جنگ احد در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جنگ احد از مهم‌ترین و عبرت‌آموزترین جنگ‌های دوران پیغمبر (ص) است. این جنگ، یک سال پس از جنگ بدر در سال سوم هجری در دامنه رشته کوه اُحد اتفاق افتاد و مهمترین علت وقوع آن جبران شکست کفار قریش از مسلمانان در جنگ بدر بود. مشورت با مسلمانان منجر به جنگ در بیرون مدینه شد و نتیجه اولیه آن شکست مشرکان بود، اما با سرپیچی تیراندازان و حمله مجدد کفار؛ مسلمانان شکست خوردند و برخی از بهترین یاران پیامبر (ص) مانند حضرت حمزه به شهادت رسیدند. رشادت‌های علی (ع) در احد از وقایع معروف این غزوه است.

مقدمه

غزوه احد دهمین[۱] و به قولی نهمین[۲] و از مهم‌ترین و عبرت‌آموزترین جنگ‌های دوران پیغمبر (ص) است. این جنگ، یک سال پس از جنگ بدر[۳]، در هفتم[۴] یا نیمه[۵] شوال سال سوم هجری و در سی و دومین ماه از هجرتِ[۶] رسول خدا (ص)، در دامنه رشته کوه "اُحد" در شمال مدینه، میان مسلمانان و مشرکان قریش اتفاق افتاد[۷].

احد در پنج کیلومتری شمال شهر مدینه قرار دارد. همه راه‌ها برای نفوذ بیگانگان به شهر مدینه صعب العبور بود. در یک بخش، نخلستان‌های شهر قرار داشت که عبور و مرور را سخت می‌کرد. بخش‌های بزرگی از بیابان‌های اطراف مدینه نیز از گدازه‌های آتش فشان پر بود که به آن «حرة» می‌گفتند، عبور از آن هم مشکل بود. تنها راه سهل و ممکن، در کنار کوه احد قرار داشت که یک منطقه باز و زراعی بود[۸].[۹]

در وجه نام‌گذاری این کوه سرخ‌رنگ که در شمال مدینه (۴ کیلومتری مدینه) قرار دارد[۱۰] گفته شده: بر اثر جدایی‌اش از دیگر کوه‌های منطقه، اُحُد نامیده شده است[۱۱]. برحسب روایات، چون خداوند بر کوه طور سینا تجلّی کرد، چند ‌قطعه از آن جدا شد و در جاهای گوناگون قرار‌گرفت که یک قطعه از آن، کوه اُحُد در مدینه است[۱۲]. در فضیلت آن نقل شده که اُحُد، یکی از کوه‌های بهشت است. پیامبر (ص) فرمود: اُحُد کوهی است که ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم[۱۳].[۱۴]

علت وقوع جنگ احد

در پی شکست کفار قریش از مسلمانان در جنگ بدر که به کشته شدن جمعی از اشراف قریش، منجر شد، باقی مانده قریشیان به مکه بازگشتند. قریشیان بیشتر از یک سال به صور مختلف برای جنگ مقدمات می‌چیدند. به طور مثال مدت‌ها به هیچ کس اجازه ندادند در عزای کشتگان بدر گریه کند تا با این کار، حقد و کینه و غیظ و غضب بازماندگان بدر را زنده نگه دارند[۱۵].

ابوسفیان بن حرب نیز کاروان تجاری قریش را به مکه رسانده و در دارالندوه مستقر کرده بود. جبیر بن مطعم، عکرمة بن ابی‌جهل و صفوان بن امیه با چند نفر از سران قریش که هریک، زخمی از بدر به تن داشتند و پدر یا برادری را از دست داده بودند، نزد ابوسفیان آمدند و پیشنهاد کردند: "خوب است برای انتقام کشته‌شدگان بدر و جنگ با محمد (ص)، اموال کاروان تجاری یا سود به دست آمده از آن را صرف تجهیزات جنگی کنیم. هر کس که در این اموال شرکت دارد از آن صرف نظر کند و همگی آن را به این کار اختصاص دهند و چیزی از آن را جز در جنگ با محمد (ص) صرف نکنند"[۱۶].

این پیشنهاد پذیرفته شد و کالای تجاری که بیشتر از پنجاه هزار دینار ارزش داشتند، برای خرید اسلحه و سایر تجهیزات جنگی هزینه شد[۱۷]. پس قریش جمع شدند و برای خون‌خواهی کشته‌هایشان، خود را آماده ساختند و هم‌پیمانان خود را از کنانه، ثقیف و احابیش به یاری فرا خواندند[۱۸] و سپس به سوی مدینه راه افتادند.

برحسب برخی روایات، در نکوهش کسانی‌که مال خویش را برای مبارزه با اسلام در غزوه اُحُد دادند، این آیه نازل شد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ[۱۹].[۲۰].[۲۱].

یهودیان هم خواستار وقوع این جنگ بودند، بنابراین برای برپایی آن می‌کوشیدند. از جمله کعب بن الاشرف که دشمنی شدیدی با اسلام و پیامبر داشت، به مکه رفت و با خود چهل تن یا بیشتر از یهودیان را همراه، برده بود. کعب بن الاشرف هم شاعر بود و هم بسیار ثروتمند که از هر دو قدرت خود، برای تخریب اسلام و مقابله با پیامبر استفاده می‌کرد[۲۲]. این بار هم در رثای کشتگان بدر شعر سروده بود، در اجتماعات قریش می‌خواند، آتش نهفته کینه‌ها را افروخته می‌کرد[۲۳]. کعب و یهودیانی که وی را در این سفر همراهی کرده بودند، با مردان قریش در مکه بر ضد پیامبر هم‌پیمان شدند[۲۴].

ابوعامر مشهور به راهب که بعدها لقب فاسق گرفت نیز با پنجاه نفر از قبیله خویش به قریش پیوسته بودند، آنها را برای این جنگ تشویق می‌کردند و وعده می‌داد که در برخورد با سپاه اسلام، قبیله او خزرج به کمکش خواهند آمد[۲۵]. در پنجم شوال، مشرکان به «عُریض» ناحیه‌ای در نزدیکی احد رسیدند و چارپایانشان را در مزارع آنجا برای چرا رها کردند[۲۶]. پیامبر نیز با لشکر هزار نفری مسلمانان، از مدینه بیرون آمد[۲۷].

همراهی زنان قریش

ابوسفیان در جای‌گاه ثائر (انتقام‌گیرنده)، فرمان‌دهی سپاه را برعهده گرفت[۲۸] و گریه بر کشتگان بدر را ممنوع کرد[۲۹] صفوان‌بن امیّه پیش‌نهاد کرد زنان را برای یادآوری کشته شدگان بدر و تحریک به خون‌خواهی، همراه خویش سازند[۳۰]. به نظر برخی، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراه ‌خود بردند که از جنگ نگریزند؛ زیرا فرار با ‌زنان دشوار و رها کردن آنان در میدان جنگ ننگ بود[۳۱].

مؤرخان تعداد زنان را پانزده نفر برشمرده‌اند؛ از جمله این زنان، هند دختر عتبه همسر ابوسفیان، ام حکیم همسر عکرمة بن ابی‌جهل، فاطمه دختر ولید بن مغیره و همسر حارث بن هشام، ریطه همسر عمروعاص، سلافه دختر سعد و همسر طلحه بن ابی‌طلحه و... بودند[۳۲].

عبّاس‌ بن عبدالمطّلب عموی پیامبر (ص) طیّ نامه‌ای محرمانه به‌وسیله مردی از بنی‌غفّار رسول خدا را از زمان حرکت و توان نظامی قریش آگاه کرد. زمانی که ابیّ ‌بن کعب نامه را برای حضرت خواند، پیامبر (ص) از او خواست که مضمون نامه را فاش نکند. با این حال، چیزی نگذشت که خبر حرکت قریش در مدینه شایع شد. افزون بر پیک عبّاس، عمرو ‌بن سالم خزاعی یا عدّه‌ای از بنی‌خزاعه که هم پیمان رسول خدا بودند، حضرت را از حرکت و توان نظامیقریش آگاه ساختند[۳۳].

همین که خبر حرکت قریش در مدینه منتشر شد، منافقان و یهودیان مدینه به خبرسازی و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و می‌گفتند: "برای محمد (ص) خبر خوشی نرسیده است"[۳۴].[۳۵]

حرکت قریش به سوی مدینه

سپاه قریش به همراه دیگر قبایل عرب (مانند بنی‌کنانه و ثقیف و اهل تهامه)[۳۶] مرکّب از ۳۰۰۰[۳۷] یا ۵۰۰۰[۳۸] نفر که ۷۰۰ تن از آنان زره‌پوش بودند، همراه ۲۰۰ اسب و ۳۰۰۰ شتر، آماده حرکت شدند[۳۹].

آنان در هر منزل که می‌رسیدند، زنان در حالی که دف و دایره با خود داشتند، بیرون می‌آمدند و با یاد کردن از کشته‌شدگان بدر، مردان را به جنگ تحریض می‌کردند[۴۰] تا اینکه سپاه کفر به "ذوحلیفه" رسید[۴۱].

سپاه قریش، پنجم[۴۲] یا دوازدهم[۴۳] شوّال در دامنه کوه اُحُد نزدیک کوه عینین فرود آمد[۴۴]. درباره اینکه چرا مشرکان در جنوب مدینه که بر سر راهشان بود، فرود نیآمدند و شهر را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّی در تاریخ ذکر نشده است؛ امّا برخی، مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از کنار کوه اُحُد دانسته‌اند[۴۵] و به نظر برخی دیگر، قریش برای چراندن مرکب‌های خود در کشت‌زارهایی معروف به عِرْض که در شمال مدینه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند[۴۶].

رسول خدا (ص) دو نفر را برای تحقیق به بیرون مدینه فرستاد. آنان به سوی اردوگاه دشمن رفتند و پس از بازگشت، گزارش‌های خود را به اطلاع آن حضرت رساندند[۴۷]. پیامبر (ص) به این مقدار اکتفا نکرد و حباب بن منذر را روانه ذوحلیفه کرد تا از آمار نفرات دشمن، اطلاعات دقیقی به دست آورد. او به سوی سپاه قریش رفت و بعد از جمع‌آوری اطلاعات از تعداد نفرات و اسبان و تدارکات سپاه دشمن، به مدینه بازگشت و اطلاعات به دست آمده را در خلوت به رسول خدا (ص) گزارش داد[۴۸].[۴۹]

مشورت با مسلمانان در امر جنگ

گروهی از اصحاب برای جلوگیری از شبیخون دشمن، شب جمعه را به پاسداری از مدینه به‌ویژه مسجد و خانه پیامبر (ص) پرداختند[۵۰]. روز جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن مشورت کرد. نظر خود پیامبر (ص)، ماندن در مدینه بود[۵۱]. عبدالله بن ابی و عده‌ای از بزرگان مهاجر و انصار نیز در این امر با رسول خدا (ص) هم نظر بودند؛ با این استدلال که در کوچه‌های کم عرض مدینه بهتر می‌توان با دشمن مقابله کرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالای بام‌ها و برج‌ها به ما کمک می‌کنند.

اما عده‌ای از جوانان و کسانی که در جنگ بدر توفیق حضور نداشتند، خواستار خروج از مدینه بودند و مصرّانه از پیامبر (ص) می‌خواستند که برای جنگ از مدینه خارج شوند[۵۲]. برخی از ریش سفیدان و خیرخواهان مثل حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، نعمان بن مالک بن ثعلبه و برخی دیگر از اوس و خزرج نیز گفتند: "ای رسول خدا (ص)! می‌ترسیم دشمن تصور کند ما از ترس برخورد با آنان بیرون نرفته‌ایم و این موضوع سبب گستاخی‌شان نسبت به ما شود؛ شما روز بدر، سیصد نفر بودید و خداوند پیروزتان فرمود و حال آنکه امروز، مردم زیادی هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را مسئلت می‌کردیم، اکنون خداوند آن را در کنارمان فراهم ساخته است". همچنین در جاهلیّت هرگاه به ما حمله می‌کردند و ما در شهر می‌ماندیم تا زمانی که بیرون از شهر با آنها نمی‌جنگیدیم، طمعشان از ما قطع نمی‌شد[۵۳].

سرانجام نظر موافقانِ بیرون رفتن از مدینه، بر نظر دیگران ترجیح داده شد. آن روز، پیامبر خاتم (ص) بعد از اقامه نماز جمعه، خطبه خواند و وعده پیروزی داد[۵۴]. سپس به منزل رفت و لباس رزم پوشید. در این هنگام، عده‌ای از آنان که روی بیرون رفتن از مدینه، اصرار داشتند از پافشاری خود پشیمان شدند و به پیامبر (ص) گفتند: "سزاوار نبود که ما بر کاری که خاتم انبیا (ص) خلاف آن را اراده فرموده است اصرار بورزیم. اگر مایل باشی در شهر می‌مانیم"[۵۵]. اما رسول خدا (ص) فرمود: "اکنون دیگر گذشته است؛ چرا که سزاوار نیست بر پیامبری که لباس رزم بپوشد و جنگ نکرده، آن را از تن بیرون آورد"[۵۶]. بدین ترتیب پیامبر اکرم (ص) همراه هزار نفر از اصحاب خود برای جنگ با مشرکان مکه خارج شد[۵۷] و عبدالله بن ام‌مکتوم را جانشین خویش در مدینه قرار داد[۵۸].[۵۹]

بازگشت منافقان به مدینه

وقتی سپاه اسلام به منطقه "شوط" ـ که سر راه احد قرار داشت ـ رسیدند؛ عبدالله بن ابی که موافق بیرون رفتن از مدینه نبود با پیروان خود ـ که ثلث سپاه اسلام را تشکیل می‌دادند ـ بازگشتند[۶۰]؛ او می‌گفت: "محمد (ص) با رأی ما مخالفت کرد و به سخنان کودکان گوش فرا داد. به خدا نمی‌دانیم که چرا بی‌علت، خود و فرزندانمان را به کشتن دهیم". سپس به مدینه بازگشت[۶۱].

اقدام ناجوانمردانه عبدالله بن ابی و همراهان منافقش در آن موقعیت خطیر، تأثیر بسیار سوئی بر روحیه مسلمانان برجا گذاشت و جوّ سپاه اسلام را به شدت ملتهب و متشنج کرد؛ اما به لطف الهی، سپاه اسلام، روحیه خود را باز یافت و به سوی احد حرکت کردند[۶۲].[۶۳]

وضعیت سپاه اسلام در جنگ احد

بر مبنای تحقیقات انجام شده[۶۴]، لشکر اسلام در جنگ احد، خود به چند دسته تقسیم می‌شد که قرآن به همه آنها تصریح می‌کند:

  1. دسته اول افراد ضعیف الایمان و منافقانی بودند که با عبدالله بن اُبی[۶۵] از همراهی پیامبر سر باز زدند و صحنه را در همان وسط راه یا صبح روز جنگ[۶۶] ترک کردند[۶۷].
  2. دسته دوم مؤمنانی بودند که قرآن آنها را به این شکل توصیف می‌کند: وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ[۶۸] اینها کسانی بودند که در صفوف منظم برای جنگ آماده شده بودند[۶۹] و خدای متعال بعد از شکست عمومی مسلمانان در مورد آنها مرحمت ویژه‌ای نازل کرد و غم و اندوه شکست را از آنها دور کرده و آرامش و خوابی راحت بر آنها فرو فرستاده است[۷۰]. حتی از گناه فرار آنها وعده مغفرت فرمود[۷۱].
  3. دسته سوم نیز کسانی بودند که خدای متعال می‌فرماید: مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا[۷۲] و بعد از اینکه (در احد) پیروز شدند و آنچه مطلوبشان بود را مشاهده کردند، سستی ورزیدند[۷۳]. از همین‌ها بودند کسانی که خدای متعال می‌فرماید: «گروه دیگری (در شب جنگ) در فکر جان خویش بودند؛ (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمان‌های نادرستی - همچون گمان‌های دوران جاهلیت - درباره خدا داشتند!»[۷۴] که به اتفاق همه مفسران، برای بیان حال منافقین و افراد ضعیف الایمان داخل در میان سربازان اسلام، در جنگ احد نازل شده است که غیر از حفظ منافع دنیایی خود هیچ هم و هدفی نداشته‌اند، حتی آن وقت که به دین خدا گرویده بودند در فکر و خیال همین منافع بودند، در نتیجه مادامی که از دین بهره‌ای داشتند دین داشتند، از آن دم می‌زدند، همین که منافعی برایشان نداشت، بلکه به منافع دنیایی‌شان لطمه می‌زد ممکن بود از آن روی برگرداندند[۷۵]. البته اینها کسانی هستند که در تاریخ چندان شناخته نشده و پنهان مانده‌اند[۷۶].

صف‌بندی دو سپاه

رسول خدا (ص) با راهنمایی ابوحثمه حارثی، راهی کوتاه‌تر را برای رسیدن به احد برگزید[۷۷] و سپاه اسلام در مسیر اُحُد در منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهیانش بازدید کرد و نوجوانانی را که در سپاه بودند، به جز رافع‌بن خدیج که تیراندازی ماهر و سمرة بن جندب که نوجوانی چابک بودند، به مدینه بازگرداند[۷۸]. پیامبر سپس سپاه را مرتب و میمنه و میسره سپاه را منظم کرد. حضرت، چینش سپاه اسلام را به گونه‌ای قرار داد که کوه احد، پشت سر اردوگاه اسلام قرار می‌گرفت و مدینه فرا روی آنان[۷۹]. پیامبر (ص) نیروها را مرتب کرد و برایشان خطبه خواند و سربازانش را به تقوا سفارش کرد و از اختلاف با یکدیگر برحذر داشت و آن روز را برای کسانی‌که یقین و صبر را پیشه سازند، روز پاداش دانست و آنها را به جهاد تحریض کرد[۸۰]. سپس پرچم سپاه اسلام را به مصعب بن عمیر[۸۱] و بر حسب بعضی نقل‌ها به علی ‌بن ابی‌طالب سپرد[۸۲].

حضرت، پنجاه نفر از کمانداران را به فرماندهی عبدالله بن جبیر، مأمور محافظت از شکاف کوه احد کرد و به آنان دستور داد که به وسیله تیرهای خود، لشکر را از پشت سر محافظت کنند و به آنها تأکید کرد که به هیچ وجه، چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم، شما از جای خود، حرکت نکنید[۸۳].

مشرکان نیز صف‌های خود را بیاراستند و خالد بن ولید را در راست و عکرمة بن ابی‌جهل را در سمت چپ سپاه خود امیر کردند[۸۴]. زنان قریش نیز پیوسته با نواختن دایره و دف به تحریض مردان می‌پرداختند و کشتگان بدر را به خاطر می‌آوردند[۸۵]. پیامبر (ص) با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو کمک می‌خواهم و به تو پناه می‌برم و در راه تو می‌جنگم. خداوند مرا کفایت می‌کند و او نیکو وکیلی است[۸۶].

در میان قریش، بنی‌عبدالدار، منصب پرچمداری قریش در جنگ‌ها را بر عهده داشتند. ابوسفیان برای اطمینان از پایداری آنها، نزدشان رفت و با سخنان خود آنان را تهییج کرد و بر سر غیرت آورد تا پرچم را وانگذارند و آن را در طی جنگ، پا بر جا دارند[۸۷].[۸۸]

آغاز جنگ

مسلمانان صبح روز جمعه به همراهی پیامبر به سمت احد حرکت کردند. قریش نیز از قبل در پای کوه احد اردو زده بود. دو سپاه در دامنه و صحرای مقابل کوه احد مستقر شدند و اول صبح شنبه در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند. در پانزدهم شوال سال سوم هجرت صبحگاهان جنگ احد در گرفت.

در این جنگ در جانب اسلام سه پرچم (لواء) بر پا بود؛ مهاجران یک پرچم داشتند با پرچمداری مصعب بن عمیر، انصار پرچمی مجزا داشتند و پرچم سوم یا لواء اعظم که پرچم اصلی سپاه اسلام بود مثل همیشه در دست امیرالمؤمنین (ع) قرار داشت[۸۹]. در جانب مشرکان تیره عبدالدار پرچمدار قریش بودند. آنها خاندانی هستند که پرچم‌داری جنگ‌های قریش را به عهده داشته‌اند و بزرگ آنان از شجاعان نامدار قریش بود. ابوسفیان برای اینکه آنها را بر سر غیرت بیاورد گفت: ما در جنگ بدر به خاطر کشته شدن پرچم‌دار و بر زمین خوردن پرچم، شکست خوردیم. اگر نمی‌توانید پرچم را آن طور که باید نگه دارید، آن را به دست دیگران بسپاریم! گفتند: خواهی دید که ما چگونه پرچم‌داری کنیم[۹۰].[۹۱]

مسلمانان با شعار "أمت أمت" آماده جنگ شدند[۹۲] تا اینکه ابوعامر عبد عمرو (ابوعامر فاسق) آتش جنگ را بر افروخت[۹۳]. او با پنجاه نفر از افراد قوم خود، در حالی که غلامان قریش نیز آنان را همراهی می‌کردند، جلو آمد و فریاد زد: "ای آل اوس! من ابوعامرم" قومش که صدایش را شنیدند، گفتند: "لعن و نفرین بر تو باد، ای فاسق!" سپس سنگبارانشان کردند. آنها نیز فرار کردند و عقب نشستند[۹۴]. در این هنگام، زنان قریش جلو آمدند و با نواختن دایره و دف به تحریض مردان پرداختند و اشعاری را می‌سرودند[۹۵].

اولین پرچم‌دار طلحة بن ابی طلحه بود که از بزرگان و شجاعان قریش محسوب می‌شد. او را «کبش الکتیبه»[۹۶] می‌گفتند[۹۷]. طلحه بعد از اینکه پرچم را به دست گرفت فریاد زد: ای یاران محمد! شما گمان می‌کنید که ما را به شمشیرهای خودتان به جهنم می‌فرستید، ما با شمشیرهای خودمان شما را به بهشت. آیا کسی هست که با شمشیرش مرا به جهنم روانه کند یا من او را به بهشت؟! روشن است که در برابر پرچمدار سپاه دشمن، باید پرچمدار سپاه اسلام به مقابله برود. علی (ع) در جواب طلحه فریاد بر آورد: قسم به آن کس که جانم در دست اوست، من دست از تو برنمی‌دارم تا تو را با شمشیرم به جهنم بفرستم یا تو مرا به بهشت بفرستی! علی (ع) با او به مبارزه پرداخت و چنان ضربتی بر سر طلحة بن ابی‌طلحه زد که شمشیرش، فرق طلحة بن ابی‌طلحه را شکافت و به ریش او رسید[۹۸].[۹۹]. پس از کشته شدن طلحة بن ابی‌طلحه، برادرش عثمان، پرچم قریش را به دست گرفت و رجزخوان به میدان آمد. حمزه به او حمله کرد و با ضربتی او را کشت. بعد از عثمان، ابوسعد بن ابی‌طلحه به میدان آمد که او نیز با تیر سعد بن ابی‌وقاص کشته شد. پرچمداران قریش، یکی پس از دیگری به میدان آمدند و کشته شدند تا اینکه آخرین آنها، به نام صوأب جشمی، غلام بنی عبدالدار، به میدان آمد. او نیز به دست توانای علی (ع) کشته شد[۱۰۰]. پس از کشته شدن پرچم‌داران قریش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتی کوتاه سپاه قریش را درهم شکستند و مشرکان گریختند و فریاد زنانشان بلند شد[۱۰۱] نسطاس غلام صفوان که در لشکرگاه قریش بود، می‌گوید: مسلمانان تا آنجا پیش رفتند که وی را به اسارت گرفته و اموال لشکرگاه را تصاحب کردند. در این میان، خالد‌ بن ولید چند بار به میسره سپاه اسلام هجوم برد که هر بار، تیراندازان جبل الرماة او را به عقب‌نشینی واداشتند[۱۰۲].[۱۰۳]

امیرالمؤمنین (ع) در احتجاج‌های خود در شورای شش نفری که جهت تعیین خلیفه تشکیل گردیده بود، فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا در میان شما کسی جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنی عبدالدار را در (جنگ احد) از میان برداشته است؟ سپس امام افزود: و غلام آنان به نام «صؤاب) که هیکلی بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالی که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، می‌گفت: به انتقام اربابانم، جز «محمد» را نمی‌کشم! شما با دیدن او جاخورده و خود را کنار کشیدید؛ ولی من به جنگ او رفتم. ضرباتی بین من و او رد و بدل شد، سرانجام با آخرین ضربتی که بر او وارد کردم، از کمر دو نیم شد. اعضای شورا، همگی سخنان حضرت علی (ع) را شنیده و تصدیق کردند[۱۰۴].

کشته‌های دشمن را تا بیست و دو یا سه تن گفته‌اند[۱۰۵] که نیمی از آنها را به نام امیرالمؤمنین (ع) ثبت کرده‌اند[۱۰۶].[۱۰۷]

سرپیچی از دستور پیامبر (ص)

تیراندازانی که رسول خدا (ص) آنان را مأمور محافظت از شکاف کوه احد کرده بود توصیه‌های پیامبر اکرم (ص) را ندیده گرفتند و محل خدمت خود را ترک کردند. آنها عبدالله بن جبیر را با کمتر از ده نفر در جای خود، تنها گذاشتند[۱۰۸] و به هوای جمع‌آوری غنیمت، به وسط میدان آمدند. در این زمان، سواره‌نظام دشمن، به فرماندهی خالد بن ولید که چشم به این نقطه داشت با کشتن بقیه محافظان، از پشت سر به مسلمانان حمله‌ور شدند[۱۰۹]. صفوف مسلمانان به هم ریخت و جنگ به نفع مشرکان شد[۱۱۰].

شهادت حمزه عموی پیامبر (ص)

در این زمان، خبر شهادت حمزة بن عبدالمطلب عموی پیامبر (ص) به دست وحشی ـ غلام جبیر بن مطعم ـ به گوش همگان رسید[۱۱۱]. شهادت حمزه، مسلمانان را به خروش آورد و بر شدت حملاتشان افزود. با حملات مسلمانان، لشکر قریش رو به فرار گذاشتند و متفرق شدند[۱۱۲].[۱۱۳]

حمله ناگهانی قریش و شکست مسلمانان

حمله ناگهانی قریش، سپاه اسلام را از هم پاشید. در این هنگام، پرچم قریش که بر زمین افتاده بود، به دست زنی با نام "عمره دختر علقمه حارثیه" برافراشته شد و بدین ترتیب سپاه فراری و پراکنده قریش با دیدن حملات سوارانشان، گرد پرچم خود جمع شدند و به مسلمانان یورش آوردند[۱۱۴]. با شهادت مصعب بن عمیر، پرچمدار سپاه اسلام و به علت شباهتی که او به رسول خدا (ص) داشت، دشمن گمان کرد پیامبر (ص) را به شهادت رسانده است؛ پس فریاد برآوردند که محمد (ص) کشته شد[۱۱۵].

