برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|
خط ۶: |
خط ۶: |
| }} | | }} |
|
| |
|
| == [[مبارزه]] و [[شهادت امام حسین]] {{ع}} == | | == مقدمه == |
| وقتی [[حسین]] {{ع}} در میان سه یا چهار گروه باقی ماند، شلوار راه راه یمنیای را که رنگهای روشنش چشم را [[خیره]] میکرد خواست، آن را برداشت و جای جایش را شکافت، تا از تنش [[غارت]] نکنند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم.</ref>. مدت زیادی از [[روز]] را [[صبر]] کرد، هرگاه فردی از [[سپاه]] [[دشمن]] به او میرسید برمیگشت و [[پرهیز]] میکرد از این که [[مسئولیت]] [[قتل حسین]] {{ع}} را بر عهده بگیرد و [[گناه بزرگ]] کشتن [[امام]] {{ع}} بر گردن او بیفتد!
| | [[طبری]] و دیگر مورخان در بیان شهادت [[امام حسین]]{{ع}} میگویند: «[[یزید بن معاویه]] هنگامی که در [[ماه رجب]] [[سال ۶۰ هجری]] پس از [[مرگ]] پدرش به [[خلافت]] رسید اولین و مهمترین انگیزهاش گرفتن [[بیعت]] از چند نفری بود که در [[حیات]] [[معاویه]] از بیعت برای قبول [[ولایتعهدی]] او سرباز زده بودند. بدین خاطر طی نامهای به «[[ولید بن عتبه]]» [[فرماندار مدینه]]، او را از [[مرگ معاویه]] [[آگاه]] کرد و در نامۀ کوچکتری به اندازۀ گوش موش به او [[فرمان]] داد: «اما بعد، حسین و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] را برای [[بیعت کردن]] فرا بخوان و بهشدت تحت فشار بگذار تا بدون چونوچرا بیعت کنند والسلام»<ref>تاریخ طبری، باب خلافت یزید بن معاویه، ج۶، ص۱۸۸.</ref>. |
|
| |
|
| تا این که [[مالک بن نسیر بدی کندی]] مقابلش آمد، با [[شمشیر]] بر [[سر حسین]] {{ع}} کوبید، به طوری که کلاه [[خزی]] که امام {{ع}} بر سر نهاده بود قطع شد و شمشیر بر سرش اصابت کرد و خونش را جاری ساخت، کلاه پر از [[خون]] شد، حسین {{ع}} به او فرمود: امیدوارم با این دست، هرگز نخوری و نیاشامی، و [[خدا]] تو را با [[ظالمین]] [[محشور]] کند!
| | نامۀ یزید به ولید رسید و [[مروان]] به او پیشنهاد کرد: هماکنون بهدنبال ایشان بفرست و آنان را به بیعت و [[طاعت]] فرا بخوان تا اگر نپذیرفتند گردنشان را بزنی، چون اینها اگر از مرگ معاویه آگاه شوند، هریک به سویی روند و مخالفت و [[نافرمانی]] خود را آشکار سازند و [[مردم]] را به خود [[دعوت]] کنند؛ مگر عبدالله بن عمر که از [[جنگ]] و درگیری [[پروا]] دارد و تنها بیدردسرش را میپذیرد!». |
| آنگاه [[حضرت]] آن [[زره]] را انداخت و کلاهی خواست، کلاه را پوشید و روش [[عمامه]] بست<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۸، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر.</ref>. یعنی روی کلاه با پارچه پشمی ابریشمی سیاه عمامه بست<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبدالله بن عمار بن عبد یغوث بارقی، با کمی تغییر؛ و به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref> و پیراهنی با لبّادهای از خز بر تن کرد، و محاسنش را با وسمه [[خضاب]] نمود. او مانند سوار [[جنگجو]] و [[شجاع]] میجنگید، و خود را از شکار شدن [[رهایی]] میداد و از نقطه ضعفهای دشمن بر علیه او استفاده میکرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref>.
| |
|
| |
|
| [[شمر بن ذی الجوشن]] همراه قریب به ده نفر از مردان [[جنگی]] [[اهل کوفه]] مقابل [[خیمه]] [[حسین]] {{ع}} - جایی که بار و بُنه و [[زن]] و فرزند آن [[حضرت]] در آن بودند - آمد و حسین {{ع}} به طرف خیمه حرکت کرد، از اینرو [[شمر]] و همراهانش به طرف حضرت آمده بین ایشان و خیمهاش حایل شدند. | | ولید، [[عبدالله بن عمرو بن عثمان]] را به دنبال حسین و [[ابن زبیر]] فرستاد. عبدالله آنها را در [[مسجد]] یافت و [[پیام]] [[حاکم]] را برای حضور در ساعتی غیر عمومی بدانان [[ابلاغ]] کرد. آن دو گفتند: «برگرد که ما بهزودی نزد او میآییم» سپس حسین به ابن زبیر گفت: «به نظر من حاکم [[سرکش]] این [[قوم]] هلاک شده و او به دنبال ما فرستاده تا پیش از پخش خبر در بین مردم از ما بیعت بگیرد» ابن زبیر گفت: «من هم جز این را [[گمان]] ندارم». |
| حسین {{ع}} فرمود: وای بر شما! اگر [[دین]] ندارید، و از [[روز]] بازگشت نمیهراسید لااقل در کار دنیایتان آزادمرد و بزرگزاده باشید! جلوی مردان [[پست]] و افراد جاهلتان را از [[تجاوز]] به [[خانه]] و کاشانه و [[اهل]] بیتم بگیرید.
| |
|
| |
|
| شمر بن ذی الجوشن گفت: این را به خاطر تو انجام میدهیم ای پسر [[فاطمه]]! و با مردان جنگی به سوی حسین {{ع}} رفت، حسین {{ع}} به طرفشان [[حمله]] میبرد و آنها از دورش پخش میشدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.</ref>.
| | حسین برخاست و [[یاران]] و سلحشوران خانهاش را همراه گرفت و به سوی [[خانه]] ولید روان شد و به ایشان گفت: «من تنها وارد میشوم، ولی اگر شما را فرا خواندم یا صدای بلند و پرخاشگرانهاش را شنیدید، ناگهان با [[زور]] وارد شوید و به سوی من آیید، وگرنه بر جای خود بمانید تا نزد شما بازگردم» سپس وارد بر ولید شد. |
|
| |
|
| [[عبد الله بن عمار بارقی]] میگوید: مردان جنگی چه آنها که طرف راست حسین {{ع}} بوده و چه آنها که طرف چپش قرار داشتند به طرفش حمله بردند. حسین {{ع}} به سوی کسانی که سمت راستش بودند حمله کرد بهطوری که آنها ترسیدند و عقب نشستند، بعد به کسانی که سمت چپش بودند حمله برد و آنها نیز به [[هراس]] افتادند، به [[خدا]] هرگز مجروحی را - که فرزند و [[خانواده]] و یارانش کشته شده باشند - به [[قوت قلب]] و آرام دلی و جرأت او ندیدهام. به خدا چه قبل از حسین و چه بعد از او مانندش را ندیدهام! مردان جنگی مانند گریختن [[گله]] بزی که گرگ در آن حمله کند از راست و چپش میگریختند! | | ولید در حالیکه [[مروان]] نزد او نشسته بود، نامه یزید را برای حسین خواند و از او خواست تا [[بیعت]] کند. حسین کلمه [[استرجاع]] ـ {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} ـ بر زبان آورد و گفت: «کسی چون من هرگز بیعت سرّی و پنهانی نمیکند، چنانکه تو نیز بیعت سرّ و [[نهان]] مرا کافی نمیدانی تا آنگاه که آشکار و عیانش گردانی و فراروی مردمش بستانی». |
|
| |
|
| [[عمر بن سعد]] به حسین {{ع}} نزدیک شده بود در این هنگام [[زینب]] دختر فاطمه {{س}}، [[خواهر]] حسین {{ع}} از [[خیمهگاه]] بیرون آمد و گفت: آی عمر بن سعد! آیا [[اباعبدالله]] کشته میشود و تو نظاره میکنی! | | ولید گفت: «آری» حسین گفت: «پس هرگاه که [[مردم]] را برای بیعت فراخواندی ما را هم با مردم فراخوان میکنی و کار یکباره میشود» ولید که مردی عافیتخواه بود به او گفت: «با [[نام خدا]] بازگرد» مروان بدو گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند دیگر بدینگونه بر او دست نیابی مگر آنگاه که کشتههای شما و آنها بسیار گردد. این مرد را [[زندانی]] کن. او نباید از نزد تو برود تا بیعت کند یا گردنش را بزنی!» حسین که چنین دید بشورید و گفت: «یابن الزرقاء!<ref>ابن اثیر در تاریخ خود، الکامل، ج۴، ص۱۶۰ چاپ اروپا گوید: مروان و فرزندانش را برای مذمت و بدگوئی «بنو الزرقاء» - زرقاء زاده - میگفتند، چون زرقاء دختر موهب جدۀ مروان بن حکم از زنان بدکارهای بود که با نصب پرچم بر بالای خانه خود پذیرای بدکاران بود.</ref> تو مرا میکشی یا او؟ به خدا سوگند که [[دروغ]] گفتی و [[گناه]] افروختی!»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰.</ref>. |
|
| |
|
| عمر بن سعد صورتش را از زینب {{س}} برگرداند گویا همین الآن اشکهای [[عمر]] را میبینم که روی گونهها و محاسنش جاری است<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبداله بن عمار بن عبد یغوث بارقی؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۱، با کمی تغییر.</ref>.
| | در [[تاریخ]] [[ابن اعثم]]، [[مقتل خوارزمی]]، [[مثیر الأحزان]] و [[لهوف]] گویند: یزید به ولید نوشت و فرمانش داد تا از همه [[مردم مدینه]] بیعت عمومی و از حسین بیعت خصوصی بگیرد، و پیامش داده بود که: «اگر نپذیرفت گردنش را بزن!» تا آنجا که گویند: حسین به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو ای زادۀ زرقاء! تو دستور زدن گردن مرا میدهی؟ [[دروغ]] گفتی و پستی آوردی، ما [[اهل بیت]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم و یزید [[فاسق]] شرابخوار و آدمکش است و همانند منی با مثل او [[بیعت]] نمیکند»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس حسینی (متوفای ۶۱۴ ه، چاپ بیروت)، ص۹ – ۱۰؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۵.</ref>. [[طبری]] گوید: «ولید که مردی عافیتخواه بود به حسین گفت: «با نام و [[یاد خدا]] بازگرد». گویند: [[روز]] بعد مروان به حسین رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا [[رستگار]] شوی!» حسین گفت: «بگو» مروان گفت: «با [[امیر المؤمنین]] یزید بیعت کن که این برای تو در هر دو [[جهان]] بهتر باشد!» و حسین گفت: «{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}! خداحافظ [[اسلام]]! که [[امت]] را [[شبانی]] چون یزید آمد!»<ref>مثیر الأحزان، ص۱۴ - ۱۵؛ لهوف، ص۹ – ۱۰؛ و نیز فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی.</ref>. اما [[ابن زبیر]] را تحت فشار قرار دادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس [[عبدالله بن عمر]] را خواست و به او گفت: «با یزید بیعت کن» عبدالله گفت: «هرگاه [[مردم]] بیعت کردند بیعت میکنم» و [[انتظار]] کشید تا خبر بیعت [[شهرها]] را شنید و نزد ولید آمد و با او بیعت کرد<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰ - ۱۹۱.</ref>. |
| و [[حسین]] {{ع}} در حالی که بر [[دشمن]] [[حمله]] میکرد میفرمود: آیا یکدیگر را برای کشتن من [[تشویق]] میکنید؛ والله بعد از من بندهای از [[بندگان خدا]] را نخواهید کشت که به اندازه کشتن من برایتان اسفناکتر و ناراحتکنندهتر باشد! به [[خدا]] قسم امیدوارم خدا مرا به خاطر [[اهانت]] شما نسبت به من گرامی بدارد و [[انتقام]] مرا بیآنکه بفهمید از شما بگیرد. والله اگر مرا بکشید خدا درگیری و [[گرفتاری]] و خونریزیتان را بین خودتان خواهد افکند، و تا [[عذاب]] دردناک را بر شما نیفزاید شما را رها نخواهد کرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref>.
| |
|
| |
|
| آنگاه [[شمر بن ذی الجوشن]] با تعدادی از مردان [[جنگی]] به سوی حسین {{ع}} آمد که [[سنان بن أنس نخعی]]، و [[خولی بن یزید أصبحی]] و [[صالح بن وهب یزنی]]، و [[قشعم بن عمرو جعفی]] و [[عبدالرحمن جعفی]] در میانشان بودند، و شمر بن ذی الجوشن آنان را تحریک میکرد تا بر [[امام]] {{ع}} حملهور شوند، در نتیجه حسین {{ع}} علت را محاصره کردند!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.</ref>
| | == وداع با [[رسول خدا]]{{صل}} == |
| | در [[روایت]] دیگری گوید: حسین پس از این واقعه از [[منزل]] خود برون شد و نزد [[قبر]] جدش آمد و گفت: «[[سلام]] بر تو ای [[رسول خدا]]! من حسین پسر [[فاطمه]] و نوۀ توأم؛ همان ثقل (گرانی) که در امت خود بر جایش نهادی. ای [[نبی]] [[خدا]]! [[گواه]] آنها باش که مرا واگذاشتند و رهایم ساختند و حمایتم نکردند! این شکوای من است به تو تا گاه دیدار فرا رسد. [[درود خدا]] بر تو باد». سپس به [[نماز]] ایستاد و تا [[طلوع فجر]] در [[رکوع]] و [[سجود]] بود<ref>مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶.</ref>. |
|
| |
|
| [[نوجوانی]] از [[اهل بیت]] حسین {{ع}} به سوی آن [[حضرت]] آمد حسین {{ع}} به خواهرش [[زینب دختر علی]] {{ع}} گفت: او را نگهدار. خواهرش زینب دختر علی {{ع}} آن [[نوجوان]] را گرفت تا نگه دارد و نگذارد به میدان برود، ولی نوجوان نپذیرفت و آمد تا به حسین {{ع}} کمک کند. در این حین [[بحر بن کعب]] با [[شمشیر]] به سوی حسین {{ع}} حملهور شد، آن نوجوان گفت: آی پسر [[خبیث]]! آیا عمویم را میکشی؟! بحر بن کعب با شمشیر به او ضربه زد، نوجوان با دستش خواست جلوی ضربه شمشیر را بگیرد که شمشیر دستش را تا پوست قطع کرد و دستش آویزان شد، فریاد زد: آی مادرم! | | در [[روایت]] دیگری گوید: پس از ادای رکعاتی از [[نماز]] خود گفت: «خدایا! این [[قبر پیامبر]] تو محمد{{صل}} است و من پسر دختر پیامبرت هستم، اکنون بلایی بر من رسیده که آن را میدانی. خدایا! من معروف را [[دوست]] و منکر را [[دشمن]] میدارم. ای ذی الجلال و الاکرام! به [[حق]] این [[قبر]] و به حق کسی که در آن است، از تو میخواهم آنی را برای من برگزینی که مورد رضای تو و رضای [[پیامبر]] تو و رضای [[مؤمنان]] باشد» سپس در کنار قبر به [[گریه]] پرداخت تا آنگاه که به نزدیکیهای صبح رسید سر خود را روی قبر نهاد و به [[خواب]] رفت و دید [[رسول خدا]]{{صل}} در حلقهای انبوه از [[فرشتگان]] سر رسید و حسین را در آغوش گرفت و به سینه خود فشرد و بین دیدگانش را بوسید و فرمود: «[[حبیب]] من حسین! گویی تو را میبینم که بهزودی در [[خون]] خود آغشته میگردی، در سرزمین [[کربلا]]، در میان گروهی از [[امت]] من، با سوز [[عطش]] بدون آنکه آبی بنوشی [[ذبح]] و سر جدا میشوی، و اینان در همان حال [[امیدوار]] [[شفاعت]] من هستند! آنها را چه میشود! [[خدا]] هرگز شفاعتم را به ایشان نرساند! آنها را نزد خدا بهرهای نباشد. حبیب من حسین! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند. آنها [[مشتاق]] دیدار تواند. تو را در [[بهشت]] درجاتی است که جز با [[شهادت]] بدانها نمیرسی...»<ref>فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۹؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>. پس از آن به سوی قبر مادر و برادرش رفت و با آنها [[وداع]] کرد<ref>لهوف، ص۱۱.</ref>. |
|
| |
|
| [[حسین]] {{ع}} او را گرفت و به سینهاش چسبانید، و فرمود: فرزند برادرم! بر آنچه به سرت آمده [[صبر]] کن، و آن را خیر به حساب آور، [[خدا]] تو را به [[پدران]] صالحت، به [[رسول الله]] و [[علی بن ابی طالب]] و [[حمزه]] و [[حسن بن علی]] {{عم}} ملحق خواهد کرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰-۴۵۱، به نقل از ابی مخنف؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۷، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با اندکی تغییر.</ref>. | | [[عمر بن علی]] گوید: هنگامیکه برادرم حسین از بیعت با یزید [[امتناع]] کرد نزد او رفتم و تنهایش دیدم و به او گفتم: فدایت گردم ای [[ابا عبدالله]]! برادرت [[ابو محمد]]، حسن، از قول پدرش مرا خبر داد ـ در این هنگام اشکم پیشی گرفت و هقهق گریهام به هوا برخاست ـ او مرا در آغوش کشید و گفت: «آیا به تو خبر داد که من کشته میشوم؟» گفتم: یابن [[رسول الله]] [[غریب]] و تنها شدم! فرمود: «تو را به [[حق]] پدرت [[سوگند]] میدهم، آیا پدرم از کشته شدن من خبر داد» گفتم: آری، اکنون چرا «[[تاویل]]» نمیکنی و با [[بیعت]] خود این ([[قضا]]) را تغییر نمیدهی؟ فرمود: «پدرم مرا خبر داد که [[رسول خدا]]{{صل}} او را از کشته شدنش و کشته شدنم، و اینکه [[قبر]] من نزدیک قبر اوست، [[آگاه]] ساخته است! تو [[گمان]] میکنی چیزی را میدانی که من نمیدانم؟! (نه) من هرگز [[تسلیم]] پستی و [[زبونی]] نمیشوم! و یقیناً [[فاطمه]] به دیدار پدرش میرود و از آنچه که این [[امت]] بر ذریهاش روا داشتهاند شکوه میکند و هرگز کسی که با [[آزار]] ذریهاش او را آزرده باشد وارد [[بهشت]] نگردد»<ref>لهوف، ص۱۱.</ref>. |
| بارالها [[باران]] آسمانیات را از آنان باز دار، و آنان را از [[برکات]] زمینیات [[محروم]] ساز، خداوندا اگر مقدر کردهای که آنان را تا مدتی از نعمتهایت بهرهمندسازی در میانشان [[تفرقه]] و جدایی بینداز، و آنان را به [[سیر]] در نیمه راههای بیراهه وادار، آنان را [[حزب]] حزب کرده، در دستههای مختلف با گرایشهای مختلف قرار ده و والیانشان را از آنان [[خشنود]] مگردان،؛ چراکه آنان ما را [[دعوت]] کرده بودند تا یاریمان کنند ولی بر ما [[ستم]] روا داشته ما را کشتند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰ - ۱۱۱، با کمی تغییر.</ref>!
