امام مهدی چه اهداف خاصی از ملاقات با مردم داشته است؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۵ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۵۱
، ۵ مارس ۲۰۱۹←پاسخ نخست
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
:::::*'''هدف دوم:''' به یاری یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر مصلحت اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونهاش این داستان: دو دوست مسلمان که از لحاظ مذهب با یکدیگر اختلاف داشتند در یکی از مساجد همدان بر سر مذهب با یکدیگر مدتها گفتگو داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد مسجد شد، به حکمیت بپذیرند. و دیگری از این قرار داد وحشت داشت، زیرا بیشتر مردم همدان اهل مذهب او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، جوانی که آثار بزرگواری از صورت و جبین او آشکار بود، وارد مسجد شد و معلوم بود که از مسافرت میآید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، مذهب و عقیده خود را به همراه ادلهای که داشت به او گفت، و او را سوگند داد که عقیده خود را همانطور که هست بگوید. آن جوان دو بیت شعر خواند، و عقیده خود را به طوری که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیدهها ناپدید شد. و این معجزهای بود که حقیقت و صحت مذهب او را نیز فهمانید. دیگری از فصاحت و بلاغت این شخص به شگفت آمده و مذهب دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به یاری او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>. | :::::*'''هدف دوم:''' به یاری یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر مصلحت اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونهاش این داستان: دو دوست مسلمان که از لحاظ مذهب با یکدیگر اختلاف داشتند در یکی از مساجد همدان بر سر مذهب با یکدیگر مدتها گفتگو داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد مسجد شد، به حکمیت بپذیرند. و دیگری از این قرار داد وحشت داشت، زیرا بیشتر مردم همدان اهل مذهب او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، جوانی که آثار بزرگواری از صورت و جبین او آشکار بود، وارد مسجد شد و معلوم بود که از مسافرت میآید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، مذهب و عقیده خود را به همراه ادلهای که داشت به او گفت، و او را سوگند داد که عقیده خود را همانطور که هست بگوید. آن جوان دو بیت شعر خواند، و عقیده خود را به طوری که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیدهها ناپدید شد. و این معجزهای بود که حقیقت و صحت مذهب او را نیز فهمانید. دیگری از فصاحت و بلاغت این شخص به شگفت آمده و مذهب دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به یاری او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>. | ||
:::::*'''هدف سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که علماء و دانشمندان بزرگ، از حل آنها عاجز شدهاند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به مقدس اردبیلی شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از نجف به مسجد کوفه رفت و حضرت را در محراب حضرت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} ملاقات کرده و سؤالات خود را از آن حضرت نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>. | :::::*'''هدف سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که علماء و دانشمندان بزرگ، از حل آنها عاجز شدهاند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به مقدس اردبیلی شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از نجف به مسجد کوفه رفت و حضرت را در محراب حضرت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} ملاقات کرده و سؤالات خود را از آن حضرت نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>. | ||
:::::*'''هدف چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی پیش از آنکه مردم از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمانها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: حضرت در مجلس درس سید [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن حضرت را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، سید [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمدهاید؟ جواب فرمود: از شهر سلیمانیه. سید پرسید: چه وقت از آنجا بیرون آمدی؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به زور شمشیر فتح کرده و وارد شهر شد، و احمد پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش عبد الله پاشا را نشانید. احمد پاشا از فرمان دولت مرکزی عثمانی سرپیچی کرده و ادعای سلطنت و پادشاهی کرده بود. سید [[مهدی]] گوید: پدر من در سلیمانیه بود. من به فکر افتادم که چگونه این خبر هنوز به فرمانروایان حله نرسیده، و به فکر من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه میگویی دیروز از سلیمانیه بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو روزه به حله خواهد رسید. سپس تاریخ این روز را که گفته بود سلیمانیه فتح شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و فرمانروایان حله آن را طبق معمول اخبار جنگی خود با شلیک گلولههای توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> میگویم: از این داستان میفهمیم که این خبر در دوران سلطه | :::::*'''هدف چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی پیش از آنکه مردم از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمانها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: حضرت در مجلس درس سید [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن حضرت را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، سید [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمدهاید؟ جواب فرمود: از شهر سلیمانیه. سید پرسید: چه وقت از آنجا بیرون آمدی؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به زور شمشیر فتح کرده و وارد شهر شد، و احمد پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش عبد الله پاشا را نشانید. احمد پاشا از فرمان دولت مرکزی عثمانی سرپیچی کرده و ادعای سلطنت و پادشاهی کرده بود. سید [[مهدی]] گوید: پدر من در سلیمانیه بود. من به فکر افتادم که چگونه این خبر هنوز به فرمانروایان حله نرسیده، و به فکر من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه میگویی دیروز از سلیمانیه بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو روزه به حله خواهد رسید. سپس تاریخ این روز را که گفته بود سلیمانیه فتح شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و فرمانروایان حله آن را طبق معمول اخبار جنگی خود با شلیک گلولههای توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> میگویم: از این داستان میفهمیم که این خبر در دوران سلطه عثمانیها در حله چقدر مهم بوده است و چرا حضرت اصرار داشته که این خبر زودتر به گوش مردم برسد و اینگونه اخبار به صورت اعجاز بوده است. | ||
:::::*'''هدف پنجم:''' نصیحت و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دورهای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله حضرت را زیارت کردم، سلام عرض نمودم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه مال و سرمایه خود را امسال از دست دادهای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد آزمایش و امتحان خدا قرار گرفتهای و خداوند خواسته تو را امتحان کند که آیا حق خدا را میپردازی، و وظیفه واجب خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام میدهی، یا خیر. و اما مال و سرمایه ناپایدار است؛ میآید و میرود. راوی گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن آگاه نبود و چون میترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه حضرت به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان الله! خبر ورشکستگی من در بین مردم شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد غریب هم رسیده است. ولی در جواب آن حضرت گفتم: به هر حال خدا را سپاس میگویم. حضرت پاسخ داد: آنچه را که از دست دادهای به زودی به تو برمیگردد و به حالت اولیه میرسی، و قرضهایت را میپردازی. راوی گوید: از گفتههای این شخص ساکت شده و با خود فکر میکردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>. | :::::*'''هدف پنجم:''' نصیحت و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دورهای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله حضرت را زیارت کردم، سلام عرض نمودم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه مال و سرمایه خود را امسال از دست دادهای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد آزمایش و امتحان خدا قرار گرفتهای و خداوند خواسته تو را امتحان کند که آیا حق خدا را میپردازی، و وظیفه واجب خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام میدهی، یا خیر. و اما مال و سرمایه ناپایدار است؛ میآید و میرود. راوی گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن آگاه نبود و چون میترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه حضرت به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان الله! خبر ورشکستگی من در بین مردم شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد غریب هم رسیده است. ولی در جواب آن حضرت گفتم: به هر حال خدا را سپاس میگویم. حضرت پاسخ داد: آنچه را که از دست دادهای به زودی به تو برمیگردد و به حالت اولیه میرسی، و قرضهایت را میپردازی. راوی گوید: از گفتههای این شخص ساکت شده و با خود فکر میکردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>. | ||
:::::*'''هدف ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونهاش: عدهای از مردم بحرین، تصمیم گرفتند که عدهای از مؤمنین را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت غم و اندوه شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: محمد بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کردهای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و پیام حضرت را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود حضرت به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او حضرت صاحب الزمان بوده است. من این مال را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را احترام نموده و از او درخواست دعا کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>. | :::::*'''هدف ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونهاش: عدهای از مردم بحرین، تصمیم گرفتند که عدهای از مؤمنین را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت غم و اندوه شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: محمد بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کردهای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و پیام حضرت را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود حضرت به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او حضرت صاحب الزمان بوده است. من این مال را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را احترام نموده و از او درخواست دعا کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>. | ||
:::::*'''هدف هفتم:''' شفا دادن بیماریهای مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینههای هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این هدف، داستانی است که از سید باقی فرزند عطوه علوی حسنی نقل شده است<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه حضرت را نمیشناخت و اعتقادی به وجود آن حضرت نداشت، و میگفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را میپذیرم. شبی به هنگام نماز عشاء، که ما جمع شده و میخواستیم نماز جماعت بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمدهام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. علی بن عیسی گوید: من این داستان را غیر از فرزند عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام میدهد، به طوری که دیگر برای منکرانش شک و تردیدی باقی نماند. | :::::*'''هدف هفتم:''' شفا دادن بیماریهای مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینههای هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این هدف، داستانی است که از سید باقی فرزند عطوه علوی حسنی نقل شده است<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه حضرت را نمیشناخت و اعتقادی به وجود آن حضرت نداشت، و میگفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را میپذیرم. شبی به هنگام نماز عشاء، که ما جمع شده و میخواستیم نماز جماعت بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمدهام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. علی بن عیسی گوید: من این داستان را غیر از فرزند عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام میدهد، به طوری که دیگر برای منکرانش شک و تردیدی باقی نماند. | ||
:::::*'''هدف هشتم:''' راهنمایی گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب | :::::*'''هدف هشتم:''' راهنمایی گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب افتادههای از قافله و کاروان. آن حضرت گاهی این عمل را برای اثبات وجود و [[امامت]] خود انجام میدهد؛ نمونههای اینگونه هدف فراوان است و برای مثال یکی را نقل میکنیم: شخصی<ref>نجم ثاقب، ۳۴۱.</ref> به همراه چند نفر، از راه احساء به [[حج]] رفت. در برگشت مقداری از راه را سواره و مقداری را پیاده حرکت میکرد. در یکی از منازل پیادهروی او زیادتر شد و مرکوبی نیافت تا سواره حرکت کند. وقتی که برای استراحت و خوابیدن در جایی منزل کردند، این شخص از شدت خستگی خوابش طولانیتر شد و همراهان بدون اینکه او را از خواب بیدار کنند، رفتند. بر اثر تابش خورشید از خواب بیدار شد و کسی را نیافت، به تنهایی راه افتاد و یقین داشت که از بین خواهد رفت. به حضرت [[بقیة الله]] توسل جسته و از او کمک خواست. به ناگاه مردی به صورت بادیهنشینان که سوار بر شتری بود، از راه رسید و به او گفت: فلان کس! آیا از قافلهات جدا شدهای؟ گفت: آری. گفت: آیا میل داری تو را به قافله برسانم؟ گفتم: آری، به خدا سوگند جز این چیزی نمیخواهم. نزدیک من آمد و شترش را خوابانید و مرا پشت سر خود سوار کرد. بعد از چند دقیقه حرکت، نزدیک قافله رسیدیم. فرمود: اینان دوستان تو هستند. مرا پیاده کرد و خود رفت. | ||
:::::*'''هدف نهم:''' یاد دادن و آموختن دعاها و اذکاری که دارای مضامین عالیه و مطالب صحیح است به برخی از مردم. مثالها و نمونههای اینگونه آموزشها از حضرت، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهرهای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای شناخت مفاهیم عالیه تعلیم و تربیت اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن مردم به سوی خداوند. و بدیهی است که استفاده از روش دعا، بهترین راه استتار و کتمان مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروعترین راه برای نزدیکی به خدا، که هیچ کس نمیتوانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین دعا بوده است. و لذا میبینیم که حضرت [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ میفرمایند و از راه دعا به تربیت مردم پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن ادعیه به مردم میآموزند. حضرت [[بقیة الله]] هم همین راه را انتخاب فرموده و لذا به بسیاری از مردم و دوستان خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها دعای فرج است که انسان را بر بدی وضع موجود او در دورانهای فتنه و انحراف آگاه نموده، آرزو و هدف نهائیش را به وی میفهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و خدای متعال ایجاد میکند؛ آنجا که میگوید: | :::::*'''هدف نهم:''' یاد دادن و آموختن دعاها و اذکاری که دارای مضامین عالیه و مطالب صحیح است به برخی از مردم. مثالها و نمونههای اینگونه آموزشها از حضرت، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهرهای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای شناخت مفاهیم عالیه تعلیم و تربیت اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن مردم به سوی خداوند. و بدیهی است که استفاده از روش دعا، بهترین راه استتار و کتمان مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروعترین راه برای نزدیکی به خدا، که هیچ کس نمیتوانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین دعا بوده است. و لذا میبینیم که حضرت [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ میفرمایند و از راه دعا به تربیت مردم پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن ادعیه به مردم میآموزند. حضرت [[بقیة الله]] هم همین راه را انتخاب فرموده و لذا به بسیاری از مردم و دوستان خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها دعای فرج است که انسان را بر بدی وضع موجود او در دورانهای فتنه و انحراف آگاه نموده، آرزو و هدف نهائیش را به وی میفهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و خدای متعال ایجاد میکند؛ آنجا که میگوید: {{عربی|اندازه=155%|للَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ }}: «خداوندا آزمایش بس بزرگ گشته، پنهانیها آشکار گشته، امیدها بریده شده و پردهها پس رفته، زمین تنگ گشته و آسمان دیگر نمیبارد. و شکوه و گلایه را به تو باید کرد و در دشواریها و آسانیها، تکیهگاه تو هستی. بار پروردگارا، بر محمد و دودمان او درود فرست؛ همان زمامداران و اولی الامری که پیرویشان را بر ما واجب گردانیدهای و با این دستور، موقعیت و مقام آنان را به ما شناسانیدی. پس به حق آنان سوگند که کار ما را گشایشی بخش؛ به همین زودی، به یک چشم به هم زدن و یا نزدیکتر از آن ... تا آخر دعا.»<ref>نجم ثاقب، ۲۶۳.</ref>. | ||
:::::*'''هدف دهم:''' اصرار و پافشاری حضرت، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینههای فکری و تربیتی، وجود دارد. روشنترین نمونه برای این دستور، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برفها را از روی درختان میریخت. راوی میگوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفتهاند و من تنها ماندهام، و راه را گم کردهام. به فارسی به من گفت: «نماز نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافلهام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمیخواهی بروی؟ گفتم: به خدا سوگند که راه را نمیشناسم. گفت: «زیارت جامعه<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز میشود و در زیارت همه امامان خوانده میشود.</ref> را بخوان» من زیارت جامعه را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن زیارت را خواندهام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همهاش را از حفظ خواندم. | :::::*'''هدف دهم:''' اصرار و پافشاری حضرت، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینههای فکری و تربیتی، وجود دارد. روشنترین نمونه برای این دستور، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برفها را از روی درختان میریخت. راوی میگوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفتهاند و من تنها ماندهام، و راه را گم کردهام. به فارسی به من گفت: «نماز نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافلهام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمیخواهی بروی؟ گفتم: به خدا سوگند که راه را نمیشناسم. گفت: «زیارت جامعه<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز میشود و در زیارت همه امامان خوانده میشود.</ref> را بخوان» من زیارت جامعه را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن زیارت را خواندهام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همهاش را از حفظ خواندم. | ||
::::::بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفتهای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بیاختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمیشناسم. گفت: «زیارت عاشورا<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع میشود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» راوی گوید: من زیارت عاشورا را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفتهای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله میرسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. راوی گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا نماز نافله نمیخوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا زیارت عاشورا نمیخوانید!؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا زیارت جامعه نمیخوانید!؟ جامعه!؟ جامعه! جامعه!» (سه بار) همینطور راه میرفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و دوستان را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> میگویم: مقصود از نافله نماز شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا راوی آن را در شب انجام داده است. این نماز از برترین و مهمترین مستحبات دین است، و هر چه که در این روایت حضرت بدان دستور داده، آن نیز جزء بهترین مستحبات است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه دستورات اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به قرب و نزدیکی خدا فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه حضرت میبیند که مردم درباره آن تسامح و سهلانگاری میکنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر میدهند. و این که حضرت بعد از هر کاری که میگوید و آن شخص انجام میدهد، به او میگویند: آیا نرفتهای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که حضرت به او دستور میداد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل میداد، لکن وقتی دید که راهها بسته است و از آن راهها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، حضرت خود دست به کار شدند و شخصا اقدام کرده و او را به قافلهاش رساندند. | ::::::بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفتهای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بیاختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمیشناسم. گفت: «زیارت عاشورا<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اندازه=155%|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع میشود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» راوی گوید: من زیارت عاشورا را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفتهای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله میرسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. راوی گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا نماز نافله نمیخوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا زیارت عاشورا نمیخوانید!؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا زیارت جامعه نمیخوانید!؟ جامعه!؟ جامعه! جامعه!» (سه بار) همینطور راه میرفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و دوستان را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> میگویم: مقصود از نافله نماز شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا راوی آن را در شب انجام داده است. این نماز از برترین و مهمترین مستحبات دین است، و هر چه که در این روایت حضرت بدان دستور داده، آن نیز جزء بهترین مستحبات است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه دستورات اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به قرب و نزدیکی خدا فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه حضرت میبیند که مردم درباره آن تسامح و سهلانگاری میکنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر میدهند. و این که حضرت بعد از هر کاری که میگوید و آن شخص انجام میدهد، به او میگویند: آیا نرفتهای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که حضرت به او دستور میداد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل میداد، لکن وقتی دید که راهها بسته است و از آن راهها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، حضرت خود دست به کار شدند و شخصا اقدام کرده و او را به قافلهاش رساندند. |