قرظة بن کعب انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== آشنایی اجمالی == | == آشنایی اجمالی == | ||
[[قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب انصاری خزرجی]]، از [[طایفه]] [[بنی حارث بن خزرج]]، که هم [[پیمان]] طایفه بنی عبدالاشهل بود؛ کنیهاش را اباعمرو نقل کردهاند. او در حد و سایر [[جنگها]] شرکت داشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. مادرش، جندبه<ref>در نقل دیگری، خلیده آمده است. (الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰).</ref>، دختر [[ثابت بن سنان]] و برادرش مادریاش، [[عبدالله بن انیس]] است<ref>اسد الغابه، این اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] نیز | [[قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب انصاری خزرجی]]، از [[طایفه]] [[بنی حارث بن خزرج]]، که هم [[پیمان]] طایفه بنی عبدالاشهل بود؛ کنیهاش را اباعمرو نقل کردهاند. او در حد و سایر [[جنگها]] شرکت داشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. مادرش، جندبه<ref>در نقل دیگری، خلیده آمده است. (الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰).</ref>، دختر [[ثابت بن سنان]] و برادرش مادریاش، [[عبدالله بن انیس]] است<ref>اسد الغابه، این اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] نیز قرظه را یک بار از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}}<ref>رجال الطوسی، ص۷۹.</ref> البته در ذیل عنوان [[ابو الجوشاء]] به این صورت که آن حضرت [[پرچم]] [[انصار]] را در هنگام خروجش از [[کوفه]] به سمت [[صفین]]، به [[قرظه بن کعب]] سپرد<ref>رجال الطوسی، ص۸۹.</ref>. و در جای دیگری قرظه را از [[اصحاب امام حسین]] {{ع}} شمرده و عنوان انصاری را به او افزوده است <ref>رجال الطوسی، ص۱۰۴. غرض شیخ از اینکه قرظه از اصحاب امام حسین {{ع}}شمرده، این است که از اصحاب آن حضرت در زمان ولایت ایشان بوده، نه در زمان شهادتش در کربلا، زیرا وفات او سال ۵۰ یا ۵۱ هجری و شهادت آن حضرت {{ع}} و یارانش در سال ۶۱ بوده است. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۷۷۶ (تعلیقه ۴۱).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۰.</ref> | ||
== قرظه در | == قرظه در زمان پیامبر {{صل}} == | ||
از حضور قرظه در | از حضور قرظه در زمان رسول خدا {{صل}} مطلب چندانی نقل نشده است. برخی مصادر به اواخر [[عمر]] آن حضرت و [[ظهور]] [[مسیلمه]] [[کذاب]] و کشته شدن یکی از [[یاران]] مسیلمه به دست قرظه اشاره کردهاند که این مطلب هم میتواند در اواخر [[حیات رسول خدا]] {{صل}} و هم در [[زمان]] [[ابو بکر]] اتفاق افتاده باشد. [[عبدالله بن مسعود]] نقل میکند: روزی از کنار مسجدی در میان طایفه [[بنی حنیفه]] عبور کردم که طرفداران مسیلمه در آنجا بودند. شخصی را به سوی ایشان فرستادم؛ همه به غیر از این نواحه [[توبه]] کردند. از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که به این نواحه فرمود: "اگر فرستاده نبودی، گردنت را میزدم<ref>ابن نواحه و ابن اثال، دو پیک مسیلمه کذاب به سوی رسول خدا {{صل}} بودند. حضرت به آنها فرمود: شهادت میدهید که من رسول خدایم. گفتند: شهادت میدهیم که مسیلمه رسول خداست. آن حضرت فرمود: به خدا و رسولش ایمان بیاورید؛ اگر پیک نبودید دستور میدادم تا گردن شما را بزنند. (دلائل النبود، بیهقی، ج۵، ص۳۳۲).</ref>. اما ای این نواحه تو امروز پیک نیستی". پس به [[قرظه بن کعب]] [[دستور]] داد تا گردن او را بزند و قرظه نیز این کار را انجام داد<ref>المجموع، نووی، ج۱۴، ص۴۲؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۱۸۲؛ سنن ابن داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۸، ص۴۴-۲۴۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۱.</ref> | ||
== قرظه و [[عمر]] == | == قرظه و [[عمر]] == | ||
او یکی از ده نفر [[انصاری]] است که عمر به [[کوفه]] فرستاد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد: در سال ۲۲ [[آذربایجان]] [[فتح]] شد و [[امیر]] [[مردم]]، [[مغیرة بن شعبه]] و به قولی [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بود. [[ابوموسی اشعری]] در | او یکی از ده نفر [[انصاری]] است که عمر به [[کوفه]] فرستاد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد: در سال ۲۲ [[آذربایجان]] [[فتح]] شد و [[امیر]] [[مردم]]، [[مغیرة بن شعبه]] و به قولی [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بود. [[ابوموسی اشعری]] در سال ۲۳ هجری شهرستانهای [[اهواز]] و [[اصطخر]] را فتح کرد و عمر به او نوشت که مانند زمینهای [[عراق]] برای آنها [[خراج]] در نظر بگیرد. او نیز چنان کرد و در این سال [[عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]]، [[همدان]] و [[اصفهان]] را و [[قرظة بن کعب انصاری]]، [[ری]] را و [[معاویة بن ابی سفیان]]، عسقلان [[فلسطین]] را فتح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.</ref>. | ||
[[مرحوم شوشتری]] نیز مینویسد: هنگامی که عمر، [[عمار یاسر]] را به کوفه فرستاد، ده نفر از [[انصار]] را همراه او فرستاد که یکی از ایشان قرظه بن کعب بود. زمانی که [[عمار]] برای فتح شوشتر حرکت کرد، قرظه را به [[فرماندهی]] [[لشکر]] گمارد و قرظه ری را در اواخر [[حکومت]] عمر، در سال ۲۳ هجری فتح کرد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | [[مرحوم شوشتری]] نیز مینویسد: هنگامی که عمر، [[عمار یاسر]] را به کوفه فرستاد، ده نفر از [[انصار]] را همراه او فرستاد که یکی از ایشان قرظه بن کعب بود. زمانی که [[عمار]] برای فتح شوشتر حرکت کرد، قرظه را به [[فرماندهی]] [[لشکر]] گمارد و قرظه ری را در اواخر [[حکومت]] عمر، در سال ۲۳ هجری فتح کرد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۲۰.</ref>. | ||
[[قرظة بن کعب]] گوید: وقتی که عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: "آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم؟" گفتیم: بله، برای [[بزرگداشت]] ما بود. گفت: "شما پیش [[مردم]] دهکدهای میروید که [[قرآن]] را مثل زمزمه و صدای | [[قرظة بن کعب]] گوید: وقتی که عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: "آیا میدانید چرا شما را بدرقه کردم؟" گفتیم: بله، برای [[بزرگداشت]] ما بود. گفت: "شما پیش [[مردم]] دهکدهای میروید که [[قرآن]] را مثل زمزمه و صدای زنبور عسل میخوانند، پس با [[احادیث]] [[پیامبر]] {{صل}} آنها را از قرآن خواندن باز ندارید و من در این کار [[شریک]] شمایم". چون [[قرظه بن کعب]] به [[عراق]] وارد شد، مردم گفتند: "برای ما [[حدیث]] بگو"؛ او گفت: "[[عمر]] ما را [[نهی]] کرد"<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۴۱۷. و نیز ر. ک: کتاب الام، شافعی، ج۷، ص۲۵۸؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۸۵؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۱۲؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۱-۴۲.</ref> | ||
== قرظه در [[زمان]] [[امام علی]] {{ع}} == | == قرظه در [[زمان]] [[امام علی]] {{ع}} == | ||
