←منابع
جز (جایگزینی متن - 'سواره نظام' به 'سوارهنظام') |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
مؤرخان، شمار شهدای این جنگ را شصت و پنج<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۰.</ref>، شصت و هشت<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۸.</ref>، هفتاد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۸؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۲-۱۲۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸.</ref>، هفتاد و سه<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸-۳۳۴.</ref> و هفتاد و چهار<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۰۰.</ref> تن برشمردهاند که [[حمزه]] [[سیدالشهداء]]، [[عبدالله بن جحش]]، [[مصعب بن عمیر]]، شماس بن عثمان و دیگران از جمله آنان بودند. همچنین مؤرخان، تلفات [[قریش]] را بیست و دو<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۹.</ref>، بیست و سه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۳؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱.</ref> یا بیست و هشت نفر<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.</ref> ذکر کردهاند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[غزوه احد (مقاله)|غزوه احد]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. | مؤرخان، شمار شهدای این جنگ را شصت و پنج<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۰.</ref>، شصت و هشت<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۸.</ref>، هفتاد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۸؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۲-۱۲۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸.</ref>، هفتاد و سه<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸-۳۳۴.</ref> و هفتاد و چهار<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۰۰.</ref> تن برشمردهاند که [[حمزه]] [[سیدالشهداء]]، [[عبدالله بن جحش]]، [[مصعب بن عمیر]]، شماس بن عثمان و دیگران از جمله آنان بودند. همچنین مؤرخان، تلفات [[قریش]] را بیست و دو<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۹.</ref>، بیست و سه<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۳؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱.</ref> یا بیست و هشت نفر<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.</ref> ذکر کردهاند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[غزوه احد (مقاله)|غزوه احد]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. | ||
==سرچشمه وقوع [[جنگ]]== | |||
هنگامی که [[قریش]] در [[جنگ بدر]] [[شکست]] خوردند و با دادن هفتاد کشته، و هفتاد [[اسیر]] به [[مکه]] مراجعت کردند، [[ابوسفیان]] به [[مردم]] مکه [[اخطار]] کرد نگذارند [[زنان]] بر کشتههای [[بدر]] [[گریه]] کنند؛ زیرا [[اشک]] چشم، [[اندوه]] را از بین میبرد، و [[عداوت]] و [[دشمنی]] را نسبت به محمد از قلبهای آنان زایل میکند. ابوسفیان خود [[عهد]] کرده بود مادام که از [[قاتلان]] جنگ بدر [[انتقام]] نگیرد، با [[همسر]] خود همبستر نشود! | |||
به هر حال طایفۀ قریش با هر وسیلهای که در [[اختیار]] داشتند، مردم را به جنگ با [[مسلمانان]] تحریک میکردند و فریاد «انتقام، انتقام» در [[شهر مکه]] طنینانداز بود. | |||
در سال سوّم [[هجرت]]، قریش به [[عزم]] جنگ با [[پیامبر]]، با سه هزار سوار و دو هزار پیاده، با تجهیزات کافی از مکه خارج شدند، و برای اینکه در میدان جنگ بیشتر [[استقامت]] کنند، بتهای بزرگ و زنان خود را نیز با خود حرکت دادند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۲.</ref> | |||
