عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن عبدالعزی بن ربیعه خزاعی است. او با پدرش قبل از فتح مکه ایمان آورد و در جنگ‌های حنین، طائف و تبوک حضور داشت[۱]. عبدالله بزرگ قبیله خزعه و دارای نخلستان بزرگی بود[۲]. او و برادرش، عبدالرحمن، فرستادگان پیامبر (ص) به یمن بودند[۳].[۴]

عبدالله و جنگ تبوک

ام سنان اسلمی می‌گوید: "قبل از حرکت به سوی تبوک، در خانه عایشه دیدم که پارچه‌ای را جلوی رسول خدا (ص) انداخته‌اند و در آن دست بندها، باز و بندها، خلخال‌ها، گردن بندها و انگشترهایی بود که زنان برای یاری سپاه مسلمانان فرستاده بودند در آن زمان، مردم در سختی شدیدی بودند؛ فصل خرماپزان بود و سایه بسیار دوست داشتنی بود. مردم دوست داشتند که در مدینه بمانند و خوش نداشتند که در آن زمان از شهر بیرون بروند. پیامبر (ص) هم از مردم می‌خواستند که سریع آماده شوند و لشکر خود را که تعداد زیادی بودند، در ثنیة الوداع (دروازه مدینه) مستقر فرموده بود. رسول خدا (ص) به آنجا رفت و می‌خواست حرکت کند ولی گمان می‌کرد که باید در این باره از خداوند متعال وحی برسد.... در این حال، هفت نفر از کسانی که نیاز مند و فقیر بودند، در حالی که گریه می‌کردند، به حضور رسول خدا (ص) آمدند و از ایشان خواستند تا برای آنها وسیلة حرکت فراهم کند. رسول خدا (ص) این آیات را تلاوت فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ * إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ[۵].[۶].

این هفت نفر در حالی که اشک می‌ریختند، بازگشتند. چون این گروه گریه کنندگان از حضور رسول خدا بیرون آمدند، یامین بن عمیر بن کعب بن شبل نضری، ابولیلی و عبدالله بن مغفل مازنی را دید که می‌گریند. او به آنها گفت: " چرا گریه می‌کنید؟ " آنها گفتند: به حضور رسول خدا (ص) رفتیم که ما را برای جهاد به سوی تبوک بفرستد، اما در آنجا اسبی ندیدیم؛ خود ما هم چیزی نداریم که در این راه خرج کنیم، و دوست نداریم که فرصت شرکت در این جنگ را که در رکاب رسول خداست، از دست بدهیم. او به آن دو شتری آبکش و به هر یک از ایشان دو پیمانه خرما داد و آن دو همراه پیامبر (ص) به سوی تبوک حرکت کردند. عباس بن عبدالمطلب هم برای دو نفر دیگر وسیله حرکت فراهم کرد و آنها را روانه کرد. عثمان هم با آنکه گروه زیادی از سپاه را آماده کرده بود، سه نفر دیگر را به سوی تبوک روانه ساخت. پیامبر (ص) فرمود: " کسی با ما بیرون نیاید مگر آنکه حیوان سواری قوی و رام داشته باشد. مردی با شتر جوان سرکشی به راه افتاد، اما شتر او را به زمین انداخت و او کشته شد. مردم فریاد می‌زدند که او شهید شد. پیامبر (ص) کسی را مامور فرمود تا در میان مردم ندا دهد که به بهشت وارد نمی‌شود مگر مؤمن و هیچ گناهکاری وارد بهشت نمی‌شود. آن مرد را شترش به خاطر خشم و سرکشی به زمین افکنده بود"[۷].

عیاشی در تفسیر خود به نقل از زراره حمران و محمد بن مسلم ثقفی، از قول امام باقر و صادق (ع) نقل می‌کند که یکی از این هفت نفر عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی بود[۸].[۹]

عبدالله و فتح اصفهان

ابوموسی اشعری در سال ۲۳ هجری شهرهای اهواز و اصطخر را فتح کرد و عمر به او نوشت که مانند زمین‌های عراق، بر آنها خراج تعیین کند؛ او نیز همین کار را کرد. در این سال عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی همدان و اصفهان را فتح کرد[۱۰].[۱۱]

عبدالله و محاصره خانه عثمان

در ماجرای محاصره خانه عثمان، سه روز پس از عید قربان، مردم دور خانه عثمان را گرفتند، و او به هیچ وجه خواسته‌های مردم را نپذیرفت مگر این که بر حکومت باقی بماند و به لشکریان و نزدیکانش پیام داد تا جمع شوند. پس یکی از اصحاب پیامبر (ص) به نام نیار بن عیاض که پیری سالخورده بود، برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان بر بام خانه‌اش ظاهر شد و او را به خدا سوگند داد که مردم را از آنها دور سازد. در حالی که نیار بن عیاض در حال جوابگویی به عثمان بود، یکی از یاران عثمان او را با تیر زد و او کشته گفتند: قاتل نیار بن عیاض را به ما تسلیم کن تا او را به کیفر برسانیم. عثمان گفت: "حاضر نیستم مردی را که مرا یاری کرده، به کشتن دهم". مردم چون وضع را چنین دیدند، به در خانه عثمان هجوم برده، آن را آتش زدند. مروان بن حکم، سعید بن عاص و مغیرة بن اخنس ثقفی از داخل خانه عثمان با گروه‌هایی جداگانه حمله کردند و جنگ شدیدی در گرفت. با رسیدن این خبر به مردم که نیرونی از اهالی بصره به یاری عثمان آمده و به صرار"، از توابع مدینه که تا مدینه یک شب راه فاصله دارد، رسیده و اهالی شام نیز به سوی مدینه رهسپار شده‌اند، جنگ شدت یافت. مغیرة بن اخنس ثقفی در حالی که رجز می‌‌خواند، به مردم حمله کرد و از این طرف عبدالله بن بدیل نیز در حالی که رجز می‌‌خواند، بر او تاخت و او را کشت[۱۲].[۱۳]

عبدالله و شهادت دادن درباره حدیث غدیر

روزی علی بن ابی طالب (ع) به عده‌ای از سواران که عمامه بسته و شمشیرها را به کمر بسته بودند، برخوردند، آنها به امیر المؤمنین (ع) سلام کردند. علی (ع) فرمود: "اصحاب رسول خدا (ص) در روز غدیر خم از رسول خدا (ص) شنیدند که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ»؛ کجایند؟" در این هنگام خالد بن زید، أبوأیوب، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، قیس بن سعد بن عباده، عبدالله بن بدیل و برادرش حبیب بن ورقاء خزاعی و هاشم بن عتبة زهری از جا بلند شدند و شهادت دادند که این جمله را از رسول خدا (ص) شنیدند[۱۴].[۱۵]

عبدالله و جنگ جمل

در جریان جنگ جمل هنگامی که علی اله سرکشی آن قوم را دید که خونریزی را حلال کرده‌اند، دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود: "خدایا! تو چشم‌ها را باز و دست‌ها را گشاده و قلوب را به هم نزدیک می‌کنی؛ خدایا! بین ما و این قوم به حق راهی باز کن؛ چرا که تو بهترین گشایندگان هستی. سپس پسرش محمد بن حنفیه را خواست و پرچمی را که همان پرچم رسول خدا (ص) بود به او داد و به او فرمود: "ای پسرکم! این پرچم را هرگز برنگردان".

محمد گوید: "پرچم را گرفتم در حالی که باد بر آن می‌خورد، اما زمانی که پرچم در دستم آرام گرفت، باد به سمت طلحه و زبیر و اصحاب جمل وزیدن گرفت و من خواستم به سمت آنها بروم. که حضرت فرمود: "صبر کن تا به تو دستور دهم". سپس به لشکر فرمود: "ای مردم! کسانی را که فرار می‌کنند، نکشید؛ بر مجروحان حمله نکنید؛ کشف عورت نکنید؛... و هیچ کشته‌ای را مثله نکنید. در حالی که آن حضرت به قومش درباره آن قوم گمراه سفارش می‌فرمود، مردی از اصحاب آن حضرت را کشتند. وقتی علی (ع) آن فرد کشته شده را دید فرمود: "خدایا! شاهد باش". پس تیری آمد و به فرزند عبدالله بن بدیل خورد و او را به شهادت رسانید. عبد الله بن بدیل به همراه عبدالله بن عباس به نزد علی (ع) آمد و فرزندش را در مقابل آن حضرت قرار داد و به آن حضرت گفت: "ای امیر المؤمنین، تاکی این قوم ما را یکی یکی بکشند؟ به خدا دیگر عذری برایشان باقی نمانده است". پس علی (ع) من فرمود: "به سمت چپ و راست سپاه حرکت کن". سپس لباس رسول خدا (ص) را‌طلبید و آن را پوشید و بر قاطر شهباء که آن نیز مال رسول خدا (ص) بود، سوار شد و به سمت دشمن حرکت کرد"[۱۶].[۱۷]

عبدالله و نصیحت کردن عایشه در جنگ جمل

ابو داود طبری از عبدالله بن شریک، او از عامر از عبدالله بن عامر نقل می‌کند که عبدالله بن بدیل در هنگام جنگ جمل به عایشه گفت: تو را به خدا قسم، آیا ما نشنیدیم که تو می‌گفتی از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: "علی بر حق و حق با علی (ع) است و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا این که در کنار حوض بر من وارد شوند؟" عایشه گفت: آری. عبدالله گفت: اگر این‌گونه است، پس چرا ما را به جنگ با او تشویق می‌کنی؟[۱۸].[۱۹]

عبدالله و جنگ صفین

عبدالله یکی از اصحاب امیر المؤمنین (ع) و از کسانی است که در جنگ صفین نقش مؤثری داشته است. هنگامی که علی (ع) خواست به طرف شام حرکت کند، مهاجران و انصاری را که با او بودند، فرا خواند و پس خدا را سپاس و ستایش کرد و فرمود: "اما بعد؛ همانا شما مردمی فرخنده رأی و صبور و حق‌گو و مبارک کردار و فرمان برید. ما قصد داریم که به سوی دشمن خود و شما لشکرکشی کنیم؛ از این‌رو رأی مشورتی خود را به ما بگویید"[۲۰].

پس عبدالله بن بدیل از جا برخاست و گفت: "ای امیر مؤمنان، اگر آن گروه خدا را می‌خواستند و برای خدا کار می‌کردند، با ما مخالفت نمی‌کردند. ولی آنها در واقع برای فرار از مساوات و تقسیم عادلانه اموال بین مسلمانان و به خاطر مال‌دوستی و تنگ‌نظری و انحصار طلبی خویش و ناگواری جدا شدن از دنیایی که به دست دارند، و بر پایه کینه‌ای که در وجودشان نهفته و آن دشمنی که در دلشان احساس می‌کنند، و به خاطر صدمه‌هایی که تو ای امیر مؤمنان در گذشته به آنها زده‌ای و پدران و برادرانشان را کشته‌ای، با ما می‌جنگند". سپس رو به جانب مردم کرد و گفت: "چگونه معاویه با علی، که برادرش حنظله و دائیش ولید و جدش عتبه را کشته است، بیعت کند؟ به خدا سوگند گمان نمی‌کنم که چنین کنند و به سادگی برای شما مردمی سر به راه نخواهند شد، مگر آنکه نیزه‌ها بر سرشان شکسته و شمشیرها بر گردنشان خرد شود و پیشانی‌های‌شان با تیغ آهنین بشکافد و آنگاه کار در بین دو گروه به حکم شمشیر سامان خواهد یافت"[۲۱].

پس زیاد بن نضر حارثی به عبدالله بن بدیل گفت: "امروز برای ما و آنان روزی سخت است که کسی یارای شکیبایی در برابر آن ندارد مگر آنکه دلیر مردی درست نیت و دلاور باشد. و به خدا سوگند که گمان نمی‌کنم امروز از ما و ایشان جز افراد ضعیف زنده بمانند". عبدالله بن بدیل گفت: "من نیز چنین می‌پندارم". علی (ع) به آنها فرمود: "باید این سخن را در دل نگه دارید و آن را بر زبان نیاورید؛ مبادا شنونده‌ای آن را از شما دو تن بشنود؛ همانا خداوند کشته شدن را بر قومی و مردن در بستر را بر قومی دیگر مقرر داشته است. و اگر مرگ هر کسی چنان رسد که خداوند بر او نوشته است، پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و کشته شدگان در طریق طاعت او"[۲۲].

در ادامه، علی (ع) و معاویه پرچم‌ها را آماده و فرماندهان را معین کردند و سپاه را آرایش جنگی دادند. علی (ع) عمار بن یاسر را به فرمانده سواران، عبدالله بن بدیل را فرمانده پیادگان، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری را پرچمدار سپاه قرار داد[۲۳]. همچنین علی (ع) عبدالله بن بدیل را در جناح راست سپاه خود و عبدالله بن عباس را در جناح چپ آن گماشت [۲۴].

قاریان عراق در سه گروه، همراه عمار بن یاسر، قیس بن سعد و عبدالله بن بدیل بودند، و همه افراد در جایگاه‌های خود قرار داشتند. امام علی (ع) با اهل مدینه، کوفیان و بصریان در قلب سپاه قرار گرفته بود، و بیشتر اهل مدینه که او را همراهی می‌کردند، از انصار بودند[۲۵].

پس امام علی (ع) با افراد خود به سوی لشکر معاویه هجوم برد. معاویه سراپرده بزرگی افراشته بود که بر آن سایبانی از کرباس قرار داده بودند و خود در زیر آن نشسته بود. عبدالله بن بدیل که در جناح راست بود، به سوی حبیب بن مسلمه که در جناح چپ سپاه شام قرار داشت، هجوم آورد و همواره او را عقب می‌راند، تا آنکه آنان را نزدیک ظهر مجبور کردند که به سراپرده معاویه بروند[۲۶].

در این هنگام، عبد الله بن بدیل در میان یاران خود ایستاد و گفت: "معاویه، خواستار امری شده که از آن او نیست و در کار حکومت با کسی به ستیزه برخاسته که شایسته حکومت است و چون او در روی زمین نیست. معاویه به باطل می‌جنگد تا حق را از میان ببرد، و اینک پاره‌ای از اعراب بی خبر و گروه‌های مخالف اسلام را بر ضد شما برانگیخته و گمراهی را به دیده ایشان آراسته و بذر فتنه را در دل‌هایشان کاشته و امر را بر آنها مشتبه ساخته و پلیدی بر پلیدی ایشان افزوده، در حالی که شما نوری تابان و پرتوی راهنما و دلیلی آشکار از جانب پروردگار خود دارید. با این ستمگران جفا پیشه بجنگید و از ایشان نهراسید، و چه جای ترس که در دست شما کتابی روشن و درخشان و آشکار و روشنگر از پروردگارتان قرار دارد؟ ﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ[۲۷].

من در رکاب پیامبر (ص) با آنان پیکار کرده‌ام و به خدا سوگند که اینان از آنان پاک‌تر و پرهیزگار‌تر و نیکوکار‌تر نیستند. به جنگ با دشمن خدا و دشمن خویش به پا خیزید"[۲۸].

آن روز عبدالله بن بدیل دو زره پوشیده بود و دو شمشیر به دست داشت و دلیرانه به افراد دشمن هجوم می‌آورد و آنان را با تیغ می‌زد. پس همچنان به دشمن حمله می‌کرد تا این که به نزدیک معاویه و کسانی که تا پای جان با او بیعت کرده بودند، رسید. معاویه به افرادش امر کرد که به سختی در برابر عبد الله بن بدیل پایداری کنند، و به حبیب بن مسلمة فهری که در جناح چپ لشکرش بود، پیام فرستاد که با تمام افراد خود به آنجا بیاید. افراد جمع شدند، وقتی دو گروه (جناح راست لشکر عراق و جناح چپ سپاه شام) با یک دیگر در افتادند؛ عبدالله بن بدیل روی به آنها کرده بود و افراد دشمن را دلاورانه با شمشیر خود می‌زد تا معاویه را از قرارگاه خود راند و صدا زد: ای انتقام گیرهای عثمان! چه خوش است گرفتن انتقام خون عثمان (مرادش از عثمان، عثمان بن بدیل) برادر خود بود که کشته شده بود ولی معاویه و یارانش پنداشتند که مرادش از عثمان، عثمان بن عفان است. معاویه از آنجا که بسیار عقب نشسته بود، بازگشت و بر خود نگران شد و دو سه بار به حبیب بن مسلمه پیام فرستاد و از او کمک‌طلبید و وی را به کمک خود می‌خواند[۲۹].[۳۰]

شهادت عبدالله

حبیب به همراه جناح چپ سپاه شام، حمله سختی به سوی جناح راست سپاه عراق کرد و آن را از هم شکافت و به حدی به عبدالله بن بدیل نزدیک شد که با او جز به اندازه چند صد تن از قاریان فاصله نداشت و آنان پشت به پشت یک دیگر داده و از خود دفاع می‌کردند، و عبدالله خود را در وسط آنان قرار داده و قصد کشتن معاویه را داشت. او هم چنان به دنبال قرارگاه معاویه میگشت و استقامت کرد تا این که به نزدیک او رسید. عبدالله بن عامر به نگهبانی معاویه ایستاده بود، پس او فریاد زد: "وای بر شما! اگر در به کار بردن سلاح ناتوانید با سنگ او را بزنید" یاران معاویه به طرف عبدالله بن بدیل برگشته و او را سنگ باران کردند تا این که از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید. آنگاه معاویه و عبد الله بن عامر به سوی او رفته، بر سر او ایستادند. عبد الله بن عامر به خاطر دلسوزی دستار خود را بر روی چهره او انداخت؛ زیرا آنها از قبل با هم دوست بودند. معاویه به او گفت: "رویش را باز کن". او گفت: "نه، به خدا تا جان در بدن دارم این کار را نمی‌کنم؛ زیرا از این کار من داستان خواهند ساخت". معاویه گفت: "رویش را باز کن! ما داستان نمی‌سازیم". پس ابن عامر روی چهره او را گشود. آنگاه معاویه گفت: "سوگند به پروردگار کعبه که او سالار و پیشاهنگ آن قوم بود؛ خدایا! مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی نیز پیروز گردان. به خدا سوگند این مرد همانندی نداشت.

گذشته از این اگر علاوه بر مردان خزاعه، زنان آن قبیله نیز می‌توانستند با من بجنگند، بی‌گمان (از شدت دلیری) چنان می‌کردند"[۳۱].

عبور اسود از کنار عبدالله[۳۲]در آخرین لحظه: نقل شده، اسود بن قیس در واپسین دم زندگی عبدالله که هنوز اندک رمقی داشت، از کنار او گذشت و به او گفت: "به خدا سوگند که از پای در آمدن تو بر من بسی گران و ناگوار است. به خدا اگر پیش از این تو را می‌دیدم، به درمانت می‌پرداختم و از تو با جان خود دفاع می‌کردم و اگر آن کسی را که تو را از پای در آورده و به خاک و خون آغشته‌ات کرده، می‌دیدم، دوست داشتم از او دست بر ندارم تا یا من او را بکشم یا او مرا نیز به تو ملحق کند". سپس از اسب پیاده شد و کنارش نشست و به او گفت: "خدای تو را رحمت کند ای عبدالله! که پیوسته همسایه از گزندت در امان و همواره نام خدا بر زبانت جاری بود. به من اندرزی بده، خدا تو را رحمت کند". عبدالله گفت: "تو را به تقوای الهی فرا می‌خوانم و به این که خیر خواه امیر مؤمنان باشی و در کنار او با تبهکاران بجنگی تا حق آشکار شود و تو پیروز شوی و یا به خداوند بپیوندی. از من به امیر مؤمنان سلام برسان و به او بگو آن چنان در میدان جنگ که صحنه نبرد را پشت سر قرار دهی؛ زیرا هر کس در حالی که رزمگاه را پشت سر نهاده است روز دیگر را آغاز کند، پیروز است. سپس چیزی نگذشت که جان داد. اسود نزد علی (ع) آمد و آن حال را به آن حضرت گزارش داد. امام علی (ع) فرمود: "خدای او را رحمت کند؛ در زندگی همرا؛ ما با دشمنان جهاد کرد و در لحظه آخر نیز خیرخواهانه به ما اندرز داد"[۳۳].[۳۴]

عبدالله از نگاه همرزمان

ابن عدی بن حاتم درباره او در روز صفین این‌گونه سروده است: آیا پس از عمار و هاشم و پسر بدل جنگاور، همچون خواب‌زدگان به ماندن امید داریم؛ حال آنکه دیروز انگشتان خویش را به دندان می‌گزیدیم؟[۳۵]

سلیمان بن صرد خزاعی نیز درباره روز صفین چنین سروده است: چه روز تیره و سختی، که از شدت تاریکی ستاره‌ای را پنهان نگذاشته بود. ای سرگشته حیران! ما از گروه ستمگران نمی‌ترسیم. زیرا در میان ما قهرمان کارآزموده‌ای به نام این بدیل است که مانند شیری خشمگین است. علی (ع) محبوب ما است و ما پدر و مادر خود را فدای او می‌کنیم[۳۶].

شنّی نیز چنین سروده است: اگر شامیان، هاشم و عمار و فرزندان بدیل را که دلاوران هر سپاهی بودند، و نیز آن مرد خزاعی را که به بارانی می‌ماند که سختی و خشکسالی را به وجود او می‌راندیم کشتند و ما را به سوگ نشاندند...[۳۷].[۳۸]

معاویه و یادی از عبدالله

نقل شده، پس از واقعه صفین، مردم شام بی‌تابانه بر کشتگان خود شیون می‌کردند. و ابن خدیج می‌گفت: "ای مردم شام، خدا مملکتی را که انسان پس از حوشب و ذی الکلاع به دست آورد، سیاه‌روی و بی‌ارزش قرار دهد. به خدا اگر ما پس از کشته شدن آن دو حتی بدون سختی بر مردم عراق چیره شویم، پیروزی محسوب نمی‌شود". یزید بن انس به معاویه گفت: "در کاری که آغازش به پایانش نمی‌ماند، خبری نیست تا این فتنه پایان نیابد هیچ مجروحی درمان نمی‌شود و بر هیچ کشته‌ای سوگواری نمی‌کنند. اگر کار به مراد تو پایان یابد، آنگاه می‌توانی به معالجه مجروحان بپردازی و سر فرصت گریه و سوگواری به راه بیاندازی و اگر کار به مراد حریف تو پایان یابد، در آن صورت مصیبتی که گریبانت را می‌گیرد، سخت بزرگ خواهد بود". معاویه گفت: "ای شامیان! شما در گریستن و سوگواری بر کشتگان خویش سزاوارتر از عراقیان برای زاری و بی‌تابی بر کشتگان خود نیستید و در مقایسه، آنان بیش از شما باید سوگوار باشند، زیرا شخصیت‌های بزرگ تری را از دست داده‌اند. به خدا قسم، ذو الکلاع شما از عمار بن یاسر ایشان، و حوشب شما از هاشم آنها، و عبیدالله بن عمر شما از این بدیل آنان بزرگ‌تر نبودند. و این مردان و کشتگان نامدار جز همتایان یک دیگر نیستند و این مرگی که نصیب آنها شده، جز از جانب خدا نیست. به شما مژده باد و خوش دل باشید که خداوند سه تن از آنان را کشت: عمار بن یاسر را که جوانمرد آنان بود، و هاشم را که همگان بدو چشم امید داشتند، و نیز این بدیل را که آن‌گونه هنرنمایی‌ها کرد"[۳۹].[۴۰]

عبدالله و نقل حدیث

با توجه به این که عبدالله دوران پیامبر را درک کرده، احادیثی نیز از ایشان نقل کرده که یا خود از رسول خدا (ص) شنیده و یا این که از قول پدرش بدیل نقل کرده است. به نقل یک حدیث از او اکتفاء می‌کنیم:

از عبدالله بن بدیل نقل شده که گفت: سعد نزد معاویه رفت. و معاویه به وی گفت: چه شد که با ما در جنگ شرکت نکردی؟ سعد گفت: چگونه با مردی بجنگم که پیامبر درباره او فرمود: مقام تو نسبت به من به منزلة هارون به موسی است مگر این که بعد از من پیامبری نیست. معاویه گفت: چه کسی همراه تو این حدیث را شنیده؟ سعد گفت: فلانی و فلانی و ام سلمه. معاویه گفت: اگر من این حدیث را از پیامبر شنیده بودم، با علی نمی‌جنگیدم. در روایت دیگری به این صورت آمده: این کلام وقتی بین معاویه و سعد رد و بدل شد که آن دو در مدینه بودند و معاویه برای حج به آنجا سفر کرده بود. پس هر دو نزد ام سلمه رفتند و درباره این حدیث سؤال کردند و ام سلمه آن را تأیید کرد. پس معاویه گفت: اگر من این حدیث را قبل از امروز شنیده بودم، تا زمان مرگ خود یا زمان مرگ او خادم علی بن ابی‌طالب می‌شدم[۴۱].[۴۲]

عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیر المؤمنین

عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن عبدالعزی خزاعی، به نقل صحیح، همراه پدرش قبل از فتح مکه مسلمان شد و در جنگ طائف، حنین و تبوک حضور داشت[۴۳]. او بزرگ خزاعه و دارای منزلت و جلالت بود[۴۴]؛ و از بزرگان صحابۀ مهاجر بود. در خبری، امیرالمؤمنین وی را با کنیۀ ابوعلقمه صدا زد[۴۵]. عبدالله وارث موقعیت پدرش در خزاعه بود و زمان اسلام وی با زمان اسلام پدرش را یکی دانسته‌اند؛ در فتح مکه یا قبل از آن، از همین روی بیان نکاتی دربارۀ پدرش و خانوادۀ بدیل که جمعی از آنان در حکومت علوی نقش آفرین بودند سودمند است.

بدیل پدر عبدالله، از سران قبیلۀ خزاعه و مورد احترام بود. رسول خدا(ص) نامه‌ای به وی نوشت و به اسلام دعوتش کرد. متن نامه در «کتاب الاموال» ابوعبید و اسدالغابه آمده است[۴۶]. همین نامه می‌تواند دلیلی بر اسلام وی قبل از فتح مکه باشد[۴۷]؛ به ویژه که او نامه را به فرزندش «سلمه» سپرده و توصیه در حفظ و عمل به آن دارد که باعث خیر می‌شود[۴۸]. بدیل در سفر پیامبر به مکه که به صلح حدیبیه انجامید، همراه جمعی از قبیله‌اش خدمت پیامبر رسید. او را صاحب سر و خیرخواه رسول خدا(ص) دانسته‌اند[۴۹].

پیامبر هدفش را زیارت دانست و این نکته را بُدیل برای قریش گفت[۵۰] ولی آنان نپذیرفتند و دیدگاه قریش را به حضرت منتقل کرد[۵۱]. به نظر می‌رسد اسلام بُدیل باید در چنین زمانی یا پیش‌تر باشد. قبیلۀ خزاعه به سرپرستی بُدیل با رسول خدا(ص) در صلح حدیبیه هم پیمان بود[۵۲]، به همین جهت وقتی قریش پیمان را رعایت نکرده و به قبیلۀ خزاعه آسیب رساندند، رسول خدا(ص) برای فتح مکه حرکت کرد[۵۳]. برابر نقلی دیگر: هنگام فتح مکه در خبری، نام بُدیل آمده که با ابوسفیان به تجسس اخبار مسلمانان در «مر ظهران» می‌پرداخت. و گفته‌اند: همان جا مسلمان شد[۵۴]. در فتح مکه خانۀ بُدیل محلی امن برای پناهندگان اعلام شد[۵۵]. بُدیل، مسئول غنایم پیامبر در جعرانه بود[۵۶] و در حجة الوداع پیام رسول خدا(ص) را در نگرفتن روزه در منا به مردم اعلام کرد[۵۷]. او قبل از پیامبر درگذشت [۵۸] و ریاست خزاعه به فرزندش عبدالله رسید. برای بُدیل، بیشتر از سه فرزند بیان کرده‌اند. برخی سه فرزند به نام‌های عبدالله، عبدالرحمان و عثمان برای وی برشمرده‌اند که پیامبر را درک کردند[۵۹]. فرزند چهارم به نام محمد نیز، برایش گزارش شده[۶۰]، که در جنگ جمل حضور یافت[۶۱]. تاریخ بغداد نیز از او یاد کرده است[۶۲]. رافع یا نافع بن بدیل، که در بئر معونه به شهادت رسید، از دیگر فرزندان او است[۶۳]. نافع را «قدیم الاسلام» دانسته‌اند[۶۴]. و ابوالفتوح رازی نویسندۀ تفسیر روض الجنان از نسل نافع است[۶۵]. نامۀ پیامبر را به بُدیل، عبدالله بن سلمه از پدرش سلمه نقل کرده است[۶۶]، بنابراین، وی فرزند دیگری به نام سلمه هم داشت[۶۷].

در نتیجه: سلمه فرزند ششم بُدیل بن ورقاست. در حوادث مربوط به دوران خلافت امیرالمؤمنین نام چهار نفر نخست آمده و به نظر می‌رسد عثمان، همان ابوعمرو بن بدیل باشد که جزو انقلابیون مصر و شرکت کنندگان در قتل عثمان بود. در این باره سخن خواهیم گفت.[۶۸]

شرح حال عبدالله بن بدیل

دربارۀ زمان اسلام عبدالله و پدرش اختلاف کرده‌اند ولی قول درست نظر ابن عبدالبر و دیگران است که اسلام وی را قبل از فتح مکه دانسته‌اند. ما نیز شواهدی از حضورش در صلح حدیبیه آورده‌ایم و در تبیین موقعیت بدیل و روشن کردن تفاوت وی با دیگران که در فتح مکه مسلمان شدند نکاتی را نوشته‌ایم و چون دربارۀ فرزندان وی اختلاف است، توضیحی را دربارۀ تعداد آنان ارائه کردیم.

اکنون به شرح حال و موقعیت عبدالله بن بدیل به ویژه در دوران حکومت علوی می‌پردازیم. دربارۀ موقعیت عبدالله نزد پیامبر نقل شده، پیامبر عبدالله و برادرش عبدالرحمان را به عنوان مبلغ راهی یمن ساخت. در شرح حال عبدالرحمان بن بدیل از قول ابن کلبی نقل شده است: او و برادرش عبدالله فرستادۀ رسول خدا(ص) به یمن بودند که هر دو در صفین به شهادت رسیدند[۶۹]. در نسخۀ موجود، نسب معد ابن کلبی در معرفی بدیل می‌نویسد: او را رسول خدا(ص) در نامه‌ای به اسلام دعوت کرد و پسرش عبدالله در صفین همراه علی بن ابی‌طالب(ع) به شهادت رسید و ابو عمرو‌ بن‌ بدیل از سران مصر معترض به عثمان بود و نافع در بئر معونه کشته شد[۷۰]. شیخ طوسی در رجال خود در شرح حال محمد می‌نویسد: محمد بن بدیل بن ورقاء خزاعی جزو کوفیان شمرده شده و اصل او حجازی است که به کوفه آمد. او و برادرش عبدالله همراه علی(ع) بودند که هر دو در صفین به شهادت رسیدند و آنها فرستادۀ رسول خدا به یمن بودند و پیامبر نامه‌ای به پدر آن دو؛ بدیل بن ورقاء نگاشت[۷۱]. وی در شرح حال عبدالله و عبدالرحمان به اعزام آن دو به یمن و شهادتشان در صفین اشاره می‌کند[۷۲].

به همین جهت در مستدرک الوسائل، هر سه (عبدالله، محمد و عبدالرحمان) را فرستادۀ رسول خدا(ص) به یمن دانسته و دربارۀ عبدالله می‌نویسد: دچار گرفتاری نیک شده و مانند او دیده نشده است[۷۳]. بنابراین، موقیعت خاندان بدیل نزد رسول خدا(ص) و اعتماد پیامبر به آنان در سطح والایی بوده است.

در بیشتر آثار آمده است: در عرب پنج زیرک بود: عبدالله بن بدیل از مهاجرین، قیس بن سعد از انصار، معاویه و عمرو بن عاص از قریش و مغیرة بن شعبه از ثقیف. دو نفر نخست با علی(ع) بودند؛ و مغیرة بن شعبه از جنگ‌ها کناره گرفت و نفر بعدی هم با معاویه بود[۷۴].

در کتاب‌های فتوحات، گزارش‌هایی از حضور عبدالله بن بدیل در فتح شهرهای ایران وجود دارد. با مردم اصفهان در زمان عبدالله بن عامر مصالحه کرد؛ زیرا فرمانده مقدمۀ سپاه وی بود[۷۵]. او در فتح همدان[۷۶]، کرمان[۷۷] و دو طبس فرمانده بود[۷۸]. یکی را طبس تمر و خرما و دیگر طبس عناب دانسته‌اند که منظور قوهستان یا قاین و طبس امروزی است که آن را دروازۀ فتح خراسان دانسته‌اند و در سال ۳۹ در عصر عثمان به دست عبدالله بن بدیل، گشوده شد[۷۹].

برخی، وی را جزو تابعان دانسته‌اند[۸۰] و به همین جهت فضل بن شاذان، عبدالله بن بدیل را از بزرگان تابعان و رؤسای آنان برشمرده که تابع امیرالمؤمنین(ع) بودند[۸۱]. ولی همان گونه که بیان شد، عبدالله بن بدیل از صحابه بود. کشی، از زر بن حبیش نقل کرده است: وقتی حضرت از قصر خارج شد، جمعی گواهی دادند که پیامبر در غدیر خم فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، عبدالله بن بدیل هم جزو این جمع بود[۸۲]، به همین سبب علامه امینی، عبدالله را که سید خزاعه بود، از شهود غدیر برمی‌شمرد که در صفین به شهادت رسید[۸۳]. افزون بر این که کنیۀ بدیل ابوعبدالله بوده[۸۴] که نشان می‌دهد از دیگر فرزندان بدیل بزرگ‌تر بوده است، حتی از نافع که در بئر معونه به شهادت رسید. ابن جوزی می‌نویسد: پیامبر، عبدالله را به یمن اعزام کرد[۸۵].

دوران درخشش عبدالله در دوران حکومت امیرالمؤمنین به ویژه جنگ صفین بوده که قبل از آن ضرور است به سه نکتۀ دیگر دربارۀ عبدالله بن بدیل اشاره کنم:

  1. در برخی اخبار هم نامی برای عبدالله بن بدیل بن ورقاء آمده که وی از زهری خبر نقل می‌کند[۸۶]. همچنین خبری از محمد بن منکدر و او از جابر انصاری نقل کرده است[۸۷]. بنابراین، وی شخص دیگری است که در اواخر قرن دوم می‌زیست. معمولا بین این دو تفاوت قائل هستند. و عبدالله را صحابی می‌دانند[۸۸].
  2. از گزارش‌هایی استفاده می‌شود که عبدالله در کشتن عثمان نقش داشته و ذهبی در همین زمینه خبری در تاریخ اسلام از بخاری نقل کرده که محققان آن نوشته‌اند: در کتاب بخاری چنین مطلبی نیست[۸۹]. هرچند در دیگر آثار تاریخی، نکاتی در این باره آمده است[۹۰]. از گزارش‌های تاریخی برمی‌آید کسی که مخالف عثمان بوده و در قتل او شرکت داشته، ابوعمرو بن بدیل بوده. او جزو نیروهای انقلابی مصری بود[۹۱]. و همراه شش صد تن از مصر به مدینه آمد[۹۲]. ابن ماکولا در شرح حال عبدالله بن بدیل می‌نویسد: و برادر وی ابوعمرو بن بدیل است که جزو شرکت کنندگان فتح مصر بود[۹۳]. نقل بخاری هم دربارۀ ابوعمرو بن بدیل و شرکت وی در کشتن عثمان است[۹۴]. بنابراین ذهبی یا به عمد و یا از باب تغافل آن را به عبدالله بن بدیل نسبت داده است[۹۵]. عثمان در نامۀ خود به حاکم مصر دستور قتل ابوعمرو بن بدیل و قطع دست عبدالرحمان بن عدیس را که از مصر آمده بودند صادر کرد [۹۶]. در نقل شیخ مفید دستور قتل وی و عبدالرحمان و قطع دست دیگران را داد[۹۷]. ابو عمرو بن بدیل توسط فرستاده معاویه به نام جالینوس فارسی هنگام بازگشت وی از مدینه به مصر بعد از کشتن عثمان، کشته شد[۹۸]. ابن حزم، ابوعمرو بن بدیل را برادر عبدالله و نافع بن بدیل معرفی کرده است[۹۹]. همین نظر را ابوعبید در کتاب نسب خود بیان کرده و ابوعمرو بن بدیل را مانند ابن‌حزم، از سران مصری می‌داند که نزد عثمان آمدند[۱۰۰]. درنتیجه می‌‌توان گفت: نام ابوعمرو بن بدیل، عثمان بوده که توسط فرستاده معاویه کشته شد و در چند مورد عبدالله بن بدیل هنگام جنگ صفین از انتقام برادرش سخن می‌گوید و حتی نزدیک خیمۀ معاویه شعار «یا ثاراتِ عثمان» سر‌می‌دهد که معاویه و یارانش با شگفت زدگی می‌پندارند منظور وی عثمان بن عفان است[۱۰۱].
  3. موقعیت خاص عبدالله بن بدیل باعث شد دربارۀ وی نیز داستان سرایی کنند. نقل کرده‌اند: عبدالله خوابی دید آن را برای ابوبکر تعریف کرد. وی گفت: معنای خواب تو این است که در کاری اشتباه و مشکوک کشته می‌شوی [۱۰۲]. در واقع با این خواب همراهی وی را با علی(ع) مشکوک و غیر حق جلوه داده‌اند. فرزند احمد حنبل بعد از نقل این خواب، خواب دیگری نقل کرده که وقتی متولد نشده بود پدرش بدیل خوابی دید آن را برای پیامبر(ص) تعریف کرد. حضرت فرمود: «فرزندت در راه خدا به شهادت می‌رسد». وی سند این خبر را موثق و قابل اعتماد می‌داند[۱۰۳].

مرحوم آقا بزرگ تهرانی از این صحابی بزرگوار یاد می‌کند که کتابی دربارۀ اخبار وی نوشته شده است[۱۰۴]. عبدالله قدی بلند داشت که معاویه بعد از شهادتش دستور داد او را وجب کنند، او شانزده وجب بود[۱۰۵].[۱۰۶]

عبدالله در جنگ جمل

عبدالله در جنگ جمل حضوری فعال داشته و به نقل شیخ مفید، پسرش در همین نبرد به شهادت رسیده است. زمانی که شیخ مفید از همراهان با علی(ع) یاد می‌کند، از محمد و عبدالله فرزندان بدیل یاد می‌کند که با حضرت بیعت کرده و همراه ایشان بودند[۱۰۷]. امیرالمؤمنین پرچم را به محمد بن حنفیه داد و گفت صبر کن تا به تو دستور دهم. بعد دستورهایی ویژه به نیروها داد و فرمود: ای مردم! فراری را نکشید و به مجروح حمله نکنید و عورتی را کشف نکنید و زنان را تحریک نکنید و کشته‌ای مُثله ننمایید.[۱۰۸]

در این هنگام که حضرت به توصیۀ یاران خود مشغول بود، تیری آمد و یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را کشت. وقتی حضرت کشتۀ وی را دید، فرمود: «بارالها! گواه باش». آن‌گاه تیری به فرزند عبدالله بن بدیل خورد و او نیز کشته شد. پدرش وی را همراه عبدالله بن عباس حمل کردند تا در برابر امیرالمؤمنین(ع) قرار دادند. عبدالله بن بدیل گفت: تا کی گردن‌های ما را هدف این قوم قرار می‌دهی تا یکی یکی ما را بکشند! به خدا سوگند عذر پیدا کردیم؛ اگر ارادۀ عذر و اتمام حجت داری. سپس حضرت به محمد بن حنفیه دستور حمله داد و خود با پوشیدن زره آمادۀه نبرد شد[۱۰۹]. بنابراین، فرزند عبدالله جزو اولین شهدای جمل بود. به نقل مسعودی: وقتی که حضرت توصیه می‌کرد از میمنه (سمت راست) سپاه، برادر عبدالله را که کشته شده بود و از میسره (سمت چپ) کشته‌ای دیگر آوردند[۱۱۰]. طبق این نقل مقتول برادر وی بوده نه فرزندش.

عبدالله در جنگ جمل به دشمن حمله می‌کرد و این رجز را می‌خواند:

يَا قَوْمِ لَلْخُطَّةُ الْعُظْمَى الَّتِي حَدَثَتْحَرْبُ الْوَصِيِّ وَ مَا لِلْحَرْبِ مِنْ آسِي
الْفَاصِلُ الْحُكْمِ بِالتَّقْوَى إِذَا ضُرِبَتْتِلْكَ الْقَبَائِلُ أَخْمَاساً لِأَسْدَاسٍ[۱۱۱]
ای قوم! وای بر برنامۀ بزرگی که ایجاد شده و آن جنگ با وصی است و برای جنگ درمانی نیست. علی، کسی است که با تقوا داوری می‌کند هرگاه به این قبایل با فریب حمله شود.

در این رجز، ابن بدیل از علی(ع) تعبیر به وصی کرده که به تقوا داوری می‌کند..[۱۱۲]

گفت‌وگوهای عبدالله با عایشه

در کتاب‌های مختلف، از دو گفت‌وگوی عبدالله با عایشه و اعتراض به ام المؤمنین به دلیل مخالفتش با امام علی(ع) با این که اقرار به فضل و منقبت حضرت داشته، نقل شده است. چنین به نظر می‌رسد که یک مورد در اوایل نبرد جمل بوده است که عایشه هنوز مغرور امکان موفقیت خود بوده و مورد دوم در لحظات پایانی نبرد بوده که با سکوت خود سخن عبدالله را دربارۀ علی(ع) که پیش‌تر گفته بود، تأیید کرده است. اولی در منابع شیعه و سنی و دومی در منابع اهل سنت آمده ولی فضیلت نخستین برای علی در منابع عامه هم وجود دارد که به برخی اشاره خواهیم کرد:

۱. عبدالله بن عامر گوید: شنیدم عبدالله به عایشه می‌‌گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا از تو نشنیدیم که می‌‌گفتی: شنیدم رسول خدا(ع) می‌گفت: «علی با حق است و حق با علی است از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند؟»[۱۱۳] عایشه گفت: چرا! عبدالله پرسید: پس این جنگ برای چیست؟ عایشه گفت: مرا رها کنید؛ به خدا سوگند دوست دارم همه نابود شوند[۱۱۴].

ابن شهرآشوب نقل کرده که ابتدا محمد بن ابی بکر این سخن را از قول عایشه بازگفت و او اقرار نمود و سپس عبدالله و محمد فرزندان بُدیل با عایشه مناشده کردند و از این حدیث پرسیدند وی اعتراف کرد. البته بخش پایانی‌اش در نقل مزبور نیست و از فضائل‌الصحابۀ سمعانی نیز نقل کرده است[۱۱۵].

این حدیث در کتاب ابن مردویه از عایشه نقل شده است[۱۱۶] و در آثار شیعه نیز از ابن مردویه گزارش شده است[۱۱۷].

برابر روایتی، برادر عایشه محمد بن ابی بکر بر عایشه وارد شد و با اعتراض گفت: آیا نشنیدی که پیامبر(ص) فرمود: « عَلِيٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»؛ پس چرا اکنون به خون خواهی عثمان با او جنگیدی؟[۱۱۸].

افزون بر‌عایشه، دیگران نیز همین سخن را از پیامبر(ص) نقل کرده‌اند. ام سلمه می‌گریست و این حدیث را از پیامبر نقل می‌کرد[۱۱۹].

۲. عبدالله بن بدیل به عایشه رسید، در حالی که وی روز جنگ جمل در هودَج بود. گفت: ای ام المؤمنین! تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا به یاد میآوری که من نزد تو آمدم روزی که عثمان کشته شد؛ و گفتم: عثمان کشته شد به من چه دستوری می‌دهی؟ به من گفتی: «ملازم علی باش. به تحقیق که چیزی را تغییر نداده و تبدیل نکرده است». عایشه ساکت شد. سپس عبدالله مطلب خود را سه بار تکرار کرد و عایشه هر بار ساکت ماند. پس گفت: ناقه را پی کنید. پس آن را پی کردند. من و محمد بن ابی بکر برادرش، فرود آمدیم و هودج را برداشته و در برابر علی نهادیم. علی(ع) دستور داد او در منزل و جای گاه عبدالله بن بدیل قرار داده شود[۱۲۰].

این گزارش‌ها حکایت از پایداری ابن بدیل در حق و پیروی از امام به حق دارد.[۱۲۱]

عبدالله در جنگ صفین

عبدالله بن بدیل در نبرد با معاویه در جنگ صفین بسیار فعال بود و در تمام صحنه‌های آن از آغازین روزها که تصمیم بر جنگ گرفته شد، تا حرکت به طرف شام و حضور در صحنه‌های مختلف نبرد، پیش رو بود و در همین مسیر به شهادت رسید. گزارشی از گفت وگوی عبدالله با عبیدالله بن عمر نقل کرده‌اند که درخور توجه و اهمیت است. یسار بن عوف گوید: وقتی عبیدالله بن عمر به کوفه آمد. من و عبدالله بن بدیل نزد او رفتیم. عبدالله گفت: تقوای الهی را پیشه کن ای عبیدالله! خونت را در این فتنه مریز. عبیدالله گفت: و تو هم تقوای الهی را پیشه نما. عبدالله گفت: من طالب خون برادرم هستم که به ستم کشته شد. عبیدالله گفت: من هم خون خواه خلیفۀ مظلوم هستم. یسار می‌افزاید: هر دو را دیدم که در صفین کشته شده‌اند که بین آنان فاصله‌ای اندک است[۱۲۲]. ابن بدیل، ابن عمر را که طرف‌دار معاویه بود نصیحت و در این گفت و گو عبدالله به کشته شدن مظلومانۀ برادرش اشاره می‌کند. چنانچه این دیدار را قبل از صفین بدانیم عبدالله به مرگ برادرش ابوعمرو اشاره دارد که مأمور معاویه وی را در بازگشت به مصر کشت[۱۲۳]. سخنرانی عبدالله در کوفه قبل از حرکت به صفین

سخنان افراد در مسائل و حوادث مختلف، نشانۀ درک و احساس مسئولیت آنان است. سخنرانی‌های ابن بدیل نیز نشانی از اعتقاد و احساس قوی وی به راهی است که در آن به شهادت رسیده است.

در کوفه تدارک جنگ دیده می‌شد و نیروهای خائن و مرتبط با معاویه شناسایی شدند[۱۲۴]. هرکس خدمت علی(ع) می‌رسید، با گفتارش اظهار وفاداری می‌کرد. عمار یاسر: شعری در لزوم همراهی علی ایراد کرد: «به سوی آن گروه‌های دشمن پیامبر پیش تازید؛ به پیش! که بهترین مردم پیروان علی هستند.

اینک زمان آن رسیده که بر کشیدن تیغ‌های مشرفی و تاختن سواران و جولان نیزه‌های سمهری، سخت نیک است» [۱۲۵].

یزید بن قیس سخنانی گفت و پیشنهاد کرد حضرت به منادی‌اش دستور دهد مردم را به حضور در نخیله بخواند. آن‌گاه بعد از زیاد بن نضر، عبدالله بن بدیل برخاست و گفت: «ای امیرمؤمنان! اگر آن گروه خدا را میخواستند و برای خدا کار می‌کردند، با ما مخالفت نمی‌ورزیدند. ولی آنها درواقع برای فرار از عدالت و مساوات و تقسیم عادلانه اموال بین مسلمانان و علاقه به انحصارطلبی و نگرانی از قدرت خویش و ناگواری از جداشدن از دنیایی که در دست دارند، و بر پایۀ کینۀ نهفته در وجودشان و دشمنی ای که در دلشان احساس می‌کنند، به خاطر آسیب‌هایی که تو، ای امیرمؤمنان! در گذشته به آنها زده‌ای و پدران و برادرانشان را کشته‌ای، با ما می‌جنگند».

سپس روی به سوی مردم آورد و گفت: چگونه معاویه با علی(ع)، که برادرش حنظله و دایی‌اش ولید و جدش عتبه را در یک نبرد (جنگ بدر) کشته، بیعت کند؟ به خدا سوگند گمان نمی‌کنم آنان بیعت کنند، و آرام و ساده برای شما سر فرود آورند مگر آنکه نیزه‌ها بر سرشان شکسته و شمشیرها بر گردنشان خرد شود و پیشانی‌هایشان با تیغۀ آهنین بشکافد و آن‌گاه کار بین دو گروه، کامل سامان یابد[۱۲۶].

در این سخنان، دغدغۀ قدرت و از دست دادن اموال را باعث جنگ قاسطین می‌داند و با اشاره به گذشتۀ معاویه، می‌گوید: او هم چنان کینه‌های قبل از اسلام را به دل دارد و حاضر نمی‌شود حق را بپذیرد! و وقتی تسلیم خواهد شد که امور کامل سامان یابد و قدرتی نداشته باشد. ابن بدیل با سخنانش دیگران را به نبرد با قاسطین تشویق می‌کند.[۱۲۷]

عبدالله و محمد فرزندان بدیل در مسیر صفین

بر پایۀ گزارش‌هایی امیرالمؤمنین جمعی را به فرمان‌دهی عبدالله به سوی شام اعزام کرده که همراه آنان محمد، برادر عبدالله هم بوده است. خطیب بغدادی به همین دلیل به شرح حال فرزندان بدیل پرداخته: عبدالله و محمد دو فرزند بدیل، همراه سپاهی وارد مدائن شدند؛ زمانی که صفین می‌رفتند و هر دو در صفین به شهادت رسیدند [۱۲۸].

تعبیر به سپاهی خاص، نشان می‌دهد که آنها در این سپاه نقش داشته‌اند؛ چنان که در نامۀ حضرت امیر به عبدالله، دلیلی بر فرمان‌دهی وی بر آن سپاه است.

خطیب به نقل از ابوبکر برقانی، با سند از یزید بن نویره، از اجلح بن عبدالله کندی، از رجالش نقل می‌کند: او حاضران همراه علی بن ابی‌طالب(ع) را از اصحاب رسول خدا(ص) برشمرده و نام جماعتی را بیان کرده است. آن‌گاه گفته: و عبدالله بن بدیل بن ورقاء و محمد بن بدیل بن وقاء که هر دو خزاعی بودند، در صفین به شهادت رسیدند و آنها فرستادگان رسول خدا(ص) به یمن بودند و پیامبر نامه‌ای به پدر آن دو، بدیل بن‌ورقاء نوشت[۱۲۹].[۱۳۰]

نامۀ امیرالمؤمنین به عبدالله در شهر انبار

عبدالله همراه نیروهای تحت فرمانش، از مقدمۀ سپاه حضرت بودند که وقتی به شهر انبار رسیدند، امیرالمؤمنین نامۀ ذیل را به او نوشت:

«از بندۀ خدا علی امیر‌مؤمنان(ع) به عبدالله بن بدیل. سلام بر تو، و بعد، من چنین تصمیم گرفتم که بر کرانۀ فرات در منطقۀ حمام عبدالله درنگ کنم تا عبدالله بن عباس و همراهانش و حریث بن جابر به من برسند. تو مواظب سپاه خود باش و هرکجا هستی آنان را همان جا بدار و برحذر باش که با هیچ یک از سواران دشمن درگیر نشوی تا من پیش تو آیم. جاسوسان و خبرگیران را به سوی دشمن گسیل دار و همراه آنان سلاح جنگی باشد که توان درگیری داشته باشند. و باید جاسوسان و خبرگیران را از دلیران سپاه خود برگزینی که ترسو، خبر درست برای تو نمی‌آورد، و به فرمان خداوند، خودت و کسانی که پیش تو هستند، فرمان مرا به کار بندید. و السلام[۱۳۱]

از این نامه خوب پیداست ابن بدیل فرمان دهی جمعی از سپاهیان را به عهده داشته که جلوتر حرکت می‌کردند و در این نامه به وی دستور توقف می‌دهد تا نیروهای بصره به فرمان دهی عبدالله بن عباس و نیروی همراه حریث برسند. در این نامه دستورهای لازم را در انجام کارهای احتیاطی، مانند گسیل کردن افراد برای کسب اطلاعات از وضعیت دشمن، صادر می‌کند. نکتۀ مهم این است که نیروی اطلاعاتی باید شجاع باشد تا با به خطرانداختن خود اطلاعات دقیقی از دشمن کسب کند.[۱۳۲]

شتاب عبدالله در نبرد

سپاه کوفه و شام در صفین به هم رسیدند. وقتی که امیرالمؤمنین و معاویه مدتی در صفین درنگ کردند که به مذاکره می‌گذشت و ایام محرم بود، عبدالله و عبدالرحمان نزد علی آمدند و گفتند: تا کی با این مردم نمیجنگی؟ امیرالمؤمنین فرمود: عجله نکنید. عبدالله گفت: چه انتظاری از آنان داری درحالی که با تو مردمانی دارای بصیرت و آشنا به قرآن هستند؟ حضرت فرمود: آرام باش ای ابوعلقمه! عبدالله گفت: تصور می‌کنم که با این قوم می‌جنگی و به ما اجازه خواهی داد شبانه به آنان یورش ببریم. یعنی من چاره‌ای از جنگ و حملۀ شبانه به آنان نمیبینم. حضرت فرمود:ای ابوعلقمه! شبانه به آنان حمله نکن و بر مجروحی حمله نبر و آسیب مرسان و به تعقیب فراری نپرداز.[۱۳۳]

دو روز بعد، درگیری آغاز شد و معاویه در تحریک یاران خود به جنگ و حمله می‌گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد حمله را تشدید کنید علی خیال می‌کند برای شما در این فئ و بیت المال حقی نیست [۱۳۴].

مناسب است قبل از پرداختن به ادامۀ تلاش‌های عبدالله بن بدیل، به گزارش قاضی نعمان از کتاب عبیدالله‌ بن‌ ابی رافع اشاره کنم که دربارۀ تلاش برادر عبدالله، عبدالرحمان و خود وی می‌نویسد: عبدالرحمان بن بدیل کسی است که در بیعت رضوان زیر درخت شرکت داشت. او در صفین در جمع سه هزار تن که برای مرگ آماده بودند، کشته شد. آنان حدود بیست هزار تن از مردم شام را کشتند و پیوسته یکی پس از دیگری کشته می‌‌شد و تا آخرین نفر شهید شدند و عبدالله بن بدیل، رجز میخواند و میجنگید و می‌‌گفت:

أقتلكم ولا أرى معاويةهوت به في النار أم هاوية
شما را می‌کُشم درحالی که معاویه را نمی‌بینم، او در آتش افتاده، جایش در هاویه است؟

و عبدالله بن بدیل از کسانی است که خداوند آنان را به سخن خویش وصف فرموده است: ﴿وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ[۱۳۵].

وی در صفین به شهادت رسید[۱۳۶].

این گزارش نشان می‌دهد آن سه هزار تن آمادۀ مرگ شدند و تا واپسین لحظه کوشیدند تا به شهادت رسیدند. و به گفتۀ عبیدالله بن ابی رافع: عبدالله جزو افرادی بود که همه چیزش را در راه خدا داد؛ فرزندش را در جمل یا برادرش را، برابر دو نقل متفاوت. دو برادرش محمد و عبدالرحمان را در صفین تقدیم کرد. در نسخۀ کنونی مستدرک الوسائل به نقل از شرح الأخبار، به جای عبدالرحمان، عبدالله آمده[۱۳۷] که درست نیست.[۱۳۸]

نقش عبدالله در نبرد صفین

هنگام نبرد صفین امیرالمؤمنین به سامان دهی سپاه خود پرداخت و عبدالله را در صفین به فرمان‌دهی پیادگان گمارد[۱۳۹]. و در زمانی دیگر حضرت، عبدالله بن بدیل را بر میمنه و عبدالله بن عباس بر میسرۀ سپاه گمارد[۱۴۰]. در آخرین حمله عبدالله در میمنۀ سپاه بود[۱۴۱].

پس از این که نامه‌هایی بین امیرالمؤمنین و معاویه و عمرو عاص و حضرت رد و بدل شد و امکان صلح منتفی گشت، زیاد بن نضر حارثی به عبدالله بن بدیل ورقاء گفت: امروز بر ما و آنان روزی سخت دشوار باشد که کسی یارای شکیبایی بر آن نیارد، مگر آنکه دلیر‌مردی درست نیت و دلاور باشد. و به خدا سوگند که گمان نمی‌برم امروز از ما و آنان جز دونان زنده مانند. عبدالله بن بدیل گفت: من نیز چنین پندارم. پس امیرالمؤمنین علی(ع) گفت: باید این سخن را در دل نگه دارید و بر زبان نیارید، مبادا شنونده‌ای آن را از شما دو تن بشنود. همانا خداوند کشته شدن را بر قومی، و مردن [در بستر] را بر قومی دیگر نوشته و مقرر داشته، و هرکسی مرگش چنان رسد که خداوند بر او نوشته است. پس خوشا بر مجاهدان راه خدا و کشته شدگان طریق طاعت او[۱۴۲].

این اظهار نظرها حکایت از پیش بینی نبردی سخت دارد که ممکن است مردانی زیاد در آن کشته شوند؛ از همین روی افرادی مانند عبدالله آخرین تلاش را برای پیروزی به کار بسته و درنهایت به شهادت می‌رسند.[۱۴۳]

سخنرانی عبدالله در صحنۀ نبرد صفین

عبدالله بن بدیل همراه جمعی تصمیم به حمله در میمنه گرفت؛ پس در جمع یاران مجاهدش به حرکت آمد و چنین اظهار کرد: همانا معاویه مدعی چیزی است که از او نیست و در مورد حکومت با کسی که شایستۀ حکومت است و کسی که نظیر ندارد، میستیزد و با جدال به باطل خویش می‌خواهد حق را از میان بردارد، اینک همراه اعراب و احزاب بر شما حمله آورده است. او گمراهی را برای آنان آراسته و در دل‌هایشان محبوبیت فتنه انگیزی را نشانده است. کارها را بر آنان مشتبه ساخته و پلیدی بر پلیدی شان افزوده است. و شما به خدا سوگند که بر نور و برهان روشن و آشکارید.

اینک با این ستمگران سرکش جنگ کنید، با آنان بجنگید و از آنها نترسید و چگونه باید از آنان بترسید و حال آنکه در دست شما آیتی آشکار از کتاب خدایتان است که می‌فرماید:

آیا از آنها میترسید، و حال آنکه اگر مؤمن باشید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید، جنگ کنید با آنان تا خدایشان به دست شما عذاب دهد و رسوا سازد و شما را بر آنان یاری و سینه‌های قومی را که مؤمن‌اند شفا دهد[۱۴۴].

همانا که من همراه پیامبر(ص) با آنها جنگیده ام و به خدا سوگند در این نبرد هم آنان پاک‌تر، نیکوکارتر و با تقوا‌تر از بیش نیستند. بشتابید به جنگ دشمن خدا و دشمن خودتان[۱۴۵].

در این سخنرانی به روشنی بیان می‌کند معاویه حق حکومت ندارد و نشان اعتقاد ابن بدیل به امامت امیرالمؤمنین(ع) و شناخت درست مسائل سیاسی موجود است. تعبیر وی «من همراه پیامبر(ص) با آنان جنگیدم» نشان می‌دهد اسلام عبدالله بن بدیل قبل از فتح مکه بوده و درگیری‌اش با افرادی مانند معاویه در صلح حدیبیه و فتح مکه بوده است. در نقل طبری آمده: «ما همراه شما بیش از یک بار با آنان جنگیدیم و این بار دوم است»[۱۴۶]. فقط در نقل استیعاب به گونه‌ای دیگر آمده «با آنان همراه رسول خدا(ص) جنگیدید» [۱۴۷]. اما همه عبارت‌ها معنا می‌دهند که عقیده و عملکرد اینان هیچ تفاوتی با زمان پیامبر(ص) نکرده است.[۱۴۸]

واپسین نبرد و رشادت‌های ابن بدیل

درگیری و نبرد در صفین به اوج رسید و عبدالله در روز هفتم بر میمنۀ سپاه علی گمارده شد[۱۴۹] و عبدالله بن عباس بر میسره. قاریان کوفی با عبدالله بن بدیل و عمار یاسر همراه شدند[۱۵۰]. هنگامۀ نبرد، علی(ع) یارانش را‌طلبید و از یکی خواست قرآنی را که در دست دارد، به مردم شام عرضه کند و آنان را به آنچه در آن است بخواند. مردم ساکت شدند. جوانی به نام سعید جلو آمد و اعلام آمادگی کرد. حضرت سخنش را باز فرمود. مردم ساکت ماندند و باز همان جوان جلو آمد و گفت: من صاحب قرآن هستم. حضرت قرآن را تقدیم او کرد. جوان قرآن را گرفت و نزد شامیان آمد و از آنان به نام خدا خواست و آن را بر معاویه و یارانش خواند[۱۵۱] و به آنچه در قرآن آمده، دعوت کرد. پس او را کشتند[۱۵۲].

در این هنگام علی(ع) به عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی گفت: اینک بر شامیان حمله کن. و او که آن روز دو زره پوشیده بود و دو شمشیر بر کمر داشت با همراهانش از میمنه لشکر بر شامیان حمله کرد و دلیرانه شمشیر میزد و این رجز را می‌خواند: «جز تحمل (دشواری جنگ) و توکل [به خداوند] و برگرفتن سپر و شمشیر بران چاره‌ای نمانده است، و زان پس، در آمدن و خرامیدن در صفوف اول، به همان آسانی که اشتران بر حوضچه‌های آبشخور درآیند، بخرامند.

و خداوند آنچه خواهد، به قضای خویش براند و بکند. چیزی جز صبر و توکل و سپر و نیزه و شمشیر برنده باقی نمانده است».[۱۵۳].

بسیاری، نبرد ابن بدیل را با دو زره و دو شمشیر گزارش کرده‌اند و رجزی را که می‌خواند. برخی مصراع پنجم [۱۵۴] و برخی مصراع دوم[۱۵۵] را نقل نکرده‌اند. بعضی با سندی دیگر از نبرد وی گفته و تنها بیت اول[۱۵۶] و یا سه مصراع اول آن را آورده‌اند[۱۵۷].

عبدالله هم چنان حمله می‌کرد تا آنجا که کنار معاویه رسید با کسانی که با او تا پای جان و مرگ بیعت کردند. معاویه به سپاهش دستور داد همگی آهنگ عبدالله کنند و در همان حال به حبیب بن مسلمۀ فهری که در میسرۀ معاویه بود پیام داد با همۀ همراهان خود بر عبدالله حمله آورند.

مردم با یکدیگر درافتادند و هر دو گروه یعنی جناح راست لشکر عراق و جناح چپ لشکر شام سخت کوشیدند. عبدالله بن بدیل هم چنان دلیرانه شمشیر میزد تا آنجا که معاویه را از جای گاهش عقب راند. عبدالله فریاد کشید: ای انتقام گیرندگان عثمان! و منظور برادرش عثمان[۱۵۸] بود که در آن جنگ کشته شده بود.

ولی معاویه و یارانش پنداشتند مقصود او عثمان بن عفان است، و معاویه که از جای گاهش بسیار دور شده بود بازگشت و بر خود بیمناک شد و برای بار دوم و سوم برای حبیب بن مسلمه پیام فرستاد و از او یاری و مدد خواست و حبیب با همۀ افراد جناح چپ سپاه معاویه به جناح راست سپاه عراق حمله کرد و آن را از هم گسیخت، تا آنجا که همراه عبدالله فقط صد مرد از قاریان قرآن باقی ماند که پشت به یکدیگر داده و از خود دفاع می‌کردند و ابن بدیل هم چنان خود را در معرکه انداخته و مصمم بر کشتن معاویه بود و آهنگ جای گاهش را داشت و به سوی او پیش روی می‌کرد، تا آنجا که نزدیک معاویه رسید و عبدالله بن عامر همراه معاویه ایستاده بود. معاویه خطاب به مردم بانگ برداشت: ای وای بر شما اینک که از سلاح عاجزید، سنگ و پاره سنگ زنید. و مردم شروع به سنگ و پاره سنگ زدن بر او کردند، چندان که سخت زخمی‌اش کردند و بر زمین افتاد، آن‌گاه با شمشیرهای خویش بر او هجوم آوردند و کشتندش.

در این هنگام معاویه و عبدالله بن عامر آمدند و کنار جسدش ایستادند.

عبدالله بن عامر که عبدالله بن بدیل از پیش در زمرۀ دوستان راستین او بود نخست عمامۀ خود را بر چهرۀ وی افکند و برایش رحمت‌ طلبید.

معاویه گفت: چهره‌اش را بگشا. ابن عامر گفت: نه به خدا سوگند تا جان در تن من باشد او مثله نمی‌شود. معاویه گفت: چهره‌اش را بگشای که او را به تو بخشیدیم و مثله نخواهد شد. ابن عامر چهرۀ او را گشود. معاویه گفت: سوگند به پروردگار کعبه که این قوچ آن قوم است. بار خدایا! مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی هم پیروز گردان. سپس گفت: به خدا سوگند مثل این مرد همان گونه است که آن شاعر سروده است: «مرد جنگ اگر جنگ به او دندان نشان می‌دهد، او هم به آن دندان نشان می‌دهد و می‌گزدش؛ و اگر جنگ دامن بر کمر زند، او هم دامن بر کمر می‌زند. و چون دیدارش با مرگ به اندازۀ دستی می‌رسید و بسی نزدیک می‌‌شد، وی از تأخیر مرگ رنجیده خاطر می‌شد. چنان شرزه شیری که از شرف خود دفاع می‌کرد، آماج تیرهای مرگ شد و زود به خاک افتاد و خونش ریخت».

معاویه بعد گفت: افزون بر مردان خزاعه، زنان آن قبیله هم اگر بتوانند با من بجنگند، خواهند جنگید[۱۵۹].

هنگام کشته شدن عبدالله، شامیان بر عراقیان برتری یافتند و عراقیان جناح راست، از هم گسیختند و سخت عقب نشستند. علی(ع) سهل بن حنیف را فرمان داد تا همراهانش را جلو آورد تا جناح راست را دریابند و یاری رسانند[۱۶۰].

برخی، تمثیل شهامت عبدالله بن بدیل را در این شعر معاویه نقل کرده‌اند[۱۶۱]. رشادت‌های تحسین آفرین ابن بدیل باعث شد دیگر دلاوران صفین در رجزهای خود از او به نیکی یاد کنند. سلیمان بن صرد هنگام رویارویی با سپاه شام که در جمع آنان حوشب ذوظلیم بود و رجز می‌خواند، حمله کرد و این گونه رجز می‌خواند: «ای قبیلۀ یمانی که به جنبش در آمده اید! بدانید که ما از حوشب ذوظلیم نمی‌هراسیم؛ زیرا در میان ما قهرمان آزموده‌ای، چون ابن بدیل قرار دارد که چون شیری خشمگین است»[۱۶۲]. بعد حمله کرد و ذوالظلیم را کشت. سلیمان بن صرد، قاتل حوشب بود[۱۶۳].

حمله و درگیری بین دو سپاه اوج گرفت و عبدالله بن بدیل و حوشب ذوالظلیم کشته شدند. بعد از آن عدی بن حاتم حمله کرده و در رجزی می‌گفت:

أَ بَعْدَ عَمَّارٍ وَ بَعْدَ هَاشِمٍوَ ابْنِ بُدَيْلٍ صَاحِبِ الْمَلَاحِمِ
تَرْجُو الْبَقَاءَ مِنْ بَعْدُ يَا ابْنَ حَاتِمٍ
آیا بعد از شهادت عمار، سپس هاشم (ابن عتبه) و عبدالله ابن بدیل، شهسوار میدان‌های نبرد. انتظار زندگی داری؟ ای فرزند حاتم!

عدی چنان جنگید که یک چشمش نابینا شد[۱۶۴].

آنان دلاورمردانی بودند که از دل وجان در دفاع از علی(ع) جنگیدند؛ برخی شهید و برخی جانباز و جمعی در سوگ عزیزان خود نشستند. رحمت خدا بر آنان باد.[۱۶۵]

خیرخواهی عبدالله در آخرین لحظات

عبدالله پیش از مرگش در صفین درحالی که هنوز رمقی داشت، اسود بن طهمان خزاعی از کنارش گذشت و به او گفت: به خدا سوگند بر زمین افتادن و کشته شدن تو بر من بسیار گران است و به خدا سوگند اگر تو را دیده بودم با تو مواسات و از تو دفاع میکردم و اگر دیده بودم چه کسی به تو چنین ضربه زده، دوست می‌داشتم دست از سرش برندارم تا او را بکشم یا وی مرا به تو ملحق سازد. اسود پیاده شد و کنارش نشست و گفت: ای عبدالله! خدایت رحمت کناد؛ به خدا سوگند، همسایه همواره از گزند تو ایمن بود و از کسانی بودی که فراوان خدا را یاد می‌‌کردی اینک خدایت رحمت کناد مرا اندرزی بده.

عبدالله گفت: نخست تو را به پرهیزگاری و بیم از خداوند سفارش می‌کنم و سپس به خیرخواهی امیرالمؤمنین(ع) و این که همراهش بجنگی تا حق آشکارا پیروز شود یا تو به خداوند ملحق شوی. سلام مرا هم به امیرالمؤمنین(ع) ابلاغ کن و به او بگو: در این آوردگاه چندان نبرد کن تا آن را پشت سرت بگذاری و هرکس شب را به صبح آوَرد و آوردگاه پشت سرش باشد، پیروز خواهد بود. و چیزی نگذشت که عبدالله شهید شد.

اسود، نزد علی(ع) آمد و موضوع را به او گفت. حضرت فرمود: «خدایش رحمت کناد! تا هنگامی که زنده بود همراه ما با دشمن مان جنگ و جهاد کرد و هنگام مرگ هم برای ما خیرخواهی کرد»[۱۶۶]

در وقعة صفّین این جریان را مربوط به عبدالله بن کعب می‌داند [۱۶۷] که یکی از شهدا و پرچم‌داران بنی نهد بود.[۱۶۸] همۀ این رادمردان، خیرخواه و مطیع فرمان امیرالمؤمنین بودند و این قسمت دربارۀ برخی از آنان است.

عبدالله بن بدیل با این همه رشادت و اخلاص در حدود ربیع الاول ۳۷ در صفّین به شهادت رسید و علی از او راضی بود. رحمت خدا بر او باد.[۱۶۹]

شعر امیرالمؤمنین در قدردانی از شهدای صفّین

چهار بیت از امیرالمؤمنین(ع) در بزرگداشت شهدای صفّین نقل شده که به نقلی: عبدالله بن بدیل بن ورقاء‌ نیز جزو آنان است. این شعر نقل‌‌‌های متفاوت و درنتیجه تفسیرهای مختلف دارد:

جَزَی اللَّهُ خَیْراً عُصْبَـةً أَیَّ عُصْـبَـةٍحِـسَانَ وُجُـوهٍ صُـرِّعُـوا حَوْلَ هَاشِمٍ
شَـقِیـقٌ وَ عبـدالله مِنْـهُـمْ وَ مَعْـبَدٌوَ نَبْـهَانُ وَ ابْـنَا هَاشِمٍ ذِی الْمَکَـارِمِ
وَ عُـرْوَةُ لَا یَنْـأَی وَ قَـدْ کَـانَ فَارِساًإِذَا الْحَـرْبُ هَاجَتْ بِالْقَنَاءِ وَ الصَّوَارِمِ
إِذَا اخْتَلَفَ الْأَبْطَالُ وَ اشْتَبَکَ الْقَـنَـاوَکَانَ حَـدِیثُ الْقَوْمِ ضَرْبَ الْجَمَاجِـمِ
نَحْن‌ُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهرِبِکل‌ِّ یعْبُوب‌ٍ شَدیدِ الاَسرِ
خدا پاداش نیک به‌آن گروه بدهد! چه گروهی! با قیافه‌های نورانی در اطراف هاشم به خاک افتادند.

«شقیق»، «عبدالله»، «معبد»، «نبهان» و دو فرزند شایسته هاشم. «عروه» از آنان دور نشد. او مردی قهرمان بود به خصوص وقتی جنگ نیزه و شمشیرها درگرفت. آری، عروه هنگامی که قهرمانان به جان هم میافتادند و نیزه‌ها درهم میدوید، قهرمان بود و دلاوری‌های او و ریختن کاسۀ سرها را همه برای هم تعریف می‌کردند و موضوع روز بود[۱۷۰]

شقیق را شقیق بن ثور عبدی دانسته‌اند[۱۷۱]، که در صفین حضوری فعال داشت و بعد از هاشم بن عتبه پرچم‌داری را به عهده گرفت که هاشم را مثله نکنند و جنگید تا کشته شد[۱۷۲].

معبد و تبهان[۱۷۳] یا نبهان نیز ناشناخته هستند. در نسخه‌ای از دیوان حضرت، سفیان[۱۷۴]، و در نقلی، سلمان آمده است[۱۷۵].

در کتاب عبیدالله بن ابی رافع همۀ آنان را از قبیلۀ اسلم دانسته، به نام‌های برید، عبدالله، منقذ، و عروه فرزندان مالک[۱۷۶].

در اسد الغابه، عروة بن مالک اسلمی را جزو صحابه دانسته[۱۷۷] و ابن حجر نیز او را از صحابه شمرده است و از ابن سعد و بارودی نقل کرده: عروه اسلمی در نبرد صفین با علی(ع) بود. سپس مطلب کتاب عبیدالله بن ابی رافع و دو بیت شعر آن آورده است[۱۷۸]. ما نقل کردیم که هفت فرزند نجی بن سلمه در صفین به شهادت رسیدند درحالی که در کتاب‌های مربوط به جنگ صفین چنین مطلبی نیست. بنابراین، وجود نام‌های ناشناخته و شهادت آنان بعید نیست.

در نقل وقعة صفین گروه را اسلمی؛ یعنی از قبیلۀ اسلم دانسته است. در بیت دوم، یزید، عبدالله، بشر، معبد، سفیان و دو فرزند هاشم و در بیت سوم نیز عروه معرفی شده‌اند[۱۷۹]

بر این مبنا که اشعار یاد شده در دیوان امیرالمؤمنین آمده و کتاب‌های وقعة صفین و عبیدالله بن ابی رافع نیز گزارش داده‌اند که اشعار از حضرت علی(ع) است، باید در انتسابش به دیگران تردید کرد.

حبیب الله خوئی بعد از نقل اشعار از وقعة صفین و دیوان حضرت با تفاوتی گوید:

در شرح میبدی بر اشعار دربارۀ اسامی شهدا می‌خوانیم: هاشم بن عتبه که پرچم را به دست داشت جنگید تا کشته شد؛ بعد حمزة بن مالک همدانی آن را گرفت و جنگید تا کشته شد؛ بعد شقیق بن ثور عبدی جنگید او نیز کشته شد؛ سپس عتبة بن هاشم پرچم را به دست گرفت تا به شهادت رسید. بعد ابوالطفیل عامر بن واثله کنانی پرچم را گرفت و جنگید و برگشت آن‌گاه عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی پرچم را گرفت و جنگید تا کشته شد و بعد از او عمرو بن حمق به میدان آمد و این اشعار را خواند[۱۸۰]. در نقل مناقب، بعد از هاشم بن عتبه، سفیان بن ثور شهید می‌شود و بعد عتبة بن هاشم مرقال و بعد ابوالطفیل پرچم را می‌گیرد و آن‌گاه ابن بدیل که شهید می‌شود. بیت اول شعر را از قول عمرو بن حمق نقل کرده است[۱۸۱]. اما همان گونه که بیان شد اشعار از حضرت است. البته شقیق بن ثور درسال ۶۴ درگذشت[۱۸۲]. در نتیجه سفیان‌ بن‌ ثور به شهادت رسیده نه شقیق‌ بن‌ ثور.

به هرحال، در این اشعار حضرت، جمعی از شهدای صفین معرفی شده‌اند و بزرگ‌ترین معرکه کنار پرچم‌دار بزرگ صفین، هاشم مرقال بوده که گروه زیادی به شهادت رسیدند. رحمت خدا بر آنان باد.[۱۸۳]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۴.
  2. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸۱.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۹.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۸.
  5. "بر ناتوانان و بیماران و آنان که چیزی برای بخشیدن (به راه و راهیان جهاد) نمی‌یابند چون خیرخواه خداوند و پیامبرش باشند گناهی نیست؛ (آری) بر نیکوکاران ایرادی نیست و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است * و نه بر کسانی که چون نزد تو آمدند تا آنان را سوار کنی گفتی چیزی نمی‌یابم تا بر آن سوارتان کنم؛ بازگشتند در حالی که چشم‌هاشان لبریز از اشک بود از غم اینکه چیزی نمی‌یافتند تا (در این راه) ببخشند * ایراد تنها بر کسانی است که با آنکه توانگرند، از تو اجازه (ی ترک جهاد) می‌خواهند؛ به این خشنودند که با واپس‌ماندگان (جهاد، از زنان و کودکان) همراه باشند و خداوند بر دل‌های آنان مهر نهاده است از این رو (چیزی) نمی‌دانند" سوره توبه، آیه ۹۱-۹۳.
  6. مرحوم طبرسی درباره شأن نزول این آیات می‌فرماید: آیه اول درباره عبد الله بن زائده - ابن ام مکتوم معروف -که نابینا بود، نازل شد. وی به نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا! من پیری ناتوان و نابینا و لاغر اندام هستم و کسی را هم که دستم را در راه‌ها بگیرد، ندارم. آیا به من اجازه ماندن در شهر را می‌دهی؟ حضرت به او پاسخ نداد تا این که این آیه نازل شد. و این سخن را ضحاک در تفسیر آیه گفته است. قتاده گفته: این آیه درباره عائد بن عمرو و یارانش نازل شد و آیه دوم درباره بکاؤون، گریه‌کنندگان معروف، نازل شد و آنها هفت نفر بودند به نام‌های: عبد الرحمن بن کعب، عقبة بن زید، عمرو بن غنمه، که از بنی نجار بودند و سالم بن عمیر، هرم بن عبد الله، عبد الله بن عمرو بن عوف و عبد الله بن مغفل که این چهار نفر از مزینه بودند. اینان به نزد رسول خدا آمده، گفتند: ای پیامبر خدا! ما را بر مرکبی سوار کن تا همراهت به جنگ بیائیم؛ چون ما مرکبی نداریم. حضرت در پاسخ شان فرمود: مرکبی ندارم. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۱۰۴).
  7. المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۹۲-۹۹۵ و ر. ک: تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۳؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۵، ص۲۷۹؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۵، ص۱۰۴.
  8. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۱۰۵-۱۰۴.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۸-۶۶۹.
  10. تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۹۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۱.
  12. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۸۰.
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۱.
  14. اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۸.
  15. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۲.
  16. الجمل، شیخ مفید، ص۱۸۲.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۲-۶۷۳.
  18. الجمل، شیخ مفید، ص۲۳۱.
  19. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۳.
  20. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۱.
  21. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۲.
  22. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۱.
  23. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵.
  24. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۸.
  25. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۲-۲۳۳.
  26. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۳-۲۳۴.
  27. "چرا با گروهی که پیمان‌های خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمی‌کنید؟ آیا از آنها می‌هراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید * با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دل‌های گروهی مؤمن را خنک گرداند" سوره توبه، آیه ۱۳-۱۴.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۴.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۵-۲۴۶.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۳-۶۷۷.
  31. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۶-۲۴۷.
  32. در برخی از منابع، عبدالله بن کعب آمده که در کتاب وقعه صفین (ص۴۵۶) نیز با همین عنوان آمده ولی در پاورقی از عبد الله بن بدیل نام برده است. (و نیز ر. ک: الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۴).
  33. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۶-۴۵۷ و نیز ر. ک: تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۶۲۲. به نظر می‌رسد با توجه به حضور معاویه و عبدالله بن عامر در بالای سر او در آخرین لحظات، قول اول صحیح باشد.
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۷-۶۷۹.
  35. أبعد عمار و بعد هاشم و ابن بدیل فارس الملاحم نرجو البقاء مثل حلم الحالم و قد عضضنا أمس بالأباهم؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۳.
  36. یا لک الحی کاسفا عصبصبا یا لک یومة یواری کوکبا یا ایها الحی الذی تذبذبا لسنا نخاف ذا ظلیم حوشبا لان فینا بطلا مجربا ابن بدیل کالهزبر مغضبا أمسی علی عندنا محبیا نفدیه بالام و لا نبقی أبا؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۱.
  37. فان یک أهل الشام أردوا بهاشم و أردوا بعمار و أبقوا لنا کلا و بایتی بدیل فارسی کل بهمة و غیث خزاعی به ندفع المحلا؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۵.
  38. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۹-۶۸۰.
  39. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۵.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۸۰-۶۸۱.
  41. «عن عبد الله بن بدیل قال: دخل سعد علی معاویه فقال له: "ما لک لم تقاتل معنا؟" فساق الحدیث إلی أن قال: فقال سعد: "ما کنت لأقاتل رجلا قال له رسول الله: " أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی". فقال معاویه: من سمع هذا معک؟" فقال: "فلان و فلان و ام سلمه". فقال معاویه: "أما انی لو سمعته منه لما قاتلت علیا". ثم قال: و فی روایة من وجه آخر أن هذا الکلام کان بینهما و هما بالمدینة فی حجة حجها معاویه، و انهما قاما الی أم سلمة فسألاها فحدثتها بما حدث به سعد، فقال معاویه: "لو سمعت هذا قبل: هذا الیوم لکنت خادما لعلی حتی یموت او أموت»؛البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۳.
  42. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۸۱.
  43. اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳.
  44. الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۲؛ اسد الغابه، دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳ و ج۳، ص۸۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، دارالکتب العلمیه، ج۳، ص۴۴۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷: أسلم مع أبیه قبل الفتح و شهد الفتح و ما بعدها و کان شریفا و جلیلا
  45. بلاذری، أنساب‌الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.
  46. أبوعبید، الأموال، ص۲۵۸؛ اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳؛ قلقشندی، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب، ص۳۲۳: بدیل بن ورقاء کتب إلیه النبی(ص) بالدعایة إلی الاسلام.
  47. الإستیعاب، ج۱، ص۱۵۰.
  48. أسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳: قال: یا بنی، هذا کتاب رسول الله(ص) فاستوصوا به، فلن تزالوا بخیر ما دام فیکم.
  49. واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳؛ طبری، تاریخ طبری، دارالتراث، ج۲، ص۶۲۵؛ بیهقی، دلائل‌النبوه، ج۴، ص۱۰۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۱، ص۲۰۲: فأتاهم بدیل‌بن‌ورقاء الخزاعی فی نفر من خزاعة و کان عیبة نصح رسول الله.
  50. راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۴۶.
  51. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۱، ص۲۰۲.
  52. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۱.
  53. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۳.
  54. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۱۵۰؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۵۲۹؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۳۵۸.
  55. اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۳.
  56. اسدالغابه، ج۱، ص۲۰۴؛ خزاعی، تخریج الدلالات السمعیه، ص۵۰۲.
  57. حمیری، قرب الإسناد، ص۱۹؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۰۹؛ همو، معانی الأخبار، ص۳۰۰؛ بلاذری، جمل من أنساب‌الأشراف، ج۱، ص۲۴۶؛ ابن اثیر، أسدالغابه، ج۲، ص۳۷۰.
  58. أسدالغابه، ج۱، ص۲۰۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۰۸.
  59. الإصابه، ج۵، ص۴۸.
  60. ابن داوود، الرجال، ص۱۹۹.
  61. مفید، الجمل، ص۱۰۳ و ۱۰۹.
  62. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.
  63. اسدالغابه، ج۲، ص۳۶.
  64. الاصابه، ج۶، ص۳۱۹.
  65. ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، مقدمه، ص۲۰.
  66. متقی هندی، کنزالعمال، ج۱، ص۳۰۶؛ اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۰۹.
  67. اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۱، ص۲۰۳.
  68. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 204 - 206.
  69. الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۳؛ اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۳۲۵؛ صالحی شامی، سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۶۳.
  70. ابن کلبی، نسب کلب و الیمن الکبیر، ص۴۵۳- ۴۵۴.
  71. رجال الطوسی، ص۴۹.
  72. رجال الطوسی، ص۷۰: عبدالله و عبدالرحمن ابن بدیل بن ورقاء، و أخوهما محمد و هم رسل النبی(ص) إلی الیمن قتلا بصفین معه(ع)
  73. مستدرک الوسائل، خاتمه، ج۸، ص۱۴۷.
  74. عبدالرزاق، المصنف، ج۱۱، ص۳۴۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۳۱۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۴۲۴.
  75. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۱۰؛ ابن حزم، جوامع السیرة و خمس رسائل اخری، ص۳۴۶.
  76. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
  77. فتوح البلدان، ص۳۹۴.
  78. زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۳۷.
  79. دهخدا، لغتنامه، ج۱۰، ص۱۵۳۵۸، واژۀ «طبسان».
  80. ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص۸۳.
  81. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۶۹.
  82. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۵؛ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۱۳.
  83. علامهٔ امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۹.
  84. رجال الطوسی، ص۲۹.
  85. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۵، ص۱۱۴.
  86. ذهبی، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۹۵؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۳۶-۱۳۷؛ همو، تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۸۰.
  87. بیهقی، شعب الإیمان، ج۶، ص۴۶۸.
  88. مزی، تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۳۲۵ – ۳۲۷؛ خزرجی انصاری، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ص۱۹۲.
  89. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷.
  90. تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۳۸۲؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، دارالفکر، ج۵، ص۳۶و ۴۶.
  91. ابن ابی شیبه، المصنف، تحقیق سعید لحام، ج۸، ص۶۹۰؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۴۹ و تحقیق زکار، ج۶، ص۱۷۴؛ تاریخ طبری، دارالتراث، ج۴، ص۳۴۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۳۹۹و ص۴۲۶.
  92. مفید، الجمل، ص۱۳۷.
  93. ابن ماکولا، الإکمال، ج۱، ص۲۲۰: و أخوه أبو عمرو بن بدیل ذکر فیمن شهد فتح مصر.
  94. بخاری، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۰۹.
  95. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۶۷.
  96. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۵۵ و تحقیق زکار، ج۶، ص۱۸۱.
  97. مفید، الجمل، ص۱۴۰.
  98. تمیمی، المحن، دارالغرب، ص۱۱۶و چاپ ریاض، ص۱۳۰.
  99. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۹.
  100. ابوعبید قاسم بن سلام، النسب، ص۲۹۰.
  101. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ امینی، الغدیر، ج۲، ص۳۶۴؛ حبیب الله خوئی، منهاج البراعه، ج۵، ص۴۵: «حَتَّى أَزَالَ مُعَاوِيَةَ عَنْ مَوْقِفِهِ وَ جَعَلَ يُنَادِي: يَا لَثَارَاتِ عُثْمَانَ! وَ إِنَّمَا يَعْنِي أَخاً لَهُ قَدْ قُتِلَ وَ ظَنَّ مُعَاوِيَةُ وَ أَصْحَابُهُ أَنَّهُ يَعْنِي عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ».
  102. عبدالرزاق، المصنف، ج۱۱، ص۲۱۳.
  103. عبدالله بن أحمد، السنه، ج۲، ص۵۵۲، ح۱۲۸۸: فقصها علی النبی(ص) فقال: «فی بطن امرأتك غلام و سیقتل شهیدا»، رجاله ثقات.
  104. آقا بزرگ، الذریعه، ج۱، ص۳۳۹ – ۳۴۰.
  105. صحاری، الأنساب، ج۲، ص۵۹۸.
  106. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 206 - 211.
  107. مفید، الجمل، ص۱۰۳و ۱۰۹.
  108. «أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَكْشِفُوا عَوْرَةً وَ لَا تُهَيِّجُوا امْرَأَةً وَ لَا تُمَثِّلُوا بِقَتِيلٍ»
  109. مفید، الجمل، ص۳۴۱- ۳۴۲.
  110. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱.
  111. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۶؛ عاصمی، العسل المصفی، حاشیه، ج۲، ص۷۰؛ حر عاملی، إثبات الهداه، ج۳، ص۳۲۳؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۲۳؛ عاملی شرف الدین، المراجعات، دارالأسوه، ص۴۲۰.
  112. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 211 - 213.
  113. «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؟»
  114. الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره؛ ص۴۳۳؛ الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة، ص۳۵: دعونی و الله أنهم تفانوا جمیعا.
  115. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۶۲.
  116. ابن مردویه، مناقب علی بن أبی طالب(ع) و ما نزل من القرآن فی علی(ع) ص۱۱۴و ۱۱۶؛ شوشتری، إحقاق الحق، الشوشتری، ج۵، ص۶۳۷.
  117. ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج۱، ص۱۰۳؛ همو، بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیه، ص۱۹۸؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۴۶؛ علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(ع)، ص۲۳۴؛ حر عاملی، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۳، ص۲۲۲؛ بیاضی، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج۱، ص۲۷۵. منبع اخیر، از کتاب اربعین ابن مردویه نقل کرده است.
  118. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۹۸.
  119. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».
  120. ابن أبی شیبه، المصنف، تحقیق کمال یوسف، ج۷، ص۵۴۵ و تحقیق سعید لحام، ج۸، ص۷۲۰؛ ابن حجر، فتح الباری، دارالمعرفه، ج۱۳، ص۴۸ و چ دیگر ص۵۷؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، دارالفکر، ج۵، ص۷۱ و چ دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۷۶.
  121. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 213 - 215.
  122. ابو عروبه حرانی، المنتقی من کتاب الطبقات، ص۱۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸ ص۶۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۸-۱۹.
  123. تمیمی، المحن، دارالغرب، ص۱۱۶.
  124. منقری، وقعة صفین، ص۹۷.
  125. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۱؛ پیکار صفین، ص۱۴۲: سِيرُوا إِلَى الْأَحْزَابِ أَعْدَاءِ النَّبِيِّ سِيرُوا فَخَيْرُ النَّاسِ أَتْبَاعُ عَلِيٍّ هَذَا أَوَانٌ طَابَ سَلُ الْمَشْرَفِيِّ وَ قَوْدُنَا الْخَيْلَ وَ هَزُّ السَّمْهَرِيِّ.
  126. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۱؛ پیکار صفین، ص۱۴۳؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۱۲۸؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۰.
  127. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 216 - 217.
  128. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.
  129. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۸.
  130. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 217 - 218.
  131. «من عَبدِ اللَّهِ عليّ أميرِالمؤمنين، إلى عَبدِ اللَّهِ بنِ بُدَيْلٍ، سلامٌ علَيكَ. أمَّا بَعْدُ؛ فإنَّهُ بَدا لِيَ المَقامُ بِشاطِىء الفُراتِ لِحمَّامِ عبد اللَّه، فليجئني عَبدُ اللَّه بِنُ عبَّاسٍ بِمَنْ مَعَهُ، وحُرَيْثَ بنَ جابِرٍ. وانظُر جُندَكَ فأقِم بِهِم بالمَكانِ الَّذي أنتَ بِهِ، وإيَّاكَ ومُواقَعَةَ أحَدٍ مِن خَيلِ العَدُوِّ حَتَّى أتقدَّمَ علَيكَ وأَذْكِ العُيونَ نَحوهُم، ولْيَكُن مَعَ عُيونِكَ مِنَ السِّلاحِ ما يُباشِرونَ بِهِ القِتالَ، ولْتَكُن عُيونُكَ الشُّجعانُ مِن جُندِكَ، فَإنَّ الجَبانَ لا يأتِيكَ بِصِحَّةِ الأمرِ. وانتَهِ إلى أمرِي ومَن قِبلَكَ بإذنِ اللَّهِ، والسَّلامُ»؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۱۳۰؛ علی احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة(ع)، ج۱، ص۳۵۸، محمود مهدوی دامغانی، ترجمۀ المعیار و الموازنه، ص۱۱۸.
  132. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 218 - 219.
  133. « يَا أَبَا عَلْقَمَةَ لَا تَبِيتُ الْقَوْمِ وَ لَا تدفف عَلَى جَرِيحِهِمْ وَ لَا تَطْلُبْ هارِبَهُم »؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.
  134. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۱ و تحقیق زکار، ج۳، ص۱۰۵.
  135. «و نه بر کسانی که چون نزد تو آمدند تا آنان را سوار کنی گفتی چیزی نمی‌یابم تا بر آن سوارتان کنم؛ بازگشتند در حالی که چشم‌هاشان لبریز از اشک بود از غم اینکه چیزی نمی‌یافتند تا (در این راه) ببخشند» سوره توبه، آیه ۹۲.
  136. قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۲؛ سیمای کارگزاران...، ج۳، ص۱۰۹- ۱۱۰.
  137. نوری، مستدرک الوسائل، خاتمه، ج۸، ص۱۴۸.
  138. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 219 - 220.
  139. وقعة صفین، ص۲۰۵؛ عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۴۱.
  140. منقری، وقعة صفین، ص۲۰۸.
  141. منقری، وقعة صفین، ص۲۳۴و ۲۴۸: فقاتلهم عبدالله بن بدیل فی المیمنة حتی انتهی إلی معاویة.
  142. وقعة صفین، ص۱۱۱؛ پرویز اتابکی، پیکار صفین، ص۱۵۶: «قَالَ عَلِيٌّ(ع) «لِيَكُنْ هَذَا الْكَلَامُ مَخْزُوناً فِي صُدُورِكُمَا لَا تُظْهِرَاهُ وَ لَا يَسْمَعْهُ مِنْكُمَا سَامِعٌ إِنَّ اللَّهَ كَتَبَ الْقَتْلَ عَلَى قَوْمٍ وَ الْمَوْتَ عَلَى آخَرِينَ وَ كُلٌّ آتِيهِ مَنِيَّتُهُ كَمَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ فَطُوبَى لِلْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَقْتُولِينَ فِي طَاعَتِهِ».
  143. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 221.
  144. ﴿أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ «چرا با گروهی که پیمان‌های خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمی‌کنید؟ آیا از آنها می‌هراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید * با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دل‌های گروهی مؤمن را خنک گرداند» سوره توبه، آیه ۱۳-۱۴.
  145. وقعة صفین، ص۲۳۴؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۸۶؛ ابن عدیم، بغیة الطلب، ج۹، ص۴۰۵۸؛ زکی صفوت، جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۳۵۲؛ دامغانی، جلوۀ تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۱.
  146. تاریخ طبری، دار التراث، ج۵، ص۱۶: و قد قاتلناهم مع النبی(ص) من مره، و هذه ثانیة.
  147. الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۳؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۲۳: و قد قاتلتموهم مع رسول الله.
  148. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 222 - 223.
  149. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۴۶۶.
  150. وقعة صفین، ص۲۰۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹.
  151. وقعة صفین، ص۲۴۴.
  152. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۴۶۷.
  153. وقعة صفین، ص۲۴۵؛ پیکار صفین، ص۳۳۵؛ محسن امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۸۷: لَمْ يَبْقَ إِلَّا الصَّبْرُ وَ التَّوَكُّلُ وَ أَخْذُكَ التُّرْسَ وَ سَيْفاً مِقْصَلٍ ثُمَّ التَّمَشِّي فِي الرَّعِيلِ الْأَوَّلِ مَشْيَ الْجِمَالِ فِي حِيَاضِ الْمَنْهَلِ.
  154. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶؛ علامه امینی، الغدیر، ج۲، ص۳۶۴.
  155. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۸۷۲؛ ابن اثیر، أسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۸۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۹؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۵۴۳؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۲۳.
  156. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۱۰ و تحقیق زکار، ج۳، ص۸۹.
  157. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.
  158. پیشتر بیان شد که منظور از عثمان، همان ابو عمرو بن بدیل است که فرستادۀ معاویه هنگام بازگشت به مصر او را کشت و در گفت‌وگو با عبید الله بن عمر از کشتن برادرش سخن می‌گوید.
  159. وقعة صفین، ص۲۴۵-۲۴۷؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶-۱۹۷؛ پرویز اتابکی، پیکار صفین، ص۳۳۷: أَخُو الْحَرْبِ إِنْ عَضَّتْ بِهِ الْحَرْبُ عَضَّهَا وَ إِنْ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقِهَا الْحَرْبُ شَمَّرَا وَ يَحْمِي إِذَا مَا الْمَوْتُ كَانَ لِقَاؤُهُ قِدَى الشِّبْرِ يَحْمِي الْأَنْفَ أَنْ يَتَأَخَّرَا كَلَيْثِ هِزَبْرٍ كَانَ يَحْمِي ذِمَارَهُ رَمَتْهُ الْمَنَايَا قَصْدَهَا فَتَقَطَّرَا.
  160. وقعة صفین، ص۲۴۵-۲۴۷؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۶-۱۹۷؛ پرویز اتابکی، پیکار صفین، ص۳۳۷.
  161. جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق ابوملحم، ج۳، ص۲۸۳؛ ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج۲، ص۴۰۳.
  162. وقعة صفین، ص۴۰۰؛ پیکار صفین، ص۵۴۸: يَا أَيُّهَا الْحَيُّ الَّذِي تَذَبْذَبَا لَسْنَا نَخَافُ ذَا ظُلَيمٍ حَوْشَبَا لِأَنَّ فِينَا بَطَلًا مُجَرَّبَا ابْنَ بُدَيْلٍ كَالْهِزَبْرِ مُغْضَبا.
  163. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۱۰.
  164. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب(ع)، ج۳، ص۱۸۱؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۵۸۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۴۰۳؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۵۸.
  165. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 223 - 227.
  166. «رَحْمَةُ اللَّهِ جَاهَدَ مَعَنَا عَدُوَّنَا فِي الْحَيَاةِ وَنَصَحَ لَنَا فِي الْوَفَاةِ »؛ دامغانی، جلوۀ تاریخ در شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۰.
  167. وقعة صفّین، ص۴۵۶. البته بیان شده در نسخه‌ای عبدالله‌ بن‌ بدیل آمده است.
  168. وقعة صفّین، ص۲۶۱.
  169. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 227 - 228.
  170. دیوان أمیرالمؤمنین(ع)، ترجمۀ مصطفی زمانی، ص۴۳۹.
  171. بحارالانوار، ج۳۴، ص۴۴۵.
  172. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۱۹.
  173. دیوان حضرت علی(ع)، ترجمۀ محمدجواد نجفی، ص۱۱۲.
  174. دیوان علی بن أبی طالب، (جامع الکبیر)، ص۱۴۷.
  175. ابن عدیم، بغیة الطلب، ج۱۰، ص۴۷۰۰ و ص۴۶۹۴، مانند کتاب عبیدالله.
  176. شرح الأخبار، ج۲، ص۳۳: برید و عبدالله منهم و منقذو عروة أبناء مالک فی الأقادم [الأکارم].
  177. ابن اثیر، أسدالغابه، چ دارالفکر، ج۳، ص۵۲۸.
  178. ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۴۰۵.
  179. وقعة صفین، ص۳۵۶: يَزِيدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بِشْرٌ وَ مَعْبَدٌ وَ سُفْيَانُ وَ ابْنَا هَاشِمٍ ذِي الْمَكَارِمِ
  180. حبیب الله خوئی، منهاج البراعه، ج۱۵، ص۳۰۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۲۱.
  181. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۱۷۵.
  182. زرکلی، الأعلام، ج۳، ص۱۷۱.
  183. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 228 - 231.