امام علی {{ع}} پس از استقرار در [[کوفه]] | امام علی {{ع}} پس از استقرار در [[کوفه]] کارگزارن خود را برای [[شهرها]] تعیین کرده، [[قرظة بن کعب]] را به [[حکومت]] به قبادات<ref>پهباد: اسم سه منطقه در بغداد بوده است که از «شط فرات» سیراب میشدند. آنها به قباد بن فیروز، پدر انوشیروان منسوب هستند. | ||
۱- به قباد اعلی: که از فرات، سیراب میشده و از شش طسوج تشکیل شده بود: طسوج «خطر نیه»، طسوج «تهرین»، طسوج «عین التمر»، طسوج «فلوجه» سفلی و علیا و طسوج «بابل»؛ | ۱- به قباد اعلی: که از فرات، سیراب میشده و از شش طسوج تشکیل شده بود: طسوج «خطر نیه»، طسوج «تهرین»، طسوج «عین التمر»، طسوج «فلوجه» سفلی و علیا و طسوج «بابل»؛ | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
۲- به قباد اوسط: که چهار طسوج داشته به نامهای «سورا» و «باروسما»، «جبه»، «بدات» و «تسهر ملک»؛ | ۲- به قباد اوسط: که چهار طسوج داشته به نامهای «سورا» و «باروسما»، «جبه»، «بدات» و «تسهر ملک»؛ | ||
۳- به قباد اسفل: پنج طسوج داشته: «کوفه»، «فرات باد قلی» و «سیلحین»، طسوج «حیرة» و «نستر» و «هرمز جرد». (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۵۱۶) طسوج بر وزن تنور، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز که یک ساعت است. (فرهنگ عمید (یک جلدی) ذیل لغت تسو، ص۳۱۸) شاید به دلیل این که این نواحی در ۲۴ ساعت یک بار از آب فرات سیراب میشده است به آنها طسوج میگفتند.</ref> گماشتند<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱.</ref>. همچنین [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} او را [[حاکم کوفه]] قرار داد و زمانی که امام علی {{ع}} به سوی [[صفین]] حرکت کرد، | ۳- به قباد اسفل: پنج طسوج داشته: «کوفه»، «فرات باد قلی» و «سیلحین»، طسوج «حیرة» و «نستر» و «هرمز جرد». (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۵۱۶) طسوج بر وزن تنور، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز که یک ساعت است. (فرهنگ عمید (یک جلدی) ذیل لغت تسو، ص۳۱۸) شاید به دلیل این که این نواحی در ۲۴ ساعت یک بار از آب فرات سیراب میشده است به آنها طسوج میگفتند.</ref> گماشتند<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱.</ref>. همچنین [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} او را [[حاکم کوفه]] قرار داد و زمانی که امام علی {{ع}} به سوی [[صفین]] حرکت کرد، قرظه [[پرچمدار]] آن حضرت بود و [[ابو مسعود بدری]] را به [[حکومت]] [[کوفه]] گماشت <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. به نقل [[ابن عبد البر]]، [[قرظة بن کعب]] با [[امام علی]] {{ع}} در همه [[جنگها]] شرکت داشته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۲-۴۳.</ref> | ||
== قرظه در منصب حکومت کوفه == | == قرظه در منصب حکومت کوفه == | ||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
[[طبری]] مینویسد: [[علی]] {{ع}} هاشم را به سوی کوفه فرستاد و به [[ابو موسی]] نوشت که من [[هاشم بن عتبه]] را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، برانگیزد؛ [[مردم]] را به سوی من روانه کن که من این [[ولایت]] را به تو سپردم تا در کار[[حق]] جزو [[یاران]] من باشی. ابو موسی، [[سائب بن مالک اشعری]] را خواست و گفت: "[[رأی]] تو چیست؟" او گفت: رأی من این است که به آن چه نوشته عمل کنی". | [[طبری]] مینویسد: [[علی]] {{ع}} هاشم را به سوی کوفه فرستاد و به [[ابو موسی]] نوشت که من [[هاشم بن عتبه]] را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، برانگیزد؛ [[مردم]] را به سوی من روانه کن که من این [[ولایت]] را به تو سپردم تا در کار[[حق]] جزو [[یاران]] من باشی. ابو موسی، [[سائب بن مالک اشعری]] را خواست و گفت: "[[رأی]] تو چیست؟" او گفت: رأی من این است که به آن چه نوشته عمل کنی". | ||
اشعری گفت: "ولی رأی من چنین نیست". آن گاه هاشم به علی {{ع}} نوشت که من پیش مردی [[فریبکار]] و [[مخالف]] آمدهام که فریبکاری و [[دشمنی]] وی آشکارست و [[نامه]] را با [[محل بن خلیفه طایی]] برای علی {{ع}} فرستاد. علی {{ع}}، [[حسن]] {{ع}} و [[عمار بن یاسر]] را به سوی کوفه فرستاد که مردم را به سوی او حرکت دهند و [[قرظة بن کعب انصاری]] را نیز به [[امارت کوفه]] گماشت و همراه او به [[ابوموسی]] برای او چنین نوشت: "اما بعد، پنداشتم علاقه تو به این کار، که خدایت تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن میشود که با [[دستور]] من [[مخالفت]] کنی؛ [[حسن]] و [[عمار]] را فرستادم که [[مردم]] را حرکت دهند. [[قرظة بن کعب]] را [[زمامدار]] [[شهر]] کردم؛ از کار ما با [[خفت]] کنار برو و اگر این کار را نکنی، | اشعری گفت: "ولی رأی من چنین نیست". آن گاه هاشم به علی {{ع}} نوشت که من پیش مردی [[فریبکار]] و [[مخالف]] آمدهام که فریبکاری و [[دشمنی]] وی آشکارست و [[نامه]] را با [[محل بن خلیفه طایی]] برای علی {{ع}} فرستاد. علی {{ع}}، [[حسن]] {{ع}} و [[عمار بن یاسر]] را به سوی کوفه فرستاد که مردم را به سوی او حرکت دهند و [[قرظة بن کعب انصاری]] را نیز به [[امارت کوفه]] گماشت و همراه او به [[ابوموسی]] برای او چنین نوشت: "اما بعد، پنداشتم علاقه تو به این کار، که خدایت تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن میشود که با [[دستور]] من [[مخالفت]] کنی؛ [[حسن]] و [[عمار]] را فرستادم که [[مردم]] را حرکت دهند. [[قرظة بن کعب]] را [[زمامدار]] [[شهر]] کردم؛ از کار ما با [[خفت]] کنار برو و اگر این کار را نکنی، گفتهام تو را بیرون کند. اگر [[مقاومت]] کنی و قرظه بر تو [[غلبه]] یابد، پاره پارهات میکند. چون [[نامه]] به ابوموسی رسید، او کنار رفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۹۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۳-۴۴؛ [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۸۹.</ref> | ||
==[[زمان]] سکونت قرظه در کوفه== | ==[[زمان]] سکونت قرظه در کوفه== | ||
قرظة بن کعب جزو ده نفر انصاری بود که [[خلیفه دوم]] آنها را به کوفه فرستاد. | قرظة بن کعب جزو ده نفر انصاری بود که [[خلیفه دوم]] آنها را به کوفه فرستاد. مورخان، زمان اعزام وی را هنگامی دانستهاند که خلیفه دوم [[عمار یاسر]] را به [[امارت کوفه]] گمارد<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۴۰۰، ش۴۲۸۵؛ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. جریان بدین گونه بود که [[امام علی]]{{ع}} به هنگام مشورتخواهی خلیفه دوم [[عمر بن خطاب]]، درباره سرزمینهای فتح شده، به وی پیشنهاد کرد به جای تقسیم کشاورزان و سرزمینهای فتح شده بر آنها خراج وضع کند. [[خلیفه]] هم با این نظر موافقت کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۱؛ ابو یوسف، خراج، ص۳۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۲۶؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۹، ص۱۳۴؛ ابو عبید، الاموال، ص۷۶، ح۱۵۱.</ref>. پس از آن بنا به نقل [[واقدی]] [[دیوان]] در سال بیستم هجری تشکیل شد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲.</ref> و [[عمار]] در سال بیست و یکم به امارت کوفه منصوب گردید<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۷.</ref> که سال [[فتح نهاوند]] بود<ref> تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲، فتح نهاوند که فتح الفتوح نامیده شده در زمان امارت عمار بر کوفه رخ داد، (ر.ک: نهایة الإرب فی أخبار الفُرس و العرب، ص۲۶۲).</ref>. | ||