این خبر، مسلمانان را بیش از پیش در هم ریخت[۱۱۶]. سپاه اسلام به شدت درمانده شده بود و نمی‌دانستند چه کنند. اکثر مسلمانان کشته یا زخمی شده بودند و یا فرار کرده بودند[۱۱۷]. آشفتگی در سپاه اسلام به آن حد رسیده بود که مسلمانان از شدت عجله و نگرانی، بعضی، بعضی دیگر را می‌کشتند[۱۱۸]. حتّی بعضی از آنان به فکر بازگشت به دین پیشین خود و گرفتن امان‌نامه از ابوسفیان بودند. خداوند در پاسخ[۱۱۹] به آنها فرمود: محمّد همچون پیامبران گذشته است. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بازمی‌گردید: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۱۲۰] انس بن نضر، آنان را که از جنگ دست کشیده بودند، خطاب کرد که اگر محمّد کشته شده، خدای ‌محمد که کشته نشده است. برای هدفی که او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به شهادت رسید[۱۲۱].

بسیاری از مسلمانان متفرق شدند و به کوه گریختند[۱۲۲]. بعضی دیگر از آنان هم به سوی مدینه فرار کردند[۱۲۳]. عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان که دو تن از انصار بودند، فراری شدند و تا "جلعب" (کوهی در حدود مدینه) رفتند و سه روز در آنجا مخفی شدند[۱۲۴].

ابن ابی‌سبره از قول محمد بن سلمه در توصیف وضعیت فاجعه‌بار مسلمانان در آن روز چنین نقل کرده است: "چون مسلمانان پراکنده و گریزان شدند، با چشم خود، رسول خدا{صل}} را دیدم و با گوش خود شنیدم که آن حضرت می‌فرمود: فلانی و فلانی؛ پیش من بیاید، من رسول خدایم؛ ولی هیچ یک از آن دو، به حضرت توجهی نکردند و گریختند"[۱۲۵]. پیامبر (ص) پیوسته فریاد می‌زد: "بندگان خدا پیش من آیید! بندگان خدا پیش من آیید!"[۱۲۶] اما هیچ کس توجهی نمی‌کرد. بعضی از آنان که روی صخره، پناه گرفته بودند از روی عجز می‌گفتند: "ای کاش یکی را پیش عبدالله بن ابی می‌فرستادیم تا برای ما از ابوسفیان امان بگیرد. ای مردم! محمد (ص) کشته شده است. پیش از آنکه قومتان بیایند و شما را بکشند، سوی آنها بروید"[۱۲۷]. پیامبر (ص) در میدان جنگ، تنها مانده بود و فقط شمار اندکی از مسلمانان، همراه رسول خدا (ص) باقی مانده بودند و دور حضرت را گرفتند و در برابر حملات بی‌شمار دشمنان، از ایشان دفاع می‌کردند[۱۲۸].

گفته شده است جز سه نفر (علی، طلحه و زبیر)[۱۲۹] و به نقلی دیگر شش یا هفت نفر که طلحه و زبیر از جمله آنان بودند، کسی در کنار پیامبر (ص) باقی نمانده بود[۱۳۰]. عده‌ای نیز این گروه را علی (ع)، ابودجانه، سهل بن حنیف، مقداد، سعد بن ابی‌وقاص، مصعب بن عمیر، عبدالله بن جحش، شماس بن عثمان، طلحه، زبیر و عده‌ای از انصار دانسته‌اند[۱۳۱].

متأسفانه در ذکر نام این گروه فداکار، دست عده‌ای به تحریف تاریخ آلوده و نام‌هایی بر آن افزوده شد که درخور چنین فضیلتی نبوده‌اند[۱۳۲].

رشادت‌های علی (ع) در احد

امیرمؤمنان علی (ع) در روز احد، رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد. ایشان با اینکه در این جنگ، زخم‌های زیادی برداشته بود، شجاعانه می‌جنگید؛ به گونه‌ای که شمشیرش شکست و از پیامبر (ص) درخواست شمشیر کرد و حضرت ذوالفقار خود را به او داد[۱۳۳]. به پاس شجاعت‌ها و جوانمردی‌های علی (ع) در این روز، منادی از آسمان ندا در داد: «لا سیف الا ذوالفقار، لا فتی الا علی (ع)»[۱۳۴].

ابن ابی الحدید در وصف پایداری علی (ع) می‌گوید: "هنگامی که عموم اصحاب پیامبر (ص) در روز احد از نزد آن حضرت فرار کردند، دسته‌های لشکر مشرکان که متشکّل از پهلوانان بزرگ بودند، پی در پی به سمت رسول خدا (ص) حمله‌ور شدند. کار، بسیار دشوار و بحرانی شد، یک دسته پنجاه نفره از دلاوران قریش، قصد جان پیامبر (ص) را کردند. رسول خدا (ص) به امیرمؤمنان (ع) فرمود: ای علی! این گروه را از من دور کن. او پیاده به آنها حمله کرد و بی‌پروا شمشیر زد، تا شماری از آنان را کشت و بقیه را متفرق ساخت"[۱۳۵].

علی (ع) نیز در توصیف این روز به مردی عرب فرمود: "اگر در آن روز بودی، می‌دیدی که من از یک سو دشمن را می‌راندم و ابودجانه هم در سوی دیگر، گروهی از دشمن را می‌راند و سعد بن ابی‌وقاص، گروه دیگری تا اینکه خداوند، همه گرفتاری‌ها را دفع فرمود"[۱۳۶]. به نقل ابن ابی‌الحدید از ۲۸ نفر از کشته شده‌های جنگ احد، ۱۲ نفر آنان به دست علی (ع) کشته شدند[۱۳۷] که این خود، حاکی از روحیه رشادت و سلحشوری آن حضرت در این جنگ است[۱۳۸].

امام صادق (ع) فرمودند: چون در جنگ احُد، مردم از گِرد پیامبر (ص) پراکنده شدند، ایشان، رو به آنان می‌فرمود: "من، محمد هستم. من پیامبر خدایم. کشته نشده و نمرده‌ام"... مشرکان، از سمت راست به پیامبر (ص) حمله کردند که علی (ع)، آنان را پراکنده می‌کرد و چون پراکنده‌شان می‌ساخت، از سمت چپ به پیامبر (ص) یورش می‌بردند و پیوسته، در این حال بود تا آنکه شمشیرش شکست و سه تکه شد. پس نزد پیامبر (ص) آمد و شمشیر شکسته‌اش را پیش ایشان [بر زمین‌] نهاد و گفت: این شمشیر من شکسته است. آن روز، پیامبر (ص)، ذوالفقار را به او داد و چون پیامبر (ص)، لرزش پاهای علی (ع) را از فراوانی کارزار دید، سر به آسمان بلند کرد و در حالی که می‌گریست، گفت: "ای پروردگار! به من وعده داده‌ای که از دینت پشتیبانی کنی، و اگر بخواهی، می‌توانی". پس علی (ع) به پیامبر (ص) رو آورد و گفت: ای پیامبر خدا! همهمه شدیدی می‌شنوم و می‌شنوم که می‌گوید: "حَیزوم[۱۳۹]، به پیش!" و قصد ضربه زدن به کسی را نمی‌کنم، جز آنکه پیش از ضربت من، بی‌جان فرو می‌افتد. پیامبر (ص) فرمود: "این، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل (ع) با فرشتگان‌اند". سپس جبرئیل (ع) آمد و کنار پیامبر خدا ایستاد و گفت: "ای محمد! بی گمان، این کار، ازخودگذشتگی است". پیامبر (ص)‌] فرمود: "علی از من است و من از علی‌ام". جبرئیل (ع) گفت: "و من هم از شمایم". سپس، مشرکان در هم شکسته شدند[۱۴۰].

در کتاب الارشاد چنین آمده است: "چون مردم در جنگ احد از گِرد پیامبر (ص) پراکنده شدند و امیر مؤمنان، ایستادگی کرد، پیامبر (ص)‌] به او فرمود: "تو چرا با مردم نرفتی؟". امیر مؤمنان گفت: بروم و تو را وانهم، ای پیامبر خدا؟! به خدا سوگند نمی‌روم تا کشته شوم و یا خداوند، وعده یاری به تو را تحقق بخشد. پس پیامبر (ص) به او فرمود: "ای علی! مژده باد که خداوند، وعده‌اش را تحقق می‌بخشد و مشرکان، دیگر هیچ‌گاه مانند امروز بر ما دست نمی‌یابند!". سپس به گروهی که به او رو آورده بودند، نگریست و به علی (ع) فرمود: "ای علی! کاش به اینان حمله می‌بردی". امیر مؤمنان، حمله برد و هشام بن[امیه مخزومی را از آنان کشت و گروه، در هم شکست. پس گروه دیگری رو آوردند و پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: "به اینان حمله کن!"، که بر آنان حمله کرد و عمرو بن عبد الله جُمحی را از آنان کشت و آنان نیز پراکنده شدند. سپس گروه دیگری رو آوردند و پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: "به این گروه، حمله کن!" که بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالک عامری را از آنان کشت و گروه، در هم شکست و پس از آن، دیگر هیچ یک از آنان بازنگشت. مسلمانانِ فراری به نزد پیامبر (ص) بازآمدند و مشرکان، به مکه بازگشتند. پیامبر (ص) نیز به مدینه بازگشت. پس فاطمه (س) به استقبال او آمد و با ظرف آبی که همراه داشت، صورت پدر را شست. در پی او، علی (ع) آمد که دستش تا شانه خونین بود و "ذوالفقار" را همراه داشت. آن را به فاطمه (س) داد و گفت: این شمشیر را بگیر که‌ امروزْ مرا همگامی استوار بود؛ (...) و پیامبر (ص) فرمود: "ای فاطمه! آن را بگیر که همسرت، حق آن را ادا کرد و خدا با شمشیر او، دلاوران قریش را کشت"[۱۴۱].[۱۴۲]

شجاعت پیامبر (ص) در احد

رسول خدا (ص) در آن روز، شجاعت بسیاری از خود نشان داد. ایشان آن قدر تیر انداخته بود که زهِ کمانش پاره شد، سپس شروع به سنگ انداختن کرد[۱۴۳].[۱۴۴]

زخمی شدن پیامبر (ص)

رفته‌ رفته دشمن، خود را به رسول خدا (ص) رسانیدند و با پرتاب سنگ، دندان پیشین ایشان را شکستند و لب و صورتش را مجروح ساختند. بر اثر ضربت شمشیر لیثی، گونه پیامبر (ص) شکافته شد به حدی که حلقه‌های کلاه‌خود حضرت، در آن فرو رفت[۱۴۵].

با این حال، انتشار خبر کشته شدن پیامبر (ص) خیال قریش را راحت کرده بود. آنان در میان کشتگان در جستجوی جنازه پیامبر (ص) بودند[۱۴۶] و این فرصت مناسبی را برای محافظان اندک پیامبر (ص) فراهم آورده بود تا ایشان را به سوی کوه احد منتقل کنند. یاران پیامبر (ص) نیز چنین مصلحت دیدند که خبر کشته شدن پیامبر (ص)، تکذیب نشود تا او بتواند همراه یاران خود به سوی دره کوه، حرکت کند. در این مسیر، حضرت در میان گودالی افتاد که ابوعامر بر سر راه مسلمانان کنده بود و دو زانویش زخمی شد. امیرمؤمنان علی (ع)دست ایشان را گرفت و به کمک طلحه، حضرت را از آنجا بیرون کشید[۱۴۷].

اولین نفر از مسلمانان که رسول خدا (ص) را زنده دید و خبر آن را به دیگران بشارت داد، کعب بن مالک انصاری بود؛ پس فریاد زد: "ای مسلمانان بشارت! این رسول خداست". اما پیامبر (ص) به او اشاره کرد که ساکت باشد[۱۴۸]. مسلمانان با دیدن رسول خدا (ص)، ایشان را در بر گرفتند[۱۴۹]. سپس حضرت بر فراز کوه احد رفت و در آنجا کمی استراحت کرد. علی (ع) برای حضرت، آب آورد و ایشان با آن آب، خون را از سر و صورت خویش شست[۱۵۰].[۱۵۱]

زنان مسلمان در احد

در پیکار اُحُد، شماری از زنان مسلمان جهت مداوای مجروحان و تعدادی جهت امدادرسانی به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامی که جان رسول خدا را در خطر دیدند، مردانه از او دفاع کردند. برحسب بعضی روایات در روز اُحُد ۱۴ زن از‌جمله آنها فاطمه (س) دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل می‌کردند و به مجروحان تشنه آب می‌نوشاندند و آنها را مداوا می‌کردند[۱۵۲]، فاطمه (س) با دست خویش خون از صورت رسول خدا پاک می‌کرد و با آبی که علی (ع) از مهراس (آبی در کوه‌اُحُد) آورده بود، زخم‌های پدر را می‌شست[۱۵۳]. زنان دیگری چون اُمّ ایمن و عایشه و امّ سلیم و حمنه، دختر جحش، بدین منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند[۱۵۴].

