شهادت امام حسین در تاریخ اسلامی

مقدمه

طبری و دیگر مورخان در بیان شهادت امام حسین(ع) می‌گویند: «یزید بن معاویه هنگامی که در ماه رجب سال ۶۰ هجری پس از مرگ پدرش به خلافت رسید اولین و مهم‌ترین انگیزه‌اش گرفتن بیعت از چند نفری بود که در حیات معاویه از بیعت برای قبول ولایتعهدی او سرباز زده بودند. بدین خاطر طی نامه‌ای به «ولید بن عتبه» فرماندار مدینه، او را از مرگ معاویه آگاه کرد و در نامۀ کوچک‌تری به اندازۀ گوش موش به او فرمان داد: «اما بعد، حسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را برای بیعت کردن فرا بخوان و به‌شدت تحت فشار بگذار تا بدون چون‌وچرا بیعت کنند والسلام»[۱].

نامۀ یزید به ولید رسید و مروان به او پیشنهاد کرد: هم‌اکنون به‌دنبال ایشان بفرست و آنان را به بیعت و طاعت فرا بخوان تا اگر نپذیرفتند گردنشان را بزنی، چون اینها اگر از مرگ معاویه آگاه شوند، هریک به سویی روند و مخالفت و نافرمانی خود را آشکار سازند و مردم را به خود دعوت کنند؛ مگر عبدالله بن عمر که از جنگ و درگیری پروا دارد و تنها بی‌دردسرش را می‌پذیرد!».

ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را به دنبال حسین و ابن زبیر فرستاد. عبدالله آنها را در مسجد یافت و پیام حاکم را برای حضور در ساعتی غیر عمومی بدانان ابلاغ کرد. آن دو گفتند: «برگرد که ما به‌زودی نزد او می‌آییم» سپس حسین به ابن زبیر گفت: «به نظر من حاکم سرکش این قوم هلاک شده و او به دنبال ما فرستاده تا پیش از پخش خبر در بین مردم از ما بیعت بگیرد» ابن زبیر گفت: «من هم جز این را گمان ندارم».

حسین برخاست و یاران و سلحشوران خانه‌اش را همراه گرفت و به سوی خانه ولید روان شد و به ایشان گفت: «من تنها وارد می‌شوم، ولی اگر شما را فرا خواندم یا صدای بلند و پرخاشگرانه‌اش را شنیدید، ناگهان با زور وارد شوید و به سوی من آیید، وگرنه بر جای خود بمانید تا نزد شما بازگردم» سپس وارد بر ولید شد.

ولید در حالی‌که مروان نزد او نشسته بود، نامه یزید را برای حسین خواند و از او خواست تا بیعت کند. حسین کلمه استرجاع ـ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ـ بر زبان آورد و گفت: «کسی چون من هرگز بیعت سرّی و پنهانی نمی‌کند، چنانکه تو نیز بیعت سرّ و نهان مرا کافی نمی‌دانی تا آنگاه که آشکار و عیانش گردانی و فراروی مردمش بستانی».

ولید گفت: «آری» حسین گفت: «پس هرگاه که مردم را برای بیعت فراخواندی ما را هم با مردم فراخوان می‌کنی و کار یکباره می‌شود» ولید که مردی عافیت‌خواه بود به او گفت: «با نام خدا بازگرد» مروان بدو گفت: «به خدا سوگند اگر اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند دیگر بدین‌گونه بر او دست نیابی مگر آنگاه که کشته‌های شما و آنها بسیار گردد. این مرد را زندانی کن. او نباید از نزد تو برود تا بیعت کند یا گردنش را بزنی!» حسین که چنین دید بشورید و گفت: «یابن الزرقاء![۲] تو مرا می‌کشی یا او؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و گناه افروختی!»[۳].

در تاریخ ابن اعثم، مقتل خوارزمی، مثیر الأحزان و لهوف گویند: یزید به ولید نوشت و فرمانش داد تا از همه مردم مدینه بیعت عمومی و از حسین بیعت خصوصی بگیرد، و پیامش داده بود که: «اگر نپذیرفت گردنش را بزن!» تا آنجا که گویند: حسین به خشم آمد و به مروان گفت: «وای بر تو ای زادۀ زرقاء! تو دستور زدن گردن مرا می‌دهی؟ دروغ گفتی و پستی آوردی، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم و یزید فاسق شراب‌خوار و آدمکش است و همانند منی با مثل او بیعت نمی‌کند»[۴]. طبری گوید: «ولید که مردی عافیت‌خواه بود به حسین گفت: «با نام و یاد خدا بازگرد». گویند: روز بعد مروان به حسین رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا رستگار شوی!» حسین گفت: «بگو» مروان گفت: «با امیر المؤمنین یزید بیعت کن که این برای تو در هر دو جهان بهتر باشد!» و حسین گفت: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ! خداحافظ اسلام! که امت را شبانی چون یزید آمد!»[۵]. اما ابن زبیر را تحت فشار قرار دادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس عبدالله بن عمر را خواست و به او گفت: «با یزید بیعت کن» عبدالله گفت: «هرگاه مردم بیعت کردند بیعت می‌کنم» و انتظار کشید تا خبر بیعت شهرها را شنید و نزد ولید آمد و با او بیعت کرد[۶].

وداع با رسول خدا(ص)

در روایت دیگری گوید: حسین پس از این واقعه از منزل خود برون شد و نزد قبر جدش آمد و گفت: «سلام بر تو ای رسول خدا! من حسین پسر فاطمه و نوۀ توأم؛ همان ثقل (گرانی) که در امت خود بر جایش نهادی. ای نبی خدا! گواه آنها باش که مرا واگذاشتند و رهایم ساختند و حمایتم نکردند! این شکوای من است به تو تا گاه دیدار فرا رسد. درود خدا بر تو باد». سپس به نماز ایستاد و تا طلوع فجر در رکوع و سجود بود[۷].