===گزارش به موقع عباس=== | |||
[[عباس عموی پیامبر]] هنگامی که دید [[لشکر]] نیرومند قریش به قصد جنگ با پیامبر از مکه بیرون آمد، بیدرنگ نامهای نوشت، و به وسیله مردی از [[قبیله]] «[[بنی غفار]]» به [[مدینه]] فرستاد. پیک عباس به سرعت به سوی مدینه روان شد، هنگامی که پیامبر از جریان مطلع شد با سعد بن ابی [[ملاقات]] کرد و گزارش عباس را به او رساند، و حتی المقدور سعی میشد این موضوع مدتی پنهان بماند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۲.</ref> | |||
==[[پیغمبر]]{{صل}} با مسلمانان [[مشورت]] میکند== | |||
در همان [[روز]] که نامۀ عباس به پیامبر{{صل}} رسیده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد که به راه مکه و مدینه بروند و از اوضاع لشکر قریش اطلاعاتی بهدست آورند. | |||
دو [[بازرس]] محمد{{صل}} که برای کسب اطلاع رفته بودند، طولی نکشید برگشتند، و چگونگی قوای قریش را به پیغمبر{{صل}} رساندند، و گفتند که این [[سپاه]] نیرومند تحت [[فرماندهی]] خود ابوسفیان است. | |||
پیامبر{{صل}} پس از چند روز، همۀ [[اصحاب]] و [[اهل]] مدینه را [[دعوت]] کرد و برای رسیدگی به این وضع جلسهای تشکیل داد، و موضوع [[دفاع]] را آشکارا با آنها در میان گذاشت، سپس در اینکه در داخل [[مدینه]] به [[پیکار]] دست زنند، و یا اینکه از [[شهر]] خارج شوند، با [[مسلمانان]] به [[مذاکره]] پرداخت، عدهای گفتند که از مدینه خارج نشویم، و در کوچههای تنگ شهر با [[دشمن]] بجنگیم؛ زیرا در این صورت حتی مردان [[ضعیف]] و [[زنان]] و [[کنیزان]] نیز به [[لشکر]] میتوانند کمک کنند. | |||
[[عبدالله بن ابی]] بعد از گفتن این سخنان اضافه کرد: ای [[رسول خدا]]! تاکنون هیچ دیده نشده است ما داخل حصارها و درون خانۀ خود باشیم، و دشمن بر ما [[پیروز]] شود! | |||
این [[رأی]] بخاطر وضع خاص مدینه در آن [[روز]] مورد توجه [[پیغمبر]]{{صل}} هم بود، او نیز میخواست در مدینه توقف کنند و در داخل شهر با [[قریش]] به مقابله پردازند، ولی گروهی از [[جوانان]] و جنگجویان با این رأی مخالف بودند، [[سعد بن معاذ]] و چند نفر از قبیلۀ [[اوس]]، برخاسته گفتند: ای [[پیامبر]]! در گذشته کسی از [[عرب]] [[قدرت]] اینکه در ما [[طمع]] کند نداشته است، با اینکه در آن موقع ما [[مشرک]] و [[بتپرست]] بودیم، و هم اکنون که تو در میان ما هستی، چگونه میتوانند در ما طمع کنند، نه، حتماً باید از شهر خارج شده با دشمن بجنگیم، اگر کسی از ما کشته شود شربت [[شهادت]] نوشیده است، و اگر هم کسی [[نجات]] یافت به [[افتخار]] [[جهاد در راه خدا]] نائل شده است. | |||
اینگونه سخنان و [[حماسهها]] طرفداران خروج از مدینه را بیشتر کرد بهطوری که طرح عبدالله بن ابی در [[اقلیت]] افتاد. | |||
خود پیغمبر{{صل}} با اینکه [[تمایل]] به خروج از مدینه نداشت به این [[مشورت]] [[احترام]] گذاشت و نظریه طرفداران خروج از مدینه را [[انتخاب]] کرد و با یک نفر از [[اصحاب]] برای مهیا کردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلی را که در دامنه [[کوه]] [[احد]] از جهت شرایط نظامی موقعیت حساسی داشت برای اردوگاه انتخاب فرمود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۲.</ref> | |||
===[[مسلمانان]] برای [[دفاع]] آماده میشوند=== | |||
آن [[روز]]، [[روز جمعه]] بود که [[پیامبر]]{{صل}} این [[مشورت]] را به عمل آورد، پس از آن برای ادای [[خطبه]] [[نماز جمعه]] ایستاد، بعد از [[حمد]] و ثنای [[خداوند یکتا]]، مسلمانان را از نزدیک شدن [[سپاه قریش]] [[آگاه]] ساخت و فرمود: | |||
«اگر شما با [[جان]] و [[دل]] برای [[جنگ]] آماده باشید و با چنین روحیهای با [[دشمنان]] بجنگید [[خداوند]] بهطور [[یقین]] [[پیروزی]] را نصیبتان میکند» و در همان روز با هزار نفر از [[مهاجر]] و [[انصار]] رهسپار اردوگاه شدند. | |||
[[پیغمبر]]{{صل}} شخصاً [[فرماندهی]] [[لشکر]] را به عهده داشت، و قبل از آنکه از [[مدینه]] خارج شوند دستور داد سه [[پرچم]] ترتیب دهند، یکی را به [[مهاجران]] و دو تا را به انصار اختصاص داد. | |||
پیامبر فاصله میان مدینه و [[احد]] را پیاده پیمود، و در طول راه از صفوف لشکر سان میدید و به دست خود صفوف لشکر را مرتب و [[منظم]] میساخت، تا در یک صف راست و مستقیم حرکت کنند. | |||
[[پیغمبر اکرم]]{{صل}} هنوز به احد نرسیده بود که ضمن بازدید لشکر گروهی را در میان آنها دید که هرگز ندیده بود، پرسید اینها کیستند؟ عرض کردند عدهای از یهودند که با عبدالله ابن ابی هم [[پیمان]] بودهاند، و بدین مناسبت به [[یاری]] مسلمانان آمدهاند، حضرت تأملی کرد و فرمود: «برای [[جنگ با مشرکان]] از [[مشرکان]] نتوان یاری گرفت، مگر اینکه [[مسلمان]] شوند» [[یهود]] این پیشنهاد را قبول نکردند، و همگی به مدینه بازگشتند، و به این ترتیب از قوای یک هزار نفری پیامبر{{صل}} سیصد تن کم شد. | |||
به هر حال پیامبر پس از تصفیۀ لازم، با قوای خود که هفتصد نفر بودند به پای [[کوه]] احد رسید، بعد از ادای [[نماز صبح]] صفوف مسلمانان را آراست. | |||
عبدالله ابن جبیر را با پنجاه نفر از تیراندازان ماهر، [[مأمور]] ساخت در دهانۀ شکاف کوه قرار گیرند، و به آنها اکیداً توصیه کرد که در هر حال از جای خود تکان نخورند و پشت سر [[سپاه]] را [[حفظ]] کنند، و فرمود حتی اگر ما [[دشمن]] را تا [[مکه]] تعقیب کنیم و یا اگر دشمن ما را [[شکست]] داد و ما را تا [[مدینه]] مجبور به [[عقبنشینی]] کرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشوید. | |||
از آن طرف [[ابو سفیان]]، [[خالد بن ولید]] را با دویست سرباز زبده، مراقب این گردنه کرد و دستور داد در کمین باشید تا وقتی که [[سربازان]] [[اسلام]] از این درّه کنار بکشند، آنگاه بلافاصله [[لشکر اسلام]] را از پشت سر مورد [[حمله]] قرار دهید.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۴.</ref> | |||
===[[جنگ]] شروع شد=== | |||
دو [[لشکر]] در مقابل یکدیگر [[صفآرایی]] کرده، مهیای جنگ شدند. این دو سپاه هر کدام به نوعی مردان خود را بجنگ [[تشویق]] میکردند. | |||
[[ابوسفیان]] به نام [[بتهای کعبه]] و جلب توجه [[زنان]] [[زیبا]]، جنگجویان خود را بر سر ذوق و [[شوق]] میآورد! | |||
اما [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[به نام خدا]] و [[مواهب الهی]] [[مسلمانان]] را به جنگ تشویق مینمود. | |||
اینک، صدای «[[الله اکبر]] [[الله]] اکبر» مسلمانان تمام جلگه و دامنه [[احد]] را پر کرده است. و در طرف دیگر میدان، زنان و [[دختران]] [[قریش]]، برای تحریک [[عواطف]] و [[احساسات]] جنگجویان قریش، اشعاری را گویا با دف و [[نی]] میخوانند. | |||
پس از شروع جنگ، مسلمانان با یک حمله شدید توانستند، لشکر قریش را در هم بشکنند، آنها پا به فرار گذاردند، و سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند. | |||
خالد بن ولید که شکست قریش را [[قطعی]] دانست خواست از راه دره خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولی تیراندازان آنها را مجبور به عقبنشینی کردند. | |||
این عقبنشینی قریش باعث شد جمعی از تازه مسلمانان به [[خیال]] اینکه دشمن شکست خورده است برای جمعآوری [[غنائم]] یک مرتبه پستهای خود را ترک کنند، و حتی تیراندازانی که در بالای [[کوه]] ایستاده بودند، سنگر خود را ترک گفتند و به میدان جنگ ریختند، و هر قدر [[عبدالله بن جبیر]] [[دستور پیغمبر]]{{صل}} را متذکر شد به جز عده کمی که عددشان حدود ده نفر بود، در جایگاه حساس خود نایستادند. | |||
نتیجه [[مخالفت]] [[دستور پیامبر]]{{صل}} این شد که «[[خالد بن ولید]]» با دویست نفر دیگر که در کمین بودند چون شکاف [[کوه]] را از [[پاسداران]] خالی دیدند، به سرعت بر سر [[عبدالله ابن جبیر]] تاختند و او را با یارانش کشتند، و از پشت سر به [[لشکر اسلام]] [[حمله]] آوردند. | |||
ناگهان [[مسلمانان]] از هر طرف خود را زیر [[شمشیر]] [[دشمن]] دیدند، [[نظم]] و [[هماهنگی]] آنها از میان رفت، فراریان [[لشکر]] [[قریش]] همین که اوضاع را چنین دیدند، برگشتند و مسلمانان را دایرهوار در میان گرفتند. در همین موقع افسر [[شجاع]] [[اسلام]] [[حمزه سیدالشهداء]] با بعضی دیگر از [[یاران]] شجاع [[پیامبر]] شربت [[شهادت]] نوشیدند، و جز عده معدودی که پروانهوار اطراف [[رهبر]] خود را گرفته بودند بقیه از [[وحشت]] پا به فرار گذاشتند. | |||
در این [[جنگ]] خطرناک آنکه بیش از همه [[فداکاری]] میکرد و هر حملهای که از جانب دشمن به [[پیغمبر]] میشد دفع مینمود، [[علی ابن ابیطالب]]{{ع}} بود. | |||
علی{{ع}} با کمال [[رشادت]] میجنگید، تا اینکه شمشیرش [[شکست]]، پیغمبر{{صل}} شمشیر خود را که موسوم به «[[ذوالفقار]]» بود، به علی{{ع}} داد. سرانجام پیغمبر{{صل}} در جایی سنگر گرفت، و علی{{ع}} همچنان از او [[دفاع]] میکرد، تا آنکه طبق نقل بعضی از [[مورخان]] بیش از شصت زخم به سر، صورت و [[بدن]] او وارد آمد، و در همین موقع بود که پیک [[وحی]] به پیامبر عرضه داشت: ای [[محمّد]]{{صل}}! معنای [[مواسات]] همین است، پیغمبر فرمود: «علی{{ع}} از من است و من از اویم» و [[جبرئیل]] افزود: و من هم از هر دوتای شما! | |||
[[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: پیامبر{{صل}} پیک وحی را میان [[زمین]] و [[آسمان]] [[مشاهده]] کرد که میگوید: {{متن حدیث|لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ}}. | |||
در این اثنا فریادی برخاست که محمد کشته شد! | |||
انتشار این خبر به همان اندازه که در [[روحیه]] [[بتپرستان]] اثر مثبت داشت در میان مسلمانان [[تزلزل]] عجیبی ایجاد کرد، جمعی که [[اکثریت]] را تشکیل میدادند به دست و پا افتاده و از میدان [[جنگ]] به سرعت خارج میشدند، حتی بعضی در این [[فکر]] بودند که با کشته شدن [[پیامبر]] از آئین [[اسلام]] برگردند و از سران [[بتپرستان]] [[امان]] بخواهند، اما در مقابل آنها اقلیتی [[فداکار]] و [[پایدار]] همچون علی{{ع}} و [[ابودجانه]] و [[طلحة]] و بعضی دیگر بودند که بقیه را به [[استقامت]] [[دعوت]] میکردند از جمله «[[انس بن نضر]]» به میان آنها آمد و گفت: ای [[مردم]] اگر محمد{{صل}} کشته شد، خدای محمد کشته نشده، بروید و [[پیکار]] کنید و در راه همان هدفی که پیامبر کشته شد، شربت [[شهادت]] بنوشید، پس از ایراد این سخنان به [[دشمن]] [[حمله]] نمود تا کشته شد، ولی به زودی روشن گردید که پیامبر زنده است و این خبر [[اشتباه]] بوده است یا [[دروغ]].<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۵.</ref> | |||
===چه کسی با صدای بلند گفت محمد{{صل}} کشته شد؟=== | |||
«ابن قمعه» «[[مصعب]]» سرباز [[اسلامی]] را به [[گمان]] اینکه [[پیغمبر]] است با ضربۀ [[سختی]] از پای درآورد و سپس با صدای بلند فریاد زد به «[[لات]] و [[عزی]]» [[سوگند]] که محمد کشته شد! | |||
این [[شایعه]] خواه از طرف [[مسلمانان]] بود، یا از طرف دشمن، بیگمان به نفع اسلام و [[مسلمین]] بود؛ زیرا دشمن به گمان اینکه محمد{{صل}} کشته شد «[[احد]]» را به قصد [[مکه]] ترک گفت، وگرنه قشون فاتح [[قریش]] که شدیدترین [[کینه]] و [[دشمنی]] را نسبت به پیامبر{{صل}} داشتند بدین قصد هم آمده بودند که این دفعه از او [[انتقام]] بگیرند بدون کشتن آن حضرت احد را ترک نمیکردند. | |||
نیروی پنج هزار نفری قریش حتی یک شب هم نخواست پس از [[پیروزی]] در میدان جنگ به صبح برساند همان دم راه مکه را پیش گرفت و حرکت کرد! | |||
خبر کشته شدن پیامبر{{صل}} [[تزلزل]] بیشتری در جمعی از مسلمانان بوجود آورد، و آن عده از مسلمانانی که در میدان جنگ بودند برای اینکه بقیه پراکنده نگردند و تزلزل و [[اضطراب]] آنان بر طرف شود پیغمبر{{صل}} را بالای [[کوه]] بردند تا به مسلمانان نشان دهند که [[پیغمبر]] زنده است، فراریان برگشتند و به دور حضرت جمع شدند. پیغمبر{{صل}} فراریان را ملامت میکرد که چرا در چنان وضع خطرناک فرار کردید، [[مسلمانان]] با اینکه شرمنده بودند زبان عذر گشودند و گفتند: ای پیغمبر [[خدا]]، ما آوازه [[قتل]] تو را شنیدیم و از شدت [[ترس]] فرار کردیم. | |||
[[مفسر]] بزرگ مرحوم [[طبرسی]] از «[[ابوالقاسم بلخی]]» نقل میکند که در [[روز]] [[احد]] همه [[مهاجرین]] و [[انصار]] جز ۱۳ نفر (که با [[پیامبر]] ۱۴ نفر میشدند) فرار کردند از این ۱۳ نفر ۸ نفر از انصار و ۵ نفر از مهاجرین بودند که در شخص این افراد [[اختلاف]] شده به جز علی{{ع}} و [[طلحه]] که همه بالاتفاق گفتهاند آنها فرار نکردند. | |||
بدین ترتیب در [[جنگ احد]] نسبت به مسلمانان خسارات [[مالی]] و جانی فراوانی وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در میدان [[جنگ]] کشته شدند و عدۀ زیادی مجروح افتادند، اما مسلمانان از این [[شکست]] درس بزرگی آموختند که ضامن [[پیروزی]] آنها در میدانهای [[آینده]] شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۷.</ref> | |||
===مرحله خطرناک جنگ=== | |||
پس از پایان جنگ احد [[لشکر]] [[پیروز]] [[مشرکان]] به سرعت به سوی [[مکه]] بازگشت. ولی در اثناء راه این [[فکر]] برای آنها پیدا شد که چرا پیروزی خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر که به [[مدینه]] بازگردند و [[شهر]] را [[غارت]] کنند، و مسلمانان را در هم بکوبند، و اگر محمد{{صل}} هم زنده باشد به قتل برسانند، و برای همیشه فکر آنها از ناحیه [[اسلام]] و [[مسلمین]] راحت شود، به همین جهت [[فرمان]] بازگشت صادر شد و در [[حقیقت]] این خطرناکترین مرحله جنگ احد بود؛ زیرا مسلمانان به قدر کافی کشته و زخمی داده بودند، و طبعاً هیچگونه [[آمادگی]] در آن حال برای تجدید جنگ در آنها نبود، و به عکس [[دشمن]] با روحیۀ [[نیرومندی]] میتوانست این بار جنگ را از سرگیرد و نتیجه نهایی آن را [[پیشبینی]] کند. | |||
این خبر به پیامبر{{صل}} رسید فوراً دستور داد که لشکر احد خود را برای شرکت در [[جنگ]] دیگری آماده کنند، مخصوصاً [[فرمان]] داد که مجروحان [[جنگ احد]] به صفوف [[لشکر]] بپیوندند (در میان آنها علی{{ع}} که بیش از شصت زخم بر تن داشت آماده [[پیکار]] با [[دشمن]] شد)، یکی از [[یاران پیامبر]]{{صل}} میگوید: من از جمله مجروحان بودم ولی زخمهای برادرم از من سختتر و شدیدتر بود، [[تصمیم]] گرفتیم هر طور که هست خود را به [[پیامبر]]{{صل}} برسانیم، چون حال من از برادرم کمی بهتر بود هر کجا برادرم باز میماند او را به دوش میکشیدم و با [[زحمت]]، خود را به لشکر رسانیدیم و به این ترتیب پیامبر{{صل}} و [[ارتش]] [[اسلام]] در محلی به نام «[[حمراء الاسد]]» که از آنجا تا [[مدینه]] هشت میل فاصله بود رسیدند و [[اردو]] زدند. | |||
این خبر به لشکر [[قریش]] رسید و مخصوصاً از این [[مقاومت]] عجیب و شرکت مجروحان در میدان [[نبرد]] [[وحشت]] کردند و شاید [[فکر]] میکردند ارتش تازه نفسی نیز از مدینه به آنها پیوسته. | |||
در این موقع جریانی پیش آمد که [[روحیه]] آنها را ضعیفتر ساخت و مقاومت آنها را در هم کوبید، و آن این که یکی از [[مشرکان]] به نام «[[معبد]] الخزاعی» از مدینه به سوی [[مکه]] میرفت و [[مشاهده]] وضع پیامبر{{صل}} و یارانش او را به [[سختی]] تکان داد، [[عواطف]] [[انسانی]] او تحریک شده و به پیامبر{{صل}} گفت: مشاهده وضع شما برای ما بسیار ناگوار است، اگر استراحت میکردید برای ما بهتر بود. این سخن را گفت و از آنجا گذشت و در [[سرزمین]] «[[روحاء]]» به لشکر [[ابوسفیان]] رسید، ابوسفیان از او درباره [[پیامبر اسلام]]{{صل}} سؤال کرد، او در جواب گفت: محمد را دیدم با لشکری انبوه که تاکنون همانند آن را ندیده بودم، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش میآیند!. | |||
ابوسفیان با [[نگرانی]] و [[اضطراب]] گفت: چه میگویی؟ ما آنها را کشتیم و مجروح ساختیم و پراکنده نمودیم، معبد الخزاعی گفت: من نمیدانم شما چه کردید؟ همین میدانم که لشکری [[عظیم]] و انبوه، هم اکنون در تعقیب شما است!. | |||
[[ابوسفیان]] و [[یاران]] او [[تصمیم]] [[قطعی]] گرفتند که به سرعت، [[عقبنشینی]] کرده و به [[مکه]] باز گردند و برای اینکه [[مسلمانان]] آنها را تعقیب نکنند، و آنها [[فرصت]] کافی برای عقبنشینی داشته باشند از جمعی از [[قبیله عبدالقیس]] که از آنجا میگذشتند و قصد رفتن به [[مدینه]] برای خرید گندم داشتند خواهش کردند که به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و مسلمانان این خبر را برسانند که ابوسفیان و [[بتپرستان]] [[قریشی]] با [[لشکر]] انبوهی به سرعت به سوی مدینه میآیند تا بقیه [[یاران پیامبر]]{{صل}} را از پای درآورند. | |||
هنگامی که این خبر، به [[پیامبر]] و مسلمانان رسید، گفتند: «[[خدا]] ما را کافی است و او بهترین مدافع ما است» اما هر چه [[انتظار]] کشیدند خبری از لشکر [[دشمن]] نشد؛ لذا پس از سه [[روز]] توقف، به مدینه بازگشتند<ref>آیات سوره آل عمران ۱۷۲ تا ۱۷۴ اشاره به این ماجرا میکند. {{متن قرآن|الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ * الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ}} «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیدهاند پاداشی سترگ خواهد بود * کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما همداستان شدهاند، از آنها پروا کنید! اما بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست * پس با نعمت و بخششی از خداوند بازگشتند؛ (هیچ) بدی به آنان نرسید و در پی خشنودی خداوند بودند و خداوند دارای بخششی سترگ است» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲-۱۷۴.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۸.</ref> | |||
===سخنان توخالی=== | |||
بعد از [[جنگ بدر]] و [[شهادت]] پرافتخار جمعی از مسلمانان عدهای در جلسات، مینشستند و پیوسته [[آرزوی شهادت]] میکردند که ای کاش این [[افتخار]] در میدان [[بدر]] نصیب ما نیز شده بود، مطابق معمول در میان آنها جمعی صادق بودند و عدهای متظاهر و [[دروغگو]]، و یا در [[شناسایی]] خود در [[اشتباه]] بودند، اما چیزی طول نکشید که [[جنگ]] وحشتناک [[احد]] پیش آمد، [[مجاهدان]] [[راستین]] با [[شهامت]] فوقالعاده جنگیدند و شربت [[شهادت]] نوشیدند و به آرزوی خود رسیدند اما جمعی از [[دروغگویان]] هنگامی که آثار [[شکست]] را در [[ارتش]] [[اسلام]] [[مشاهده]] کردند از [[ترس]] کشته شدن، فرار کردند، [[قرآن]] آنها را [[سرزنش]] میکند میگوید شما کسانی بودید که آرزوی [[مرگ]] و [[شهادت در راه خدا]] را در [[دل]] میپروراندید پس چرا آن موقع که با چشم خود [[محبوب]] خویش را در برابر خود دیدید فرار کردید؟<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ}} «و مرگ (در راه خداوند) را پیش از آنکه با آن رویاروی گردید نیک آرزو میکردید (اکنون که) آن را (در میدان جنگ) دیدهاید تنها (در آن) مینگرید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۳.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۹.</ref> | |||
===جراحتهای علی{{ع}}=== | |||
از [[امام باقر]]{{ع}} چنین نقل شده که: علی{{ع}} در [[روز]] احد شصت و یک زخم برداشت و [[پیامبر]]{{صل}} «[[ام سلیم]]» و «ام عطیّه» را دستور داد که به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند. چیزی نگذشت که آنها با [[نگرانی]] به [[خدمت]] [[پیغمبر]] عرضه داشتند وضع [[بدن]] علی{{ع}} طوری است که ما هر زخمی را میبندیم دیگری گشوده میشود، و زخمهای تن او آنچنان زیاد و خطرناک است که ما از [[حیات]] او نگرانیم، پیغمبر و جمعی از [[مسلمانان]] به عنوان [[عیادت]] به [[منزل]] علی وارد شدند در حالیکه بدن او یک پارچه زخم و جراحت بود پیامبر با دست [[مبارک]] خود بدن او را مسح میکرد و میفرمود: کسی که در [[راه خدا]] این چنین ببیند آخرین درجه [[مسئولیت]] خود را انجام داده است! و زخمهایی که پیامبر دست بر آن میکشید بزودی التیام مییافت، علی{{ع}} در این هنگام گفت الحمدلله که با این همه، فرار نکردم و پشت به [[دشمن]] ننمودم [[خداوند]] از کوششهای او [[قدردانی]] کرد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۰۰.</ref> | |||
===چرا [[شکست]] خوردیم؟=== | |||
هنگامی که [[مسلمانان]] با دادن تلفات و خسارات سنگین به [[مدینه]] بازگشتند با یکدیگر میگفتند مگر خداوند به ما [[وعده]] فتح و [[پیروزی]] نداده بود؟ پس چرا در این [[جنگ]] شکست خوردیم؟ [[قرآن]] به آنها پاسخ میگوید و علل شکست را توضیح میدهد<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}} «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست میداشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را میخواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.</ref>. | |||
قرآن میگوید: [[وعده خدا]] درباره پیروزی شما کاملاً درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ [[پیروز]] شدید و به [[فرمان خدا]] دشمن را پراکنده ساختید و این وعده پیروزی تا زمانی که دست از [[استقامت]] و [[پیروی]] [[فرمان]] [[پیغمبر]] بر نداشته بودید ادامه داشت، شکست از آن [[زمان]] شروع شد که [[سستی]] و [[نافرمانی]] شما را فرا گرفت یعنی اگر [[تصور]] کردید که وعده پیروزی بدون قید و شرط بوده سخت در [[اشتباه]] بودهاید، تمام وعدههای پیروزی مشروط به پیروی از فرمان خدا است.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۰۰.</ref> | |||
===فرمان [[عفو عمومی]]=== | |||
بعد از مراجعت مسلمانان از [[احد]] کسانی که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف [[پیامبر]]{{صل}} را گرفته و ضمن اظهار [[ندامت]] تقاضای [[عفو]] و [[بخشش]] کردند. | |||
خداوند به [[پیامبر]]{{صل}} دستور [[عفو عمومی]] آنها را صادر کرد و پیامبر{{صل}} با آغوش باز، [[خطاکاران]] توبهکار را پذیرفت. | |||
[[قرآن]] با اشاره به یکی از مزایای فوقالعاده [[اخلاقی]] پیامبر{{صل}} میفرماید: «در پرتو [[رحمت]] و [[لطف]] [[پروردگار]]، تو با [[مردم]] [[مهربان]] شدی در حالی که اگر [[خشن]] و تندخو و [[سنگدل]] بودی از اطراف تو پراکنده میشدند». | |||
سپس دستور میدهد که «از تقصیر آنان بگذر، و آنها را مشمول [[عفو]] خود گردان و برای آنها [[طلب آمرزش]] کن»<ref>{{متن قرآن|فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}} «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل میبودی از دورت میپراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.</ref> یعنی نسبت به بیوفاییهایی که با تو کردند و مصائبی که در این [[جنگ]] برای تو فراهم نمودند از [[حق]] خود درگذر و من برای آنها نزد تو [[شفاعت]] میکنم، و در مورد مخالفتهایی که نسبت به [[فرمان]] من کردند، تو [[شفیع]] آنها باش و [[آمرزش]] آنها را از من بطلب. | |||
به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من میبخشم پیامبر{{صل}} به [[فرمان خدا]] عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت<ref>روشن است که اینجا یکی از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پیامبر{{صل}} غیر از این میکرد زمینه برای پراکندگی مردم کاملاً فراهم بود، مردمی که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلی همه اینها خودشان محسوب میشدند) چنین مردمی نیاز شدید به محبت و دلجویی و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبی و جسمی داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده برای حوادث آینده شوند.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۰۱.</ref> | |||
===خطاب [[پیامبر]] به [[شهیدان]]=== | |||
[[ابن مسعود]] از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نقل میکند که [[خداوند]] به [[ارواح]] شهیدان [[احد]] خطاب کرد و از آنها پرسید: چه آرزویی دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از این چه آرزویی میتوانیم داشته باشیم، که [[غرق]] نعمتهای جاویدان توایم و در [[سایه]] [[عرش]] تو [[مسکن]] داریم، تنها تقاضای ما این است که بار دیگر به [[جهان]] برگردیم و مجدداً در راه تو [[شهید]] شویم، خداوند فرمود: [[فرمان]] تخلفناپذیر من این است که کسی دوباره به [[دنیا]] باز نگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضای ما این است که [[سلام]] ما را به پیامبر{{صل}} برسانی و به بازماندگانمان، حال ما را بگویی و از وضع ما به آنها [[بشارت]] دهی که هیچگونه نگران نباشند<ref>در این رابطه آیۀ ۱۶۹ سوره آل عمران نازل شد. {{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}} «و کسانی را که در راه خداوند کشته شدهاند مرده مپندار که زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میبرند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۰۲.</ref> | |||
===حنظلۀ [[غسیل الملائکه]]=== | |||
«[[حنظلة بن ابی عیاش]]» همان شب که فردای آن [[جنگ احد]] در گرفت میخواست [[عروسی]] کند پیامبر{{صل}} با [[اصحاب]] و [[یاران]] مشغول به [[مشورت]] دربارۀ [[جنگ]] بود، او نزد پیامبر{{صل}} آمد و عرضه داشت که اگر پیامبر{{صل}} به او [[اجازه]] دهد آن شب را نزد [[همسر]] خود بماند، پیامبر{{صل}} به او اجازه داد. | |||
صبحگاهان به قدری [[عجله]] برای شرکت در برنامۀ [[جهاد]] داشت که موفق به انجام [[غسل]] نشد، با همان حال وارد معرکۀ [[کارزار]] گردید، و سرانجام شربت [[شهادت]] نوشید. | |||
پیامبر{{صل}} دربارۀ او فرمود: «[[فرشتگان]] را دیدم که [[حنظله]] را در میان [[آسمان]] و [[زمین]] غسل میدهند!» لذا بعد از آن حنظله به عنوان «غسیل الملائکه» نامیده شد<ref>در بعضی از روایات میخوانیم که آیة ۶۳ سورۀ نور در این داستان نازل شد. {{متن قرآن|لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ}} «پیامبر را میان خویش چنان فرا نخوانید که یکدیگر را فرا میخوانید؛ بیگمان خداوند کسانی از شما را که در پناه کسان دیگر، پنهانی بیرون میآیند میشناسد پس کسانی که از فرمان وی سرمیپیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۰۲.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۱۷۲: | خط ۲۵۹: | ||
# [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | # [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | ||
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداشنژاد|داداشنژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']] | # [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداشنژاد|داداشنژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']] | ||
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|'''قصههای قرآن''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||