نُسیبه دختر کعب (اُمّ عَماره) که در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل می‌کند: تعداد کسانی ‌که از رسول خدا دفاع می‌کردند، از ۱۰‌ نفر کم‌تر بودند که من و شوهر و دو فرزندم از‌ جمله آنها بودیم. فداکاری او در حفظ جان رسول خدا به‌گونه‌ای بود که به فرموده حضرت، به هر سو که می‌نگریستم، اُمّ عمارة را می‌دیدم که از من دفاع می‌کرد[۱۵۵] تا آنجا که جراحت‌های بسیاری بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسیبه امروز جایگاهی بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است که هنگام وفات، ۱۳ زخم بر تن داشت[۱۵۶].[۱۵۷]

جنگ روانی و تبلیغاتی ابوسفیان در احد

ابوسفیان در این هنگام برای در هم کوبیدن روحیه مسلمانان و ایجاد تزلزل در عقاید سپاه شکست خورده اسلام، فرصت را مناسب دید و سعی کرد تا اعتقادات مسلمانان را تخریب کند؛ از این رو نزدیک گروهی از مسلمانان که بر بالای کوه احد رفته بودند، رفت، بر صخره‌ای ایستاد و فریاد زد: اعل هبل، اعل هبل![۱۵۸] رسول خدا (ص) نیز به مسلمانان دستور داد که در جوابش بگویند: "خداوند برتر و بزرگوارتر است. ما با شما یکسان نیستم. کشته‌های ما در بهشت و کشته‌های شما در دوزخ‌اند". سپس ابوسفیان گفت: "ما عزّی داریم و شما ندارید". حضرت فرمود بگویید: "خدا مولای ماست و شما مولی ندارید"[۱۵۹]. سپس ابوسفیان ادامه داد و گفت: "در میان کشتگان شما چیزی از مثله شدن می‌بینم، ولی نه بدان کار خشنود و نه از آن غمگین شدم؛ نه به این کار دستور داده و نه از آن جلوگیری کرده‌ام"[۱۶۰].[۱۶۱]

جنایت هولناک قریش

پس از پایان درگیری و فرو نشستن آتش جنگ، هند ـ همسر ابوسفیان ـ با دیگر زنانی که همراه وی بودند، فرصت را مغتنم شمردند و بر بالای کشته‌های مسلمانان از جمله حمزه سیدالشهداء رفتند. هند، شکم حمزه را درید و جگرش را بیرون کشید[۱۶۲]. سپس همراه دیگر زنان به سراغ سایر شهدا رفت و همه را مثله کردند و گوش و بینی آنها را بریدند. هند از گوش و بینی بریده‌های شهدا برای خود، دستبند و گلوبند ساخت؛ سپس بر بالای سنگی رفت و اشعاری درباره کشته شدن حمزه و سپاسگزاری از وحشی سرود[۱۶۳].[۱۶۴]

پایان جنگ

جنگ خاتمه یافته بود و ابوسفیان و یارانش آهنگ رفتن کردند. پیامبر (ص)، علی (ع) را به دنبالشان فرستاد تا از رفتنشان مطمئن شوند[۱۶۵] و به علی (ع) فرمود اگر شتران خود را سوار شدند و اسب‌ها را یدک کشیدند، آهنگ مکّه کرده‌اند و اگر بر اسب‌ها سوار ‌شدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند. در این صورت به خدا سوگند! در همان مدینه با آنان می‌جنگم. علی (ع) پس از بازگشت گزارش داد که آنها بر شترها سوار شدند و راه مکّه در پیش گرفتند[۱۶۶].

پس از اینکه از رفتن سپاه قریش، اطمینان یافتند به جستجوی شهدا و مجروحان پرداختند. پس بدن حمزه را در دل دره یافتند؛ در حالی که شکمش دریده شده بود و بینی و دو گوشش بریده شده بود[۱۶۷]. رسول خدا (ص) از این موضوع بسیار متأثر شد[۱۶۸]. چون مسلمانان غم پیامبر (ص) را از رفتار وحشیانه دشمنان با عمویش دیدند، قسم یاد کردند که اگر بر قریشیان پیروز شدیم، چنان آنان را مثله کنیم که کسی در عرب چنین کاری نکرده باشد؛ اما با نزول آیه ۱۲۶ سوره نحل، پیغمبر خدا (ص) گذشت کرد و صبوری فرمود و مثله کردن را ممنوع دانست[۱۶۹].[۱۷۰]

خاک سپاری شهیدان

مسلمانان برای اطّلاع از هم‌رزمان خویش و دفن شهیدان به میدان نبرد بازگشتند. در این روز، ۷۰ تن[۱۷۱] از سپاه اسلام به شهادت رسیده بودند و تعداد بسیاری مجروح‌شدند. رسول خدا با همراهانش بر پیکر شهیدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پیکر شهیدان به مدینه نهی کرد و هنگام خاک‌سپاری آنها فرمود: بنگرید هر کدام از این شهیدان که بیش‌تر حافظ قرآن است، پیکرش را در قبر جلوتر از دیگران قرار‌دهید[۱۷۲]. در این پیکار، بزرگانی چون حمزه، عموی پیامبر (ص) و مصعب‌ بن عمیر، سعد بن ربیع، عبدالله بن جحش، عمرو ‌بن جموح، عبدالله بن جبیر، حنظله غسیل الملائکه و... به شهادت رسیدند[۱۷۳]. پس از غزوه اُحُد، رسول خدا (ص) سالی یک بار به زیارت قبور شهیدان اُحُد می‌رفت. هنگامی که به وادی اُحُد می‌رسید با صدای بلند خطاب به آنان می‌فرمود: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ[۱۷۴]. به این سیره، خلفای بعدی و بسیاری از صحابه عمل می‌کردند و حضرت فاطمه زهرا (س) هر دو سه روز یک‌بار به زیارت شهیدان اُحُد می‌رفت[۱۷۵].

پیامدهای شکست احد

  1. مشرکان که پس از پیروزی احساس غرور می‌کردند، تصمیم گرفتند از بین راه مدینه باز‌گردند و برای همیشه به حیات اسلام (به‌ویژه شخص پیامبر (ص)) خاتمه دهند که به غزوه حمراء الاسد انجامید[۱۷۶].
  2. یهودیان مدینه می‌پنداشتند توان نظامی مسلمانان پس از شکست اُحُد کاهش یافته است؛ بدین جهت درصدد شورش در مدینه برآمدند[۱۷۷].
  3. اقتدار مسلمانان میان قبایل خارج از مدینه متزلزل شده بود تا جایی که آنها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند[۱۷۸].
  4. جوّسازی منافقان برضدّ مسلمانان در مدینه و اینکه علّت شکست اُحُد را مخالفت پیامبر (ص) با نظر عبدالله بن ابیّ معرفی کردند[۱۷۹]. از پیامدهای مثبت این شکست، جدایی صف مؤمنان از منافقان است[۱۸۰] که قرآن هم بدان اشاره کرده است: وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ[۱۸۱]، وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ[۱۸۲].[۱۸۳]

رفتن به حمراء الاسد

فردای آن روز از سوی رسول خدا (ص) اعلام شد مسلمانانی که روز گذشته در جنگ احد شرکت داشتند، آماده حرکت به سوی مکه و تعقیب دشمن شوند[۱۸۴]. این تصمیم برای بازداشتن قریش از حمله مجدد به مدینه، اتخاذ شد. حضرت تا منطقه‌ای به نام "حمراء الأسد" در هشت میلی مدینه رفت و سه روز در آنجا ماند. سپس به مدینه مراجعت فرمود[۱۸۵]. پیامبر (ص) با این اقدام، موفق شد کفار قریش را از حمله مجدد به مدینه بازدارد[۱۸۶].[۱۸۷]

سرزنش مسلمانان از سوی منافقان و یهودیان

با بازگشت پیغمبر (ص)، یهودیان و منافقان مدینه شروع به شماتت رسول خدا (ص) و دیگر مسلمانان کردند. آنها از این واقعه، ابراز خوشحالی می‌کردند و سخنان ناپسندی بر زبان می‌راندند[۱۸۸]. منافقان، پیوسته اصحاب پیامبر (ص) را تشویق می‌کردند که از اطراف رسول خدا (ص) پراکنده شوند[۱۸۹]. یاران پیامبر (ص) که از احد برگشته بودند، عموماً زخمی بودند. عبدالله بن ابی که در جنگ احد مجروح شده بود، تمام شب را بیدار بود و زخم‌هایش را داغ می‌کرد. او به فرزندش می‌گفت: "بیرون رفتن تو همراه محمد (ص) درست نبود. محمد (ص) از گفتار من سرپیچی کرد و حرف بچه‌ها را پذیرفت. به خدا قسم من پیشاپیش، این وضع را به طور کامل می‌دیدم"[۱۹۰]. منافقان، یاران پیامبر (ص) را به باد انتقاد می‌گرفتند و می‌گفتند: "کسانی که از شما کشته شدند، اگر با ما بودند کشته نمی‌شدند"[۱۹۱]. یهودیان نیز با بیان سخنان ناپسندی، می‌گفتند: "محمد (ص) فقط طالب پادشاهی است. هرگز هیچ پیامبری چنین مصیبت زده نشده است. او هم خود زخمی شد و هم اصحابش کشته و زخمی شدند"[۱۹۲].[۱۹۳]

آماری از تجهیزات و تلفات دو سپاه در جنگ احد

در این جنگ، نیروهای مشرکان سه هزار نفر بودند و دویست اسب، هفتصد زره و سه هزار نفر شتر همراه داشتند. در مقابل، سپاه مسلمانان، هفتصد رزمنده و یکصد زره و دو اسب داشتند که یکی از این اسب‌ها از آن رسول خدا (ص) بود و دیگری از آن ابی‌برده حارثی[۱۹۴].

مؤرخان، شمار شهدای این جنگ را شصت و پنج[۱۹۵]، شصت و هشت[۱۹۶]، هفتاد[۱۹۷]، هفتاد و سه[۱۹۸] و هفتاد و چهار[۱۹۹] تن برشمرده‌اند که حمزه سیدالشهداء، عبدالله بن جحش، مصعب بن عمیر، شماس بن عثمان و دیگران از جمله آنان بودند. همچنین مؤرخان، تلفات قریش را بیست و دو[۲۰۰]، بیست و سه[۲۰۱] یا بیست و هشت نفر[۲۰۲] ذکر کرده‌اند[۲۰۳].

سرچشمه وقوع جنگ

هنگامی که قریش در جنگ بدر شکست خوردند و با دادن هفتاد کشته، و هفتاد اسیر به مکه مراجعت کردند، ابوسفیان به مردم مکه اخطار کرد نگذارند زنان بر کشته‌های بدر گریه کنند؛ زیرا اشک چشم، اندوه را از بین می‌برد، و عداوت و دشمنی را نسبت به محمد از قلب‌های آنان زایل می‌کند. ابوسفیان خود عهد کرده بود مادام که از قاتلان جنگ بدر انتقام نگیرد، با همسر خود همبستر نشود! به هر حال طایفۀ قریش با هر وسیله‌ای که در اختیار داشتند، مردم را به جنگ با مسلمانان تحریک می‌کردند و فریاد «انتقام، انتقام» در شهر مکه طنین‌انداز بود. در سال سوّم هجرت، قریش به عزم جنگ با پیامبر، با سه هزار سوار و دو هزار پیاده، با تجهیزات کافی از مکه خارج شدند، و برای اینکه در میدان جنگ بیشتر استقامت کنند، بت‌های بزرگ و زنان خود را نیز با خود حرکت دادند.[۲۰۴]

گزارش به موقع عباس

عباس عموی پیامبر هنگامی که دید لشکر نیرومند قریش به قصد جنگ با پیامبر از مکه بیرون آمد، بی‌درنگ نامه‌ای نوشت، و به وسیله مردی از قبیله «بنی غفار» به مدینه فرستاد. پیک عباس به سرعت به سوی مدینه روان شد، هنگامی که پیامبر از جریان مطلع شد با سعد بن ابی ملاقات کرد و گزارش عباس را به او رساند، و حتی المقدور سعی می‌شد این موضوع مدتی پنهان بماند.[۲۰۵]

پیغمبر(ص) با مسلمانان مشورت می‌کند

در همان روز که نامۀ عباس به پیامبر(ص) رسیده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد که به راه مکه و مدینه بروند و از اوضاع لشکر قریش اطلاعاتی به‌دست آورند. دو بازرس محمد(ص) که برای کسب اطلاع رفته بودند، طولی نکشید برگشتند، و چگونگی قوای قریش را به پیغمبر(ص) رساندند، و گفتند که این سپاه نیرومند تحت فرماندهی خود ابوسفیان است. پیامبر(ص) پس از چند روز، همۀ اصحاب و اهل مدینه را دعوت کرد و برای رسیدگی به این وضع جلسه‌ای تشکیل داد، و موضوع دفاع را آشکارا با آنها در میان گذاشت، سپس در اینکه در داخل مدینه به پیکار دست زنند، و یا اینکه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاکره پرداخت، عده‌ای گفتند که از مدینه خارج نشویم، و در کوچه‌های تنگ شهر با دشمن بجنگیم؛ زیرا در این صورت حتی مردان ضعیف و زنان و کنیزان نیز به لشکر می‌توانند کمک کنند. عبدالله بن ابی بعد از گفتن این سخنان اضافه کرد: ای رسول خدا! تاکنون هیچ دیده نشده است ما داخل حصارها و درون خانۀ خود باشیم، و دشمن بر ما پیروز شود! این رأی بخاطر وضع خاص مدینه در آن روز مورد توجه پیغمبر(ص) هم بود، او نیز می‌خواست در مدینه توقف کنند و در داخل شهر با قریش به مقابله پردازند، ولی گروهی از جوانان و جنگجویان با این رأی مخالف بودند، سعد بن معاذ و چند نفر از قبیلۀ اوس، برخاسته گفتند: ای پیامبر! در گذشته کسی از عرب قدرت اینکه در ما طمع کند نداشته است، با اینکه در آن موقع ما مشرک و بت‌پرست بودیم، و هم اکنون که تو در میان ما هستی، چگونه می‌توانند در ما طمع کنند، نه، حتماً باید از شهر خارج شده با دشمن بجنگیم، اگر کسی از ما کشته شود شربت شهادت نوشیده است، و اگر هم کسی نجات یافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است. اینگونه سخنان و حماسه‌ها طرفداران خروج از مدینه را بیشتر کرد به‌طوری که طرح عبدالله بن ابی در اقلیت افتاد. خود پیغمبر(ص) با اینکه تمایل به خروج از مدینه نداشت به این مشورت احترام گذاشت و نظریه طرفداران خروج از مدینه را انتخاب کرد و با یک نفر از اصحاب برای مهیا کردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلی را که در دامنه کوه احد از جهت شرایط نظامی موقعیت حساسی داشت برای اردوگاه انتخاب فرمود.[۲۰۶]

مسلمانان برای دفاع آماده می‌شوند

آن روز، روز جمعه بود که پیامبر(ص) این مشورت را به عمل آورد، پس از آن برای ادای خطبه نماز جمعه ایستاد، بعد از حمد و ثنای خداوند یکتا، مسلمانان را از نزدیک شدن سپاه قریش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل برای جنگ آماده باشید و با چنین روحیه‌ای با دشمنان بجنگید خداوند به‌طور یقین پیروزی را نصیبتان می‌کند» و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند. پیغمبر(ص) شخصاً فرماندهی لشکر را به عهده داشت، و قبل از آنکه از مدینه خارج شوند دستور داد سه پرچم ترتیب دهند، یکی را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد. پیامبر فاصله میان مدینه و احد را پیاده پیمود، و در طول راه از صفوف لشکر سان می‌دید و به دست خود صفوف لشکر را مرتب و منظم می‌ساخت، تا در یک صف راست و مستقیم حرکت کنند. پیغمبر اکرم(ص) هنوز به احد نرسیده بود که ضمن بازدید لشکر گروهی را در میان آنها دید که هرگز ندیده بود، پرسید اینها کیستند؟ عرض کردند عده‌ای از یهودند که با عبدالله ابن ابی هم پیمان بوده‌اند، و بدین مناسبت به یاری مسلمانان آمده‌اند، حضرت تأملی کرد و فرمود: «برای جنگ با مشرکان از مشرکان نتوان یاری گرفت، مگر اینکه مسلمان شوند» یهود این پیشنهاد را قبول نکردند، و همگی به مدینه بازگشتند، و به این ترتیب از قوای یک هزار نفری پیامبر(ص) سیصد تن کم شد. به هر حال پیامبر پس از تصفیۀ لازم، با قوای خود که هفتصد نفر بودند به پای کوه احد رسید، بعد از ادای نماز صبح صفوف مسلمانان را آراست. عبدالله ابن جبیر را با پنجاه نفر از تیراندازان ماهر، مأمور ساخت در دهانۀ شکاف کوه قرار گیرند، و به آنها اکیداً توصیه کرد که در هر حال از جای خود تکان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ کنند، و فرمود حتی اگر ما دشمن را تا مکه تعقیب کنیم و یا اگر دشمن ما را شکست داد و ما را تا مدینه مجبور به عقب‌نشینی کرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشوید. از آن طرف ابو سفیان، خالد بن ولید را با دویست سرباز زبده، مراقب این گردنه کرد و دستور داد در کمین باشید تا وقتی که سربازان اسلام از این درّه کنار بکشند، آنگاه بلافاصله لشکر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهید.[۲۰۷]

جنگ شروع شد

دو لشکر در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده، مهیای جنگ شدند. این دو سپاه هر کدام به نوعی مردان خود را بجنگ تشویق می‌کردند. ابوسفیان به نام بت‌های کعبه و جلب توجه زنان زیبا، جنگجویان خود را بر سر ذوق و شوق می‌آورد! اما پیامبر اسلام(ص) به نام خدا و مواهب الهی مسلمانان را به جنگ تشویق می‌نمود. اینک، صدای «الله اکبر الله اکبر» مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر کرده است. و در طرف دیگر میدان، زنان و دختران قریش، برای تحریک عواطف و احساسات جنگجویان قریش، اشعاری را گویا با دف و نی می‌خوانند. پس از شروع جنگ، مسلمانان با یک حمله شدید توانستند، لشکر قریش را در هم بشکنند، آنها پا به فرار گذاردند، و سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند. خالد بن ولید که شکست قریش را قطعی دانست خواست از راه دره خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولی تیراندازان آنها را مجبور به عقب‌نشینی کردند. این عقب‌نشینی قریش باعث شد جمعی از تازه مسلمانان به خیال اینکه دشمن شکست خورده است برای جمع‌آوری غنائم یک مرتبه پست‌های خود را ترک کنند، و حتی تیراندازانی که در بالای کوه ایستاده بودند، سنگر خود را ترک گفتند و به میدان جنگ ریختند، و هر قدر عبدالله بن جبیر دستور پیغمبر(ص) را متذکر شد به جز عده کمی که عددشان حدود ده نفر بود، در جایگاه حساس خود نایستادند. نتیجه مخالفت دستور پیامبر(ص) این شد که «خالد بن ولید» با دویست نفر دیگر که در کمین بودند چون شکاف کوه را از پاسداران خالی دیدند، به سرعت بر سر عبدالله ابن جبیر تاختند و او را با یارانش کشتند، و از پشت سر به لشکر اسلام حمله آوردند. ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زیر شمشیر دشمن دیدند، نظم و هماهنگی آنها از میان رفت، فراریان لشکر قریش همین که اوضاع را چنین دیدند، برگشتند و مسلمانان را دایره‌وار در میان گرفتند. در همین موقع افسر شجاع اسلام حمزه سیدالشهداء با بعضی دیگر از یاران شجاع پیامبر شربت شهادت نوشیدند، و جز عده معدودی که پروانه‌وار اطراف رهبر خود را گرفته بودند بقیه از وحشت پا به فرار گذاشتند.

در این جنگ خطرناک آنکه بیش از همه فداکاری می‌کرد و هر حمله‌ای که از جانب دشمن به پیغمبر می‌شد دفع می‌نمود، علی ابن ابی‌طالب(ع) بود. علی(ع) با کمال رشادت می‌جنگید، تا اینکه شمشیرش شکست، پیغمبر(ص) شمشیر خود را که موسوم به «ذوالفقار» بود، به علی(ع) داد. سرانجام پیغمبر(ص) در جایی سنگر گرفت، و علی(ع) همچنان از او دفاع می‌کرد، تا آنکه طبق نقل بعضی از مورخان بیش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد، و در همین موقع بود که پیک وحی به پیامبر عرضه داشت: ای محمّد(ص)! معنای مواسات همین است، پیغمبر فرمود: «علی(ع) از من است و من از اویم» و جبرئیل افزود: و من هم از هر دوتای شما! امام صادق(ع) می‌فرماید: پیامبر(ص) پیک وحی را میان زمین و آسمان مشاهده کرد که می‌گوید: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ». در این اثنا فریادی برخاست که محمد کشته شد! انتشار این خبر به همان اندازه که در روحیه بت‌پرستان اثر مثبت داشت در میان مسلمانان تزلزل عجیبی ایجاد کرد، جمعی که اکثریت را تشکیل می‌دادند به دست و پا افتاده و از میدان جنگ به سرعت خارج می‌شدند، حتی بعضی در این فکر بودند که با کشته شدن پیامبر از آئین اسلام برگردند و از سران بت‌پرستان امان بخواهند، اما در مقابل آنها اقلیتی فداکار و پایدار همچون علی(ع) و ابودجانه و طلحة و بعضی دیگر بودند که بقیه را به استقامت دعوت می‌کردند از جمله «انس بن نضر» به میان آنها آمد و گفت: ای مردم اگر محمد(ص) کشته شد، خدای محمد کشته نشده، بروید و پیکار کنید و در راه همان هدفی که پیامبر کشته شد، شربت شهادت بنوشید، پس از ایراد این سخنان به دشمن حمله نمود تا کشته شد، ولی به زودی روشن گردید که پیامبر زنده است و این خبر اشتباه بوده است یا دروغ.[۲۰۸]

چه کسی با صدای بلند گفت محمد(ص) کشته شد؟

«ابن قمعه» «مصعب» سرباز اسلامی را به گمان اینکه پیغمبر است با ضربۀ سختی از پای درآورد و سپس با صدای بلند فریاد زد به «لات و عزی» سوگند که محمد کشته شد! این شایعه خواه از طرف مسلمانان بود، یا از طرف دشمن، بی‌گمان به نفع اسلام و مسلمین بود؛ زیرا دشمن به گمان اینکه محمد(ص) کشته شد «احد» را به قصد مکه ترک گفت، وگرنه قشون فاتح قریش که شدیدترین کینه و دشمنی را نسبت به پیامبر(ص) داشتند بدین قصد هم آمده بودند که این دفعه از او انتقام بگیرند بدون کشتن آن حضرت احد را ترک نمی‌کردند. نیروی پنج هزار نفری قریش حتی یک شب هم نخواست پس از پیروزی در میدان جنگ به صبح برساند همان دم راه مکه را پیش گرفت و حرکت کرد! خبر کشته شدن پیامبر(ص) تزلزل بیشتری در جمعی از مسلمانان بوجود آورد، و آن عده از مسلمانانی که در میدان جنگ بودند برای اینکه بقیه پراکنده نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود پیغمبر(ص) را بالای کوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند که پیغمبر زنده است، فراریان برگشتند و به دور حضرت جمع شدند. پیغمبر(ص) فراریان را ملامت می‌کرد که چرا در چنان وضع خطرناک فرار کردید، مسلمانان با اینکه شرمنده بودند زبان عذر گشودند و گفتند: ای پیغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنیدیم و از شدت ترس فرار کردیم. مفسر بزرگ مرحوم طبرسی از «ابوالقاسم بلخی» نقل می‌کند که در روز احد همه مهاجرین و انصار جز ۱۳ نفر (که با پیامبر ۱۴ نفر می‌شدند) فرار کردند از این ۱۳ نفر ۸ نفر از انصار و ۵ نفر از مهاجرین بودند که در شخص این افراد اختلاف شده به جز علی(ع) و طلحه که همه بالاتفاق گفته‌اند آنها فرار نکردند. بدین ترتیب در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالی و جانی فراوانی وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در میدان جنگ کشته شدند و عدۀ زیادی مجروح افتادند، اما مسلمانان از این شکست درس بزرگی آموختند که ضامن پیروزی آنها در میدان‌های آینده شد.[۲۰۹]

مرحله خطرناک جنگ

پس از پایان جنگ احد لشکر پیروز مشرکان به سرعت به سوی مکه بازگشت. ولی در اثناء راه این فکر برای آنها پیدا شد که چرا پیروزی خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر که به مدینه بازگردند و شهر را غارت کنند، و مسلمانان را در هم بکوبند، و اگر محمد(ص) هم زنده باشد به قتل برسانند، و برای همیشه فکر آنها از ناحیه اسلام و مسلمین راحت شود، به همین جهت فرمان بازگشت صادر شد و در حقیقت این خطرناکترین مرحله جنگ احد بود؛ زیرا مسلمانان به قدر کافی کشته و زخمی داده بودند، و طبعاً هیچگونه آمادگی در آن حال برای تجدید جنگ در آنها نبود، و به عکس دشمن با روحیۀ نیرومندی می‌توانست این بار جنگ را از سرگیرد و نتیجه نهایی آن را پیش‌بینی کند. این خبر به پیامبر(ص) رسید فوراً دستور داد که لشکر احد خود را برای شرکت در جنگ دیگری آماده کنند، مخصوصاً فرمان داد که مجروحان جنگ احد به صفوف لشکر بپیوندند (در میان آنها علی(ع) که بیش از شصت زخم بر تن داشت آماده پیکار با دشمن شد)، یکی از یاران پیامبر(ص) می‌گوید: من از جمله مجروحان بودم ولی زخم‌های برادرم از من سخت‌تر و شدیدتر بود، تصمیم گرفتیم هر طور که هست خود را به پیامبر(ص) برسانیم، چون حال من از برادرم کمی بهتر بود هر کجا برادرم باز می‌ماند او را به دوش می‌کشیدم و با زحمت، خود را به لشکر رسانیدیم و به این ترتیب پیامبر(ص) و ارتش اسلام در محلی به نام «حمراء الاسد» که از آنجا تا مدینه هشت میل فاصله بود رسیدند و اردو زدند. این خبر به لشکر قریش رسید و مخصوصاً از این مقاومت عجیب و شرکت مجروحان در میدان نبرد وحشت کردند و شاید فکر می‌کردند ارتش تازه نفسی نیز از مدینه به آنها پیوسته. در این موقع جریانی پیش آمد که روحیه آنها را ضعیف‌تر ساخت و مقاومت آنها را در هم کوبید، و آن این که یکی از مشرکان به نام «معبد الخزاعی» از مدینه به سوی مکه می‌رفت و مشاهده وضع پیامبر(ص) و یارانش او را به سختی تکان داد، عواطف انسانی او تحریک شده و به پیامبر(ص) گفت: مشاهده وضع شما برای ما بسیار ناگوار است، اگر استراحت می‌کردید برای ما بهتر بود. این سخن را گفت و از آنجا گذشت و در سرزمین «روحاء» به لشکر ابوسفیان رسید، ابوسفیان از او درباره پیامبر اسلام(ص) سؤال کرد، او در جواب گفت: محمد را دیدم با لشکری انبوه که تاکنون همانند آن را ندیده بودم، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش می‌آیند!. ابوسفیان با نگرانی و اضطراب گفت: چه می‌گویی؟ ما آنها را کشتیم و مجروح ساختیم و پراکنده نمودیم، معبد الخزاعی گفت: من نمی‌دانم شما چه کردید؟ همین می‌دانم که لشکری عظیم و انبوه، هم اکنون در تعقیب شما است!.

ابوسفیان و یاران او تصمیم قطعی گرفتند که به سرعت، عقب‌نشینی کرده و به مکه باز گردند و برای اینکه مسلمانان آنها را تعقیب نکنند، و آنها فرصت کافی برای عقب‌نشینی داشته باشند از جمعی از قبیله عبدالقیس که از آنجا می‌گذشتند و قصد رفتن به مدینه برای خرید گندم داشتند خواهش کردند که به پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان این خبر را برسانند که ابوسفیان و بت‌پرستان قریشی با لشکر انبوهی به سرعت به سوی مدینه می‌آیند تا بقیه یاران پیامبر(ص) را از پای درآورند. هنگامی که این خبر، به پیامبر و مسلمانان رسید، گفتند: «خدا ما را کافی است و او بهترین مدافع ما است» اما هر چه انتظار کشیدند خبری از لشکر دشمن نشد؛ لذا پس از سه روز توقف، به مدینه بازگشتند[۲۱۰].[۲۱۱]

سخنان توخالی

بعد از جنگ بدر و شهادت پرافتخار جمعی از مسلمانان عده‌ای در جلسات، می‌نشستند و پیوسته آرزوی شهادت می‌کردند که ای کاش این افتخار در میدان بدر نصیب ما نیز شده بود، مطابق معمول در میان آنها جمعی صادق بودند و عده‌ای متظاهر و دروغگو، و یا در شناسایی خود در اشتباه بودند، اما چیزی طول نکشید که جنگ وحشتناک احد پیش آمد، مجاهدان راستین با شهامت فوق‌العاده جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند و به آرزوی خود رسیدند اما جمعی از دروغگویان هنگامی که آثار شکست را در ارتش اسلام مشاهده کردند از ترس کشته شدن، فرار کردند، قرآن آنها را سرزنش می‌کند می‌گوید شما کسانی بودید که آرزوی مرگ و شهادت در راه خدا را در دل می‌پروراندید پس چرا آن موقع که با چشم خود محبوب خویش را در برابر خود دیدید فرار کردید؟[۲۱۲].[۲۱۳]

جراحت‌های علی(ع)

از امام باقر(ع) چنین نقل شده که: علی(ع) در روز احد شصت و یک زخم برداشت و پیامبر(ص) «ام سلیم» و «ام عطیّه» را دستور داد که به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند. چیزی نگذشت که آنها با نگرانی به خدمت پیغمبر عرضه داشتند وضع بدن علی(ع) طوری است که ما هر زخمی را می‌بندیم دیگری گشوده می‌شود، و زخم‌های تن او آنچنان زیاد و خطرناک است که ما از حیات او نگرانیم، پیغمبر و جمعی از مسلمانان به عنوان عیادت به منزل علی وارد شدند در حالیکه بدن او یک پارچه زخم و جراحت بود پیامبر با دست مبارک خود بدن او را مسح می‌کرد و می‌فرمود: کسی که در راه خدا این چنین ببیند آخرین درجه مسئولیت خود را انجام داده است! و زخم‌هایی که پیامبر دست بر آن می‌کشید بزودی التیام می‌یافت، علی(ع) در این هنگام گفت الحمدلله که با این همه، فرار نکردم و پشت به دشمن ننمودم خداوند از کوشش‌های او قدردانی کرد.[۲۱۴]

چرا شکست خوردیم؟

هنگامی که مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگین به مدینه بازگشتند با یکدیگر می‌گفتند مگر خداوند به ما وعده فتح و پیروزی نداده بود؟ پس چرا در این جنگ شکست خوردیم؟ قرآن به آنها پاسخ می‌گوید و علل شکست را توضیح می‌دهد[۲۱۵]. قرآن می‌گوید: وعده خدا درباره پیروزی شما کاملاً درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ پیروز شدید و به فرمان خدا دشمن را پراکنده ساختید و این وعده پیروزی تا زمانی که دست از استقامت و پیروی فرمان پیغمبر بر نداشته بودید ادامه داشت، شکست از آن زمان شروع شد که سستی و نافرمانی شما را فرا گرفت یعنی اگر تصور کردید که وعده پیروزی بدون قید و شرط بوده سخت در اشتباه بوده‌اید، تمام وعده‌های پیروزی مشروط به پیروی از فرمان خدا است.[۲۱۶]

فرمان عفو عمومی

بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانی که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر(ص) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضای عفو و بخشش کردند. خداوند به پیامبر(ص) دستور عفو عمومی آنها را صادر کرد و پیامبر(ص) با آغوش باز، خطاکاران توبه‌کار را پذیرفت. قرآن با اشاره به یکی از مزایای فوق‌العاده اخلاقی پیامبر(ص) می‌فرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدی در حالی که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می‌شدند». سپس دستور می‌دهد که «از تقصیر آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و برای آنها طلب آمرزش کن»[۲۱۷] یعنی نسبت به بی‌وفایی‌هایی که با تو کردند و مصائبی که در این جنگ برای تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من برای آنها نزد تو شفاعت می‌کنم، و در مورد مخالفت‌هایی که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب. به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من می‌بخشم پیامبر(ص) به فرمان خدا عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت[۲۱۸].[۲۱۹]

خطاب پیامبر به شهیدان

ابن مسعود از پیامبر اکرم(ص) نقل می‌کند که خداوند به ارواح شهیدان احد خطاب کرد و از آنها پرسید: چه آرزویی دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از این چه آرزویی می‌توانیم داشته باشیم، که غرق نعمت‌های جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم، تنها تقاضای ما این است که بار دیگر به جهان برگردیم و مجدداً در راه تو شهید شویم، خداوند فرمود: فرمان تخلف‌ناپذیر من این است که کسی دوباره به دنیا باز نگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضای ما این است که سلام ما را به پیامبر(ص) برسانی و به بازماندگانمان، حال ما را بگویی و از وضع ما به آنها بشارت دهی که هیچگونه نگران نباشند[۲۲۰].[۲۲۱]

حنظلۀ غسیل الملائکه

«حنظلة بن ابی عیاش» همان شب که فردای آن جنگ احد در گرفت می‌خواست عروسی کند پیامبر(ص) با اصحاب و یاران مشغول به مشورت دربارۀ جنگ بود، او نزد پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت که اگر پیامبر(ص) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پیامبر(ص) به او اجازه داد. صبحگاهان به قدری عجله برای شرکت در برنامۀ جهاد داشت که موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معرکۀ کارزار گردید، و سرانجام شربت شهادت نوشید. پیامبر(ص) دربارۀ او فرمود: «فرشتگان را دیدم که حنظله را در میان آسمان و زمین غسل می‌دهند!» لذا بعد از آن حنظله به عنوان «غسیل الملائکه» نامیده شد[۲۲۲].[۲۲۳]

غزوه أحد[۲۲۴]

روزهای پس از جنگ بدر بر قریش و مشرکان سخت و دشوار گذشت. پیامبر(ص) در مدینه، کار تربیت انسان‌ها و سامان دادن دولت را هم‌چنان ادامه می‌داد؛ زیرا آیات الهی پی‌درپی نازل می‌گشت و دستورات زندگی و سلوک و رفتار انسان را تشریع می‌کرد و رسول خدا(ص) به شرح و توضیح این تعالیم می‌پرداخت و احکام را اجرا می‌کرد و مردم را به اطاعت و فرمانبرداری خدا رهنمون می‌گشت. مشرکان مکه و هم‌پیمانان آنها، به عللی چند، دست به کار آتش‌افروزی جنگ جدیدی بر ضد اسلام شدند تا شاید بتوانند کابوس شکست بدر را از یاد ببرند و آتش حقد و کینه‌ای را که در دل ابو سفیان رئیس خاندان اموی و زاری زنان و طمع‌ورزی‌های بازرگانی که تمام راه‌های امن بازرگانی خود را از دست داده بودند، عوامل دیگر در این راستا به‌شمار می‌آمدند. هدف از جنگ این بود که مسلمانان را به ضعف بکشانند و راه‌های بازرگانی شام را امنیت ببخشند و به رشد روزافزون نیروهای نظامی مسلمانان پایان دهند تا مکه را از خطر اشغال و نابودی شرک، دور نگاه دارند. از دیگر اموری که در تدارک این جنگ دخالت داشت، تحریکات یهودیان و منافقان مدینه برای تهاجم به این شهر و نابود ساختن اسلام بود.

عباس بن عبد المطلب طی نامه‌ای به‌سرعت پیامبر اکرم(ص) را از متحد شدن قریش برای جنگ و تدارک سازوبرگ و نیروی آنها باخبر ساخت؛ زیرا قریش قبایل دیگر را به کمک فراخوانده بودند و برای دامن‌زدن به آتش جنگ و تصمیم بر قتل و کشتار، ترفندهای متعددی نظیر به همراه آوردن زنان، اتخاذ کرده بود. این نامه بصورت سرّی به پیامبر رسید و پیامبر این خبر را از مسلمانان نهان داشت تا موضوع روشن و توان و امکانات لازم را مهیا سازد. سپاه بزرگ شرک به مدینه نزدیک شد. رسول اکرم(ص) نخست، «انس» و «مونس» پسران فضاله و سپس حباب بن منذر را برای کسب اطلاع از وضعیت دشمن، نهانی به منطقه اعزام نموده بود. اخبار و اطلاعات به‌دست آمده توسط حباب با نامه عباس و اطلاعات پسران فضاله همخوانی داشت. بدین‌ترتیب، تعدادی از مسلمانان که رسول خدا(ص) آنان را در جریان این خبر قرار داده بود از بیم غافلگیری دشمن، در کمال احتیاط و مراقبت، همچنان این خبر را نهان داشتند. رسول خدا(ص) پس از آن‌که اعلان فرمود قریش به قصد جنگ به این دیار آمده، با یاران خویش به مشورت نشست. آنان در مورد سنگر گرفتن در مدینه و رویارویی با دشمن در بیرون شهر، دیدگاه‌های گوناگونی ارائه دادند.

البته برای پیامبر اکرم(ص) برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری قبلی و مستقل دشوار نبود، امّا آن حضرت با این کار می‌خواست مسؤلیت و تأثیرگذاری مسلمانان در تصمیم‌گیری‌ها را به آنان گوشزد کند. رسول گرامی اسلام(ص) پس از برگزاری نماز جمعه بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مردم را موعظه کرد و به اطاعت الهی یادآور ساخت و به تلاش و کوشش و صبر و شکیبایی فرمان داد، پس از فرود آمدن از منبر داخل خانه خود شد و زره پوشید. این کار احساسات مسلمانان را برانگیخت و آنها را به شدّت تکان داد و پنداشتند با نظردادن خود، رسول خدا(ص) را به بیرون رفتن از مدینه وادار کرده‌اند؛ ازاین‌رو، عرضه داشتند: «ای رسول خدا! ما هیچ‌گاه با نظر شما مخالفت نخواهیم کرد، هرگونه مصلحت می‌دانی عمل نما» پیامبر(ص) فرمود: هرگاه پیامبری زره بر تن کرد، سزاوار نیست بی‌آنکه نبرد کند، آن را از تن بیرون آورد.[۲۲۵]

پیامبر اکرم(ص) به اتفاق هزار رزمنده مسلمان از شهر خارج شد و برای نبرد با مشرکان، از یهودیان درخواست کمک ننمود و فرمود: از مشرکان بر ضد مشرکان یاری نخواهید.[۲۲۶] ولی منافقان قادر بر نهان ساختن حقد و کینه خود نبودند. عبداللّه بن ابی به اتفاق سیصد تن از همراهان خود، از سپاه رسول خدا(ص) کناره گرفت و تنها هفتصد تن با پیامبر(ص) باقی ماندند درصورتی‌که سپاهیان دشمن را تعدادی بیش از سه هزار نفر[۲۲۷] تشکیل می‌داد.

پیامبر(ص) در دامنه کوه احد طرح و نقشه‌ای محکم و استوار پیاده کرد تا پیروزی پایداری را برای مسلمانان تضمین نماید، سپس به‌پا خاست و خطبه خواند و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ أُوصِيكُمْ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ مِنَ الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ وَ التَّنَاهِي عَنْ مَحَارِمِهِ ثُمَّ إِنَّكُمُ الْيَوْمَ بِمَنْزِلِ أَجْرٍ وَ ذُخْرٍ لِمَنْ ذَكَرَ الَّذِي عَلَيْهِ ثُمَّ وَطَّنَ نَفْسَهُ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْجِدِّ وَ النَّشَاطِ فَإِنَّ جِهَادَ الْعَدُوِّ شَدِيدٌ كَرِيهٌ قَلِيلٌ مَنْ يَصْبِرُ عَلَيْهِ إِلَّا مَنْ عَزَمَ لَهُ عَلَى رُشْدِهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنْ أَطَاعَهُ وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ مَنْ عَصَاهُ فَاسْتَفْتِحُوا أَعْمَالَكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى الْجِهَادِ وَ الْتَمِسُوا بِذَلِكَ مَا وَعَدَكُمُ اللَّهُ وَ عَلَيْكُمْ بِالَّذِي أَمَرَكُمْ بِهِ فَإِنِّي حَرِيصٌ عَلَى رُشْدِكُمْ إِنَّ الِاخْتِلَافَ وَ التَّنَازُعَ وَ التَّثَبُّطَ مِنْ أَمْرِ الْعَجْزِ وَ الضَّعْفِ وَ هُوَ مِمَّا لَا يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ لَا يُعْطِي عَلَيْهِ النَّصْرَ وَ الظَّفَرَ»؛[۲۲۸] مردم! شما را به آن‌چه خداوند در کتاب خود مرا بدان سفارش فرموده، توصیه می‌کنم؛ فرمان خدا را اطاعت کنید و از محارم وی بپرهیزید. آن دسته از شما که امروز مسئولیت خویش را یادآور شود و سپس خویش را برای صبر و شکیبایی و یقین و تلاش و فعالیت در راه او مهیا ساخته از اجر و پاداش برخوردار است. نبرد با دشمن، دشوار و نفرت‌انگیز است، آنان که در جنگ اهل صبر و شکیبایی هستند، اندکی را تشکیل می‌دهند مگر کسانی که مشمول عنایت الهی شوند؛ زیرا خداوند یار اطاعت‌کنندگان خود و شیطان یاور نافرمانان خداست. کارهای خود را با شکیبایی و استقامت در جهاد آغاز کنید و بدین‌وسیله آن‌چه را خدا به شما وعده داده، درخواست نمایید، هرچه را خداوند فرمان داده انجام دهید که من به هدایت شما سخت علاقه‌مندم. اختلاف و نزاع و دودلی، کار انسان‌های عاجز و ناتوان است که خدا آن را دوست ندارد و بدان پیروزی و ظفر عنایت نمی‌کند.

مشرکان برای جنگی که به‌سرعت دامن زده شد، صف‌آرایی کردند ولی دیری نپایید که سپاه شرک پا به فرار گذاشت و چیزی نمانده بود که زنانشان به اسارت مسلمانان درآیند. پیروزی مسلمانان در میدان کارزار به‌خوبی روشن بود. امّا شیطان برخی از تیراندازانی را که رسول خدا(ص) بر فراز کوه تعیین کرده بود، به وسوسه انداخت؛ درصورتی‌که پیامبر بدانان سفارش فرموده بود نتیجه جنگ هرچه باشد، تا زمانی که فرمان جدیدی از آن حضرت دریافت نکرده‌اند، آن محل را ترک نکنند، ولی از فرمان رسول اکرم(ص) نافرمانی کرده و در پی به‌دست‌آوردن غنایم، سنگرهای خود را ترک کردند. سپاه مشرکان یک‌بار دیگر به فرماندهی خالد بن ولید از گذرگاهی که رسول خدا(ص) از ترک آن نهی فرموده بود، بر مسلمانان یورش بردند. مسلمانان از این رخداد سراسیمه گشته و جمعیت آنها پراکنده شد و نیروهای فراری و شکست‌خورده قریش دیگربار به جنگ بازگشتند و تعداد انبوهی از مسلمانان به شهادت رسیدند و مشرکان خبر کشته شدن پیامبر اکرم(ص) را منتشر ساختند و اگر پایمردی علی بن ابی طالب و حمزة بن عبد المطلب و سهل بن حنیف و اندک افرادی که در میدان کارزار ثابت‌قدم ماندند، نبود مجموعه‌هایی از سپاه دشمن به وجود مقدس پیامبر(ص) دست می‌یافتند؛ زیرا بقیه سپاه مسلمانان که برخی از بزرگان صحابه نیز در جمع آنان وجود داشتند، از صحنه گریختند[۲۲۹] تا آنجا که یکی از آنان در اندیشه بیزاری جستن از اسلام برآمد و اظهار داشت: کاش پیکی نزد عبد اللّه ابن ابی می‌فرستادیم تا از ابو سفیان برایمان أمان‌نامه‌ای بستاند[۲۳۰].

در این نبرد حمزة بن عبد المطلب عموی پیامبر(ص) به شهادت رسید و رسول خدا(ص) جراحت برداشت و دندان‌های پیشین فک زیرین آن حضرت شکست و لب وی شکافته شد و خون از چهره نازنینش جاری گشت. او در حالی که خون را از صورت مبارک خود پاک می‌کرد، فرمود: مردمی که صورت پیامبر خود را از خون خضاب کردند، چگونه روی رستگاری می‌بینند، درصورتی‌که پیامبر، آنها را به پرستش خدا دعوت می‌کند.[۲۳۱] پیامبر(ص) در این نبرد به‌اندازه‌ای جنگید که کمانش قطعه‌قطعه شد و زمانی که ابی بن خلف به قصد کشتن پیامبر به آن حضرت حمله برد، رسول خدا(ص) با واردکردن ضربتی بر او، وی را به هلاکت رساند و علی بن ابی طالب(ع)، از خود دلاوری و شجاعت بی‌نظیری نشان داد. وی هرکس را که به سمت رسول خدا(ص) پیش می‌آمد، از دم تیغ می‌گذراند. در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و عرضه داشت: ای رسول خدا! این معنای جانبازی است. پیامبر فرمود: «إِنَّهُ مِنِّي‌، وَ أَنَا مِنْهُ‌»؛ او (علی) از من است و من از او.

جبرئیل گفت: و من از شمایم، سپس پیامبر صدایی شنید که می‌گفت: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ»؛[۲۳۲] جوانمردی مانند علی و شمشیری چون ذو الفقار وجود ندارد. رسول اکرم(ص) و بقیه مسلمانانی که با آن حضرت بودند به سمت کوه عقب نشستند و صحنه پیکار آرامش یافت و ابو سفیان با گفتن جمله اعْلُ هُبَلُ؛ سرافراز باد هبل. مسلمانان را به استهزا و تمسخر گرفت با اینکه در میدان کارزار شکست متوجه مسلمانان شده بود ولی به منظور اعلان پایداری در عقیده و استواری در ایمان به دستور پیامبر مسلمانان به ابو سفیان پاسخ دادند: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ‌»؛ خدا بزرگ‌تر و تواناتر است.

بار دوم پیامبر(ص) فرمان داد به شعار ابو سفیان کافر که فریاد زد: نَحْنُ لَنَا الْعُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُمْ‌؛ ما بت عزّی داریم و شما چنین بتی ندارید. پاسخ دهند و بگویند: «اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَكُمْ‌»؛[۲۳۳] خدا مولای ماست و شما مولایی ندارید. مشرکان به مکه بازگشتند و رسول خدا(ص) و مسلمانان به دفن شهدا پرداختند و مشاهده منظره دردناکی که قریش با مثله‌کردن بدن شهدا به وجود آورده بودند برایشان سخت ناگوار بود. وقتی چشم پیامبر اکرم(ص) به بدن مبارک حضرت حمزة بن عبد المطلب افتاد که وسط بیابان افتاده بود و جگر او خارج شده و بدن پاکش به طرز وحشیانه‌ای مثله گردیده بود، سخت اندوهگین شد و فرمود: هرگز تاکنون چنین منظره خشم‌آوری ندیده بودم. قربانیان فراوان و خسارت‌های زیاد میدان کارزار، عقیده‌مندان و رسول خدا(ص) پیشوای مسلمانان را از ادامه دفاع از موجودیت اسلام و نظام نوپا، بازنداشت. روز بعد که به مدینه بازگشتند رسول اکرم(ص) مسلمانان را برای جستجو و تعقیب دشمن فراخواند و فرمود: «تنها، افرادی که در این جنگ (احد) حضور داشته‌اند، حق شرکت در این کار را دارند» و مسلمانان با وجود جراحات فراوانی که بر بدن داشتند رهسپار منطقه حمراء الأسد شدند و بدین ترتیب، پیامبر اکرم(ص) برای بیمناک ساختن دشمن، از شیوه جدیدی استفاده‌ کرد و این کار سبب شد ترس و وحشت وجودشان را فراگیرد و باسرعت به سمت مکه حرکت کنند.[۲۳۴] رسول خدا(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند و تا حد زیادی روحیه از دست‌رفته خود را بازیافتند.[۲۳۵]