| |
|
| |
|
| حسین {{ع}} مدت زیادی از [[روز]] را مکث کرد، در این مدت اگر [[مردم]] میخواستند او را بکشند میکشتند، ولی از کشتنش [[پرهیز]] کرده برخی به برخی دیگر واگذار میکردند، و این دسته [[دوست]] داشت دسته دیگر به جایشان این کار را انجام بدهد.
| | آری، [[حاکمان]] آن دوران و پیروانشان [[عادت]] کرده بودند که تغییر [[احکام خدا]] را «[[تأویل]]» بنامند، تا آنجا که بهتدریج تبادر ذهنی لفظ «تأویل» تغییر شده بود و این معنی شایع و مقبول، بدینخاطر بود که معاصران [[امام حسین]]{{ع}} که خبر [[شهادت]] او را در [[عراق]]، از قول رسول خدا{{صل}}، شنیده بودند اصرار داشتند که [[امام]]{{ع}} این [[قضای الهی]] را با نرفتن به عراق «تأویل» نماید، یعنی تغییرش دهد! چنانکه برخی فراتر رفته و از امام{{ع}} میخواستند با بیعت خود آن را «تأویل» و تغییر دهد! و این همان خواسته «[[عمر بن علی]]» است که گفت: «چرا تأویل و بیعت نمیکنی؟» یعنی چرا قضای الهی را که کشته شدن است با بیعت خود تغییر نمیدهی؟! این معنی از گفتگوی «[[محمد بن حنفیه]]» با برادرش حسین{{ع}} نیز دانسته میشود. |
| [[شمر]] در میان مردم فریاد زد: وای بر شما! چرا به این مرد نگاه میکنید! او را بکشید! مادرتان به عزایتان بنشیند! سپس از هر سو به حسین {{ع}} حملهور شد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲–۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم؛ شیخ مفید تنها گفته شمر را نقل کرده است. ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۲.</ref>. | |
| سپس [[زرعة بن شریک تمیمی]] به [[کف دست]] چپ و گردن آن [[حضرت]] ضربه زد، بهطوری که [[حسین]] {{ع}} با [[سختی]] و [[مشقت]] برمیخاست و دوباره با صورت مبارکش بر [[زمین]] میافتاد در آن حال [[سنان بن انس]] [[نخعی]] به سویش [[حمله]] کرد و با نیزه به او زد [[امام]] {{ع}} به زمین افتاد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲-۴۵۳، ادامه خبر مفید بن مسلم، همراه با اندکی تفاوت؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۲، با کمی تغییر.</ref> و پیوسته وقتی کسی به حسین {{ع}} نزدیک میشد سنان بن انس از [[ترس]] این که [[سر حسین]] {{ع}} به دستش نیفتد بر او حمله میکرد تا این که بالاخره به نزد آن حضرت فرود آمد و گلوی مبارکش را [[برید]] و سر مبارکش را جدا کرد. و آن را به [[خولی]] بن [[یزید]] اصبحی واگذار نمود<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی - امام صادق-{{ع}}؛ سبط ابن جوزی مسئله سپردن سر امام {{ع}} به خولی را ذکر کرده است، ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| هر آنچه بر تن حسین {{ع}} بود [[غارت]] گردید، [[قیس ابن اشعث]]<ref>قیس بن اشعث کسی بود که خود برای امام حسین {{ع}} دعوت نامه فرستاده بود از اینرو امام {{ع}} در خطبه صبح عاشورا او را به یاد نامهاش انداخته و به وی فرموده بود آی قیس بن اشعث مگر شما نبودی که برایم نوشتی،... ر. ک: اولین خطبه امام {{ع}} در صبح عاشورا.</ref>، قطیفه امام {{ع}} را گرفت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی - امام صادق-{{ع}}؛ سبط ابن جوزی گرفتن قطیفه حضرت توسط قیس بن اشعث را نقل کرده است. ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.</ref>، و [[اسحاق بن حیوه حضرمی]]، پیراهن حسین {{ع}} را به غارت برد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۵، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با کمی جابجایی؛ و ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref>، و شمشیرش را مردی از بنی [[نهشل]] برداشت، و نعل سیاهش را اودی گرفت و بحر بن کعب شلوارهای [[حضرت]] را برداشت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی [امام صادق {{ع}}]؛ و ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref> [[امام]] {{ع}} را برهنه رها نمود<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ و ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref>. [[لعنت خدا]] بر آنان باد.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۹۳.</ref>
| | == وداع با محمد بن حنفیه == |
| | [[طبری]]، [[شیخ مفید]] و دیگران [[روایت]] کردهاند: هنگامیکه حسین{{ع}} عزم خروج از [[مدینه]] کرد، محمد بن حنفیه به او گفت: «[[برادر]]! تو محبوبترین و عزیزترین [[مردم]] نزد من هستی و من [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] خود را برای کسی ذخیره نکردهام جز برای تو که از همه بدان سزاوارتری. اکنون، تا میتوانی از [[بیعت]] با [[یزید بن معاویه]] و رفتن به [[شهرها]] دوری گزین. سپس فرستادگانت را نزد مردم فرست و آنها را به [[پیروی]] از خود فرا بخوان تا اگر مردم با تو و برای تو بیعت کردند، خدای را سپاسگو باشی و اگر پیرو دیگری شدند [[خداوند]] به خاطر آن از [[عقل]] و دینت نکاهد و فضل و مروتت زایل نگردد. من بیم آن دارم که تو وارد شهری از این شهرها شوی و مردم دچار دودستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو به [[جان]] هم افتند و در نتیجه تو سپر [[بلا]] و [[هدف]] اولین نیزههای آن باشی و در آن حال، بهترین شخص این [[امت]] با والاترین [[شخصیت]] و برترین پدر و مادر، خونش تباه و اهلش [[خوار]] گردند!» [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «[[برادر]]! به کجا بروم؟» گفت: «در [[مکه]] فرود آی که اگر در آنجا [[امنیت]] خاطر بیابی همانجا بمانی، و اگر آرامت نگذاشتند به [[دل]] بیابانها و بلندای [[کوهها]] بروی و منطقه به منطقه را بکوچی تا بنگری کار این مردم به کجا میکشد، در آن صورت تو با [[رأی]] صحیح و نظر صائب به استقبال آن خواهی رفت»<ref>ارشاد مفید، ص۱۸۳.</ref>. |
|
| |
|
| == [[شهادت امام حسین]] {{ع}}==
| | در [[فتوح ابن اعثم]] و [[مقتل خوارزمی]]، پس از آن آمده است: حسین به او گفت: «برادر! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در [[دنیا]] هیچ [[پناهگاه]] و جایگاهی هم نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم، که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «خدایا! یزید را برکت مده!» دراینحال [[محمد بن حنفیه]] این سخن را قطع کرد و به [[گریه]] پرداخت. حسین{{ع}} نیز مدتی با او گریست. سپس فرمود: «برادر! خدا از سوی من پاداشت دهد که خیرخواهی کردی و بهدرستی نظر دادی. من امیدوارم که ـ اگر خدا بخواهد ـ [[رأی]] تو موفق و [[استوار]] باشد. من اکنون عازم [[مکه]] هستم و برای آن، خود و [[برادران]] و برادرزادگان و شیعیانم همگی آماده شدهایم، خواسته آنها خواسته من و رأی آنها رأی من است. اما تو ای [[برادر]]! بر تو باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و دیدهبان من بر آنها باشی و چیزی از [[رفتار]] و [[کردار]] آنها را از من مپوشانی». سپس فرمود قلم و کاغذ آوردند و این [[وصیت]] را برای برادرش محمد نوشت: |
| جز [[عباس بن علی]] [[برادر]] بزرگوار [[امام حسین]] {{ع}} [[یار]] و [[یاوری]] برای آن [[حضرت]] باقی نمانده بود. وی برای [[مبارزه]] با [[خصم]] از [[امام]] {{ع}} اجازه میدان خواست امام حسین {{ع}} گریان شد و برادر را در آغوش کشید و سپس به او [[رخصت]] داد. [[قمر]] [[بنی هاشم]] هرگاه به [[لشکریان]] [[کوفه]] [[حمله]] میبرد، انبوه [[جمعیت]] آنان چونان بزغالههایی که از چنگ گرگ درنده بگریزند، از مقابل حضرت متفرق و پراکنده میشدند و [[کوفیان]] از کشتههای فراوانی که [[عباس]] {{ع}} از آنان گرفت، به ستوه آمدند و آنگاه که حضرت به [[شهادت]] رسید، [[حسین]] {{ع}} فرمود:
| |
| {{متن حدیث|الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي}}<ref>«برادر! هماکنون با شهادت تو پشتم شکست و چارهجوییم اندک و زبان شماتت دشمن به رویم باز شد» سیرة الائمه الاثنی عشر، ج۲، ص۷۷؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۴۴۰؛ المنتخب طریحی، ص۴۳۱.</ref>.
| |
|
| |
|
| در روایتی دیگر آمده که: امام حسین {{ع}} همراه با برادرش عباس رهسپار سمت نهر [[فرات]] گردید، عدّهای از [[سپاهیان ابن سعد]] -[[ملعون]]- مانع حرکت آن بزرگوار شدند، مردی از [[قبیله]] دارم از جمع [[سپاه]] خطاب به همراهانش گفت:
| | === [[وصیت امام حسین]]{{ع}} === |
| وای بر شما! میان آب فرات و حسین فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد، حسین {{ع}} فرمود: «خدایا! او را همواره تشنهکام بدار» مرد دارمی [[خشمگین]] شد و با پرتاب تیری به سوی امام، گلوی [[مبارک]] حضرت را [[هدف]] قرار داد، امام {{ع}} تیر را از گلوی خود خارج ساخت و دستان مبارکش را زیر گلو نگاه داشت، پر از [[خون]] که شد آنها را به [[آسمان]] پاشید و عرضه داشت:
| | «{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ این وصیتی است از [[حسین بن علی بن ابیطالب]]{{ع}} به برادرش محمد معروف به [[ابن الحنفیه]]. حسین [[شهادت]] میدهد که خدایی جز [[خدای یگانه]] نباشد، یگانه و [[بیشریک]] و اینکه محمد [[بنده]] و فرستاده اوست که به [[حق]] و از نزد حق آمد، و اینکه [[بهشت و جهنم]] حق است، و [[قیامت]] بدون تردید خواهد آمد، و [[خداوند]] تمام مردگان را برمیانگیزد، و من برای [[سرکشی]] و عیاشی و [[افساد]] و [[ظلم]] خروج نکردم. بلکه تنها بهخاطر [[اصلاح]] در [[امت]] جدم{{صل}} [[قیام]] نمودم. بر آنم تا [[امر به معروف و نهی از منکر]] کرده و بر [[سیره]] جدم و پدرم [[علی بن ابیطالب]]{{ع}}<ref>تحریفگران قوم پس از عبارت: «سیره جدم و پدرم علی بن ابیطالب» عبارت: «و سیرۀ خلفای راشدین مهدیین رضی الله عنهم» را به سخنان امام{{ع}} افزودهاند! درحالیکه اصطلاح «خلفای راشدین» اصطلاحی است که پس از دوران حکومت امویان جعل و بهکار گرفته شده و در هیچیک از نصوص پیش از آن یافت نشده است. مراد از خلفای راشدین نیز، کسانیاند که پس از رسول خدا{{صل}} به دنبال هم به حکومت رسیدند که امام علی{{ع}} یکی از آنهاست و عطف «راشدین» بر نام امام{{ع}} صحیح نیست. همه اینها دلیل آن است که این جمله بر سخن امام حسین{{ع}} افزوده شده است.</ref> راه بپویم. پس هرکه از من میپذیرد حق خواهانه بپذیرد که [[خدا]] اولی به حق است، و هرکس این روش را نمیپذیرد صبوری میکنم تا [[خدا]] به [[حق]]، بین من و این [[قوم]]، [[داوری]] نماید که او بهترین داوران است. این [[وصیت]] من به توست ای [[برادر]]! [[توفیق]] من تنها بهدست خداست، بر او [[توکل]] میکنم و به سوی او بازمیگردم». سپس نوشته را لوله کرد و با انگشتر خود مهرش نمود و به برادرش محمد سپرد و با او وداع کرد و در [[دل]] شب به راه افتاد<ref>فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)| ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۵۶.</ref> |
| «خدایا! از [[رفتاری]] که این [[مردم]] با پسر دختر پیامبرت انجام میدهند نزدت [[شکایت]] میآورم» و سپس با [[تشنگی]] طاقتفرسا به جایگاه خویش بازگشت و [[دشمن]]، وجود [[مقدس]] عباس را به محاصره درآورده و بین او و امام فاصله انداختند، وی یکتنه با آنان به [[نبرد]] پرداخت تا اینکه به [[فیض]] شهادت نائل آمد<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۰۹.</ref>.
| |
| امام حسین {{ع}} با نگاهی به اطراف خود، به آخرین نقطه میدان نگریست، همه [[یاران]] و اعضای خاندانش را در دریای [[خون]] شناور دید و پیکرهای [[پاک]] قطعهقطعهشده آنان روی [[زمین]] افتاده بود. | |
|
| |
|
| بدین ترتیب، [[امام]] {{ع}} که [[شمشیر رسول خدا]] را حمایل و [[قلب]] [[علی]] را در سینه و [[پرچم سفید]] [[حق]] را در دست و کلمه [[تقوا]] را بر زبان جاری داشت، میان انبوه [[دشمن]]، یکه و تنها ماند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۲۷۰.</ref>.