چنین به نظر میرسد که [[خلیفه]] پس از پیشنهاد [[امام علی]]{{ع}} از [[یاران]] حضرت میخواهد که آنان، او را در اجرای این طرح [[یاری]] نمایند. از این روی [[عمار یاسر]] را به عنوان [[حاکم کوفه]]، [[عبدالله بن مسعود]] را به عنوان [[قاضی]] و [[مسئول]] [[بیتالمال]] و [[سهل بن حنیف]] را به عنوان مسّاح (مهندس) سرزمینهای [[عراق]] اعزام کرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. [[حذیفة بن یمان]] هم مسئولیتی مشابه سهل یافت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۳.</ref>. به همراه [[عمار]] ده تن از [[انصار]] نیز به [[کوفه]] اعزام شدند که شاخصترین آنها [[قرظة بن کعب انصاری]] بود<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۴۰۰، ش۴۲۸۵؛ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. [[عبید بن عازب]] که همراه برادرش براء در تمام [[جنگهای امام علی]]{{ع}} در کنار حضرتش بودند. جزو این ده نفر بود <ref>ابن سعد، طبقات الکبری، ج۶، ص۱۷؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۶۱۱، ش۱۷۴۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۴۳؛ ابن حجر، اصابه، ج۴، ص۳۴۴، ش۵۳۶۰.</ref>. [[زید بن صوحان]] هم در کنار قرظه بود<ref>طبرانی، معجم الأوسط، ج۶، ص۱۶۴.</ref>. [[سلیم بن لوذان انصاری]]<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۵۰۰.</ref> و [[ابو احمد قَیظی بن قیس بن لوذان انصاری]] را جزو این ده نفر شمردهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۵۰۰؛ ابن حجر، الإصابه، ج۷، ص۶، ش۹۵۰۶.</ref>. این هیئت با این ترکیب به دستور خلیفه [[شهر مدینه]] را ترک کردند. [[قرظة بن کعب]] گوید: در بیرون [[مدینه]] بودیم که [[خلیفة]] [[عمر بن خطاب]] به بدرقه ما آمد، او با ما آمد تا به منطقه [[صرار]] در سه یا چهار میلی مدینه رسیدیم پرسید: میدانید که چرا من اینجا آمدهام؟ گفتیم ما از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} هستیم گفت: شما به جایی میروید که آنها [[قرآن]] را بمانند [[زنبور عسل]] زمزمه میکنند پس برای آنان [[حدیث]] نگویید و به آن مشغولشان مسازید. [[قرآن]] را به [[تنهایی]] به آنان بیاموزید و [[روایت]] از [[پیامبر]] را کم کنید. بروید من [[شریک]] شما هستم<ref>احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۳۴؛ طبقات الکبری، ج۶، ص۷؛ طبرانی، معجم الأوسط، ج۲، ص۲۷۹ و ج۶، ص۶۴؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۹۷؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۰۲؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۲۹۴؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج۲، ص۲۸۴، ش۴۰۱۷.</ref>. | چنین به نظر میرسد که [[خلیفه]] پس از پیشنهاد [[امام علی]]{{ع}} از [[یاران]] حضرت میخواهد که آنان، او را در اجرای این طرح [[یاری]] نمایند. از این روی [[عمار یاسر]] را به عنوان [[حاکم کوفه]]، [[عبدالله بن مسعود]] را به عنوان [[قاضی]] و [[مسئول]] [[بیتالمال]] و [[سهل بن حنیف]] را به عنوان مسّاح (مهندس) سرزمینهای [[عراق]] اعزام کرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. [[حذیفة بن یمان]] هم مسئولیتی مشابه سهل یافت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۳.</ref>. به همراه [[عمار]] ده تن از [[انصار]] نیز به [[کوفه]] اعزام شدند که شاخصترین آنها [[قرظة بن کعب انصاری]] بود<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۴۰۰، ش۴۲۸۵؛ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. [[عبید بن عازب]] که همراه برادرش براء در تمام [[جنگهای امام علی]]{{ع}} در کنار حضرتش بودند. جزو این ده نفر بود <ref>ابن سعد، طبقات الکبری، ج۶، ص۱۷؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۶۱۱، ش۱۷۴۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۴۳؛ ابن حجر، اصابه، ج۴، ص۳۴۴، ش۵۳۶۰.</ref>. [[زید بن صوحان]] هم در کنار قرظه بود<ref>طبرانی، معجم الأوسط، ج۶، ص۱۶۴.</ref>. [[سلیم بن لوذان انصاری]]<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۵۰۰.</ref> و [[ابو احمد قَیظی بن قیس بن لوذان انصاری]] را جزو این ده نفر شمردهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۹، ص۵۰۰؛ ابن حجر، الإصابه، ج۷، ص۶، ش۹۵۰۶.</ref>. این هیئت با این ترکیب به دستور خلیفه [[شهر مدینه]] را ترک کردند. [[قرظة بن کعب]] گوید: در بیرون [[مدینه]] بودیم که [[خلیفة]] [[عمر بن خطاب]] به بدرقه ما آمد، او با ما آمد تا به منطقه [[صرار]] در سه یا چهار میلی مدینه رسیدیم پرسید: میدانید که چرا من اینجا آمدهام؟ گفتیم ما از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} هستیم گفت: شما به جایی میروید که آنها [[قرآن]] را بمانند [[زنبور عسل]] زمزمه میکنند پس برای آنان [[حدیث]] نگویید و به آن مشغولشان مسازید. [[قرآن]] را به [[تنهایی]] به آنان بیاموزید و [[روایت]] از [[پیامبر]] را کم کنید. بروید من [[شریک]] شما هستم<ref>احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۳۴؛ طبقات الکبری، ج۶، ص۷؛ طبرانی، معجم الأوسط، ج۲، ص۲۷۹ و ج۶، ص۶۴؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۹۷؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۰۲؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۲۹۴؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج۲، ص۲۸۴، ش۴۰۱۷.</ref>. | ||
خط ۹۷: | خط ۳۸: | ||
با توجه به [[گرایش]] [[انصار]] به علی{{ع}} و ترکیب گروه اعزامی به نظر میرسد [[خلیفه]] نگران بوده که آنها به نقل [[فضائل علی]]{{ع}} از [[قول پیامبر]]{{صل}} بپردازند. از این روی آنان را از [[نقل حدیث]] باز داشته و این دستور العمل را با روشی خاص [[ابلاغ]] کرد. | با توجه به [[گرایش]] [[انصار]] به علی{{ع}} و ترکیب گروه اعزامی به نظر میرسد [[خلیفه]] نگران بوده که آنها به نقل [[فضائل علی]]{{ع}} از [[قول پیامبر]]{{صل}} بپردازند. از این روی آنان را از [[نقل حدیث]] باز داشته و این دستور العمل را با روشی خاص [[ابلاغ]] کرد. | ||
از این [[زمان]] [[قرظة بن کعب]] ساکن [[کوفه]] میشود. او جزو [[یاران امام علی]]{{ع}} بود | از این [[زمان]] [[قرظة بن کعب]] ساکن [[کوفه]] میشود. او جزو [[یاران امام علی]]{{ع}} بود<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۸۹ - ۱۹۱.</ref>. | ||
==[[نامه]] [[امام علی]]{{ع}} به قرظه و مردم کوفه پس از [[پیروزی]] در [[جنگ جمل]]== | ==[[نامه]] [[امام علی]]{{ع}} به قرظه و مردم کوفه پس از [[پیروزی]] در [[جنگ جمل]]== | ||
[[محمد بن بشیر همدانی]] گوید: نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[عمرو بن سلمه ارحبی]] به کوفه رساند. با [[آگاهی]] مردم از نامه حضرت، صدای [[تکبیر]] آنها بلند شد و [[شهر]] یکپارچه | [[محمد بن بشیر همدانی]] گوید: نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[عمرو بن سلمه ارحبی]] به کوفه رساند. با [[آگاهی]] مردم از نامه حضرت، صدای [[تکبیر]] آنها بلند شد و [[شهر]] یکپارچه غرق در [[شادی]] گردید. فریاد {{متن حدیث|الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ}} در شهر طنین انداز شد، مردم با شنیدن تکبیر و این ندا متوجه شدند که موضوع مهمی اتفاق افتاده است و همه در [[مسجد کوفه]] [[اجتماع]] کردند؛ به گونهای که هیچ کس از حضور در [[مسجد]] تخلف نکرد<ref>نوری، مستدرک الوسائل (چاپ سنگی)، ج۲، ص۲۵۱.</ref>. | ||
وقتی که مردم جمع شدند، نامه [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را برای آنها قرائت کردند نامه چنین بود: | وقتی که مردم جمع شدند، نامه [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را برای آنها قرائت کردند نامه چنین بود: به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]: از [[بنده خدا]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، به [[قرظة بن کعب]] و کسانی که از [[مسلمانان]] همراه او هستند. [[درود خدا]] بر شما باد! من همراه با شما خداوندی را [[ستایش]] میکنم که جز او [[معبود]] بحقی نیست. | ||
به [[ | اما بعد، ما برخوردیم به آن گروهی از امتمان که [[بیعت]] ما را شکسته بودند و [[جماعت]] ما را گرفتار [[تفرقه]] نموده، بر ما [[طغیان]] کردند ما به خاطر [[خدا]] با آنها [[محاجه]] و [[جنگ]] کردیم و [[خداوند]] ما را بر آنها [[پیروز]] گرداند و [[طلحه]] و [[زبیر]] کشته شدند. اما قبل از کشته شدن، آنها را [[انذار]] کردم (و آن دو را [[نصیحت]] کردم) و [[صالحان]] [[امت]] را به [[گواهی]] گرفتم و امکان [[بیعت]] دوباره را برای آنها فراهم ساختم؛ اما آنها از ارشادکنندگان [[اطاعت]] نکردند و جواب ناصحین و [[خیرخواهان]] را ندادند. و بعد از این که به [[قتل]] رسیدند، [[اهل بغی]] و [[طغیان]] به [[عایشه]] [[پناه]] بردند. گروه زیادی - که تنها [[خداوند]] عدد آنها را میداند - در اطراف او کشته شدند و خداوند بقیه آنها را [[خوار]] کرده، پس فرار کردند. [[ناقه]] حِجر<ref>ممکن است درست ناقة حَجَر باشد و مقصود ناقه صالح است که از دل کوه بیرون آمد و به آن ناقه سنگی گفتهاند. ممکن است حِجر درست باشد؛ زیرا قوم صالح که ثمود باشد اصحاب حجر نامیده شدند، حجر به منازل آنان گفته میشد. علامه مجلسی این نظر را پذیرفته است (بحارالأنوار، ج۳۲، ص۲۳۲).</ref> نسبت به [[مردم]] آن [[شهر]]، بدشگونتر از این نبود. افزون بر این که عایشه [[گناه]] بزرگی مرتکب شد به خاطر این که با این [[جنگ]]، بر خلاف [[فرمان خدا]] و پیامبرش{{صل}} عمل کرد؛ عدهای را [[فریب]] داد و باعث [[تفرقه]] بین [[مؤمنین]] گردید و [[خون]] [[مسلمانان]] را بدون دلیل و عذر و [[حجت]] (آشکاری) ریخت. | ||
پس آنگاه که خداوند آنها را [[شکست]] داد، دستور دادم که فراریان را تعقیب نکنند؛ در کشتن مجروحین [[شتاب]] ننمایند، [[هتک حرمت]] نکنند و بدون [[اجازه]] وارد [[منزل]] کسی نشوند و مردم را [[امان]] دادم. و [[مردمان]] صالحی از ما به [[شهادت]] رسیدند که خداوند بر [[حسنات]] آنها بیفزاید و درجات آنها را بالا ببرد و [[ثواب]] صبرکنندگان (و [[راستگویان]]) را به آنها بدهد و از جانب [[اهل بیت]] پیامبرشان، بهترین [[جزا]] و [[پاداش]] را خداوند به آنها [[عنایت]] فرماید؛ پاداشی که به عمل کنندگان به دستورهای او و شُکرکنندگان بر نعمتش میدهد. شما [[مردم کوفه]] شنیدید و اطاعت کردید و فراخوانده شدید؛ پس [[اجابت]] نمودید. پس شما [[برادران]] و [[یاران]] خوبی برای [[حق]] میباشید و [[درود]] بر شما و [[رحمت خدا]] و برکاتش<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا لَقِينَا الْقَوْمَ النَّاكِثِينَ لِبَيْعَتِنَا الْمُفَرِّقِينَ لِجَمَاعَتِنَا الْبَاغِينَ عَلَيْنَا مِنْ أُمَّتِنَا فَحَاجَجْنَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَنَصَرَنَا اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ قَتَلَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ قَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَيْهِمَا بِالنُذُرِ [وَ أَقْبَلْتُ إِلَيْهِمَا بِالنَّصِيحَةِ]وَ اسْتَشْهَدْتُ عَلَيْهِمَا صُلَحَاءَ الْأُمَّةِ وَ نَكْثِهِمَا بِالْبَيْعَةِ فَمَا أَطَاعَا الْمُرْشِدِينَ وَ لَا أَجَابَا النَّاصِحِينَ وَ لَاذَ أَهْلُ الْبَصْرَةِ بِعَائِشَةَ فَقُتِلَ حَوْلَهَا عَالَمٌ جَمٌّ لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا اللَّهُ ثُمَّ ضَرَبَ اللَّهُ وَجْهَ بَقِيَّتِهِمْ فَأَدْبَرُوا فَمَا كَانَتْ نَاقَةُ الْحِجْرِ بِأَشْأَمَ مِنْهَا عَلَى أَهْلِ ذَلِكَ الْمِصْرِ مَعَ مَا جَاءَتْ بِهِ مِنَ الْحُوبِ الْكَبِيرِ فِي مَعْصِيَتِهَا لِرَبِّهَا وَ نَبِيِّهَا وَ اغْتِرَارِ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا وَ مَا صَنَعَتْهُ مِنَ التَّفْرِقَةِ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَفْكِ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ بِلَا بَيِّنَةٍ وَ لَا مَعْذِرَةٍ وَ لَا حُجَّةٍ [ظَاهِرَةٍ] لَهَا. | |||
فَلَمَّا هَزَمَهُمُ اللَّهُ أَمَرْتُ أَنْ لَا يُقْتَلَ مُدْبِرٌ وَ لَا یُجَازَ [وَ لَا يُجْهَزَ] عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا يُكْشَفَ عَوْرَةٌ وَ لَا يُهْتَكَ سِتْرٌ وَ لَا يُدْخَلَ دَارٌ إِلَّا بِإِذْنِ أَهْلِهَا وَ قَدْ آمَنْتُ النَّاسَ وَ قَدِ اسْتُشْهِدَ مِنَّا رِجَالٌ صَالِحُونَ ضَاعَفَ اللَّهُ لَهُمُ الْحَسَنَاتِ وَ رَفَعَ دَرَجَاتِهِمْ وَ أَثَابَهُمْ ثَوَابَ الصَّابِرِينَ [الصَّادِقِينَ] وَ جَزَاهُمُ [اللهُ] مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِمْ أَحْسَنَ مَا يَجْزِي الْعَامِلِينَ بِطَاعَتِهِ وَ الشَّاكِرِينَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِيتُمْ فَأَجَبْتُمْ فَنِعْمَ الْإِخْوَانُ وَ الْأَعْوَانُ عَلَى الْحَقِّ أَنْتُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ}}؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۱۶؛ محمودی، نهجالسعاده، ج۴، ص۷۶؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۲۵۳. نکتههای اضافی از منبع اخیر است.</ref>. این [[نامه]] را [[عبیدالله بن ابی رافع]] در [[ماه رجب]] [[سال]] سی و ششم نوشته است. | |||
[[مردم کوفه]] با آمدن [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} متوجه شدند که حضرت [[پیروز]] شده است و [[خوشحالی]] سراسر [[کوفه]] را فراگرفت. حضرت در ماه رجب، [[بصره]] را به قصد کوفه ترک کرد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۹۲ ـ ۱۹۵؛ [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۴-۴۵.</ref>. | |||
== استقبال قرظه از [[امام علی]] {{ع}} == | |||
[[شیخ مفید]] به نقل از [[امام صادق]] {{ع}}مینویسد: [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} هنگامی که پس از [[جنگ جمل]] به سوی [[کوفه]] حرکت و به نزدیکی کوفه رسید، مردم همراه، [[قرظه بن کعب]] به استقبال آن حضرت آمدند و در نزدیکی نهر [[نضر بن زیاد]]، آن حضرت {{ع}} را [[ملاقات]] کردند و [[فتح]] و [[پیروزی]] را به آن حضرت تبریک میگفتند. در حالی که آن حضرت با عرق پیشانی خود را [[پاک]] میکرد، قرظه بن کعب گفت: "ای [[امیر المؤمنین]] [[شکر]] [[خدا]] را که [[دوستدار]] تو با [[عزت]] و [[دشمن]] تو [[ذلیل]] شد و خدا تو را بر [[قوم]] [[ستمگر]] و [[سرکش]] [[پیروز]] کرد". در این حال [[عبد الله بن وهب راسبی]] گفت: "به خدا قسم آنها [[ظالم]] و [[کافر]] و [[مشرک]] بودند". امیر المؤمنین {{ع}} فرمود: "مادرت به عزایت بنشیند! چه چیز باعث شد که حرف [[باطل]] بزنی و آن چه نمیدانی بر زبان برانی؟ این قوم این گونه نیستند که تو میگویی؛ اگر مشرک بودند ما به آنها [[لعن]] کرده و اموالشان را به [[غنیمت]] میگرفتیم و نمیتوانستیم با آنها [[ازدواج]] کرده و از آنها [[ارث]] ببریم"<ref>الکافئه، شیخ مفید، ص۳۲-۳۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۵؛ [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۹۵ - ۱۹۶.</ref> | |||
[[ | |||
[[ | |||
[[ | ==اولین خطبه حضرت در کوفه== | ||
اما بعد، ای [[کوفیان]]! شما را در [[اسلام]] فضیلتی است تا زمانی که بر این [[آیین]] [[استوار]] باشید و روش خود را در [[دفاع از اسلام]] [[تغییر]] ندهید. شما را به راه [[حق]] فراخواندم، پس آن را پذیرفتید و به محو نارواییها کمر ببستید. [[آگاه]] باشید که این [[فضیلت]] بین شما و خداست. اما در برابر [[احکام]] و تقسیم بیتالمال، شما با دیگران یکسان هستید کسانی که به شما میپیوندند و به روش شما میگروند. آگاه باشید بیش از هر چیزی که برای شما بیمناک هستم، [[پیروی از هوای نفس]] و داشتن آرزوهای دراز است؛ زیرا پیروی از هوای نفس، [[آدمی]] را از حق بازمیدارد و آرزوهای بلند، [[روز رستاخیز]] را از یادها میبرد. بدانید که [[دنیا]] در حال پشت کردن و [[آخرت]] در حال رو آوردن است و برای هر کدام از دنیا و آخرت، فرزندانی است. بکوشید که از [[فرزندان]] آخرت باشید. امروز [[روز]] عمل است و نه [[حسابرسی]] و فردا روز [[محاسبه]] است و نه عمل. [[حمد]] و [[سپاس]] خدایی را که دوستش را [[نصرت]] و [[یاری]] و دشمنش را [[ذلت]] داد و راستگوی حقجو را [[عزت]] و پیمان شکن پیرو [[باطل]] را [[خفت]] بخشید. | |||
بر شما باد [[تقوای الهی]] و [[پیروی]] کسانی که [[خدا]] را [[اطاعت]] نمودند؛ همان کسانی که از دودمان پیامبر شما هستند؛ کسانی که اطاعت آنها در [[دستورهای الهی]] سزاوارتر است از اطاعت کسانی که [[فرمانروایی]] را به خود میبندند؛ مدعیان دروغینی که در برابر ما قرار دارند، خود را [[برتر]] از ما نشان میدهند به فضائلی که در ماست و با [[حکومت]] ما به ستیزهگری و [[مخالفت]] [[دست]] میزنند و ما را از [[حق]] خود منع مینمایند. | |||
بالأخره آنها فرجام بد [[اعمال]] خود را مشاهده کردند و به زودی حاصل [[گمراهی]] خود را بِدرَوَند. بدانید که جمعی از شما به [[یاری]] من برنخاستند و من نیز زبان به نکوهش اینان گشودم. از ایشان دوری کنید و آنها را از آنچه خوش ندارند، آگاهشان سازید تا این که متنبه شوند و بدینسان [[یاران]] خدا حزبالله در کشاکش تفرقهها شناخته میشوند. | |||
بعد از سخنرانی حضرت، [[مالک بن حبیب یربوعی]] که [[مسئول]] نیروی انتظامی ([[رئیس]] شهربانی) ایشان بود، حرکت کرد و گفت: [[اجازه]] دهید گردن متخلفان از [[جهاد]] را بزنم. حضرت او را منع کرد و فرمود: [[خداوند]] چنین [[قضاوت]] نمیکند. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با اشراف کوفه [[ملاقات]] کرد و آنها را به سبب عدم شرکت در [[جنگ جمل]] [[سرزنش]] نمود و [[روز جمعه]]، [[نماز جمعه]] را در [[کوفه]] به پا داشت و [[خطبه]] خواند<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ فَإِنَّ لَكُمْ فِي الْإِسْلَامِ فَضْلًا مَا لَمْ تُبَدِّلُوا وَ تُغَيِّرُوا دَعَوْتُكُمْ إِلَى الْحَقِّ فَأَجْبُتْم وَ بَدَأْتُمْ بِالْمُنْكَرِ فَغَيَّرْتُمْ أَلَا إِنَّ فَضْلَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ فِي الْأَحْكَامِ وَ الْقَسْمِ فَأَنْتُمْ أُسْوَةُ مَنْ أَجَابَكُمْ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ الْآخِرَةُ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَصَرَ وَلِيَّهُ وَ خَذَلَ عَدُوَّهُ وَ أَعَزَّ الصَّادِقَ الْمُحِقَّ وَ أَذَلَّ النَّاكِثَ الْمُبْطِلَ. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با | |||
عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَةِ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ الَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِطَاعَتِكُمْ فِيمَا أَطَاعُوا اللَّهَ فِيهِ مِنَ الْمُنْتَحِلِينَ الْمُدَّعِينَ الْمُقَابِلِينَ إِلَيْنَا يَتَفَضَّلُونَ بِفَضْلِنَا وَ يُجَاحِدُونَّا أَمْرَنَا وَ يُنَازِعُونَّا حَقَّنَا وَ يُدَافِعُونَّا عَنْهُ فَقَدْ ذَاقُوا وَبَالَ مَا اجْتَرَحُوا فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا. | عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَةِ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ الَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِطَاعَتِكُمْ فِيمَا أَطَاعُوا اللَّهَ فِيهِ مِنَ الْمُنْتَحِلِينَ الْمُدَّعِينَ الْمُقَابِلِينَ إِلَيْنَا يَتَفَضَّلُونَ بِفَضْلِنَا وَ يُجَاحِدُونَّا أَمْرَنَا وَ يُنَازِعُونَّا حَقَّنَا وَ يُدَافِعُونَّا عَنْهُ فَقَدْ ذَاقُوا وَبَالَ مَا اجْتَرَحُوا فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا. | ||
أَلَا إِنَّهُ قَدْ قَعَدَ عَنْ نُصْرَتِي مِنْكُمْ رِجَالٌ فَأَنَا عَلَيْهِمْ عَاتِبٌ زَارٍ فَاهْجُرُوهُمْ وَ أَسْمِعُوهُمْ مَا يَكْرَهُونَ حَتَّى يُعْتَبُوا لِيُعْرَفَ بِذَلِكَ حِزْبُ اللَّهِ عِنْدَ الْفُرْقَةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۰۳؛ وقعة صفین، ص۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۳۲؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۱- ۳۵۲ و ۳۵۴؛ مفید، امالی، ص۱۲۷؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۹۶ - ۱۹۸.</ref> | أَلَا إِنَّهُ قَدْ قَعَدَ عَنْ نُصْرَتِي مِنْكُمْ رِجَالٌ فَأَنَا عَلَيْهِمْ عَاتِبٌ زَارٍ فَاهْجُرُوهُمْ وَ أَسْمِعُوهُمْ مَا يَكْرَهُونَ حَتَّى يُعْتَبُوا لِيُعْرَفَ بِذَلِكَ حِزْبُ اللَّهِ عِنْدَ الْفُرْقَةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۰۳؛ وقعة صفین، ص۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۳۲؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۱- ۳۵۲ و ۳۵۴؛ مفید، امالی، ص۱۲۷؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۱۹۶ - ۱۹۸.</ref> | ||
خط ۱۴۹: | خط ۷۲: | ||
==[[انتصاب]] [[قرظة بن کعب]] به [[کارگزاری]] بهقباذات== | ==[[انتصاب]] [[قرظة بن کعب]] به [[کارگزاری]] بهقباذات== | ||
[[حضرت امیر]]{{ع}} قرظة بن کعب را به کارگزاری بهقباذات [[منصوب]] فرمودند. | [[حضرت امیر]]{{ع}} قرظة بن کعب را به کارگزاری بهقباذات [[منصوب]] فرمودند. | ||
'''بهقباذ:''' به کسرباء، سکون هاء و ضم قاف، اسم سه منطقه در [[بغداد]] بوده است که از راه شط [[فرات]] آبیاری میشدند. اینها منصوب به قباد بن [[فیروز]]، پدر انوشیروان است. | '''بهقباذ:''' به کسرباء، سکون هاء و ضم قاف، اسم سه منطقه در [[بغداد]] بوده است که از راه شط [[فرات]] آبیاری میشدند. اینها منصوب به قباد بن [[فیروز]]، پدر انوشیروان است. | ||
بهقباذات | بهقباذات: | ||
#بهقباذ | # بهقباذ اعلی: که از طریق فرات آبیاری میشده، مرکب از شش طسوج است. طسوج خُطرَنیه، طسوج نهرین، طسوج [[عین التمر]] و طسوج فَلُّوجَه پایین و بالا و طسوج [[بابل]]. | ||
