پرش به محتوا

عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۷۷: خط ۷۷:


از [[عبدالله بن بدیل]] نقل شده که گفت: سعد نزد [[معاویه]] رفت. و معاویه به وی گفت: چه شد که با ما در [[جنگ]] شرکت نکردی؟ سعد گفت: چگونه با مردی بجنگم که [[پیامبر]] درباره او فرمود: [[مقام]] تو نسبت به من به منزلة [[هارون]] به [[موسی]] است مگر این که بعد از من [[پیامبری]] نیست. معاویه گفت: چه کسی همراه تو این حدیث را شنیده؟ سعد گفت: فلانی و فلانی و [[ام سلمه]]. معاویه گفت: اگر من این حدیث را از پیامبر شنیده بودم، با [[علی]] نمی‌جنگیدم. در [[روایت]] دیگری به این صورت آمده: این [[کلام]] وقتی بین معاویه و سعد رد و بدل شد که آن دو در [[مدینه]] بودند و معاویه برای [[حج]] به آنجا [[سفر]] کرده بود. پس هر دو نزد ام سلمه رفتند و درباره این حدیث سؤال کردند و ام سلمه آن را [[تأیید]] کرد. پس [[معاویه]] گفت: اگر من این [[حدیث]] را قبل از امروز شنیده بودم، تا [[زمان]] [[مرگ]] خود یا زمان مرگ او [[خادم]] [[علی بن ابی‌طالب]] می‌شدم<ref>{{متن حدیث|عن عبد الله بن بدیل قال: دخل سعد علی معاویه فقال له: "ما لک لم تقاتل معنا؟" فساق الحدیث إلی أن قال: فقال سعد: "ما کنت لأقاتل رجلا قال له رسول الله: " أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی". فقال معاویه: من سمع هذا معک؟" فقال: "فلان و فلان و ام سلمه". فقال معاویه: "أما انی لو سمعته منه لما قاتلت علیا". ثم قال: و فی روایة من وجه آخر أن هذا الکلام کان بینهما و هما بالمدینة فی حجة حجها معاویه، و انهما قاما الی أم سلمة فسألاها فحدثتها بما حدث به سعد، فقال معاویه: "لو سمعت هذا قبل: هذا الیوم لکنت خادما لعلی حتی یموت او أموت}}؛البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله خزاعی (مقاله)|مقاله «عبدالله خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۸۱.</ref>
از [[عبدالله بن بدیل]] نقل شده که گفت: سعد نزد [[معاویه]] رفت. و معاویه به وی گفت: چه شد که با ما در [[جنگ]] شرکت نکردی؟ سعد گفت: چگونه با مردی بجنگم که [[پیامبر]] درباره او فرمود: [[مقام]] تو نسبت به من به منزلة [[هارون]] به [[موسی]] است مگر این که بعد از من [[پیامبری]] نیست. معاویه گفت: چه کسی همراه تو این حدیث را شنیده؟ سعد گفت: فلانی و فلانی و [[ام سلمه]]. معاویه گفت: اگر من این حدیث را از پیامبر شنیده بودم، با [[علی]] نمی‌جنگیدم. در [[روایت]] دیگری به این صورت آمده: این [[کلام]] وقتی بین معاویه و سعد رد و بدل شد که آن دو در [[مدینه]] بودند و معاویه برای [[حج]] به آنجا [[سفر]] کرده بود. پس هر دو نزد ام سلمه رفتند و درباره این حدیث سؤال کردند و ام سلمه آن را [[تأیید]] کرد. پس [[معاویه]] گفت: اگر من این [[حدیث]] را قبل از امروز شنیده بودم، تا [[زمان]] [[مرگ]] خود یا زمان مرگ او [[خادم]] [[علی بن ابی‌طالب]] می‌شدم<ref>{{متن حدیث|عن عبد الله بن بدیل قال: دخل سعد علی معاویه فقال له: "ما لک لم تقاتل معنا؟" فساق الحدیث إلی أن قال: فقال سعد: "ما کنت لأقاتل رجلا قال له رسول الله: " أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی". فقال معاویه: من سمع هذا معک؟" فقال: "فلان و فلان و ام سلمه". فقال معاویه: "أما انی لو سمعته منه لما قاتلت علیا". ثم قال: و فی روایة من وجه آخر أن هذا الکلام کان بینهما و هما بالمدینة فی حجة حجها معاویه، و انهما قاما الی أم سلمة فسألاها فحدثتها بما حدث به سعد، فقال معاویه: "لو سمعت هذا قبل: هذا الیوم لکنت خادما لعلی حتی یموت او أموت}}؛البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله خزاعی (مقاله)|مقاله «عبدالله خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۸۱.</ref>
==[[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیر المؤمنین==
[[عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن عبدالعزی خزاعی]]، به نقل صحیح، همراه پدرش قبل از [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد و در [[جنگ]] [[طائف]]، [[حنین]] و [[تبوک]] حضور داشت<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳.</ref>. او بزرگ [[خزاعه]] و دارای [[منزلت]] و [[جلالت]] بود<ref>الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۲؛ اسد الغابه، دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳ و ج۳، ص۸۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، دارالکتب العلمیه، ج۳، ص۴۴۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷: {{عربی|أسلم مع أبیه قبل الفتح و شهد الفتح و ما بعدها و کان شریفا و جلیلا}}</ref>؛ و از بزرگان صحابۀ [[مهاجر]] بود. در خبری، [[امیرالمؤمنین]] وی را با کنیۀ [[ابوعلقمه]] صدا زد<ref>بلاذری، أنساب‌الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.</ref>. عبدالله [[وارث]] موقعیت پدرش در خزاعه بود و [[زمان]] [[اسلام]] وی با زمان اسلام پدرش را یکی دانسته‌اند؛ در فتح مکه یا قبل از آن، از همین روی بیان نکاتی دربارۀ پدرش و خانوادۀ بدیل که جمعی از آنان در [[حکومت علوی]] نقش آفرین بودند سودمند است.
بدیل پدر عبدالله، از سران [[قبیلۀ خزاعه]] و مورد [[احترام]] بود. [[رسول خدا]]{{صل}} نامه‌ای به وی نوشت و به اسلام دعوتش کرد. متن [[نامه]] در «کتاب الاموال» [[ابوعبید]] و [[اسدالغابه]] آمده است<ref>أبوعبید، الأموال، ص۲۵۸؛ اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳؛ قلقشندی، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب، ص۳۲۳: {{عربی|بدیل بن ورقاء کتب إلیه النبی{{صل}} بالدعایة إلی الاسلام}}.</ref>. همین نامه می‌تواند دلیلی بر اسلام وی قبل از فتح مکه باشد<ref> الإستیعاب، ج۱، ص۱۵۰.</ref>؛ به ویژه که او نامه را به فرزندش «سلمه» سپرده و توصیه در [[حفظ]] و عمل به آن دارد که باعث خیر می‌شود<ref>أسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳: {{عربی|قال: یا بنی، هذا کتاب رسول الله{{صل}} فاستوصوا به، فلن تزالوا بخیر ما دام فیکم}}.</ref>. بدیل در [[سفر]] [[پیامبر]] به [[مکه]] که به [[صلح حدیبیه]] انجامید، همراه جمعی از قبیله‌اش [[خدمت]] پیامبر رسید. او را [[صاحب سر]] و [[خیرخواه]] رسول خدا{{صل}} دانسته‌اند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳؛ طبری، تاریخ طبری، دارالتراث، ج۲، ص۶۲۵؛ بیهقی، دلائل‌النبوه، ج۴، ص۱۰۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب{{ع}}، ج۱، ص۲۰۲: {{عربی|فأتاهم بدیل‌بن‌ورقاء الخزاعی فی نفر من خزاعة و کان عیبة نصح رسول الله}}. </ref>.
[[پیامبر]] هدفش را [[زیارت]] دانست و این نکته را بُدیل برای [[قریش]] گفت<ref>راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۴۶.</ref> ولی آنان نپذیرفتند و دیدگاه قریش را به حضرت منتقل کرد<ref>ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب{{ع}}، ج۱، ص۲۰۲.</ref>. به نظر می‌رسد [[اسلام]] بُدیل باید در چنین زمانی یا پیش‌تر باشد. [[قبیلۀ خزاعه]] به [[سرپرستی]] بُدیل با [[رسول خدا]]{{صل}} در [[صلح حدیبیه]] هم [[پیمان]] بود<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۱.</ref>، به همین جهت وقتی قریش پیمان را رعایت نکرده و به قبیلۀ خزاعه آسیب رساندند، رسول خدا{{صل}} برای [[فتح مکه]] حرکت کرد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۳.</ref>. برابر [[نقلی]] دیگر: هنگام فتح مکه در خبری، نام بُدیل آمده که با [[ابوسفیان]] به [[تجسس]] [[اخبار]] [[مسلمانان]] در «[[مر ظهران]]» می‌پرداخت. و گفته‌اند: همان جا [[مسلمان]] شد<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۱۵۰؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۵۲۹؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۳۵۸.</ref>. در فتح مکه خانۀ بُدیل محلی [[امن]] برای پناهندگان اعلام شد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳.</ref>. بُدیل، [[مسئول]] [[غنایم]] پیامبر در [[جعرانه]] بود<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۴؛ خزاعی، تخریج الدلالات السمعیه، ص۵۰۲.</ref> و در [[حجة الوداع]] [[پیام]] رسول خدا{{صل}} را در نگرفتن [[روزه]] در [[منا]] به [[مردم]] اعلام کرد<ref>حمیری، قرب الإسناد، ص۱۹؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۰۹؛ همو، معانی الأخبار، ص۳۰۰؛ بلاذری، جمل من أنساب‌الأشراف، ج۱، ص۲۴۶؛ ابن اثیر، أسدالغابه، ج۲، ص۳۷۰.</ref>. او قبل از پیامبر درگذشت <ref>أسدالغابه، ج۱، ص۲۰۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۰۸.</ref> و [[ریاست]] [[خزاعه]] به فرزندش عبدالله رسید.
برای بُدیل، بیشتر از سه فرزند بیان کرده‌اند. برخی سه فرزند به نام‌های عبدالله، عبدالرحمان و عثمان برای وی برشمرده‌اند که پیامبر را [[درک]] کردند<ref>الإصابه، ج۵، ص۴۸.</ref>. فرزند چهارم به نام محمد نیز، برایش گزارش شده<ref>ابن داوود، الرجال، ص۱۹۹.</ref>، که در [[جنگ جمل]] حضور یافت<ref>مفید، الجمل، ص۱۰۳ و ۱۰۹.</ref>. [[تاریخ بغداد]] نیز از او یاد کرده است<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.</ref>. [[رافع]] یا [[نافع بن بدیل]]، که در [[بئر معونه]] به [[شهادت]] رسید، از دیگر [[فرزندان]] او است<ref>اسدالغابه، ج۲، ص۳۶.</ref>. نافع را «قدیم الاسلام» دانسته‌اند<ref>الاصابه، ج۶، ص۳۱۹.</ref>. و [[ابوالفتوح رازی]] نویسندۀ [[تفسیر روض الجنان]] از [[نسل]] نافع است<ref>ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، مقدمه، ص۲۰.</ref>.
نامۀ [[پیامبر]] را به بُدیل، [[عبدالله بن سلمه]] از پدرش سلمه نقل کرده است<ref>متقی هندی، کنزالعمال، ج۱، ص۳۰۶؛ اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۰۹.</ref>، بنابراین، وی فرزند دیگری به نام سلمه هم داشت<ref>اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳.</ref>.
در نتیجه: سلمه فرزند ششم بُدیل بن ورقاست. در حوادث مربوط به دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]] نام چهار نفر نخست آمده و به نظر می‌رسد [[عثمان]]، همان [[ابوعمرو بن بدیل]] باشد که جزو [[انقلابیون]] [[مصر]] و شرکت کنندگان در [[قتل عثمان]] بود. در این باره سخن خواهیم گفت.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج4، ص 204 - 206.</ref>
== شرح حال [[عبدالله بن بدیل]]==
دربارۀ [[زمان]] [[اسلام]] عبدالله و پدرش [[اختلاف]] کرده‌اند ولی قول درست نظر [[ابن عبدالبر]] و دیگران است که اسلام وی را قبل از [[فتح مکه]] دانسته‌اند. ما نیز شواهدی از حضورش در [[صلح حدیبیه]] آورده‌ایم و در تبیین موقعیت بدیل و روشن کردن تفاوت وی با دیگران که در فتح مکه [[مسلمان]] شدند نکاتی را نوشته‌ایم و چون دربارۀ فرزندان وی اختلاف است، توضیحی را دربارۀ تعداد آنان ارائه کردیم.
اکنون به شرح حال و موقعیت عبدالله بن بدیل به ویژه در دوران [[حکومت علوی]] می‌پردازیم. دربارۀ موقعیت عبدالله نزد پیامبر نقل شده، پیامبر عبدالله و برادرش عبدالرحمان را به عنوان مبلغ راهی [[یمن]] ساخت. در شرح حال [[عبدالرحمان بن بدیل]] از قول [[ابن کلبی]] نقل شده است: او و برادرش عبدالله فرستادۀ [[رسول خدا]]{{صل}} به یمن بودند که هر دو در [[صفین]] به شهادت رسیدند<ref>الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۳؛ اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۳۲۵؛ صالحی شامی، سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۶۳.</ref>. در نسخۀ موجود، [[نسب]] معد ابن کلبی در معرفی بدیل می‌نویسد: او را [[رسول خدا]]{{صل}} در نامه‌ای به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و پسرش عبدالله در [[صفین]] همراه [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} به [[شهادت]] رسید و ابوعمرو‌بن‌بدیل از سران [[مصر]] معترض به [[عثمان]] بود و نافع در [[بئر معونه]] کشته شد<ref>ابن کلبی، نسب کلب و الیمن الکبیر، ص۴۵۳- ۴۵۴.</ref>. [[شیخ طوسی]] در [[رجال طوسی|رجال]] خود در شرح حال محمد می‌نویسد: [[محمد بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] جزو [[کوفیان]] شمرده شده و اصل او [[حجازی]] است که به [[کوفه]] آمد. او و برادرش عبدالله همراه علی{{ع}} بودند که هر دو در صفین به شهادت رسیدند و آنها فرستادۀ رسول خدا به [[یمن]] بودند و [[پیامبر]] نامه‌ای به پدر آن دو؛ [[بدیل بن ورقاء]] نگاشت<ref>رجال الطوسی، ص۴۹.</ref>. وی در شرح حال عبدالله و عبدالرحمان به اعزام آن دو به یمن و شهادتشان در صفین اشاره می‌کند<ref>رجال الطوسی، ص۷۰: {{عربی|عبدالله و عبدالرحمن ابن بدیل بن ورقاء، و أخوهما محمد و هم رسل النبی{{صل}} إلی الیمن قتلا بصفین معه{{ع}}}}</ref>.
به همین جهت در مستدرک الوسائل، هر سه (عبدالله، [[محمد]] و عبدالرحمان) را فرستادۀ رسول خدا{{صل}} به یمن دانسته و دربارۀ عبدالله می‌نویسد: دچار [[گرفتاری]] [[نیک]] شده و مانند او دیده نشده است<ref>مستدرک الوسائل، خاتمه، ج۸، ص۱۴۷.</ref>.
بنابراین، موقیعت [[خاندان]] بدیل نزد رسول خدا{{صل}} و [[اعتماد]] پیامبر به آنان در سطح والایی بوده است.
در بیشتر آثار آمده است: در [[عرب]] پنج [[زیرک]] بود: [[عبدالله بن بدیل]] از [[مهاجرین]]، [[قیس بن سعد]] از [[انصار]]، [[معاویه]] و [[عمرو بن عاص]] از [[قریش]] و [[مغیرة بن شعبه]] از ثقیف. دو نفر نخست با علی{{ع}} بودند؛ و [[مغیره]] از [[جنگ‌ها]] کناره گرفت و نفر بعدی هم با معاویه بود<ref>عبدالرزاق، المصنف، ج۱۱، ص۳۴۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۳۱۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۴۲۴.</ref>.
در کتاب‌های [[فتوحات]]، گزارش‌هایی از حضور عبدالله بن بدیل در فتح شهرهای [[ایران]] وجود دارد. با [[مردم]] [[اصفهان]] در [[زمان]] [[عبدالله بن عامر]] [[مصالحه]] کرد؛ زیرا [[فرمانده]] مقدمۀ [[سپاه]] وی بود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۱۰؛ ابن حزم، جوامع السیرة و خمس رسائل اخری، ص۳۴۶.</ref>. او در فتح [[همدان]]<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.</ref>، کرمان<ref>فتوح البلدان، ص۳۹۴.</ref> و دو [[طبس]] [[فرمانده]] بود<ref>زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۳۷.</ref>. یکی را طبس تمر و خرما و دیگر طبس عناب دانسته‌اند که منظور قوهستان یا قاین و طبس امروزی است که آن را دروازۀ [[فتح خراسان]] دانسته‌اند و در سال ۳۹ در [[عصر عثمان]] به دست [[عبدالله بن بدیل]]، گشوده شد<ref>دهخدا، لغتنامه، ج۱۰، ص۱۵۳۵۸، واژۀ «طبسان».</ref>.
برخی، وی را جزو [[تابعان]] دانسته‌اند<ref>ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص۸۳.</ref> و به همین جهت [[فضل بن شاذان]]، عبدالله بن بدیل را از بزرگان تابعان و رؤسای آنان برشمرده که تابع [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بودند<ref>رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۶۹.</ref>. ولی همان گونه که بیان شد، عبدالله بن بدیل از [[صحابه]] بود. کشی، از [[زر بن حبیش]] نقل کرده است: وقتی حضرت از قصر خارج شد، جمعی [[گواهی]] دادند که [[پیامبر]] در [[غدیر خم]] فرموده: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ}}، عبدالله بن بدیل هم جزو این جمع بود<ref>رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۵؛ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۱۳.</ref>، به همین سبب [[علامه امینی]]، عبدالله را که [[سید]] [[خزاعه]] بود، از [[شهود]] [[غدیر]] برمیشمرد که در [[صفین]] به [[شهادت]] رسید<ref>علامهٔ امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۹.</ref>. افزون بر این که کنیۀ بدیل [[ابوعبدالله]] بوده<ref>رجال الطوسی، ص۲۹.</ref> که نشان می‌دهد از دیگر [[فرزندان]] بدیل بزرگ‌تر بوده است، حتی از نافع که در [[بئر معونه]] به شهادت رسید. [[ابن جوزی]] می‌نویسد: پیامبر، عبدالله را به [[یمن]] اعزام کرد<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۵، ص۱۱۴.</ref>.
دوران درخشش عبدالله در دوران [[حکومت امیرالمؤمنین]] به ویژه [[جنگ صفین]] بوده که قبل از آن ضرور است به سه نکتۀ دیگر دربارۀ عبدالله بن بدیل اشاره کنم:
۱. در برخی [[اخبار]] هم نامی برای [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء]] آمده که وی از [[زهری]] خبر نقل می‌کند<ref>ذهبی، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۹۵؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۳۶-۱۳۷؛ همو، تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۸۰.</ref>. همچنین خبری از [[محمد بن منکدر]] و او از [[جابر انصاری]] نقل کرده است<ref>بیهقی، شعب الإیمان، ج۶، ص۴۶۸.</ref>. بنابراین، وی شخص دیگری است که در اواخر [[قرن دوم]] میزیست. معمولا بین این دو تفاوت قائل هستند. و عبدالله را [[صحابی]] می‌دانند<ref>مزی، تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۳۲۵ – ۳۲۷؛ خزرجی انصاری، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ص۱۹۲.</ref>.
۲. از گزارش‌هایی استفاده می‌شود که عبدالله در کشتن [[عثمان]] نقش داشته و [[ذهبی]] در همین زمینه خبری در [[تاریخ اسلام]] از [[بخاری]] نقل کرده که [[محققان]] آن نوشته‌اند: در کتاب بخاری چنین مطلبی نیست<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷. </ref>. هرچند در دیگر آثار [[تاریخی]]، نکاتی در این باره آمده است<ref>تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۳۸۲؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، دارالفکر، ج۵، ص۳۶و ۴۶.</ref>.
از گزارش‌های تاریخی برمی آید کسی که مخالف عثمان بوده و در [[قتل]] او شرکت داشته، [[ابوعمرو بن بدیل]] بوده. او جزو نیروهای انقلابی [[مصری]] بود<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، تحقیق سعید لحام، ج۸، ص۶۹۰؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۴۹ و تحقیق زکار، ج۶، ص۱۷۴؛ تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۳۴۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۳۹۹و ص۴۲۶.</ref>. و همراه شش صد تن از [[مصر]] به [[مدینه]] آمد<ref>مفید، الجمل، ص۱۳۷.</ref>. [[ابن ماکولا]] در شرح حال [[عبدالله بن بدیل]] می‌نویسد: و [[برادر]] وی ابوعمرو بن بدیل است که جزو شرکت کنندگان [[فتح مصر]] بود<ref>ابن ماکولا، الإکمال، ج۱، ص۲۲۰: {{عربی|و أخوه أبو عمرو بن بدیل ذکر فیمن شهد فتح مصر}}.</ref>. نقل بخاری هم دربارۀ ابوعمرو بن بدیل و شرکت وی در کشتن عثمان است<ref>بخاری، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۰۹.</ref>. بنابراین ذهبی یا به عمد و یا از باب [[تغافل]] آن را به عبدالله بن بدیل نسبت داده است<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷.</ref>. عثمان در نامۀ خود به [[حاکم مصر]] دستور قتل ابوعمرو بن بدیل و قطع دست عبدالرحمان بن عدیس را که از مصر آمده بودند صادر کرد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۵۵ و تحقیق زکار، ج۶، ص۱۸۱.</ref>. در نقل مفید دستور [[قتل]] وی و عبدالرحمان و قطع دست دیگران را داد<ref>مفید، الجمل، ص۱۴۰.</ref>. ابو [[عمرو بن بدیل]] توسط فرستاده [[معاویه]] به نام جالینوس [[فارسی]] هنگام بازگشت وی از [[مدینه]] به [[مصر]] بعد از کشتن [[عثمان]]، کشته شد<ref>تمیمی، المحن، دارالغرب، ص۱۱۶و چاپ ریاض، ص۱۳۰.</ref>. [[ابن حزم]]، [[ابوعمرو بن بدیل]] را [[برادر]] عبدالله و [[نافع بن بدیل]] معرفی کرده است<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۹.</ref>. همین نظر را [[ابوعبید]] در کتاب [[نسب]] خود بیان کرده و ابوعمرو بن بدیل را مانند [[ابن‌حزم]]، از سران [[مصری]] می‌داند که نزد عثمان آمدند<ref>ابوعبید قاسم بن سلام، النسب، ص۲۹۰.</ref>.
درنتیجه می‌‌توان گفت: نام ابوعمرو بن بدیل، عثمان بوده که توسط فرستاده معاویه کشته شد و در چند مورد [[عبدالله بن بدیل]] هنگام [[جنگ صفین]] از [[انتقام]] برادرش سخن می‌گوید و حتی نزدیک خیمۀ معاویه [[شعار]] «یا ثارات عثمان» سر‌میدهد که معاویه و یارانش با شگفت زدگی میپندارند منظور وی [[عثمان بن عفان]] است<ref>ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ امینی، الغدیر، ج۲، ص۳۶۴؛ حبیب الله خوئی، منهاج البراعه، ج۵، ص۴۵: {{متن حدیث|حَتَّى أَزَالَ مُعَاوِيَةَ عَنْ مَوْقِفِهِ وَ جَعَلَ يُنَادِي: يَا لَثَارَاتِ عُثْمَانَ! وَ إِنَّمَا يَعْنِي أَخاً لَهُ قَدْ قُتِلَ وَ ظَنَّ مُعَاوِيَةُ وَ أَصْحَابُهُ أَنَّهُ يَعْنِي عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ}}.</ref>.
۳. موقعیت خاص عبدالله بن بدیل باعث شد دربارۀ وی نیز داستان سرایی کنند. نقل کرده‌اند: عبدالله خوابی دید آن را برای [[ابوبکر]] تعریف کرد. وی گفت: معنای [[خواب]] تو این است که در کاری [[اشتباه]] و مشکوک کشته میشوی<ref>عبدالرزاق، المصنف، ج۱۱، ص۲۱۳.</ref>. در واقع با این خواب [[همراهی]] وی را با علی{{ع}} مشکوک و غیرحق جلوه داده‌اند. فرزند [[احمد حنبل]] بعد از نقل این خواب، [[خواب]] دیگری نقل کرده که وقتی متولد نشده بود پدرش بدیل خوابی دید آن را برای [[پیامبر]]{{صل}} تعریف کرد. حضرت فرمود: «فرزندت در [[راه خدا]] به [[شهادت]] می‌رسد». وی سند این خبر را [[موثق]] و قابل [[اعتماد]] می‌داند<ref>عبدالله بن أحمد، السنه، ج۲، ص۵۵۲، ح۱۲۸۸: {{عربی|فقصها علی النبی{{صل}} فقال: «فی بطن امرأتک غلام و سیقتل شهیدا»، رجاله ثقات}}.</ref>.
مرحوم [[آقا بزرگ تهرانی]] از این [[صحابی]] [[بزرگوار]] یاد می‌کند که کتابی دربارۀ [[اخبار]] وی نوشته شده است<ref>آقا بزرگ، الذریعه، ج۱، ص۳۳۹ – ۳۴۰.</ref>. عبدالله قدی بلند داشت که [[معاویه]] بعد از شهادتش دستور داد او را وجب کنند، او شانزده وجب بود<ref>صحاری، الأنساب، ج۲، ص۵۹۸.</ref>.
عبدالله در [[جنگ جمل]]
عبدالله در جنگ جمل حضوری فعال داشته و به نقل [[شیخ مفید]]، پسرش در همین [[نبرد]] به [[شهادت]] رسیده است. زمانی که شیخ مفید از همراهان با علی{{ع}} یاد می‌کند، از محمد و عبدالله [[فرزندان]] بدیل یاد می‌کند که با حضرت [[بیعت]] کرده و همراه ایشان بودند<ref>مفید، الجمل، ص۱۰۳و ۱۰۹.</ref>. [[امیرالمؤمنین]] [[پرچم]] را به [[محمد بن حنفیه]] داد و گفت [[صبر]] کن تا به تو دستور دهم. بعد دستورهایی ویژه به نیروها داد و فرمود:
{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَكْشِفُوا عَوْرَةً وَ لَا تُهَيِّجُوا امْرَأَةً وَ لَا تُمَثِّلُوا بِقَتِيلٍ}}؛
ای [[مردم]]! فراری را نکشید و به مجروح [[حمله]] نکنید و عورتی را [[کشف]] نکنید و [[زنان]] را تحریک نکنید و کشته‌ای [[مثله]] ننمایید.
در این هنگام که حضرت به توصیۀ [[یاران]] خود مشغول بود، تیری آمد و یکی از [[اصحاب امیرالمؤمنین]]{{ع}} را کشت. وقتی حضرت کشتۀ وی را دید، فرمود: «بارالها! [[گواه]] باش». آن‌گاه تیری به فرزند [[عبدالله بن بدیل]] خورد و او نیز کشته شد. پدرش وی را همراه [[عبدالله بن عباس]] حمل کردند تا در برابر امیرالمؤمنین{{ع}} قرار دادند. عبدالله بن بدیل گفت: تا کی گردن‌های ما را [[هدف]] این [[قوم]] قرار می‌دهی تا یکی یکی ما را بکشند! به [[خدا]] [[سوگند]] عذر پیدا کردیم؛ اگر ارادۀ عذر و [[اتمام حجت]] داری. سپس حضرت به محمد بن حنفیه دستور حمله داد و خود با [[پوشیدن]] [[زره]] آمادۀه نبرد شد<ref>مفید، الجمل، ص۳۴۱- ۳۴۲.</ref>. بنابراین، فرزند عبدالله جزو اولین شهدای [[جمل]] بود. به نقل [[مسعودی]]: وقتی که حضرت توصیه میکرد از [[میمنه]] (سمت راست) [[سپاه]]، [[برادر]] عبدالله را که کشته شده بود و از [[میسره]] (سمت چپ) کشته‌ای دیگر آوردند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.</ref>. طبق این نقل مقتول برادر وی بوده نه فرزندش.
عبدالله در [[جنگ جمل]] به [[دشمن]] [[حمله]] میکرد و این [[رجز]] را میخواند:
{{عربی|يَا قَوْمِ لَلْخُطَّةُ الْعُظْمَى الَّتِي حَدَثَتْ حَرْبُ الْوَصِيِّ وَ مَا لِلْحَرْبِ مِنْ آسِي
الْفَاصِلُ الْحُكْمِ بِالتَّقْوَى إِذَا ضُرِبَتْ تِلْكَ الْقَبَائِلُ أَخْمَاساً لِأَسْدَاسٍ}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۶؛ عاصمی، العسل المصفی، حاشیه، ج۲، ص۷۰؛ حر عاملی، إثبات الهداه، ج۳، ص۳۲۳؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۲۳؛ عاملی شرف الدین، المراجعات، دارالأسوه، ص۴۲۰.</ref>.
ای [[قوم]]! وای بر برنامۀ بزرگی که ایجاد شده و آن [[جنگ]] با [[وصی]] است و برای جنگ درمانی نیست. علی، کسی است که با [[تقوا]] [[داوری]] می‌کند هرگاه به این [[قبایل]] با [[فریب]] حمله شود.
در این رجز، ابن بدیل از علی{{ع}} تعبیر به وصی کرده که به تقوا داوری می‌کند.
گفت‌وگوهای عبدالله با [[عایشه]]
در کتاب‌های مختلف، از دو گفت‌وگوی عبدالله با عایشه و [[اعتراض]] به [[ام المؤمنین]] به دلیل مخالفتش با [[امام علی]]{{ع}} با این که [[اقرار]] به فضل و منقبت حضرت داشته، نقل شده است. چنین به نظر می‌رسد که یک مورد در اوایل [[نبرد جمل]] بوده است که عایشه هنوز [[مغرور]] امکان [[موفقیت]] خود بوده و مورد دوم در لحظات پایانی [[نبرد]] بوده که با [[سکوت]] خود سخن عبدالله را دربارۀ علی{{ع}} که پیش‌تر گفته بود، [[تأیید]] کرده است. اولی در [[منابع شیعه]] و [[سنی]] و دومی در [[منابع اهل سنت]] آمده ولی [[فضیلت]] نخستین برای علی در منابع [[عامه]] هم وجود دارد که به برخی اشاره خواهیم کرد:
۱. [[عبدالله بن عامر]] گوید: شنیدم عبدالله به عایشه می‌‌گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم، آیا از تو نشنیدیم که می‌‌گفتی: شنیدم [[رسول خدا]]{{ع}} می‌گفت:
{{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؟}}
علی با [[حق]] است و [[حق با علی است]] از یکدیگر جدا نمیشوند تا در [[حوض کوثر]] بر من وارد شوند؟
[[عایشه]] گفت: چرا! عبدالله پرسید: پس این [[جنگ]] برای چیست؟ عایشه گفت: مرا رها کنید؛ به [[خدا]] [[سوگند]] دوست دارم همه نابود شوند<ref>الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره؛ ص۴۳۳؛ الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة، ص۳۵: {{عربی|دعونی و الله أنهم تفانوا جمیعا}}.</ref>.
[[ابن شهرآشوب]] نقل کرده که ابتدا [[محمد بن ابی بکر]] این سخن را از قول عایشه بازگفت و او [[اقرار]] نمود و سپس عبدالله و محمد [[فرزندان]] بدیل با عایشه مناشده کردند و از این [[حدیث]] پرسیدند وی اعتراف کرد. البته بخش پایانی‌اش در نقل مزبور نیست و از فضائل‌الصحابۀ [[سمعانی]] نیز نقل کرده است<ref>ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب{{ع}}، ج۳، ص۶۲.</ref>.
این حدیث در کتاب [[ابن مردویه]] از عایشه نقل شده است<ref>ابن مردویه، مناقب علی بن أبی طالب{{ع}} و ما نزل من القرآن فی علی{{ع}} ص۱۱۴و ۱۱۶؛ شوشتری، إحقاق الحق، الشوشتری، ج۵، ص۶۳۷.</ref> و در آثار [[شیعه]] نیز از ابن مردویه گزارش شده است<ref>ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج۱، ص۱۰۳؛ همو، بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیه، ص۱۹۸؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۴۶؛ علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین{{ع}}، ص۲۳۴؛ حر عاملی، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۳، ص۲۲۲؛ بیاضی، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج۱، ص۲۷۵. منبع اخیر، از کتاب اربعین ابن مردویه نقل کرده است.</ref>.
برابر روایتی، [[برادر]] عایشه محمد بن ابی بکر بر عایشه وارد شد و با [[اعتراض]] گفت: آیا نشنیدی که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «[[علی مع الحق]] و [[الحق]] مع علی»؛ پس چرا اکنون به [[خون خواهی]] [[عثمان]] با او جنگیدی؟<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۹۸.</ref>.
افزون بر‌عایشه، دیگران نیز همین سخن را از پیامبر{{صل}} نقل کرده‌اند. [[ام سلمه]] می‌گریست و این حدیث را از پیامبر نقل می‌کرد<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹: {{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ}}.</ref>.
۲. [[عبدالله بن بدیل]] به [[عایشه]] رسید، در حالی که وی [[روز]] [[جنگ جمل]] در هودج بود. گفت: ای [[ام المؤمنین]]! تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم آیا به یاد میآوری که من نزد تو آمدم روزی که [[عثمان]] کشته شد؛ و گفتم: عثمان کشته شد به من چه [[دستوری]] میدهی؟ به من گفتی: {{عربی|الزم علیا فوالله ما غیر و لا بدل}}؛ ملازم علی باش. به تحقیق که چیزی را [[تغییر]] نداده و تبدیل نکرده است. عایشه ساکت شد. سپس عبدالله مطلب خود را سه بار تکرار کرد و عایشه هر بار ساکت ماند. پس گفت: [[ناقه]] را پی کنید. پس آن را پی کردند. من و [[محمد بن ابی بکر]] برادرش، فرود آمدیم و هودج را برداشته و در برابر علی نهادیم. علی{{ع}} دستور داد او در [[منزل]] و جای گاه عبدالله بن بدیل قرار داده شود<ref>ابن أبی شیبه، المصنف، تحقیق کمال یوسف، ج۷، ص۵۴۵ و تحقیق سعید لحام، ج۸، ص۷۲۰؛ ابن حجر، فتح الباری، دارالمعرفه، ج۱۳، ص۴۸ و چ دیگر ص۵۷؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، دارالفکر، ج۵، ص۷۱ و چ دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۷۶.</ref>.
این گزارش‌ها حکایت از [[پایداری]] ابن بدیل در [[حق]] و [[پیروی از امام]] به حق دارد.
عبدالله در [[جنگ صفین]]
عبدالله بن بدیل در [[نبرد]] با [[معاویه]] در جنگ صفین بسیار فعال بود و در تمام صحنه‌های آن از آغازین روزها که تصمیم بر [[جنگ]] گرفته شد، تا حرکت به طرف [[شام]] و حضور در صحنه‌های مختلف نبرد، پیش رو بود و در همین مسیر به [[شهادت]] رسید. گزارشی از گفت وگوی عبدالله با [[عبیدالله بن عمر]] نقل کرده‌اند که درخور توجه و اهمیت است. [[یسار]] بن [[عوف]] گوید: وقتی عبیدالله بن عمر به [[کوفه]] آمد. من و عبدالله بن بدیل نزد او رفتیم. عبدالله گفت: [[تقوای الهی]] را پیشه کن ای عبیدالله! خونت را در این [[فتنه]] مریز. عبیدالله گفت: و تو هم [[تقوای الهی]] را پیشه نما. عبدالله گفت: من طالب [[خون]] برادرم هستم که به [[ستم]] کشته شد. عبیدالله گفت: من هم خون خواه خلیفۀ [[مظلوم]] هستم. [[یسار]] میافزاید: هر دو را دیدم که در [[صفین]] کشته شده‌اند که بین آنان فاصله‌ای اندک است<ref>ابو عروبه حرانی، المنتقی من کتاب الطبقات، ص۱۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸ ص۶۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۸-۱۹.</ref>. ابن بدیل، [[ابن عمر]] را که طرف دار [[معاویه]] بود [[نصیحت]] و در این گفت و گو عبدالله به کشته شدن مظلومانۀ برادرش اشاره می‌کند. چنانچه این دیدار را قبل از صفین بدانیم عبدالله به [[مرگ]] برادرش [[ابوعمرو]] اشاره دارد که [[مأمور]] معاویه وی را در بازگشت به [[مصر]] کشت<ref>تمیمی، المحن، دارالغرب، ص۱۱۶.</ref>.
[[سخنرانی]] عبدالله در [[کوفه]] قبل از حرکت به صفین
سخنان افراد در مسائل و حوادث مختلف، نشانۀ [[درک]] و [[احساس مسئولیت]] آنان است. سخنرانی‌های ابن بدیل نیز نشانی از [[اعتقاد]] و [[احساس]] [[قوی]] وی به راهی است که در آن به [[شهادت]] رسیده است.
در کوفه [[تدارک]] [[جنگ]] دیده می‌شد و نیروهای [[خائن]] و مرتبط با معاویه [[شناسایی]] شدند<ref>منقری، وقعة صفین، ص۹۷.</ref>. هرکس [[خدمت]] علی{{ع}} می‌رسید، با گفتارش اظهار [[وفاداری]] می‌کرد. [[عمار یاسر]]: شعری در [[لزوم]] [[همراهی]] علی ایراد کرد: «به سوی آن گروه‌های [[دشمن پیامبر]] پیش تازید؛ به پیش! که بهترین [[مردم]] [[پیروان]] علی هستند.
اینک [[زمان]] آن رسیده که بر کشیدن تیغ‌های مشرفی و تاختن سواران و [[جولان]] نیزه‌های سمهری، سخت [[نیک]] است»<ref>منقری، [[وقعة صفین]]، ص۱۰۱؛ [[پیکار]] صفین، ص۱۴۲:
{{عربی|سِيرُوا إِلَى الْأَحْزَابِ أَعْدَاءِ النَّبِيِّ سِيرُوا فَخَيْرُ النَّاسِ أَتْبَاعُ عَلِيٍّ
هَذَا أَوَانٌ طَابَ سَلُ الْمَشْرَفِيِّ وَ قَوْدُنَا الْخَيْلَ وَ هَزُّ السَّمْهَرِيِّ}}. </ref>.
[[یزید بن قیس]] سخنانی گفت و پیشنهاد کرد حضرت به منادی‌اش دستور دهد مردم را به حضور در [[نخیله]] بخواند. آن‌گاه بعد از [[زیاد بن نضر]]، [[عبدالله بن بدیل]] برخاست و گفت: «ای [[امیرمؤمنان]]! اگر آن گروه [[خدا]] را میخواستند و برای [[خدا]] کار میکردند، با ما [[مخالفت]] نمی‌ورزیدند. ولی آنها درواقع برای فرار از [[عدالت]] و [[مساوات]] [و تقسیم عادلانه [[اموال]] بین [[مسلمانان]]] و علاقه به [[انحصارطلبی]] و [[نگرانی]] از [[قدرت]] خویش و [[ناگواری]] از جداشدن از [[دنیایی]] که در دست دارند، و بر پایۀ کینۀ نهفته در وجودشان و [[دشمنی]] ای که در دلشان [[احساس]] می‌کنند، به خاطر آسیب‌هایی که تو، ای [[امیرمؤمنان]]! در گذشته به آنها زده‌ای و [[پدران]] و برادرانشان را کشته‌ای، با ما میجنگند».
سپس روی به سوی [[مردم]] آورد و گفت: چگونه [[معاویه]] با علی{{ع}}، که برادرش [[حنظله]] و دایی‌اش ولید و جدش [[عتبه]] را در یک [[نبرد]] ([[جنگ بدر]]) کشته، [[بیعت]] کند؟ به خدا [[سوگند]] [[گمان]] نمی‌کنم آنان [[بیعت]] کنند، و آرام و ساده برای شما سر فرود آورند مگر آنکه نیزه‌ها بر سرشان شکسته و شمشیرها بر گردنشان [[خرد]] شود و پیشانی‌هایشان با تیغۀ آهنین بشکافد و آن‌گاه کار بین دو گروه، کامل سامان یابد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۰۱؛ پیکار صفین، ص۱۴۳؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۱۲۸؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۰.</ref>.
در این سخنان، دغدغۀ قدرت و از دست دادن [[اموال]] را باعث [[جنگ]] [[قاسطین]] می‌داند و با اشاره به گذشتۀ معاویه، می‌گوید: او هم چنان کینه‌های قبل از [[اسلام]] را به [[دل]] دارد و حاضر نمی‌شود [[حق]] را بپذیرد! و وقتی [[تسلیم]] خواهد شد که امور کامل سامان یابد و قدرتی نداشته باشد. ابن بدیل با سخنانش دیگران را به نبرد با قاسطین [[تشویق]] می‌کند.
عبدالله و محمد [[فرزندان]] بدیل در مسیر [[صفین]]
بر پایۀ گزارش‌هایی [[امیرالمؤمنین]] جمعی را به [[فرمان]] دهی عبدالله به سوی [[شام]] اعزام کرده که همراه آنان محمد، [[برادر]] عبدالله هم بوده است. [[خطیب بغدادی]] به همین دلیل به شرح حال فرزندان بدیل پرداخته: عبدالله و محمد دو فرزند بدیل، همراه سپاهی وارد [[مدائن]] شدند؛ زمانی که صفین می‌رفتند و هر دو در صفین به [[شهادت]] رسیدند<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.</ref>.
تعبیر به سپاهی خاص، نشان می‌دهد که آنها در این [[سپاه]] نقش داشته‌اند؛ چنان که در نامۀ [[حضرت امیر]] به عبدالله، دلیلی بر [[فرمان]] دهی وی بر آن سپاه است.
[[خطیب]] به نقل از [[ابوبکر]] برقانی، با سند از [[یزید بن نویره]]، از [[اجلح]] بن عبدالله کندی، از رجالش نقل می‌کند: او حاضران همراه [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} را از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} برشمرده و نام جماعتی را بیان کرده است. آن‌گاه گفته: و [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء]] و [[محمد بن بدیل]] بن وقاء که هر دو [[خزاعی]] بودند، در [[صفین]] به [[شهادت]] رسیدند و آنها فرستادگان [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یمن]] بودند و [[پیامبر]] نامه‌ای به پدر آن دو، بدیل بن‌ورقاء نوشت<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.</ref>.
نامۀ [[امیرالمؤمنین]] به عبدالله در [[شهر انبار]]
عبدالله همراه نیروهای تحت فرمانش، از مقدمۀ سپاه حضرت بودند که وقتی به شهر انبار رسیدند، امیرالمؤمنین نامۀ ذیل را به او نوشت:
{{متن حدیث|من عَبدِ اللَّهِ عليّ أميرِالمؤمنين، إلى عَبدِ اللَّهِ بنِ بُدَيْلٍ، سلامٌ علَيكَ. أمَّا بَعْدُ؛ فإنَّهُ بَدا لِيَ المَقامُ بِشاطِىء الفُراتِ لِحمَّامِ عبد اللَّه، فليجئني عَبدُ اللَّه بِنُ عبَّاسٍ بِمَنْ مَعَهُ، وحُرَيْثَ بنَ جابِرٍ. وانظُر جُندَكَ فأقِم بِهِم بالمَكانِ الَّذي أنتَ بِهِ، وإيَّاكَ ومُواقَعَةَ أحَدٍ مِن خَيلِ العَدُوِّ حَتَّى أتقدَّمَ علَيكَ وأَذْكِ العُيونَ نَحوهُم، ولْيَكُن مَعَ عُيونِكَ مِنَ السِّلاحِ ما يُباشِرونَ بِهِ القِتالَ، ولْتَكُن عُيونُكَ الشُّجعانُ مِن جُندِكَ، فَإنَّ الجَبانَ لا يأتِيكَ بِصِحَّةِ الأمرِ. وانتَهِ إلى أمرِي ومَن قِبلَكَ بإذنِ اللَّهِ، والسَّلامُ}}<ref>اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۱۳۰؛ علی احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة{{عم}}، ج۱، ص۳۵۸.</ref>؛
از بندۀ [[خدا]] علی امیر‌مؤمنان{{ع}} به [[عبدالله بن بدیل]]. [[سلام]] بر تو، و بعد، من چنین تصمیم گرفتم که بر کرانۀ [[فرات]] در منطقۀ حمام عبدالله درنگ کنم تا [[عبدالله بن عباس]] و همراهانش و [[حریث بن جابر]] به من برسند. تو مواظب سپاه خود باش و هرکجا هستی آنان را همان جا بدار و برحذر باش که با هیچ یک از سواران [[دشمن]] درگیر نشوی تا من پیش تو آیم. [[جاسوسان]] و خبرگیران را به سوی دشمن گسیل دار و همراه آنان [[سلاح]] [[جنگی]] باشد که توان درگیری داشته باشند. و باید جاسوسان و خبرگیران را از دلیران [[سپاه]] خود برگزینی که [[ترسو]]، خبر درست برای تو نمی‌آورد، و به [[فرمان خداوند]]، خودت و کسانی که پیش تو هستند، [[فرمان]] مرا به کار بندید. و [[السلام]]<ref>محمود مهدوی دامغانی، ترجمۀ المعیار و الموازنه، ص۱۱۸.</ref>.
از این [[نامه]] خوب پیداست ابن بدیل فرمان دهی جمعی از [[سپاهیان]] را به عهده داشته که جلوتر حرکت می‌کردند و در این نامه به وی دستور توقف می‌دهد تا نیروهای [[بصره]] به فرمان دهی [[عبدالله بن عباس]] و نیروی همراه [[حریث]] برسند. در این نامه دستورهای لازم را در انجام کارهای احتیاطی، مانند گسیل کردن افراد برای [[کسب اطلاعات]] از وضعیت دشمن، صادر می‌کند. نکتۀ مهم این است که نیروی اطلاعاتی باید [[شجاع]] باشد تا با به خطرانداختن خود اطلاعات دقیقی از دشمن کسب کند.
[[شتاب]] عبدالله در [[نبرد]]
[[سپاه کوفه]] و [[شام]] در [[صفین]] به هم رسیدند. وقتی که [[امیرالمؤمنین]] و [[معاویه]] مدتی در صفین درنگ کردند که به [[مذاکره]] می‌گذشت و ایام [[محرم]] بود، عبدالله و عبدالرحمان نزد علی آمدند و گفتند: تا کی با این [[مردم]] نمیجنگی؟ امیرالمؤمنین فرمود: [[عجله]] نکنید. عبدالله گفت: چه انتظاری از آنان داری درحالی که با تو مردمانی دارای [[بصیرت]] و آشنا به [[قرآن]] هستند؟ حضرت فرمود: آرام باش ای [[ابوعلقمه]]! عبدالله گفت: تصور می‌کنم که با این [[قوم]] می‌جنگی و به ما [[اجازه]] خواهی داد شبانه به آنان [[یورش]] ببریم. یعنی من چاره‌ای از [[جنگ]] و حملۀ شبانه به آنان نمیبینم. حضرت فرمود:
{{متن حدیث|یا أبا علقمة لا تبیت القوم و لا تدفف علی جریحهم و لا تطلب هاربهم}}<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.</ref>؛
ای ابوعلقمه! شبانه به آنان [[حمله]] نکن و بر مجروحی حمله نبر و آسیب مرسان و به تعقیب فراری نپرداز.
دو [[روز]] بعد، درگیری آغاز شد و [[معاویه]] در تحریک [[یاران]] خود به [[جنگ]] و [[حمله]] می‌گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد حمله را تشدید کنید علی [[خیال]] می‌کند برای شما در این [[فئ]] و [[بیت المال]] حقی نیست<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.</ref>.
مناسب است قبل از پرداختن به ادامۀ تلاش‌های [[عبدالله بن بدیل]]، به گزارش [[قاضی]] نعمان از کتاب [[عبیدالله‌بن‌ابی رافع]] اشاره کنم که دربارۀ تلاش [[برادر]] عبدالله، عبدالرحمان و خود وی می‌نویسد: [[عبدالرحمان بن بدیل]] کسی است که در [[بیعت رضوان]] زیر درخت شرکت داشت. او در [[صفین]] در جمع سه هزار تن که برای [[مرگ]] آماده بودند، کشته شد. آنان حدود بیست هزار تن از [[مردم]] [[شام]] را کشتند و پیوسته یکی پس از دیگری کشته می‌‌شد و تا آخرین نفر [[شهید]] شدند و عبدالله بن بدیل، [[رجز]] میخواند و میجنگید و می‌‌گفت:
{{عربی|أقتلكم و لا أرى معاوية هوت به في النار أم هاوية}}؛
شما را میکشم درحالی که معاویه را نمی‌بینم، او در [[آتش]] افتاده، جایش در [[هاویه]] است؟
و عبدالله بن بدیل از کسانی است که [[خداوند]] آنان را به سخن خویش وصف فرموده است:
{{متن قرآن|وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ}}<ref>«و نه بر کسانی که چون نزد تو آمدند تا آنان را سوار کنی گفتی چیزی نمی‌یابم تا بر آن سوارتان کنم؛ بازگشتند در حالی که چشم‌هاشان لبریز از اشک بود از غم اینکه چیزی نمی‌یافتند تا (در این راه) ببخشند» سوره توبه، آیه ۹۲.</ref>.
وی در صفین به [[شهادت]] رسید<ref>قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۲؛ سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۱۰۹- ۱۱۰.</ref>.
این گزارش نشان می‌دهد آن سه هزار تن آمادۀ مرگ شدند و تا واپسین لحظه کوشیدند تا به شهادت رسیدند. و به گفتۀ [[عبیدالله بن ابی رافع]]: عبدالله جزو افرادی بود که همه چیزش را در [[راه خدا]] داد؛ فرزندش را در [[جمل]] یا برادرش را، برابر دو نقل متفاوت. دو برادرش محمد و عبدالرحمان را در [[صفین]] تقدیم کرد. در نسخۀ کنونی مستدرک الوسائل به نقل از شرح الأخبار، به جای عبدالرحمان، عبدالله آمده<ref>نوری، مستدرک الوسائل، خاتمه، ج۸، ص۱۴۸.</ref> که درست نیست.
نقش عبدالله در [[نبرد صفین]]
هنگام نبرد صفین [[امیرالمؤمنین]] به سامان دهی [[سپاه]] خود پرداخت و عبدالله را در صفین به [[فرمان]] دهی پیادگان گمارد<ref>وقعة صفین، ص۲۰۵؛ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۱.</ref>. و در زمانی دیگر حضرت، [[عبدالله بن بدیل]] را بر [[میمنه]] و [[عبدالله بن عباس]] بر میسرۀ سپاه گمارد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۲۰۸.</ref>. در آخرین [[حمله]] عبدالله در میمنۀ سپاه بود<ref>منقری، وقعة صفین، ص۲۳۴و ۲۴۸: {{عربی|فقاتلهم عبدالله بن بدیل فی المیمنة حتی انتهی إلی معاویة}}.</ref>.
پس از این که نامه‌هایی بین امیرالمؤمنین و [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] و حضرت رد و بدل شد و امکان [[صلح]] منتفی گشت، [[زیاد بن نضر حارثی]] به عبدالله بن بدیل [[ورقاء]] گفت: امروز بر ما و آنان روزی سخت دشوار باشد که کسی یارای [[شکیبایی]] بر آن نیارد، مگر آنکه دلیر‌مردی درست [[نیت]] و [[دلاور]] باشد. و به [[خدا]] [[سوگند]] که [[گمان]] نمی‌برم امروز از ما و آنان جز دونان زنده مانند. عبدالله بن بدیل گفت: من نیز چنین پندارم. پس امیرالمؤمنین علی{{ع}} گفت: باید این سخن را در [[دل]] نگه دارید و بر زبان نیارید، مبادا شنونده‌ای آن را از شما دو تن بشنود. همانا [[خداوند]] کشته شدن را بر قومی، و مردن [در بستر] را بر قومی دیگر نوشته و مقرر داشته، و هرکسی مرگش چنان رسد که خداوند بر او نوشته است. پس خوشا بر [[مجاهدان]] راه خدا و کشته شدگان طریق [[طاعت]] او<ref>وقعة صفین، ص۱۱۱؛ پرویز اتابکی، پیکار صفین، ص۱۵۶: {{متن حدیث|قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} «لِيَكُنْ هَذَا الْكَلَامُ مَخْزُوناً فِي صُدُورِكُمَا لَا تُظْهِرَاهُ وَ لَا يَسْمَعْهُ مِنْكُمَا سَامِعٌ إِنَّ اللَّهَ كَتَبَ الْقَتْلَ عَلَى قَوْمٍ وَ الْمَوْتَ عَلَى آخَرِينَ وَ كُلٌّ آتِيهِ مَنِيَّتُهُ كَمَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ فَطُوبَى لِلْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَقْتُولِينَ فِي طَاعَتِهِ}}.</ref>.
این اظهار نظرها حکایت از [[پیش بینی]] نبردی سخت دارد که ممکن است مردانی زیاد در آن کشته شوند؛ از همین روی افرادی مانند عبدالله آخرین تلاش را برای [[پیروزی]] به کار بسته و درنهایت به [[شهادت]] می‌رسند.
[[سخنرانی]] عبدالله در صحنۀ [[نبرد صفین]]
[[عبدالله بن بدیل]] همراه جمعی تصمیم به [[حمله]] در [[میمنه]] گرفت؛ پس در جمع [[یاران]] مجاهدش به حرکت آمد و چنین اظهار کرد: همانا [[معاویه]] مدعی چیزی است که از او نیست و در مورد [[حکومت]] با کسی که شایستۀ حکومت است و کسی که نظیر ندارد، میستیزد و با [[جدال]] به [[باطل]] خویش می‌خواهد [[حق]] را از میان بردارد، اینک همراه [[اعراب]] و [[احزاب]] بر شما حمله آورده است. او [[گمراهی]] را برای آنان آراسته و در دل‌هایشان [[محبوبیت]] [[فتنه انگیزی]] را نشانده است. [[کارها]] را بر آنان مشتبه ساخته و [[پلیدی]] بر پلیدی شان افزوده است. و شما به [[خدا]] [[سوگند]] که بر [[نور]] و [[برهان]] روشن و آشکارید.
اینک با این [[ستمگران]] [[سرکش]] [[جنگ]] کنید، با آنان بجنگید و از آنها نترسید و چگونه باید از آنان بترسید و حال آنکه در دست شما آیتی آشکار از کتاب خدایتان است که می‌فرماید:
آیا از آنها میترسید، و حال آنکه اگر [[مؤمن]] باشید [[خداوند]] سزاوارتر است که از او بترسید، [[جنگ]] کنید با آنان تا خدایشان به دست شما [[عذاب]] دهد و [[رسوا]] سازد و شما را بر آنان [[یاری]] و سینه‌های قومی را که مؤمن‌اند [[شفا]] دهد<ref>{{متن قرآن|أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ}} «چرا با گروهی که پیمان‌های خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمی‌کنید؟ آیا از آنها می‌هراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید * با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دل‌های گروهی مؤمن را خنک گرداند» سوره توبه، آیه ۱۳-۱۴.</ref>.
همانا که من همراه [[پیامبر]]{{صل}} با آنها جنگیده ام و به [[خدا]] [[سوگند]] در این [[نبرد]] هم آنان پاک‌تر، نیکوکارتر و با تقوا‌تر از بیش نیستند. بشتابید به [[جنگ]] [[دشمن خدا]] و [[دشمن]] خودتان<ref>وقعة صفین، ص۲۳۴؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۸۶؛ ابن عدیم، بغیة الطلب، ج۹، ص۴۰۵۸؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۳۵۲؛ دامغانی، جلوۀ تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۱.</ref>.
در این [[سخنرانی]] به روشنی بیان می‌کند [[معاویه]] [[حق حکومت]] ندارد و نشان [[اعتقاد]] ابن بدیل به [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[شناخت]] درست مسائل [[سیاسی]] موجود است. تعبیر وی «من همراه پیامبر{{صل}} با آنان جنگیدم» نشان می‌دهد [[اسلام]] [[عبدالله بن بدیل]] قبل از [[فتح مکه]] بوده و درگیری‌اش با افرادی مانند معاویه در [[صلح حدیبیه]] و فتح مکه بوده است. در نقل [[طبری]] آمده: «ما همراه شما بیش از یک بار با آنان جنگیدیم و این بار دوم است»<ref>تاریخ طبری، دار التراث، ج۵، ص۱۶: {{عربی|و قد قاتلناهم مع النبی{{صل}} من مره، و هذه ثانیة}}.</ref>. فقط در نقل استیعاب به گونه‌ای دیگر آمده «با آنان همراه [[رسول خدا]]{{صل}} جنگیدید»<ref>الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۳؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۲۳: {{عربی|و قد قاتلتموهم مع رسول الله}}.</ref>. اما همه عبارت‌ها معنا می‌دهند که [[عقیده]] و عملکرد اینان هیچ تفاوتی با [[زمان پیامبر]]{{صل}} نکرده است.
واپسین نبرد و رشادت‌های ابن بدیل
درگیری و نبرد در [[صفین]] به اوج رسید و عبدالله در [[روز]] هفتم بر میمنۀ [[سپاه علی]] گمارده شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۴۶۶.</ref> و [[عبدالله بن عباس]] بر [[میسره]]. [[قاریان]] [[کوفی]] با [[عبدالله بن بدیل]] و [[عمار یاسر]] همراه شدند<ref>وقعة صفین، ص۲۰۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹.</ref>. هنگامۀ [[نبرد]]، علی{{ع}} یارانش را‌طلبید و از یکی خواست [[قرآنی]] را که در دست دارد، به [[مردم]] [[شام]] عرضه کند و آنان را به آنچه در آن است بخواند. مردم ساکت شدند. [[جوانی]] به نام سعید جلو آمد و اعلام [[آمادگی]] کرد. حضرت سخنش را باز فرمود. مردم ساکت ماندند و باز همان [[جوان]] جلو آمد و گفت: من صاحب [[قرآن]] هستم. حضرت قرآن را تقدیم او کرد. جوان قرآن را گرفت و نزد [[شامیان]] آمد و از آنان [[به نام خدا]] خواست و آن را بر [[معاویه]] و یارانش خواند<ref>وقعة صفین، ص۲۴۴.</ref> و به آنچه در قرآن آمده، [[دعوت]] کرد. پس او را کشتند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۴۶۷.</ref>.
در این هنگام علی{{ع}} به [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] گفت: اینک بر شامیان [[حمله]] کن. و او که آن [[روز]] دو [[زره]] پوشیده بود و دو [[شمشیر]] بر کمر داشت با همراهانش از [[میمنه]] [[لشکر]] بر شامیان حمله کرد و دلیرانه شمشیر میزد و این [[رجز]] را میخواند: «جز [[تحمل]] ([[دشواری]] [[جنگ]]) و [[توکل]] [به [[خداوند]]] و برگرفتن سپر و شمشیر بران چاره‌ای نمانده است، و زان پس، در آمدن و خرامیدن در صفوف اول، به همان آسانی که اشتران بر حوضچه‌های آبشخور درآیند، بخرامند.
و خداوند آنچه خواهد، به قضای خویش براند و بکند. چیزی جز [[صبر]] و توکل و سپر و نیزه و شمشیر برنده باقی نمانده است»..<ref>وقعة [[صفین]]، ص۲۴۵؛ [[پیکار]] صفین، ص۳۳۵؛ [[محسن امین]]، أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۸۷:
{{عربی|لَمْ يَبْقَ إِلَّا الصَّبْرُ وَ التَّوَكُّلُ وَ أَخْذُكَ التُّرْسَ وَ سَيْفاً مِقْصَلٍ
ثُمَّ التَّمَشِّي فِي الرَّعِيلِ الْأَوَّلِ مَشْيَ الْجِمَالِ فِي حِيَاضِ الْمَنْهَلِ}}.</ref>.
بسیاری، نبرد ابن بدیل را با دو زره و دو [[شمشیر]] گزارش کرده‌اند و رجزی را که می‌خواند. برخی مصراع پنجم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ علامه امینی، الغدیر، ج۲، ص۳۶۴.</ref> و برخی مصراع دوم<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۲؛ ابن اثیر، أسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۸۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۹؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۵۴۳؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۲۳.</ref> را نقل نکرده‌اند. بعضی با سندی دیگر از [[نبرد]] وی گفته و تنها [[بیت]] اول<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۱۰ و تحقیق زکار، ج۳، ص۸۹.</ref> و یا سه مصراع اول آن را آورده‌اند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.</ref>.
عبدالله هم چنان [[حمله]] میکرد تا آنجا که کنار [[معاویه]] رسید با کسانی که با او تا پای [[جان]] و [[مرگ]] [[بیعت]] کردند. معاویه به سپاهش دستور داد همگی آهنگ عبدالله کنند و در همان حال به [[حبیب]] بن مسلمۀ فهری که در میسرۀ معاویه بود [[پیام]] داد با همۀ همراهان خود بر عبدالله حمله آورند.
[[مردم]] با یکدیگر درافتادند و هر دو گروه یعنی جناح راست [[لشکر]] [[عراق]] و [[جناح چپ]] [[لشکر شام]] سخت کوشیدند. [[عبدالله بن بدیل]] هم چنان دلیرانه شمشیر میزد تا آنجا که معاویه را از جای گاهش عقب راند. عبدالله فریاد کشید: ای [[انتقام]] گیرندگان [[عثمان]]! و منظور برادرش عثمان<ref>پیشتر بیان شد که منظور از عثمان، همان ابو عمرو بن بدیل است که فرستادۀ معاویه هنگام بازگشت به مصر او را کشت و در گفت‌وگو با عبید الله بن عمر از کشتن برادرش سخن می‌گوید.</ref> بود که در آن [[جنگ]] کشته شده بود.
ولی معاویه و یارانش پنداشتند مقصود او [[عثمان بن عفان]] است، و معاویه که از جای گاهش بسیار دور شده بود بازگشت و بر خود بیمناک شد و برای بار دوم و سوم برای [[حبیب بن مسلمه]] [[پیام]] فرستاد و از او [[یاری]] و مدد خواست و حبیب با همۀ افراد جناح چپ [[سپاه معاویه]] به جناح راست [[سپاه عراق]] حمله کرد و آن را از هم گسیخت، تا آنجا که همراه عبدالله فقط صد مرد از [[قاریان قرآن]] باقی ماند که پشت به یکدیگر داده و از خود [[دفاع]] می‌کردند و ابن بدیل هم چنان خود را در معرکه انداخته و مصمم بر کشتن [[معاویه]] بود و آهنگ جای گاهش را داشت و به سوی او پیش روی می‌کرد، تا آنجا که نزدیک معاویه رسید و [[عبدالله بن عامر]] همراه معاویه ایستاده بود. معاویه خطاب به [[مردم]] بانگ برداشت: ای وای بر شما اینک که از [[سلاح]] عاجزید، سنگ و پاره سنگ زنید. و مردم شروع به سنگ و پاره سنگ زدن بر او کردند، چندان که سخت زخمی‌اش کردند و بر [[زمین]] افتاد، آن‌گاه با شمشیرهای خویش بر او [[هجوم]] آوردند و کشتندش.
در این هنگام معاویه و عبدالله بن عامر آمدند و کنار جسدش ایستادند.
عبدالله بن عامر که [[عبدالله بن بدیل]] از پیش در زمرۀ [[دوستان]] [[راستین]] او بود نخست عمامۀ خود را بر چهرۀ وی افکند و برایش رحمت‌طلبید.
معاویه گفت: چهره‌اش را بگشا. ابن [[عامر]] گفت: نه به [[خدا]] [[سوگند]] تا [[جان]] در تن من باشد او [[مثله]] نمی‌شود. معاویه گفت: چهره‌اش را بگشای که او را به تو بخشیدیم و مثله نخواهد شد. ابن عامر چهرۀ او را گشود. معاویه گفت: سوگند به [[پروردگار]] [[کعبه]] که این قوچ آن [[قوم]] است. بار خدایا! مرا بر اشتر [[نخعی]] و [[اشعث]] کندی هم [[پیروز]] گردان. سپس گفت: به خدا سوگند مثل این مرد همان گونه است که آن [[شاعر]] سروده است: «مرد [[جنگ]] اگر جنگ به او دندان نشان می‌دهد، او هم به آن دندان نشان می‌دهد و میگزدش؛ و اگر جنگ دامن بر کمر زند، او هم دامن بر کمر میزند. و چون دیدارش با [[مرگ]] به اندازۀ دستی میرسید و بسی نزدیک می‌‌شد، وی از تأخیر مرگ رنجیده خاطر میشد. چنان شرزه شیری که از [[شرف]] خود دفاع می‌کرد، آماج تیرهای [[مرگ]] شد و زود به خاک افتاد و خونش ریخت».
[[معاویه]] بعد گفت: افزون بر مردان [[خزاعه]]، [[زنان]] آن [[قبیله]] هم اگر بتوانند با من بجنگند، خواهند جنگید<ref>وقعة [[صفین]]، ص۲۴۵-۲۴۷؛ [[ابن أبی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج۵، ص۱۹۶-۱۹۷؛ [[پرویز]] اتابکی، [[پیکار]] صفین، ص۳۳۷:
{{عربی|أَخُو الْحَرْبِ إِنْ عَضَّتْ بِهِ الْحَرْبُ عَضَّهَا وَ إِنْ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقِهَا الْحَرْبُ شَمَّرَا
وَ يَحْمِي إِذَا مَا الْمَوْتُ كَانَ لِقَاؤُهُ قِدَى الشِّبْرِ يَحْمِي الْأَنْفَ أَنْ يَتَأَخَّرَا
كَلَيْثِ هِزَبْرٍ كَانَ يَحْمِي ذِمَارَهُ رَمَتْهُ الْمَنَايَا قَصْدَهَا فَتَقَطَّرَا}}. </ref>.
هنگام کشته شدن عبدالله، [[شامیان]] بر عراقیان [[برتری]] یافتند و عراقیان جناح راست، از هم گسیختند و سخت عقب نشستند. علی{{ع}} [[سهل بن حنیف]] را [[فرمان]] داد تا همراهانش را جلو آورد تا جناح راست را دریابند و [[یاری]] رسانند<ref>وقعة صفین، ص۲۴۵-۲۴۷؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶-۱۹۷؛ پرویز اتابکی، پیکار صفین، ص۳۳۷.</ref>.
برخی، [[تمثیل]] [[شهامت]] [[عبدالله بن بدیل]] را در این [[شعر]] معاویه نقل کرده‌اند<ref>جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق ابوملحم، ج۳، ص۲۸۳؛ ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج۲، ص۴۰۳.</ref>. رشادت‌های [[تحسین]] آفرین ابن بدیل باعث شد دیگر دلاوران صفین در رجزهای خود از او به [[نیکی]] یاد کنند. [[سلیمان بن صرد]] هنگام [[رویارویی]] با [[سپاه شام]] که در جمع آنان [[حوشب]] ذوظلیم بود و [[رجز]] می‌خواند، [[حمله]] کرد و این گونه رجز می‌خواند: «ای قبیلۀ [[[یمانی]]] که به [[جنبش]] در آمده اید! بدانید که ما از حوشب ذوظلیم نمی‌هراسیم؛ زیرا در میان ما قهرمان آزموده‌ای، چون ابن بدیل قرار دارد که چون شیری [[خشمگین]] است»<ref>وقعة صفین، ص۴۰۰؛ پیکار صفین، ص۵۴۸:
{{عربی|يَا أَيُّهَا الْحَيُّ الَّذِي تَذَبْذَبَا لَسْنَا نَخَافُ ذَا ظُلَيمٍ حَوْشَبَا
لِأَنَّ فِينَا بَطَلًا مُجَرَّبَا ابْنَ بُدَيْلٍ كَالْهِزَبْرِ مُغْضَبا}}.</ref>. بعد حمله کرد و ذوالظلیم را کشت. سلیمان بن صرد، [[قاتل]] حوشب بود<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۱۰.</ref>.
حمله و درگیری بین دو [[سپاه]] اوج گرفت و عبدالله بن بدیل و حوشب ذوالظلیم کشته شدند. بعد از آن [[عدی بن حاتم]] حمله کرده و در رجزی می‌گفت:
{{عربی|أَ بَعْدَ عَمَّارٍ وَ بَعْدَ هَاشِمٍ وَ ابْنِ بُدَيْلٍ صَاحِبِ الْمَلَاحِمِ
تَرْجُو الْبَقَاءَ مِنْ بَعْدُ يَا ابْنَ حَاتِمٍ}}
آیا بعد از [[شهادت]] [[عمار]]، سپس هاشم (ابن [[عتبه]]) و (عبدالله) ابن بدیل، شهسوار میدان‌های [[نبرد]]. [[انتظار]] [[زندگی]] داری؟ ای فرزند حاتم!
عدی چنان جنگید که یک چشمش [[نابینا]] شد<ref>ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب{{ع}}، ج۳، ص۱۸۱؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۵۸۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۴۰۳؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۵۸.</ref>.
آنان دلاورمردانی بودند که از [[دل]] وجان در [[دفاع]] از علی{{ع}} جنگیدند؛ برخی [[شهید]] و برخی جانباز و جمعی در سوگ عزیزان خود نشستند. [[رحمت خدا]] بر آنان باد.
[[خیرخواهی]] عبدالله در آخرین لحظات
عبدالله پیش از مرگش در [[صفین]] درحالی که هنوز رمقی داشت، [[اسود]] بن طهمان [[خزاعی]] از کنارش گذشت و به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] بر [[زمین]] افتادن و کشته شدن تو بر من بسیار گران است و به خدا سوگند اگر تو را دیده بودم با تو [[مواسات]] و از تو دفاع میکردم و اگر دیده بودم چه کسی به تو چنین ضربه زده، [[دوست]] میداشتم دست از سرش برندارم تا او را بکشم یا وی مرا به تو ملحق سازد. اسود پیاده شد و کنارش نشست و گفت: ای عبدالله! خدایت [[رحمت]] کناد؛ به خدا سوگند، [[همسایه]] همواره از گزند تو ایمن بود و از کسانی بودی که فراوان خدا را یاد می‌‌کردی اینک خدایت رحمت کناد مرا اندرزی بده.
عبدالله گفت: نخست تو را به [[پرهیزگاری]] و [[بیم]] از [[خداوند]] سفارش میکنم و سپس به خیرخواهی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و این که همراهش بجنگی تا [[حق]] آشکارا [[پیروز]] شود یا تو به خداوند ملحق شوی. [[سلام]] مرا هم به امیرالمؤمنین{{ع}} [[ابلاغ]] کن و به او بگو: در [[حمله]] و درگیری بین دو [[سپاه]] اوج گرفت و [[عبدالله بن بدیل]] و [[حوشب]] ذوالظلیم کشته شدند. بعد از آن [[عدی بن حاتم]] حمله کرده و در رجزی می‌گفت:
{{عربی|أَ بَعْدَ عَمَّارٍ وَ بَعْدَ هَاشِمٍ وَ ابْنِ بُدَيْلٍ صَاحِبِ الْمَلَاحِمِ
تَرْجُو الْبَقَاءَ مِنْ بَعْدُ يَا ابْنَ حَاتِمٍ}}
آیا بعد از [[شهادت]] [[عمار]]، سپس هاشم (ابن [[عتبه]]) و (عبدالله) ابن بدیل، شهسوار میدان‌های [[نبرد]]. [[انتظار]] [[زندگی]] داری؟ ای فرزند حاتم!
عدی چنان جنگید که یک چشمش [[نابینا]] شد<ref>ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب{{ع}}، ج۳، ص۱۸۱؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۵۸۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۴۰۳؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۵۸.</ref>.
آنان دلاورمردانی بودند که از [[دل]] وجان در [[دفاع]] از علی{{ع}} جنگیدند؛ برخی [[شهید]] و برخی جانباز و جمعی در سوگ عزیزان خود نشستند. [[رحمت خدا]] بر آنان باد.
[[خیرخواهی]] عبدالله در آخرین لحظات
عبدالله پیش از مرگش در [[صفین]] درحالی که هنوز رمقی داشت، [[اسود]] بن طهمان [[خزاعی]] از کنارش گذشت و به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] بر [[زمین]] افتادن و کشته شدن تو بر من بسیار گران است و به خدا سوگند اگر تو را دیده بودم با تو [[مواسات]] و از تو دفاع میکردم و اگر دیده بودم چه کسی به تو چنین ضربه زده، [[دوست]] میداشتم دست از سرش برندارم تا او را بکشم یا وی مرا به تو ملحق سازد. اسود پیاده شد و کنارش نشست و گفت: ای عبدالله! خدایت [[رحمت]] کناد؛ به خدا سوگند، [[همسایه]] همواره از گزند تو ایمن بود و از کسانی بودی که فراوان خدا را یاد می‌‌کردی اینک خدایت رحمت کناد مرا اندرزی بده.
عبدالله گفت: نخست تو را به [[پرهیزگاری]] و [[بیم]] از [[خداوند]] سفارش میکنم و سپس به خیرخواهی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و این که همراهش بجنگی تا [[حق]] آشکارا [[پیروز]] شود یا تو به خداوند ملحق شوی. [[سلام]] مرا هم به امیرالمؤمنین{{ع}} [[ابلاغ]] کن و به او بگو: در خدا [[پاداش نیک]] به‌آن گروه بدهد! چه گروهی! با قیافه‌های [[نورانی]] در اطراف هاشم به خاک افتادند.
«[[شقیق]]»، «عبدالله»، «[[معبد]]»، «نبهان» و دو فرزند [[شایسته]] هاشم.
«[[عروه]]» از آنان دور نشد. او مردی قهرمان بود به خصوص وقتی [[جنگ]] نیزه و شمشیرها درگرفت.
آری، عروه هنگامی که قهرمانان به [[جان]] هم میافتادند و نیزه‌ها درهم میدوید، قهرمان بود و دلاوری‌های او و ریختن کاسۀ سرها را همه برای هم تعریف می‌کردند و موضوع [[روز]] بود<ref>دیوان أمیرالمؤمنین{{ع}}، ترجمۀ مصطفی زمانی، ص۴۳۹.</ref>
[[شقیق]] را [[شقیق بن ثور]] [[عبدی]] دانسته‌اند<ref>بحارالانوار، ج۳۴، ص۴۴۵.</ref>، که در [[صفین]] حضوری فعال داشت و بعد از [[هاشم بن عتبه]] [[پرچم]] داری را به عهده گرفت که هاشم را [[مثله]] نکنند و جنگید تا کشته شد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۱۹.</ref>.
ما در قسمت پرچم داران از هاشم بن عتبه و دو فرزندش یاد می‌کنیم. [[معبد]] و تبهان<ref>دیوان حضرت علی{{ع}}، ترجمۀ محمدجواد نجفی، ص۱۱۲.</ref> یا نبهان نیز ناشناخته هستند. در نسخه‌ای از [[دیوان]] حضرت، سفیان<ref>دیوان علی بن أبی طالب، (جامع الکبیر)، ص۱۴۷.</ref>، و در [[نقلی]]، [[سلمان]] آمده است<ref>ابن عدیم، بغیة الطلب، ج۱۰، ص۴۷۰۰ و ص۴۶۹۴، مانند کتاب عبیدالله.</ref>.
در کتاب [[عبیدالله بن ابی رافع]] همۀ آنان را از قبیلۀ [[اسلم]] دانسته، به نام‌های [[برید]]، عبدالله، [[منقذ]]، و [[عروه]] [[فرزندان]] مالک<ref>شرح الأخبار، ج۲، ص۳۳: {{عربی|برید و عبدالله منهم و منقذو عروة أبناء مالک فی الأقادم [الأکارم]}}.</ref>.
در [[اسد الغابه]]، [[عروة]] بن مالک اسلمی را جزو [[صحابه]] دانسته<ref>ابن اثیر، أسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۵۲۸.</ref> و [[ابن حجر]] نیز او را از صحابه شمرده است و از [[ابن سعد]] و بارودی نقل کرده: عروه اسلمی در [[نبرد صفین]] با علی{{ع}} بود. سپس مطلب کتاب عبیدالله بن ابی رافع و دو [[بیت]] [[شعر]] آن آورده است<ref>ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۴۰۵.</ref>. ما نقل کردیم که هفت فرزند [[نجی بن سلمه]] در صفین به [[شهادت]] رسیدند درحالی که در کتاب‌های مربوط به [[جنگ صفین]] چنین مطلبی نیست. بنابراین، وجود نام‌های ناشناخته و شهادت آنان بعید نیست.
در نقل وقعةصفین گروه را اسلمی؛ یعنی از قبیلۀ اسلم دانسته است. در بیت دوم، یزید، عبدالله، [[بشر]]، معبد، سفیان و دو فرزند هاشم و در بیت سوم نیز عروه معرفی شده‌اند<ref>وقعة صفین، ص۳۵۶:
{{عربی|يَزِيدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بِشْرٌ وَ مَعْبَدٌ وَ سُفْيَانُ وَ ابْنَا هَاشِمٍ ذِي الْمَكَارِمِ}} </ref>
بر این مبنا که اشعار یاد شده در [[دیوان]] [[امیرالمؤمنین]] آمده و کتاب‌های [[وقعة صفین]] و [[عبیدالله بن ابی رافع]] نیز گزارش داده‌اند که اشعار از [[حضرت علی]]{{ع}} است، باید در انتسابش به دیگران تردید کرد.
[[حبیب الله]] خوئی بعد از نقل اشعار از وقعة صفین و دیوان حضرت با تفاوتی گوید:
در شرح [[میبدی]] بر اشعار دربارۀ اسامی [[شهدا]] می‌خوانیم: [[هاشم بن عتبه]] که [[پرچم]] را به دست داشت جنگید تا کشته شد؛ بعد [[حمزة بن مالک]] [[همدانی]] آن را گرفت و جنگید تا کشته شد؛ بعد [[شقیق بن ثور]] [[عبدی]] جنگید او نیز کشته شد؛ سپس [[عتبة بن هاشم]] پرچم را به دست گرفت تا به [[شهادت]] رسید. بعد [[ابوالطفیل]] [[عامر بن واثله کنانی]] پرچم را گرفت و جنگید و برگشت آن‌گاه [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] پرچم را گرفت و جنگید تا کشته شد و بعد از او [[عمرو بن حمق]] به میدان آمد و این اشعار را خواند<ref>حبیب الله خوئی، منهاج البراعه، ج۱۵، ص۳۰۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۲۱.</ref>. در نقل [[مناقب]]، بعد از هاشم بن عتبه، سفیان بن [[ثور]] [[شهید]] می‌شود و بعد عتبة بن هاشم مرقال و بعد ابوالطفیل پرچم را می‌گیرد و آن‌گاه ابن بدیل که شهید می‌شود. [[بیت]] اول [[شعر]] را از قول عمرو بن حمق نقل کرده است<ref>ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب{{ع}}، ج۳، ص۱۷۵.</ref>. اما همان گونه که بیان شد اشعار از حضرت است. البته شقیق بن ثور درسال ۶۴ درگذشت<ref>زرکلی، الأعلام، ج۳، ص۱۷۱.</ref>. در نتیجه سفیان‌بن‌ثور به شهادت رسیده نه شقیق‌بن‌ثور.
به هرحال، در این اشعار حضرت، جمعی از شهدای [[صفین]] معرفی شده‌اند و بزرگ‌ترین معرکه کنار پرچم دار بزرگ صفین، [[هاشم مرقال]] بوده که گروه زیادی به شهادت رسیدند. [[رحمت خدا]] بر آنان باد.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده: 1100831.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴''']]
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله خزاعی (مقاله)|مقاله «عبدالله خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله خزاعی (مقاله)|مقاله «عبدالله خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش