارالحکومه به آنان اطمینان داشت. جملیان، از چهار سو بر آنان یورش بُردند و آنان را در محاصره قرار دادند و بر آنان شمشیر کشیدند و چهل تن از آنان را با فجیع‌ترین وضع به قتل رساندند. این کار را زبیر به تنهایی بر عهده داشت. سپس بر عثمانْ یورش بُردند و او را با طناب بستند و موهای ریش او را- که پُرپشت هم بود- کندند، به گونه‌ای که حتی یک موی بر صورتش نماند. طلحه گفت: فاسق را شکنجه دهید، موهای ابروان و پلک‌هایش را بکنید و او را به زنجیر بکشید![۱۴]

فرمان عایشه بر کشتن عثمان بن حنیف

الجمل: [پس از دستگیری عثمان بن حنیف،] طلحه و زبیر به عایشه گفتند: درباره عثمان با این مواضعش، چه دستور می‌دهی؟ عایشه گفت: خدا او را بِکشد! بکشیدش. در این حال، زنی بصری نزد وی بود و گفت: ای مادر! تو را به کجا می‌برند؟ آیا فرمان قتل عثمان بن حنیف را صادر می‌کنی با این که برادرش سهل، فرماندار مدینه است و می‌دانی که وی در میان اوس و خزرج، چه جایگاهی دارد؟ به خدا سوگند، اگر چنین کنی، سهل را در مدینه ابهتی است که ذریه قریش را برمی‌اندازد. عایشه از تصمیم خود بازگشت و گفت: او را مکشید؛ ولی به زندانش افکنید و بر او سخت بگیرید تا نظر خود را اعلام دارم. عثمان بن حنیف، چند روزی در زندان بود؛ ولی از آن‌هم منصرف شدند و ترسیدند برادرش بزرگان آنان را در مدینه به زندان افکنَد و بر آنان یورش بَرَد. از این رو، از زندانی کردن او منصرف شدند[۱۵].

کشتن مخالفان‌

تاریخ الطبری- به نقل از زُهْری-: طلحه و زبیر برای سخنرانی به پا خاستند و گفتند: ای مردم بصره! از گناه خویش توبه می‌کنیم! ما خواستیم امیر المؤمنینْ عثمان [از راهی که در پیش گرفته بود]، بازگردد و قصد کشتنش را نداشتیم؛ ولی مردمان نادان بر خردمندانْ غلبه کردند و او را کشتند. مردم به طلحه گفتند: ای ابو محمد! نامه‌هایت که نزد ما می‌آمد، غیر از این بود. زبیر گفت: آیا از من نامه‌ای درباره عثمان به شما رسیده است؟ آن گاه، داستان کشته شدن عثمان و آنچه را که بر سرش آمد، بیان کرد و از علی (ع) عیبجویی نمود. مردی از طایفه عبد القیس در برابر زبیر به پا خاست و گفت: ای مرد! ساکت شو تا سخن بگوییم. عبد الله بن زبیر گفت: تو را چه به سخن گفتن؟! مرد گفت: ای گروه مهاجران! شما نخستین کسانی بودید که [دعوت‌] پیامبر خدا را اجابت نمودید. از این‌رو، فضیلتی‌دارید. سپس مردم به اسلام گرویدند، آن‌گونه که شما اسلام آوردید. چون پیامبر خدا وفات کرد، با مردی از خودتان بیعت کردید. به خدا سوگند، در این باره با ما هیچ مشورتی نکردید؛ ولی ما هم پذیرفتیم و پیروی کردیم. خداوند عز و جل در حکومت آن مرد، برای مسلمانان برکتی نهاد. او از دنیا رفت و مردی از شما را به عنوان جانشین به خلافت برگزید و باز هم با ما مشورت نکردید؛ ولی ما پذیرفتیم و تسلیم شدیم. وقتی آن امیر از دنیا رفت، حکومت را به شش نفر واگذار کرد. شما بدون مشورت با ما عثمان را انتخاب کردید و با او بیعت نمودید. سپس کارهای او را نپسندیدید و بدون مشورت با ما او را کشتید. پس از آن، بدون مشورت با ما با علی (ع) بیعت کردید. اینک چرا بر او خُرده می‌گیرید تا با او بجنگیم؟ آیا از بیت المالْ چیزی را به خود اختصاص داده است؟ یا برخلاف حقْ رفتار کرده است؟ یا کاری انجام داده که شما را خوش نیامده است تا علیه او شما را همراهی کنیم؟ اگر جز این است، این کارها چیست؟ خواستند او را بِکشند که طایفه‌اش مانع شدند. فردای آن روز بر او و همراهانش یورش بُردند و هفتاد مرد را به قتل رساندند[۱۶].[۱۷]

گفتگوهایی میان امام (ع) و عایشه‌

بعد از بیعت مردم علی (ع) نزد عایشه آمد که در خانه عبد الله بن خلف خزاعی بود؛ همو که پسرش به "طلحة الطلحات" معروف بود. امام (ع)‌ فرمود: "ای حُمَیرا! از این حرکتْ دست برنمی‌داری؟". عایشه گفت: ای پسر ابی طالب! قدرت یافتی، پس نرمی به خرج ده! فرمود: "به سوی مدینه حرکت کن و به همان خانه‌ات بازگرد که پیامبر خدا تو را دستور داد در آن بنشینی". گفت: چنین می‌کنم[۱۸].[۱۹]

خروج ناکثین از مکه به سمت بصره

در راه بصره، مغیرة بن شعبه و سعید بن عاص نیز به همراه دیگران از مکه خارج شدند و تا یک منزلیِ مکه آنان را همراهی نمودند؛ اما در اولین استراحتگاه مغیره به سعید گفت: به عقیده من بهتر است که از این جمع کناره‌گیری کنیم چون سرانجام نیکی را برای آن نمی‌بینم و منتظر آینده باشیم. هرکس که پیروز شد به نزد او می‌رویم و فرمان‌برداری خود را اعلام می‌کنیم. پس کناره‌گیری کردند و به مکه بازگشتند.

کاروانِ اصحاب جمل به کنار آب‌های «حوأب» رسید و سگان بر کاروانیان پارس کردند. عایشه پرسید این چه مکانی است؟ محمد بن طلحه پاسخ داد به آن حوأب گویند. پس عایشه به یاد سخن پیامبر(ص) افتاد و از رفتن امتناع کرد. عبدالله بن زبیر پیش آمد و به گروهی رشوه داد تا به دروغ شهادت دهند که آن مکان حواب نیست.

کاروانیان به راه خود ادامه دادند تا در نزدیکی بصره عایشه، ابن‌عامر را مأمور کرد تا مخفیانه به بصره وارده شود و نامه او را به چند تن از سران و بزرگان بصره از جمله، احنف بن قیس و صبرة بن شیمان برساند. عایشه نیز به حرکت خود ادامه داد تا به حفیر رسید و منتظر جواب نامه‌ها شد. هنگامی که خبر نزدیک شدن عایشه و کاروانش به بصره رسید، عثمان بن حنیف، دو تن از بصریان را مأمور کرد تا دلیل آمدن عایشه و کاروانیان به طرف بصره را جویا شوند. یکی از این دو نفر، عمران بن حصین بود که از عامه مردم بود و دیگری ابوالاسود دوئلی بود که از اکابر و دانشمندان بصره به شمار می‌آمد. پس به حفیر رفتند و با عایشه و طلحه و زبیر دیدار کردند و چون سؤال کردند به چه جهت به بصره آمده‌اند؟ پاسخی جز خون‌خواهی عثمان نشنیدند.

در این حال، عثمان بن حنیف برای آن‌که از اندیشه و رأی مردم بصره آگاهی یابد، به ترفندی متوسل شد. مردی را از میان قیسیان کوفه انتخاب کرد تا در بین جمع بصریان بگوید که آنان از ترس حکومت به بصره نیامده‌اند. بلکه برای خون‌خواهی عثمان آمده‌اند؛ ولی ما کشنده عثمان نیستیم. پس بیایید آنان را به شهرشان بازگردانیم. یکی از اهل بصره فریاد زد آنان آمده‌اند تا در برابر کشندگان عثمان از ما یاری بگیرند. سپس با سنگ به مرد قیسی حمله کردند و او را زدند. پس چون رأی مردم بصره برای عثمان آشکار شد و دانست طلحه و زبیر در بصره طرفداران زیادی دارند، تصمیم گرفت سپاهی ترتیب دهد و تا آمدن حضرت به بصره، از شهر دفاع کند. عایشه و سپاهیانش از حفیر حرکت کردند و به مربد وارد شدند و بسیاری از بصریان به سپاه عایشه پیوستند؛ به‌گونه‌ای که در مربد جایی برای ایستادن نبود[۲۰].

در الفتوح آمده است که عثمان بن حنیف با جماعتی از شیعیان امیرالمؤمنین از بصره خارج شدند و قصد جنگ با طلحه و زبیر را داشتند که گروهی میانجی‌گری کردند و بینشان صلح برقرار کردند، به‌شرطی که دارالاماره و بیت‌المال در اختیار کارگزار حضرت باشد و یاران طلحه و زبیر نیز در شهر رفت و آمد کنند تا علی(ع) برسد[۲۱]. اما بنا به نقل ابن‌قتیبه در امامت و سیاست، بین بصریان و اصحاب جمل جنگی رخ داد که در آن جنگ بصریانشکست خوردند و بزرگان آنان همه کشته شدند، غیر از حرقوص بن زهیر که به همراه یارانش به قبیله خود، بنی‌سعد، پناهنده شد و قومش از آنان دفاع کرد. در این حال گروهی بین آنان صلح برقرار کردند به شرطی که دارالاماره و مسجد و بیت‌المال در اختیار عثمان بن حنیف باشد و یاران وی در هرجایی که خواستند اقامت گزینند. یاران طلحه و زبیر نیز در آزادی کامل باشند تا امام علی(ع) به بصره آید[۲۲].[۲۳]

دستگیری عثمان بن حنیف

فردای آن روز یاران طلحه و زبیر عهدشکنی کردند و به شهر حمله کردند بسیاری از مردم را کشتند و به بیت‌المال حمله بردند و همه نگهبانان آن را که از سیابجه[۲۴] بودند، کشتند. ریاست سیابجه با ابوسالمه زطی بود که مرد صالح و نیکوکاری بود. سپس عثمان بن حنیف را دستگیر کردند؛ ولی او را نکشتند؛ بلکه موهای سر و صورت او را کندند و رهایش کردند. حمله به بصره را عبدالله بن زبیر بر عهده داشت[۲۵]. بدین ترتیب بصره تا آمدن امام علی(ع) در اختیار یاران طلحه و زبیر قرار گرفت[۲۶].

حرکت حضرت علی(ع) به سمت بصره

حضرت علی(ع) در آخر ماه ربیع‌الاول سال ۳۶ هجری، به همراه یارانش از مدینه خارج شد. حضرت قصد داشت تا قبل از آن‌که طلحه و زبیر به بصره برسند، با آنان ملاقات کند؛ زیرا حضرت می‌دانست هنگامی که به بصره برسند، بسیاری از مردم بصره به آنان می‌پیوندند. اما در ربذه خبر رسید که آنان زودتر به بصره رسیدند و بسیاری از شیعیان حضرت را کشته‌اند و عثمان بن حنیف را از شهر بیرون کرده‌اند. حضرت به همراه سپاه مدینه به سمت ذی‌قار[۲۷] حرکت کرد. در آن موضع برای مردم کوفه، نامه نوشت و آنان را به یاری خود خواند و نامه را توسط امام حسن(ع) و عمار برای کوفیان فرستاد. هنگامی که امام حسن(ع) و عمار به کوفه رسیدند، به مسجد جامع کوفه رفتند و نامه را برای مردم خواندند و کوفیان را به یاری‌طلبیدند؛ اما ابوموسی اشعری مردم را از این کار برحذر داشت. ابوموسی به مردم کوفه گفت: «به خدا بیعت عثمان بر گردن من و شماست. جنگ نخواهیم کرد تا همه قاتلان عثمان در هر کجا که باشند، کشته شوند». در این حال بین عمار و ابوموسی درگیری و مشاجره رخ داد. امام حسن(ع) به تحریض مردم پرداخت. پس مردم کوفه امام را اجابت کردند و قریب به ۹ هزار و ۲۰۰ مرد برای یاری امام علی(ع) به طرف ذی‌قار حرکت کردند[۲۸]. بنا به گفته ابن‌اعثم در الفتوح، سپاهی که از مدینه و مصر و نواحی حجاز به همراه امام علی(ع) آمده بودند، ۶ هزار نفر بودند و ۹ هزار نفر نیز کوفیان بودند و از قبایل مختلف هم در راه به امام(ع) پیوستند که حضرت با سپاهی ۱۹ هزار نفری به سمت بصره به راه افتادند[۲۹]. البته این تعداد نیرو در سپاه امام(ع) دور از ذهن می‌نماید و بر اساس برآورد، تعداد سپاهیان حدود ۱۲ هزار نفر بوده است؛ زیرا به نقل از محمد بن حنفیه، تعداد نیروهای مدنی هفت‌صد نفر و ۷ هزار نفر از مردم کوفه و حدود ۲ هزار نفر نیز از مردم بصره به امام(ع) ملحق شدند[۳۰].

با نزدیک شدن امام علی(ع) به بصره، طلحه و زبیر به همراه سپاهیان به خریبه وارد شدند و به آرایش سپاه خود پرداختند. حضرت ابتدا از جنگ نهی فرمودند، و چون پند و اندرز در سپاه جمل کارگر نیفتاد، به آرایش سپاه خود پرداختند و آماده نبرد شدند. به گفته مسعودی در تنبیه و الاشراف، جنگ جمل پنج ماه و ۲۱ روز پس از بیعت با حضرت روی داد؛ یعنی، در پنجم جمادی‌الآخر سال ۳۶ هجری[۳۱]؛ اما یعقوبی در تاریخش آن را جمادی‌الاول ذکر می‌کند[۳۲]. طبری نیز آن را در روز پنجشنبه نیمه جمادی‌الآخر می‌داند[۳۳].

جنگ با کشته شدن جوانی از قبیله عبدالقیس که با قرآنی به دست به میدان رفت تا اصحاب جمل را به قرآن بخواند و از تفرقه بازدارد، آغاز شد و درنهایت با پیروزی امام علی(ع) و کشته شدن تعداد زیادی از یاران عایشه پایان گرفت. حضرت پس از اتمام جنگ به سپاه خود فرمودند: فراریان را تعقیب نکنید. زخمی‌ها را نکشید. اسیران را به قتل نرسانید. هرکس درِ خانه‌اش را ببندد، در امان است. هرکس سلاحش را بر روی زمین قرار داد در امان است و هیچ اموالی را از او به غنیمت نگیرید. پس یکی از یاران آن حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین، چگونه کشتن اهل بصره بر ما حلال است، ولی اموال و اسیر کردنشان حرام است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: مسلمانان را نمی‌توان به اسارت گرفت و اموال آنها را به غنیمت برد، جز آنچه را در جنگ به کار برده‌اند[۳۴]. به روایتی برخی از سپاهیان علی(ع) در اسیر گرفتن زنان اصرار داشتند تا جایی که حضرت فرمود: بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما می‌شود؟ آنگاه ساکت شدند[۳۵].

حال که به اختصار درباره وقایع جنگ جمل سخن گفتیم، به بررسی موضع مردم بصره و قبایل مختلف در قبال دو گروه شرکت‌کننده در جنگ، یعنی اصحاب جمل و سپاه امیرالمؤمنین می‌پردازیم. همان‌گونه که پیشتر آوردیم، بعد از کشته شدن عثمان، مردم بصره به سه گروه تقسیم شدند؛ یک گروه به خون‌خواهی عثمان پرداختند و خواهان کشته شدن قاتلان خلیفه و با خلافت امام علی(ع) به مخالفت پرداختند. گروه دیگر از طرفداران امام علی(ع) بودند و خلافت ایشان را برحق می‌دانستند و گروه سوم که خود را کنار کشیدند و از هیچ گروهی طرفداری نکردند و در جنگ هم شرکت نکردند[۳۶].

پرچمداران قبایل در جمل

قبایل کوفه از آغاز بنای آن شهر، به هفت گروه مختلف تقسیم شده بودند که هر یک فرمانده و مسئولی داشت. امیرالمؤمنین(ع) نیروهایی کوفی را بر همین اساس سازمان دهی کرد. برای شماری از گروه‌ها که متشکل از چند قبیله بودند، فرمانده و پرچم‌دار قرار داد که برخی در سازمان دهی کلّ سپاه امیرمؤمنان نیز فرمان دهی داشتند؛ زیرا جمعی از اهل مدینه هم با حضرت آمده بودند.

در أخبار الطّوال و أنساب‌الأشراف نام گروهای هفت گانه از قبایل مختلف و فرماندهان و پرچم‌دارانشان بیان شده است. امیرالمؤمنین فقط برای قبیلۀ «طی» پرچم و فرمان دهی مستقل در جمل قرار داد. درنتیجه مجموع پرچم‌های قبایل، به هشت پرچم رسید.

دینوری می‌نویسد: آن‌گاه علی(ع) با مردم حرکت کرد و نزدیک بصره سپاهیان را آرایش داد و پرچم‌ها و رایات را بست و هفت رایت قرار داد:

  1. بر قبایل حِمْیَر و هَمْدان پرچمی بست و سعید بن قیس همدانی را بر آنان فرمان دهی داد.
  2. برای قبایل مَذْحَجْ و اَشعری‌ها پرچمی بست و زیاد بن نضر حارثی را بر آنها گماشت.
  3. قبیلۀ طِیّ، جزو این گروه بوده که پرچم جداگانه‌ای بست و عدی بن حاتم را فرمان دهی داد.
  4. برای قبایل قیس، عَبْس و ذُبْیان، پرچمی بست و سعد بن مسعود ثقفی را بر آنان فرمانده کرد. سعد بن مسعود، عموی مختار ثقفی است. بلاذری، این گروه را قیس عَیْلان و عَبدُالقَیْس خوانده است.
  5. برای مردم کِنده، حَضَرمَوْت، قُضاعه و مَهْرَه، پرچمی بست و حجر بن عدی کندی را فرمان دهی داد.
  6. برای قبایل اَزْد، بَجیلَه، خَثْعَم و خُزاعه پرچمی بست و مِخْنَف بن سُلَیم اَزْدی را بر آنان فرمانده ساخت. بلاذری به جای خزاعه، انصار را آورده است.
  7. برای قبایل بکر بن وائل، تَغْلب و رَبیعه پرچمی بست و مَحْدُوج ذُهْلی را بر آنها گماشت. بلاذری، فرمانده را وَعْلَة بن محدوح ذهلی بیان کرده است.
  8. برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز پرچمی بست و عبدالله بن عباس را بر آنان گماشت. بلاذری، این گروه را قُریش، کِنانه، اَسَد، تَمیم، ضَبّه، رَباب و مُزَیْنَه بیان کرده که مسئول آن معقل بن قیس ریاحی بوده است[۳۷].

لشکرهای هفت گانه به همین صورت در جنگ‌های جمل، صفّین و نهروان شرکت کردند[۳۸].[۳۹]

کوفیان و جنگ جمل

امیرمؤمنان(ع) پس از رسیدن به خلافت به منظور برپایی عدالت اجتماعی و اقتصادی با انقلابی گسترده، تحولات فراوانی را پدید آورد و همان‌گونه که در خطبه روز دوم خلافت خویش فرمود، در تلاش بود با این اقدامات، اصحاب رسول خدا(ص) و جامعه اسلامی را که در این بیست و پنج سال از راه و رسم و ارزش‌های زمان آن حضرت فاصله گرفته بودند، به راه آن وجود مقدس بازگرداند.

اجرای سیاست‌های الهی امیرمؤمنان(ع) برای شماری از اصحابی که در این سال‌ها با برخورداری از امتیازات ویژه به زیاده‌خواهی عادت نموده بودند، سخت و سنگین آمد؛ به ویژه طلحة بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی که از اصحاب با سابقه پیامبر(ص) به شمار می‌آمدند. طلحه و زبیر به رغم بهره‌مند شدن از کمک‌های مالی فراوان عثمان بن عفان از بیت المال، با وقوع انقلاب بر ضد وی، به طمع رسیدن به خلافت پس از او، به صفوف انقلابیون پیوسته و بر آن موج سواری کردند. این دو با مشاهده اقبال سرشناسان اصحاب رسول خدا(ص) و عامه مردم به خلافت امیرمؤمنان(ع)، به امید تداوم یافتن ویژه‌خواری‌ها از بیت المال و گرفتن مناصب مهم، نخستین کسانی بودند که با آن حضرت به خلافت بیعت کردند. اما پس از تعیین والیان مناطق مهم عالم اسلام و نیز قطع امتیازات ویژه آنان و امثال ایشان از بیت المال، و حتی اعلام امیرمؤمنان(ع) مبنی بر بازپس‌گیری اموال به غارت برده از بیت المال در زمان خلفای پیشین، این دو که آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته می‌دیدند، بیعت خود با آن حضرت را شکستند. طلحه و زبیر با پیوستن به عایشه از همسران پیامبر(ص) که نسبت به امیرمؤمنان(ع) سابقه کینه‌توزی و عناد داشت و اینک عَلَم دروغین خون‌خواهی عثمان و براندازی حکومت آن وجود مقدس را بر دوش گرفته بود، فتنه جمل را به پا کردند. فتنه‌گران پیمان‌شکن خروج بر ضد پیشوای عادل را از مکه آغاز کردند و با فریب‌کاری، بیست هزار تن را زیر پرچم خویش گرد آورده و با راهنمایی عبدالله بن عامر بن کریز پسر دایی و والی عثمان در بصره که امیرمؤمنان(ع) وی را عزل نموده بود، به قصد اشغال بصره روی به عراق نهادند.

چون امیرالمؤمنین علی(ع) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق آگاه شد با شتاب حرکت کرد و امید داشت به آنها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که آن حضرت به ربذه رسید، خبر یافت که آنها دور شده‌اند و چون اطلاع یافت که به سوی بصره می‌روند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آنها هستند[۴۰].

به روایتی امیرمؤمنان(ع) در تعقیب ناکثین (پیمان شکنان) با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به آن حضرت پیوستند، تا اینکه به ذی قار رسید[۴۱].

روایت دیگری حاکی از آن است که امیرمؤمنان علی(ع) با هفتصد سوار که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار (هفتاد نفر از اصحاب بدر) بودند از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آنجا گذشته بودند. در آن هنگام عده‌ای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت[۴۲] (ذوالشهادتین) از آن جمله بود به حضرت ملحق شدند و از طایفه طی نیز سیصد سوار به آنان پیوست[۴۳].

امیرمؤمنان علی(ع) در «ذی قار» یا «ربذه» توقف فرمود و از آنجا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه، اقدام کنند. در اینکه نمایندگان آن حضرت چه کسانی بوده‌اند، اختلاف است، ولی مسلم است که حضرت امیر(ع) بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و در بار آخر هم قطعاً امام حسن(ع) حضور داشته است.

به روایت طبری، امیرمؤمنان علی(ع)، محمد بن ابی بکر و محمد بن عون را به کوفه اعزام کرد. کوفیان برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امیرالمؤمنین(ع) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که بر جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمؤمنین(ع) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی (با وجود اینکه با امیرمؤمنان(ع) به خلافت بیعت کرده و از جانب آن حضرت در حکومت کوفه تثبیت شده بود) گفت: به خدا بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم، تا قاتلان عثمان، در هر جا که باشند، کشته نشوند، نمی‌جنگیم.

امیرمؤمنان علی(ع) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آنها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از بازگشت بی‌نتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد و آنها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن(ع)به ابوموسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما باز می‌داری؟ ولی ابوموسی هم چنان مخالفت می‌کرد تا اینکه زید بن صوحان[۴۴] و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمرو برخاستند و مردم را به اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم بسیج شدند.

در همین حال مالک اشتر که با اجازه امیرالمؤمنین(ع) مجدداً به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید. در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری با هم بحث می‌کردند، غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد.

همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: «ای بی‌مادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد، تو از آغاز منافق بوده‌ای». ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت؛ اما گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال، مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک اشتر آنها را از قصر بیرون کرد[۴۵].

طبری روایت دیگری نیز بدین صورت نقل می‌کند که هاشم بن عتبه (مرقال) در ربذه نزد امیرمؤمنان علی(ع) آمد و برخورد محمد بن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. آن حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، بسیج کند. پس مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کار حق از یاران من باشی. اما ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آن‌گاه هاشم به حضرت علی(ع) نوشت من نزد مردی دغل آمده‌ام که دشمنی وی آشکار است. پس امیرمؤمنان علی(ع) امام حسن(ع) و عمار یاسر را اعزام کرده، و ابوموسی را عزل نمود و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار (زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بی‌نصیب کند، مانع از آن می‌شود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کناره‌گیری کن. اگر کنار نروی دستور داده‌ام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پاره‌ات کنند».

چون نامه حضرت امیر(ع) به ابوموسی رسید، کناره‌گیری کرد و مردم به سوی امیرمؤمنان علی(ع) حرکت کردند[۴۶].

برخی از مورخان تنها به اعزام امام حسن(ع) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شده‌اند، سخنی نگفته‌اند[۴۷]. احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا نموده‌اند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شده‌اند.

ابوحنیفه دینوری می‌نویسد: امیرمؤمنان علی(ع) ابتدا هاشم بن عتبه را به کوفه فرستاد تا مردم را به حرکت وادارد و پس از او فرزندش حسن(ع) را همراه با عمار یاسر اعزام فرمود. امام حسن(ع) و عمار در حالی به مسجد بزرگ کوفه رسیدند که عده زیادی از مردم نزد ابوموسی جمع شده بودند.

ابوموسی در آن جمع گفت: ای مردم کوفه از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید؛ مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! وقتی فتنه روی می‌آورد با شک و تردید همراه است و چون می‌گذرد، حقیقت آن روشن می‌شود. این فتنه تفرقه‌انداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته است و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزه‌های خود را بیرون کشید و زه کمان‌های خود را پاره کنید و در گوشه خانه‌های خود بنشینید. ای مردم! کسی که به هنگام فتنه در خواب باشد، بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده است، بهتر از کسی است که در آن بدود. امام حسن(ع) با شنیدن سخنان او فرمود: از مسجد ما بیرون شو و هرجا که می‌خواهی برو[۴۸].

به نظر می‌رسد تلقینات سوء ابوموسی اشعری با آن چهره ظاهر الصلاح در برخی از اهل کوفه مؤثر واقع شد؛ زیرا از کوفه، پایگاه و اردوگاه بزرگ مجاهدان مسلمان، آن‌گونه که انتظار می‌رفت در اجابت فرمان خلیفه مسلمانان، نیروی چشمگیری بسیج نشد. در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امیرالمؤمنین(ع) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آنها را قریب نُه هزار تن دانسته است که با امام حسن(ع) حرکت کردند؛ شش هزار تن آنان از راه دشت، و دو هزار و هشتصد نفر[۴۹] دیگر از راه آب رفتند. وی در روایت دیگری، سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل و دستجات هفت‌گانه کوفه) ذکر کرده است[۵۰]. همچنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب حضرت علی(ع) شش هزار نفر (به دلیل تأثیر برخورد ابوموسی و خودداری او از یاری حضرت)[۵۱] و شش هزار و پانصد و شصت تن[۵۲]، و نُه هزار و ششصد و پنجاه نفر[۵۳] نیز نوشته‌اند.

گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقایسه با استعداد بسیج نیرو از این اردوگاه نظامی بزرگ اسلامی، مطلوب نبوده است، ولی نظر به آرایشی که امیرمؤمنان(ع) به هنگام جنگ جمل به سپاه خود می‌دهد، معلوم می‌شود که عمده نیروهای آن حضرت از کوفیان بودند. از هشت دسته‌ای که سپاه حضرت امیر(ع) را تشکیل می‌دادند، هفت دسته، متشکل از نیروی گروه‌های هفت‌گانه قبایل مختلف مستقر در کوفه، و یک دسته نیز، از مردم حجاز، سازمان یافته بود. ترکیب سپاه امیرالمؤمنین(ع) و پرچم‌هایی که آن حضرت برای فرماندهان این هشت دسته، بست از این قرار بود:

  1. قبایل حِمْیر و هَمْدان به فرماندهی سعید بن قیس همدانی با پرچمی که حضرت برای آنها بست.
  2. پرچمی برای قبیله طَیّ به فرماندهی عدی بن حاتم طایی.
  3. پرچمی برای قبایل مَذْحِج و اشتری‌ها به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی.
  4. پرچمی برای قبایل قیس و عَبْس و ذِبْیان به فرماندهی سعد بن مسعود ثقفی، عموی مختار.
  5. پرچمی برای قبایل کِنده، حَضرموت، قُضاعه و مَهره به فرماندهی حجر بن عدی کندی.
  6. پرچمی برای قبایل اَزد و بَجیله و خَثعَم و خُزاعه به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.
  7. پرچمی برای قبایل بکر و تغلیب و ربیعه به فرماندهی محدوج ذهلی.
  8. پرچمی برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز که عبدالله بن عباس بر آنان فرماندهی داشت.

لشکرهای هفت‌گانه (کوفه) به همین صورت در جنگ‌های صفین و نهروان نیز شرکت داشتند[۵۴].

پس از پایان جنگ و پیروزی امیرالمؤمنین(ع)، یکی از یاران آن حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! چگونه کشتن اینان برای ما حلال است ولی اموال و اسیر کردن آنها حرام است؟ حضرت فرمود: مسلمانان را نمی‌توان به اسارت گرفت و اموال آنها را به غنیمت برد جز آنچه را در جنگ به کار برده‌اند[۵۵]. به روایتی برخی از لشکریان کوفی امیرمؤمنان علی(ع) در اسیر گرفتن زنان اصحاب جمل اصرار داشتند تا جایی که آن حضرت فرمود: «بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما می‌شود؟»: آنگ‌اه قانع شدند[۵۶].[۵۷]

منشأ تاریخی جنگ جمل

ابن ابی الحدید، به نقل از جعفر بن مکی حاجب، تحلیل تاریخی فیلسوف و ادیبی به نام محمد بن سلیمان حاجب الحجاب را روایت کرده است. بخش اعظم این تحلیل، بیان‌گر علل تاریخی وقوع جنگ جمل است که خلاصه‌ای از آن چنین است: طرح شورای خلافت از سوی عمر، انگیزه به دست گرفتن خلافت در اعضای شورا را به وجود آورد و آنان چشم طمع به آن دوخته، در انتظار رسیدن به منصب خلافت بودند. سرانجام عثمان کشته شد. بزرگ‌ترین عامل قتل او، طلحه بود. طلحه یقین داشت که خلافت پس از عثمان به اعتبار پیشینه خود و عموزاده بودن با ابوبکر به او خواهد رسید. در آن زمان، ابوبکر بین مردم، منزلت بزرگی داشت. طلحه در زمان حیات ابوبکر، در خلافت با عمر منازعه کرد و با همین انگیزه و طمع رسیدن به خلافت، در ساماندهی شورش بر ضد عثمان، نقشی فعال داشت و در این راه، زبیر نیز که خلافت را برای خود می‌خواست، با طلحه همکاری می‌کرد. امید این دو، برای رسیدن به خلافت، کمتر از امید علی(ع) نبود[۵۸]؛ بلکه طمع ایشان قوی‌تر بود؛ زیرا در نتیجه دشمنی‌های ابوبکر و عمر با علی(ع)، بسیاری از خصایص و فضایل و بزرگی‌های آن حضرت در میان مردم به فراموشی سپرده شده بود. قریش نیز از آن حضرت کینه داشتند و با او مخالفت می‌کردند. اما قریشیان، طلحه و زبیر را دوست می‌داشتند. این دو در واپسین روزهای حکومت عثمان، با بذل و بخشش و وعده، برای به دست آوردن قلب‌های قریشیان تلاش می‌کردند. طلحه و زبیر، هر دو، آینده خلافت را در دستان خویش می‌دانستند؛ زیرا عمر، که نفوذ زیادی در بین مردم داشت، صلاحیت خلافت آنها را تأیید کرده بود. هنگامی که عثمان کشته شد، طلحه در صدد به چنگ آوردن خلافت بود و در رسیدن به آن بسیار حریص بود و اگر اشتریان و شجاعان عرب که هواخواه علی(ع) بودند، برای خلافت آن حضرت تلاش نمی‌کردند، خلافت به آن امام همام نمی‌رسید[۵۹]. چون خلافت از دست طلحه و زبیر به در رفت، آن رخنه بزرگ در خلافت آن حضرت را پدید آورده، عایشه را به عراق بردند و فتنه جمل برپا شد[۶۰].

ابن ابی الحدید شورای شش نفره عمر را سبب تمام فتنه‌های تاریخ اسلام و فتنه‌هایی می‌دانست که تا پایان دنیا به وقوع خواهد پیوست. این شورا با ایجاد توهم شایستگی خلافت در بین اعضای شورا، تباهی‌های بسیاری به بار آورد[۶۱]. شیخ مفید می‌نویسد: طلحه و زبیر، با این یقین که پس از عثمان خلافت به آنان خواهد رسید، او را به قتل رساندند و هنگامی که مردم با امیرمؤمنان(ع) بیعت کردند، آرزوهای آن دو، در زمامداری بر مردم، برباد رفت؛ از این رو تصمیم به جنگ با آن حضرت گرفتند[۶۲]. شورا در ذهن طلحه و زبیر، این توهم را ایجاد کرده بود که آنان نیز شایستگی خلافت بر مسلمانان را دارند و همین، سبب تفاخر آنان، و در نتیجه ستیز با علی شد[۶۳]. عایشه نیز همراه و طرفدار مطامع سیاسی طلحه و زبیر بود. با هر دو خویشی داشت. طلحه عموزاده پدر عایشه بود و هر دو از قبیله تیم بودند؛ زبیر نیز شوهرخواهرش بود. ابو مخنف می‌گوید: هنگامی که خبر بیعت با علی(ع) به گوش عایشه رسید، فریادش به هوا خاست و گفت: وای بر آنان! بدا به حالشان! خلافت را به قبیله تیم بازنمی‌گردانند[۶۴]![۶۵]

عوامل مهم پدید آمدن غائله جمل

اواخر سال ۳۵ قمری، عثمان در نتیجه شورش و انقلاب مردم کشته شد. در این هنگامه، حضرت امیر(ع) با درخواست اکثریت قریب به اتفاق مردم که به جانب ایشان هجوم آورده بودند، به خلافت برگزیده شد[۶۶]. بیعت با حضرت امیر(ع) همگانی و مردمی بود. آن حضرت در چگونگی این امر، می‌فرماید: ازدحام فراوان مردم مرا به قبول خلافت واداشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند. چیزی نمانده بود که حسنین(ع) زیر پا له شوند...[۶۷]. همچنین آن حضرت می‌فرماید: بزرگان قوم، مرا با شور برگزیده‌اند، ولی خلفای قبل را بدون شور[۶۸]. ابن ابی الحدید از الجمل ابو مخنف نقل می‌کند: هجوم همگانی مردم برای بیعت با علی(ع) به قدری شدید بود که نزدیک بود خسارات جانی به بار آورد[۶۹].

شیخ مفید در مورد متخلفین از بیعت حضرت امیر(ع) می‌نویسد: مهاجرین و انصار و بنی‌هاشم و همه مردم بیعت کردند؛ جز افراد بسیار اندک از اطرافیان عثمان، که از ترس کشته شدن به دست مؤمنین، خود را مخفی نمودند[۷۰]. قرمانی دمشقی نیز می‌نویسد: تمام صحابه مدینه با علی(ع) به عنوان خلیفه بیعت کردند[۷۱]. طلحه اولین بیعت کننده با ایشان بود[۷۲]. در بعضی از متون شناخته شده تاریخی، از بعضی کسان که با حضرت امیر(ع)، بیعت نکردند، نام برده شده است که البته این موضوع محل نزاع است[۷۳].

مطابق اسناد موجود، بیعت طلحه و زبیر از روی اختیار و برای رسیدن به مطامع سیاسی بوده است. از علی(ع) نقل است که خطاب به طلحه فرمود: تو اولین کسی بودی که با من بیعت کردی، سپس پیمان شکستی[۷۴]. از حسن بصری روایت شده است که طلحه و زبیر بر منبر پیامبر آزادانه و بدون اجبار با علی(ع) بیعت کردند[۷۵]. ابن ابی‌الحدید نیز می‌نویسد: بیشتر مردم و جمهور ارباب سیره معتقدند طلحه و زبیر، نه از سر اجبار، بلکه از روی اختیار بیعت کردند؛ ولی بعداً تصمیم آنان تغییر نمود و نیتشان تباه شد. زبیری‌ها از جمله عبدالله بن مصعب و زبیر بن بکار و پیروانشان و گروهی از موافقین آنها از خاندان تیم که نسبت به طلحه تعصب دارند، می‌گویند: طلحه و زبیر در حالت اجبار بیعت کرده‌اند[۷۶].

گستردگی نفوذ زبیریان در سیره و تاریخ اسلام سبب شد که آرای آنان در بیش‌تر منابع تاریخی اهل سنت، در کنار دیگر اقوال صحیح و در مواردی مقدم بر آنها مطرح شود. طرح بیعت اجباری، آن‌چنان که از سوی طلحه و زبیر در مقاطع مختلف غائله جمل نقل شده و یا هواخواهان آن دو آن را طرح و دامن زده‌اند، سرپوشی است برای کم‌رنگ جلوه دادن، پیمان‌شکنی و غدر و ضعف اخلاقی طلحه و زبیر. مؤلفان سنی مذهب کتاب بیعت علی بن ابی‌طالب(ع)، روایات اهل سنت در مورد چگونگی بیعت طلحه و زبیر را بررسی نموده‌اند. در بررسی شانزده روایت سه نظریه ارائه شده است: بیعت اختیاری و آزادانه؛ بیعت مجبورانه؛ بیعت نه اختیاری و نه مجبورانه بلکه بیعت از روی بی‌میلی. به ترتیب، برای بیعت آزادانه، ده روایت صحیح؛ بیعت مجبورانه، چهار روایت؛ و برای بیعت از روی بی‌میلی، دو روایت آورده‌اند. چهار روایتِ بیعت مجبورانه در دلالت و سندیت و انطباق و تعارض با روایات صحیح، مخدوش ارزیابی شده است. سند یکی از روایات بیعت اجباری، ولیدبن عبدالملک، خلیفه اموی است که از دشمنان علی بن ابی‌طالب(ع) و غیر ثقه بوده است[۷۷].

از روایات شیعه، برای نمونه به دو مورد اشاره می‌شود: از علی(ع) نقل است که فرمود: اولین بیعت‌کنندگانتان با من، طلحه و زبیر بودند که آزادانه و بدون اجبار بیعت کردند[۷۸]. نیز در خطبه‌ای فرماید: طلحه و زبیر، آزادانه و بدون اجبار و با میل و رغبت با من بیعت کردند[۷۹]. در مجموع چند عامل مهم را می‌توان از انگیزه‌های فتنه‌انگیزی پیمان‌شکنان و بروز غائله جمل به شمار آورد:

  1. ذمایم اخلاقی همانند حسد و حقد و جهل و تعصب کورکورانه؛
  2. روش حضرت امیر(ع) در تقسیم عادلانه بیت‌المال و به طور کلی برنامه عدالت اقتصادی آن حضرت؛
  3. رد درخواست طلحه و زبیر در به دست گرفتن پست‌های کلیدی به خاطر عدم شایستگی آنان؛
  4. ایفای نقش فعال بنی امیه در تحریک پیمان‌شکنان و مشارکت مستقیم در پدید آمدن غائله جمل؛
  5. اصرار عایشه برای رسیدن به مطامع سیاسی و اقتصادی‌اش و لجاج و عناد وی با امیر مؤمنان(ع).[۸۰]

بروز انشعاب در اردوی ناکثین

سعید بن عاص که یکی از بزرگان اموی بود، نخست در لشکر عایشه بود. وی و مغیرة بن شعبه، سیاستمدار مکار، تا منزل ذات عرق، اردوی ناکثین را همراهی کردند[۸۱]. ابن قتیبه دینوری می‌نویسد: آن دو، تا اوطاس، استراحتگاه شبانه ذات عرق، همراه سپاه اصحاب جمل بودند. سپس گفت‌وگوی عایشه و مروان با سعید را آورده است. از جمله نوشته است: سعید از عایشه پرسید به کجا می‌روی؟ وی در پاسخش گفت: بصره. گفت: در بصره چه کار داری؟ عایشه گفت: قاتلان عثمان را طلب کنم. سعید گفت: اینان که با تو هستند، قاتلان عثمانند[۸۲]. طبری نیز می‌نویسد: سعید بن عاص، مروان بن حکم و یاران وی را در ذات عرق دید و گفت: کجا می‌روید که خونی شما (طلحه و زبیر) بر پشت شتران است. بکشیدشان و به خانه‌های خویش بازگردید و خود را به کشتن مدهید. مروان و یارانش گفتند: می‌رویم شاید همه قاتلان عثمان را بکشیم. آن‌گاه از طلحه و زبیر پرسید: اگر پیروز شدید، خلافت را به چه کسی می‌دهید؟ گفتند به یکی از ما دو تن؛ هر کدام را مسلمانان انتخاب کنند. گفت: بهتر است خلافت را به فرزندان عثمان دهید که به خونخواهی او روان شده‌اید. گفتند: بزرگان از مهاجران را بگذاریم و خلافت را به فرزندانشان دهیم؟ گفت: مگر نمی‌بینید که من می‌کوشم تا خلافت را از بنی عبد مناف بیرون برم؟ این را گفت و بازگشت. مغیرة بن شعبه گفت: رأی درست آن بود که سعید به کار بست. هر کس از ثقفیان اینجا است بازگردد و بازگشت. پس از آن بقیه اصحاب جمل به راه خود ادامه دادند. ابان و ولید، پسران عثمان نیز با آنها بودند، در راه سران ناکثین اختلاف کردند و گفتند: به نام چه کسی دعوت کنیم[۸۳]؟[۸۴]

بانگ سگان حوأب

هنگام عبور عایشه و طلحه و زبیر به سوی بصره، از کنار آب حوأب -که در منطقه سکونت بنی عامر بن صعصعه- است گذشتند و سگ‌ها چنان بر آنان پارس کردند که شتران سرکش و چموش نیز رم کردند. یکی از آن میان گفت: نفرین خدا بر حوأب باد که سگ‌هایش چه بسیار است. همین که عایشه نام حوأب را شنید، گفت: آیا اینجا محل آب حوأب است؟ گفتند: آری. گفت: مرا برگردانید، برگردانید. از او پرسیدند: به چه سبب، چه پیش آمده است؟ گفت: خودم از پیامبر شنیدم که فرمود: گویی می‌بینم که سگان آبی که حوأب خوانده می‌شود، بر یکی از زنان من پارس می‌کنند و سپس به من فرمود: ای حمیرا، بر حذر باش که تو آن زن نباشی[۸۵]. زبیر گفت: آرام بگیر که ما فرسنگ‌های بسیاری از آب حوأب گذشته‌ایم. عایشه گفت: آیا گواهانی داری که شهادت دهند این سگ‌های پارس کننده کنار آب حوأب نیستند؟ طلحه و زبیر پنجاه اعرابی را که برای آنان جایزه‌ای تعیین کرده بودند، فراخواندند که برای عایشه سوگند خوردند و گواهی دادند که آن آب، آب حوأب نیست. این نخستین گواهی دروغ در اسلام بود[۸۶].

یکی از معاندین و دشمنان اهل بیت(ع) در قرن پنجم و ششم قمری که در واقعه عاشورا از یزید حمایت کرده است، حدیث حوأب را انکار کرده است. ابن دحیه با نقل سخنان وی می‌نویسد: حدیث حوأب مشهورتر از سپیده صبح است[۸۷]. ابن شهر آشوب مازندرانی نیز مأخذ جریان حوأب را ذکر می‌کند و از ابن اعثم، ماوردی، شیرویه، ابویعلی، ابن مردویه، الموفق، شعبه، الشعبی، سالم بن ابی الجعد، بلاذری و طبری نام می‌برد[۸۸]. محقق کتاب الجمل نیز در حاشیه تحقیقی خود نوشته است: حدیث سگان حوأب، از احادیث متواتر است که در بسیاری از مصادر با اندکی اختلاف نقل شده است. سپس وی بسیاری از منابع این حدیث را با نشانی صفحات ارائه می‌دهد.[۸۹]

ناکثین در حوالی بصره

شیخ مفید نوشته است: واقدی و ابو مخنف، به روایت از اصحابشان و مداینی و ابن دأب، به نقل از مشایخشان گفته‌اند: زمانی که عایشه و طلحه و زبیر از مکه به سوی بصره شتابان در حرکت بودند، با همراهانشان از بنی‌امیه و عمال عثمان و دیگرانی از قریش تا حوالی بصره رسیدند و در حفر ابوموسی فرود آمدند[۹۰]. ابن ابی‌الحدید نیز به نقل از ابو مخنف می‌نویسد: زبیر و طلحه، عایشه را شتابان بردند تا به حفر ابوموسی اشعری، در نزدیکی بصره رسیدند[۹۱]. بدین ترتیب، ناکثین حفر ابوموسی را به عنوان پایگاه برگزیدند. هنگامی که خبر نزدیک شدن ناکثین به بصره، به امام علی(ع) رسید، به عثمان بن حنیف نوشت: همانا سرکشان با خدا پیمان بستند، سپس آن را گسستند و آهنگ شهر تو دارند و شیطان ایشان را در جست‌وجوی چیزی که خداوند بر آن راضی نیست، کشانده است و خداوند نیرومندتر و سخت‌عقوبت‌تر است. چون نزد تو رسیدند، نخست ایشان را به اطاعت و بازگشت به وفاداری نسبت به عهد و میثاقی که داشتند و با آن از ما جدا شدند، فرا خوان؛ اگر پذیرفتند تا هنگامی که نزد تو باشند با ایشان خوش‌رفتاری کن و اگر چیزی را جز دست یازیدن به ریسمان پیمان‌گسلی و ستیزه‌گری نپذیرفتند، با آنان جنگ کن تا خداوند میان تو و ایشان حکم کند و او بهترین حکم‌کنندگان است. من این نامه خویش را برای تو از ربذه نوشتم و به خواست خداوند متعال، شتابان به سوی تو می‌آیم[۹۲].

در پی فرمان امیرمؤمنان مذاکرات فرستادگان والی امام در بصره، با ناکثین در حفر ابوموسی انجام گرفت. عثمان بن حنیف، ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین خُزاعی را مأمور این کار نمود. آن دو، نخست نزد عایشه رفتند و با او سخن گفتند و با طلحه و زبیر نیز دیدار و گفت‌وگو کردند. زبیر به ایشان گفت: ما برای طلب خون عثمان اینجا آمده‌ایم و مردم را فرا می‌خوانیم که خلافت را به شورا واگذارند تا مردم برای خود کسی را برگزینند. آن دو به زبیر گفتند: عثمان در بصره کشته نشده است که خونش آنجا مطالبه شود و تو به خوبی می‌دانی قاتلان عثمان چه کسانی و کجا هستند. و تو و دوست تو و عایشه، از همه مردم بر او سخت‌گیرتر بودید و از همگان بیشتر مردم را بر او شوراندید؛ اینک باید از خویشتن دادخواهی کنید. اما اینکه کار خلافت به شورا بازگردد، چگونه ممکن است و حال آن‌که شما با علی(ع) در حالی که مختار بودید و بدون زور و اجبار بیعت کرده‌اید؛ وانگهی تو ای ابوعبدالله، هنوز چیزی نگذشته بود که پس از رحلت رسول خدا(ص) به دفاع از حق این مرد قیام کردی. دسته شمشیرت را در دست گرفته بودی و می‌گفتی: هیچ کس سزاوارتر و شایسته‌تر از علی برای خلافت نیست و از بیعت با ابوبکر خودداری کردی. آن کار تو با این سخنت هیچ مناسبتی ندارد. آن دو برخاستند و نزد طلحه رفتند. او را سرسخت‌تر و خشمگین‌تر و در فتنه‌انگیزی و برافروختن آتش جنگ استوارتر دیدند. نتیجه این گفت‌وگوها چیزی جز تصمیم به جنگ نبود. عثمان بن حنیف به منادی خود فرمان داد تا میان مردم فریاد برآورد که آماده جنگ شوند[۹۳].[۹۴]

ناکثین یا نخستین نبرد داخلی

طلحه و زبیر در بیعت با علی بودند. یعلی پسر امیه و عبدالله پسر خلف در مجلس بیعت حضور نداشتند؛ اما شنیدند که انبوه مردم با علی بیعت کردند؛ بنابراین باید به مدینه باز می‌گشتند و اگر گله‌ای از علی(ع) داشتند با او در میان می‌نهادند که چنین نکردند. عایشه، ام المؤمنین نیز باید نزد علی(ع) می‌آمد یا در خانه می‌نشست؛ اما او نیز چنین نکرد.

حال آیا علی می‌تواند آنان را به حال خود رها کند و اگر دست آنان را بازگذارد تا در میان امت اسلامی تباهی پدید آرند، نزد خدا حجتی خواهد داشت؟ علی به ناچار از مدینه روانه عراق شد. پیش از حرکت سرشناسان و بزرگان شهر را گرد آورد و گفت: پایان این کار، جز بدان‌چه آغاز آن بود، سازواری نمی‌پذیرد. خدا را یاری کنید تا خداتان یاری کند و کار شما را سامان دهد[۹۵].

اما حاضران از خود گرانی نشان دادند. زیاد پسر حنظله، چون چنان دید، گفت: «اگر اینان آماده یاری تو نیستند، من هستم و در رکاب تو می‌جنگم» دو تن از انصار نیز همچون زیاد سخنانی گفتند، و علی(ع) به امید آن‌که پیش از رسیدن طلحه و زبیر به بصره، به آنان برسد با گروهی که شمارشان را نهصد تن نوشته‌اند، روز آخر ربیع الاخر سال ۳۶ از مدینه بیرون رفت[۹۶].

در رَبَذه مردمی از قبیله طی نزد وی آمدند. به امام گفته شد: بعضی از این مردم آمده‌اند تا همراه تو باشند و برخی نیز حضور یافته‌اند تا نشان دهند تسلیم تواند. حضرت گفت: خدا همه را پاداش نیک دهد ﴿فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا[۹۷].

سعید پسر عبید طایی گفت: «دل من با زبانم یکی است و هر جا لازم باشد، با دشمن تو می‌جنگم؛ چراکه از همه مردم زمان برتری». امام فرمود: «خدایت بیامرزد! زبانت از دلت خبر داد»[۹۸]. از آنجا، محمد پسر ابوبکر و محمد پسر جعفر را با نامه‌ای به کوفه فرستاد که شما را بر دیگر شهرها برگزیدم و در حادثه‌ای که رخ داده، به شما روی آورده‌ام. یاران دین خدا باشید و ما را یاری دهید و به سوی ما بیایید که می‌خواهیم امت مسلمان به برادری بازگردند. کسی که این کار را دوست دارد، خدا را دوست داشته است.

از رَبَذه به فَید (شهرکی میان راه کوفه به مکه) روانه شد و چون بدان‌جا رسید، مردم اسد و طی نزد او آمدند و خواستند در رکاب او باشند. حضرت نپذیرفت و گفت: بر جای خود باشید؛ سپس مردی از کوفه رسید و امام از او درباره ابوموسی پرسید. گفت: اگر آشتی می‌جویی، ابوموسی مرد آن است و اگر جنگ می‌خواهی نه. علی(ع) گفت: «من جز آشتی نمی‌خواهم، مگر آن‌که نپذیرند». سپس از ربذه روانه ذوقار شد. چون به ذوقار رسید، عثمان پسر حنیف که از جانب او حکومت بصره را داشت، نزدش آمد؛ در حالی که موی بر چهره نداشت (چنان‌که نوشته شد، موی ریش و ابروی او را در بصره کندند) به علی(ع) گفت: «مرا با ریش فرستادی، بی‌مو نزد تو می‌آیم». حضرت فرمود: خدا تو را مزد دهاد. طلحه و زبیر با من بیعت کردند و بیعت را شکستند. به خدا آنان می‌دانند من از کسانی که پیش از من خلافت را عهده‌دار شدند، کم‌تر نیستم. خدایا! آنچه محکم ساختند بگشا و زشتی کار آنان را به ایشان بنما[۹۹]

ذوقار جایی میان کوفه و واسط و روز ذوقار، یکی از روزهای جنگ عرب در جاهلیت است. در آن روز، میان بنی‌شیبان و فرستادگان خسرو پرویز جنگی درگرفت و شیبانیان پیروز شدند. این پیروزی برای آنان بی‌سابقه بود و از آن حماسه‌ها ساخته‌اند که برخی از آنها را در کتاب‌های تاریخ می‌توان دید. امام علی(ع) در ذوقار خطبه‌ای خوانده و قصد خود را از تصدی خلافت آشکار ساخته است. عبدالله پسر عباس می‌گوید: «در ذوقار بر امیرمؤمنان درآمدم؛ در حالی که نعلین خود را پینه می‌زد». پرسید: «بهای این نعلین چند است؟» گفتم: «بهایی ندارد». گفت: «به خدا این را از حکومت شما دوست‌تر می‌دارم، مگر آن‌که حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم»[۱۰۰].

چون فرستادگان علی(ع) به کوفه رسیدند و نامۀ امام را به ابوموسی اشعری که حکومت کوفه را از دوره خلافت عثمان بر عهده داشت، نشان دادند، ابوموسی مردم را از یاری علی(ع) بازداشت و گفت: مردم! اصحاب پیغمبر که با او بودند، از آنان که با او نبودند، داناترند. شما را بر ما حقی است و من شما را نصیحتی می‌کنم. حق این است که حکم خدا را خوار نشمارید و بر خدا گستاخی نکنید و آن را که از مدینه نزد شما آمده، بدان شهر بازگردانید تا یاران محمد یک کلمه شوند؛ چراکه آنان بهتر می‌دانند چه کسی شایسته امامت است. آن‌چه پیش آمده، فتنه‌ای سردرگم است که خفته در آن به از بیدار است و نشسته به از ایستاده و ایستاده به از راه رونده.

چون خبر نافرمانی ابوموسی به علی(ع) رسید، ملک اشتر را‌ طلبید و بدو گفت: «من به سفارش تو، ابوموسی را در حکومت کوفه نگه داشتم. بر توست که این کار را سامان دهی». مالک اشتر و حسن بن علی(ع) روانه کوفه شدند. با رسیدن آنان به کوفه و خواندن مردم به یاری علی(ع) سرانجام کوفیان از گرد ابوموسی پراکنده شدند و او را از قصر حکومتی راندند و چنان‌که نوشته‌اند، اثاث او را به غارت بردند. گفته‌اند، عمار در جمع، به ابوموسی گفت: «تو از پیغمبر شنیدی که پس از من فتنه خواهد بود؟» گفت: «آری، به گردن می‌گیرم که از رسول خدا(ص) چنین شنیدم». عمار گفت: «اگر راست می‌گویی، روی سخن رسول با تو تنها بوده، و او از تو تنها پیمان گرفته است که در خانه بنشینی و به کاری در نیایی». بدین ترتیب، مردم کوفه خود را در اختیار امام نهادند و بدو وعده یاری دادند. لشکری که شمار آنان را دوازده هزار تن نوشته‌اند، به راه افتادند و در ذوقار به امیر مؤمنان(ع) رسیدند.

میانجی‌گری بعضی از یاران امام، و اندرزهای وی به جدایی طلبان و سپاه بصره نتیجه نداد و جنگ درگرفت. سپاهیان علی در این نبرد پیروز شدند. طلحه و تنی چند از قریش و خاندان اموی به خاک و خون غلتیدند. دست و پای شتر بریده شد و کجاوه عایشه بر زمین افتاد؛ اما کسی بدو بی‌حرمتی نکرد. با افتادن شتر که همچون پرچم جنگ می‌نمود، درگیری پایان یافت و جدایی طلبان شکست خوردند. شمار کشتگان دو طرف را بین شش هزار تا پانزده هزار نوشته‌اند[۱۰۱] و چنان‌که در برخی سندها آمده، فقط از شیوخ بنی‌عدی هفتاد تن کشته شدند که قرآن خوان بودند. جوانان و قرآن ناخوانان را هم باید بر آنان افزود.

چون علی(ع) به کشته طلحه رسید فرمود: ابومحمد در اینجا غریب مانده است. به خدا خوش نداشتم قریش کشته زیر تابش ستارگان افتاده باشند. سرکردگان بنی جمح از دستم گریختند. آنان برای کاری که درخور آن نبودند، گردن افراشتند. ناچار گردن‌هایشان شکسته، دست باز داشتند[۱۰۲].

امام علی(ع) برای دیدن عایشه به خانه عبدالله پسر خلف رفت. چون بدان‌جا رسید، زنان را دید که بر دو پسر عبدالله می‌گریند. زن عبدالله پیش آمد و گفت: «ای علی! ای کشنده دوستان و برهم زننده جمعیت مردمان! خدا فرزندانت را یتیم کند؛ چنان‌که فرزندان عبدالله را یتیم کردی» علی به او سخنی نگفت و به خانه در آمد و نزد عایشه نشست و چون بیرون شد، دیگربار زن عبدالله راه بر او گرفت و آن سخنان را بر زبان آورد. علی استر خود را نگاه داشت و گفت: «اگر خویشاوندان‌کش بودم، می‌گفتم در این خانه و آن خانه را بگشایند و هر کس را در آن بود، می‌کشتم».

در آن خانه‌ها زخمی‌های جنگ بود که به عایشه پناهنده شده بودند. علی(ع) می‌خواست بدان زن بفهماند که پسران عبدالله و دیگر جدایی طلبان جنگ را آغاز کردند و آرامش مسلمانان را به هم زدند و باید آنان را سرجایشان بنشاند؛ اما با اینان که از جنگ دست کشیده‌اند، کاری ندارد.

چون روز حرکت رسید، علی(ع) نزد عایشه رفت و گروهی دیگر نیز گرد آمدند. عایشه با آنان وداع کرد و گفت: «فرزندانم! یکدیگر را سرزنش نکنید. میان من و علی از دیرباز گله‌هایی بود که میان زن و خویشاوندان شوهرش وجود دارد. و بدین‌سان، کار جنگ و کشته شدن شش هزار یا ده هزار از مسلمانان به پایان رسید چون علی(ع) از نزد عایشه بیرون آمد، مردی از قبیله ازد گفت: به خدا نباید این زن از چنگ ما خلاص شود. علی(ع) در خشم شد و گفت: خاموش! پرده‌ای را مدرید و به خانه‌ای در نیایید و زنی را هرچند شما را دشنام گوید و امیرانتان را بی‌خرد خواند، برمینگیزید که آنان طاقت خودداری ندارند. ما در جاهلیت مأمور بودیم که به روی زنان دست نگشاییم[۱۰۳].

علی(ع) عایشه را از بصره روانه مدینه کرد و آن‌چه برای سفر لازم بود، بدو داد و چهل زن از زنان بصره را که شخصیتی والا داشتند، همراه او کرد[۱۰۴]. در بعضی سندها آمده که به آن زنان فرمود لباس مردانه بپوشند. چون از بصره دور شدند، عایشه گله کرد که علی مردان را همراه من فرستاده است. یکی از زنان روی خود را گشود و گفت: ما زنانی در پوشش مردانیم. علی(ع) خواست در این سفر کسی به چشم بد به ما ننگرد[۱۰۵].

امام علی(ع) درباره عایشه فرمود: اما آن زن، اندیشه زنانه بر او دست یافت و کینه در سینه‌اش چون کوره آهنگری بتافت. اگر از او می‌خواستند آن‌چه به من کرد، به دیگری بکند، نمی‌کرد و چنین نمی‌شتافت. به هر حال، حرمتی را که داشت برجا است و حساب او با خدا است[۱۰۶]. طبری نوشته است: عایشه، روز شنبه اول رجب سال ۳۶ از بصره بیرون شد. علی(ع) چند میل او را مشایعت کرد و پسران خود را فرمود تا مقدار یک روز راه را با او باشند[۱۰۷].

سپس به بیت المال رفت. در آن ششصد هزار یا بیش‌تر بود و آن را بین کسانی که در رکاب او بودند، قسمت کرد و به هر یک پانصد رسید و گویا در همین تقسیم بدو خرده گرفتند که چرا همگان را در عطا یکسان داشته است. گفت: به من فرمان می‌دهید تا پیروزی را بجویم به ستم کردن درباره آن‌که والی اویم؟ خدا که نپذیرم تا جهان سرآید. اگر مال از آن من بود. همگان را برابر می‌داشتم تا چه رسد که مال، مال خدا است. بدانید بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست با تبذیر و اسراف یکی است؛ قدر بخشنده را در دنیا بالا بَرَد و در آخرت فرود آرد. او را در دیده مردمان گرامی کند و نزد خدا خوار گرداند. هیچ کس مال خود را آنجا که نباید، نداد و به نامستحق نبخشود، جز آن‌که خدا او را از سپاس آنان محروم نمود[۱۰۸].

ناکثین کاری از پیش نبردند و جنگ بصره به سود مرکز خلافت به پایان رسید. اکنون می‌بایست خاطرها از جانب شام آسوده می‌شد. یکی از نامه‌های امیرمؤمنان به معاویه، در نهج البلاغه نامه‌ای است که سید رضی آن را از کتاب جمل واقدی نقل کرده است. از مضمون این نامه می‌توان دانست که بر دیگر نامه‌های امام به معاویه، مقدم است و شاید پس از انجام بیعت در مدینه نوشته شده باشد: می‌دانی که من درباره شما معذورم [و از آنچه رخ داد] رویگردان و به دور، تا شد آن‌چه باید بود و بازداشتن آن ممکن نمی‌نمود. داستان دراز است و سخن بسیار. آن‌چه گذشت، گذشت، و آنچه روی نمود، آمد به ناچار. پس، از آنان که نزد تواَند بیعت گیر و با گروهی از یاران خود نزد من بیا[۱۰۹].

روشن بود که معاویه در برابر این نامه چه عکس العملی نشان می‌داد. او با علی(ع) بیعت نمی‌کرد و پیروی از بیعت مدینه را بر خود لازم نمی‌شمرد. معاویه در دوران عمر به حکومت شام رسید و در آنجا برای خود دستگاهی پادشاهانه آماده کرد. هنگامی که عمر به شام رفت، با عبدالرحمان پسر عوف بر خر سوار بودند. معاویه با کوکب‌های مجلل بدو برخورد و از او گذشت و عمر را نشناخت. چون بدو گفتند که این خرسوار، خلیفه بود، برگشت و پیاده شد. عمر به او ننگریست و معاویه پیاده در رکاب وی به راه افتاد. عبدالرحمان به عمر گفت: معاویه را خسته کردی. عمر خطاب به معاویه گفت: معاویه! با این خدم و حشم راه می‌روی! شنیده‌ام که مردم بر در خانه تو می‌مانند تا به آنها رخصت درآمدن بدهی؟ معاویه گفت: آری، امیرالمؤمنین چنین است. عمر پرسید: چرا؟ گفت چون ما در سرزمینی هستیم که جاسوسان دشمن در آن زندگی می‌کنند و باید چنان رفتار کنیم که از ما بترسند. اگر بگویی، این روش را ترک می‌کنم. عمر گفت: اگر سخنت راست است، خردمندانه پاسخی است و اگر دروغ است، خردمندانه خدعه‌ای است[۱۱۰].

معاویه پس از کشته شدن عثمان کوشید تا علی را در دیده شامیان، کشنده عثمان بشناساند و چون علی(ع) از وی بیعت خواست، بهانه آورد که نخست باید کشندگان عثمان را که نزد تو به سر می‌برند، به من بسپاری تا آنان را قصاص کنم، و اگر چنین کنی، با تو بیعت خواهم کرد. علی(ع) می‌خواست کار او را یکسره کند؛ اما جنگ بصره پیش آمد. چون جنگ بصره به پایان رسید، می‌بایست کار شام نیز تمام می‌شد.

امام، مصلحت دید کسی را نزد معاویه بفرستد و از او بیعت بخواهد و اگر نپذیرفت، به سراغ او برود؛ به این جهت، به جریر پسر عبدالله (از مردم بجیله و حاکم همدان از جانب عثمان) و به اشعث پسر قیس (والی آذربایجان) نوشت تا از مردم بیعت بگیرند؛ سپس نزد او بیایند و آنان چنین کردند. علی(ع) مشورت کرد که چه کسی را نزد معاویه بفرستد. جریر گفت: مرا بفرست که میان من و معاویه دوستی است. مالک اشتر گفت: او را مفرست؛ چراکه دلش با معاویه است. امام فرمود: او را می‌فرستم و جریر را با نامه‌ای نزد معاویه فرستاد. جریر روانه شام شد و چون بدان‌جا رسید، معاویه به بهانه‌های گوناگون او را در دمشق نگاه داشت و در آن مدت، در نهان، مردم را برای جنگ آماده می‌کرد. آنان که پس از کشته شدن عثمان به شام رفتند، پیراهن خون‌آلود او را با انگشتان بریده زنش، ناثله با خود بردند. معاویه گفت: پیراهن و انگشتان را بر سر منبر دمشق بیاویزند. شامیان گرد آن فراهم می‌شدند و و اشک می‌ریختند و بزرگان شام سوگند یاد کردند تا کشندگان عثمان را نکشند، نزد زنان خود نروند و تن خود را نشویند[۱۱۱].

پیش از درگیری صفین، عمر و پسر عاص نزد معاویه رفت و بدو پیوست. عمرو چنان‌که نوشته شد، هنگام کشته شدن عثمان در فلسطین بود. چون شنید که معاویه از بیعت با علی(ع) خودداری کرده است، مردد ماند که نزد علی یا معاویه برود و پس از مشورت با پسران خود، همراهی معاویه را برگزید و روانه شام شد. از سوی دیگر چون نافرمانی معاویه و آمادگی او برای جنگ آشکار شد، نشانه‌های جنگ دیگری پدیدار گشت[۱۱۲].

مقدمات نبرد ناکثین با علی(ع)

از آنجا که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد، بنابراین می‌تواند رابطه مستقیم با کارگزاری عثمان بن حنیف داشته باشد، به ویژه آن‌چه مربوط به مقدمات این نبرد تا سقوط بصره است.

برابر روایتی که از رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده حضرت علی(ع) مأمور بوده که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد: « رسول خدا(ص) با من عهد کرده بود که با ناکثین (بیعت شکنان) قاسطین (ستمگران) و مارقین (خارج شدگان از دین الهی) بجنگم.[۱۱۳]؛

در روایتی پیامبر به ام سلمه می‌فرماید: منظور از ناکثین کسانی است که در مدینه با علی(ع) بیعت می‌کنند و در بصره بیعت خود را از بین می‌برند و نقض می‌کنند منظور از قاسطین معاویه و یاران وی از مردم شام‌اند و مارقین نیز اصحاب نهروان‌اند[۱۱۴].

از عمار یاسر[۱۱۵]، ابوسعید خدری[۱۱۶] و ابو ایوب انصاری[۱۱۷] نیز نقل شده که رسول خدا(ص) به ما دستور داد که به همراه علی، با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.

آنان که در مدینه بیعت کردند و در بصره بیعت علی(ع) را نقض کردند، طلحه و زبیر بودند و بنابر قول مشهور اولین کسی که با علی(ع) بیعت کرد، طلحه بود. به هنگام بیعت وی با علی(ع)، مردی از بنی اسد: گفت اولین دستی که با علی(ع) بیعت کرد دست شَلْ است و این نشانه‌ای از ناپایداری بیعت وی خواهد بود[۱۱۸].[۱۱۹]

انگیزه مخالفت ناکثین با علی(ع)

ابن طقطقی مهم‌ترین علت و انگیزه ناکثین را در مخالفت با علی، عدالت وی می‌داند که آنان نتوانستند روشی را که وی در پیش گرفته، تحمل کنند و درباره علت جنگ جمل می‌نویسد: «امیر المؤمنین(ع) پس از خلافت، با روش حق با مردم رفتار می‌کرد و در راه خدا به هیچ چیز نمی‌اندیشید و کلیه کارهایش برای خدا و در راه خدا بود و حق کسی را پایمال نمی‌کرد و جز با حق و عدل نمی‌داد و نمی‌گرفت. تا جایی که عقیل برادر تنی وی چیزی از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، امیرالمؤمنین از دادن آن امتناع ورزید. همچنین علی(ع) به دو فرزندش حسن و حسین(ع) چیزی بیش از حقشان نمی‌داد. پس باید به مقام چنین شخصی که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار می‌کرد، درست پی برد و چون علی(ع) چنین روشی را در پیش گرفت رفتارش بر افرادی چند ناگوار آمد؛ به گونه‌ای که نمی‌توانستند وجود او را تحمل کنند. از آن جمله طلحه و زبیر بودند که پس از آن‌که با حضرت بیعت کردند به مکه رهسپار شدند.

طلحه و زبیر با عایشه قرار گذاشتند که عدم رضایت خویش را از خلافت حضرت آشکار کنند و به خون‌خواهی عثمان برخیزند. اینان علی را متهم ساختند که مردم را بر عثمان شورانیده، به کشتن وی تشجیع کرده است. در صورتی که علی(ع) بیش از هر کسی درباره عثمان مساعدت کرد و از او دفاع نمود و عثمان نیز پیوسته برای دفع مردم به امام علی پناهنده می‌‌شد و او نیز با خیرخواهی هر چه تمام‌تر از عثماندفاع می‌کرد. در پایان کار نیز هنگامی که عثمان در محاصره قرار گرفت، امام علی فرزندش حسن(ع) را به یاری او فرستاد. حسن نیز در راه عثمان جانبازی کرد تا جایی که عثمان از وی خواست دست از جنگ بدارد و او را در این باره سوگند داد. ولی حسن همچنان در یاری عثمان فداکاری می‌کرد. اما طلحه خود از مؤثرترین افرادی بود که همواره به قتل عثمان کمک می‌کرد و این مطلبی است که همه تواریخ گواه آن است»[۱۲۰].[۱۲۱]

درگیری و صلح

روز بعد دو گروه برای جنگ آماده شدند. عثمان بن حنیف همراه یاران خود حرکت کرد و آنها را به خدا و اسلام دعوت کرد و آن دو را به یاد بیعتشان با علی(ع) انداخت. ایشان پاسخ دادند ما به خون‌خواهی عثمان برخاسته‌ایم. ابن حنیف گفت: «شما را چه رسد به این کار کجا هستند فرزندان عثمان؟ کجا هستند پسر عموهای او؟ که سزاورترند به خون‌خواهی از شما. نه! این طور نیست حقیقتش این است که چون مردم در اطراف او جمع شدند، شما به علی حسد ورزیدید. شما امید خلافت و ریاست داشتید. آیا شما نبودید که بیشتر از همه، مردم را علیه عثمان تحریک کردید و با سخنان زشت او را شماتت نمودید و حتی نسبت به مادر او هتاکی کردید. پروردگارا! من مراتب عذر نسبت به این مرد به جا آوردم».

آن‌گاه به جانب آنها حمله کرد و درگیری شدیدی به وقوع پیوست و عده زیادی از دو طرف کشته شدند. بنابراین تصمیم گرفتند صلح کنند و قرارداد صلحی به شرح زیر امضاء کردند: «این قرارداد صلحی است بین عثمان بن حنیف و همراهان او که از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) هستند و طلحه و زبیر و همراهان آن دو از مؤمنین و مسلمین و پیروان آنها، مبنی بر این که: دارالاماره، رحبه، مسجد، بیت المال و منبر از آن عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهان آنها به هرجای بصره که بخواهند بروند و کسی در راه، بازار، خیابان و کوچه به آنها ضرر نرساند، تا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) برسد. پس اگر خواستند در آن‌چه امت در آن داخل شدند وارد گردند و اگر نه هر گروهی به هر جا که خواست برود و هر کاری که خواست انجام دهد از جنگ و صلح و رفتن و ماندن. بر هر دو گروه است که به آن‌چه نوشته‌اند برابر عهد و میثاق الهی عمل کنند و عهد شدیدترین چیزی است که از پیامبر گرفته شده است».

گواهانی از دو گروه قرارداد صلح را امضا کردند و عثمان بن حنیف به دارالاماره بازگشت و به اصحاب خود گفت: خدا شما را رحمت کند به خانواده‌های خود ملحق شوید و اسلحه‌های خود را فرو نهید و مجروحان خویش را مداوا کنید[۱۲۲].

با امضای قرارداد ترک درگیری، ابن حنیف تصور کرد که جنگ خاتمه یافته و آنان مفاد آن را محترم می‌شمارند؛ از این رو دستور داد که یارانش به منزل رفته و اسلحه بر زمین نهند.

توجه به این نکته لازم است که قرارداد صلح برای ترک در‌گیری تا رسیدن علی(ع) به بصره بود. این قرارداد را ابن ابی الحدید، ابن قتیبه و بلاذری و... نقل کرده‌اند، ولی طبری و به پیروی از وی، ابن اثیر و نویری نوشته‌اند: مضمون قرار داد این بود که کعب بن سور را به مدینه بفرستند و او تحقیق کند آیا طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند یا با اکراه؛ اگر با رضایت بود، بصره تحت اختیار عثمان باشد و اگر بدون رضایت بوده بصره تحت اختیار طلحه و زبیر قرار گیرد[۱۲۳]. ولی این نقل صحیح نیست، زیرا:

  1. بر هیچ کس پوشیده نبود که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند و ما شواهد متعدد و اعترافات گوناگونی نقل کردیم.
  2. از متن صلح‌نامه پیداست که عثمان بن حنیف در موضع قدرت بوده که دارالاماره و بیت المال به وی واگذار شده است و جو عمومی در آغاز علیه آنها بوده است.
  3. علی(ع) در راه بود و به زودی می‌رسید و آنها آن قدر فرصت نداشتند که کسی را به مدینه فرستاده و نظرخواهی کنند.
  4. اگر چنین قرارداد صلحی امضا شده بود، نیاز نبود که برابر نقل برخی مورخان ناکثین در شب تاریک و ظلمانی به مسجد رفته و عثمان بن حنیف را در مسجد دستگیر کنند و پاسداران بیت المال را شبانه به قتل برسانند؛ زیرا طبق قرار داد صلح، عثمان باید بصره را ترک کند.
  5. عثمان بن حنیف در گذشته از امیرالمؤمنین نامه دریافت کرده بود که در صورت مخالفت با آنها بجنگد. آنان نوشته‌اند نامه علی(ع) به عثمان بعد از قرارداد صلح رسیده و در آن آمده که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند. پس عثمان بن حنیف برابر قرارداد صلح عمل نکرد، چون کعب بن سور بیعت طلحه و زبیر را اجباری معرفی کرده بود[۱۲۴]. ولی توجه نکرده‌اند که هنگام بیعت با علی خود عثمان در مدینه بوده و از مدینه به بصره اعزام شده و به درستی خبر داشته که طلحه و زبیر خود با رضایت بیعت کرده‌اند.

طبری آن‌چه را که نقل کرده برابر نوشته سری از «شعیب» از «سیف» از «محمد» و «طلحه» است و تنها در این بخش اعتراض جاریة بن قدامه و جوان بنی سعدی و سؤال مرد جهنی را از نصر بن مزاحم نقل کرده است. بدیهی است آن‌چه را که طبری از سری نقل کرده به خوبی نشان می‌دهد که وی در صدد تبرئه طلحه و زبیر و عایشه بوده و در صدد القای این مطلب که طلحه و زبیر با اکراه بیعت کرده‌اند. در گذشته سخنان متعددی را از علی(ع) نقل کردیم که نشانگر بیعت اختیاری آنها بوده و طبری خود نیز اعتراف کرده است که برابر نامه امیرالمؤمنین آن دو با رضایت بیعت کرده‌اند.

ابن اثیر در اسدالغابه که تحت تأثیر تاریخ طبری نبوده است، در شرح حال حکیم بن جبله گوید: «چون طلحه و زبیر به بصره آمدند قراردادی میان آنها و عثمان بن حنیف به وجود آمد که از جنگ دست بکشند تا علی(ع) بیاید. سپس عبدالله بن زبیر شب هنگام ناگهانی به عثمان بن حنیف - حمله برد و او را از قصر بیرون کرد...[۱۲۵].[۱۲۶]

جنگ ناکثین با والی بصره

اولین پیمان‌شکنی اصحاب جمل، نقض بیعت با حضرت امیر(ع) بود و دومین نقض عهد آنان، زیر پا گذاشتن معاهده صلح با والی بصره، عثمان بن حنیف و مبادرت به جنگ و کودتای خونین علیه وی بود. ناکثین با جذب نیروهای جدید و تحکیم مواضع سیاسی خود، با پیمان‌شکنی دوباره، اقدام به یک کودتای خونین علیه والی بصره نمودند.

شارح نهج‌البلاغه از ابو مخنف نقل می‌کند: ناکثین در شبی تاریک و بارانی و طولانی بیرون آمدند. زره پوشیده بودند و روی آن، جامه بر تن داشتند. هنگام نماز صبح و سحرگاه به مسجد رسیدند؛ عثمان بن حنیف پیش از ایشان به مسجد رسیده بود و صف‌های نماز برپا بود[۱۲۷]. آنان با کشمکش‌های فراوان، عثمان بن حنیف را از امامت جماعت کنار زدند و زبیر را جایگزین وی کردند. به فرمان زبیر، ابن حنیف و نگهبانان بیت‌المال دستگیر شدند. ابن حنیف را تا پای مرگ زدند و پس از کندن موهای ابروان و مژه‌ها و تمام موی سر و صورتش، او را نزد عایشه بردند. عایشه از ابان، پسر عثمان خواست که گردن ابن حنیف را بزند؛ اما وقتی ابن حنیف آنان را به انتقام برادرش سهل، حاکم مدینه هشدار داد، از کشتن او صرف نظر نمودند[۱۲۸].

اصحاب جمل، عثمان بن حنیف را آزاد گذاشتند که در بصره بماند یا به علی(ع) ملحق شود. او رفتن را انتخاب کرد و به علی(ع) پیوست. وقتی که آن حضرت را دید، گریست و گفت: فارقتك شيخا، و جئتك أمرد؛ «وقتی از شما جدا شدم، پیرمردی بودم و امروز که آمدم، بی‌ریش و امرد هستم». پس علی(ع) سه بار فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۲۹][۱۳۰].

پاسداران و نگهبانان بیت‌المال بصره که سَبابِجَه خوانده می‌شدند با قساوت و بی‌رحمی به دست ناکثین کشته شدند. این گروه اولین قومی بودند که در میان مسلمانان دست‌بسته گردن زده شدند[۱۳۱].[۱۳۲]

پیوستن عثمان بن حنیف به امیرالمؤمنین(ع)

عثمان بن حنیف از بصره بیرون آمد و در ذو قار به امیرالمؤمنین(ع) پیوست به محض آن‌که چشم علی(ع) به او افتاد و دید با او چه کردند، گریست و فرمود: ای عثمان! من تو را به صورت پیرمرد دارای ریش فرستادم و اکنون با چهره بی‌مو و جوان بازگشتی. سپس فرمود: «پروردگارا! تو خود می‌دانی که آن قوم بر تو گستاخی کردند و کارهای حرام را روا دانستند. خدایا! خودت ایشان را در قبال شیعیان من -که آنان را کشته‌اند- بکش و به سبب آن‌چه با جانشین من در شهر انجام داده‌اند، در عذاب آنان شتاب فرما»[۱۳۳].

حضرت امیر(ع) در موارد مختلف جنایات ناکثین را بر شمرده است و در خطبه‌ای پس از آن‌که از تعدیات قریش به حقوق خود سخن می‌گوید، درباره حرکت طلحه و زبیر و جنایات آنها می‌فرماید: «آنها حرکت کردند، در حالی که حریم رسول خدا(ص) (عایشه) را همراه خود می‌کشاندند، آن سان که کنیزی را هنگام خریدن وی می‌کشند و به سوی بصره با او رفتند. آن دو، زن‌های خود را در خانه‌های خویش بازداشتند ولی در خانه نشسته رسول خدا(ص) را در معرض دید خود و دیگران درآوردند. در سپاهی که هیچ مردی در آن نبود مگر آن‌که فرمان برداری و بیعت مرا به اختیار و نه به اجبار و اکراه پذیرفته بودند.

سپس بر عامل من در بصره و بر خزانه‌داران بیت المال مسلمانان و غیر آنان از مردم بصره فرود آمدند. طائفه‌ای را به اسارت گرفته و با شکنجه کشتند و گروهی را با نیرنگ به قتل رساندند. به خدا سوگند اگر از مسلمانان تنها یک تن را بی‌گناه و بی‌جرمی به عمد کشته بودند، دیگر کشتن آن سپاه بر من جایز و حلال بود؛ زیرا در هنگام ارتکاب آن مُنْکر، حضور داشتند و مخالفت نکرده و با زبان و دست از آنان دفاع ننمودند. چه رسد به این که آنان عده زیادی را به اندازه لشکرشان که بر مسلمانان وارد شدند به قتل رساندند»[۱۳۴]

حضرت می‌فرماید: به خاطر این که از مظلوم دفاع نشده و همه شاهد جرم بودند، شریک جرم و مستحق کیفرند. آن حضرت به این مطلب در موارد دیگر نیز اشاره می‌کند و می‌فرماید: «ناقه قوم ثمود را یک نفر کشت اما خداوند همه را عذاب کرد. چون همه راضی به کار او بودند؛ خداوند فرمود: (پس آنان ناقه را کشتند و صبحگاه پشیمان گردیدند)[۱۳۵].

و در موردی دیگر می‌فرماید: «کسی که راضی به عمل گروهی باشد مانند این است که همراه آنها بوده و کسی که در کاری دخالت داشته، دو گناه دارد: گناه عمل و گناه رضایت به آن»[۱۳۶].[۱۳۷]

جنگ جمل (ناکثین: پیمان‌شکنان)

جنگ جمل نخستین جنگی بود که زیاده‌خواهان بر امیرمؤمنان(ع) تحمیل کردند. این جنگ که از طرفی میان دو گروه از مسلمانان بود و از طرفی دیگر خروج علیه امام و خلیفه بود، از جهت دینی و سیاسی بحث‌انگیز شد و در رویکرد کلامی مورخان برای گزارش از آن نبرد، کم و بیش تأثیر گذاشت. بانیان این جنگ طلحه و زبیر به همراهی عایشه بودند که به دلیل پیمان شکنی، به جنگ ناکثین شهرت یافت[۱۳۸].

خون‌خواهی عثمان شعار ناکثین[۱۳۹] و انگیزه اصلی آنان برتری‌جویی، طمع به خلافت و زیاده‌خواهی بود[۱۴۰]. از این رو، وقتی خبر حرکت آنان به امام علی(ع) رسید، فرمود: «اگر آنان پیروزی دست یابند، زبیر، گردن طلحه را خواهد زد و طلحه گردن زبیر را و هر یک با دیگری بر سر این حکومت، ستیز خواهند کرد»[۱۴۱].

زمان نبرد جمل را دهم یا بیستم جمادی الاول سال ۳۶ق، پس از گذشت پنج ماه و اندی از خلافت آن حضرت در زابوقه، زاویه یا خَرَیبه واقع در اطراف بصره گفته‌اند[۱۴۲]. تعداد سپاه حضرت علی(ع) را ۲۰ هزار نفر و شمار سپاه ناکثین را ۳۰ هزار نفر گفته‌اند. رهبری جنگ را طلحه و زبیر (دو تن از اعضای شورای شش نفره خلافت)، عایشه، مروان بن حکم، عبدالله بن عامر و کعب بن سور به عهده داشتند[۱۴۳]. عبدالله بن ابی ربیعه، استاندار عثمان در صنعای یمن بخشی از هزینه جنگ را تأمین کرد و یعلی بن امیه، از فرماندهان دوره عثمان نیز ششصد شتر خرید و با ۱۰ هزار دینار برای عایشه فرستاد[۱۴۴].

اصحاب جمل به طرف بصره آمدند و در این میان، عبدالله بن عامر از خویشاوندان عثمان و استاندار بصره که با اموال بسیاری به مکه گریخته بود، به سپاه جمل پیوست و با نقشه او و کشتن ۵۰ نفر، بیت المال بصره تصرف شد و بیشتر مردم بصره به سپاه جمل پیوستند[۱۴۵].

امیرمؤمنان(ع) برای دفع این فتنه به همراه یاران خویش از مدینه بیرون آمد و در ربذه (واقع در سه فرسخی مدینه)، نمایندگان خود را به کوفه فرستاد و از آنان کمک خواست. در این زمان ابوموسی اشعری از والیان عثمان بود که امام(ع) او را به درخواست مالک اشتر بر حکومت کوفه ابقا کرده بود. اما او مانع پیوستن نیروهای کمکی به حضرت شد تا اینکه مالک به کوفه رفت و با عزل او، بیش از شش هزار نفر کوفی به سپاه امیرالمؤمنین(ع) پیوست[۱۴۶]. امام علی(ع) بامداد پنج شنبه دهم جمادی الاولی به سوی دشمن حرکت کرد. مالک اشتر فرمانده جناح راست، عمار بن یاسر فرمانده جناح چپ و محمد بن حنفیه که در این زمان بیست سال داشت، پرچم‌دار سپاه بود[۱۴۷].

با اینکه اصحاب جمل افراد زیادی را در بصره کشتند، امیرمؤمنان(ع) فرمود: برای شروع جنگ شتاب مکنید تا حجت را بر این قوم تمام کنم. سپس صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عباس را نزد طلحه و زبیر و عایشه فرستاد تا آنان را از بیعت شکنی باز دارد. زبیر بیعت اجباری و طلحه خون‌خواهی عثمان را بهانه کرد[۱۴۸]. امام(ع) زبیر را نصیحت کرد و بدین سبب از جنگ کناره گرفت[۱۴۹]. در این مرحله، عایشه سوار بر شتر، فرماندهی جنگ را برعهده گرفت. عده زیادی از طرفین سپاه کشته شدند[۱۵۰]، شتر عایشه به دستور امیرمؤمنان(ع) پی شد[۱۵۱] و با کشته شدن شتر، نبرد خاتمه یافت.

رفتار حضرت با اصحاب جمل پس از پیروزی، مانند رفتار رسول خدا(ص) با مشرکان در فتح مکه بود که با عفو و گذشت رفتار کرد[۱۵۲]. امام(ع) دستور داد عایشه را با احترام به مدینه بازگردانند[۱۵۳]، فراریان را دنبال نکنند، زخمی‌ها را نکشند و اسیران را به قتل نرسانند، کشتگان را دفن کنند و خبر پیروزی را اعلام نمایند[۱۵۴] و آنگاه در دوازدهم رجب سال ۳۶ق پیروزمندانه وارد بصره شد و سپس به طرف کوفه حرکت کرد[۱۵۵].

امام علی(ع) در بیت المال بصره

امیرالمؤمنین(ع) بعد از فتح بصره و سخنرانی برای مردم گروهی از یاران خویش را خواست و آنان به همراه حضرت به جانب بیت المال رفتند. علی(ع) گروهی از قاریان قرآن و خزانه‌داران را نیز فراخواند و دستور داد درهای بیت المال را گشودند و وارد بیت المال شد[۱۵۶]. آن گاه با دیدن اموال آن فرمود: «ای زردها (طلاها) و سپیدها (نقره‌ها)! غیر مرا بفریبید، مال پیشوای ستمگران است و من پیشوای مؤمنانم»[۱۵۷]

ابو اسود دولی گوید: به خدا سوگند! علی(ع) نه به آن چه در بیت المال بود توجه کرد و نه درباره آن‌چه دید از اموال اندیشید و من آن اموال را در نظرش هم چون خاک، بی‌مقدار دیدم و از آن قوم تعجب کردم و با خود گفتم: طلحه و زبیر از کسانی بودند که دنیا را میخواستند و علی(ع) در پی آخرت است و بینش و اعتقاد من درباره او افزون و شدید شد.

بخش اول فرمایش حضرت به گونه‌ای دیگر و در موردی دیگر در نهج البلاغه[۱۵۸] ذکر شده است و بخش دوم آن نیز در کلمات قصار آمده و به جای «يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ»، «يَعْسُوبُ‏ الْفُجَّارِ»[۱۵۹]، «پیشوای بدکاران» نقل شده که مناسب‌تر و گسترده‌تر است و در روایتی دیگر «يَعْسُوبُ‏ الْمُنَافِقِينَ‏»[۱۶۰] آمده، یعنی مال، پیشوای منافقان است که به آن پناه می‌برند.

شیخ مفید نقل می‌کند که حضرت اموال بیت المال بصره را میان همه یاران خود تقسیم کرد که به هر یک از ایشان شش هزار درهم رسید. عده یاران حضرت دوازده هزار تن بود. برای خود نیز مانند یکی از ایشان برداشت و در همان حال که سهم او همان جا باقی مانده بود مردی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! نام من از دفترت افتاده است و من نیز همان زحمتی را کشیده‌ام که تو کشیده‌ای. علی(ع) سهم خود را به او پرداخت[۱۶۱].

به نظر بعید می‌آید که در بیت المال بصره این قدر پول مانده باشد؛ زیرا قبلاً ناکثین به آن دستبرد زده بودند و به نظر ما این نقل نوعی تزلزل دارد. از این رو نقل دقیق آن است که ابن ابی الحدید از ابو اسود دولی آورده که حضرت دستور داد به هر یک از یاران او پانصد درهم بدهند و چون یاران حضرت دوازده هزار نفر بود و به هر یک از آنها پانصد درهم دادند پس جمع آن شش میلیون درهم بوده است که حضرت آنها را بدون کم و کاست تقسیم کرد و گویا از مقدار و مبلغ آن آگاه بود[۱۶۲]. از حبة العُرَنی نیز نقل می‌کند که پانصد درهم برای وی باقی ماند. شخصی که در هنگام تقسیم نبود از حضرت درخواست کمک کرد. حضرت نیز آن پانصد در هم را به وی داد[۱۶۳] و در نتیجه چیزی برای حضرت باقی نماند.

در کتاب مفید، مؤیدی بر آنچه از ابواسود نقل شد، وجود دارد. وی از فرزند ابواسود نقل کرده که می‌گوید: علی(ع) اموال بیت المال بصره را به طور مساوی تقسیم کرد و پانصد درهم که باقی ماند برای خود کنار گذاشت. مردی آمد و گفت: نام من از نوشته‌ات ساقط شده حضرت فرمود: آن درهم‌ها را به او بدهید. سپس فرمود: «خداوندی را شکر و سپاس می‌گویم که از این مال به من چیزی نرساند و آن را بر مسلمانان ارزانی داشت»[۱۶۴]

گویا حضرت این پانصد درهم را برای آخرین نفر قرار داده بود و سهم یاران وی نیز پانصد درهم بوده نه شش هزار درهم.[۱۶۵]

پانویس

  1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹
  2. جَمَل به معنای شتر است. چون عایشه در این فتنه بر شتر سوار بود، این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت. امام علی هم در نهج البلاغه از مردم بصره و از آن پیمان‌شکنان به عنوان سپاه زن و پیروان حیوان (جند المرئه و اتباع البهیمه) یاد کرده است. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳.
  3. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
  4. الجمل، ص ۲۳۹.
  5. الارشاد، ج ۱، ص ۲۴۶.
  6. برخی مترجمان نهج البلاغة، این قسمت را چنین ترجمه کرده‌اند: «تنها کسی بودم که در وا داشتن او به‌جلب رضایت مردم، می‌کوشیدم و کمتر به انتقادش زبان می‌گشودم» (خورشید بی‌غروب نهج البلاغه،، ص ۲۹). (م)
  7. «الإمام علی (ع)- مِن کتابٍ لَهُ إلی‌ أهلِ الکوفَةِ عِندَ مَسیرِهِ مِن المَدینَةِ إلَی البَصرَةِ-: مِن عَبدِ اللهِ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ إلی‌ أهلِ الکوفَةِ؛ جَبهَةِ الأَنصارِ، وسَنامِ العَرَبِ. أما بَعدُ؛ فَإِنی اخبِرُکم عَن أمرِ عُثمانَ حَتی‌ یکونَ سَمعُهُ کعِیانِهِ: إن الناسَ طَعَنوا عَلَیهِ، فَکنتُ رَجُلًا مِنَ المُهاجِرینَ اکثِرُ استِعتابَهُ، واقِل عِتابَهُ، وکانَ طَلحَةُ وَالزبَیرُ أهوَنُ سَیرِهِما فیهِ الوَجیفُ، وأرفَقُ حِدائِهِمَا العَنیفُ، وکانَ مِن عائِشَةَ فیهِ فَلتَةُ غَضَبٍ، فَاتیحَ لَهُ قَومٌ فَقَتَلوهُ، وبایعَنِی الناسُ غَیرَ مُستَکرَهینَ ولا مُجبَرینَ، بَل طائِعینَ مُخَیرینَ. وَاعلَموا أن دارَ الهِجرَةِ قَد قَلَعَت بِأَهلِها وقَلَعوا بِها، وجاشَت جَیشَ المِرجَلِ، وقامَتِ الفِتنَةُ عَلَی القُطبِ، فَأَسرِعوا إلی‌ أمیرِکم، وبادِروا جِهادَ عَدُوکم، إن شاءَ اللهُ عَز وجَل» (نهج البلاغة، نامه ۱).
  8. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۰.
  9. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۴۸.
  10. منظور، حوضچه‌هایی است که ابو موسی آنها را در کنار جاده بصره به مکه حفر کرد (معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۷۵).
  11. أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۴.
  12. جایی نزدیک بصره است که در آن، جنگ جمل رُخ داد.
  13. أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۵.
  14. الجمل، ص ۲۸۱.
  15. الجمل، ص ۲۸۴.
  16. تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۶۹.
  17. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۵۸-۳۶۳.
  18. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۳.
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۷۵.
  20. تجارب‌الامم، ج۱، ص۴۳۸-۴۴۵.
  21. فتوح، ص۴۱۲.
  22. امامت و سیاست (تاریخ خلفا)، ص۹۷.
  23. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  24. سیابجه اهالی سوماترا بودند که به هند و عراق و به سواحل خلیج فارس کوچ کردند. ایشان پیش از اسلام و در زمان ساسانیان برای دفاع در مقابل دزدان دریایی به کار گرفته می‌شدند. بنابر روایت بلاذری، سیابجه تنها در بصره زندگی نمی‌کردند؛ چراکه گروهی هم از کوفه به امام علی(ع) در ذی‌قار پیوستند. آنها از جمله کسانی بودند که در همان نخستین جنگ‌های ایران، اسیر شدند و چون از موقعیت اسب‌سواران آگاهی یافتند، اسلام آوردند. ابوموسی نیز آنان را مانند اسب‌سواران در بصره منزل داد. گروهی از سیابجه متصدی بیت‌المال در بصره بودند که شمار آنها را چهل یا چهارصدتن گفته‌اند. در جریان جنگ جمل با این که سیابجه و زطها حلیف بنی‌تمیم و بیشتر بنی‌تمیم دشمن امیرالمؤمنین بودند؛ اما آنها جزء سربازان حضرت به جنگ پرداختند. بعدها معاویه گروهی از آنان را به سواحل شام و انطاکیه منتقل کرد و پس از وی، ولید بن عبدالملک نیز گروهی از آنان را به انطاکیه و نواحی آن منتقل کرد. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۴۴-۱۴۳).
  25. فتوح‌البلدان، ص۵۲۵.
  26. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  27. نام جایی نزدیک بصره است و آنجا جنگی میان خسروپرویز و بنی‌شیبان درگرفت و اعراب بر سپاه ایران پیروز شدند. احتمالاً ذی‌قار به محلی گفته می‌شده است که دارای قیر بوده است.
  28. در مورد اعزام رسول و نامه از طرف امام(ع) به سوی کوفه روایات و اقوال مختلفی است: به نظر دینوری، علی(ع) هشام [هاشم] بن عتبة بن ابی وقاص را به کوفه فرستاد و فرزندش حسن(ع) و عمار یاسر را نیز همراه او کرد. ابن‌اثیر گوید: [...] و حضرت علی(ع) اول‌بار نامه‌ای (نامه شماره ۱) توسط محمد بن ابی‌بکر و محمد بن جعفر سوی ابوموسی اشعری فرستاد و بعد از آن مالک اشتر و ابن‌عباس را جهت متقاعد کردن ابوموسی و آماده کردن اهل کوفه فرستاد و آخر سر فرزند خویش حسن(ع) و عمار را سوی کوفه فرستاد. ولی به‌طوری‌که از «شرح ابن ابی‌الحدید» برمی‌آید، امام نخست از ربذه نامه‌ای (نامه شماره ۱) را توسط هاشم بن عتبه به اهل کوفه ارسال داشته است، ابوموسی هاشم را تهدید به مرگ و حبس کرده است، پس امام نامه تهدیدآمیزی به ابوموسی نوشته است و توسط عبدالله بن عباس و محمد بن ابی‌بکر برایش فرستاده است و او را از امارت کوفه خلع کرده است، پس از آن از ذی‌قار نامه‌ای دیگر (نامه شماره ۵۷) را توسط امام حسن، عمار یاسر، زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباد به سوی کوفیان فرستاده است و فرموده است: «[...] من از جای قبیله خود بیرون آمدم، درحالی‌که یا ظالمم یا مظلوم، یا گردن‌کش یا رنج‌برده است و من خدا را به یاد کسی که این نامه‌ام به او می‌رسد، می‌آورم تا زود نزدم آید. اگر روشم درست بود و کمکم نماید و اگر کردارم را درست ندانست.».. ولی باز ابوموسی مانع بسیج کوفیان شده است و امام آخرسر مالک اشتر را برای خاتمه دادن به کارها و بسیج مردم برای جهاد به کوفه فرستاده است.
  29. فتوح، ص۴۱۵.
  30. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۳۱.
  31. تنبیه‌الاشراف، ص۲۷۲.
  32. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  33. تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۵۰۱.
  34. الاخبار الطوال، ص۱۸۸.
  35. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  36. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۳۹.
  37. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۱.
  38. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ الأخبار الطّوال، ص۱۴۶؛ ترجمه أخبار الطوال، ص۱۸۲.
  39. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 258 - 259.
  40. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۳.
  41. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  42. خزیمة بن ثابت انصاری: از قبیله اوس و تیره بنی خطمه بود. او مشهور به ذوالشهادتین است؛ زیرا پیغمبر(ص) شهادت او را شهادت دو مرد حساب کرد. خزیمه و عمیربن عدی بت‌های قبیله خود را شکستند. وی در جنگ بدر و تمام جنگ‌های پس از آن حضور داشت. در جریان فتح مکه پرچم بنی خطمه را در دست داشت. خزیمه در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب علی(ع) بود، ولی در آن صحنه‌ها نجنگید. در گیر و دار جنگ صفین پس از اینکه عمار بن یاسر به شهادت رسید، خزیمه گفت: از پیغمبر خدا(ص) شنیدم که فرمود عمار را گروه سرکش و طغیان‌گر می‌کشند. سپس شمشیرش را کشید و جنگید تا کشته شد (اسدالغابه، ج۲، ص۱۱۴).
  43. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
  44. زید بن صوحان: وی پیغمبر(ص) را با مسلمان شدن خود درک کرد، ولی در صحابی بودنش اختلاف است. زید، مردی فاضل و مؤمن بود و همراه با برادرانش در میان قوم خود بزرگ و محترم بودند. وی و جندب ازدی در گفتار پیغمبر(ص) تحسین شده‌اند. پیغمبر(ص) درباره او فرمود: «وی کسی است که دستش بر او، در رفتن به بهشت پیشی می‌گیرد». یک دست زید در جنگ جلولا یا قادسیه قطع شد و خود در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت رسید، وی در این جنگ، پرچم قبیله عبدالقیس را حمل می‌کرد (اسدالغابه، ج۲، ص۲۳۳).
  45. نک: تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۲-۵۰۱.
  46. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۲.
  47. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  48. الاخبارالطوال، ص۱۸۱.
  49. تاریخ طبری، دوره ۱۱ جلدی، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۴۸۵.
  50. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۰.
  51. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۸.
  52. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.
  53. الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
  54. الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
  55. الاخبارالطوال، ص۱۸۸.
  56. اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۶۲.
  57. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۱۸۶.
  58. با این که خلافت حق مشروع علی(ع) بود، آن حضرت جز برای ادای وظیفه الهی هیچ رغبتی بر آن نداشت: « والله ما بی‌رغبة فی السلطان و لا حب الدنیا، ولکن لإظهار العدل، والقیام بالکتاب و السنة» «به خدا سوگند! من به دنیا و سلطنت اشتیاقی ندارم، اما آن‌چه را می‌خواهم برای آشکار نمودن عدل و برپای داشتن کتاب و سنت است».(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۱؛ ابن ابی الحدید می‌نویسد: علی(ع) قسم یاد کرده است که برای خلافت رغبت و نیازی نداشته و راست گفته است -درود خدا بر او باد. تمامی مورخان و سیره‌نویسان نیز همین‌طور نقل کرده‌اند. سپس وی برای نمونه به شواهدی از تاریخ الطبری استناد می‌کند. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۹).
  59. تنها خواستن شجاعان عرب نبود، بلکه اقبال همگانی و شخصیت اجتماعی آن حضرت مؤثر بود. و دلیل آن، بیعت همگانی و رویکرد تقریباً همه صحابه و مهاجران و انصار و ازدحام شدید در بیعت علی(ع) بود.
  60. ر.ک: مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، ص۲۵۲، به نقل از ابن ابی الحدید.
  61. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱.
  62. شیخ مفید، الجمل، ص۴۳۵.
  63. امین عاملی، سید محسن، سیره معصومان: امام علی(ع)، ترجمه علی حجتی کرمانی، ج۲، ص۴۷۰.
  64. عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه محمدصادق نجمی و هاشم هریسی، ج۲، ص۳۰. به نقل از: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۱۶.
  65. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۷.
  66. قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ص۳۶۵.
  67. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  68. سلیم بن قیس هلالی، اسرار آل محمد، ترجمه اسماعیل انصاری، ح۲۵.
  69. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸ - ۱۰.
  70. ر.ک: شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۶.
  71. فرمانی دمشقی، اخبار الدول، ص۱۳۰.
  72. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۴؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق و تعلیق محمدباقر محمودی، ص۲۰۵؛ ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۲۰۷؛ مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۲۰۹؛ دیار بکری، حسین، تاریخ الخمیس، ص۲۷۶؛ نویری، احمد، نهایة الارب، ج۲۰، ص۱۱؛ ابن العبری مختصر تاریخ الدول، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص۱۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن طولون، شمس الدین محمد، الائمة الاثناعشر، ص۵۷؛ شیخ مفید، الجمل، ص۱۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۰۲؛ دواداری، ابوبکر کنز الدرر، ج۳، ص۳۲۱؛ ابن عبدربه، عقد الفرید، تحقیق محمد سعید العریان، ج۵، ص۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۰؛ ابو الفداء المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۷۱.
  73. شیخ مفید در الارشاد، ص۱۳۰، از قول شعبی، نام پنج تن از قاعدین از جمله سعد بن ابی‌وقاص را آورده است. اما در الجمل، ص۹۵، از ابو مخنف نقل کرده است: سعد بن ابی‌وقاص با علی(ع) بیعت نمود و برای شرکت در جنگ جمل و در جبهه حق قعود اختیار نموده، تخلف ورزید. مصادر دیگری نیز سخن ابو مخنف را تأیید می‌کنند.
  74. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۳.
  75. شیخ مفید، الکافئه، ص۱۳.
  76. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷.
  77. ر.ک: خالدی، ام المالک و مالکی، حسن بن فرحان، بیعة علی بن ابی‌طالب، ص۱۳۹ - ۱۵۴.
  78. شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۱.
  79. شیخ مفید، الارشاد، ص۱۳۴.
  80. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۹.
  81. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۵۹ - ۲۳۶۰.
  82. دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۰.
  83. تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۵۹ - ۲۳۶۰.
  84. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۷۰.
  85. ر.ک: رسولی محلاتی، سیدهاشم، زندگانی امیرالمؤمنین(ع)، ص۳۷۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۷۰. 
  86. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱۰؛ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۴۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، ص۴۱۱؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۰؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ص۳۳۳.
  87. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۶.
  88. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۴۹.
  89. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۷۱.
  90. شیخ مفید، الجمل، ص۲۷۳.
  91. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱.
  92. مهدوی دامغانی، محمود جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۰. 
  93. ر.ک: مهدوی دامغانی، محمود جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۰ - ۳۵۱؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۱۶۷؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۷۵؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۱.
  94. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۷۲.
  95. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۱.
  96. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۲.
  97. «و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشی سترگ، برتری بخشیده است» سوره نساء، آیه ۹۵.
  98. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۱۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۵.
  99. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۱۴۴ و ۳۱۴۳.
  100. نهج البلاغه، خطبه ٣٣.
  101. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۲۴.
  102. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۹.
  103. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۲۵.
  104. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۳۶.
  105. کوفی، ابن اعثم، ترجمه الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص۴۴۰.
  106. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶.
  107. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۳۱.
  108. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶.
  109. نهج البلاغه، نامه ۷۵.
  110. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۰۸ و ۱۰۷.
  111. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۵۵.
  112. شهیدی، سید جعفر، مقاله «زیست‌نامه امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸، ص۲۸.
  113. «عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱۱۵. این حدیث به این عبارت نیز نقل شده: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۰۳ و ۲۹۳ به نقل از امام رضا(ع) (صدوق، عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۶۱).
  114. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۹۹.
  115. امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
  116. اسد الغابة، ج۴، ص۱۱۴؛ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
  117. الغدیر، ج۳، ص۱۹۲، اسد الغابه، ج۴، ص۱۱۵.
  118. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۶. کتاب عقد الفرید (تحقیق محمد سعید عریان، ج۵، ص۵۷) تصریح می‌کنند که اولین بیعت کننده طلحه بوده است. شیخ مفید در کتاب جمل، ص۶۵ این نظر را تأیید می‌کند و قول مخالف را به عثمانیه که مخالف علی(ع) هستند، نسبت می‌دهد؛ چون برخی گفته‌اند طلحه به زور و از ترس مالک اشتر بیعت کرده است. طبری نیز این قول را نقل کرده است.
  119. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 313 - 314.
  120. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۵.
  121. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 332 - 333.
  122. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷؛ مفید، الجمل، ص۱۵۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۱.
  123. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۲.
  124. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۳، ص۲۱۵؛ سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۳۶؛ ویرایش دوم، ص۱۵۳.
  125. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، ش۱۲۳۳.
  126. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 365 - 368.
  127. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۷ - ۳۵۸.
  128. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰ - ۳۲۱؛ ابن اثیر، الکامل، ترجمه سید محمدحسین روحانی، ج۴، ص۱۷۷۱، با کمی اختلاف.
  129. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  130. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  131. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  132. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۷۸؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  133. «اللَّهُمَّ إِنَّكَ‏ تَعْلَمُ‏ أَنَّهُمْ‏ اجْتَرَءُوا عَلَيْكَ وَ اسْتَحَلُّوا حُرُمَاتِكَ اللَّهُمَّ اقْتُلْهُمْ بِمَنْ قَتَلُوا مِنْ شِيعَتِي وَ عَجِّلْ لَهُمُ النَّقِمَةَ بِمَا صَنَعُوا بِخَلِيفَتِي»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲، ص۲۴۷؛ فیض الاسلام خطبه ۱۷۱، ص۵۵۷.
  134. «فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ‏ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ‏ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا وَ خُزَّانِ‏ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ‏ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ‏!»الجمل، ص۱۵۴ و (چاپ جدید)، ص۲۸۵؛ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  135. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۱، ص۳۱۹.
  136. «الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ‏ كَالدَّاخِلِ‏ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۵۴، ص۴۹۹.
  137. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۷۶ - ۳۷۸.
  138. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۱۳۷.
  139. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳.
  140. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۷۰؛ صدوق، الامالی، ص۷۳۱.
  141. مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۴۶.
  142. مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۳۲۹؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ و ۶، ص۲۱۲؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۳۱۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۳۳۹.
  143. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۷۸.
  144. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۸۱؛ مفید، الجمل، ص۱۶۷.
  145. ر.ک: مفید، الجمل، ص۱۶۶، ۲۸۶.
  146. مفید، الجمل، ص۲۹۳.
  147. مفید، الجمل، ص۲۹۴ و ۳۳۶.
  148. مفید، الجمل، ص۳۱۳-۳۱۶ و ۳۳۶.
  149. ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۸. زبیر به دست ابن جُرموز و طلحه به دست مروان اموی کشته شد. مفید، الجمل، ص۳۷۶.
  150. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۵۳۹؛ مفید، الجمل، ص۴۱۹.
  151. بلاذری، الانساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۸؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۵۱۹.
  152. قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۱، ص۴۸۵؛ زیلعی، نصب الرایه، ج۴، ص۳۶۲.
  153. مفید، الجمل، ص۳۵۰.
  154. مفید، الجمل، ص۳۴۲.
  155. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۵۱.
  156. الجمل، ص۲۱۴.
  157. «يَا بَيْضَاءُ غُرِّي‏ غَيْرِي‏ الْمَالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ وَ أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ الجمل، ص۱۵۴؛ چاپ جدید، ص۲۸۵ و نسخ بدل «يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»، «يَعْسُوبُ‏ الدِّينِ‏» آمده.
  158. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۷۷، ص۴۸۰.
  159. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۱۶، ص۵۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۴۷.
  160. تاج العروس، ج۳، ص۳۶۹. پیامبر فرمود: «عَلِيٌّ‏ يَعْسُوبُ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏، وَ الْمَالُ‏ يَعْسُوبُ الْمُنَافِقِينَ»؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۴، ۲۵ و ۲۹؛ طوسی، امالی، ص۵۵؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱، ص۶۰۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۹۴.
  161. مفید، الجمل، ص۲۱۴؛ مترجم، نبرد جمل، ص۲۴۰، الجمل، چاپ جدید، ص۴۰۱ در این چاپ شش میلیون آمده.
  162. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.
  163. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.
  164. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ‏ يَصِلْ‏ إِلَيَّ‏ مِنْ‏ هَذَا الْمَالِ‏ شَيْ‏ءٌ وَ وَفَّرَهُ عَلَى الْمُسْلِمِينَ»؛ الجمل، ص۲۱۵؛ بنابراین عبارت متن جمل باید به «فاصاب کلهم» تصحیح شود.
  165. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 387 - 389.