#بهقباذ اوسط: که چهار طسوج دارد به نامهای سُورا و بارُوسَما، جُبَّه، بُدات و نَهرمَلِک. | # بهقباذ اوسط: که چهار طسوج دارد به نامهای سُورا و بارُوسَما، جُبَّه، بُدات و نَهرمَلِک. | ||
#بهقباذ [[اسفل]]: شامل پنج طسوج است: [[کوفه]]، فرات بادَقلی و سَیلَحین، طسوج [[حیره]])، نِستَر و هُرمُزجَرد <ref>معجم البلدان، ج۱، ص۵۱۶؛ ابن خرداد به، السالک و الممالک، ص۷.</ref>. | # بهقباذ [[اسفل]]: شامل پنج طسوج است: [[کوفه]]، فرات بادَقلی و سَیلَحین، طسوج [[حیره]])، نِستَر و هُرمُزجَرد <ref>معجم البلدان، ج۱، ص۵۱۶؛ ابن خرداد به، السالک و الممالک، ص۷.</ref>. | ||
طسوج بر وزن [[تنور]]، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه [[روز]] که یک [[ساعت]] باشد<ref>فرهنگ عمید (یک جلدی)، واژه تسو، ص۳۱۸.</ref>. | طسوج بر وزن [[تنور]]، به معنای ناحیه است و معرب تسو و تسوگ است؛ یعنی، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه [[روز]] که یک [[ساعت]] باشد<ref>فرهنگ عمید (یک جلدی)، واژه تسو، ص۳۱۸.</ref>. | ||
خط ۱۶۹: | خط ۸۵: | ||
شاید از آن جهت به این نواحی طسوج گفته میشد که در هر ۲۴ ساعت، یک مرتبه از [[آب فرات]] آبیاری میشدند. | شاید از آن جهت به این نواحی طسوج گفته میشد که در هر ۲۴ ساعت، یک مرتبه از [[آب فرات]] آبیاری میشدند. | ||
'''عین التمر:''' شهری است نزدیک أنبار در غرب کوفه. این [[شهر]] در کنار بیابان واقع است و شهری قدیمی است که [[مسلمانان]] در | '''عین التمر:''' شهری است نزدیک أنبار در غرب کوفه. این [[شهر]] در کنار بیابان واقع است و شهری قدیمی است که [[مسلمانان]] در عهد خلیفه اول به سال دوازدهم هجری، آن را به دست [[خالد بن ولید]] فتح کردند و چون [[مردم]] آن حاضر به [[صلح]] نشدند، مردان شهر کشته، [[زنان]] آنها به [[اسارت]] رفتند<ref>دهخدا، لغتنامه، ج۱، ص۱۶۴۸۹، به اشتباه عین الثمر ذکر شده.</ref>. | ||
منطقه | منطقه مأموریت قرظة بن کعب، به احتمال بهقباذات اعلی بوده است. او مدتی در این مناطق [[والی]] بود و بعداً به عنوان [[مسئول]] جمعآوری [[خراج]] در عین التمر خدمت میکرد. | ||
زمانی که [[خریت بن راشد]]، یکی از سران [[خوارج]] [[قیام]] کرد، حضرت طی بخشنامهای از تمام [[کارگزاران]] خود خواست در صورتی که با او برخورد کردند، به ایشان گزارش دهند. | زمانی که [[خریت بن راشد]]، یکی از سران [[خوارج]] [[قیام]] کرد، حضرت طی بخشنامهای از تمام [[کارگزاران]] خود خواست در صورتی که با او برخورد کردند، به ایشان گزارش دهند. | ||
[[عبدالله بن وائل]] گوید: من در خدمت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بودم که ناگاه از سوی [[قرظة بن کعب]] که یکی از [[کارگزاران]] حضرت بود. پیکی آمد. وی نامهای به حضرت نوشته بود که [[خریت بن راشد]] در حوزه | [[عبدالله بن وائل]] گوید: من در خدمت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بودم که ناگاه از سوی [[قرظة بن کعب]] که یکی از [[کارگزاران]] حضرت بود. پیکی آمد. وی نامهای به حضرت نوشته بود که [[خریت بن راشد]] در حوزه مأموریت او دیده شده است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۱۳۱؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۸۹.</ref>. | ||
[[قیام]] | [[قیام]] خریت در سال سی و هشتم بوده است و از این مسئله به دست میآید که قرظة تا آن [[زمان]] به عنوان [[کارگزار]] حضرت مشغول خدمت بوده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۶۲ - ۲۶۳.</ref>. | ||
==[[نامه]] | == [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به قرظه برای احیای قنات == | ||
نقل شده، امام علی {{ع}} به مناسبتی این نامه را برای [[قرظة بن کعب انصاری]] نوشت: "همانا مردانی از [[اهل ذمه]] حوزه مأموریت تو نهری را در [[زمین]] خود نام بردند که بی اثر شده و زیر خاک رفته است و [[مسلمانان]] برای ایشان عهده دار احیای آن هستند. پس تو و ایشان تحقیق کنید و سپس نهر را احیا کن و آباد ساز. پس به جانم [[سوگند]] که اگر احیا شوند نزد ما محبوب ترست تا بیرون روند یا در [[واجب]] احیای سرزمینها [[ناتوان]] باشند یا هم کوتاهی کنند و السلام"<ref>{{متن حدیث|اما بعد، فان رجالا من اهل الذمة من عملک ذکروا نهرا فی ارضهم قد عفا و ادفن و فیه لهم عمارة علی المسلمین فانظر انت و هم ثم اعمر و اصلح النهر فلعمری لئن یعمروا احب الینا من أن یخرجوا و ان یعجزوا او یقصروا فی واجب من صلاح البلاد، و السلام}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳. بلاذری این نامه را چنین نقل کرده است: اما بعد؛ گروهی از مردم منطقه مأموریت تو، نزد من آمدند و یادآوری کردند که نهری از آنها پنهان و نابود شده است و در صورتی که آن نهر حفر و آماده شود، دیار آنها آباد میشود و بر پرداخت خراج خود توانایی پیدا میکنند و بیت المال مسلمانان نیز افزوده میشود. و از من خواستند که نامهای به تو بنویسم تا آنها را به کار گرفته برای حفر نهر و لایروبی آن، آنها را جمع کنی و در این راه به آنان کمک مالی کنی. و اما من این را صحیح نمیدانم که کسی را مجبور به کاری بکنم که دوست ندارد. آنها را دعوت کن؛ پس اگر نهر، آن گونه بود که آنها میگفتند، هر کسی خواست، او را برای کار بفرست و نهر از آن کسی است که روی آن کار کند نه آنان که از کار در آن ناراحت هستند و اگر آن را آباد سازند و قوی گردند، برای من محبوبتر است از آنکه ضعیف باشند. والسلام. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۲).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۶؛ [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۶۳ - ۲۶۵.</ref> | |||
== [[نامه]] [[قرظة بن کعب]] به [[امام علی]] {{ع}} == | |||
[[عبدالله بن وال تمیمی]] گوید: من در نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بودم که پیکی رسید و نامهای از [[قرظة بن کعب انصاری]]، که یکی از [[کارگزاران]] ایشان بود، به آن حضرت [[تسلیم]] کرد و متن نامه چنین بود: این، نامهای است برای [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]]، از قرظة بن کعب؛ [[سلام]] بر تو باد؛ من [[ستایش]] میکنم خداوندی را که جز او خدائی نیست، اینک به امیرالمؤمنین خبر میدهم که سوارانی<ref>خریت بن راشد ناجی با گروهی از یاران خود خروج کردند و در کوفه شمشیرها را برهنه کرده، عدهای را کشتند و مردم آنان را تعقیب کردند. پس خریت و اصحابش از کوفه بیرون رفتند و از شهری عبور نمیکردند مگر آنکه بیت المالش را غارت میکردند تا آنکه به ساحل عمان رسیدند. علی {{ع}} حلوین عوف ازدی را به حکومت عمان گماشته بود، پس بنی ناجیه بر او تأخته، او را کشتند و از اسلام برگشتند. پس علی {{ع}} معقل بن قیس ریاحی را بدان سرزمین فرستاد و او خریت بن راشد و یارانش را کشت و بنی ناجیه را اسیر گرفت. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵) به نقل ثقفی کوفی، خریت از اصحاب امام علی {{ع}} در صفین بوده است. (الغارت، ج۱، ص۳۳۲).</ref> از [[کوفه]] بر ما گذشتند و به طرف دهکده نفر<ref>شهر یا روستایی برکنار نهر نرس از بلاد فارس (ایران) است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۹۵).</ref> رهسپار شدند و در آنجا به یکی از دهقانان که [[مسلمان]] شده و [[نماز]] میخواند، برخوردند. نام آن شخص، [[زاذان فرخ]] بود. آنان از وی پرسیدند: تو [[مسلمان]] هستی یا [[کافر]]؟ او گفت: من مسلمان هستم؛ گفتند: درباره [[علی]] چه میگوئی؟ گفت: جز خیر درباره او چیزی نمیگویم؛ میگویم او [[امیر المؤمنین]] و وصی رسول خدا میباشد و [[سید]] و [[سرور]] همه انسانهاست. آن سواران او را کافر دانسته، بر او تاختند و با [[شمشیر]] پاره پارهاش کردند. بعد از آن یک مرد [[ذمی]] را که همراه آنان بود، با خود بردند و از او پرسیدند: چه مذهبی داری؟ گفت: من [[یهودی]] هستم؛ گفتند: او را [[آزاد]] کنید و به او کاری نداشته باشید. آن ذمی آمد و ماجرا را به ما گفت: ما هر چه جستجو کردیم از آن عده خبری به دست نیاوردیم، اکنون [[تکلیف]] ما چیست؟<ref>الغارت، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۰.</ref> | |||
امیر المؤمنین {{ع}} در پاسخ [[قرظة بن کعب]] چنین نوشتند: من از نوشته [[آگاه]] شدم و نظر شما را دریافتم. درباره آن گروهی که از منطقه [[حکومت]] تو گذشتند، پرسیدهای؛ آنها یک [[مرد]]مسلمان را کشته، ولی از یک مرد کافر گذشتند و او را رها کردند. اینها گروهی هستند که [[شیطان]]، آنها را [[فریب]] داده و [[گمراه]] ساخته است. آن گروه، مانند کسانی بودند که خیال میکردند [[فتنه]] و آزمایشی نخواهد بود؛ آنها کور و کر شدند و حقایق را ندیدند و نشنیدند. آنها در روزی که [[نامه]] عمالشان باز شود، و حالات خود را بنگرند، گوش شنوا و چشم [[بینا]] خواهند داشت، و کارهای خود را خواهند دید. اکنون به کار خود مشغول باش و همان طور که نوشتهای از اوضاع و احوال [[مراقبت]] کن<ref>الغارت، ثقی کوفی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۶-۴۸.</ref> | |||
== قرظه و [[نعمان بن بشیر]] در [[جنگ صفین]] == | |||
نقل شده، [[ابو هریره]] و نعمان نزد علی {{ع}} آمدند و گفتند: "یا اباالحسن، [[خداوند]] در [[سلام]] برای تو [[فضیلت]] و [[شرافت]] قرار داده است، تو پسر عموی [[رسول خدا]] {{صل}} هستی؛ پسر عمویت، [[معاویه]] ما را نزد شما فرستاده و میخواهد کاری کنی که این [[جنگ]] خاموش و اوضاع و احوال، آرام شود و شما باهم [[صلح]] کنید. اکنون قاتلان عثمان را به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنید تا او [[قاتلان]] پسر عموی خود را بکشد، و بعد بین شما [[صلاح]] شود و [[اختلافات]] از بین برود و [[ملت]] از [[فتنه]] و [[فساد]] و [[تفرقه]] [[نجات]] پیدا کند". [[علی]] {{ع}} به آن دو نفر فرمودند: "از این سخنان، درگذرید". و بعد به [[نعمان بن بشیر]] فرمودند: "آیا تو بهتر از همه [[عشیره]] خود راه هدایت را یاد گرفتهای؟" | |||
او گفت: [[خیر]]. علی {{ع}} فرمودند: "همه [[انصار]] از من [[پیروی]] میکنند، مگر گروهی اندک که سه و یا چهار نفر هستند، و تو هم یکی از آنها هستی". نعمان گفت: من آمدهام تا در خدمت شما باشم. معاویه از من خواست تا [[پیام]] او را به شما برسانم و من [[امیدوار]] بودم که زمینه فراهم شود تا در نزد شما حاضر شوم و در کنار شما قرار گیرم. من میخواستم خدواند بین شما [[سازش]] برقرار کند، و اگر نظر شما غیر از این است من در خدمت شما خواهم بود و از شما جدا نخواهم شد، و هر جا بروید با شما [[همراهی]] خواهم کرد". | |||
از | [[ابو هریره]] از [[کوفه]] به [[شام]] رفت و داستان گفتگوی خود را با علی {{ع}}به معاویه گفت. معاویه به او گفت: "هر چه از علی شنیدهای برای [[مردم]] بگو". او هم آنها را برای مردم شام تعریف کرد. با این کار، مقصد معاویه عملی شد. اما نعمان بن بشیر چند ماه در کوفه ماند و بعد از آنجا فرار کرد و به [[عین التمر]] رفت. [[مالک بن کعب ارحبی]]، که [[کارگزار امام علی]] {{ع}} در آنجا بود، او را یافت و از او پرسید: "برای چه به این جا آمدهای؟" او گفت: "من از معاویه برای علی پیامی داشتم و اکنون پس از رسانیدن پیام در نظر دارم به شام برگردم". [[مالک]] او را [[زندانی]] کرد و به او گفت: "من ماجرا را برای علی خواهم نوشت تا در این باره [[دستور]] دهد". نعمان از این موضوع به شدت ناراحت شد و از این که قرار شد ماجرا به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} اطلاع داده شود، به [[وحشت]] افتاد، زیرا او به [[علی]] {{ع}} گفته بود در [[کوفه]] خواهد ماند و برای ماندن در آنجا آمده است. | ||
نعمان پس از [[گرفتاری]] به دنبال [[قرظة بن کعب انصاری]]، که در اطراف [[عین التمر]]، [[مالیات]] و [[صدقات]] را برای علی {{ع}} جمع میکرد، فرستاد و از او خواست به او کمک کند. او هم شتابان به پیش او آمد و به [[مالک بن کعب]] گفت که او را رها کند. [[مالک]] گفت: "ای قرظه از [[خداوند]] بترس و درباره این مرد سخن نگو و از او [[حمایت]] نکن. او اگر از [[عابدان]] و ناسکان [[انصار]] است، چگونه امیرالمؤمنین را ترک میکند، و نزد [[امیر]] [[منافقان]] میرود!" ولی قرظه او را وادار کرد تا نعمان را رها کند. پس او رو به نعمان کرد و گفت: "ای مرد، امروز و امشب و فردا مهلت داری که از این جا بروی و اگر بعد از این تو را در اینجا ببینم گردنت را خواهم زد". نعمان هم به سرعت از آنجا دور شد و به نزد [[معاویه]] رفت و ماجرای خود را به او گفت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۴۵-۴۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۴۸-۴۹.</ref> | |||
== قرظه و حمله [[نعمان بن بشیر]] به [[مالک بن کعب]] == | |||
[[عبدالله بن حوزه ازدی]] گوید: در آن هنگام که نعمان بن بشیر به ما حمله کرد، من با مالک بن کعب بودم، آنها دو هزار نفر بودند، و ما فقط صد نفر؛ مالک گفت: "شما در میان آبادی با آنها بجنگید و دیوارها را پشتیبان خود قرار دهید و خود را به هلاکت نیندازید و بدانید که خداوند شما را [[یاری]] میکند. اگر [[مقاومت]] کنید، خداوند ده نفر را بر صد نفر و صد نفر را بر هزار نفر و اندک را بر [[زیاد]] [[پیروز]] میکند و در این نزدیکی [[شیعیان]] و [[یاران علی]] {{ع}}، و از آن جمله [[قرظة بن کعب]] و [[مخنف بن سلیم]] هستند؛ شما بروید و از آنها [[یاری]] بخواهید و حال خود را به آنها بگویید". [[عبدالله بن حوزه]] گوید: من به طرف آنها رفتم و [[یاران]] ما با [[نعمان بن بشیر]] با پرتاب تیر میجنگیدند. پس من نزد قرظه رفتم و ماجرا را به او گفتم؛ او گفت: "من [[مأمور]] دریافت [[خراج]] هستم و افرادی ندارم تا به کمک شما بفرستم". بعد نزد [[مخنف]] رفتم و او را از ماجرا [[آگاه]] کردم، او فرزندش [[عبدالرحمن]] را با پنجاه نفر به کمک ما فرستاد. [[مالک بن کعب]] تا هنگام عصر با آنها جنگید و هنگامی که ما رسیدیم، آنها غلاف [[شمشیر]] خود را شکسته و آماده [[مرگ]] بودند و اگر ما اندکی تأخیر میکردیم همه آنها کشته میشدند. هنگامی که [[اهل شام]] ما را دیدند، از [[مالک]] [[دست]] برداشتند <ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۵۰.</ref> | |||
==مسئولیتهای دیگر [[قرظة بن کعب]]== | ==مسئولیتهای دیگر [[قرظة بن کعب]]== | ||
قرظة بن کعب با این که در حوزه | قرظة بن کعب با این که در حوزه مأموریت خود فعالیت میکرد، در [[جنگ صفین]] نیز شرکت فعال داشت و [[پرچم]] [[انصار]] در [[صفین]]، در دست وی بود. در سفینة البحار مینویسد: [[حضرت امیرالمؤمنین]] [[ولایت]] [[فارس]] را به قرظه داد و فرزندش، [[عمرو بن قرظة]]، همراه [[امام حسین]]{{ع}} در [[کربلا]] به [[شهادت]] رسید. او در [[جنگ نهروان]] نیز شرکت داشت<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۲۴؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، باب القاف، ص۲۸.</ref>. | ||
در | بنا بر نقل سفینة البحار و [[تنقیح المقال]]، [[حضرت علی]]{{ع}} قرظه را به [[کارگزاری]] فارس [[منصوب]] کرده است. اگر مراد از آن منطقه بهقباذات باشد، همان است که ذکر شد و اما اگر مراد از فارس، منطقه شیراز باشد، من در کتب [[تاریخی]] این مطلب را نیافتم که حضرت علی{{ع}} وی را به ولایت فارس گمارده باشد. | ||
تنها مطلبی که به ذهن میرسد و این جا به عنوان احتمال ذکر میکنم، این که در کامل [[ابن اثیر]] و [[نهایة الإرب]] دارد، حضرت علی{{ع}} [[سهل بن حنیف]] را به استانداری فارس گمارد؛ اما چون [[مردم]] آنجا از وی [[اطاعت]] ننمودند و او را بیرون کردند، به درخواست [[عبدالله بن عباس]]، [[زیاد بن ابیه]] به آن منطقه رفت و مخالفان را سرکوب نمود و [[خراج]] آن منطقه را به خوبی جمعآوری کرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، مترجم ج۴، ص۲۰۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۸ و ۲۴۲.</ref>. | |||
با توجه به این که سهل بعد از جنگ صفین از [[دنیا]] رفت، این احتمال به ذهن میرسد که مورخان در ذکر نام [[والی فارس]] [[اشتباه]] کردهاند؛ یعنی به جای [[قرظة بن کعب]]، [[سهل بن حنیف]] را ذکر کردهاند. | |||
[[حضرت امیر]]{{ع}} بعدها [[مالک بن کعب ارحبی]] را به عنوان [[کارگزار]] منطقه بهقباذات [[انتخاب]] کرد و [[قرظة بن کعب]] را [[مسئول]] جمعآوری مالیات عین التّمر قرار داد. این نکته را [[ابن ابی الحدید]] در ارتباط با فرار [[نعمان بن بشیر]] ذکر کرده است. | |||
وقتی که نعمان بن بشیر فرار میکرد، مالک بن کعب او را دستگیر کرد؛ اما قرظة بن کعب که کاتب [[عین التمر]] بود و مسئول گرد آوری [[خراج]]، از او [[شفاعت]] کرد و گفت: پسر عمویم را رها کن. مالک گفت: درباره او شفاعت مکن. اگر او از [[عباد]] [[انصار]] و زهاد آنها بود، از منطقه [[حکومت امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرار نمیکرد و به [[امیر]] [[منافقین]] ([[معاویه]]) نمیپیوست. مالک بنا به درخواست قرظه، نعمان را رها کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۲.</ref>. اما نعمان بعداً به منطقه مأموریت مالک بن کعب (عین التمر) از طرف معاویه [[یورش]] برد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۶۵ - ۲۶۷.</ref> | |||
== قرظه و نقل روایت == | |||
[[عامر بن سعد]]، [[شعبی]] و [[سعد بن ابراهیم]] از او [[روایت]] نقل کردهاند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. پسرش [[محمد]] نیز از او این روایت را به نقل از [[رسول خدا]] {{صل}} نقل کرده است: قال [[رسول الله]] {{صل}}: "باد، [[مردم]] را از گورهای شان میرباید"<ref>عمدة القاری، عینی، ج۱۹، ص۲۰۸.</ref>. | |||
[[ | از عامر بن سعد نقل شده است: روزی به نزد [[ابو مسعود انصاری]]، [[قرظة بن کعب]] و [[ثابت بن زید]] رفتم، در حالی که در مجلس عروسی بودند و در کنار ایشان آوازخوانان در حال خواندن آواز بودند؛ گفتم: آیا شما که از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} هستید به این آواز گوش میدهید و میشنوید؟ گفتند: "رسول خدا {{صل}} به ما اجازه داده در غنای مجلس عروسی و [[گریه]] بر مرده، اگر تحریک کننده نباشد، شرکت کنیم"<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰. این روایت با مضامین دیگری نیز نقل شده است؛ ر. ک: سنن نسائی، نسائی، ج۶، ص۱۳۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۵۰-۵۱.</ref> | ||
این | == سرانجام قرظه == | ||
به [[نقلی]]، قرظه در [[زمان]] [[خلافت امام علی]] {{ع}} در خانهای که در [[کوفه]] ساخته بود، از [[دنیا]] رفت و [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} بر او [[نماز]] خواند. و به نقلی، در زمان [[حکومت]] [[مغیرة بن شعبه]] در ابتدای [[حکومت معاویه]] در کوفه از دنیا رفت که نقل اول، صحیحتر است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰.</ref>. او اولین کسی است که برای او در کوفه [[نوحه]] سر دادند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>. مغیرة بن شعبه گفته است: شنیدم [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|من نیح علیه فإنه یعذب بما نیح علیه یوم القیامه}}<ref>ر. ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج۲، ص۲۳۴-۲۳۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۵۵؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۴۵.</ref>؛ هر کس بر او نوحه کنند او به خاطر این نوحه در [[روز قیامت]] [[عذاب]] خواهد شد و این در صورتی است که [[قرظة]] در زمان [[خلافت]] [[معاویه]]، در زمانی که [[مغیرة]] [[حاکم کوفه]] بوده، از دنیا رفته باشد، زیرا [[مغیره]] در زمان [[اختلاف]] بین [[علی]] {{ع}}و معاویه در [[طائف]] بود، و معاویه پس از شهادت علی {{ع}}و [[صلح]] با [[حسن]] {{ع}} او را به حکومت کوفه گماشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۳۳۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۵۱؛ [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۶۷.</ref> | |||
== [[فرزندان]] قرظه == | |||
نقل شده، دو تن از پسران قرظه به نامهای عمرو و علی در [[کربلا]] حضور داشتند، اما یکی در سپاه امام حسین {{ع}} و دیگری در [[سپاه]] [[ابن زیاد]] بود. | |||
[[هانی بن ثبیت حضرمی]] که هنگام کشته شدن [[امام حسین]] {{ع}} حضور داشته، میگوید: [[حسین]] {{ع}} [[عمرو بن قرظه انصاری]] را به دنبال [[عمر بن سعد]] فرستاد و به او فرمود: "امشب بیا تا بین دو [[لشکر]] با یکدیگر [[ملاقات]] کنیم". عمر بن سعد با بیست سوار و حسین {{ع}} هم با همین تعداد آمد. وقتی آنها به هم رسیدند؛ حسین {{ع}} به اصحابش [[دستور]] داد از او دور شوند، عمر بن سعد هم همین دستور را داد. سپس آن دو مدت زیادی با هم صحبت کردند به طوری که پاسی از شب گذشت. بعد هریک از آن دو با همراهانشان به طرف [[لشکر]] خود بازگشتند <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>. | |||
[[ | [[ثابت بن هبیره]] گوید: وقتی [[عمرو بن قرظة بن کعب]]، کشته شد، [[علی]]، برادرش، که همراه [[عمر بن سعد]] بود، فریاد زد: "ای [[حسین]]، ای [[دروغگو]] پسر دروغگو، برادرم را [[گمراه]] کردی و [[فریب]] دادی تا به کشتنش دادی". حسین {{ع}} فرمود: "[[خدا]] برادرت را گمراه نکرد بلکه برادرت را [[هدایت]] کرد و تو را گمراه کرد". او گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یا پیش از رسیدن به تو کشته شوم". پس بر حسین {{ع}} حمله برد اما [[نافع بن هلال مرادی]] در [[راه]] به او ضربهای زد که از پای درآمد. یارانش او را از میدان [[جنگ]] بیرون بردند و بعدها او را مداوا کردند که بهتر شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۳۴؛ وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۱۴-۲۱۵ (به نقل از تاریخ الطبری).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[قرظة بن کعب (مقاله)|مقاله «قرظة بن کعب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۵۲.</ref> | ||
قرظة بن کعب | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |