بحث:رهبری
ابهامزدایی
«رهبری» مفهومی شناور و دارای مراتب و درجاتی است و در نهایت، دارای معانی متعدد بسته به زاویه دید نسبت به این مفهوم.
از جمله این معانی موارد ذیلاند:
- رهبری همه جانبه جامعه اسلامی که در فرهنگ شیعه امامیه از آن به «امامت» و «ولایت» تعبیر میشود و در عرف اهل سنت «خلافت» مینامند.
- رهبری در سطح اداره امور دولتی که میتوان از آن به نام «حکومت»، «دولت» یا «رهبری سیاسی».
- رهبری در سطح اداره امور یک گروه انسانی که به آن «مدیریت» اطلاق میکنند.
- رهبری در سطح محدودی از بخشهای گوناگون جامعه و داری محدودیت خاصی؛ به عنوان مثال: در امور مرتبط با احزاب لازم است قید خاص آورده شود و بگوییم: «رهبری حزب»، و در بخش نظامی: رهبری نظامی (فرماندهی) و در بخش اقتصادی و آموزشی، به همین منوال.
- رهبری در جنبههای علمی و دینی که از آن «مرجعیت دینی» یاد میشود.
- رهبری در سطح نیابت عام از امام در عصر غیبت که به نام «ولایت فقیه» معروف است.
سه طرح برای حلّ گره زعامت و رهبری
شکی نیست که پیامبر گرامی، رهبر و سرپرست جامعه اسلامی بود و علاوه بر زعامت روحانی، رهبری سیاسی و مدیریت جامعه اسلامی را نیز بر عهده داشت. موضعگیری او در برابر مسأله رهبری پس از خویش نمیتواند از سه صورت خارج باشد:
طرح نخست: تصور کنیم که پیامبر گرامی درباره مسأله رهبری، کاملاً بیتفاوت بوده و موضعگیری منفی داشته است، مردم را بلاتکلیف گذارده و مسأله رهبری را به دست تقدیر و شرائط و احوال سپرده است. و به عبارت دیگر: به ابتکار و صلاحدید مردم واگذار نموده است. این احتمال شایسته مقام پیامبر نبوده و هیچ خردمندی نمیتواند چنین اندیشهای را به پیامبر نسبت دهد و این نظر به عللی مردود است:
۱- پیامبر گرامی(ص) که تکلیف مردم را در تمام امور مربوط به دنیا و آخرت و جهات مادی و معنوی تعیین میکند و مردم را با واجبات و مستحبات آشنا میسازد، شایسته نیست که در یک چنین امر حساس سخن نگوید و شیوه رهبری را به دست تقدیر و شرائط و احوال بسپارد. یکی از علل بقاء دین پس از درگذشت پیامبر، وجود حکومت صالح و دلسوز است که در بقاء و تثمیر انقلاب از طرق صحیح بکوشد. آیا صحیح است که پیامبر گرامی درباره چنین عاملی و نحوه تأسیس آن لب فرو بندد و تکلیف مردم را روشن نسازد.
۲- خلأ و اضطرابی که از فقدان رهبر پدید میآید و جامعه را در هالهای از بهت و بحران زندگی فرو میبرد، بالاتر از آن است که با بیان کوتاه و فشردهای ترسیم گردد، خصوصاً که رهبر پیشین برای چنین روزی نقشهای از پیش ترسیم نکرده و سرنوشت جامعه را به دست اوضاع و احوال سپرده باشد. مورخان نقل میکنند که پس از رحلت پیامبر گرامی(ص) عمر منکر وفات پیامبر شد و گفت: او نمرده است، بلکه بسان موسی در هالهای از غیبت فرو رفته است. برای انکار عمر، تفسیرهایی شده است و ما نظر خود را درباره انکار او در بحث سقیفه بیان خواهیم کرد. ولی برخی چنین میاندیشند که خلأ و بحرانی که از فقدان قائد، دامنگیر جامعه اسلامی شده بود، عمر را بر آن داشت که درگذشت پیامبر را انکار کند[۱]. به خاطر همین خلأ بود که انصار از ترس موقعیت خود دست به تأسیس سقیفه زدند و تا آنجا کوشیدند که لااقل جای پایی در مسأله حکومت و زمامداری داشته باشند و موضوع دو رئیسی را پیش کشیدند.
در فصل بیست و دوم به روشنی ثابت خواهد شد که هر یک از خلفاء به خاطر ترس از خلأ و اختلاف و دو دستگی، جانشین خود را تعیین میکردند و لذا عمر به وسیله ابوبکر انتخاب گردید و عثمان از طریق شورای شش نفری که خود خلیفه اعضاء آن را تعیین کرده بود، برگزیده شد. از این جهت نمیتوان چنین فکری را به پیامبر نسبت داد و او را درباره مسأله حکومت و زمامداری بیتفاوت قلمداد کرد، در حالی که به روشنی احساس میکرد که عوامل ضد انقلاب در روح و روان افراد جامعه لانه گزیده است، چه بسا اگر حکومت مقتدری روی کار نباشد، انقلاب سرکوب گردد و مردم را به دوران جاهلیت بازگرداند. فردی که به تأسیس دبستان و دبیرستان و یا درمانگاهی دست میزند، هرگز از فکر آن بیرون نمیرود که کاری بکند که این مؤسسه پس از درگذشت او باقی بماند و به خدمت خود ادامه دهد و لذا هر فردی به گونهای برای ادامه و بقاء مؤسسۀ خود طرح و نقشهای میریزد.
علاقه پیامبر گرامی به بقاء دین بالاتر از آن است که این مثالها و نمونهها بیانگر آن باشد، پیامبر گرامی در بستر بیماری از فکر موضوع نبرد با رومیان بیرون نمیرفت و هر موقع حال وی کمی مساعد میشد از حرکت سپاهی که برای مقابله با رومیان ترتیب داده بود، سراغ میگرفت و اصرار میورزید که سپاه هرچه زودتر مدینه را به عزم سرزمین فلسطین ترک گوید[۲]. آیا پیامبری که در حال بیماری از فکر دشمن و مقابله با آن بیرون نمیرفت، شایسته است که موضوع رهبری و حکومت و زمامداری را که عامل مهم بقاء دین و اجراء دستورات آنست، به دست فراموشی بسپارد؟ آیا صحیح است که بگوئیم: آنچه برای پیامبر اهمیت داشت، نگهبانی از دین در دوران حیات او بود و اما آینده دین پس از درگذشت او برای وی مطرح نبود؟ اخلاص بینظیر پیامبر در نشر و گسترش دین، زحمات توان فرسائی که در راه اصل دعوت کشیده بود، خونهایی که خاندان و یاران او در راه پرورش نهال دین داده بودند، مانع از آن بود که پیامبر برای بقاء دین و آینده دعوت، فکر و اندیشهای نکند. و در حالی که او در بستر بیماری بود، قلم و دواتی خواست تا نامهای بنویسد که دیگر کسی پس از وی گمراه نشود[۳]. این دلائل و دهها دلائل نظیر آن، ما را بر آن میدارد که این طریق را به روی پیامبر گرامی مسدود بدانیم و درباره او چنین احتمال را ندهیم.
طرح دوم: فرضیه و تئوری نخست منفی و رسوا نیست، ولی نقاط ضعف این فرضیه بر فرد بینا و آگاه از زندگی پیامبر و شرائطی که بر یاران زبده او حکومت میکرد پوشیده نیست؛ زیرا: اولاً: اگر قیادت و رهبری در اسلام پس از درگذشت پیامبر، بر اساس سیستم شورا بود چرا پیامبر گرامی در سخنان خود، در مواقع مقتضی به آن تصریح نکرد و مردم را با خصوصیات و حدود آن آشنا نساخت، تا آنان را به واقعیت و ماهیت این نوع از حکومت راهنمایی کند، و گروهی را که جز با نظام قبائل و عشایری و پدرسالاری، با هیچ نظام دیگری انس و الفت نداشتند، رهبری نماید؟
نه تنها باید در این مورد تصریح کند، بلکه باید علاوه بر تصریح لفظی، امت اسلامی را با یک رشته عملیات تمرینی برای اجراء شیوه حکومت شورائی آماده سازد، و بسان استادی که با طرح مسائل تمرینی به شاگردان خود ورزیدگی میبخشد، او نیز باید یک چنین ورزیدگی در نخستین گروندگان خود ایجاد کند. و از این طریق، مشکلات کار و راه حل آن را بیاموزد، و باید در طول حکومت خود کراراً رئیسی را از طریق شورا برگزیند تا حدود و مشخصات و حل مشکلات آن را در اختیار امت بگذارد. ولی وقتی ما صفحات تاریخ زندگی پیامبر را ورق میزنیم نه چنین تصریح و سخنی از پیامبر میشنویم و نه تمرینی از او مشاهده میکنیم. اگر موضعگیری پیامبر درباره مسأله حکومت جنبه مثبت داشت و شیوة حکومت او بر اساس سیستم شورا بود، چرا نظریه خود را در کتاب و سنت بیان نکرده و چرا یکبار هم، رئیسی را از طریق شورا برنگزیده است؟
در اینجا ممکن است گفته شود که در کتاب خدا، دو آیه درباره موضوع شورا وارد شده است آیا فکر نمیکنید که هدف از این دو آیه، بیان شکل حکومت پس از پیامبر اسلام بوده است؟ این دو مورد عبارتند از: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[۴]. ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[۵].
ولی دقت در مفاد هر دو آیه میرساند که این آیات مربوط به موضوع قیادت و رهبری نیست. آیۀ نخست خطاب به پیامبر است که رئیس مسلم اسلام بوده است، چنین رئیسی باید جلسه مشورت تشکیل دهد، و افراد را دعوت کند و از آنان نظر بخواهد، سپس پس از شنیدن نظر آنان خود تصمیم بگیرد و با عزم راسخ به خدا توکل کند و نظر خود را اجراء نماید. این آیه ناظر به محیطی است که اسلام، رئیس مسلمی دارد و مسلمانان از موضوع زعامت فارغ شدهاند، و به فرمان زعیم، جلسه مشورت تشکیل شده است و زعیم باید نظرخواهی و رأیگیری کند و آراء را روی هم بریزد و آنچه مصلحت است، برگزیند. و دست رئیس در این قسمت به اندازهای باز است که چه بسا ممکن است مصلحت را در جانب اقلیت تشخیص دهد، چه بسا ممکن است هر دو نفر را کنار بگذارد و نظر سومی را برگزیند.
بنابراین، مفاد آیه مربوط به محیطی است که زعیمی وجود دارد. اما محیطی که اساساً زعیمی در آن وجود ندارد و مسلمانان با بحران خلأ زعیم روبرو هستند، هرگز آیه ناظر به چنین اوضاع و احوالی نیست. پاسخ آیه روشنتر از آیه نخست است؛ زیرا این آیه به حکم ضمیر و امرهم مربوط به امور شخصی و زندگی مسلمانان است، نه امور کلی و زعامت جهانی. به عبارت روشنتر: این آیه مربوط به امور خود مسلمانان است و آشکارا دستور میدهد که مسلمانان در امور مربوط به خویش!! مشورت نمایند. ولی آیا زعامت و رهبری نیز از امور مربوط به آنان است یا از امور مربوط به خداست، با چنین شکی نمیتوان آیه را شاهد بر لزوم پیروی از سیستم شورا در حکومت آورد. به عبارت فشردهتر: هرگاه موضوع قیادت و رهبری از امور انتخابی از جانب خدا باشد، چنین موضوعی از مفاد آیه خارج خواهد بود؛ زیرا موضوع رهبری بسان رسالت و نبوت یا نماز و روزه از امور مربوط به خدا خواهد بود. ولی اگر از امور اجتماعی باشد که انتخاب آن مربوط به خود امت است، در این صورت موضوع زعامت در مفاد آیه داخل نخواهد بود. با چنین شک و تردید نمیتوان آیه را بر موضوع حکومت تطبیق نمود.
دو گواه روشن
- روشنترین گواه بر اینکه این دو آیه مربوط به زعامت و رهبری نیست، این است که پیامبر گرامی هرگز این دو آیه را در مورد تعیین حاکم پیاده نکرده است، بلکه مجموع مشورتهای پیامبر که تاریخ، آنها را ضبط کرده است، مربوط به امور نظامی و جنگی است که آیا جنگ کنیم یا نکنیم و شورای نظامی بدر مربوط به این قسمت بود[۶]. قسمتی از آن مربوط به شیوۀ جنگ و نبرد است که آیا در مدینه بمانیم و جنگ کنیم یا در خارج از شهر به نبرد بپردازیم چنانکه شورای نظامی احد مربوط به این قسمت بود[۷]. در نبرد احزاب، شورای نظامی برای شیوه دفاع از مدینه تشکیل گردیده بود[۸]. در جنگ طائف به خاطر یادآوری برخی از افسران، ستاد نبرد از نقطهای به نقطه دیگر منتقل شد[۹]. در مجموع مشاورههای پیامبر، موردی پیدا نمیشود که پیامبر در انتخاب رئیس برای منطقهای با سپاهی از در مشورت وارد شود، مع الوصف چگونه میتوان گفت که این آیات بیانگر شیوه حکومت در اسلام است؟
- هرگاه موضعگیری پیامبر درباره قیادت و رهبری، موضعگیری مثبت از طریق تثبیت سیستم شورا در حکومت بود، شایسته بود که طرفین مخاصمه در سقیفه بنی ساعده به این اصل تمسک جویند و یادآور شوند که پایه حکومت در اسلام را شور و مشورت تشکیل میدهد، و از این جهت باید به شور و مشورت بپردازیم، تا ببینیم چه کسی برای حکومت و رهبری لایق و شایسته است، در صورتی که مهاجر و انصار به چنین اصلی تمسک نجستهاند. شگفتی از نویسندهای است که میخواهد بگوید: شاید علت این که مهاجر به اصل شورا تمسک نکردند. به خاطر پایمال کردن شانس سعد بن عباده بود که اگر گزینش بر اساس شورا بود قطعاً او برگ برنده داشت، از آن جهت گروه مهاجر لب فرو بستند و نامی از شورا نبردند.
پاسخ این احتمال بسیار واضح است؛ زیرا اگر مهاجر به خاطر پایمال کردن حق سعد، لب فرو بستند و مردم را به اصل شورا توجه ندادند، چرا انصار از یک چنین اصل که صددرصد به نفع آنان بود، غفلت ورزیدند و از آن یادی نکردند؟
این دو گواه و گواههای دیگر، شهادت میدهند که موضعگیری پیامبر درباره سیستم حکومت هرگز بر اساس سیستم شورا نبوده است و لذا خلفای بعدی هر کدام خلیفه و جانشین خویش را شخصاً تعیین کردند. مثلاً عمر به وسیله ابوبکر، و عثمان به وسیلۀ شورای فرمایشی عمر برگزیده گردید و پس از درگذشت امام علی(ع) مسأله رهبری به صورت سلطنت موروثی درآمد، و تا قرن هفتم اسلامی که به وسیلۀ سربازان مغول بساط خلافت اسلامی در بغداد برچیده گردید احدی دم از شور و مشورت نزد.
طرح سوم: پس از ابطال این دو فرضیه، راه سومی بیش باقی نیست و آن اینکه پیامبر برای حفظ و صیانت دعوت خویش راه وصایت و تعیین جانشین را برگزیده است و این نظر با نگرش شیعی کاملاً موافق است و شیعه نیز به دنبال آن میباشد و دلائل نقلی که در بحث آینده آنها را منعکس خواهیم کرد، این نظریه را به صورت روشنی ثابت مینماید.[۱۰].
الحياة ج۲
- الباب السابع: الرواد الصادقون وبعض خصائصهم
- الفصل ۱: الصدق والاهلية والاخلاص
- أ: الصدق والأمانة
- ب: الأهلية والجدارة
- ج: الإخلاص
- د: التصلب في اجراء العدالة والحق
- الفصل۲: في سبيل الانسان وسعادته
- الفصل ۳: طلب الصلاح والاصلاح
- الفصل ۴: في ساحات العمل
- الفصل ۵: في خدمة الناس وحاجاتهم
- الفصل ۶: في بيوت البؤساء
- الفصل ۷: مع المرضي والمحتاجين
- الفصل ۸: لامولي ولاعبد
- الفصل ۹: رفع قيمة الانسان
- الفصل ۱۰: البساطة في العيش
- الفصل ۱۱: الزهد والقناعة
- الفصل ۱۲: تعظيم المسؤولية والاهتمام بها
- الفصل ۱۳: الاستعداد للدفاع والحرب
- الفصل ۱۴: حقوق الناس والعمل على تحقيقها وصيانتها
- الفصل ۱۵: المثل العليا
- أ: من أخلاق الرائد
- ب: تحقيق النصر بالعدل، لا بالجور
- ج: التواضع الحق
- د: الايمان بالانسان
- ه: اعمل لنفسک بنفسک
- و: التفاعل مع الواقع البشري
- ز: الابوة الاجتماعية
- ح: المساواة الشاملة
- ط: کاحدهم بل اخف مؤونة
- ي: من اشراق الضمير العملاق
- تذييل
- الشعر الرسالي والترحيب به
پانویس
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۳.
- ↑ طبقات، ابن سعد، ج۲، ص۱۹۰.
- ↑ صحیح بخاری، کتاب العلم، ج۱، ص۲۱.
- ↑ «و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ «و آنان که (فراخوان) پروردگارشان را اجابت کردهاند و نماز را بر پا داشتهاند و کارشان رایزنی میان همدیگر است و از آنچه روزیشان دادهایم میبخشند» سوره شوری، آیه ۳۸.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۱۵.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۳.
- ↑ تاریخ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۲.
- ↑ مغازی واقدی، ج۳، ص۹۲۵.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۴۸.