امام مهدی چه اهداف خاصی از ملاقات با مردم داشته است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۲: خط ۲۲:
:::::*'''هدف دوم:''' به یاری یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر مصلحت اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونه‌‏اش این داستان: دو دوست مسلمان که از لحاظ مذهب با یکدیگر اختلاف داشتند در یکی از مساجد همدان بر سر مذهب با یکدیگر مدت‌ها گفتگو داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد مسجد شد، به حکمیت بپذیرند. و دیگری از این قرار داد وحشت داشت، زیرا بیشتر مردم همدان اهل مذهب او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، جوانی که آثار بزرگواری از صورت و جبین او آشکار بود، وارد مسجد شد و معلوم بود که از مسافرت می‌‏آید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، مذهب و عقیده خود را به همراه ادل‌ه‏ای که داشت به او گفت، و او را سوگند داد که عقیده خود را همانطور که هست بگوید. آن جوان دو بیت شعر خواند، و عقیده خود را به طوری که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیده‌‏ها ناپدید شد. و این معجزه‌‏ای بود که حقیقت و صحت مذهب او را نیز فهمانید. دیگری از فصاحت و بلاغت این شخص به شگفت آمده و مذهب دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به یاری او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>.
:::::*'''هدف دوم:''' به یاری یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر مصلحت اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونه‌‏اش این داستان: دو دوست مسلمان که از لحاظ مذهب با یکدیگر اختلاف داشتند در یکی از مساجد همدان بر سر مذهب با یکدیگر مدت‌ها گفتگو داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد مسجد شد، به حکمیت بپذیرند. و دیگری از این قرار داد وحشت داشت، زیرا بیشتر مردم همدان اهل مذهب او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، جوانی که آثار بزرگواری از صورت و جبین او آشکار بود، وارد مسجد شد و معلوم بود که از مسافرت می‌‏آید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، مذهب و عقیده خود را به همراه ادل‌ه‏ای که داشت به او گفت، و او را سوگند داد که عقیده خود را همانطور که هست بگوید. آن جوان دو بیت شعر خواند، و عقیده خود را به طوری که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیده‌‏ها ناپدید شد. و این معجزه‌‏ای بود که حقیقت و صحت مذهب او را نیز فهمانید. دیگری از فصاحت و بلاغت این شخص به شگفت آمده و مذهب دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به یاری او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>.
:::::*'''هدف سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که علماء و دانشمندان بزرگ، از حل آنها عاجز شده‌‏اند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به مقدس اردبیلی شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از نجف به مسجد کوفه رفت و حضرت را در محراب حضرت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} ملاقات کرده و سؤالات خود را از آن حضرت نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>.
:::::*'''هدف سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که علماء و دانشمندان بزرگ، از حل آنها عاجز شده‌‏اند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به مقدس اردبیلی شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از نجف به مسجد کوفه رفت و حضرت را در محراب حضرت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} ملاقات کرده و سؤالات خود را از آن حضرت نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>.
:::::*'''هدف چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی پیش از آنکه مردم از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمان‌ها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: حضرت در مجلس درس سید [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن حضرت را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، سید [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمده‌‏اید؟ جواب فرمود: از شهر سلیمانیه. سید پرسید: چه وقت از آنجا بیرون آمدی؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به زور شمشیر فتح کرده و وارد شهر شد، و احمد پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش عبد الله پاشا را نشانید. احمد پاشا از فرمان دولت مرکزی عثمانی سرپیچی کرده و ادعای سلطنت و پادشاهی کرده بود. سید [[مهدی]] گوید: پدر من در سلیمانیه بود. من به فکر افتادم که چگونه این خبر هنوز به فرمانروایان حله نرسیده، و به فکر من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه می‏‌گویی دیروز از سلیمانیه بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو روزه به حله خواهد رسید. سپس تاریخ این روز را که گفته بود سلیمانیه فتح شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و فرمانروایان حله آن را طبق معمول اخبار جنگی خود با شلیک گلوله‏‌های توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> می‏‌گویم: از این داستان می‌‏فهمیم که این خبر در دوران سلطه عثمانی‌ ها در حله چقدر مهم بوده است و چرا حضرت اصرار داشته که این خبر زودتر به گوش مردم برسد و این‌گونه اخبار به صورت اعجاز بوده است.
:::::*'''هدف چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی پیش از آنکه مردم از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمان‌ها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: حضرت در مجلس درس سید [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن حضرت را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، سید [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمده‌‏اید؟ جواب فرمود: از شهر سلیمانیه. سید پرسید: چه وقت از آنجا بیرون آمدی؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به زور شمشیر فتح کرده و وارد شهر شد، و احمد پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش عبد الله پاشا را نشانید. احمد پاشا از فرمان دولت مرکزی عثمانی سرپیچی کرده و ادعای سلطنت و پادشاهی کرده بود. سید [[مهدی]] گوید: پدر من در سلیمانیه بود. من به فکر افتادم که چگونه این خبر هنوز به فرمانروایان حله نرسیده، و به فکر من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه می‏‌گویی دیروز از سلیمانیه بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو روزه به حله خواهد رسید. سپس تاریخ این روز را که گفته بود سلیمانیه فتح شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و فرمانروایان حله آن را طبق معمول اخبار جنگی خود با شلیک گلوله‏‌های توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> می‏‌گویم: از این داستان می‌‏فهمیم که این خبر در دوران سلطه عثمانی‌‌ها در حله چقدر مهم بوده است و چرا حضرت اصرار داشته که این خبر زودتر به گوش مردم برسد و این‌گونه اخبار به صورت اعجاز بوده است.
:::::*'''هدف پنجم:''' نصیحت و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دوره‌‏ای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله حضرت را زیارت کردم، سلام عرض نمودم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه مال و سرمایه خود را امسال از دست داده‌‏ای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد آزمایش و امتحان خدا قرار گرفته‌‏ای و خداوند خواسته تو را امتحان کند که آیا حق خدا را می‌‏پردازی، و وظیفه واجب خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام می‏‌دهی، یا خیر. و اما مال و سرمایه ناپایدار است؛ می‌‏آید و می‌‏رود. راوی گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن آگاه نبود و چون می‌‏ترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه حضرت به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان الله! خبر ورشکستگی من در بین مردم شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد غریب هم رسیده است. ولی در جواب آن حضرت گفتم: به هر حال خدا را سپاس می‌‏گویم. حضرت پاسخ داد: آنچه را که از دست داده‏ای به زودی به تو برمی‌‏گردد و به حالت اولیه می‌‏رسی، و قرضهایت را می‌‏پردازی. راوی گوید: از گفته‏‌های این شخص ساکت شده و با خود فکر می‌‏کردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>.   
:::::*'''هدف پنجم:''' نصیحت و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دوره‌‏ای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله حضرت را زیارت کردم، سلام عرض نمودم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه مال و سرمایه خود را امسال از دست داده‌‏ای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد آزمایش و امتحان خدا قرار گرفته‌‏ای و خداوند خواسته تو را امتحان کند که آیا حق خدا را می‌‏پردازی، و وظیفه واجب خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام می‏‌دهی، یا خیر. و اما مال و سرمایه ناپایدار است؛ می‌‏آید و می‌‏رود. راوی گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن آگاه نبود و چون می‌‏ترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه حضرت به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان الله! خبر ورشکستگی من در بین مردم شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد غریب هم رسیده است. ولی در جواب آن حضرت گفتم: به هر حال خدا را سپاس می‌‏گویم. حضرت پاسخ داد: آنچه را که از دست داده‏ای به زودی به تو برمی‌‏گردد و به حالت اولیه می‌‏رسی، و قرضهایت را می‌‏پردازی. راوی گوید: از گفته‏‌های این شخص ساکت شده و با خود فکر می‌‏کردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>.   
:::::*'''هدف ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونه‏‌اش: عده‏‌ای از مردم بحرین، تصمیم گرفتند که عده‌‏ای از مؤمنین را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت غم و اندوه شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: محمد بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده‏‌ای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و پیام حضرت را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود حضرت به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او حضرت صاحب الزمان بوده است. من این مال را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را احترام نموده و از او درخواست دعا کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>.
:::::*'''هدف ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونه‏‌اش: عده‏‌ای از مردم بحرین، تصمیم گرفتند که عده‌‏ای از مؤمنین را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت غم و اندوه شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: محمد بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده‏‌ای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و پیام حضرت را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود حضرت به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او حضرت صاحب الزمان بوده است. من این مال را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را احترام نموده و از او درخواست دعا کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>.
:::::*'''هدف هفتم:''' شفا دادن بیماری‌های مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینه‏‌های هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این هدف، داستانی است که از سید باقی فرزند عطوه علوی حسنی نقل شده است‏<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه حضرت را نمی‏‌شناخت و اعتقادی به وجود آن حضرت نداشت، و می‌‏گفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را می‌‏پذیرم. شبی به هنگام نماز عشاء، که ما جمع شده و می‌‏خواستیم نماز جماعت بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمده‌‏ام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. علی بن عیسی گوید: من این داستان را غیر از فرزند عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام می‌‏دهد، به طوری که دیگر برای منکرانش شک و تردیدی باقی نماند.
:::::*'''هدف هفتم:''' شفا دادن بیماری‌های مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینه‏‌های هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این هدف، داستانی است که از سید باقی فرزند عطوه علوی حسنی نقل شده است‏<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه حضرت را نمی‏‌شناخت و اعتقادی به وجود آن حضرت نداشت، و می‌‏گفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را می‌‏پذیرم. شبی به هنگام نماز عشاء، که ما جمع شده و می‌‏خواستیم نماز جماعت بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمده‌‏ام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. علی بن عیسی گوید: من این داستان را غیر از فرزند عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام می‌‏دهد، به طوری که دیگر برای منکرانش شک و تردیدی باقی نماند.
:::::*'''هدف هشتم:''' راهنمایی گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب افتاده‏های از قافله و کاروان. آن حضرت گاهی این عمل را برای اثبات وجود و [[امامت]] خود انجام می‌‏دهد؛ نمونه‏های اینگونه هدف فراوان است و برای مثال یکی را نقل می‌‏کنیم: شخصی‏<ref>نجم ثاقب، ۳۴۱.</ref> به همراه چند نفر، از راه احساء به [[حج]] رفت. در برگشت مقداری از راه را سواره و مقداری را پیاده حرکت می‌‏کرد. در یکی از منازل پیاده‏‌روی او زیادتر شد و مرکوبی نیافت تا سواره حرکت کند. وقتی که برای استراحت و خوابیدن در جایی منزل کردند، این شخص از شدت خستگی خوابش طولانی‏تر شد و همراهان بدون اینکه او را از خواب بیدار کنند، رفتند. بر اثر تابش خورشید از خواب بیدار شد و کسی را نیافت، به تنهایی راه افتاد و یقین داشت که از بین خواهد رفت. به حضرت [[بقیة الله]] توسل جسته و از او کمک خواست. به ناگاه مردی به صورت بادیه‏نشینان که سوار بر شتری بود، از راه رسید و به او گفت: فلان کس! آیا از قافله‏‌ات جدا شده‏ای؟ گفت: آری. گفت: آیا میل داری تو را به قافله برسانم؟ گفتم: آری، به خدا سوگند جز این چیزی نمی‌‏خواهم. نزدیک من آمد و شترش را خوابانید و مرا پشت سر خود سوار کرد. بعد از چند دقیقه حرکت، نزدیک قافله رسیدیم. فرمود: اینان دوستان تو هستند. مرا پیاده کرد و خود رفت.
:::::*'''هدف هشتم:''' راهنمایی گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب افتاده‏‌های از قافله و کاروان. آن حضرت گاهی این عمل را برای اثبات وجود و [[امامت]] خود انجام می‌‏دهد؛ نمونه‏‌های اینگونه هدف فراوان است و برای مثال یکی را نقل می‌‏کنیم: شخصی‏<ref>نجم ثاقب، ۳۴۱.</ref> به همراه چند نفر، از راه احساء به [[حج]] رفت. در برگشت مقداری از راه را سواره و مقداری را پیاده حرکت می‌‏کرد. در یکی از منازل پیاده‏‌روی او زیادتر شد و مرکوبی نیافت تا سواره حرکت کند. وقتی که برای استراحت و خوابیدن در جایی منزل کردند، این شخص از شدت خستگی خوابش طولانی‌‏تر شد و همراهان بدون اینکه او را از خواب بیدار کنند، رفتند. بر اثر تابش خورشید از خواب بیدار شد و کسی را نیافت، به تنهایی راه افتاد و یقین داشت که از بین خواهد رفت. به حضرت [[بقیة الله]] توسل جسته و از او کمک خواست. به ناگاه مردی به صورت بادیه‏‌نشینان که سوار بر شتری بود، از راه رسید و به او گفت: فلان کس! آیا از قافله‏‌ات جدا شده‏ای؟ گفت: آری. گفت: آیا میل داری تو را به قافله برسانم؟ گفتم: آری، به خدا سوگند جز این چیزی نمی‌‏خواهم. نزدیک من آمد و شترش را خوابانید و مرا پشت سر خود سوار کرد. بعد از چند دقیقه حرکت، نزدیک قافله رسیدیم. فرمود: اینان دوستان تو هستند. مرا پیاده کرد و خود رفت.
:::::*'''هدف نهم:''' یاد دادن و آموختن دعاها و اذکاری که دارای مضامین عالیه‏ و مطالب صحیح است به برخی از مردم. مثال‌ها و نمونه‌های اینگونه آموزش‌ها از حضرت، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهره‌‏ای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای شناخت مفاهیم عالیه تعلیم و تربیت اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن مردم به سوی خداوند. و بدیهی است که استفاده از روش دعا، بهترین راه استتار و کتمان مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروع‌‏ترین راه برای نزدیکی به خدا، که هیچ کس نمی‌‏توانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین دعا بوده است. و لذا می‏‌بینیم که حضرت [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ می‌‏فرمایند و از راه دعا به تربیت مردم پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن ادعیه به مردم می‌‏آموزند.  حضرت [[بقیة الله]] هم همین راه را انتخاب فرموده و لذا به بسیاری از مردم و دوستان خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها دعای فرج است که انسان را بر بدی وضع موجود او در دوران‌های فتنه و انحراف آگاه نموده، آرزو و هدف نهائیش را به وی می‌‏فهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و خدای متعال ایجاد می‏‌کند؛ آنجا که می‌‏گوید: «اللهم عظم البلاء و برح الخفاء ...»: «خداوندا آزمایش بس بزرگ گشته، پنهانی‌ها آشکار گشته، امیدها بریده شده و پرده‏‌ها پس رفته، زمین تنگ گشته و آسمان دیگر نمی‌‏بارد. و شکوه و گلایه را به تو باید کرد و در دشواری‌ها و آسانی‌ها، تکیه‌‏گاه تو هستی. بار پروردگارا، بر محمد و دودمان او درود فرست؛ همان زمامداران و اولی الامری که پیرویشان را بر ما واجب گردانیده‏ای و با این دستور، موقعیت و مقام آنان را به ما شناسانیدی. پس به حق آنان سوگند که کار ما را گشایشی بخش؛ به همین زودی، به یک چشم به هم زدن و یا نزدیکتر از آن ... تا آخر دعا.»<ref>نجم ثاقب، ۲۶۳.</ref>
:::::*'''هدف نهم:''' یاد دادن و آموختن دعاها و اذکاری که دارای مضامین عالیه‏ و مطالب صحیح است به برخی از مردم. مثال‌ها و نمونه‌های اینگونه آموزش‌ها از حضرت، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهره‌‏ای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای شناخت مفاهیم عالیه تعلیم و تربیت اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن مردم به سوی خداوند. و بدیهی است که استفاده از روش دعا، بهترین راه استتار و کتمان مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروع‌‏ترین راه برای نزدیکی به خدا، که هیچ کس نمی‌‏توانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین دعا بوده است. و لذا می‏‌بینیم که حضرت [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ می‌‏فرمایند و از راه دعا به تربیت مردم پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن ادعیه به مردم می‌‏آموزند.  حضرت [[بقیة الله]] هم همین راه را انتخاب فرموده و لذا به بسیاری از مردم و دوستان خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها دعای فرج است که انسان را بر بدی وضع موجود او در دوران‌های فتنه و انحراف آگاه نموده، آرزو و هدف نهائیش را به وی می‌‏فهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و خدای متعال ایجاد می‏‌کند؛ آنجا که می‌‏گوید: {{عربی|اندازه=155%|للَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ }}: «خداوندا آزمایش بس بزرگ گشته، پنهانی‌ها آشکار گشته، امیدها بریده شده و پرده‏‌ها پس رفته، زمین تنگ گشته و آسمان دیگر نمی‌‏بارد. و شکوه و گلایه را به تو باید کرد و در دشواری‌ها و آسانی‌ها، تکیه‌‏گاه تو هستی. بار پروردگارا، بر محمد و دودمان او درود فرست؛ همان زمامداران و اولی الامری که پیرویشان را بر ما واجب گردانیده‏ای و با این دستور، موقعیت و مقام آنان را به ما شناسانیدی. پس به حق آنان سوگند که کار ما را گشایشی بخش؛ به همین زودی، به یک چشم به هم زدن و یا نزدیک‌تر از آن ... تا آخر دعا.»<ref>نجم ثاقب، ۲۶۳.</ref>.
:::::*'''هدف دهم:''' اصرار و پافشاری حضرت، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینه‌‏های فکری و تربیتی، وجود دارد. روشن‏‌ترین نمونه برای این دستور، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برف‌ها را از روی درختان می‏‌ریخت. راوی می‌‏گوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفته‌‏اند و من تنها مانده‌‏ام، و راه را گم کرده‏ام. به فارسی به من گفت: «نماز نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافله‏‌ام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمی‌‏خواهی بروی؟ گفتم: به خدا سوگند که راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «زیارت جامعه‏<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز می‌‏شود و در زیارت همه امامان خوانده می‏‌شود.</ref> را بخوان» من زیارت جامعه را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن زیارت را خوانده‌‏ام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همه‌‏اش را از حفظ خواندم.
:::::*'''هدف دهم:''' اصرار و پافشاری حضرت، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینه‌‏های فکری و تربیتی، وجود دارد. روشن‏‌ترین نمونه برای این دستور، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برف‌ها را از روی درختان می‏‌ریخت. راوی می‌‏گوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفته‌‏اند و من تنها مانده‌‏ام، و راه را گم کرده‏ام. به فارسی به من گفت: «نماز نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافله‏‌ام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمی‌‏خواهی بروی؟ گفتم: به خدا سوگند که راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «زیارت جامعه‏<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز می‌‏شود و در زیارت همه امامان خوانده می‏‌شود.</ref> را بخوان» من زیارت جامعه را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن زیارت را خوانده‌‏ام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همه‌‏اش را از حفظ خواندم.
::::::بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفته‌‏ای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بی‏اختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «زیارت عاشورا<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع می‌‏شود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» راوی گوید: من زیارت عاشورا را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفته‌‏ای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله می‏‌رسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. راوی گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا نماز نافله نمی‌‏خوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا زیارت عاشورا نمی‌‏خوانید!؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا زیارت جامعه نمی‏‌خوانید!؟ جامعه!؟ جامعه! جامعه!» (سه بار) همین‌طور راه می‌‏رفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و دوستان را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> می‌‏گویم: مقصود از نافله نماز شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا راوی آن را در شب انجام داده است. این نماز از برترین و مهمترین مستحبات دین است، و هر چه که در این روایت حضرت بدان دستور داده، آن نیز جزء بهترین مستحبات است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه دستورات اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به قرب و نزدیکی خدا فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه حضرت می‌‏بیند که مردم درباره آن تسامح و سهل‌‏انگاری می‌‏کنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر می‏‌دهند. و این که حضرت بعد از هر کاری که می‏‌گوید و آن شخص انجام می‌‏دهد، به او می‌‏گویند: آیا نرفته‌‏ای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که حضرت به او دستور می‏‌داد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل می‏‌داد، لکن وقتی دید که راه‌ها بسته است و از آن راه‌ها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، حضرت خود دست به کار شدند و شخصا اقدام کرده و او را به قافله‏‌اش رساندند.
::::::بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفته‌‏ای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بی‏اختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «زیارت عاشورا<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع می‌‏شود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» راوی گوید: من زیارت عاشورا را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفته‌‏ای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله می‏‌رسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. راوی گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا نماز نافله نمی‌‏خوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا زیارت عاشورا نمی‌‏خوانید!؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا زیارت جامعه نمی‏‌خوانید!؟ جامعه!؟ جامعه! جامعه!» (سه بار) همین‌طور راه می‌‏رفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و دوستان را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> می‌‏گویم: مقصود از نافله نماز شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا راوی آن را در شب انجام داده است. این نماز از برترین و مهمترین مستحبات دین است، و هر چه که در این روایت حضرت بدان دستور داده، آن نیز جزء بهترین مستحبات است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه دستورات اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به قرب و نزدیکی خدا فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه حضرت می‌‏بیند که مردم درباره آن تسامح و سهل‌‏انگاری می‌‏کنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر می‏‌دهند. و این که حضرت بعد از هر کاری که می‏‌گوید و آن شخص انجام می‌‏دهد، به او می‌‏گویند: آیا نرفته‌‏ای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که حضرت به او دستور می‏‌داد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل می‏‌داد، لکن وقتی دید که راه‌ها بسته است و از آن راه‌ها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، حضرت خود دست به کار شدند و شخصا اقدام کرده و او را به قافله‏‌اش رساندند.
۱۹٬۴۱۸

ویرایش