| | == شهادت [[عباس بن علی]]{{ع}} و تنها ماندن امام == |
| | روز عاشورا جز [[عباس بن علی]] [[برادر]] بزرگوار [[امام حسین]] {{ع}} [[یار]] و [[یاوری]] برای آن حضرت باقی نمانده بود. وی برای [[مبارزه]] با [[خصم]] از [[امام]] {{ع}} اجازه میدان خواست امام حسین {{ع}} گریان شد و برادر را در آغوش کشید و سپس به او رخصت داد. [[قمر بنی هاشم]] هرگاه به [[لشکریان]] [[کوفه]] [[حمله]] میبرد، انبوه [[جمعیت]] آنان چونان بزغالههایی که از چنگ گرگ درنده بگریزند، از مقابل حضرت متفرق و پراکنده میشدند و [[کوفیان]] از کشتههای فراوانی که [[عباس]] {{ع}} از آنان گرفت، به ستوه آمدند و آنگاه که حضرت به [[شهادت]] رسید، [[حسین]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي}}<ref>«برادر! هماکنون با شهادت تو پشتم شکست و چارهجوییم اندک و زبان شماتت دشمن به رویم باز شد» سیرة الائمه الاثنی عشر، ج۲، ص۷۷؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۴۴۰؛ المنتخب طریحی، ص۴۳۱.</ref>. |
|
| |
|
| == [[حسین]] تنها در میدان==
| | در روایتی دیگر آمده: امام حسین {{ع}} همراه با برادرش عباس رهسپار سمت نهر [[فرات]] گردید، عدّهای از [[سپاهیان ابن سعد]] ـ [[ملعون]] ـ مانع حرکت آن بزرگوار شدند، مردی از [[قبیله]] دارم از جمع [[سپاه]] خطاب به همراهانش گفت: وای بر شما! میان آب فرات و حسین فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد، حسین {{ع}} فرمود: «خدایا! او را همواره تشنهکام بدار» مرد دارمی [[خشمگین]] شد و با پرتاب تیری به سوی امام، گلوی [[مبارک]] حضرت را [[هدف]] قرار داد، امام {{ع}} تیر را از گلوی خود خارج ساخت و دستان مبارکش را زیر گلو نگاه داشت، پر از [[خون]] که شد آنها را به [[آسمان]] پاشید و عرضه داشت: «خدایا! از [[رفتاری]] که این [[مردم]] با پسر دختر پیامبرت انجام میدهند نزدت [[شکایت]] میآورم» و سپس با [[تشنگی]] طاقتفرسا به جایگاه خویش بازگشت و [[دشمن]]، وجود [[مقدس]] عباس را به محاصره درآورده و بین او و امام فاصله انداختند، وی یکتنه با آنان به نبرد پرداخت تا اینکه به [[فیض]] شهادت نائل آمد<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۰۹.</ref>. امام حسین {{ع}} با نگاهی به اطراف خود، به آخرین نقطه میدان نگریست، همه [[یاران]] و اعضای خاندانش را در دریای [[خون]] شناور دید و پیکرهای [[پاک]] قطعهقطعهشده آنان روی [[زمین]] افتاده بود. |
| وقتی [[ابا عبدالله الحسین]] {{ع}} به اینسو و آنسو نگریست و کسی را نیافت تا از [[حرم]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] کند با صدای بلند فرمود: «آیا کسی هست از ما حمایت کند؟» امام [[زین العابدین]] {{ع}} با حالت [[بیماری]] که [[قادر]] بر حمل [[سلاح]] نبود با شنیدن این سخن از [[خیمه]] بیرون آمد و [[ام کلثوم]] از پشت سر صدا میزد عزیزم بازگرد. فرمود: عمه [[جان]] مرا به خود واگذار تا در رکاب فرزند رسول خدا {{صل}} بجنگم» که حسین {{ع}} صدا زد: [خواهرم] ام کلثوم! از رفتن او به میدان جلوگیری کن تا زمین از [[نسل]] [[خاندان پیامبر]] {{صل}} تهی نماند».
| |
|
| |
|
| به گفته [[تاریخنگاران]]: هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} از فراز [[دژ]] خاکی به سراپرده [[خیمهگاه]] خویش بازگشت، [[شمر بن ذی الجوشن]] با عدّهای از هوادارانش به سمت [[حضرت]] آمده و آن بزرگوار را به محاصره درآوردند. یکی از آن گروه به نام [[مالک بن نسر کندی]] به حسین {{ع}} [[ناسزا]] گفت و با [[شمشیر]] ضربتی بر سر [[مقدس]] امام {{ع}} وارد ساخت، کلاه حضرت را شکافت و به سر مبارکش اصابت کرد و از آن خون جاری و کلاه پر از خون شد، امام {{ع}} وی را [[نفرین]] کرد و فرمود: [[امید]] است با این دست [[غذا]] نخوری و آب نیاشامی و [[خداوند]] تو را در [[قیامت]] با ستمپیشگان [[محشور]] گرداند.
| | بدین ترتیب، [[امام]] {{ع}} که [[شمشیر رسول خدا]] را حمایل و [[قلب]] [[علی]] را در سینه و [[پرچم سفید]] [[حق]] را در دست و کلمه [[تقوا]] را بر زبان جاری داشت، میان انبوه [[دشمن]]، یکه و تنها ماند<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]]، ص۲۷۰.</ref>. |
|
| |
|
| سپس امام {{ع}} کلاه را به سویی افکند و سر مبارکش را با پارچهای بست و کلاه دیگری خواست و آن را پوشید و [[عمامه]] بر سر نهاد. [[شمر]] و همراهانش از [[حضرت]] فاصله گرفتند و پس از لحظهای درنگ، [[امام]] بازگشت و آنان نیز مجدداً به سوی او بازگشته و وی را احاطه کردند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۷.</ref>.
| | == [[مبارزه]] و [[شهادت امام حسین]] {{ع}} == |
| [[امام حسین]] {{ع}} [[شمشیر]] از نیام برآورد و آنگونه که در [[جنگها]] و مبارزهجوییها معمول است، فریاد زد و با جنگاوران [[دشمن]] درآویخت و قهرمانانه و با شجاعتی بینظیر ضربات آنان را پاسخ میداد، هریک به مبارزهاش میشتافت از دم تیغش میگذشت و به [[خواری]] و [[ذلّت]] میافتاد. | | وقتی [[حسین]] {{ع}} در میان سه یا چهار گروه باقی ماند، شلوار راه راه یمنیای را که رنگهای روشنش چشم را [[خیره]] میکرد خواست، آن را برداشت و جای جایش را شکافت، تا از تنش [[غارت]] نکنند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم.</ref>. مدت زیادی از [[روز]] را [[صبر]] کرد، هرگاه فردی از [[سپاه]] [[دشمن]] به او میرسید برمیگشت و پرهیز میکرد از این که [[مسئولیت]] قتل حسین {{ع}} را بر عهده بگیرد و گناه بزرگ کشتن [[امام]] {{ع}} بر گردن او بیفتد!<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]]، ص۹۳.</ref> |
|
| |
|
| [[حمید بن مسلم]] میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز کسی را مانند [[حسین]] ندیده بودم که در محاصره انبوه دشمن قرار گیرد و [[فرزندان]] و اعضای [[خاندان]] و یارانش همه کشته شده باشند و او همچنان قهرمانانه و بیباک، بر [[قلب]] دشمن بتازد. هرگاه [[پیادهنظام]] دشمن بر حضرت [[یورش]] میبرد، امام به گونهای بر آنان حملهور میشد که دشمن از چپ و راستش نظیر [[گله]] بزغالهای که از [[حمله]] گرگ بگریزند، پا به فرار میگذاشتند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۸.</ref>. | | در این هنگام امام به اینسو و آنسو نگریست و کسی را نیافت تا از [[حرم]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] کند با صدای بلند فرمود: «آیا کسی هست از ما حمایت کند؟» امام [[زین العابدین]] {{ع}} با حالت [[بیماری]] که قادر بر حمل [[سلاح]] نبود با شنیدن این سخن از [[خیمه]] بیرون آمد و [[ام کلثوم]] از پشت سر صدا میزد عزیزم بازگرد. فرمود: عمه [[جان]] مرا به خود واگذار تا در رکاب فرزند رسول خدا {{صل}} بجنگم» که حسین {{ع}} صدا زد: [خواهرم] ام کلثوم! از رفتن او به میدان جلوگیری کن تا زمین از نسل [[خاندان پیامبر]] {{صل}} تهی نماند». |
|
| |
|
| وقتی [[سپاه]] دشمن از [[رویارویی]] با آن بزرگوار عاجز و [[درمانده]] شد، به شیوه بزدلان [[ترسو]] [[متوسل]] شدند، شمر سوارهنظام [[لشکر]] را فراخواند تا پشت سر پیادهنظام قرار گرفتند و به تیراندازان [[فرمان]] داد حسین {{ع}} را آماج تیرهای خود قرار دهند و آنان نیز چنین کردند، به نحوی که [[جسم]] [[شریف]] آن حضرت از پیکانهای تیر، گویی پر درآورده بود، حضرت از حرکت بازایستاد و [[دشمنان]] در مقابلش صف کشیدند، خواهرش [[زینب]] تا در [[خیمه]] بیرون آمد و بر [[عمر سعد]] فریاد زد و گفت: [[عمر]]! وای بر تو! [[ابا عبدالله]] کشته میشود و تو تماشا میکنی؟ عمر بدو پاسخی نداد، زینب بار دیگر فریاد زد: وای بر شما! آیا میان شما حتی یک [[مسلمان]] نیست؟ کسی به او پاسخ نداد. شمر به نیروهای سواره و پیاده تحت فرمانش فریاد زد و گفت: وای بر شما! [[منتظر]] چه هستید؟ مادرانتان به عزایتان بنشینند. [[سربازان]] یکباره از هرسو بر وجود [[مقدس]] [[ابا عبدالله الحسین]] حملهور شدند.
| | به گفته تاریخنگاران: هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} از فراز [[دژ]] خاکی به سراپرده [[خیمهگاه]] خویش بازگشت، [[شمر بن ذی الجوشن]] با عدّهای از هوادارانش به سمت حضرت آمده و آن بزرگوار را به محاصره درآوردند<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]]، ص۲۷۲.</ref>. تا اینکه [[مالک بن نسیر بدی کندی]] مقابلش آمد، با [[شمشیر]] بر [[سر حسین]] {{ع}} کوبید، به طوری که کلاه خزی که امام {{ع}} بر سر نهاده بود قطع شد و شمشیر بر سرش اصابت کرد و خونش را جاری ساخت، کلاه پر از [[خون]] شد، حسین {{ع}} به او فرمود: امیدوارم با این دست، هرگز نخوری و نیاشامی و [[خدا]] تو را با [[ظالمین]] [[محشور]] کند! |
|
| |
|
| [[زرعة بن شریک]] با ضربتی بر کتف چپ [[حضرت]]، آن را قطع نمود و دیگری ضربهای بر سر مبارکش فرود آورد که در اثر آن به صورت، روی زمین افتاد و [[سنان بن أنس نخعی]] نیزهای بر آن حضرت وارد ساخت و [[خولی بن یزید اصبحی]] از اسب به زیر آمد تا سر مقدس [[حسین]] را از [[بدن]] جدا کند که بدنش به لرزه افتاد، [[شمر]] بدو گفت: دستت شکسته باد چرا میلرزی؟ و خود فرود آمد و [[سر مطهر]] حضرت را جدا و به خولی بن یزید سپرد و گفت: آن را نزد [[امیر]] [[عمر بن سعد]] ببر. آنگاه به تاراج بدن [[شریف]] او پرداختند، پیراهنش را [[اسحاق بن حیوه حضرمی]]، زیرپوش وی را [[ابجر بن کعب]]، عمامهاش را [[أخنس بن مرثد]] و [[شمشیر]] او را مردی از بنی دارم برگرفت و بدین ترتیب، بار و بنه و شتر و کالای [[زندگی]] وی را چپاول کرده و اشیاء گرانبهای همسرانش را به یغما بردند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۹.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۲۷۲.</ref>. | | آنگاه حضرت آن [[زره]] را انداخت و کلاهی خواست، کلاه را پوشید و روش [[عمامه]] بست<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۸، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر.</ref>. یعنی روی کلاه با پارچه پشمی ابریشمی سیاه عمامه بست<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبدالله بن عمار بن عبد یغوث بارقی، با کمی تغییر؛ و به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref> و پیراهنی با لبّادهای از خز بر تن کرد و محاسنش را با وسمه [[خضاب]] نمود. او مانند سوار [[جنگجو]] و [[شجاع]] میجنگید، و خود را از شکار شدن رهایی میداد و از نقطه ضعفهای دشمن بر علیه او استفاده میکرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref>. |
|
| |
|
| == شهادت امام حسین در سخنان برخی شخصیتها ==
| | [[شمر بن ذی الجوشن]] همراه قریب به ده نفر از مردان [[جنگی]] [[اهل کوفه]] مقابل [[خیمه]] [[حسین]] {{ع}} ـ جایی که بار و بُنه و [[زن]] و فرزند آن حضرت در آن بودند ـ آمد و حسین {{ع}} به طرف خیمه حرکت کرد، از اینرو [[شمر]] و همراهانش به طرف حضرت آمده بین ایشان و خیمهاش حایل شدند. حسین {{ع}} فرمود: وای بر شما! اگر [[دین]] ندارید و از [[روز]] بازگشت نمیهراسید لااقل در کار دنیایتان آزادمرد و بزرگزاده باشید! جلوی مردان [[پست]] و افراد جاهلتان را از تجاوز به [[خانه]] و کاشانه و [[اهل]] بیتم بگیرید. شمر بن ذی الجوشن گفت: این را به خاطر تو انجام میدهیم ای پسر [[فاطمه]]! و با مردان جنگی به سوی حسین {{ع}} رفت، حسین {{ع}} به طرفشان [[حمله]] میبرد و آنها از دورش پخش میشدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.</ref>. |
| === [[ام سلمه]] ===
| |
| از [[شهر بن حَوشب]] نقل است: هنگامی که خبر [[شهادت حسین بن علی]] {{ع}} رسید، شنیدم که اُمّ [[سلمه]]، [[مردم]] [[عراق]] را [[لعن]] کرد و گفت: [[حسین]] را کشتند! [[خدا]]، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا لعنتشان کند!<ref>{{متن حدیث|سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ حِينَ جَاءَ نَعْيُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ {{ع}} لَعَنَتْ أَهْلَ الْعِرَاقِ. وَ قَالَتْ: قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ، غَرُّوهُ وَ ذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸، ش۲۸۱۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۱.</ref> | |
| | |
| === [[عبد الله بن عباس]] ===
| |
| از [[ابن ابی ملیکه]] نقل شده است که: [[ابن عبّاس]]، در [[مسجد الحرام]] در [[انتظار]] خبر [[حسین بن علی]] {{ع}} نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت. ابن عبّاس، بلافاصله، [[استرجاع]] کرد ({{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ}} گفت). گفتیم: ای ابن عبّاس! چه اتّفاقی افتاده است؟ ابن عبّاس گفت: [[مصیبت]] بزرگی است که من آن را به حساب خدا میگذارم. [[غلام]] من خبر داد که از [[ابن زبیر]] شنیده که حسین بن علی، کشته شده است. طولی نکشید که ابن زبیر، نزد ابن عبّاس آمد و به او [[تسلیت]] گفت و باز گشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن، به [[خانه]] او میآمدند<ref>{{متن حدیث|بَيْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ الحَرَامِ وَ هُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ {{ع}}، إِلَى أَنْ أَتَاهُ آتٍ فَسَارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظْهَرَ الْاِسْتِرْجَاعَ. فَقُلْنَا: مَا حَدَثَ يَا أَبَا العَبَّاسِ؟ قَالَ: مُصِيبَةٌ عَظِيمَةٌ نَحْتَسِبُهَا، أَخْبَرَنِي مَوْلَايَ أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}}. فَلَمْ يَبْرَحْ حَتَّى جَاءَهُ ابْنُ الزُّبَيرِ فَعَزَّاهُ ثُمَّ انْصَرَفَ. فَقَامَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ، وَ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۳، ش۴۴۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۱.</ref>
| |
| | |
| === [[محمد بن حنفیه]] ===
| |
| در کتاب [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] آمده است: وقتی مختار به [[کوفه]] رفت، [[شیعیان]] بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: [[محمد بن علی بن ابی طالب]]، مرا برای [[فرماندهی]] شما فرستاده است و به کشتن [[حلال]] شمارندگان [[خون حسین]] {{ع}} و [[خونخواهی]] [[اهل]] بیتِ [[ستم دیده]]، [[دستور]] داده است. به [[خدا]] [[سوگند]]، من کُشنده پسر مرجانهام و نیز گیرنده [[انتقام]] [[خاندان پیامبر]] خدا {{صل}} از کسانی که به آنان [[ستم]] روا داشتند. تعدادی از [[شیعیان]]، او را [[تأیید]] کردند و تعدادی دیگر گفتند: میرویم و از [[محمد بن علی]] میپرسیم. پس به سراغ [[محمد بن حنفیه]] ([[محمد بن علی بن ابی طالب]]) رفتند و از او پرسیدند. او گفت: برای ما چه خوشایند است که کسی [[خونخواه]] ما باشد و [[حقّ]] ما را بستاند و [[دشمن]] ما را بکشد! پس به سوی مختار باز گشتند و با او [[بیعت]] کردند و [[پیمان]] بستند و به صورت یک گروه در آمدند<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا صَارَ [المُخْتَارُ] إِلَى الكُوفَةِ اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ الشِّيعَةُ، فَقَالَ لَهُمْ: إنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ أَمِيراً، وَ أَمَرَنِي بِقَتْلِ المُحِلِّينَ، وَالطَّلَبِ بِدِمَاءِ أَهْلِ بَيْتِهِ المَظْلُومِينَ، وَ إِنِّي وَاللّهِ قَاتِلُ ابْنِ مَرْجَانَةَ، وَالْمُنْتَقِمُ لِالِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ، فَصَدَّقَهُ طَائِفَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ، وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: نَخْرُجُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَنَسْأَلُهُ، فَخَرَجُوا إلَيْهِ، فَسَأَلُوهُ، فَقَالَ: مَا أَحَبَّ إِلَيْنَا مَنْ طَلَبَ بِثَأرِنَا، وَ أَخَذَ لَنَا بِحَقِّنَا، وَ قَتَلَ عَدُوَّنَا، فَانْصَرَفُوا إِلَى المُخْتَارِ، فَبَايَعُوهُ وَ عَاقَدُوهُ، وَاجْتَمَعَتْ طَائِفَةٌ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۲.</ref> | |
