بحث:شهادت امام حسین در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

شهادتگاه امام حسین(ع)

طبری گوید: حسین مدتی دراز در قتلگاه خود باقی بود و هرگاه یکی از افراد دشمن به او نزدیک می‌شد، به زودی منصرف می‌گردید و خوش نداشت که متولی قتل او شود و گناه عظیمش را بر دوش کشد. تا آنکه مردی به‌نام «مالک بن نسیر» نزد او آمد و با شمشیر بر فرق آن حضرت کوبید و شمشیر شب‌کلاه را درید و به سر رسید و سر و کلاه را خونین کرد. حسین به او گفت: «از این کار نه بخوری و نه بیاشامی! و خداوند با ظالمان محشورت گرداند» راوی گوید: امام(ع) آن کلاه را برداشت و کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و درحالی‌که به‌شدت ضعیف و ناتوان شده بود عمامه و دستار روی آن نهاد. آن مرد نیز پیش آمد و آن کلاه را که از حریر بود برداشت و چون پس از واقعه کربلا نزد زوجه‌اش «ام عبدالله» رفت و به شستن خون از آن کلاه پرداخت، زوجه‌اش به او گفت: «کلاه غارت شده پسر دختر پیامبر را وارد خانه من می‌کنی؟! از خانه من بیرونش ببر» و همراهانش یادآور شده‌اند که او همواره تا زمان مرگش فقیری نگون‌بخت بود[۱].[۲].

آخرین نبرد امام(ع)

طبری از قول ابی مخنف گوید: حجاج بن عبدالله بن عمار گفت که عبدالله بن عمار به‌خاطر شرکت در قتل حسین مورد سرزنش قرار گرفت و او گفت: «مرا نزد بنی هاشم حقی است!» به او گفتیم: «چه حقی نزد آنها داری؟» گفت: «با نیزه به سوی حسین یورش بردم و به او رسیدم. به‌خدا سوگند اگر می‌خواستم ضربتش می‌زدم، ولی اندکی از او دور شدم و گفتم: چرا من قاتل او باشم، بگذار دیگری او را بکشد!» آنگاه پیادگان از راست و چپ محاصره‌اش کردند و حسین از چپ و راست به آنها حمله کرد تا پراکنده شدند. او پیراهنی از ابریشم بر تن داشت و عمامه بر سر نهاده بود. به‌خدا سوگند هرگز محاصره‌شده‌ای اینچنین ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند و او با شهامت و شجاعت و استواری هرچه تمامتر به دفاع برخیزد! به‌خدا سوگند پیش از او و پس از او همانندش را ندیده بودم که پیادگان از چپ و راستش چون بزهای گرگ‌زده پراکنده می‌شدند![۳].

شهادت امام حسین(ع)

ابو مخنف از صعقب بن زبیر و او از حمید بن مسلم، گوید: حسین(ع) جبه‌ای از حریر بر تن و عمامه‌ای بر سر داشت و خضاب کرده بود، در حال پیاده، همچون سواری شجاع و تیزهوش می‌جنگید و راه دشمن را می‌بست و می‌گفت: «آیا بر کشتن من تشویق می‌کنید؟ هان! به خدا سوگند شما هیچ بنده‌ای از بندگان خدا را پس از من نمی‌کشید که خدا از قتل او خشمگین‌تر از قتل من باشد! به خدا سوگند من امیدوارم که خداوند با خواری شما مرا گرامی بدارد و انتقامم را، به گونه‌ای که درنیابید، از شما بستاند! هان! به خدا سوگند که اگر مرا بکشید خداوند شما را به جان هم اندازد تا خون یکدیگر بریزید و از این کارتان خدا خشنود نگردد تا آن‌گاه که عذاب دردناک را بر شما مضاعف گرداند!» گوید: آن‌گاه مدتی از روز گذشت که اگر مردم قصد کشتن او را داشتند انجامش می‌دادند، ولی هریک منتظر دیگری بود و دوست داشت که این کار به دست غیر او انجام شود که شمر فریاد زد: «وای بر شما! منتظر چه هستید؟ او را بکشید! مادرانتان به‌عزایتان بنشینند» گوید: مردم از هرسو به آن حضرت یورش بردند و شریک تمیمی دست چپش را هدف گرفت و دیگری گردن آن حضرت را نشانه رفت. سپس بازگشتند و آن حضرت برمی‌خاست و می‌افتاد که «سنان بن أنس» بر او یورش برد و نیزه‌اش زد و به «خولی بن یزید» گفت: «سرش را جدا کن» و چون خواست چنین کند سست شد و لرزید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بشکند و دستانت را جدا کند. و خود پیاده شد و سر آن حضرت را برید و به «خولی» سپرد[۴].

ابو مخنف از قول جعفر بن محمد بن علی ـ امام صادق(ع) ـ روایت کند که فرمود: «حسین(ع) هنگامی‌که به شهادت رسید سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر در بدن داشت» و گوید: سنان بن أنس اجازه نمی‌داد هیچ‌کس نزدیک حسین شود تا مباد به سر حسین دست یابد تا آن‎ گاه که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد.

سپاه خلافت به تاراج اموال اهل بیت پیامبر(ص) می‌پردازند: گوید: لباس‌‎های امام(ع) را غارت کردند. شلوارش را «بحر بن کعب» برد و جبه ابریشمین آن حضرت را «قیس بن اشعث» و پاپوشش را مردی به‌نام «اسود» و شمشیرش را مردی از «بنی مهشل» که بعدا به دست خانواده «حبیب بن بدیل» افتاد. آنگاه مردم متوجه لباس‌ها و زیورها و شتران شدند و همه را غارت کردند و بعد به‌سوی زنان اهل بیت و اسباب و اثاث موجود رفتند تا آنجا که پوشش زنان حرم را نیز تاراج کردند![۵].

پانویس

  1. تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۵۹ - ۳۶۰ و چاپ دار المعارف مصر، ج۵، ص۴۴۸.
  2. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۸۲.
  3. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۸۳.
  4. تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۶۵ - ۳۶۸.
  5. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۸۵.