منابع

پانویس

  1. مروج‌الذهب، ج‌۳، ص‌۳۰۴.
  2. روض‌الجنان، ج‌۵، ص‌۴۵.
  3. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲؛ ۴۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۱.
  4. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۹.
  5. تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۵۹، تاریخ ابن‌خیاط، ص‌۳۸.
  6. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۹.
  7. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۳؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۱۷۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۰-۶۱؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۵۸-۶۰؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  8. معجم البلدان، ج۵، ص۸۲؛ ترجمه فتوح البلدان، ص۱۰.
  9. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۵۱.
  10. معجم البلدان، ج‌۱، ص‌۱۰۹.
  11. الروض الانف، ج‌۵، ص‌۴۴۸؛ البدایة و النهایه، ج‌۴، ص‌۹.
  12. تاریخ المدینه، ج‌۱، ص‌۷۹.
  13. صحیح‌البخاری، ج‌۵، ص۴۷؛ السیرة‌النبویه، ابن‌کثیر، ج‌۲، ص۳۲۵.
  14. خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  15. تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱؛ السیرة النبویة، ج۱، ص۶۴۷؛ البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۹۹؛ الاغانی، ج۴، ص۳۹۹؛ دولة الرسول فی المدینة، ص۲۳۲.
  16. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۸-۱۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.
  17. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰.
  18. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۱.
  19. «بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند؛ به زودی (همه) آن را خواهند بخشید آنگاه برای آنان مایه دریغ خواهد بود سپس مغلوب می‌گردند و کافران به سوی دوزخ گرد آورده می‌شوند» سوره انفال، آیه ۳۶.
  20. اسباب‌النزول، ص‌۱۹۶؛ السیر و المغازی، ص‌۳۲۲.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۶-۱۱۷؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  22. السیرة الحلبیة، ج۲، ص۲۲۳؛ شرح الزرقانی، ج۲، ص۲۶۸.
  23. المغازی، ج۱، ص۱۸۵.
  24. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۰؛ روح المعانی (آلوسی)، ج۲۸، ص۳۸؛ تفسیر الخازن، ج۴، ص۲۶۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۹، ص۲۶۷.
  25. إمتاع الأسماع، ج۱، ص۱۳۲.
  26. المغازی، ج۱، ص۲۰۶.
  27. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۵۱.
  28. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۰؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۴۷.
  29. مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۸۲۴‌.
  30. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۲؛ المنتظم، ج‌۲، ص‌۲۶۳.
  31. تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۵۹؛ السیرة النبویه، ابن‌هشام، ج‌۳، ص‌۶۲‌.
  32. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳.
  33. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۸۳؛ المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۴‌ـ‌۲۰۵.
  34. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۴.
  35. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۷-۱۱۸؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  36. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۳؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۵۹.
  37. السیرة النبویه، ابن‌هشام، ج‌۳، ص‌۶۶‌؛ الطبقات، ج‌۲، ص‌۲۸.
  38. مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۸۲۴.
  39. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۳؛ انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۸۳.
  40. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۶.
  41. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸.
  42. الطبقات، ج‌۲، ص‌۲۸؛ المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۸.
  43. الکامل، ج‌۲، ص‌۱۵۰؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۵۹.
  44. السیرة النبویه، ابن‌هشام، ج‌۳، ص‌۶۲؛ الروض الانف، ج‌۵، ص۴۲۲.
  45. سیره رسول خدا، ص‌۴۵۸.
  46. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۰۷؛ انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۸۳.
  47. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۶.
  48. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۶.
  49. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۸.
  50. الطبقات، ج‌۲، ص‌۲۸‌ـ‌۲۹؛ المنتظم، ج‌۲، ص‌۲۶۳.
  51. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن جریر طبری تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۹.
  52. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ ابوبکر بیهقی دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۰.
  53. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱.
  54. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۳.
  55. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۴.
  56. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹.
  57. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۴
  58. علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴.
  59. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۸-۱۲۰؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۱۷۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۰-۶۱؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  60. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۱، ص۹.
  61. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۵؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۵۹.
  62. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۵۹.
  63. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۰؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  64. غزوه احد در پرتو قرآن، تألیف: علامه شیخ محمد رضا جعفری، بنیاد فرهنگ جعفری.
  65. او از بزرگان خزرج بود که تا بعد از جنگ بدر اسلام نیاورد و بعد از پیروزی جنگ بدر به ظاهر مسلمان شد و هر روز جمعه قبل از شروع خطبه‌ها در تأیید پیامبر سخن می‌گفت، در جنگ احد او و قبیله‌اش از میدان گریختند، این نشان آشکار نفاق او و یارانش شد، و بعد از آن مردم نمی‌گذاشتند قبل از خطبه نماز جمعه چیزی بگوید. (المغازی، ج۱، ص۳۱۸).
  66. المغازی، ج۱، ص۲۱۹.
  67. در قرآن در مورد این دسته گفته شده: ...تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ «...بیایید در راه خداوند پیکار یا دفاع کنید گفتند: اگر می‌دانستیم پیکاری در کار است از شما پیروی می‌کردیم! اینان (در) همین روز به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان؛ چیزی به زبان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۷؛ این آیه به اتفاق مفسران درباره این دسته از منافقانی است که از انصار بودند. (تفسیر الطبری، ج۷، ص۳۷۸؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۱۶۰؛ المغازی، ج۱، ص۳۲۵).
  68. «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست می‌داشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را می‌خواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  69. تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ «و به یادآور که پگاهان از خانواده‌ات جدا شدی در حالی که مؤمنان را در سنگرها برای پیکار (احد) جای می‌دادی» سوره آل عمران، آیه ۱۲۱.
  70. وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ * إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست می‌داشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را می‌خواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد * یاد کنید هنگامی را که (در احد) به بالا می‌گریختید و به کسی (جز خود) توجهی نمی‌کردید و پیامبر شما را از پی فرا می‌خواند آنگاه (خداوند) شما را با اندوهی از پی اندوهی کیفر داد تا بر آنچه از دست دادید یا بر سرتان آمد اندوه مخورید و خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲-۱۵۳.
  71. لَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ «و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  72. «برخی از شما این جهان را می‌خواستید» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  73. متن سوره آل عمران /۱۵۴.
  74. وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ «و گروهی (دیگر) که در اندیشه جان خود بودند با پنداری جاهلی به خداوند گمان نادرست بردند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۴.
  75. معانی القران و اعرابه (زجاج)، ج۱، ص۴۱۸؛ تفسیر الطبری، ج۷، ص۳۲۰؛ الکشاف (زمخشری)، ج۱، ص۳۳۱؛ تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۹۴؛ تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۴۱۸؛ تفسیر النسفی، ج۱، ص۳۰۲؛ تفسیر الجلالین، ص۹۳؛ تفسیر القرآن الکریم و اعرابه و بیانه (الدره)، ج۲، ص۲۴۵؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۶۳؛ تفسیر جوامع الجامع، ج۱، ص۳۴۰؛ المیزان، ج۴، ص۴۷.
  76. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۵۴.
  77. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۷-۲۱۸.
  78. تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۶۱‌؛ الروض الانف، ج‌۵، ص‌۴۲۶.
  79. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۹-۲۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰.
  80. انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۸۷؛ المغازی، ج‌۱، ص‌۲۲۱‌ـ‌۲۲۲.
  81. السیرة النبویه، ابن‌اسحاق، ص‌۳۲۹؛ الروض الانف، ج‌۵، ص‌۴۲۶.
  82. مجمع‌البیان، ج ۲، ص‌۸۲۵؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص‌۱۷؛ الصحیح من سیره، ج ۶‌، ص‌۱۱۵.
  83. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵-۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۷.
  84. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۶.
  85. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.
  86. «اللَّهُمَّ! بِكَ أَحْوَلَ وَ بِكَ أَصُولُ وَ فِيكَ أُقَاتِلْ، حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»؛ المنار، ج‌۴، ص‌۱۰۰؛ انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۳۸۸.
  87. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۰-۲۲۱.
  88. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۰-۱۲۱؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  89. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۰، ش۴۵۸۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۷۲؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۰؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱، ص۱۰۵۹؛ الارشاد، ج۱، ص۷۹؛ المناقب (خوارزمی)، ج۱، ص۵۸؛ کشف الغمة، ج۱، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۲۴۰.
  90. المغازی، ج۱، ص۲۲۱؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۴، ص۲۳۱.
  91. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۵۸.
  92. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۸.
  93. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰.
  94. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰.
  95. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۳.
  96. اصطلاحی نظامی است که در جنگ‌ها به کار می‌رفته است و به رزمنده‌ای اطلاق می‌شده است که تمام صفات شجاعت و نام‌آوری در او جمع شده باشد و در پیشانی لشکر به جنگ با دشمن می‌پرداخته است.
  97. السیرة الحلبیة، ج۲، ص۳۰۵؛ عیون الاثر، ج۲، ص۱۸؛ المنتظم، ج۳، ص۱۶۴؛ الارشاد، ج۱، ص۸۰؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۸۱.
  98. المغازی، ج۱، ص۲۲۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۰۹؛ سیرة النبویة، ج۲، ص۱۲۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱؛ الارشاد، ج۱، ص۸۱؛ سیرة الحلبیة، ج۲، ص۳۰۳.
  99. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵-۲۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.
  100. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۸ به بعد.
  101. الطبقات، ج‌۲، ص‌۳۱؛ الروض الانف، ج‌۵، ص‌۴۳۹.
  102. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۲۹‌ـ‌۲۳۰؛ مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۸۲۵.
  103. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۲؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  104. الخصال، ج۲، ص۵۶۰؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۶۹.
  105. السیرة النبویة، ج۲، ص۱۲۹؛ المغازی، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۹؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۳.
  106. الارشاد، ج۱، ص۹۱.
  107. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۵۸.
  108. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۰.
  109. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۷-۷۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۰؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۹.
  110. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۲-۱۲۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۳؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  111. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۲.
  112. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۸.
  113. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۲.
  114. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۸.
  115. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۳.
  116. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲.
  117. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۳-۵۱۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲.
  118. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲.
  119. السیرة‌النبویه، ابن‌کثیر، ج‌۲، ص‌۳۴۲؛ جامع‌البیان، مج‌۳، ج‌۴، ص‌۱۴۹.
  120. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  121. تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۶۶‌؛ الکامل، ج‌۲، ص‌۱۵۶.
  122. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۰-۵۲۲.
  123. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۲.
  124. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۲.
  125. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۳۷.
  126. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۲۳.
  127. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۰؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۶.
  128. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی أحوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱.
  129. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.
  130. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱.
  131. ابن‌شهرآشوب، المناقب فی آل ابی طالب، ج۳، ص۱۲۳.
  132. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۳-۱۲۵؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  133. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۱۶.
  134. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۰؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۶.
  135. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۰.
  136. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۵۶.
  137. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.
  138. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۵۸-۶۰؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  139. حیزوم، نام مَرکب جبرئیل (ع) است
  140. الإمام الصادق (ع): «لَما انهَزَمَ الناسُ یومَ احُدٍ عَنِ النبِی (ص) انصَرَفَ إلَیهِم بِوَجهِهِ وهُوَ یقولُ: أنَا مُحَمدٌ، أنَا رَسولُ اللهِ، لَم اقتَل ولَم أمُت... وکانَ الناسُ یحمِلونَ عَلَی النبِی (ص) المَیمَنَةَ فَیکشِفُهُم عَلِی (ع)، فَإِذا کشَفَهُم أقبَلَتِ المَیسَرَةُ إلَی النبِی (ص)، فَلَم یزَل کذلِک حَتی‌ تَقَطعَ سَیفُهُ بِثَلاثِ قِطَعٍ، فَجاءَ إلَی النبِی (ص) فَطَرَحَهُ بَینَ یدَیهِ وقالَ: هذا سَیفی قَد تَقَطعَ، فَیومَئِذٍ أعطاهُ النبِی (ص) ذَا الفَقارِ، ولَما رَأَی النبِی (ص) اختِلاجَ ساقَیهِ مِن کثرَةِ القِتالِ رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السماءِ وهُوَ یبکی وقالَ: یا رَب وَعَدتَنی أن تُظهِرَ دینَک وإن شِئتَ لَم یعیک، فَأَقبَلَ عَلِی (ع) إلَی النبِی (ص) فَقالَ: یا رَسولَ اللهِ، أسمَعُ دَوِیاً شَدیداً، وأسمَعُ «أقدِم حَیزومُ» وما أهُم أضرِبُ أحَداً إلاسَقَطَ مَیتاً قَبلَ أن أضرِبَهُ. فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ ومیکائیلُ وإسرافیلُ فِی المَلائِکةِ، ثُم جاءَ جَبرَئیلُ (ع) فَوَقَفَ إلی‌ جَنبِ رَسولِ اللهِ (ص) فَقالَ: یا مُحَمدُ! إن هذِهِ لَهِی المُواساةُ، فَقالَ: إن عَلِیاً مِنی وأنَا مِنهُ، فَقالَ جَبرَئیلُ: وأنَا مِنکما. ثُم انهَزَمَ الناسُ»؛ کافی، ج ۸، ص ۳۱۸، ح ۵۰۲.
  141. الارشاد، ج ۱، ص ۸۹.
  142. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۵۸-۶۰.
  143. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۶.
  144. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۶.
  145. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۵.
  146. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۶-۲۳۷.
  147. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳.
  148. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۸.
  149. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۸.
  150. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵.
  151. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  152. دلائل النبوه، ج‌۳، ص‌۲۱۴؛ المغازی، ج‌۱، ص‌۲۴۹.
  153. الطبقات، ج‌۲، ص‌۳۷؛ المغازی، ج‌۱، ص‌۲۴۹.
  154. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۴۹‌ـ‌۲۵۰.
  155. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۷۰‌ـ‌۲۷۱.
  156. المغازی، ج‌۱، ص‌۲۶۹‌ـ‌۲۷۰.
  157. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۷؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  158. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۹۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۶۰.
  159. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۵۰.
  160. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۴.
  161. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۷-۱۲۸؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  162. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۴-۲۵۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ این هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱.
  163. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱.
  164. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۸؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  165. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۴.
  166. تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۷۱؛ المنتظم، ج‌۲، ص‌۲۶۹‌ـ‌۲۷۰.
  167. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۸.
  168. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۵.
  169. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲۹.
  170. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۹؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  171. الطبقات، ج‌۲، ص‌۳۳؛ انساب الاشراف، ج‌۱، ص‌۴۰۰.
  172. السیرة النبویه، ابن‌هشام، ج۳، ص۹۷ ـ ۹۸؛ الکامل، ج‌۲، ص‌۱۶۲ ـ ۱۶۳.
  173. المغازی، ج‌۱، ص‌۳۰۰‌ـ‌۳۰۷.
  174. «درود بر شما به شکیبی که ورزیده‌اید که فرجام آن سرای، نیکوست!» سوره رعد، آیه ۲۴.
  175. المغازی، ج‌۱، ص‌۳۱۳؛ دلائل النبوه، ج‌۳، ص‌۳۰۶‌ـ‌۳۰۸؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۹؛ خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  176. السیرة النبویه، ابن‌هشام، ج‌۳، ص‌۱۰۱‌ـ‌۱۰۲؛ سیره‌رسول‌خدا، ج۱، ص۴۷۵.
  177. نمونه، ج‌۳، ص‌۷۸؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر، ص‌۳۱۱.
  178. المغازی، ج‌۱، ص‌۳۴۰.
  179. المغازی، ج‌۱، ص‌۳۱۷.
  180. الدرالمنثور، ج‌۲، ص‌۳۶۸‌ـ‌۳۶۹.
  181. «و آنچه بر شما در روز برخورد آن دو گروه (در احد) رسید به اذن خداوند بود (تا مؤمنان را بیازماید) و تا مؤمنان را (از غیر آنان) معلوم بدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۶.
  182. «و تا آنان را (نیز) که دورویی کردند معلوم بدارد و (چون) به آنان گفته شد که بیایید در راه خداوند پیکار یا دفاع کنید گفتند: اگر می‌دانستیم پیکاری در کار است از شما پیروی می‌کردیم! اینان (در) همین روز به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان؛ چیزی به زبان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۷.
  183. خراسانی، لطف‌الله، مقاله «احد غزوه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲.
  184. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۹۷.
  185. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳۲؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱.
  186. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۲-۱۰۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۷-۳۸.
  187. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۹.
  188. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
  189. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
  190. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
  191. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
  192. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
  193. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۳۰.
  194. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۵.
  195. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۰.
  196. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۸.
  197. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۸؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۲-۱۲۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸.
  198. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸-۳۳۴.
  199. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۰۰.
  200. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۹.
  201. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۳؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱.
  202. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۵۴.
  203. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، غزوه احد، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۳۰-۱۳۱.
  204. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۲.
  205. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۲.
  206. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۲.
  207. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۴.
  208. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۵.
  209. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۷.
  210. آیات سوره آل عمران ۱۷۲ تا ۱۷۴ اشاره به این ماجرا می‌کند. الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ * الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیده‌اند پاداشی سترگ خواهد بود * کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما هم‌داستان شده‌اند، از آنها پروا کنید! اما بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست * پس با نعمت و بخششی از خداوند بازگشتند؛ (هیچ) بدی به آنان نرسید و در پی خشنودی خداوند بودند و خداوند دارای بخششی سترگ است» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲-۱۷۴.
  211. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۸.
  212. وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ «و مرگ (در راه خداوند) را پیش از آنکه با آن رویاروی گردید نیک آرزو می‌کردید (اکنون که) آن را (در میدان جنگ) دیده‌اید تنها (در آن) می‌نگرید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۳.
  213. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۹۹.
  214. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۰.
  215. وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست می‌داشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را می‌خواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  216. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۰.
  217. فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  218. روشن است که اینجا یکی از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پیامبر(ص) غیر از این می‌کرد زمینه برای پراکندگی مردم کاملاً فراهم بود، مردمی که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلی همه اینها خودشان محسوب می‌شدند) چنین مردمی نیاز شدید به محبت و دلجویی و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبی و جسمی داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده برای حوادث آینده شوند.
  219. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۱.
  220. در این رابطه آیۀ ۱۶۹ سوره آل عمران نازل شد. وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  221. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۲.
  222. در بعضی از روایات می‌خوانیم که آیة ۶۳ سورۀ نور در این داستان نازل شد. لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «پیامبر را میان خویش چنان فرا نخوانید که یکدیگر را فرا می‌خوانید؛ بی‌گمان خداوند کسانی از شما را که در پناه کسان دیگر، پنهانی بیرون می‌آیند می‌شناسد پس کسانی که از فرمان وی سرمی‌پیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
  223. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۲.
  224. غزوه احد در ماه شوال سال سوم هجرت رخ داد.
  225. سیره نبوی، ج۲، ص۲۳؛ مغازی، ج۱، ص۲۱۴.
  226. مغازی، ج۱، ص۲۲۱.
  227. طبری، ج۳، ص۱۰۷.
  228. مغازی، ج۱، ص۲۲۱.
  229. مغازی، ج۱، ص۲۳۷؛ سیره نبوی، ج۲، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۰.
  230. بحارالأنوار، ج۲۰، ص۲۷؛ آیات قرآن در سوره آل عمران ۱۲۱- ۱۸۰ به بیان این جنگ و گرایش‌های مسلمانان پرداخته است.
  231. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۷؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۱۰۲.
  232. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۶؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۱۱۴؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۷۱.
  233. سیره نبوی، ج۲، ص۹۴.
  234. مغازی، ج۱، ص۳۴۰.
  235. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۸۴.