در روایت دیگری گوید: پس از ادای رکعاتی از نماز خود گفت: «خدایا! این قبر پیامبر تو محمد(ص) است و من پسر دختر پیامبرت هستم، اکنون بلایی بر من رسیده که آن را می‌دانی. خدایا! من معروف را دوست و منکر را دشمن می‌دارم. ای ذی الجلال و الاکرام! به حق این قبر و به حق کسی که در آن است، از تو می‌خواهم آنی را برای من برگزینی که مورد رضای تو و رضای پیامبر تو و رضای مؤمنان باشد» سپس در کنار قبر به گریه پرداخت تا آنگاه که به نزدیکی‌های صبح رسید سر خود را روی قبر نهاد و به خواب رفت و دید رسول خدا(ص) در حلقه‌ای انبوه از فرشتگان سر رسید و حسین را در آغوش گرفت و به سینه خود فشرد و بین دیدگانش را بوسید و فرمود: «حبیب من حسین! گویی تو را می‌بینم که به‌زودی در خون خود آغشته می‌گردی، در سرزمین کربلا، در میان گروهی از امت من، با سوز عطش بدون آنکه آبی بنوشی ذبح و سر جدا می‌شوی، و اینان در همان حال امیدوار شفاعت من هستند! آنها را چه می‌شود! خدا هرگز شفاعتم را به ایشان نرساند! آنها را نزد خدا بهره‌ای نباشد. حبیب من حسین! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند. آنها مشتاق دیدار تواند. تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت بدان‌ها نمی‌رسی...»[۸]. پس از آن به سوی قبر مادر و برادرش رفت و با آنها وداع کرد[۹].

عمر بن علی گوید: هنگامی‌که برادرم حسین از بیعت با یزید امتناع کرد نزد او رفتم و تنهایش دیدم و به او گفتم: فدایت گردم ای ابا عبدالله! برادرت ابو محمد، حسن، از قول پدرش مرا خبر داد ـ در این هنگام اشکم پیشی گرفت و هق‌هق گریه‌ام به هوا برخاست ـ او مرا در آغوش کشید و گفت: «آیا به تو خبر داد که من کشته می‌شوم؟» گفتم: یابن رسول الله غریب و تنها شدم! فرمود: «تو را به حق پدرت سوگند می‌دهم، آیا پدرم از کشته شدن من خبر داد» گفتم: آری، اکنون چرا «تاویل» نمی‌کنی و با بیعت خود این (قضا) را تغییر نمی‌دهی؟ فرمود: «پدرم مرا خبر داد که رسول خدا(ص) او را از کشته شدنش و کشته شدنم، و اینکه قبر من نزدیک قبر اوست، آگاه ساخته است! تو گمان می‌کنی چیزی را می‌دانی که من نمی‌دانم؟! (نه) من هرگز تسلیم پستی و زبونی نمی‌شوم! و یقیناً فاطمه به دیدار پدرش می‌رود و از آنچه که این امت بر ذریه‌اش روا داشته‌اند شکوه می‌کند و هرگز کسی که با آزار ذریه‌اش او را آزرده باشد وارد بهشت نگردد»[۱۰].

آری، حاکمان آن دوران و پیروانشان عادت کرده بودند که تغییر احکام خدا را «تأویل» بنامند، تا آنجا که به‌تدریج تبادر ذهنی لفظ «تأویل» تغییر شده بود و این معنی شایع و مقبول، بدین‌خاطر بود که معاصران امام حسین(ع) که خبر شهادت او را در عراق، از قول رسول خدا(ص)، شنیده بودند اصرار داشتند که امام(ع) این قضای الهی را با نرفتن به عراق «تأویل» نماید، یعنی تغییرش دهد! چنانکه برخی فراتر رفته و از امام(ع) می‌خواستند با بیعت خود آن را «تأویل» و تغییر دهد! و این همان خواسته «عمر بن علی» است که گفت: «چرا تأویل و بیعت نمی‌کنی؟» یعنی چرا قضای الهی را که کشته شدن است با بیعت خود تغییر نمی‌دهی؟! این معنی از گفتگوی «محمد بن حنفیه» با برادرش حسین(ع) نیز دانسته می‌شود.

وداع با محمد بن حنفیه

طبری، شیخ مفید و دیگران روایت کرده‌اند: هنگامی‌که حسین(ع) عزم خروج از مدینه کرد، محمد بن حنفیه به او گفت: «برادر! تو محبوب‌ترین و عزیزترین مردم نزد من هستی و من نصیحت و خیرخواهی خود را برای کسی ذخیره نکرده‌ام جز برای تو که از همه بدان سزاوارتری. اکنون، تا می‌توانی از بیعت با یزید بن معاویه و رفتن به شهرها دوری گزین. سپس فرستادگانت را نزد مردم فرست و آنها را به پیروی از خود فرا بخوان تا اگر مردم با تو و برای تو بیعت کردند، خدای را سپاس‌گو باشی و اگر پیرو دیگری شدند خداوند به خاطر آن از عقل و دینت نکاهد و فضل و مروتت زایل نگردد. من بیم آن دارم که تو وارد شهری از این شهرها شوی و مردم دچار دودستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو به جان هم افتند و در نتیجه تو سپر بلا و هدف اولین نیزه‌های آن باشی و در آن حال، بهترین شخص این امت با والاترین شخصیت و برترین پدر و مادر، خونش تباه و اهلش خوار گردند!» امام حسین(ع) به او فرمود: «برادر! به کجا بروم؟» گفت: «در مکه فرود آی که اگر در آنجا امنیت خاطر بیابی همانجا بمانی، و اگر آرامت نگذاشتند به دل بیابان‌ها و بلندای کوه‌ها بروی و منطقه به منطقه را بکوچی تا بنگری کار این مردم به کجا می‌کشد، در آن صورت تو با رأی صحیح و نظر صائب به استقبال آن خواهی رفت»[۱۱].

در فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی، پس از آن آمده است: حسین به او گفت: «برادر! به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهگاه و جایگاهی هم نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمی‌کنم، که رسول خدا(ص) فرمود: «خدایا! یزید را برکت مده!» دراین‌حال محمد بن حنفیه این سخن را قطع کرد و به گریه پرداخت. حسین(ع) نیز مدتی با او گریست. سپس فرمود: «برادر! خدا از سوی من پاداشت دهد که خیرخواهی کردی و به‌درستی نظر دادی. من امیدوارم که ـ اگر خدا بخواهد ـ رأی تو موفق و استوار باشد. من اکنون عازم مکه هستم و برای آن، خود و برادران و برادرزادگان و شیعیانم همگی آماده شده‌ایم، خواسته آنها خواسته من و رأی آنها رأی من است. اما تو ای برادر! بر تو باکی نیست که در مدینه بمانی و دیده‌بان من بر آنها باشی و چیزی از رفتار و کردار آنها را از من مپوشانی». سپس فرمود قلم و کاغذ آوردند و این وصیت را برای برادرش محمد نوشت:

وصیت امام حسین(ع)

«﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ این وصیتی است از حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) به برادرش محمد معروف به ابن الحنفیه. حسین شهادت می‌دهد که خدایی جز خدای یگانه نباشد، یگانه و بی‌شریک و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست که به حق و از نزد حق آمد، و اینکه بهشت و جهنم حق است، و قیامت بدون تردید خواهد آمد، و خداوند تمام مردگان را برمی‌انگیزد، و من برای سرکشی و عیاشی و افساد و ظلم خروج نکردم. بلکه تنها به‌خاطر اصلاح در امت جدم(ص) قیام نمودم. بر آنم تا امر به معروف و نهی از منکر کرده و بر سیره جدم و پدرم علی بن ابی‌طالب(ع)[۱۲] راه بپویم. پس هرکه از من می‌پذیرد حق خواهانه بپذیرد که خدا اولی به حق است، و هرکس این روش را نمی‌پذیرد صبوری می‌کنم تا خدا به حق، بین من و این قوم، داوری نماید که او بهترین داوران است. این وصیت من به توست ای برادر! توفیق من تنها به‌دست خداست، بر او توکل می‌کنم و به سوی او بازمی‌گردم». سپس نوشته را لوله کرد و با انگشتر خود مهرش نمود و به برادرش محمد سپرد و با او وداع کرد و در دل شب به راه افتاد[۱۳].[۱۴]

شهادت عباس بن علی(ع) و تنها ماندن امام ‌

روز عاشورا جز عباس بن علی برادر بزرگوار امام حسین (ع) یار و یاوری برای آن حضرت باقی نمانده بود. وی برای مبارزه با خصم از امام (ع) اجازه میدان خواست امام حسین (ع) گریان شد و برادر را در آغوش کشید و سپس به او رخصت داد. قمر بنی هاشم هرگاه به لشکریان کوفه حمله می‌برد، انبوه جمعیت آنان چونان بزغاله‌هایی که از چنگ گرگ درنده بگریزند، از مقابل حضرت متفرق و پراکنده می‌شدند و کوفیان از کشته‌های فراوانی که عباس (ع) از آنان گرفت، به ستوه آمدند و آن‌گاه که حضرت به شهادت رسید، حسین (ع) فرمود: «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي»[۱۵].

در روایتی دیگر آمده: امام حسین (ع) همراه با برادرش عباس رهسپار سمت نهر فرات گردید، عدّه‌ای از سپاهیان ابن سعد ـ ملعون ـ مانع حرکت آن بزرگوار شدند، مردی از قبیله دارم از جمع سپاه خطاب به همراهانش گفت: وای بر شما! میان آب فرات و حسین فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست‌ یابد، حسین (ع) فرمود: «خدایا! او را همواره تشنه‌کام بدار» مرد دارمی خشمگین شد و با پرتاب تیری به سوی امام، گلوی مبارک حضرت را هدف قرار داد، امام (ع) تیر را از گلوی خود خارج ساخت و دستان مبارکش را زیر گلو نگاه داشت، پر از خون که شد آنها را به آسمان پاشید و عرضه داشت: «خدایا! از رفتاری که این مردم با پسر دختر پیامبرت انجام می‌دهند نزدت شکایت می‌آورم» و سپس با تشنگی طاقت‌فرسا به جایگاه خویش بازگشت و دشمن، وجود مقدس عباس را به محاصره درآورده و بین او و امام فاصله انداختند، وی یک‌تنه با آنان به نبرد پرداخت تا اینکه به فیض شهادت نائل آمد[۱۶]. امام حسین (ع) با نگاهی به اطراف خود، به آخرین نقطه میدان نگریست، همه یاران و اعضای خاندانش را در دریای خون شناور دید و پیکرهای پاک قطعه‌قطعه‌شده آنان روی زمین افتاده بود.

بدین ترتیب، امام (ع) که شمشیر رسول خدا را حمایل و قلب علی را در سینه و پرچم سفید حق را در دست و کلمه تقوا را بر زبان جاری داشت، میان انبوه دشمن، یکه و تنها ماند[۱۷].

مبارزه و شهادت امام حسین (ع)

وقتی حسین (ع) در میان سه یا چهار گروه باقی ماند، شلوار راه راه یمنی‌ای را که رنگ‌های روشنش چشم را خیره می‌کرد خواست، آن را برداشت و جای جایش را شکافت، تا از تنش غارت نکنند[۱۸]. مدت زیادی از روز را صبر کرد، هرگاه فردی از سپاه دشمن به او می‌رسید برمی‌گشت و پرهیز می‌کرد از این که مسئولیت قتل حسین (ع) را بر عهده بگیرد و گناه بزرگ کشتن امام (ع) بر گردن او بیفتد![۱۹]

در این هنگام امام به این‌سو و آن‌سو نگریست و کسی را نیافت تا از حرم رسول خدا (ص) حمایت و پشتیبانی کند با صدای بلند فرمود: «آیا کسی هست از ما حمایت کند؟» امام زین العابدین (ع) با حالت بیماری که قادر بر حمل‌ سلاح نبود با شنیدن این سخن از خیمه بیرون آمد و ام کلثوم از پشت سر صدا می‌زد عزیزم بازگرد. فرمود: عمه جان مرا به خود واگذار تا در رکاب فرزند رسول خدا (ص) بجنگم» که حسین (ع) صدا زد: [خواهرم‌] ام کلثوم! از رفتن او به میدان جلوگیری کن تا زمین از نسل خاندان پیامبر (ص) تهی نماند».

به گفته تاریخ‌نگاران: هنگامی که امام حسین (ع) از فراز دژ خاکی به سراپرده خیمه‌گاه خویش بازگشت، شمر بن ذی الجوشن با عدّه‌ای از هوادارانش به سمت حضرت آمده و آن بزرگوار را به محاصره درآوردند[۲۰]. تا اینکه مالک بن نسیر بدی کندی مقابلش آمد، با شمشیر بر سر حسین (ع) کوبید، به طوری که کلاه خزی که امام (ع) بر سر نهاده بود قطع شد و شمشیر بر سرش اصابت کرد و خونش را جاری ساخت، کلاه پر از خون شد، حسین (ع) به او فرمود: امیدوارم با این دست، هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ظالمین محشور کند!

آنگاه حضرت آن زره را انداخت و کلاهی خواست، کلاه را پوشید و روش عمامه بست[۲۱]. یعنی روی کلاه با پارچه پشمی ابریشمی سیاه عمامه بست[۲۲] و پیراهنی با لبّاده‎ای از خز بر تن کرد و محاسنش را با وسمه خضاب نمود. او مانند سوار جنگجو و شجاع می‌جنگید، و خود را از شکار شدن رهایی می‌داد و از نقطه ضعف‌های دشمن بر علیه او استفاده می‌کرد[۲۳].

شمر بن ذی الجوشن همراه قریب به ده نفر از مردان جنگی اهل کوفه مقابل خیمه حسین (ع) ـ جایی که بار و بُنه و زن و فرزند آن حضرت در آن بودند ـ آمد و حسین (ع) به طرف خیمه حرکت کرد، از این‌رو شمر و همراهانش به طرف حضرت آمده بین ایشان و خیمه‌اش حایل شدند. حسین (ع) فرمود: وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز بازگشت نمی‌هراسید لااقل در کار دنیایتان آزادمرد و بزرگ‌زاده باشید! جلوی مردان پست و افراد جاهل‎تان را از تجاوز به خانه و کاشانه و اهل بیتم بگیرید. شمر بن ذی الجوشن گفت: این را به خاطر تو انجام می‌دهیم ای پسر فاطمه! و با مردان جنگی به سوی حسین (ع) رفت، حسین (ع) به طرفشان حمله می‌برد و آن‎ها از دورش پخش می‌شدند[۲۴].

عبد الله بن عمار بارقی می‌گوید: مردان جنگی چه آن‎ها که طرف راست حسین (ع) بوده و چه آن‎ها که طرف چپش قرار داشتند به طرفش حمله بردند. حسین (ع) به سوی کسانی که سمت راستش بودند حمله کرد به‌طوری که آنها ترسیدند و عقب نشستند، بعد به کسانی که سمت چپش بودند حمله برد و آنها نیز به هراس افتادند، به خدا هرگز مجروحی را ـ که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند ـ به قوت قلب و آرام دلی و جرأت او ندیده‌ام. به خدا چه قبل از حسین و چه بعد از او مانندش را ندیده‎ام! مردان جنگی مانند گریختن گله بزی که گرگ در آن حمله کند از راست و چپش می‎گریختند!

حمید بن مسلم می‌گوید: به خدا سوگند! هرگز کسی را مانند حسین ندیده بودم که در محاصره انبوه دشمن قرار گیرد و فرزندان و اعضای خاندان و یارانش همه کشته شده باشند و او هم‌چنان قهرمانانه و بیباک، بر قلب دشمن بتازد. هرگاه پیاده‌نظام دشمن بر حضرت یورش می‌برد، امام به گونه‌ای بر آنان حمله‌ور می‌شد که دشمن از چپ و راستش نظیر گله بزغاله‌ای که از حمله گرگ بگریزند، پا به فرار می‌گذاشتند[۲۵].[۲۶]

وقتی سپاه دشمن از رویارویی با آن بزرگوار عاجز و درمانده شد، به شیوه بزدلان ترسو متوسل شدند، شمر سواره‌نظام لشکر را فراخواند تا پشت سر پیاده‌نظام قرار گرفتند و به تیراندازان فرمان داد حسین (ع) را آماج تیرهای خود قرار دهند و آنان نیز چنین کردند، به نحوی که جسم شریف آن حضرت از پیکان‌های تیر، گویی پر درآورده بود، حضرت از حرکت بازایستاد و دشمنان در مقابلش صف کشیدند[۲۷].

عمر بن سعد به حسین (ع) نزدیک شده بود در این هنگام زینب دختر فاطمه (س)، خواهر حسین (ع) از خیمه‌گاه بیرون آمد و گفت: آی عمر بن سعد! آیا اباعبدالله کشته می‌شود و تو نظاره می‎کنی! عمر بن سعد صورتش را از زینب (س) برگرداند گویا همین الآن اشک‎های عمر را می‌بینم که روی گونه‌ها و محاسنش جاری است[۲۸] و حسین (ع) در حالی که بر دشمن حمله می‌کرد می‌فرمود: آیا یکدیگر را برای کشتن من تشویق می‌کنید؛ والله بعد از من بنده‎ای از بندگان خدا را نخواهید کشت که به اندازه کشتن من برایتان اسفناک‎تر و ناراحت‌کننده‌تر باشد! به خدا قسم امیدوارم خدا مرا به خاطر اهانت شما نسبت به من گرامی بدارد و انتقام مرا بی‌آنکه بفهمید از شما بگیرد. والله اگر مرا بکشید خدا درگیری و گرفتاری و خونریزیتان را بین خودتان خواهد افکند و تا عذاب دردناک را بر شما نیفزاید شما را رها نخواهد کرد[۲۹].

آنگاه شمر بن ذی الجوشن با تعدادی از مردان جنگی به سوی حسین (ع) آمد که سنان بن أنس نخعی و خولی بن یزید أصبحی و صالح بن وهب یزنی و قشعم بن عمرو جعفی و عبدالرحمن جعفی در میانشان بودند، و شمر بن ذی الجوشن آنان را تحریک می‌کرد تا بر امام (ع) حمله‎ور شوند، در نتیجه حسین (ع) را محاصره کردند![۳۰]

نوجوانی از اهل بیت حسین (ع) به سوی آن حضرت آمد، حسین (ع) به خواهرش زینب دختر علی (ع) گفت: او را نگه‌دار. خواهرش زینب دختر علی (ع) آن نوجوان را گرفت تا نگه دارد و نگذارد به میدان برود، ولی نوجوان نپذیرفت و آمد تا به حسین (ع) کمک کند. در این حین بحر بن کعب با شمشیر به سوی حسین (ع) حمله‌ور شد، آن نوجوان گفت: آی پسر خبیث! آیا عمویم را می‌کشی؟! بحر بن کعب با شمشیر به او ضربه زد، نوجوان با دستش خواست جلوی ضربه شمشیر را بگیرد که شمشیر دستش را تا پوست قطع کرد و دستش آویزان شد، فریاد زد: آی مادرم!

حسین (ع) او را گرفت و به سینه‌اش چسبانید و فرمود: فرزند برادرم! بر آنچه به سرت آمده صبر کن و آن را خیر به حساب آور، خدا تو را به پدران صالحت، به رسول الله و علی بن ابی طالب و حمزه و حسن بن علی (ع) ملحق خواهد کرد[۳۱]. بارالها باران آسمانی‌ات را از آنان باز دار و آنان را از برکات زمینی‌ات محروم ساز، خداوندا اگر مقدر کرده‌ای که آنان را تا مدتی از نعمت‌هایت بهره‌‎مند‌سازی در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آنان را به سیر در نیمه راه‎های بی‌راهه وادار، آنان را حزب حزب کرده، در دسته‌های مختلف با گرایش‌های مختلف قرار ده و والیانشان را از آنان خشنود مگردان،؛ چراکه آنان ما را دعوت کرده بودند تا یاریمان کنند ولی بر ما ستم روا داشته ما را کشتند[۳۲]!

حسین (ع) مدت زیادی از روز را مکث کرد، در این مدت اگر مردم می‌خواستند او را بکشند می‎کشتند، ولی از کشتنش پرهیز کرده برخی به برخی دیگر واگذار می‌کردند، و این دسته دوست داشت دسته دیگر به جایشان این کار را انجام بدهد.

شمر در میان مردم فریاد زد: وای بر شما! چرا به این مرد نگاه می‌کنید! او را بکشید! مادرتان به عزایتان بنشیند! سپس از هر سو به حسین (ع) حمله‎ور شد[۳۳]. سپس زرعة بن شریک تمیمی به کتف دست چپ و گردن آن حضرت ضربه زد، به‌طوری که حسین (ع) با سختی و مشقت برمی‌خاست و دوباره با صورت مبارکش بر زمین می‌افتاد در آن حال سنان بن انس نخعی به سویش حمله کرد و با نیزه به او زد و امام (ع) به زمین افتاد[۳۴]. خولی بن یزید اصبحی از اسب به زیر آمد تا سر مقدس حسین را از بدن جدا کند که بدنش به لرزه افتاد، شمر بدو گفت: دستت شکسته باد چرا می‌لرزی؟ و خود فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا و به خولی بن یزید سپرد و گفت: آن را نزد امیر عمر بن سعد ببر[۳۵].

ابو مخنف از قول جعفر بن محمد بن علی ـ امام صادق(ع) ـ روایت کند که فرمود: «حسین(ع) هنگامی‌که به شهادت رسید سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر در بدن داشت» و گوید: سنان بن أنس اجازه نمی‌داد هیچ‌کس نزدیک حسین شود تا مباد به سر حسین دست یابد تا آن‎ گاه که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد[۳۶].

هر آنچه بر تن حسین (ع) بود غارت گردید، قیس ابن اشعث[۳۷]، قطیفه امام (ع) را گرفت[۳۸] و اسحاق بن حیوه حضرمی، پیراهن حسین (ع) را به غارت برد[۳۹] و شمشیرش را مردی از بنی نهشل برداشت و نعل سیاهش را اودی گرفت و بحر بن کعب شلوارهای حضرت را برداشت[۴۰] امام (ع) را برهنه رها نمود[۴۱]. لعنت خدا بر آنان باد[۴۲].

شهادت امام حسین در سخنان برخی شخصیت‌ها

ام سلمه

از شهر بن حَوشب نقل است: هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی (ع) رسید، شنیدم که اُمّ سلمه، مردم عراق را لعن کرد و گفت: حسین را کشتند! خدا، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا لعنتشان کند![۴۳].[۴۴]

عبد الله بن عباس

از ابن ابی ملیکه نقل شده است که: ابن عبّاس، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسین بن علی (ع) نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت. ابن عبّاس، بلافاصله، استرجاع کرد (﴿إِنَّا لِلَّهِ گفت). گفتیم: ای ابن عبّاس! چه اتّفاقی افتاده است؟ ابن عبّاس گفت: مصیبت بزرگی است که من آن را به حساب خدا می‌گذارم. غلام من خبر داد که از ابن زبیر شنیده که حسین بن علی، کشته شده است. طولی نکشید که ابن زبیر، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسلیت گفت و بازگشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن، به خانه او می‌آمدند[۴۵].[۴۶]

محمد بن حنفیه

در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است: وقتی مختار به کوفه رفت، شیعیان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمد بن علی بن ابی طالب، مرا برای فرماندهی شما فرستاده است و به کشتن حلال شمارندگان خون حسین (ع) و خونخواهی اهل بیتِ ستم دیده، دستور داده است. به خدا سوگند، من کُشنده پسر مرجانه‌ام و نیز گیرنده انتقام خاندان پیامبر خدا (ص) از کسانی که به آنان ستم روا داشتند. تعدادی از شیعیان، او را تأیید کردند و تعدادی دیگر گفتند: می‌رویم و از محمد بن علی می‌پرسیم. پس به سراغ محمد بن حنفیه (محمد بن علی بن ابی طالب) رفتند و از او پرسیدند. او گفت: برای ما چه خوشایند است که کسی خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بکشد! پس به سوی مختار بازگشتند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و به صورت یک گروه در آمدند[۴۷].[۴۸]

انس بن مالک

از کتاب المعجم الکبیر نقل است: هنگامی که سرِ حسین بن علی (ع) را برای عبیداللّه بن زیاد آوردند و او با چوب‌دستی‌اش، با سر ایشان بازی می‌کرد و می‌گفت: «چه دندان خوبی داشته!». به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام می‌کنم. پیامبر خدا (ص) را دیدم که جای [ضربه] چوبت بر دهان حسین را می‌بوسید[۴۹].[۵۰]

زید بن ارقم

از کتاب الصواعق المُحْرِقة نقل است: ابن ابی الدنیا، روایت کرده است که: زید بن ارقم، نزد عبیداللّه بن زیاد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسین] بردار. به خدا سوگند، همواره می‌دیدم که پیامبر خدا (ص) میان این دو لب را می‌بوسید. زید، سپس گریه کرد. ابن زیاد گفت: خدا، چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد خرفتی نبودی، گردنت را می‌زدم. زید برخاست، در حالی که می‌گفت: مردم! از امروز، شما بَرده‌اید. پسر فاطمه (س) را کشتید و ابن مرجانه را حاکم کردید. به خدا سوگند، خوبانِ شما را می‌کُشد و بَدانتان را به بردگی می‌گیرد. از رحمت خدا دور باد آنکه تن به خواری و ننگ بدهد! سپس به ابن زیاد گفت: برایت خبری را می‌گویم که بیش از این، تو را به خشم آورَد. پیامبر خدا (ص) را دیدم که حسن (ع) را بر روی پای راست و حسین (ع) را بر روی پای چپش نشاند و دستش را بر وسط سر این دو گذاشت و آن گاه گفت: «خداوندا! من این دو را و [نیز] صالحِ مؤمنان را به تو می‌سپارم». ابن زیاد! امانت پیامبر (ص) در نزد تو چه جایی دارد؟![۵۱].[۵۲]

براء بن عازب

از ابن ابی الحدید نقل است: امام علی (ع) به براء بن عازب فرمود: «ای براء! آیا حسین، کشته می‌شود و تو زنده‌ای و کمکش نمی‌کنی؟». براء گفت: چنین نیست، ای امیر مؤمنان! وقتی حسین (ع) کشته شد، بَراء، این سخن را به یاد می‌آورد و می‌گفت: بزرگ‌ترین حسرتم، این است که چرا در کنار حسین (ع) حضور نیافتم و در راه او کشته نشدم[۵۳].[۵۴]

عبداللّه بن زبیر

عبدالملک بن نوفل، از پدرش نقل کرده است: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتی حسین (ع) کشته شد، عبداللّه بن زبیر در میان مردم مکّه به پا خاست و کشتن حسین (ع) را فاجعه دانست و به‌ویژه کوفیان را سرزنش کرد و عموم عراقی‌ها را مذمّت نمود. او پس از ستایش و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمّد (ص) گفت: عراقی‌ها، جز اندکشان، مردمی نیرنگ‌باز و تبهکارند و کوفیان، بدترین‌های عراق‌اند. آنان حسین (ع) را دعوت کردند تا یاری‌اش کنند و او را به حکومت بر خود برگزینند؛ ولی هنگامی که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما می‌گذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر زیاد بن سمیه بفرستیم تا حکمش را درباره تو صادر کند و یا می‌جنگی! به خدا سوگند، حسین (ع) دید که او و یارانش بسیار اندک‌اند و با آنکه خداوند عزوجل هیچ کس را بر غیب، آگاه نکرده، دانست که همگی کشته خواهند شد؛ اما او مرگِ بزرگوارانه را بر زندگی ننگین، ترجیح داد. خداوند، حسین (ع) را رحمت کند و قاتل حسین (ع) را بی‌پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت کوفیان با حسین (ع) و نافرمانی شان از او، هیچ پنددهنده و بازدارنده‌ای همانند آن نبود؛ ولی آنچه قرار است بشود، می‌شود و خداوند، هر گاه چیزی را بخواهد، مانعی برای آن وجود ندارد. آیا پس از حسین (ع)، به چنین قومی اطمینان کنیم و گفتارشان را تصدیق نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه! هیچ گاه، آنان را شایسته چنین چیزی نمی‌بینیم. آری! به خدا سوگند، آنان حسین (ع) را کشتند، در حالی که شب زنده داری‌های طولانی داشت و روزهای زیادی را روزه بود و سزاوارترینِ آنها به چیزی (حکومتی) بود که در دست آنان است و در دین و فضیلت نیز شایسته‌ترین کس بود. هلا! به خدا سوگند، حسین (ع) قرآن را به غِنا تغییر نداده بود و گریه از خوف خدا را به آواز، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی و حلقه‌های مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود (کنایه به یزید). به زودی، آنان هلاک می‌شوند[۵۵].[۵۶]

عبداللّه بن عمر

از عبدالرحمان بن ابی نعم نقل شده است که: مردی عراقی از ابن عمر درباره لباسی که با خون پشه آلوده می‌شود، پرسید. ابن عمر گفت: این را ببنید که از خون پشه می‌پرسد، در حالی که اینان، پسر پیامبر خدا (ص) را کشتند. من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «حسن و حسین، دو دسته گل من از دنیایند»[۵۷].[۵۸]

واثلة بن اسقع

از شداد بن عبداللّه نقل شده است: درباره واثِلة بن اَسقَع شنیدم که وقتی سرِ حسین (ع) را آوردند، مردی شامی ایشان را لعن کرد. واثِله، خشمگین شد و برخاست و گفت: به خدا، همواره علی و دو پسرش را دوست داشته‌ام، پس از آنکه از پیامبر (ص) در منزل امّ سلمه شنیدم، در حالی که کِسایی خیبری را بر روی فاطمه و پسرانش و علی انداخته بود، فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۵۹].[۶۰].[۶۱]

حسن بصری

ابوبکر هذلی اینگونه نقل کرده است که: حسن بصری، آن گاه که حسین (ع) کشته شد، چنان گریست که پهلوهایش تکان می‌خوردند. سپس گفت: چه خوار است امّتی که در آن، پسر پدری حرام‌زاده، پسر پیامبر امّت را بکُشد![۶۲].[۶۳]

ابراهیم بن مالک اشتر

در کتاب المعجم الکبیر به نقل از ابراهیم آمده است: اگر از قاتلان حسین بن علی (ع) بودم و آمرزیده می‌شدم و وارد بهشت می‌شدم، شرم می‌کردم که از کنار پیامبر (ص) عبور کنم و ایشان به صورت من بنگرد[۶۴].[۶۵]

بشر بن غالب

از عبداللّه بن شریک نقل است که: بِشر بن غالب را دیدم که به خاطر پشیمانی از کمک نکردن به حسین (ع)، بر روی قبر وی، غلت می‌زد[۶۶].[۶۷]

ربیع بن خثیم

در کتاب الطبقات الکبری به نقل از سفیان آمده است: وقتی حسین بن علی (ع) کشته شد، ربیع بن خثیم گفت: آنان، نوجوانانی را کشتند که اگر پیامبر (ص) آنها را می‌یافت، در دامنش می‌نشانْد و دهان بر دهان آنان می‌گذاشت[۶۸].[۶۹]

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، باب خلافت یزید بن معاویه، ج۶، ص۱۸۸.
  2. ابن اثیر در تاریخ خود، الکامل، ج۴، ص۱۶۰ چاپ اروپا گوید: مروان و فرزندانش را برای مذمت و بدگوئی «بنو الزرقاء» - زرقاء زاده - می‌گفتند، چون زرقاء دختر موهب جدۀ مروان بن حکم از زنان بدکاره‌ای بود که با نصب پرچم بر بالای خانه خود پذیرای بدکاران بود.
  3. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰.
  4. اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس حسینی (متوفای ۶۱۴ ه‍، چاپ بیروت)، ص۹ – ۱۰؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۵.
  5. مثیر الأحزان، ص۱۴ - ۱۵؛ لهوف، ص۹ – ۱۰؛ و نیز فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی.
  6. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰ - ۱۹۱.
  7. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶.
  8. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۹؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۷.
  9. لهوف، ص۱۱.
  10. لهوف، ص۱۱.
  11. ارشاد مفید، ص۱۸۳.
  12. تحریف‌گران قوم پس از عبارت: «سیره جدم و پدرم علی بن ابی‌طالب» عبارت: «و سیرۀ خلفای راشدین مهدیین رضی الله عنهم» را به سخنان امام(ع) افزوده‌اند! درحالی‌که اصطلاح «خلفای راشدین» اصطلاحی است که پس از دوران حکومت امویان جعل و به‌کار گرفته شده و در هیچ‌یک از نصوص پیش از آن یافت نشده است. مراد از خلفای راشدین نیز، کسانی‌اند که پس از رسول خدا(ص) به دنبال هم به حکومت رسیدند که امام علی(ع) یکی از آنهاست و عطف «راشدین» بر نام امام(ع) صحیح نیست. همه اینها دلیل آن است که این جمله بر سخن امام حسین(ع) افزوده شده است.
  13. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸.
  14. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۵۶.
  15. «برادر! هم‌اکنون با شهادت تو پشتم شکست و چاره‌جوییم اندک و زبان شماتت دشمن به رویم باز شد» سیرة الائمه الاثنی عشر، ج۲، ص۷۷؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۴۴۰؛ المنتخب طریحی، ص۴۳۱.
  16. ارشاد، ج۲، ص۱۰۹.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۲۷۰.
  18. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم.
  19. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴، ص۹۳.
  20. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۲۷۲.
  21. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۸، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر.
  22. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبدالله بن عمار بن عبد یغوث بارقی، با کمی تغییر؛ و به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.
  23. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.
  24. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.
  25. ارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۸.
  26. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴، ص۹۳.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۲۷۲.
  28. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از حجاج از عبداله بن عمار بن عبد یغوث بارقی؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۱، با کمی تغییر.
  29. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم.
  30. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰، به نقل از ابی مخنف.
  31. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۰-۴۵۱، به نقل از ابی مخنف؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰، با کمی تغییر؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۷، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با اندکی تغییر.
  32. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۰ - ۱۱۱، با کمی تغییر.
  33. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲–۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم؛ شیخ مفید تنها گفته شمر را نقل کرده است. ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۲.
  34. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲-۴۵۳، ادامه خبر مفید بن مسلم، همراه با اندکی تفاوت؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۲، با کمی تغییر.
  35. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۲۷۲.
  36. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۱۸۵.
  37. قیس بن اشعث کسی بود که خود برای امام حسین (ع) دعوت نامه فرستاده بود از این‌رو امام (ع) در خطبه صبح عاشورا او را به یاد نامه‌اش انداخته و به وی فرموده بود آی قیس بن اشعث مگر شما نبودی که برایم نوشتی،... ر. ک: اولین خطبه امام (ع) در صبح عاشورا.
  38. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی ـ امام صادق(ع)ـ؛ سبط ابن جوزی گرفتن قطیفه حضرت توسط قیس بن اشعث را نقل کرده است. ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.
  39. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۵، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با کمی جابجایی و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.
  40. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳، به نقل از ابی مخنف از جعفر بن محمد بن علی [امام صادق (ع)] و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.
  41. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ و ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۳.
  42. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴، ص۹۳.
  43. «سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ حِينَ جَاءَ نَعْيُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) لَعَنَتْ‏ أَهْلَ‏ الْعِرَاقِ‏. وَ قَالَتْ: قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ، غَرُّوهُ وَ ذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸، ش۲۸۱۸).
  44. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۱.
  45. «بَيْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ الحَرَامِ وَ هُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ (ع)، إِلَى أَنْ أَتَاهُ آتٍ فَسَارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظْهَرَ الْاِسْتِرْجَاعَ. فَقُلْنَا: مَا حَدَثَ يَا أَبَا العَبَّاسِ؟ قَالَ: مُصِيبَةٌ عَظِيمَةٌ نَحْتَسِبُهَا، أَخْبَرَنِي مَوْلَايَ أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع). فَلَمْ يَبْرَحْ حَتَّى جَاءَهُ ابْنُ الزُّبَيرِ فَعَزَّاهُ ثُمَّ انْصَرَفَ. فَقَامَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ، وَ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۳، ش۴۴۹).
  46. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۱.
  47. «فَلَمَّا صَارَ [المُخْتَارُ] إِلَى الكُوفَةِ اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ الشِّيعَةُ، فَقَالَ لَهُمْ: إنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ أَمِيراً، وَ أَمَرَنِي بِقَتْلِ المُحِلِّينَ، وَالطَّلَبِ بِدِمَاءِ أَهْلِ بَيْتِهِ المَظْلُومِينَ، وَ إِنِّي وَاللّهِ قَاتِلُ ابْنِ مَرْجَانَةَ، وَالْمُنْتَقِمُ لِالِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ، فَصَدَّقَهُ طَائِفَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ، وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: نَخْرُجُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَنَسْأَلُهُ، فَخَرَجُوا إلَيْهِ، فَسَأَلُوهُ، فَقَالَ: مَا أَحَبَّ إِلَيْنَا مَنْ طَلَبَ بِثَأرِنَا، وَ أَخَذَ لَنَا بِحَقِّنَا، وَ قَتَلَ عَدُوَّنَا، فَانْصَرَفُوا إِلَى المُخْتَارِ، فَبَايَعُوهُ وَ عَاقَدُوهُ، وَاجْتَمَعَتْ طَائِفَةٌ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸).
  48. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۲.
  49. «لَمَّا اُتِيَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، جَعَلَ يَنْكُتُ بِقَضِيبٍ فِي يَدِهِ، وَ يَقُولُ: إِنْ كَانَ لَحَسَنَ الثَّغْرِ. فَقُلْتُ: وَاللَّهِ، لَأَسُوءَنَّكَ، لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ (ص) يُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِيبِكَ مِنْ فِيهِ» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۲۵، ح۲۸۷۸؛ مسند أبی یعلی، ج۴، ص۱۰۸، ح۳۹۶۸).
  50. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۳.
  51. «رَوَى ابْنُ أَبِي الدُّنْيَا: أَنَّهُ كَانَ عِنْدَهُ [أَيْ عِنْدَ ابْنِ زِيَادٍ] زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ، فَقَالَ لَهُ: اِرْفَع قَضِيبَكَ، فَوَاللَّهِ، لَطالَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يُقَبِّلُ مَا بَيْنَ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ، ثُمَّ جَعَلَ زَيْدٌ يَبْكِي. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ! لَوْلَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ. فَنَهَضَ وَ هُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ! أَنْتُمُ الْعَبِيدُ بَعْدَ الْيَوْمِ، قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ (س)، وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ! وَاللّهِ، لَيَقْتُلَنَّ خِيَارَكُم، وَ يَسْتَعْبِدَنَّ شِرَارَكُمْ، فَبُعْداً لِمَنْ رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعَارِ. ثُمَّ قَالَ: يَابْنَ زِيَادٍ! لَاُحَدِّثَنَّكَ بِمَا هُوَ أَغْيَظُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا، رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَقْعَدَ حَسَناً عَلَى فَخِذِهِ اليُمْنَى، وَ حُسَيْناً عَلَى اليُسْرَى، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى يَافُوخِهِمَا، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ إِيَّاهُمَا وَ صَالِحَ المُؤْمِنِينَ، فَكَيْفَ كَانَت وَدِيعَةُ النَّبِيِّ (ص) عِنْدَكَ يَابْنَ زِيَادٍ» (الصواعق المحرقة، ص۱۹۸).
  52. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۳.
  53. «يَا بَراءُ، أَ يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ وَ أَنْتَ حَيٌّ فَلَا تَنْصُرُهُ؟ فَقَالَ الْبَراءُ: لَا كْانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) كَانَ الْبَراءُ يَذْكُرُ ذَلِكَ، وَ يَقُولُ: أَعْظِمْ بِهَا حَسْرَةً، إِذْ لَمْ أَشْهَدْهُ وَ اُقْتَلْ دُونَهُ» (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج۱۰، ص۱۵؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۱۹۲).
  54. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۵.
  55. «حَدَّثَنِي أَبِي، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) قَامَ ابْنُ الزُّبَيْرِ فِي أَهْلِ مَكَّةَ، وَعَظَّمَ مَقْتَلَهُ، وَعَابَ عَلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ خَاصَّةً، ولامَ أَهْلَ الْعِرَاقِ عَامَّةً، فَقَالَ ـ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ (ص) ـ: إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إِلَّا قَلِيلاً، وَ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ شِرَارُ أَهْلِ الْعِرَاقِ، وَ إِنَّهُمْ دَعَوا حُسَيْناً (ع) لِيَنْصُرُوهُ وَ يُوَلُّوهُ عَلَيْهِم، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِمْ ثَارُوا عَلَيْهِ، فَقَالُوا لَهُ: إِمَّا أَنْ تَضَعَ يَدَكَ فِي أَيْدِينَا، فَنَبْعَثَ بِكَ إِلَى ابْنِ زِيَادِ بْنِ سُمَيَّةَ سِلما، فَيُمْضِيَ فِيكَ حُكْمَهُ، وَ إِمَّا أَنْ تُحَارِبَ! فَرَأْىَ وَاللَّهِ، أَنَّهُ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ قَلِيلٌ فِي كَثِيرٍ ـ وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُطْلِعْ عَلَى الْغَيْبِ أَحَداً ـ أنَّهُ مَقْتُولٌ، وَ لكِنَّهُ اخْتارَ الْمِيتَةَ الْكَرِيمَةَ عَلَى الْحَياةِ الذَّمِيمَةِ، فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَيْناً (ع)، وَ أَخْزَى قَاتِلَ حُسَيْنٍ (ع). لَعَمْرِي، لَقَدْ كَانَ مِنْ خِلَافِهِمْ إِيَّاهُ وَ عِصْيَانِهِمْ مَا كَانَ فِي مِثْلِهِ وَاعِظٌ وَ نَاهٍ عَنْهُمْ، وَلكِنَّهُ مَا حُمَّ نَازِلٌ، وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً لَنْ يُدْفَعَ، أَفَبَعْدَ الْحُسَيْنِ (ع) نَطْمَئِنُّ إِلَى هَؤُلاءِ الْقَوْمِ، وَ نُصَدِّقُ قَوْلَهُمْ، وَ‌نَقْبَلُ لَهُمْ عَهْداً؟ لَا، وَ‌لَا نَرَاهُمْ لِذَلِكَ أَهْلاً. أَمَا وَاللَّهِ، لَقَدْ قَتَلُوهُ طَوِيلاً بِالَّليْلِ قِيَامُهُ، كَثِيراً فِي النَّهَارِ صِيَامُهُ، أَحَقَّ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنْهُم، وَ أَوْلَى بِهِ فِي الدِّينِ وَالْفَضْلِ. أَمَا وَاللَّهِ، مَا كَانَ يُبَدِّلُ بِالْقُرآنِ الْغِنَاءَ، وَ لَا بِالْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ الْحُدَاءَ، وَ لَا بِالصِّيَامِ شُرْبَ الحَرَامِ، وَ‌لَا بِالمَجَالِسِ فِي حَلَقِ الذِّكْرِ الرَّكْضَ فِي تَطلابِ الصَّيْدِ، ـ يُعَرِّضُ بِيَزِيدَ ـ فَسَوْفَ يَلْقَونَ غَيّاً» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۷۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۸۵).
  56. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۵.
  57. «إِنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ سَأَلَ ابْنَ عُمَرَ عَنْ دَمِ البَعُوضِ يُصِيبُ الثَّوْبَ، فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: اُنْظُرُوا إِلَى هَذَا يَسأَلُ عَنْ دَمِ البَعُوضِ وَ قَدْ قَتَلُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص)! وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ (ص) يَقُولُ: إنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۶۵۷، ح۳۷۷۰؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۰.
  58. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۷.
  59. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیتهر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  60. «سَمِعْتُ وَاثِلَةَ بْنَ الْأَسْقَعِ، وَ قَدْ جِيءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع)، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ! فَغَضِبَ وَاثِلَةُ وَ قَامَ، وَ قَالَ: وَاللَّهِ، لَا أَزَالُ اُحِبُّ عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ (ع) بَعْدَ أَنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فِي مَنْزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ، وَ‌أَلْقَى عَلَى فَاطِمَةَ وَابْنَيْهَا وَ زَوْجِهَا (ع) كِسَاءً خَيْبَرِيّاً، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۱۴).
  61. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۷.
  62. «أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بَكَى حَتَّى اخْتَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قَالَ: وَا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابْنُ دَعِيِّهَا ابْنَ نَبِيِّهَا» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۲۵).
  63. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۸.
  64. «لَوْ كُنْتُ فِيمَنْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع)، ثُمَّ غُفِرَ لِي، ثُمَّ اُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ، اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ (ص) فَيَنْظُرَ فِي‏ وَجْهِي‏» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۲، ش۲۸۲۹؛ تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۱۵۴).
  65. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۹.
  66. «رَأَيْتُ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ يَتَمَرَّغُ عَلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ (ع) نَدَامَةً عَلَى مَا فَاتَهُ مِنْ نَصْرِهِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۵۰۱، ش۴۶۲).
  67. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۳۹.
  68. «لَمَّا اُصِيبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع)، قَالَ الرَّبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ: لَقَدْ قَتَلُوا صِبْيَةً لَوْ أَدْرَكَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَأَجْلَسَهُمْ فِي حِجْرِهِ، وَ لَوَضَعَ فَمَهُ عَلَى أَفْمَامِهِمْ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۷، ش۴۵۵).
  69. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۷۴۰.