|
| |
|
| === [[انس بن مالک]]<ref>ابو حمزه انس بن مالک بن نضر انصاری خزرجی، از صحابه پیامبر خدا {{صل}} است. مادرش او را به پیامبر خدا هدیه داد تا به ایشان خدمت کند. او هم به مدّت ده سال در خدمت ایشان بود و وقتی پیامبر خدا رحلت کرد، وی بیست ساله بود. او از پیامبر {{صل}} و برخی از صحابه، روایت نقل کرده است. وی پس از پیامبر {{صل}}، در مدینه مقیم شد. ابو بکر، با مشورت عمر، او را جهت جمعآوری خراج به بحرین فرستاد و درباره وی گفت: او باهوش است و کتابت میداند. اَنَس، پس از ابو بکر، در فتوحات، شرکت کرد و در دوران عمر، به بصره نقلِ مکان نمود و در آنجا مقیم شد و به سال ۹۱، ۹۲، ۹۳ و یا ۹۵ ق، در همان شهر درگذشت.</ref> ===
| | [[عبد الله بن عمار بارقی]] میگوید: مردان جنگی چه آنها که طرف راست حسین {{ع}} بوده و چه آنها که طرف چپش قرار داشتند به طرفش حمله بردند. حسین {{ع}} به سوی کسانی که سمت راستش بودند حمله کرد بهطوری که آنها ترسیدند و عقب نشستند، بعد به کسانی که سمت چپش بودند حمله برد و آنها نیز به [[هراس]] افتادند، به [[خدا]] هرگز مجروحی را ـ که فرزند و [[خانواده]] و یارانش کشته شده باشند ـ به [[قوت قلب]] و آرام دلی و جرأت او ندیدهام. به خدا چه قبل از حسین و چه بعد از او مانندش را ندیدهام! مردان جنگی مانند گریختن گله بزی که گرگ در آن حمله کند از راست و چپش میگریختند! |
|
| |
|
| از کتاب [[المعجم الکبیر (کتاب)|المعجم الکبیر]] نقل است: هنگامی که سرِ [[حسین بن علی]] {{ع}} را برای عبیداللّه بن زیاد آوردند و او با چوبدستیاش، با سر ایشان [[بازی]] میکرد و میگفت: «چه دندان خوبی داشته!». به او گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، تو را بدنام میکنم. [[پیامبر خدا]] {{صل}} را دیدم که جای [ضربه] چوبت بر دهان [[حسین]] را میبوسید<ref>{{متن حدیث|لَمَّا اُتِيَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ {{ع}} إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، جَعَلَ يَنْكُتُ بِقَضِيبٍ فِي يَدِهِ، وَ يَقُولُ: إِنْ كَانَ لَحَسَنَ الثَّغْرِ. فَقُلْتُ: وَاللَّهِ، لَأَسُوءَنَّكَ، لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ {{صل}} يُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِيبِكَ مِنْ فِيهِ}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۲۵، ح۲۸۷۸؛ مسند أبی یعلی، ج۴، ص۱۰۸، ح۳۹۶۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۳.</ref>
| | [[حمید بن مسلم]] میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز کسی را مانند [[حسین]] ندیده بودم که در محاصره انبوه دشمن قرار گیرد و [[فرزندان]] و اعضای [[خاندان]] و یارانش همه کشته شده باشند و او همچنان قهرمانانه و بیباک، بر [[قلب]] دشمن بتازد. هرگاه [[پیادهنظام]] دشمن بر حضرت [[یورش]] میبرد، امام به گونهای بر آنان حملهور میشد که دشمن از چپ و راستش نظیر [[گله]] بزغالهای که از [[حمله]] گرگ بگریزند، پا به فرار میگذاشتند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۸.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]]، ص۹۳.</ref> |
|
| |
|
| === [[زید بن ارقم]]<ref>زید بن ارقم بن قیس انصاری خزرجی - که در کنیه او اختلاف است - از اصحاب پیامبر خدا {{صل}}، امام علی {{ع}}، امام حسن {{ع}} و امام حسین {{ع}} بود. وی، پس از پیامبر {{صل}}، نابینا شد و مجدّداً بینا گردید. او در هفده جنگ، حضور داشت. زید، از هواداران امام علی {{ع}} بود و در جنگهای ایشان، حضور داشت. وی از پیامبر {{صل}} و علی {{ع}} روایت نقل کرده است. او در کوفه ساکن شد و در محلّه کِنده، خانهای ساخت و در دوران مختار به سال ۶۶ یا ۶۸ ق، از دنیا رفت.</ref> ===
| | وقتی [[سپاه]] دشمن از رویارویی با آن بزرگوار عاجز و [[درمانده]] شد، به شیوه بزدلان [[ترسو]] [[متوسل]] شدند، شمر سوارهنظام [[لشکر]] را فراخواند تا پشت سر پیادهنظام قرار گرفتند و به تیراندازان [[فرمان]] داد حسین {{ع}} را آماج تیرهای خود قرار دهند و آنان نیز چنین کردند، به نحوی که [[جسم]] [[شریف]] آن حضرت از پیکانهای تیر، گویی پر درآورده بود، حضرت از حرکت بازایستاد و [[دشمنان]] در مقابلش صف کشیدند<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]]، ص۲۷۲.</ref>. |
| از کتاب [[الصواعق المحرقة (کتاب)|الصواعق المُحْرِقة]] نقل است: ابن ابی الدنیا، [[روایت]] کرده است که: زید بن ارقم، نزد عبیداللّه بن زیاد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسین] بردار. به خدا سوگند، همواره میدیدم که پیامبر خدا {{صل}} میان این دو لب را میبوسید. [[زید]]، سپس [[گریه]] کرد. [[ابن زیاد]] گفت: خدا، چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد خرفتی نبودی، گردنت را میزدم. زید برخاست، در حالی که میگفت: [[مردم]]! از امروز، شما بَردهاید. پسر [[فاطمه]] {{س}} را کشتید و [[ابن مرجانه]] را [[حاکم]] کردید. به خدا سوگند، خوبانِ شما را میکُشد و بَدانتان را به [[بردگی]] میگیرد. از [[رحمت خدا]] دور باد آنکه تن به [[خواری]] و [[ننگ]] بدهد! سپس به [[ابن زیاد]] گفت: برایت خبری را میگویم که بیش از این، تو را به [[خشم]] آورَد. [[پیامبر خدا]] {{صل}} را دیدم که [[حسن]] {{ع}} را بر روی پای راست و [[حسین]] {{ع}} را بر روی پای چپش نشاند و دستش را بر وسط سر این دو گذاشت و آن گاه گفت: «خداوندا! من این دو را و [نیز] صالحِ [[مؤمنان]] را به تو میسپارم». ابن زیاد! [[امانت]] [[پیامبر]] {{صل}} در نزد تو چه جایی دارد؟!<ref>{{متن حدیث|رَوَى ابْنُ أَبِي الدُّنْيَا: أَنَّهُ كَانَ عِنْدَهُ [أَيْ عِنْدَ ابْنِ زِيَادٍ] زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ، فَقَالَ لَهُ: اِرْفَع قَضِيبَكَ، فَوَاللَّهِ، لَطالَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} يُقَبِّلُ مَا بَيْنَ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ، ثُمَّ جَعَلَ زَيْدٌ يَبْكِي. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ! لَوْلَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ. فَنَهَضَ وَ هُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ! أَنْتُمُ الْعَبِيدُ بَعْدَ الْيَوْمِ، قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ {{س}}، وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ! وَاللّهِ، لَيَقْتُلَنَّ خِيَارَكُم، وَ يَسْتَعْبِدَنَّ شِرَارَكُمْ، فَبُعْداً لِمَنْ رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعَارِ. ثُمَّ قَالَ: يَابْنَ زِيَادٍ! لَاُحَدِّثَنَّكَ بِمَا هُوَ أَغْيَظُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا، رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} أَقْعَدَ حَسَناً عَلَى فَخِذِهِ اليُمْنَى، وَ حُسَيْناً عَلَى اليُسْرَى، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى يَافُوخِهِمَا، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ إِيَّاهُمَا وَ صَالِحَ المُؤْمِنِينَ، فَكَيْفَ كَانَت وَدِيعَةُ النَّبِيِّ {{صل}} عِنْدَكَ يَابْنَ زِيَادٍ}} (الصواعق المحرقة، ص۱۹۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۳.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[براء بن عازب]]<ref>براء بن عازب بن حارث بن عَدیِ انصاری خزرجی، ابو عماره یا ابو عمرو، از صحابه پیامبر {{صل}} و از یاران علی {{ع}} بود که در جنگهای پیامبر {{صل}} شرکت داشت و در کوفه ساکن شد و در جنگهای جمل و صفّین و نهروان، همراه امام علی {{ع}} بود. وی در جنگ شوشتر، همراه ابو موسی اشعری بود و در سال ۲۴ ق، در دوران خلافت عثمان، حاکم ری شد. او اعتقادش به ولایت امیرمؤمنان {{ع}} را پنهان کرد. تا زمان مصعب بن زبیر، زنده بود و سرانجام، پس از این که مدتی از کارهای سیاسی، کنار کشیده بود، در سال ۷۱ یا ۷۲ ق، درگذشت.</ref> ===
| | [[عمر بن سعد]] به حسین {{ع}} نزدیک شده بود در این هنگام [[زینب]] دختر فاطمه {{س}}، [[خواهر]] حسین {{ع}} از [[خیمهگاه]] بیرون آمد و گفت: آی عمر بن سعد! آیا [[اباعبدالله]] کشته میشود و تو نظاره میکنی! عمر بن سعد صورتش را از زینب {{س}} برگرداند گویا همین الآن اشکهای [[عمر]] را میبینم که روی گونهها و محاسنش جاری است<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبداله بن عمار بن عبد یغوث بارقی؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۱، با کمی تغییر.</ref> و [[حسین]] {{ع}} در حالی که بر [[دشمن]] [[حمله]] میکرد میفرمود: آیا یکدیگر را برای کشتن من تشویق میکنید؛ والله بعد از من بندهای از [[بندگان خدا]] را نخواهید کشت که به اندازه کشتن من برایتان اسفناکتر و ناراحتکنندهتر باشد! به [[خدا]] قسم امیدوارم خدا مرا به خاطر [[اهانت]] شما نسبت به من گرامی بدارد و [[انتقام]] مرا بیآنکه بفهمید از شما بگیرد. والله اگر مرا بکشید خدا درگیری و [[گرفتاری]] و خونریزیتان را بین خودتان خواهد افکند و تا [[عذاب]] دردناک را بر شما نیفزاید شما را رها نخواهد کرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.</ref>. |
| از [[ابن ابی الحدید]] نقل است: [[امام علی]] {{ع}} به [[براء بن عازب]] فرمود: «ای [[براء]]! آیا [[حسین]]، کشته میشود و تو زندهای و کمکش نمیکنی؟». براء گفت: چنین نیست، ای [[امیر مؤمنان]]! وقتی حسین {{ع}} کشته شد، بَراء، این سخن را به یاد میآورد و میگفت: بزرگترین حسرتم، این است که چرا در کنار حسین {{ع}} حضور نیافتم و در راه او کشته نشدم<ref>{{متن حدیث|يَا بَراءُ، أَ يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ وَ أَنْتَ حَيٌّ فَلَا تَنْصُرُهُ؟ فَقَالَ الْبَراءُ: لَا كْانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ {{ع}} كَانَ الْبَراءُ يَذْكُرُ ذَلِكَ، وَ يَقُولُ: أَعْظِمْ بِهَا حَسْرَةً، إِذْ لَمْ أَشْهَدْهُ وَ اُقْتَلْ دُونَهُ}} (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج۱۰، ص۱۵؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۱۹۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۵.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[عبداللّه بن زبیر]] ===
| | آنگاه [[شمر بن ذی الجوشن]] با تعدادی از مردان [[جنگی]] به سوی حسین {{ع}} آمد که [[سنان بن أنس نخعی]] و [[خولی بن یزید أصبحی]] و [[صالح بن وهب یزنی]] و [[قشعم بن عمرو جعفی]] و [[عبدالرحمن جعفی]] در میانشان بودند، و شمر بن ذی الجوشن آنان را تحریک میکرد تا بر [[امام]] {{ع}} حملهور شوند، در نتیجه حسین {{ع}} را محاصره کردند!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.</ref> |
| [[عبدالملک بن نوفل]]، از پدرش نقل کرده است: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتی حسین {{ع}} کشته شد، [[عبداللّه بن زبیر]] در میان [[مردم]] [[مکّه]] به پا خاست و [[کشتن حسین]] {{ع}} را فاجعه دانست و بهویژه [[کوفیان]] را [[سرزنش]] کرد و عموم عراقیها را مذمّت نمود. او پس از [[ستایش]] و ثنای [[خداوند]] و [[درود فرستادن]] بر [[محمّد]] {{صل}} گفت: عراقیها، جز اندکشان، مردمی نیرنگباز و تبهکارند و کوفیان، بدترینهای عراقاند. آنان حسین {{ع}} را [[دعوت]] کردند تا یاریاش کنند و او را به [[حکومت]] بر خود برگزینند؛ ولی هنگامی که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما میگذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر [[زیاد بن سمیه]] بفرستیم تا حکمش را درباره تو صادر کند و یا میجنگی! به [[خدا]] [[سوگند]]، حسین {{ع}} دید که او و یارانش بسیار اندکاند و با آنکه [[خداوند عزوجل]] هیچ کس را بر [[غیب]]، [[آگاه]] نکرده، دانست که همگی کشته خواهند شد؛ اما او مرگِ بزرگوارانه را بر [[زندگی]] ننگین، ترجیح داد. خداوند، حسین {{ع}} را [[رحمت]] کند و [[قاتل حسین]] {{ع}} را بیپناه سازد! به [[جان]] خودم [[سوگند]]، در [[مخالفت]] [[کوفیان]] با [[حسین]] {{ع}} و [[نافرمانی]] شان از او، هیچ [[پنددهنده]] و بازدارندهای همانند آن نبود؛ ولی آنچه قرار است بشود، میشود و [[خداوند]]، هر گاه چیزی را بخواهد، مانعی برای آن وجود ندارد. آیا پس از حسین {{ع}}، به چنین قومی [[اطمینان]] کنیم و گفتارشان را [[تصدیق]] نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه! هیچ گاه، آنان را [[شایسته]] چنین چیزی نمیبینیم. آری! به [[خدا]] سوگند، آنان حسین {{ع}} را کشتند، در حالی که شب زنده داریهای طولانی داشت و روزهای زیادی را [[روزه]] بود و سزاوارترینِ آنها به چیزی ([[حکومتی]]) بود که در دست آنان است، و در [[دین]] و [[فضیلت]] نیز [[شایستهترین]] کس بود. هلا! به خدا سوگند، حسین {{ع}} [[قرآن]] را به غِنا [[تغییر]] نداده بود و [[گریه از خوف خدا]] را به آواز، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی، و حلقههای مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود (کنایه به [[یزید]]). به زودی، آنان هلاک میشوند<ref>{{متن حدیث|حَدَّثَنِي أَبِي، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ {{ع}} قَامَ ابْنُ الزُّبَيْرِ فِي أَهْلِ مَكَّةَ، وَعَظَّمَ مَقْتَلَهُ، وَعَابَ عَلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ خَاصَّةً، ولامَ أَهْلَ الْعِرَاقِ عَامَّةً، فَقَالَ ـ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ {{صل}} ـ: إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إِلَّا قَلِيلاً، وَ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ شِرَارُ أَهْلِ الْعِرَاقِ، وَ إِنَّهُمْ دَعَوا حُسَيْناً {{ع}} لِيَنْصُرُوهُ وَ يُوَلُّوهُ عَلَيْهِم، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِمْ ثَارُوا عَلَيْهِ، فَقَالُوا لَهُ: إِمَّا أَنْ تَضَعَ يَدَكَ فِي أَيْدِينَا، فَنَبْعَثَ بِكَ إِلَى ابْنِ زِيَادِ بْنِ سُمَيَّةَ سِلما، فَيُمْضِيَ فِيكَ حُكْمَهُ، وَ إِمَّا أَنْ تُحَارِبَ! فَرَأْىَ وَاللَّهِ، أَنَّهُ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ قَلِيلٌ فِي كَثِيرٍ ـ وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُطْلِعْ عَلَى الْغَيْبِ أَحَداً ـ أنَّهُ مَقْتُولٌ، وَ لكِنَّهُ اخْتارَ الْمِيتَةَ الْكَرِيمَةَ عَلَى الْحَياةِ الذَّمِيمَةِ، فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَيْناً {{ع}}، وَ أَخْزَى قَاتِلَ حُسَيْنٍ {{ع}}. لَعَمْرِي، لَقَدْ كَانَ مِنْ خِلَافِهِمْ إِيَّاهُ وَ عِصْيَانِهِمْ مَا كَانَ فِي مِثْلِهِ وَاعِظٌ وَ نَاهٍ عَنْهُمْ، وَلكِنَّهُ مَا حُمَّ نَازِلٌ، وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً لَنْ يُدْفَعَ، أَفَبَعْدَ الْحُسَيْنِ {{ع}} نَطْمَئِنُّ إِلَى هَؤُلاءِ الْقَوْمِ، وَ نُصَدِّقُ قَوْلَهُمْ، وَنَقْبَلُ لَهُمْ عَهْداً؟ لَا، وَلَا نَرَاهُمْ لِذَلِكَ أَهْلاً. أَمَا وَاللَّهِ، لَقَدْ قَتَلُوهُ طَوِيلاً بِالَّليْلِ قِيَامُهُ، كَثِيراً فِي النَّهَارِ صِيَامُهُ، أَحَقَّ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنْهُم، وَ أَوْلَى بِهِ فِي الدِّينِ وَالْفَضْلِ. أَمَا وَاللَّهِ، مَا كَانَ يُبَدِّلُ بِالْقُرآنِ الْغِنَاءَ، وَ لَا بِالْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ الْحُدَاءَ، وَ لَا بِالصِّيَامِ شُرْبَ الحَرَامِ، وَلَا بِالمَجَالِسِ فِي حَلَقِ الذِّكْرِ الرَّكْضَ فِي تَطلابِ الصَّيْدِ، ـ يُعَرِّضُ بِيَزِيدَ ـ فَسَوْفَ يَلْقَونَ غَيّاً}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۷۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۸۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۵.</ref> | |
|
| |
|
| === [[عبداللّه بن عمر]] ===
| | [[نوجوانی]] از [[اهل بیت]] حسین {{ع}} به سوی آن حضرت آمد، حسین {{ع}} به خواهرش [[زینب دختر علی]] {{ع}} گفت: او را نگهدار. خواهرش زینب دختر علی {{ع}} آن نوجوان را گرفت تا نگه دارد و نگذارد به میدان برود، ولی نوجوان نپذیرفت و آمد تا به حسین {{ع}} کمک کند. در این حین [[بحر بن کعب]] با [[شمشیر]] به سوی حسین {{ع}} حملهور شد، آن نوجوان گفت: آی پسر [[خبیث]]! آیا عمویم را میکشی؟! بحر بن کعب با شمشیر به او ضربه زد، نوجوان با دستش خواست جلوی ضربه شمشیر را بگیرد که شمشیر دستش را تا پوست قطع کرد و دستش آویزان شد، فریاد زد: آی مادرم! |
| از [[عبدالرحمان بن ابی نعم]] نقل شده است که: مردی عراقی از [[ابن عمر]] درباره لباسی که با [[خون]] پشه [[آلوده]] میشود، پرسید. ابن عمر گفت: این را ببنید که از خون پشه میپرسد، در حالی که اینان، پسر [[پیامبر خدا]] {{صل}} را کشتند. من از پیامبر خدا {{صل}} شنیدم که میفرمود: «[[حسن]] و [[حسین]]، دو دسته گل من از دنیایند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ سَأَلَ ابْنَ عُمَرَ عَنْ دَمِ البَعُوضِ يُصِيبُ الثَّوْبَ، فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: اُنْظُرُوا إِلَى هَذَا يَسأَلُ عَنْ دَمِ البَعُوضِ وَ قَدْ قَتَلُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}}! وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ {{صل}} يَقُولُ: إنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}} (سنن الترمذی، ج۵، ص۶۵۷، ح۳۷۷۰؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۰).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۷.</ref> | |
|
| |
|
| === [[واثلة بن اسقع]]<ref>ابو اَسقَع، واثِلة بن اَسقَع بن عبد العزّی کنانی لیثی، از صُفّهنشینان بود. وی در سال نهم هجری، اسلام آورد. او در جنگ تبوک، شرکت داشت و گفته شده از زمانی که مسلمان شد، خدمت گزار پیامبر {{صل}} شد. او به شام رفت و خانهاش در بلاط (در سه فرسخی دمشق) بود. در جنگهای دمشق و حِمْص شرکت کرد و آن گاه به جانب بیت المقدّس رفت. سرانجام، چشم او کور شد و در سال ۸۳ یا ۸۵ ق، آخرین صحابیای بود که در دمشق، درگذشت.</ref> ===
| | [[حسین]] {{ع}} او را گرفت و به سینهاش چسبانید و فرمود: فرزند برادرم! بر آنچه به سرت آمده [[صبر]] کن و آن را خیر به حساب آور، [[خدا]] تو را به پدران صالحت، به [[رسول الله]] و [[علی بن ابی طالب]] و [[حمزه]] و [[حسن بن علی]] {{عم}} ملحق خواهد کرد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰-۴۵۱، به نقل از ابی مخنف؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۷، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با اندکی تغییر.</ref>. بارالها [[باران]] آسمانیات را از آنان باز دار و آنان را از [[برکات]] زمینیات [[محروم]] ساز، خداوندا اگر مقدر کردهای که آنان را تا مدتی از نعمتهایت بهرهمندسازی در میانشان [[تفرقه]] و جدایی بینداز و آنان را به [[سیر]] در نیمه راههای بیراهه وادار، آنان را [[حزب]] حزب کرده، در دستههای مختلف با گرایشهای مختلف قرار ده و والیانشان را از آنان [[خشنود]] مگردان،؛ چراکه آنان ما را [[دعوت]] کرده بودند تا یاریمان کنند ولی بر ما [[ستم]] روا داشته ما را کشتند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰ - ۱۱۱، با کمی تغییر.</ref>! |
| از [[شداد بن عبداللّه]] نقل شده است: درباره واثِلة بن اَسقَع شنیدم که وقتی [[سرِ حسین]] {{ع}} را آوردند، مردی شامی ایشان را [[لعن]] کرد. واثِله، [[خشمگین]] شد و برخاست و گفت: به [[خدا]]، همواره [[علی]] و دو پسرش را [[دوست]] داشتهام، پس از آنکه از [[پیامبر]] {{صل}} در [[منزل]] امّ [[سلمه]] شنیدم، در حالی که کِسایی خیبری را بر روی [[فاطمه]] و پسرانش و علی انداخته بود، فرمود: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیتهر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref><ref>{{متن حدیث|سَمِعْتُ وَاثِلَةَ بْنَ الْأَسْقَعِ، وَ قَدْ جِيءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ! فَغَضِبَ وَاثِلَةُ وَ قَامَ، وَ قَالَ: وَاللَّهِ، لَا أَزَالُ اُحِبُّ عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ {{عم}} بَعْدَ أَنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} فِي مَنْزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ، وَأَلْقَى عَلَى فَاطِمَةَ وَابْنَيْهَا وَ زَوْجِهَا {{عم}} كِسَاءً خَيْبَرِيّاً، ثُمَّ قَالَ: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}}} (سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۱۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۷.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[حسن بصری]]<ref>ابو سعید، حسن بن ابی الحسن یسار بصری، هم پیمان انصار بود. او دو سال مانده به پایان خلافت عمر، در مدینه زاده شد و از نام بردارترینِ تابعیان در فقه و حدیث بود. او صاحب روایات بسیاری است و پیشوای بصریان بود. از فضل بن شادان، نقل است که حسن بصری، با هر گروهی، به همان گونه که آنان دوست داشتند، برخورد میکرد و برای ریاست، تلاش میکرد. وی پیشوایِ گروه قَدَریّه بود و رجالشناسان اهل سنّت، او را به علم و فقه، توصیف کرده و ستودهاند؛ اما در نزد علمای شیعه، درباره او اختلاف نظر وجود دارد. وی به سال ۱۱۰ ق، در بصره درگذشت.</ref> ===
| | حسین {{ع}} مدت زیادی از [[روز]] را مکث کرد، در این مدت اگر [[مردم]] میخواستند او را بکشند میکشتند، ولی از کشتنش پرهیز کرده برخی به برخی دیگر واگذار میکردند، و این دسته [[دوست]] داشت دسته دیگر به جایشان این کار را انجام بدهد. |
| [[ابوبکر هذلی]] اینگونه نقل کرده است که: حسن بصری، آن گاه که [[حسین]] {{ع}} کشته شد، چنان گریست که پهلوهایش تکان میخوردند. سپس گفت: چه [[خوار]] است امّتی که در آن، پسر پدری حرامزاده، پسر پیامبر [[امّت]] را بکُشد!<ref>{{متن حدیث|أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بَكَى حَتَّى اخْتَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قَالَ: وَا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابْنُ دَعِيِّهَا ابْنَ نَبِيِّهَا}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۲۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۸.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[ابراهیم بن مالک اشتر]]<ref>ابراهیم بن مالک اشتر بن حارث نَخَعی - که پدرش از بزرگان تابعیان و از نام آورترین یاران امیر مؤمنان علی {{ع}} بود - مردی چابک سوار، دلیر، شجاع، زبان آور و دوستدار اهل بیت {{عم}} بود. وقتی مختار با شعار خونخواهی حسین {{ع}}، بر کوفه دست یافت، از او کمک گرفت و حکمرانی مختار با یاری او، ثبات و قرار یافت. ابراهیم، عبیداللّه بن زیاد را در سال ۶۷ ق، با دست خود به هلاکت رساند و آن گاه، سلطهاش را تا موصل و اطراف آن، گسترش داد. از کارها و فعّالیتهای او به دست میآید که وی، به حکومت مختار، بیتوجّهی میکرده است. ابراهیم، پس از کشته شدن مختار، به مُصعَب بن زبیر پیوست و گویا با این کار، بنای جنگ با شامیان را داشت. عبد الملک با او جنگید و زمانی که عراقیان، او را تنها گذاشتند، عبد الملک بر وی فائق آمد. او پیوسته با عبد الملک جنگید تا به سال ۷۱ ق، کشته شد و در نزدیکی سامرّا به خاک سپرده شد.</ref> ===
| | [[شمر]] در میان مردم فریاد زد: وای بر شما! چرا به این مرد نگاه میکنید! او را بکشید! مادرتان به عزایتان بنشیند! سپس از هر سو به حسین {{ع}} حملهور شد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲–۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم؛ شیخ مفید تنها گفته شمر را نقل کرده است. ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۲.</ref>. سپس [[زرعة بن شریک تمیمی]] به کتف دست چپ و گردن آن حضرت ضربه زد، بهطوری که [[حسین]] {{ع}} با سختی و [[مشقت]] برمیخاست و دوباره با صورت مبارکش بر [[زمین]] میافتاد در آن حال [[سنان بن انس نخعی]] به سویش [[حمله]] کرد و با نیزه به او زد و [[امام]] {{ع}} به زمین افتاد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲-۴۵۳، ادامه خبر مفید بن مسلم، همراه با اندکی تفاوت؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۲، با کمی تغییر.</ref>. [[خولی بن یزید اصبحی]] از اسب به زیر آمد تا سر مقدس [[حسین]] را از بدن جدا کند که بدنش به لرزه افتاد، [[شمر]] بدو گفت: دستت شکسته باد چرا میلرزی؟ و خود فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا و به خولی بن یزید سپرد و گفت: آن را نزد [[امیر]] [[عمر بن سعد]] ببر<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]]، ص۲۷۲.</ref>. |
| در کتاب [[المعجم الکبیر (کتاب)|المعجم الکبیر]] به نقل از [[ابراهیم]] آمده است: اگر از [[قاتلان]] [[حسین بن علی]] {{ع}} بودم و آمرزیده میشدم و وارد [[بهشت]] میشدم، [[شرم]] میکردم که از کنار [[پیامبر]] {{صل}} عبور کنم و ایشان به صورت من بنگرد<ref>{{متن حدیث|لَوْ كُنْتُ فِيمَنْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ {{ع}}، ثُمَّ غُفِرَ لِي، ثُمَّ اُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ، اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} فَيَنْظُرَ فِي وَجْهِي}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۲، ش۲۸۲۹؛ تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۱۵۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۹.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[بشر بن غالب]]<ref>بشر بن غالب اسدی کوفی - که کنیهاش ابو صادق است - از یاران امیر مؤمنان {{ع}}، امام حسن {{ع}}، امام حسین {{ع}} و امام زین العابدین {{ع}} بوده است. ظاهرا او و برادرش بشیر، دعای روز عرفه را از امام حسین {{ع}} روایت کردهاند. وی، در زمان مختار، به زندان افکنده شد و پس از کشته شدن مختار، آزاد گردید.</ref> ===
| | [[ابو مخنف]] از قول [[جعفر بن محمد بن علی]] ـ [[امام صادق]]{{ع}} ـ [[روایت]] کند که فرمود: «حسین{{ع}} هنگامیکه به [[شهادت]] رسید سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم [[شمشیر]] در بدن داشت» و گوید: [[سنان بن أنس]] [[اجازه]] نمیداد هیچکس نزدیک حسین شود تا مباد به [[سر حسین]] دست یابد تا آن گاه که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۱۸۵.</ref>. |
| از [[عبداللّه بن شریک]] نقل است که: بِشر بن غالب را دیدم که به خاطر [[پشیمانی]] از کمک نکردن به [[حسین]] {{ع}}، بر روی [[قبر]] وی، غلت میزد<ref>{{متن حدیث|رَأَيْتُ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ يَتَمَرَّغُ عَلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ {{ع}} نَدَامَةً عَلَى مَا فَاتَهُ مِنْ نَصْرِهِ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۵۰۱، ش۴۶۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۳۹.</ref>
| |
|
| |
|
| === [[ربیع بن خثیم]]<ref>ابو یزید ربیع بن خُثَیم بن عائذ ثَوری کوفی، از یاران عبداللّه بن مسعود و از جمله زاهدان هشتگانه است. وی در صفّین، با امام علی {{ع}} بود؛ اما با چهارصد نفر از قاریان، درباره جنگ در رکاب ایشان، به تردید افتادند و نزد امام علی {{ع}} آمدند و گفتند: ما را مأمور سرحدّاتی کن تا در آنجا بجنگیم. امام {{ع}} هم آنان را به سرحدّات قزوین و ری فرستاد و ربیع، بدین گونه، از یاری امام {{ع}} کناره گرفت. وی در سال ۶۴ ق، درگذشت.</ref> ===
| | هر آنچه بر تن حسین {{ع}} بود [[غارت]] گردید، [[قیس ابن اشعث]]<ref>قیس بن اشعث کسی بود که خود برای امام حسین {{ع}} دعوت نامه فرستاده بود از اینرو امام {{ع}} در خطبه صبح عاشورا او را به یاد نامهاش انداخته و به وی فرموده بود آی قیس بن اشعث مگر شما نبودی که برایم نوشتی،... ر. ک: اولین خطبه امام {{ع}} در صبح عاشورا.</ref>، قطیفه امام {{ع}} را گرفت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی ـ امام صادق{{ع}}ـ؛ سبط ابن جوزی گرفتن قطیفه حضرت توسط قیس بن اشعث را نقل کرده است. ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.</ref> و [[اسحاق بن حیوه حضرمی]]، پیراهن حسین {{ع}} را به غارت برد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۵، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با کمی جابجایی و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref> و شمشیرش را مردی از بنی [[نهشل]] برداشت و نعل سیاهش را اودی گرفت و بحر بن کعب شلوارهای حضرت را برداشت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی [امام صادق {{ع}}] و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref> [[امام]] {{ع}} را برهنه رها نمود<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.</ref>. [[لعنت خدا]] بر آنان باد<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]]، ص۹۳.</ref>. |
| در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] به نقل از [[سفیان]] آمده است: وقتی [[حسین بن علی]] {{ع}} کشته شد، ربیع بن خثیم گفت: آنان، نوجوانانی را کشتند که اگر [[پیامبر]] {{صل}} آنها را مییافت، در دامنش مینشانْد و دهان بر دهان آنان میگذاشت<ref>{{متن حدیث|لَمَّا اُصِيبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}}، قَالَ الرَّبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ: لَقَدْ قَتَلُوا صِبْيَةً لَوْ أَدْرَكَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} لَأَجْلَسَهُمْ فِي حِجْرِهِ، وَ لَوَضَعَ فَمَهُ عَلَى أَفْمَامِهِمْ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۷، ش۴۵۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۷۴۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سبب شهادت امام حسین== | | == شهادت امام حسین در سخنان برخی شخصیتها == |
| [[طبری]] و دیگر [[مورخان]] در بیان این موضوع گویند: «[[یزید بن معاویه]] هنگامی که در [[ماه رجب]] [[سال ۶۰ هجری]] پس از [[مرگ]] پدرش به [[خلافت]] رسید اولین و مهمترین انگیزهاش گرفتن [[بیعت]] از چند نفری بود که در [[حیات]] [[معاویه]] از بیعت برای قبول [[ولایتعهدی]] او سرباز زده بودند. بدین خاطر طی نامهای به «[[ولید بن عتبه]]» [[فرماندار مدینه]]، او را از [[مرگ معاویه]] [[آگاه]] کرد و در نامۀ کوچکتری به اندازۀ گوش موش به او [[فرمان]] داد: «اما بعد، حسین و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] را برای [[بیعت کردن]] فرا بخوان و بهشدت تحت فشار بگذار تا بدون چونوچرا بیعت کنند والسلام»<ref>تاریخ طبری، باب خلافت یزید بن معاویه، ج۶، ص۱۸۸.</ref>. | | === [[ام سلمه]] === |
| نامۀ یزید به ولید رسید و [[مروان]] به او پیشنهاد کرد: هماکنون بهدنبال ایشان فرست و آنان را به بیعت و [[طاعت]] فرا بخوان تا اگر نپذیرفتند گردنشان را بزنی، چون اینها اگر از مرگ معاویه آگاه شوند، هریک به سویی روند و [[مخالفت]] و [[نافرمانی]] خود را آشکار سازند و [[مردم]] را به خود [[دعوت]] کنند؛ مگر عبدالله بن عمر که از [[جنگ]] و درگیری [[پروا]] دارد و تنها بیدردسرش را میپذیرد!».
| | از [[شهر بن حَوشب]] نقل است: هنگامی که خبر [[شهادت حسین بن علی]] {{ع}} رسید، شنیدم که اُمّ [[سلمه]]، [[مردم]] [[عراق]] را [[لعن]] کرد و گفت: [[حسین]] را کشتند! [[خدا]]، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا لعنتشان کند!<ref>{{متن حدیث|سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ حِينَ جَاءَ نَعْيُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ {{ع}} لَعَنَتْ أَهْلَ الْعِرَاقِ. وَ قَالَتْ: قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ، غَرُّوهُ وَ ذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸، ش۲۸۱۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۱.</ref> |
|
| |
|
| ولید، [[عبدالله بن عمرو بن عثمان]] را به دنبال حسین و [[ابن زبیر]] فرستاد. عبدالله آنها را در [[مسجد]] یافت و [[پیام]] [[حاکم]] را برای حضور در ساعتی غیر عمومی بدانان [[ابلاغ]] کرد. آن دو گفتند: «برگرد که ما بهزودی نزد او میآییم» سپس حسین به ابن زبیر گفت: «به نظر من حاکم [[سرکش]] این [[قوم]] هلاک شده و او به دنبال ما فرستاده تا پیش از پخش خبر در بین مردم از ما بیعت بگیرد» ابن زبیر گفت: «من هم جز این را [[گمان]] ندارم».
| | === [[عبد الله بن عباس]] === |
| حسین برخاست و [[یاران]] و سلحشوران خانهاش را همراه گرفت و به سوی [[خانه]] ولید روان شد و به ایشان گفت: «من تنها وارد میشوم، ولی اگر شما را فرا خواندم با صدای بلند و پرخاشگرانهاش را شنیدید. ناگهان با [[زور]] وارد شوید و به سوی من آیید، وگرنه بر جای خود بمانید تا نزد شما بازگردم» سپس وارد بر ولید شد.
| | از [[ابن ابی ملیکه]] نقل شده است که: [[ابن عبّاس]]، در [[مسجد الحرام]] در [[انتظار]] خبر [[حسین بن علی]] {{ع}} نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت. ابن عبّاس، بلافاصله، [[استرجاع]] کرد ({{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ}} گفت). گفتیم: ای ابن عبّاس! چه اتّفاقی افتاده است؟ ابن عبّاس گفت: [[مصیبت]] بزرگی است که من آن را به حساب خدا میگذارم. [[غلام]] من خبر داد که از [[ابن زبیر]] شنیده که حسین بن علی، کشته شده است. طولی نکشید که ابن زبیر، نزد ابن عبّاس آمد و به او [[تسلیت]] گفت و بازگشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن، به [[خانه]] او میآمدند<ref>{{متن حدیث|بَيْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ الحَرَامِ وَ هُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ {{ع}}، إِلَى أَنْ أَتَاهُ آتٍ فَسَارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظْهَرَ الْاِسْتِرْجَاعَ. فَقُلْنَا: مَا حَدَثَ يَا أَبَا العَبَّاسِ؟ قَالَ: مُصِيبَةٌ عَظِيمَةٌ نَحْتَسِبُهَا، أَخْبَرَنِي مَوْلَايَ أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}}. فَلَمْ يَبْرَحْ حَتَّى جَاءَهُ ابْنُ الزُّبَيرِ فَعَزَّاهُ ثُمَّ انْصَرَفَ. فَقَامَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ، وَ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۳، ش۴۴۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۱.</ref> |
| ولید در حالیکه [[مروان]] نزد او نشسته بود، [[نامه یزید]] را برای حسین خواند و از او خواست تا [[بیعت]] کند. حسین کلمه [[استرجاع]] - {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} - بر زبان آورد و گفت: «کسی چون من هرگز بیعت سری و پنهانی نمیکند، چنانکه تو نیز بیعت سر و [[نهان]] مرا کافی نمیدانی تا آنگاه که آشکار و عیانش گردانی و فراروی مردمش [[بستانی]]».
| |
|
| |
|
| ولید گفت: «آری» حسین گفت: «پس هرگاه که [[مردم]] را برای بیعت فراخواندی ما را هم با مردم فراخوان میکنی و کار یکباره میشود» ولید که مردی عافیتخواه بود به او گفت: «با [[نام خدا]] بازگرد» مروان بدو گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند دیگر بدینگونه بر او دست نیابی مگر آنگاه که کشتههای شما و آنها بسیار گردد. این مرد را [[زندانی]] کن. او نباید از نزد تو برود تا بیعت کند یا گردنش را بزنی!» حسین که چنین دید بشورید و گفت:
| | === [[محمد بن حنفیه]] === |
| «یابن الزرقاء!<ref>ابن اثیر در تاریخ خود، الکامل، ج۴، ص۱۶۰ چاپ اروپا گوید: مروان و فرزندانش را برای مذمت و بدگوئی «بنو الزرقاء» - زرقاء زاده - میگفتند، چون زرقاء دختر موهب جدۀ مروان بن حکم از زنان بدکارهای بود که با نصب پرچم بر بالای خانه خود پذیرای بدکاران بود.</ref> تو مرا میکشی یا او؟ به خدا سوگند که [[دروغ]] گفتی و [[گناه]] افروختی!»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰.</ref>.
| | در کتاب [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] آمده است: وقتی مختار به [[کوفه]] رفت، [[شیعیان]] بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: [[محمد بن علی بن ابی طالب]]، مرا برای [[فرماندهی]] شما فرستاده است و به کشتن [[حلال]] شمارندگان خون حسین {{ع}} و [[خونخواهی]] [[اهل]] بیتِ ستم دیده، [[دستور]] داده است. به [[خدا]] [[سوگند]]، من کُشنده پسر مرجانهام و نیز گیرنده [[انتقام]] [[خاندان پیامبر]] خدا {{صل}} از کسانی که به آنان [[ستم]] روا داشتند. تعدادی از [[شیعیان]]، او را [[تأیید]] کردند و تعدادی دیگر گفتند: میرویم و از [[محمد بن علی]] میپرسیم. پس به سراغ [[محمد بن حنفیه]] ([[محمد بن علی بن ابی طالب]]) رفتند و از او پرسیدند. او گفت: برای ما چه خوشایند است که کسی [[خونخواه]] ما باشد و [[حقّ]] ما را بستاند و [[دشمن]] ما را بکشد! پس به سوی مختار بازگشتند و با او [[بیعت]] کردند و [[پیمان]] بستند و به صورت یک گروه در آمدند<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا صَارَ [المُخْتَارُ] إِلَى الكُوفَةِ اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ الشِّيعَةُ، فَقَالَ لَهُمْ: إنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ أَمِيراً، وَ أَمَرَنِي بِقَتْلِ المُحِلِّينَ، وَالطَّلَبِ بِدِمَاءِ أَهْلِ بَيْتِهِ المَظْلُومِينَ، وَ إِنِّي وَاللّهِ قَاتِلُ ابْنِ مَرْجَانَةَ، وَالْمُنْتَقِمُ لِالِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ، فَصَدَّقَهُ طَائِفَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ، وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: نَخْرُجُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَنَسْأَلُهُ، فَخَرَجُوا إلَيْهِ، فَسَأَلُوهُ، فَقَالَ: مَا أَحَبَّ إِلَيْنَا مَنْ طَلَبَ بِثَأرِنَا، وَ أَخَذَ لَنَا بِحَقِّنَا، وَ قَتَلَ عَدُوَّنَا، فَانْصَرَفُوا إِلَى المُخْتَارِ، فَبَايَعُوهُ وَ عَاقَدُوهُ، وَاجْتَمَعَتْ طَائِفَةٌ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۲.</ref> |
|
| |
|
| در [[تاریخ]] [[ابن اعثم]]، [[مقتل خوارزمی]]، [[مثیر الأحزان]] و [[لهوف]] گویند:
| | === [[انس بن مالک]] === |
| یزید به ولید نوشت و فرمانش داد تا از همه [[مردم مدینه]] بیعت عمومی و از حسین بیعت خصوصی بگیرد، و پیامش داده بود که: «اگر نپذیرفت گردنش را بزن!» تا آنجا که گویند: حسین به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو ای زادۀ زرقاء! تو دستور زدن گردن مرا میدهی؟ [[دروغ]] گفتی و [[پستی]] آوردی، ما [[اهل بیت]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم و یزید [[فاسق]] شرابخوار و آدمکش است و همانند [[منی]] با مثل او [[بیعت]] نمیکند»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس حسینی (متوفای ۶۱۴ ه، چاپ بیروت)، ص۹ – ۱۰؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۵.</ref>. [[طبری]] گوید: «ولید که مردی عافیتخواه بود به حسین گفت: «با نام و [[یاد خدا]] بازگرد». گویند: [[روز]] بعد مروان به حسین رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا [[رستگار]] شوی!» حسین گفت: «بگو» مروان گفت: «با [[امیر المؤمنین]] یزید بیعت کن که این برای تو در هر دو [[جهان]] بهتر باشد!» و حسین گفت: «{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}! خداحافظ [[اسلام]]! که [[امت]] را [[شبانی]] چون یزید آمد!»<ref>مثیر الأحزان، ص۱۴ - ۱۵؛ لهوف، ص۹ – ۱۰؛ و نیز فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی.</ref>.
| | از کتاب [[المعجم الکبیر (کتاب)|المعجم الکبیر]] نقل است: هنگامی که سرِ [[حسین بن علی]] {{ع}} را برای عبیداللّه بن زیاد آوردند و او با چوبدستیاش، با سر ایشان [[بازی]] میکرد و میگفت: «چه دندان خوبی داشته!». به او گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، تو را بدنام میکنم. [[پیامبر خدا]] {{صل}} را دیدم که جای [ضربه] چوبت بر دهان [[حسین]] را میبوسید<ref>{{متن حدیث|لَمَّا اُتِيَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ {{ع}} إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، جَعَلَ يَنْكُتُ بِقَضِيبٍ فِي يَدِهِ، وَ يَقُولُ: إِنْ كَانَ لَحَسَنَ الثَّغْرِ. فَقُلْتُ: وَاللَّهِ، لَأَسُوءَنَّكَ، لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ {{صل}} يُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِيبِكَ مِنْ فِيهِ}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۲۵، ح۲۸۷۸؛ مسند أبی یعلی، ج۴، ص۱۰۸، ح۳۹۶۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۳.</ref> |
| اما [[ابن زبیر]] را تحت فشار قرار دادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس [[عبدالله بن عمر]] را خواست و به او گفت: «با یزید بیعت کن» عبدالله گفت:
| |
| «هرگاه [[مردم]] بیعت کردند بیعت میکنم» و [[انتظار]] کشید تا خبر بیعت [[شهرها]] را شنید و نزد ولید آمد و با او بیعت کرد<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰ - ۱۹۱.</ref>.
| |
| در [[روایت]] دیگری گوید: حسین پس از این واقعه از [[منزل]] خود برون شد و نزد [[قبر]] جدش آمد و گفت: «[[سلام]] بر تو ای [[رسول خدا]]! من حسین پسر [[فاطمه]]، جوجه و جوجهزاده و نوۀ توأم؛ همان ثقل (گرانی) که در امت خود بر جایش نهادی. ای [[نبی]] [[خدا]]! [[گواه]] آنها باش که مرا واگذاشتند و رهایم ساختند و حمایتم نکردند! این شکوای من است به تو تا گاه دیدار فرا رسد. [[درود خدا]] بر تو باد».
| |
|
| |
|
| سپس به [[نماز]] ایستاد و تا [[طلوع فجر]] در [[رکوع]] و [[سجود]] بود<ref>مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
| | === [[زید بن ارقم]] === |
| در [[روایت]] دیگری گوید: پس از ادای رکعاتی از [[نماز]] خود گفت: «خدایا! این [[قبر پیامبر]] تو محمد{{صل}} است و من پسر دختر پیامبرت هستم، اکنون بلایی بر من رسیده که آن را میدانی. خدایا! من معروف را [[دوست]] و منکر را [[دشمن]] میدارم.
| | از کتاب [[الصواعق المحرقة (کتاب)|الصواعق المُحْرِقة]] نقل است: ابن ابی الدنیا، [[روایت]] کرده است که: زید بن ارقم، نزد عبیداللّه بن زیاد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسین] بردار. به خدا سوگند، همواره میدیدم که پیامبر خدا {{صل}} میان این دو لب را میبوسید. [[زید]]، سپس [[گریه]] کرد. [[ابن زیاد]] گفت: خدا، چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد خرفتی نبودی، گردنت را میزدم. زید برخاست، در حالی که میگفت: [[مردم]]! از امروز، شما بَردهاید. پسر [[فاطمه]] {{س}} را کشتید و [[ابن مرجانه]] را [[حاکم]] کردید. به خدا سوگند، خوبانِ شما را میکُشد و بَدانتان را به [[بردگی]] میگیرد. از [[رحمت خدا]] دور باد آنکه تن به [[خواری]] و [[ننگ]] بدهد! سپس به [[ابن زیاد]] گفت: برایت خبری را میگویم که بیش از این، تو را به [[خشم]] آورَد. [[پیامبر خدا]] {{صل}} را دیدم که [[حسن]] {{ع}} را بر روی پای راست و [[حسین]] {{ع}} را بر روی پای چپش نشاند و دستش را بر وسط سر این دو گذاشت و آن گاه گفت: «خداوندا! من این دو را و [نیز] صالحِ [[مؤمنان]] را به تو میسپارم». ابن زیاد! [[امانت]] [[پیامبر]] {{صل}} در نزد تو چه جایی دارد؟!<ref>{{متن حدیث|رَوَى ابْنُ أَبِي الدُّنْيَا: أَنَّهُ كَانَ عِنْدَهُ [أَيْ عِنْدَ ابْنِ زِيَادٍ] زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ، فَقَالَ لَهُ: اِرْفَع قَضِيبَكَ، فَوَاللَّهِ، لَطالَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} يُقَبِّلُ مَا بَيْنَ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ، ثُمَّ جَعَلَ زَيْدٌ يَبْكِي. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ! لَوْلَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ. فَنَهَضَ وَ هُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ! أَنْتُمُ الْعَبِيدُ بَعْدَ الْيَوْمِ، قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ {{س}}، وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ! وَاللّهِ، لَيَقْتُلَنَّ خِيَارَكُم، وَ يَسْتَعْبِدَنَّ شِرَارَكُمْ، فَبُعْداً لِمَنْ رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعَارِ. ثُمَّ قَالَ: يَابْنَ زِيَادٍ! لَاُحَدِّثَنَّكَ بِمَا هُوَ أَغْيَظُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا، رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} أَقْعَدَ حَسَناً عَلَى فَخِذِهِ اليُمْنَى، وَ حُسَيْناً عَلَى اليُسْرَى، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى يَافُوخِهِمَا، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ إِيَّاهُمَا وَ صَالِحَ المُؤْمِنِينَ، فَكَيْفَ كَانَت وَدِيعَةُ النَّبِيِّ {{صل}} عِنْدَكَ يَابْنَ زِيَادٍ}} (الصواعق المحرقة، ص۱۹۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۳.</ref> |
| ای ذی الجلال و الاکرام! به [[حق]] این [[قبر]] و به حق کسی که در آن است، از تو میخواهم آنی را برای من برگزینی که مورد رضای تو و رضای [[پیامبر]] تو و رضای [[مؤمنان]] باشد» سپس در کنار قبر به [[گریه]] پرداخت تا آنگاه که به نزدیکیهای صبح رسید سر خود را روی قبر نهاد و به [[خواب]] رفت و دید [[رسول خدا]]{{صل}} در حلقهای انبوه از [[فرشتگان]] سر رسید و حسین را در آغوش گرفت و به سینه خود فشرد و بین دیدگانش را بوسید و فرمود: «[[حبیب]] من حسین! گویی تو را میبینم که بزودی در [[خون]] خود آغشته میگردی، در [[سرزمین]] [[کربلا]]، در میان گروهی از [[امت]] من، با سوز [[عطش]] بدون آنکه آبی بنوشی [[ذبح]] و سر جدا میشوی، و اینان در همان حال [[امیدوار]] [[شفاعت]] من هستند! آنها را چه میشود! [[خدا]] هرگز شفاعتم را به ایشان نرساند! آنها را نزد خدا بهرهای نباشد. حبیب من حسین! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند. آنها [[مشتاق]] دیدار تواند. تو را در [[بهشت]] درجاتی است که جز با [[شهادت]] بدانها نمیرسی.»..<ref>فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۹؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
| |
|
| |
|
| پس از آن به سوی قبر مادر و برادرش رفت و با آنها [[وداع]] کرد<ref>لهوف، ص۱۱.</ref>.
| | === [[براء بن عازب]] === |
| [[عمر بن علی]] گوید: هنگامیکه برادرم حسین از [[بیعت با یزید]] [[امتناع]] کرد نزد او رفتم و تنهایش دیدم و به او گفتم: فدایت گردم ای [[ابا عبدالله]]! برادرت [[ابو محمد]]، حسن، از قول پدرش مرا خبر داد - در این هنگام اشکم پیشی گرفت و هقهق گریهام به هوا برخاست - او مرا در آغوش کشید و گفت: «آیا به تو خبر داد که من کشته میشوم؟» گفتم: یابن [[رسول الله]] [[غریب]] و تنها شدم! فرمود: «تو را به [[حق]] پدرت [[سوگند]] میدهم، آیا پدرم از کشته شدن من خبر داد» گفتم: آری، اکنون چرا «[[تاویل]]» نمیکنی و با [[بیعت]] خود این ([[قضا]]) را [[تغییر]] نمیدهی؟ فرمود: «پدرم مرا خبر داد که [[رسول خدا]]{{صل}} او را از کشته شدنش و کشته شدنم، و اینکه [[قبر]] من نزدیک قبر اوست، [[آگاه]] ساخته است! تو [[گمان]] میکنی چیزی را میدانی که من نمیدانم؟! (نه) من هرگز [[تسلیم]] [[پستی]] و [[زبونی]] نمیشوم! و یقیناً [[فاطمه]] به دیدار پدرش میرود و از آنچه که این [[امت]] بر ذریهاش روا داشتهاند [[شکوه]] میکند و هرگز کسی که با [[آزار]] ذریهاش او را آزرده باشد وارد [[بهشت]] نگردد»<ref>لهوف، ص۱۱.</ref>. | | از [[ابن ابی الحدید]] نقل است: [[امام علی]] {{ع}} به [[براء بن عازب]] فرمود: «ای [[براء]]! آیا [[حسین]]، کشته میشود و تو زندهای و کمکش نمیکنی؟». براء گفت: چنین نیست، ای [[امیر مؤمنان]]! وقتی حسین {{ع}} کشته شد، بَراء، این سخن را به یاد میآورد و میگفت: بزرگترین حسرتم، این است که چرا در کنار حسین {{ع}} حضور نیافتم و در راه او کشته نشدم<ref>{{متن حدیث|يَا بَراءُ، أَ يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ وَ أَنْتَ حَيٌّ فَلَا تَنْصُرُهُ؟ فَقَالَ الْبَراءُ: لَا كْانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ {{ع}} كَانَ الْبَراءُ يَذْكُرُ ذَلِكَ، وَ يَقُولُ: أَعْظِمْ بِهَا حَسْرَةً، إِذْ لَمْ أَشْهَدْهُ وَ اُقْتَلْ دُونَهُ}} (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج۱۰، ص۱۵؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۱۹۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۵.</ref> |
|
| |
|
| آری، [[حاکمان]] آن دوران و پیروانشان [[عادت]] کرده بودند که تغییر [[احکام خدا]] را «[[تأویل]]» بنامند<ref>شرح آن در بحث اجتهاد گذشت.</ref>، تا آنجا که بهتدریج تبادر [[ذهنی]] لفظ «تأویل» تغییر شده بود و این معنی شایع و مقبول، بدینخاطر بود که معاصران [[امام حسین]]{{ع}} که خبر [[شهادت]] او را در [[عراق]]، از قول رسول خدا{{صل}}، شنیده بودند [[اصرار]] داشتند که [[امام]]{{ع}} این [[قضای الهی]] را با نرفتن به عراق «تأویل» نماید، یعنی تغییرش دهد! چنانکه برخی فراتر رفته و از امام{{ع}} میخواستند که با بیعت خود آن را «تأویل» و تغییر دهد! و این همان خواسته «[[عمر بن علی]]» است که گفت: «چرا تأویل و بیعت نمیکنی؟» یعنی چرا قضای الهی را که کشته شدن است با بیعت خود تغییر نمیدهی؟! این معنی از گفتگوی «[[محمد بن حنفیه]]» با برادرش حسین{{ع}} نیز - اگر چه بدان تصریح نکرده - دانسته میشود. بنگرید:
| | === [[عبداللّه بن زبیر]] === |
| [[طبری]]، [[شیخ مفید]] و دیگران [[روایت]] کردهاند: هنگامیکه حسین{{ع}} [[عزم]] خروج از [[مدینه]] کرد، محمد بن حنفیه به او گفت: «[[برادر]]! تو محبوبترین و عزیزترین [[مردم]] نزد من هستی و من [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] خود را برای کسی ذخیره نکردهام جز برای تو که از همه بدان سزاوارتری. اکنون، تا میتوانی از [[بیعت]] با [[یزید بن معاویه]] و رفتن به [[شهرها]] دوری گزین. سپس فرستادگانت را نزد مردم فرست و آنها را به [[پیروی]] از خود فرا بخوان تا اگر مردم با تو و برای تو بیعت کردند، خدای را سپاسگو باشی و اگر پیرو دیگری شدند [[خداوند]] به خاطر آن از [[عقل]] و دینت نکاهد، و فضل و مروتت زایل نگردد. من [[بیم]] آن دارم که تو وارد شهری از این شهرها شوی و مردم دچار [[دودستگی]] شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو به [[جان]] هم افتند و در نتیجه تو سپر [[بلا]] و [[هدف]] اولین نیزههای آن باشی و در آن حال، بهترین شخص این [[امت]] با والاترین [[شخصیت]] و [[برترین]] پدر و مادر، خونش تباه و اهلش [[خوار]] گردند!» [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «[[برادر]]! به کجا بروم؟» گفت: «در [[مکه]] فرود آی که اگر در آنجا [[امنیت]] خاطر بیابی همانجا بمانی، و اگر آرامت نگذاشتند به [[دل]] بیابانها و بلندای [[کوهها]] بروی و منطقه به منطقه را بکوچی تا بنگری کار این مردم به کجا میکشد، در آن صورت تو با [[رأی]] صحیح و نظر صائب به استقبال آن خواهی رفت»<ref>ارشاد مفید، ص۱۸۳.</ref>. | | [[عبدالملک بن نوفل]]، از پدرش نقل کرده است: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتی حسین {{ع}} کشته شد، [[عبداللّه بن زبیر]] در میان [[مردم]] [[مکّه]] به پا خاست و کشتن حسین {{ع}} را فاجعه دانست و بهویژه [[کوفیان]] را [[سرزنش]] کرد و عموم عراقیها را مذمّت نمود. او پس از [[ستایش]] و ثنای [[خداوند]] و [[درود فرستادن]] بر [[محمّد]] {{صل}} گفت: عراقیها، جز اندکشان، مردمی نیرنگباز و تبهکارند و کوفیان، بدترینهای عراقاند. آنان حسین {{ع}} را [[دعوت]] کردند تا یاریاش کنند و او را به [[حکومت]] بر خود برگزینند؛ ولی هنگامی که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما میگذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر [[زیاد بن سمیه]] بفرستیم تا حکمش را درباره تو صادر کند و یا میجنگی! به [[خدا]] [[سوگند]]، حسین {{ع}} دید که او و یارانش بسیار اندکاند و با آنکه [[خداوند عزوجل]] هیچ کس را بر [[غیب]]، [[آگاه]] نکرده، دانست که همگی کشته خواهند شد؛ اما او مرگِ بزرگوارانه را بر [[زندگی]] ننگین، ترجیح داد. خداوند، حسین {{ع}} را [[رحمت]] کند و [[قاتل حسین]] {{ع}} را بیپناه سازد! به [[جان]] خودم [[سوگند]]، در [[مخالفت]] [[کوفیان]] با [[حسین]] {{ع}} و [[نافرمانی]] شان از او، هیچ [[پنددهنده]] و بازدارندهای همانند آن نبود؛ ولی آنچه قرار است بشود، میشود و [[خداوند]]، هر گاه چیزی را بخواهد، مانعی برای آن وجود ندارد. آیا پس از حسین {{ع}}، به چنین قومی [[اطمینان]] کنیم و گفتارشان را [[تصدیق]] نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه! هیچ گاه، آنان را [[شایسته]] چنین چیزی نمیبینیم. آری! به [[خدا]] سوگند، آنان حسین {{ع}} را کشتند، در حالی که شب زنده داریهای طولانی داشت و روزهای زیادی را [[روزه]] بود و سزاوارترینِ آنها به چیزی ([[حکومتی]]) بود که در دست آنان است و در [[دین]] و [[فضیلت]] نیز [[شایستهترین]] کس بود. هلا! به خدا سوگند، حسین {{ع}} [[قرآن]] را به غِنا [[تغییر]] نداده بود و [[گریه از خوف خدا]] را به آواز، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی و حلقههای مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود (کنایه به [[یزید]]). به زودی، آنان هلاک میشوند<ref>{{متن حدیث|حَدَّثَنِي أَبِي، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ {{ع}} قَامَ ابْنُ الزُّبَيْرِ فِي أَهْلِ مَكَّةَ، وَعَظَّمَ مَقْتَلَهُ، وَعَابَ عَلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ خَاصَّةً، ولامَ أَهْلَ الْعِرَاقِ عَامَّةً، فَقَالَ ـ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ {{صل}} ـ: إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إِلَّا قَلِيلاً، وَ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ شِرَارُ أَهْلِ الْعِرَاقِ، وَ إِنَّهُمْ دَعَوا حُسَيْناً {{ع}} لِيَنْصُرُوهُ وَ يُوَلُّوهُ عَلَيْهِم، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِمْ ثَارُوا عَلَيْهِ، فَقَالُوا لَهُ: إِمَّا أَنْ تَضَعَ يَدَكَ فِي أَيْدِينَا، فَنَبْعَثَ بِكَ إِلَى ابْنِ زِيَادِ بْنِ سُمَيَّةَ سِلما، فَيُمْضِيَ فِيكَ حُكْمَهُ، وَ إِمَّا أَنْ تُحَارِبَ! فَرَأْىَ وَاللَّهِ، أَنَّهُ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ قَلِيلٌ فِي كَثِيرٍ ـ وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُطْلِعْ عَلَى الْغَيْبِ أَحَداً ـ أنَّهُ مَقْتُولٌ، وَ لكِنَّهُ اخْتارَ الْمِيتَةَ الْكَرِيمَةَ عَلَى الْحَياةِ الذَّمِيمَةِ، فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَيْناً {{ع}}، وَ أَخْزَى قَاتِلَ حُسَيْنٍ {{ع}}. لَعَمْرِي، لَقَدْ كَانَ مِنْ خِلَافِهِمْ إِيَّاهُ وَ عِصْيَانِهِمْ مَا كَانَ فِي مِثْلِهِ وَاعِظٌ وَ نَاهٍ عَنْهُمْ، وَلكِنَّهُ مَا حُمَّ نَازِلٌ، وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً لَنْ يُدْفَعَ، أَفَبَعْدَ الْحُسَيْنِ {{ع}} نَطْمَئِنُّ إِلَى هَؤُلاءِ الْقَوْمِ، وَ نُصَدِّقُ قَوْلَهُمْ، وَنَقْبَلُ لَهُمْ عَهْداً؟ لَا، وَلَا نَرَاهُمْ لِذَلِكَ أَهْلاً. أَمَا وَاللَّهِ، لَقَدْ قَتَلُوهُ طَوِيلاً بِالَّليْلِ قِيَامُهُ، كَثِيراً فِي النَّهَارِ صِيَامُهُ، أَحَقَّ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنْهُم، وَ أَوْلَى بِهِ فِي الدِّينِ وَالْفَضْلِ. أَمَا وَاللَّهِ، مَا كَانَ يُبَدِّلُ بِالْقُرآنِ الْغِنَاءَ، وَ لَا بِالْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ الْحُدَاءَ، وَ لَا بِالصِّيَامِ شُرْبَ الحَرَامِ، وَلَا بِالمَجَالِسِ فِي حَلَقِ الذِّكْرِ الرَّكْضَ فِي تَطلابِ الصَّيْدِ، ـ يُعَرِّضُ بِيَزِيدَ ـ فَسَوْفَ يَلْقَونَ غَيّاً}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۷۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۸۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۵.</ref> |
|
| |
|
| در [[فتوح ابن اعثم]] و [[مقتل خوارزمی]]، پس از آن آمده است: حسین به او گفت:
| | === [[عبداللّه بن عمر]] === |
| «برادر! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در [[دنیا]] هیچ [[پناهگاه]] و جایگاهی هم نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم، که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «خدایا! یزید را [[برکت]] مده!» دراینحال [[محمد بن حنفیه]] این سخن را قطع کرد و به [[گریه]] پرداخت.
| | از [[عبدالرحمان بن ابی نعم]] نقل شده است که: مردی عراقی از [[ابن عمر]] درباره لباسی که با [[خون]] پشه [[آلوده]] میشود، پرسید. ابن عمر گفت: این را ببنید که از خون پشه میپرسد، در حالی که اینان، پسر [[پیامبر خدا]] {{صل}} را کشتند. من از پیامبر خدا {{صل}} شنیدم که میفرمود: «[[حسن]] و [[حسین]]، دو دسته گل من از دنیایند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ سَأَلَ ابْنَ عُمَرَ عَنْ دَمِ البَعُوضِ يُصِيبُ الثَّوْبَ، فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: اُنْظُرُوا إِلَى هَذَا يَسأَلُ عَنْ دَمِ البَعُوضِ وَ قَدْ قَتَلُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}}! وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ {{صل}} يَقُولُ: إنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۶۵۷، ح۳۷۷۰؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۷.</ref> |
| حسین{{ع}} نیز مدتی با او گریست. سپس فرمود: «برادر! خدا از سوی من پاداشت دهد که خیرخواهی کردی و بهدرستی نظر دادی. من امیدوارم که - اگر خدا بخواهد - [[رأی]] تو موفق و [[استوار]] باشد. من اکنون عازم [[مکه]] هستم و برای آن، خود و [[برادران]] و برادرزادگان و شیعیانم همگی آماده شدهایم، خواسته آنها خواسته من و رأی آنها رأی من است. اما تو ای [[برادر]]! بر تو باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و دیدهبان من بر آنها باشی و چیزی از [[رفتار]] و [[کردار]] آنها را از من مپوشانی». سپس فرمود قلم و کاغذ آوردند و این [[وصیت]] را برای برادرش محمد نوشت:
| |
|
| |
|
| ==[[وصیت امام حسین]]{{ع}}== | | === [[واثلة بن اسقع]] === |
| «{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ این وصیتی است از [[حسین بن علی بن ابیطالب]]{{ع}} به برادرش محمد معروف به [[ابن الحنفیه]]. حسین [[شهادت]] میدهد که خدایی جز [[خدای یگانه]] نباشد، یگانه و [[بیشریک]]، و اینکه محمد [[بنده]] و فرستاده اوست که به [[حق]] و از نزد حق آمد، و اینکه [[بهشت و جهنم]] حق است، و [[قیامت]] بدون تردید خواهد آمد، و [[خداوند]] تمام [[مردگان]] را برمیانگیزد، و من برای [[سرکشی]] و [[عیاشی]] و [[افساد]] و [[ظلم]] خروج نکردم. بلکه تنها بهخاطر [[اصلاح]] در [[امت]] جدم{{صل}} [[قیام]] نمودم. بر آنم تا [[امر به معروف و نهی از منکر]] کرده و بر [[سیره]] جدم و پدرم [[علی بن ابیطالب]]{{ع}}<ref>تحریفگران قوم پس از عبارت: «سیره جدم و پدرم علی بن ابیطالب» عبارت: «و سیرۀ خلفای راشدین مهدیین رضی الله عنهم» را به سخنان امام{{ع}} افزودهاند! درحالیکه اصطلاح «خلفای راشدین» اصطلاحی است که پس از دوران حکومت امویان جعل و بهکار گرفته شده و در هیچیک از نصوص پیش از آن یافت نشده است. مراد از خلفای راشدین نیز، کسانیاند که پس از رسول خدا{{صل}} به دنبال هم به حکومت رسیدند که امام علی{{ع}} یکی از آنهاست و عطف «راشدین» بر نام امام{{ع}} صحیح نیست. همه اینها دلیل آن است که این جمله بر سخن امام حسین{{ع}} افزوده شده است.</ref> راه بپویم. پس هرکه از من میپذیرد حق خواهانه بپذیرد که [[خدا]] اولی به حق است، و هرکس این روش را نمیپذیرد [[صبوری]] میکنم تا [[خدا]] به [[حق]]، بین من و این [[قوم]]، [[داوری]] نماید که او بهترین داوران است. این [[وصیت]] من به توست ای [[برادر]]! [[توفیق]] من تنها بهدست خداست، بر او [[توکل]] میکنم و به سوی او بازمیگردم».
| | از [[شداد بن عبداللّه]] نقل شده است: درباره واثِلة بن اَسقَع شنیدم که وقتی سرِ حسین {{ع}} را آوردند، مردی شامی ایشان را [[لعن]] کرد. واثِله، [[خشمگین]] شد و برخاست و گفت: به [[خدا]]، همواره [[علی]] و دو پسرش را [[دوست]] داشتهام، پس از آنکه از [[پیامبر]] {{صل}} در [[منزل]] امّ [[سلمه]] شنیدم، در حالی که کِسایی خیبری را بر روی [[فاطمه]] و پسرانش و علی انداخته بود، فرمود: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیتهر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>.<ref>{{متن حدیث|سَمِعْتُ وَاثِلَةَ بْنَ الْأَسْقَعِ، وَ قَدْ جِيءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ! فَغَضِبَ وَاثِلَةُ وَ قَامَ، وَ قَالَ: وَاللَّهِ، لَا أَزَالُ اُحِبُّ عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ {{عم}} بَعْدَ أَنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} فِي مَنْزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ، وَأَلْقَى عَلَى فَاطِمَةَ وَابْنَيْهَا وَ زَوْجِهَا {{عم}} كِسَاءً خَيْبَرِيّاً، ثُمَّ قَالَ: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}}} (سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۱۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۷.</ref> |
| سپس نوشته را لوله کرد و با [[انگشتر]] خود مهرش نمود و به برادرش محمد سپرد و با او [[وداع]] کرد و در [[دل]] شب به راه افتاد<ref>فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین]] ج۳، ص ۵۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==شهادتگاه [[امام حسین]]{{ع}}== | | === [[حسن بصری]] === |
| [[طبری]] گوید: حسین مدتی دراز در [[قتلگاه]] خود باقی بود و هرگاه یکی از افراد [[دشمن]] به او نزدیک میشد، به زودی منصرف میگردید و خوش نداشت که متولی [[قتل]] او شود و [[گناه]] عظیمش را بر دوش کشد. تا آنکه مردی بهنام «[[مالک بن نسیر]]» نزد او آمد و با [[شمشیر]] بر فرق آن حضرت کوبید و شمشیر شبکلاه را [[درید]] و به سر رسید و سر و کلاه را خونین کرد. حسین به او گفت: «از این کار نه بخوری و نه بیاشامی! و [[خداوند]] با [[ظالمان]] محشورت گرداند» [[راوی]] گوید: [[امام]]{{ع}} آن کلاه را برداشت و کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و درحالیکه بهشدت [[ضعیف]] و [[ناتوان]] شده بود [[عمامه]] و دستار روی آن نهاد. آن مرد نیز پیش آمد و آن کلاه را که از حریر بود برداشت و چون پس از [[واقعه کربلا]] نزد زوجهاش «[[ام عبدالله]]» رفت و به شستن [[خون]] از آن کلاه پرداخت، زوجهاش به او گفت: «کلاه [[غارت]] شده پسر [[دختر پیامبر]] را وارد [[خانه]] من میکنی؟! از خانه من بیرونش ببر» و همراهانش یادآور شدهاند که او همواره تا [[زمان]] مرگش [[فقیری]] نگونبخت بود<ref>تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۵۹ - ۳۶۰ و چاپ دار المعارف مصر، ج۵، ص۴۴۸.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۱۸۲.</ref>. | | [[ابوبکر هذلی]] اینگونه نقل کرده است که: حسن بصری، آن گاه که [[حسین]] {{ع}} کشته شد، چنان گریست که پهلوهایش تکان میخوردند. سپس گفت: چه خوار است امّتی که در آن، پسر پدری حرامزاده، پسر پیامبر [[امّت]] را بکُشد!<ref>{{متن حدیث|أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بَكَى حَتَّى اخْتَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قَالَ: وَا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابْنُ دَعِيِّهَا ابْنَ نَبِيِّهَا}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۲۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۸.</ref> |
|
| |
|
| ==آخرین [[نبرد امام]]{{ع}}== | | === [[ابراهیم بن مالک اشتر]] === |
| طبری از قول [[ابی مخنف]] گوید: [[حجاج بن عبدالله بن عمار]] گفت که [[عبدالله بن عمار]] بهخاطر شرکت در [[قتل حسین]] مورد [[سرزنش]] قرار گرفت و او گفت: «مرا نزد [[بنی هاشم]] حقی است!» به او گفتیم: «چه حقی نزد آنها داری؟» گفت: «با نیزه به سوی حسین [[یورش]] بردم و به او رسیدم. بهخدا [[سوگند]] اگر میخواستم ضربتش میزدم، ولی اندکی از او دور شدم و گفتم: چرا من [[قاتل]] او باشم، بگذار دیگری او را بکشد!» آنگاه پیادگان از راست و چپ محاصرهاش کردند و حسین از [[چپ و راست]] به آنها [[حمله]] کرد تا پراکنده شدند. او پیراهنی از [[ابریشم]] بر تن داشت و [[عمامه]] بر سر نهاده بود. بهخدا [[سوگند]] هرگز محاصرهشدهای اینچنین ندیده بودم که [[فرزندان]] و [[اهل بیت]] و یارانش کشته شده باشند و او با [[شهامت]] و [[شجاعت]] و [[استواری]] هرچه تمامتر به [[دفاع]] برخیزد! بهخدا سوگند پیش از او و پس از او همانندش را ندیده بودم که پیادگان از چپ و راستش چون بزهای گرگزده پراکنده میشدند!<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۱۸۳.</ref>.
| | در کتاب [[المعجم الکبیر (کتاب)|المعجم الکبیر]] به نقل از [[ابراهیم]] آمده است: اگر از [[قاتلان]] [[حسین بن علی]] {{ع}} بودم و آمرزیده میشدم و وارد [[بهشت]] میشدم، [[شرم]] میکردم که از کنار [[پیامبر]] {{صل}} عبور کنم و ایشان به صورت من بنگرد<ref>{{متن حدیث|لَوْ كُنْتُ فِيمَنْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ {{ع}}، ثُمَّ غُفِرَ لِي، ثُمَّ اُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ، اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} فَيَنْظُرَ فِي وَجْهِي}} (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۲، ش۲۸۲۹؛ تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۱۵۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۹.</ref> |
|
| |
|
| ==[[شهادت امام حسین]]{{ع}}== | | === [[بشر بن غالب]] === |
| [[ابو مخنف]] از [[صعقب بن زبیر]] و او از [[حمید بن مسلم]]، گوید: حسین{{ع}} جبهای از حریر بر تن و عمامهای بر سر داشت و [[خضاب]] کرده بود، در حال پیاده، همچون سواری [[شجاع]] و [[تیزهوش]] میجنگید و راه [[دشمن]] را میبست و میگفت:
| | از [[عبداللّه بن شریک]] نقل است که: بِشر بن غالب را دیدم که به خاطر [[پشیمانی]] از کمک نکردن به [[حسین]] {{ع}}، بر روی [[قبر]] وی، غلت میزد<ref>{{متن حدیث|رَأَيْتُ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ يَتَمَرَّغُ عَلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ {{ع}} نَدَامَةً عَلَى مَا فَاتَهُ مِنْ نَصْرِهِ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۵۰۱، ش۴۶۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۳۹.</ref> |
| «آیا بر کشتن من [[تشویق]] میکنید؟ هان! به [[خدا]] سوگند شما هیچ بندهای از [[بندگان خدا]] را پس از من نمیکشید که خدا از [[قتل]] او خشمگینتر از قتل من باشد! به خدا سوگند من امیدوارم که [[خداوند]] با [[خواری]] شما مرا گرامی بدارد و انتقامم را، به گونهای که درنیابید، از شما بستاند! هان! به خدا سوگند که اگر مرا بکشید خداوند شما را به [[جان]] هم اندازد تا [[خون]] یکدیگر بریزید و از این کارتان خدا [[خشنود]] نگردد تا آنگاه که [[عذاب]] دردناک را بر شما مضاعف گرداند!»
| |
| گوید: آنگاه مدتی از [[روز]] گذشت که اگر [[مردم]] قصد کشتن او را داشتند انجامش میدادند، ولی هریک [[منتظر]] دیگری بود و [[دوست]] داشت که این کار به دست غیر او انجام شود که [[شمر]] فریاد زد: «وای بر شما! منتظر چه هستید؟ او را بکشید! مادرانتان بهعزایتان بنشینند» گوید: مردم از هرسو به آن حضرت [[یورش]] بردند و [[شریک]] تمیمی دست چپش را [[هدف]] گرفت و دیگری گردن آن حضرت را نشانه رفت. سپس بازگشتند و آن حضرت برمیخاست و میافتاد که «[[سنان]] بن [[أنس]]» بر او یورش برد و نیزهاش زد و به «[[خولی بن یزید]]» گفت: «سرش را جدا کن» و چون خواست چنین کند [[سست]] شد و لرزید. [[سنان]] به او گفت: [[خدا]] بازوانت را بشکند و دستانت را جدا کند. و خود پیاده شد و سر آن حضرت را [[برید]] و به «[[خولی]]» سپرد<ref>تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۶۵ - ۳۶۸.</ref>.
| |
|
| |
|
| [[ابو مخنف]] از قول [[جعفر بن محمد بن علی]] - [[امام صادق]]{{ع}} - [[روایت]] کند که فرمود: «حسین{{ع}} هنگامیکه به [[شهادت]] رسید سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم [[شمشیر]] در بدن داشت» و گوید: [[سنان بن أنس]] [[اجازه]] نمیداد هیچکس نزدیک حسین شود تا مباد به [[سر حسین]] دست یابد تا آن گاه که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد. | | === [[ربیع بن خثیم]] === |
| [[سپاه]] [[خلافت]] به تاراج [[اموال]] [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} میپردازند
| | در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] به نقل از [[سفیان]] آمده است: وقتی [[حسین بن علی]] {{ع}} کشته شد، ربیع بن خثیم گفت: آنان، نوجوانانی را کشتند که اگر [[پیامبر]] {{صل}} آنها را مییافت، در دامنش مینشانْد و دهان بر دهان آنان میگذاشت<ref>{{متن حدیث|لَمَّا اُصِيبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}}، قَالَ الرَّبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ: لَقَدْ قَتَلُوا صِبْيَةً لَوْ أَدْرَكَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} لَأَجْلَسَهُمْ فِي حِجْرِهِ، وَ لَوَضَعَ فَمَهُ عَلَى أَفْمَامِهِمْ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۷، ش۴۵۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۷۴۰.</ref> |
| گوید: لباسهای [[امام]]{{ع}} را [[غارت]] کردند. شلوارش را «[[بحر بن کعب]]» برد و جبه ابریشمین آن حضرت را «[[قیس بن اشعث]]» و پاپوشش را مردی بهنام «[[اسود]]» و شمشیرش را مردی از «بنی مهشل» که بعدا به دست [[خانواده]] «[[حبیب بن بدیل]]» افتاد. آنگاه [[مردم]] متوجه لباسها و زیورها و شتران شدند و همه را غارت کردند و بعد بهسوی [[زنان اهل بیت]] و اسباب و اثاث موجود رفتند تا آنجا که [[پوشش]] [[زنان]] [[حرم]] را نیز تاراج کردند!<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۱۸۵.</ref>.
| |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |