بحث:رهبری: تفاوت میان نسخهها
←الحياة ج۲
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
# رهبری در جنبههای علمی و دینی که از آن «[[مرجعیت دینی]]» یاد میشود. | # رهبری در جنبههای علمی و دینی که از آن «[[مرجعیت دینی]]» یاد میشود. | ||
# رهبری در سطح [[نیابت عام از امام در عصر غیبت]] که به نام «[[ولایت فقیه]]» معروف است. | # رهبری در سطح [[نیابت عام از امام در عصر غیبت]] که به نام «[[ولایت فقیه]]» معروف است. | ||
==سه طرح برای حلّ گره [[زعامت]] و [[رهبری]]== | |||
شکی نیست که [[پیامبر گرامی]]، [[رهبر]] و [[سرپرست]] [[جامعه اسلامی]] بود و علاوه بر زعامت [[روحانی]]، [[رهبری سیاسی]] و [[مدیریت جامعه اسلامی]] را نیز بر عهده داشت. موضعگیری او در برابر مسأله رهبری پس از خویش نمیتواند از سه صورت خارج باشد: | |||
'''طرح نخست''': تصور کنیم که پیامبر گرامی درباره مسأله رهبری، کاملاً بیتفاوت بوده و موضعگیری منفی داشته است، [[مردم]] را بلاتکلیف گذارده و مسأله رهبری را به دست تقدیر و شرائط و احوال سپرده است. | |||
و به عبارت دیگر: به [[ابتکار]] و صلاحدید مردم واگذار نموده است. | |||
این احتمال [[شایسته]] [[مقام پیامبر]] نبوده و هیچ [[خردمندی]] نمیتواند چنین اندیشهای را به [[پیامبر]] نسبت دهد و این نظر به عللی مردود است: | |||
۱- پیامبر گرامی{{صل}} که [[تکلیف]] مردم را در تمام امور مربوط به [[دنیا]] و [[آخرت]] و جهات مادی و [[معنوی]] تعیین میکند و مردم را با [[واجبات]] و [[مستحبات]] آشنا میسازد، شایسته نیست که در یک چنین امر حساس سخن نگوید و [[شیوه رهبری]] را به دست تقدیر و شرائط و احوال بسپارد. | |||
یکی از علل بقاء [[دین]] پس از [[درگذشت پیامبر]]، وجود [[حکومت صالح]] و [[دلسوز]] است که در بقاء و تثمیر [[انقلاب]] از طرق صحیح بکوشد. آیا صحیح است که پیامبر گرامی درباره چنین عاملی و نحوه تأسیس آن لب فرو بندد و تکلیف مردم را روشن نسازد. | |||
۲- خلاء و اضطرابی که از فقدان رهبر پدید میآید و [[جامعه]] را در هالهای از بهت و [[بحران]] [[زندگی]] فرو میبرد، بالاتر از آن است که با بیان کوتاه و فشردهای ترسیم گردد، خصوصاً که رهبر پیشین برای چنین روزی نقشهای از پیش ترسیم نکرده و [[سرنوشت]] جامعه را به دست اوضاع و احوال سپرده باشد. | |||
[[مورخان]] نقل میکنند که پس از [[رحلت]] پیامبر گرامی{{صل}} [[عمر]] منکر [[وفات پیامبر]] شد و گفت: او نمرده است، بلکه بسان [[موسی]] در هالهای از [[غیبت]] فرو رفته است. برای [[انکار]] [[عمر]]، تفسیرهایی شده است و ما نظر خود را درباره انکار او در بحث [[سقیفه]] بیان خواهیم کرد. ولی برخی چنین میاندیشند که خلأ و [[بحرانی]] که از فقدان [[قائد]]، دامنگیر [[جامعه اسلامی]] شده بود، عمر را بر آن داشت که [[درگذشت پیامبر]] را انکار کند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۳.</ref>. | |||
به خاطر همین خلأ بود که [[انصار]] از [[ترس]] موقعیت خود دست به تأسیس سقیفه زدند و تا آنجا کوشیدند که لااقل جای پایی در مسأله [[حکومت]] و [[زمامداری]] داشته باشند و موضوع دو رئیسی را پیش کشیدند. | |||
در فصل بیست و دوم به روشنی ثابت خواهد شد که هر یک از [[خلفاء]] به خاطر ترس از خلأ و [[اختلاف]] و دو دستگی، [[جانشین]] خود را تعیین میکردند و لذا عمر به وسیله [[ابوبکر]] [[انتخاب]] گردید و [[عثمان]] از طریق شورای شش نفری که خود [[خلیفه]] اعضاء آن را تعیین کرده بود، برگزیده شد. | |||
از این جهت نمیتوان چنین [[فکری]] را به [[پیامبر]] نسبت داد و او را درباره مسأله حکومت و زمامداری بیتفاوت قلمداد کرد، در حالی که به روشنی [[احساس]] میکرد که عوامل ضد [[انقلاب]] در [[روح]] و روان افراد [[جامعه]] لانه گزیده است، چه بسا اگر حکومت مقتدری روی کار نباشد، انقلاب [[سرکوب]] گردد و [[مردم]] را به [[دوران جاهلیت]] بازگرداند. | |||
فردی که به تأسیس دبستان و دبیرستان و یا درمانگاهی دست میزند، هرگز از [[فکر]] آن بیرون نمیرود که کاری بکند که این مؤسسه پس از درگذشت او باقی بماند و به [[خدمت]] خود ادامه دهد و لذا هر فردی به گونهای برای ادامه و بقاء مؤسسۀ خود طرح و نقشهای میریزد. | |||
علاقه [[پیامبر گرامی]] به بقاء [[دین]] بالاتر از آن است که این مثالها و نمونهها بیانگر آن باشد، پیامبر گرامی در بستر [[بیماری]] از فکر موضوع [[نبرد با رومیان]] بیرون نمیرفت و هر موقع حال وی کمی مساعد میشد از حرکت سپاهی که برای مقابله با [[رومیان]] ترتیب داده بود، سراغ میگرفت و [[اصرار]] میورزید که [[سپاه]] هرچه زودتر [[مدینه]] را به [[عزم]] [[سرزمین فلسطین]] ترک گوید<ref>طبقات، ابن سعد، ج۲، ص۱۹۰.</ref>. | |||
آیا [[پیامبری]] که در حال [[بیماری]] از [[فکر]] [[دشمن]] و مقابله با آن بیرون نمیرفت، [[شایسته]] است که موضوع [[رهبری]] و [[حکومت]] و [[زمامداری]] را که عامل مهم بقاء [[دین]] و اجراء [[دستورات]] آنست، به دست [[فراموشی]] بسپارد؟ آیا صحیح است که بگوئیم: آنچه برای [[پیامبر]] اهمیت داشت، [[نگهبانی از دین]] در دوران [[حیات]] او بود و اما [[آینده]] دین پس از درگذشت او برای وی مطرح نبود؟ | |||
[[اخلاص]] بینظیر پیامبر در نشر و گسترش دین، زحمات توان فرسائی که در راه اصل [[دعوت]] کشیده بود، خونهایی که [[خاندان]] و [[یاران]] او در راه پرورش نهال دین داده بودند، مانع از آن بود که پیامبر برای بقاء دین و آینده دعوت، فکر و اندیشهای نکند. و در حالی که او در بستر بیماری بود، قلم و دواتی خواست تا نامهای بنویسد که دیگر کسی پس از وی [[گمراه]] نشود<ref>صحیح بخاری، کتاب العلم، ج۱، ص۲۱.</ref>. | |||
این دلائل و دهها دلائل نظیر آن، ما را بر آن میدارد که این طریق را به روی [[پیامبر گرامی]] مسدود بدانیم و درباره او چنین احتمال را ندهیم. | |||
'''طرح دوم''': فرضیه و [[تئوری]] نخست منفی و [[رسوا]] نیست، ولی نقاط [[ضعف]] این فرضیه بر فرد [[بینا]] و [[آگاه]] از [[زندگی پیامبر]] و شرائطی که بر یاران زبده او حکومت میکرد پوشیده نیست؛ زیرا: | |||
اولاً: اگر [[قیادت]] و رهبری در [[اسلام]] پس از [[درگذشت پیامبر]]، بر اساس [[سیستم]] [[شورا]] بود چرا پیامبر گرامی در سخنان خود، در مواقع مقتضی به آن تصریح نکرد و [[مردم]] را با خصوصیات و حدود آن آشنا نساخت، تا آنان را به [[واقعیت]] و ماهیت این نوع از حکومت [[راهنمایی]] کند، و گروهی را که جز با [[نظام]] قبائل و عشایری و [[پدرسالاری]]، با هیچ نظام دیگری انس و [[الفت]] نداشتند، [[رهبری]] نماید؟ | |||
نه تنها باید در این مورد تصریح کند، بلکه باید علاوه بر تصریح لفظی، [[امت اسلامی]] را با یک رشته عملیات تمرینی برای اجراء [[شیوه حکومت]] شورائی آماده سازد، و بسان استادی که با طرح مسائل تمرینی به شاگردان خود ورزیدگی میبخشد، او نیز باید یک چنین ورزیدگی در نخستین گروندگان خود ایجاد کند. و از این طریق، [[مشکلات]] کار و راه حل آن را بیاموزد، و باید در طول [[حکومت]] خود کراراً رئیسی را از طریق [[شورا]] برگزیند تا حدود و مشخصات و [[حل مشکلات]] آن را در [[اختیار]] [[امت]] بگذارد. | |||
ولی وقتی ما صفحات [[تاریخ]] [[زندگی پیامبر]] را ورق میزنیم نه چنین تصریح و سخنی از [[پیامبر]] میشنویم و نه تمرینی از او [[مشاهده]] میکنیم. | |||
اگر موضعگیری پیامبر درباره مسأله حکومت جنبه مثبت داشت و شیوة حکومت او بر اساس [[سیستم]] شورا بود، چرا نظریه خود را در [[کتاب و سنت]] بیان نکرده و چرا یکبار هم، رئیسی را از طریق شورا برنگزیده است؟ | |||
در اینجا ممکن است گفته شود که در [[کتاب خدا]]، دو [[آیه]] درباره موضوع شورا وارد شده است آیا [[فکر]] نمیکنید که [[هدف]] از این دو آیه، بیان [[شکل حکومت]] پس از [[پیامبر اسلام]] بوده است؟ این دو مورد عبارتند از: | |||
{{متن قرآن|وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}}<ref>«و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.</ref>. | |||
{{متن قرآن|وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ}}<ref>«و آنان که (فراخوان) پروردگارشان را اجابت کردهاند و نماز را بر پا داشتهاند و کارشان رایزنی میان همدیگر است و از آنچه روزیشان دادهایم میبخشند» سوره شوری، آیه ۳۸.</ref>. | |||
ولی دقت در مفاد هر دو آیه میرساند که این [[آیات]] مربوط به موضوع [[قیادت]] و رهبری نیست. آیۀ نخست خطاب به پیامبر است که [[رئیس]] مسلم [[اسلام]] بوده است، چنین رئیسی باید جلسه [[مشورت]] تشکیل دهد، و افراد را [[دعوت]] کند و از آنان نظر بخواهد، سپس پس از شنیدن نظر آنان خود تصمیم بگیرد و با [[عزم راسخ]] به [[خدا]] [[توکل]] کند و نظر خود را اجراء نماید. | |||
این [[آیه]] ناظر به محیطی است که اسلام، رئیس مسلمی دارد و [[مسلمانان]] از موضوع [[زعامت]] فارغ شدهاند، و به [[فرمان]] [[زعیم]]، جلسه مشورت تشکیل شده است و زعیم باید نظرخواهی و رأیگیری کند و آراء را روی هم بریزد و آنچه [[مصلحت]] است، برگزیند. و دست رئیس در این قسمت به اندازهای باز است که چه بسا ممکن است مصلحت را در جانب [[اقلیت]] تشخیص دهد، چه بسا ممکن است هر دو نفر را کنار بگذارد و نظر سومی را برگزیند. | |||
بنابراین، مفاد آیه مربوط به محیطی است که زعیمی وجود دارد. اما محیطی که اساساً زعیمی در آن وجود ندارد و مسلمانان با [[بحران]] خلأ زعیم روبرو هستند، هرگز آیه ناظر به چنین اوضاع و احوالی نیست. | |||
پاسخ آیه روشنتر از آیه نخست است؛ زیرا این آیه به [[حکم]] ضمیر و امرهم مربوط به امور شخصی و [[زندگی]] مسلمانان است، نه امور کلی و زعامت جهانی. | |||
به عبارت روشنتر: این آیه مربوط به امور خود مسلمانان است و آشکارا دستور میدهد که مسلمانان در امور مربوط به خویش!! مشورت نمایند. ولی آیا زعامت و [[رهبری]] نیز از امور مربوط به آنان است یا از امور مربوط به خداست، با چنین شکی نمیتوان آیه را [[شاهد]] بر [[لزوم]] [[پیروی]] از [[سیستم]] [[شورا در حکومت]] آورد. | |||
به عبارت فشردهتر: هرگاه موضوع [[قیادت]] و رهبری از امور انتخابی از جانب خدا باشد، چنین موضوعی از مفاد آیه خارج خواهد بود؛ زیرا موضوع رهبری بسان [[رسالت]] و [[نبوت]] یا [[نماز]] و [[روزه]] از امور مربوط به خدا خواهد بود. ولی اگر از [[امور اجتماعی]] باشد که [[انتخاب]] آن مربوط به خود [[امت]] است، در این صورت موضوع [[زعامت]] در مفاد [[آیه]] داخل نخواهد بود. با چنین [[شک و تردید]] نمیتوان آیه را بر موضوع [[حکومت]] تطبیق نمود. | |||
'''دو [[گواه]] روشن''' | |||
#روشنترین گواه بر اینکه این دو آیه مربوط به زعامت و [[رهبری]] نیست، این است که [[پیامبر گرامی]] هرگز این دو آیه را در مورد [[تعیین حاکم]] پیاده نکرده است، بلکه مجموع مشورتهای [[پیامبر]] که [[تاریخ]]، آنها را ضبط کرده است، مربوط به امور نظامی و [[جنگی]] است که آیا [[جنگ]] کنیم یا نکنیم و [[شورای نظامی]] [[بدر]] مربوط به این قسمت بود<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۱۵.</ref>. قسمتی از آن مربوط به [[شیوۀ جنگ]] و [[نبرد]] است که آیا در [[مدینه]] بمانیم و جنگ کنیم یا در خارج از [[شهر]] به نبرد بپردازیم چنانکه شورای نظامی [[احد]] مربوط به این قسمت بود<ref>سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۳.</ref>. در [[نبرد احزاب]]، شورای نظامی برای شیوه [[دفاع]] از مدینه تشکیل گردیده بود<ref>تاریخ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۲.</ref>. در جنگ [[طائف]] به خاطر یادآوری برخی از افسران، ستاد نبرد از نقطهای به نقطه دیگر منتقل شد<ref>مغازی واقدی، ج۳، ص۹۲۵.</ref>. در مجموع مشاورههای پیامبر، موردی پیدا نمیشود که پیامبر در [[انتخاب رئیس]] برای منطقهای با سپاهی از در [[مشورت]] وارد شود، مع الوصف چگونه میتوان گفت که این [[آیات]] بیانگر [[شیوه حکومت]] در [[اسلام]] است؟ | |||
#هرگاه موضعگیری پیامبر درباره [[قیادت]] و رهبری، موضعگیری مثبت از طریق تثبیت [[سیستم]] [[شورا در حکومت]] بود، [[شایسته]] بود که طرفین [[مخاصمه]] در [[سقیفه بنی ساعده]] به این اصل [[تمسک]] جویند و یادآور شوند که پایه حکومت در اسلام را [[شور]] و مشورت تشکیل میدهد، و از این جهت باید به شور و مشورت بپردازیم، تا ببینیم چه کسی برای حکومت و رهبری لایق و شایسته است، در صورتی که [[مهاجر]] و [[انصار]] به چنین اصلی تمسک نجستهاند. [[شگفتی]] از نویسندهای است که میخواهد بگوید: شاید علت این که مهاجر به [[اصل شورا]] [[تمسک]] نکردند. به خاطر پایمال کردن شانس [[سعد بن عباده]] بود که اگر [[گزینش]] بر اساس [[شورا]] بود قطعاً او برگ برنده داشت، از آن جهت گروه [[مهاجر]] لب فرو بستند و نامی از شورا نبردند. | |||
پاسخ این احتمال بسیار واضح است؛ زیرا اگر مهاجر به خاطر پایمال کردن [[حق]] سعد، لب فرو بستند و [[مردم]] را به [[اصل شورا]] توجه ندادند، چرا [[انصار]] از یک چنین اصل که صددرصد به نفع آنان بود، [[غفلت]] ورزیدند و از آن یادی نکردند؟ | |||
این دو [[گواه]] و گواههای دیگر، [[شهادت]] میدهند که موضعگیری [[پیامبر]] درباره [[سیستم حکومت]] هرگز بر اساس [[سیستم]] شورا نبوده است و لذا خلفای بعدی هر کدام [[خلیفه]] و [[جانشین]] خویش را شخصاً تعیین کردند. مثلاً [[عمر]] به وسیله [[ابوبکر]]، و [[عثمان]] به وسیلۀ شورای فرمایشی عمر برگزیده گردید و پس از درگذشت [[امام علی]]{{ع}} مسأله [[رهبری]] به صورت [[سلطنت]] موروثی درآمد، و تا [[قرن هفتم]] [[اسلامی]] که به وسیلۀ [[سربازان]] [[مغول]] بساط [[خلافت اسلامی]] در [[بغداد]] برچیده گردید احدی دم از [[شور]] و [[مشورت]] نزد. | |||
'''طرح سوم''': پس از [[ابطال]] این دو فرضیه، راه سومی بیش باقی نیست و آن اینکه پیامبر برای [[حفظ]] و صیانت [[دعوت]] خویش راه [[وصایت]] و [[تعیین جانشین]] را برگزیده است و این نظر با نگرش [[شیعی]] کاملاً موافق است و [[شیعه]] نیز به دنبال آن میباشد و [[دلائل نقلی]] که در بحث [[آینده]] آنها را منعکس خواهیم کرد، این نظریه را به صورت روشنی ثابت مینماید.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۱۴۸.</ref>. | |||
==الحياة ج۲== | ==الحياة ج۲== |