شورای خلافت
شورای خلافت شیوۀ انتخاب خلیفه پس از عمر به صورت "شورای شش نفره" بود که از سوی عمر تعیین شد.
مقدمه
عمر پس از ضربت ابو لؤلؤ و قبل از مرگ خویش شش نفر را به عنوان اعضای شورا تعیین کرد: علی (ع)، عثمان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقّاص و دستور داد این گروه ظرف سه روز یکی را از میان خود به خلافت برگزینند. گفتگوهای زیادی میان آنان گذشت و عمر نظر خود را دربارۀ روحیات و اخلاق و ویژگی تکتک آنان گفت و برای هریک عیوبی برشمرد و عیب علی (ع) را هم شوخطبع بودن دانست، اعتراف کرد که اگر علی (ع) خلیفه شود، همه را بر راه روشن و نورانی خواهد کشاند.[۱] و در نهایت عبد الرحمان بن عوف در جمع مردم انحصار خلافت را میان علی (ع) و عثمان اعلام کرد و از علی (ع) خواست که بپذیرد تا براساس کتاب خدا و سنت پیامبر و عمل ابوبکر و عمل عمر کند و با او بیعت کنند. امام، کتاب خدا و سنت پیامبر را قبول داشت ولی رویّۀ شیخین را نه. امّا عثمان پذیرفت و نتیجۀ آن شورای شوم، خلافت عثمان شد، شورایی که نتیجۀ آن از قبل معلوم بود. علی (ع) در خطبۀ شقشقیّه (خطبه ۳ نهج البلاغه) از شورا گلهمندانه یاد میکند فیا للّه و للشّوری و از قرار گرفتن خود در کنار دیگرانی که لیاقت نداشتند، ابراز ناراحتی میکند. حضرت از آغاز نیز شورا و نتیجۀ آن را قبول نداشت، لکن آنگونه که در زمان ابوبکر و عمر صبری تلخ را پیش گرفت، اینجا هم برای حفظ وحدت و نداشتن یاور و قوی بودن توطئه، کوتاه آمد. اصل ماجرای شورا از خلافهای آشکار است. اگر خلافت تعیینی و انتصابی است، چرا تعیین پیامبر (ص) را قبول نکردند و چرا ابوبکر برای خود خلیفه تعیین کرد؟ و اگر به رأی آزاد عموم است، چرا آن را در شش نفر منحصر ساختند و تهدید کردند که یکی را از میان خود انتخاب کنند؟ ترکیب شورا نیز بگونهای بود که اکثریت با مخالفان علی (ع) بود و روشن بود که کسی جز علی (ع) رأی خواهد آورد. شورا، نمونۀ دیگری از مظلومیت امیر المؤمنین (ع) بود و اعتراض برخی از اصحاب هم سودی نبخشید.[۲].[۳]
ایرادات شورا
نظام شورایی که عمر آن را بنیان نهاد، عاری از صحت بود و در روند حرکت آن تناقض دیده میشد و در آن اموری را ملاحظه میکنیم که این نظام را از دقت و واقعگرایی دور میسازد، به عنوان مثال:
- نامزدهای شورا طبق موازین انتخابات، به امتیاز برتر، دست نیافتند زیرا مردم در امر کاندیدا کردن و انتخابات، شرکت نداشتند، به همین دلیل اطلاق شورا بر این نظام سخنی گزاف است، چون در این (به اصطلاح) شورا تنها یک تن برای جمعی کاندیدا شده بود تا وی را بر امت تحمیل کنند، از این جا بود که عمر با تهدید به قتل و زور اسلحه، آنان را به گردهمایی و تعیین یک تن از میان خود فرا خواند.
- ترکیب شخصیتها و طرز تفکرات اعضای شورا با یکدیگر متفاوت بود و هریک نظر شخصی خود را اعلان میکرد. بنابراین، چگونه ممکن بود رأی آنان بیانگر رأی امت باشد؟ از طرفی پس از شورا، اختلافاتی میان آنان بروز کرد که تفرقه و پراکندگی مسلمانان را به دنبال داشت[۴].
- عمر در گزینش اعضای شورا، خود به تناقضگویی گرفتار شد زیرا او در سقیفه مدعی شده بود که خلافت مربوط به قریش است و بر آن پافشاری کرده بود، در صورتی که ملاحظه میکنیم وی در اینجا در آرزوی حیات و زندگی «سالم» غلام آزاد شده ابو حذیفه است تا او را به جانشینی خویش برگزیند. از سویی او اعضای شورا را با این ادعا که رسول خدا (ص) از آنان خرسند بوده و یا اهل بهشتاند، از میان دیگر صحابه گزینش کرد ولی ناسزاهایی را به آنان نسبت داد که با رضایت پیامبر از آنها و با کسانی که اهل بهشتاند همخوانی نداشت. پس از آن عمر به صهیب فرمان داد سه روز با مردم نماز بگزارد، چون به نظر وی نماز گزاردن با مردم ارتباطی به خلافت نداشت و از لوازم آن به شمار نمیآمد، ولی همین شخص که روز سقیفه جهت به خلافت رسیدن ابوبکر به مبارزه پرداخت، نماز مورد ادعایش نخستین دلیل او در شایستگی ابوبکر به خلافت، تلقی میشد.
- عمر خواست علی (ع) را به جانشینی برگزیند زیرا وی مردم را به راه صحیح و روشن رهنمون میشد ولی به سبب رؤیایی که دید از جانشینی امام (ع) منصرف شد گویی وی با این کار خواست در مقام و منزلت و شایستگی امام (ع) خدشه وارد سازد.
- عمر گفت: دوست ندارم مسئولیت خلافت را در زندگی و پس از مرگ بر عهده گیرم، ولی خود از این امت بزرگ، تنها شش تن را معین و با این عمل، خود را مسلط بر امت و مقدرات آنها نشان داد.
- به نظر میرسید گزینش اعضای شورا از قبل به گونهای طراحی شده بود تا به احتمال قوی، خلافت به عثمان برسد نه به امام علی (ع) که از ناحیه خدا و رسول او شایستگی پیشوایی مردم را دارا بود، کاندیدا کردن طلحه برای شوراندن کینهتوزیهای قبیله تیم، انجام پذیرفت؛ زیرا امام (ع) در دوران خلافت ابوبکر، رقیب و مخالف او به شمار میآمد و اکنون نیز با طلحه کاندیدای جدید خلافت در رقابت بود و نامزدی عثمان به جهت تثبیت کینهتوزیهای بنی امیه و برانگیختن احساس قدرتخواهی و جاهطلبی آنان صورت پذیرفت و کاندیدا ساختن عبد الرحمان و سعد به جهت گشودن جبهه سیاسی جدیدی برای رقابت با امام (ع) عملی گشت زیرا این افراد از تیره بنی زهره بوده و با بنی امیه خویشی داشتند و بدیهی بود که اگر عثمان با امام (ع) به رقابت میپرداخت، این افراد به عثمان تمایل نشان میدادند.
- عمر فرمان داد در صورتی که اعضای شورا به توافقی دست نیافته و یا مخالفتی سر زد و بر آن پافشاری کردند، آنها را از دم تیغ بگذرانند چگونه میتوان بین سخن عمرو بین این گفتهاش که: رسول خدا (ص) در حال خشنودی از این صحابه رحلت فرمود، جمع کرد؟ آیا مخالفت با نظریه عمر، موجب کشتن صحابه میشود؟[۵].[۶]
شورای انتصابی عمر و به قدرت رسیدن عثمان
چهارمین نکتهای را که میتوان از ریشههای ماجرای کربلا شمرد، ماجرای تشکیل شورای انتصابی از سوی عمر بود که زمینهساز به قدرت رسیدن عثمان و در نتیجه تقویت جبهه اموی شد. فشرده ماجرای تشکیل این شورا و به قدرت رسیدن عثمان چنین است: زمانی که عمر به وسیله مردی به نام «فیروز» که کنیهاش «ابولؤلؤ» بود، به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید، چنین گفت: پیامبر(ص) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود: علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و عبد الرحمان بن عوف؛ لذا امر خلافت باید به مشورت این شش نفر انجام شود، تا یکی را از میان خود انتخاب کنند. آنگاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند، سپس نگاهی به آنها کرد و گفت: همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید؛ آنها سکوت کردند. دوباره جمله را تکرار کرد. زبیر پاسخ داد: ما کمتر از تو نیستیم، چرا به خلافت نرسیم! عمر در ادامه برای هر یک از شش تن عیبی شمرد. از جمله به طلحه گفت: پیامبر(ص) از دنیا رفت، در حالی که به خاطر جملهای که بعد از نزول «آیه حجاب» گفتهای از تو ناراضی بود[۷] و به علی(ع) گفت: تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبی هدایت میکنی؛ تنها عیب تو این است که بسیار مزاح میکنی!
عمر در بر شمردن عیب عثمان چنین گفت: «كَأَنِّي بِكَ قَدْ قَلَّدَتْكَ قُرَيْشٌ هَذَا الْأَمْرَ لِحُبِّهَا إِيَّاكَ فَحَمَلْتَ بَنِي أُمَيَّةَ وَ بَنِي أَبِي مُعَيْطٍ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَيْءِ فَسَارَتْ إِلَيْكَ عِصَابَةٌ مِنْ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ فَذَبَحُوكَ عَلَى فِرَاشِكَ ذَبْحاً»؛ «گویا میبینم که خلافت را قریش به دست تو دادهاند و بنیامیه و بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار میکنی و بیت المال را در اختیار آنان میگذاری و (بر اثر شورش مسلمین) گروهی از گرگان عرب تو را در بسترت سر میبرند!»[۸]. سرانجام ابوطلحه انصاری را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانهای جمع کنند، تا برای تعیین جانشین او به مشورت بپردازند؛ هر گاه پنج نفر به کسی رأی دهند و یک نفر در مخالفت پافشاری کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند، و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، آن گروهی را که عبدالرحمان بن عوف در میان آنهاست، مقدم دارند و بقیه را اگر در مخالفت پافشاری کنند، گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقی حاصل نشد، همه را گردن بزنند، تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب کنند! سرانجام طلحه که میدانست با وجود علی(ع) و عثمان خلافت به او نخواهد رسید، و از امیرمؤمنان علی(ع) دل خوشی نداشت، جانب عثمان را گرفت، در حالی که زبیر حق خود را به علی(ع) واگذار کرد. سعد بن ابی وقاص حق خویش را به پسر عمویش عبدالرحمان بن عوف داد. بنابراین، شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: علی(ع)، عبدالرحمان و عثمان.
عبدالرحمان نخست رو به علی کرد و گفت: با توبیعت میکنم که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و روش ابوبکر و عمر رفتاری کنی. علی(ع) در پاسخ گفت: میپذیرم، ولی طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و نظر خودم عمل میکنم. عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود. عثمان آن را پذیرفت. عبدالرحمان سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید؛ لذا دست عثمان را به خلافت فشرد. این جا بود که علی(ع) به عبدالرحمان فرمود: «به خدا سوگند! تو این کار را نکردی، مگر این که از او انتظار داری؛ همان انتظاری که خلیفه اول و دوم از یکدیگر داشتند؛ ولی هرگز به مقصود خود نخواهی رسید!»[۹]. در اینجا چند نکته قابل توجه است: اول: نحوه تشکیل شورای شش نفره به گونهای بود که پیشبینی شده بود، خلافت به علی(ع) نرسد؛ چراکه طلحه از قبیله «تَیْم» و پسر عموی عایشه بود. یعنی از همان قبیلهای که ابوبکر به آن تعلق داشت و آنان تمایلی به علی(ع) نداشتند.
سعد بن ابی وقاص نیز مادرش از بنیامیه بود و داییها و نزدیکانش در جنگهای اسلام در برابر کفر و شرک، به دست علی(ع) کشته شده بودند و به همین سبب، او حتی در زمان خلافت علی(ع) نیز با آن حضرت بیعت نکرد و عمر بن سعد، جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراین، کینهتوزی او نسبت به علی(ع) مسلم بود و به همین دلیل، وی نیز به علی(ع) متمایل نبود. شخص دیگر عبدالرحمان بن عوف است که وی نیز داماد عثمان بود؛ چراکه شوهر «ام کلثوم» خواهر عثمان بود. در نتیجه، فقط زبیر که به علی(ع) علاقه داشت، جانب آن حضرت را میگرفت و بقیه آراء به نفع عثمان ریخته میشد. علی(ع) در خطبه شقشقیه[۱۰] همین ماجرا را به گونهای فشرده بیان کرده است. فرمود: «فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ»؛ سرانجام یکی از آنها (اعضای شورا) به خاطر کینهاش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش به دیگری (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست»[۱۱].
علاوه بر آن، عمر به صراحت معایبی برای طلحه و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف برشمرد، که در واقع عدم شایستگی آنان را به خلافت میرساند. درباره طلحه گفت: رسول خدا(ص) در ماجرای آیه حجاب به خاطر سخنی که گفته بودی از تو ناراضی بود[۱۲]. به سعد بن ابی وقاص گفت: تو مرد جنگ هستی که به درد خلافت و رسیدگی به امور مردم نمیخوری[۱۳]. به عبدالرحمان بن عوف نیز گفت: تو مردی ضعیف هستی و مرد ضعیفی همانند تو، شایسته این جایگاه نیست[۱۴]. او با این سخنان گویا به این افراد فقط حق رأی میداد، که از میان علی(ع) و عثمان یکی را برگزینند؛ اما با یک چینش حساب شده، کفه ترازو را به نفع عثمان سنگینتر کرد. شاید بر همین اساس بود که صاحبنظران سیاسی از قبل پیشبینی میکردند که حکومت به علی(ع) نخواهد رسید و آن حضرت را از شرکت در جلسه شورا منع میکردند. بنابر نقل طبری، ابن عباس به علی(ع) گفت: وارد این شورا مشو! امیرمؤمنان(ع) پاسخ داد: نمیخواهم از جانب من مخالفتی صورت پذیرد. ابن عباس گفت: إِذاً تَرَی مَا تَکْرَهُ؛ در این صورت آنچه را که خوشایند تو نیست، خواهی دید»[۱۵].
امیرمؤمنان علی(ع) برای آنکه خود را شایسته خلافت و امامت میدانست، لازم دید در آن جلسه شرکت کند و با استدلال، حقانیت خویش را به اثبات رساند و همین اقدام را نیز کرد؛ اما بار دیگر آن نقشه مرموزانه کار خود را کرد و مردم از رهبری علی(ع) بیبهره شدند. علاوه بر آن، علی(ع) نمیخواست به ایجاد شکاف و مخالفت متهم شود، و تا نگویند اگر حضرت در آن مجلس شرکت میکرد، حقش را به وی میدادند، از این رو مولا(ع) مصلحت را به حضور در آن شورا دید.
دوم: جای تعجب نیست که عمر شورایی آن چنانی تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد؛ چراکه عثمان نیز برای رسیدن عمر به خلافت- پس از ابوبکر- خدمتی بزرگ به وی کرد. «ابن اثیر» مورخ معروف میگوید: ابوبکر در حال احتضار، عثمان را احضار کرد تا وصیتی در امر خلافت بنویسد. به او گفت: بنویس: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ این وصیتی است که ابوبکر به مسلمانان نموده است اما بعد.»... ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولی عثمان خودش این جملهها را نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ وَ لَمْ آلُکُمْ خَیْراً»؛ من عمر بن خطاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی برای شما فروگذار نکردم!». هنگامی که عثمان این جمله را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او خواند. ابوبکر تکبیر گفت! و سپس افزود: من تصور میکنم (این که عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی برای این بود که) ترسیدی اگر من به هوش نیایم و بمیرم مردم اختلاف کنند. عثمان گفت: آری! چنین بود. ابوبکر در حق او دعا کرد![۱۶]. راستی چه خدمتی از این بالاتر؟![۱۷].
پیامدهای خلافت عثمان و نقش آن در تحکیم قدرت بنیامیه
با انتخاب عثمان[۱۸] به خلافت، بنیامیه که دشمنی آنان با اسلام و رسول خدا(ص) از همان آغاز آشکار بود، قدرت یافتند و زمینههای انتقام از آل رسول الله(ص) فراهم شد. قدرت در خاندانی قرار گرفت که در تمامی جنگها بر ضد رسول خدا(ص) به طور مستقیم یا غیرمستقیم مشارکت داشتند و قدرت و نفوذ رسول خدا(ص) را امری دنیوی و چیزی همانند سلطنت و حکومت میدانستند، نه ناشی از رسالت و نبوت. به همین خاطر، پس از قدرت یافتن عثمان، ابوسفیان روزی خطاب به عثمان گفت: صَارَتْ إِلَیْکَ بَعْدَ تَیْمٍ وَ عَدِیٍّ فَأَدِرْهَا کَالْکُرَةِ، وَاجْعَلْ أَوْتَادَهَا بَنِي أُمَیَّةَ، فَإِنَّمَا هُوَ الْمُلْکُ وَ لَا أَدْرِي مَا جَنَّةٌ وَ لَا نَارٌ؛ «این خلافت پس از قبیله تیم (ابوبکر) و عدی (عمر) به تو رسیده است. اکنون آن را همچون توپ (میان قبیله خودت) بگردان و پایههای آن را بنیامیه قرار ده! (این نکته را بدان که) فقط مسأله، فرمانروایی است (نه خلافت اسلامی) من که بهشت و دوزخی را نمیشناسم!».
این سخن به اندازهای زشت و ناپسند بود که عثمان نیز از آن بر آشفت و به ابوسفیان تندی کرد[۱۹]. همچنین در تاریخ آمده است در همان ایام، ابوسفیان به قبر جناب حمزه(ع) لگد زد و گفت: ای ابوعماره! (کنیه جناب حمزه است)! مسألهای که دیروز بر سر آن شمشیر کشیده بودیم، امروز به دست کودکان ما رسیده و با آن بازی میکنند: «یَا أَبَا عُمَارَةِ! إِنَّ الْأَمْرَ الَّذِي اجْتَلَدْنَا عَلَیْهِ بِالسَّیْفِ، أَمْسَی فِي یَدِ غِلْمَانِنَا الْیَوْمَ یَتَلَعَّبُونَ بِهِ»[۲۰]. ولی متأسفانه عثمان بنیامیه را از مناصب حکومتی دور نکرد و با دادن پستهای مختلف و اموال فراوان به آنان، عملاً در مسیر تقویت جبهه بنیامیه کوشید! کارهایی که در زمان عثمان سبب تقویت جبهه نفاق و تضعیف اسلام و مؤمنان گردید فراوان است و ما در اینجا بخشهایی از آن را بازگو میکنیم:
مناصب کلیدی در اختیار امویان
سرزمین شام که از قبل در اختیار معاویه قرار داشت، در زمان خلافت عثمان نیز، همچنان در اختیار او بود و معاویه بیش از گذشته در جهت تقویت پایههای امارت خویش میکوشید. این سخن برای محققان غیر متعصب آشکار است که معاویه کسی بود که هرگز اسلام را باور نکرد. به تعبیر دانشمند معروف معاصر، ویل دورانت: «معاویه در کار دنیا ورزیده بود و به دین پایبند نبود. دین را پلیسی کم خرج میدانست که نمیباید میان او و تمتع از لذات دنیا حایل شود!»[۲۱]. عثمان، ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خویش[۲۲] را والی کوفه ساخت. ولید کسی است که آیه ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[۲۳] درباره او نازل شده است. علامه امینی ادعای اجماع آگاهان به تأویل و تفسیر قرآن را بر این شأن نزول نقل میکند[۲۴].
ولید کسی است که به گفته مسعودی، پیامبر(ص) وی را اهل دوزخ دانسته است[۲۵]. وی به هنگام فرمانداری کوفه خلافکاریهای زیادی انجام میداد که یکی از آنها نوشیدن خمر بود. روزی با همان حال برای نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند[۲۶]. پس از عزل ولید- به سبب اعتراض همگانی و ایجاد جو بدبینی میان مسلمین- عثمان «سعیدبن عاص» (یکی دیگر از امویان) را فرماندار کوفه ساخت. از وی نیز اموری زشت در آنجا سرزد[۲۷]. سعید بن عاص از سرِ غرور و استبداد و بهرهگیری همه جانبه از امارت کوفه، آن شهر را «بستان قریش!» نامید که مورد اعتراض «مالک اشتر» قرار گرفت[۲۸]. فرماندار دیگر عثمان «عبدالله بن عامر بن کریز» است که پسر دایی عثمان بود. وی پس از عزل «ابوموسی اشعری» توسط خلیفه، والی بصره شد. عبدالله فقط ۲۵ سال داشت! که فرماندار این شهر بزرگ شد.
وی فردی رفاه طلب، خوشگذران و اهل ریخت و پاش بود. شیوه حکومتی وی مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت؛ ولی عثمان به اعتراضات ترتیب اثری نداد[۲۹]. یکی دیگر از فرمانداران عثمان از قبیله بنیامیه، «عبدالله بن ابی سرح» برادر رضاعی عثمان بود. وی از سوی عثمان والی مصر شد. درباره وی نوشتهاند: او از دشمنان سرسخت رسول خدا(ص) بود که آن حضرت را مورد استهزا قرار میداد و از این رو، رسول خدا(ص) فرمود: خون او هدر است، هر چند به پرده خانه کعبه چسبیده باشد. به همین دلیل، وی مدتی فراری بود، تا آنکه پس از مدتی به مکه آمد و به عثمان پناهنده شد و عثمان نیز او را پنهان نمود. آنگاه وی را در فرصتی مناسب نزد رسول خدا(ص) آورد و برای او شفاعت کرد. رسول اکرم(ص) پس از سکوتی او را عفو کرد. پس از آنکه عثمان به اتفاق عبدالله خارج شد، رسول خدا(ص) فرمود: این سکوت من برای آن بود که کسی برخیزد و او را گردن بزند.... او پس از آنکه به ظاهر اسلام آورد، مرتد شد. عبداللّه بن ابی سرح به هنگام فرمانداری مصر، با ستم و بیدادگری با مردم رفتار میکرد و همین سبب شکایت مصریان از وی نزد عثمان شد[۳۰].[۳۱].۱۳۱
مروان بن حکم مشاور عالی عثمان
از دیگر امویان که نقش بسزایی در تصمیمگیریهای عثمان داشت، مروان بن حکم بود. عثمان در سالهای نخستین حکومت خویش، عموی خود «حَکَم بن ابی العاص» و پسرش «مروان بن حکم» را که طرید (تبعیدی) رسول خدا(ص) بودند، به مدینه بازگرداند. «ابن قتیبه» و «ابن عبد ربه» و «ذهبی» که همگی از معاریف اهل سنت هستند، میگویند: از جمله اموری که مردم بر عثمان انتقاد داشتند، این بود که «حکم بن ابی العاص» را نزد خود جای داد، در حالی که ابوبکر و عمر حاضر به این کار نشدند![۳۲]. عثمان «حَکَم» را مقرب خویش ساخت و جبه خز (لباس گران قیمت) بر او پوشانید و جمعآوری زکات طایفه «قضاعه» را بر عهده او گذاشت و آنگاه همه آن مبلغ را- که سیصد هزار درهم بود- به وی بخشید.
مهمتر از آن، بزرگداشت «مروان بن حکم» است[۳۳]. مروان که پسرعموی خلیفه بود، مورد توجه ویژه عثمان قرار داشت. وی را به دامادی خویش انتخاب کرد و آنگاه او رابه عنوان معاون و مشاور عالی خود برگزید. محققان میگویند: هر چند خلافت به ظاهر در دست عثمان قرار داشت، ولی نفوذ مروان به گونهای بود که چنین به نظر میرسید، عثمان فقط به اسم خلیفه است! و خلیفه واقعی مروان است![۳۴]. علی(ع) نیز با اشاره به این واقعیت و نفوذ و سلطه مروان در دستگاه خلافت و تأثیرپذیری عثمان از وی، خطاب به عثمان فرمود: «اَمَا رَضِیتَ مِنْ مَرْوَانَ وَ لَا رَضِیَ مِنْکَ إِلَّا بِتَحَرُّفِکَ عَنْ دِینِکَ، وَ عَنْ عَقْلِکَ مِثْلُ جَمَلَ الظَّعِینَةِ یُقَادُ حَیْثُ یُسَارُ بِهِ»؛ «تو از مروان راضی نمیشوی و او از تو خشنود نمیشود؛ جز آنکه دین و عقلت را به انحراف بکشاند و (تو در برابر او) همانند شتری هستی که او را به هر سو بخواهند میکشند!»[۳۵].
در ماجرای شکایت و تظلم مردم از فرمانداران عثمان و مراجعه آنان به مدینه و وعدههای عثمان به رسیدگی به دادخواهی آنان، و سپس پیمانشکنی خلیفه، نقش مروان بسیار آشکار است که در منابع معتبر تاریخی به آن پرداخته شده است. او چنان نفوذی در دستگاه خلافت عثمان داشت که اجازه نمیداد مردم به حداقل خواستههای مشروع خویش دست یابند و پیوسته عثمان را به مجازات دادخواهان تشویق میکرد. تا آنجا که همسر عثمان (نائله) از شوهرش میخواهد به سخنان مروان توجهی نکند؛ چراکه نائله معتقد بود مروان و دیگر افراد بنیامیه عاقبت عثمان را به کشتن خواهند داد![۳۶]. آری؛ عثمان بسیار قبیله و خویشاوندان خود را دوست میداشت و از این رو، آنان را بر جان و مال مردم مسلط ساخت و ریاست و امارت بسیاری از شهرهای اسلامی را به آنان سپرد. دلبستگی عثمان به بنیامیه به قدری است که گفته است: «لَوْ أَنَّ بِیَدِي مَفَاتِیحَ الْجَنَّةِ لَأَعْطَیْتُهَا بَنِي أُمَیَّةَ حَتَّی یَدْخُلُوهَا مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ»؛ «اگر کلیدهای بهشت در اختیارم باشد تمام آن را به بنیامیه میبخشم تا همگی وارد بهشت شوند»[۳۷].[۳۸].
روان شدن سیل اموال به سوی بنیامیه
کار دیگری که در زمان عثمان سبب تقویت جبهه نفاق، به ویژه بنیامیه شد، بخششهای عجیب و بیحساب عثمان نسبت به این گروه بود که سبب تقویت مالی آنان گردید که ذیلاً به بخشی از آن اشاره میشود:
- به مروان بن حکم خمس غنایم آفریقا را بخشید که مبلغ آن ۵۰۰ هزار دینار (مثقال طلا) بوده است و مبلغ یکصد هزار درهم (نقره) دیگر از بیت المال به او بخشید که مورد اعتراض زید بن ارقم کلیددار بیت المال قرار گرفت.
- مبلغ دویست هزار نیز به ابوسفیان بخشید.
- از غنایم جنگ دیگری در آفریقا مبلغ یکصد هزار دینار به عبدالله بن ابی سرح (برادر رضاعی خود) بخشید.
- مبلغ سیصد هزار درهم به حارث بن حکم (برادر مروان بن حکم) بخشید.
- به سعید بن عاص اموی مبلغ یکصد هزار درهم بخشید.
- به عبدالله بن خالد اموی مبلغ سیصد هزار درهم بخشید و به گفته یعقوبی: عثمان دختر خویش را به تزویج عبدالله درآورد و آنگاه مبلغ ۶۰۰ هزار درهم به وی عنایت کرد!
- ابوموسی اشعری (والی بصره[۳۹]) مقدار فراوانی از اموال عراق را برای عثمان فرستاد که وی نیز همه را میان بنیامیه تقسیم کرد.
این بخششها غیر از اموال فراوانی بود که عثمان برای خود اندوخته بود. در تاریخ آمده است که وقتی عثمان کشته شد، میلیونها درهم و بیش از ۵۰۰ هزار دینار برای خود ذخیره کرده بود و یک هزار شتر و یک هزار برده و تعداد زیادی اسب و اموال دیگری نیز برای خود اندوخته بود![۴۰].
آری؛ این بخششهای بیحساب و کتاب بود که مورد اعتراض مردم قرار گرفت و در نهایت به شورش عمومی انجامید. امیرمؤمنان علی(ع) درباره دوران حکومت عثمان و سوء استفاده خاندان وی از بیت المال میفرماید: «وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»؛ «بستگان پدریاش (بنیامیه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنهای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند»[۴۱]. در واقع، عثمان با چنین امتیازاتی، طبقه جدید اشرافی و ممتاز را پدید آورد که رهآورد آن شورشهای مردمی و آثار و پیامدهایی بود که سالها دامان اسلام را گرفت. به هر حال، بنیامیه در زمان عثمان هم دارای قدرت و فرمانروایی شدند و هم از ثروت سرشاری بهرهمند گردیدند و بیتردید این امتیازات سبب قدرت حزب نفاق، در مقابله با اسلام راستین و مکتب نبوی(ص) گردید. این فصل را با سخنی از «جرج جرداق» نویسنده معروف معاصر، به پایان میبریم. وی درباره تقویت بنیامیه توسط عثمان مینویسد: وَ جَعَل [عثمان] فی ایدیهم مفتاحَ بیتِ الْمال، و سیفَ السّلطان؛ «عثمان، هم کلید بیت المال و هم شمشیر سلطان را در دستان بنیامیه قرار داده بود!»[۴۲].[۴۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱ ص ۱۸۵
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۹ ص ۵۵. دربارۀ شورای خلافت از جمله ر. ک: «حیاة الامام الحسین بن علی»، ج ۱ ص ۳۱۱ و ۳۱۸
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۴۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۵، ص۵۷؛ تذکرة الخواص، ص۵۷؛ النص و الاجتهاد، ص۱۶۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۳ چاپ مؤسسه اعلمی
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۱۷.
- ↑ منظور از آیه حجاب آیه ﴿فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ [«و چون از آنان چیزی خواستید از پشت پردهای بخواهید» سوره احزاب، آیه ۵۳] است که درباره زنان پیامبر آمده است. طلحه گفت: پیامبر میخواهد امروز آنها را از ما بپوشاند، ولی فردا که از دنیا رفت، ما با آنان ازدواج میکنیم. پس از این سخن آیه ۵۳ سوره احزاب نازل شد و ازدواج با همسر رسول خدا(ص) را پس از رحلت آن حضرت ممنوع کرد. نکته قابل توجه آن است که این سخن عمر، درباره طلحه در تناقض آشکاری است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضی بود.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
- ↑ رجوع کنید به: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۵- ۱۸۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۲- ۲۹۷؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۲ (با تفاوت در تعبیرات)؛ پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۱، ص۳۶۸- ۳۷۰.
- ↑ خطبه سوم نهج البلاغه.
- ↑ برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به: پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۱، ص۳۶۶- ۳۵۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۳. در تاریخ ابن اثیر آمده است: عباس نیز علی(ع) را از شرکت در آن شورا نهی کرده بود. (کامل، ج۳، ص۶۸).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۲۵؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۷۶ و ۶۷۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۲۵.
- ↑ عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه بن عبد شمس.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۴۱۶ (شماره ۳۰۱۷). این سخن، با تعبیرات دیگری نیز در دیگر منابع اهل سنت آمده است. (رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۸، ص۱۸۵؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۶۸).
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۳۶.
- ↑ تاریخ تمدن ویل دورانت، عصر ایمان، فصل دهم.
- ↑ مسعودی تصریح میکند که ولید برادر عثمان از جانب مادر بود (مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۷).
- ↑ «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۲۷۶.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴.
- ↑ ماجرای شراب نوشیدن ولید به قدری مشهور است که حتی در کتاب صحیح مسلم (کتاب الحدود، باب حد الخمر، حدیث ۳۸) نیز آمده است. (برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: الغدیر، ج۸، ص۱۲۰ به بعد).
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۱۲۰ به بعد؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۵.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۹؛ حیاه الامام الحسین بن علی(ع)، ج۱، ص۳۴۴- ۳۴۵.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۴۱؛ اسدالغابه، ج۳، ص۱۷۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۲۴- ۲۲۶؛ حیاه الامام الحسین بن علی(ع)، ج۱، ص۳۵۱- ۳۵۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۷۹.
- ↑ رجوع کنید به: الغدیر، ج۸، ص۲۴۱ به بعد.
- ↑ درباره خباثت و مذمت از مروان و خلافکاریهای او رجوع کنید به: الغدیر، ج۸، ص۲۶۰ به بعد.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۱، ص۳۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۹۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۴۷. در خطبه ۱۶۴ نهج البلاغه نیز آمده است: «فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ»؛ «در این پیری و پایان عمر، خود را ابزار دست مروان مساز که تو را به هر سو بخواهد، براند».
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۹۶؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ کنز العمال، ج۱۳، ص۵۲۷؛ مسند احمد، ج۱، ص۶۲؛ اسد الغابة، ج۳، ص۳۸۰؛ الغدیر، ج۸، ص۲۹۱. در امالی مفید از قول عثمان آمده است که گفت: «وَ لَوْ كُنْتُ جَالِساً بِبَابِ الْجَنَّةِ ثُمَّ اسْتَطَعْتُ أَنْ أُدْخِلَ بَنِي أُمَيَّةَ جَمِيعاً الْجَنَّةَ لَفَعَلْتُ»؛ اگر بتوانم کنار در بهشت بنشینم و توان آن را داشته باشم که همه بنیامیه را وارد بهشت سازم، حتماً چنین کاری خواهم کرد». (امالی مفید، ص۷۱، و بحارالانوار، ج۳۱، ص۴۸۱).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۳۳.
- ↑ طبری مینویسد: ابوموسی اشعری به مدت شش سال والی بصره بوده است، تا آنکه عثمان پس از آن، وی را عزل و عبدالله بن عامر (پسر دایی خود) را والی آنجا کرد (تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۹).
- ↑ مرحوم علامه امینی فهرستی از این بخششهای عثمان را با استفاده از کتابها و منابع معتبر تاریخی نقل کرده است. (الغدیر، ج۸، ص۲۵۷- ۲۸۶). همچنین رجوع کنید به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۸- ۱۹۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲ به بعد؛ حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۱، ص۳۵۴- ۳۶۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه سوم.
- ↑ الامام علی صوت العدالة الانسانیة، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۳۵.