اصبغ بن نباته در رجال و تراجم: تفاوت میان نسخهها
←روایات اصبغ بن نباته
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
#'''[[ثواب]] نام [[محمد]] داشتن:''' [[اصبغ بن نباته]] [[نقل]] میکند، [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} فرمود: [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: "هیچ خانهای نیست که اسم [[پیامبر خدا]] در آن [[خانه]] باشد، مگر اینکه [[خداوند متعال]] فرشتهای را بر میانگیزاند که [[صبح و شام]] [[اهل]] آن [[خانه]] را [[تقدیس]] و [[تنزیه]] کند"<ref>ذیل تاریخ مدینة السلام، ابن دبیثی، ج۱، ص۲۵۱- ۲۵۲؛ أخبار أصبهان، حافظ اصبهانی، ج۱، ص۲۶۶؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۶، ص۳۵۵- ۳۵۶؛ الموضوعات، ابن الجوزی، ج۱، ص۱۵۴.</ref>. | #'''[[ثواب]] نام [[محمد]] داشتن:''' [[اصبغ بن نباته]] [[نقل]] میکند، [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} فرمود: [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: "هیچ خانهای نیست که اسم [[پیامبر خدا]] در آن [[خانه]] باشد، مگر اینکه [[خداوند متعال]] فرشتهای را بر میانگیزاند که [[صبح و شام]] [[اهل]] آن [[خانه]] را [[تقدیس]] و [[تنزیه]] کند"<ref>ذیل تاریخ مدینة السلام، ابن دبیثی، ج۱، ص۲۵۱- ۲۵۲؛ أخبار أصبهان، حافظ اصبهانی، ج۱، ص۲۶۶؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۶، ص۳۵۵- ۳۵۶؛ الموضوعات، ابن الجوزی، ج۱، ص۱۵۴.</ref>. | ||
#'''[[ایمان آوردن]] [[عبدالمطلب]] و [[ابوطالب]]:''' از مسائل مهم و اساسی در [[تاریخ اسلام]] بحث [[ایمان آوردن]] [[پدران]] و اجداد [[رسول گرامی اسلام]] و [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} است؛ طبق نظر محققان و [[اندیشمندان]] [[اسلامی]] که از [[باورهای اساسی]] [[شیعیان]] و بیشتر [[مسلمانان]] است، ایشان یکتاپرست و [[موحد]] بودهاند و [[روایات]] فراوانی از [[پیشوایان معصوم]]{{عم}} در این باره [[نقل]] شده که یکی از آنها را [[اصبغ بن نباته]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[نقل]] کرده است؛ [[اصبغ بن نباته]] میگوید: [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} درباره [[ایمان]] [[پدر]] و اجداد خود فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]! پدرم و جدّم، [[عبدالمطلب]] و [[هاشم]] و [[عبدمناف]] بتی را نپرستیدند"؛ پرسیدند: ای [[امیرمؤمنان]] آنان در دوران [[جاهلی]] چه چیزی را میپرستیدند؟! فرمود: "بر [[آیین]] [[ابراهیم]]{{ع}} به سوی بیتالله [[نماز]] میخواندند و از [[آیین]] او جدا نبودند"<ref>کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق ۱، ص۱۷۵.</ref>. | #'''[[ایمان آوردن]] [[عبدالمطلب]] و [[ابوطالب]]:''' از مسائل مهم و اساسی در [[تاریخ اسلام]] بحث [[ایمان آوردن]] [[پدران]] و اجداد [[رسول گرامی اسلام]] و [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} است؛ طبق نظر محققان و [[اندیشمندان]] [[اسلامی]] که از [[باورهای اساسی]] [[شیعیان]] و بیشتر [[مسلمانان]] است، ایشان یکتاپرست و [[موحد]] بودهاند و [[روایات]] فراوانی از [[پیشوایان معصوم]]{{عم}} در این باره [[نقل]] شده که یکی از آنها را [[اصبغ بن نباته]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[نقل]] کرده است؛ [[اصبغ بن نباته]] میگوید: [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} درباره [[ایمان]] [[پدر]] و اجداد خود فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]! پدرم و جدّم، [[عبدالمطلب]] و [[هاشم]] و [[عبدمناف]] بتی را نپرستیدند"؛ پرسیدند: ای [[امیرمؤمنان]] آنان در دوران [[جاهلی]] چه چیزی را میپرستیدند؟! فرمود: "بر [[آیین]] [[ابراهیم]]{{ع}} به سوی بیتالله [[نماز]] میخواندند و از [[آیین]] او جدا نبودند"<ref>کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق ۱، ص۱۷۵.</ref>. | ||
#'''[[امام]]؛ مخزن [[علوم]] [[الهی]]:''' [[اصبغ بن نباته]] میگوید: "وقتی [[امام علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید و [[مردم]] با او [[بیعت]] کردند، [[امام]]{{ع}} به [[مسجد]] آمد در حالی که [[عمامه]] [[رسول خدا]] را بر سر و ردای او را بر تن و نعلین او را در پا و [[شمشیر]] او را بر کمر داشت؛ پس بر فراز [[منبر]] نشست و تحت الحنک قرار داد و انگشتان خود را در هم کرد و زیر شکم نهاد و فرمود: "ای گروه [[مردم]]! از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ این، سبد [[علم]] است و این، شیره دهان [[رسول]] خداست؛ این است که [[رسول خدا]] به خوبی در نای من فروریخته است؛ از من بپرسید که [[علم]] اولین و آخرین نزد من است و اگر [[مسند]] برایم بیندازند و بر آن بنشینم، برای با [[اهل تورات]] از [[تورات]] خودشان [[فتوا]] میدهم تا جایی که [[تورات]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} درست گفت و [[دروغ]] نگفت و به [[راستی]] برای شما همانگونه [[فتوا]] داد که در من نازل شده است و برای [[اهل انجیل]] از [[انجیل]] خودشان [[فتوا]] دهم، تا جایی که [[انجیل]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} درست گفت و [[دروغ]] نگفت و به [[راستی]] برای شما همان گونه [[فتوا]] داد که در من نازل شده است و برای [[اهل قرآن]] از [[قرآن]] [[فتوا]] دهم تا اینکه [[قرآن]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} راست گفته و [[دروغ]] نگفته است و هر آینه برای شما همانگونه [[فتوا]] داده که در من نازل شده است. شما که [[شب]] و روز [[قرآن]] میخوانید، آیا در میان شما کسی هست که بدان چه در آن نازل شده است، [[آگاه]] باشد؟ و اگر یک [[آیه]] در [[قرآن]] نبود، به شما خبر میدادم به آن چه بود و باشد و تا [[روز قیامت]] خواهد بود و آن [[آیه]] این است:{{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک میکند و (یا در آن) مینویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>. سپس فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ به آنکه دانه را شکافد، اگر از من از هر [[آیه]] بپرسید که در [[شب]] نازل شده است؛ یا روز؛ در [[مکه]]، یا در [[مدینه]]؛ در [[سفر]] یا حضر؛ [[ناسخ]] است یا [[منسوخ]]؛ محکم است یا [[متشابه]]؛ از [[تأویل]] آن یا تنزیل آن؛ به شما خبر میدهم". پس مردی به نام [[ذعلب]] سخنور و پردل گفت: "پسر [[ابیطالب]] به جای بسیار بلندی گام نهاده است؛ امروز او را نزد شما با پرسشی که از او خواهم کرد، شرمسار میکنم"، سپس گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]! آیا [[پروردگار]] خود را دیدهای؟! فرمود: "ای [[ذعلب]]! من کسی نیستم که خدای را که ندیدهام، بپرستم"؛ گفت: "چطور او را دیدهای؛ او را برای ما [[وصف]] کن"؛ فرمود: "وای بر تو! او را با چشم سر که دیدهای ظاهر است، نمیتواند دید، و لیکن [[دلها]] به [[حقیقت]] [[ایمان]] او را میبینند. وای بر تو ای [[ذعلب]]! به [[راستی]] پروردگارم به دوری و نزدیکی، و حرکت و سکون، و [[ایستاده]] بر قامت و رفتن و آمدن [[وصف]] نمیشود؛ او به اندازهای لطیف است که به اندازه لطفش نمیتوان او را ستود کرد و توصیف کرد و به حدی بزرگ است که [[وصف]] نشود و به حدی سترکی است که نمیتوان او را [[وصف]] کرد و به حدی [[جلیل]] است که [[خشونت]] ندارد و [[مهربان]] و [[رحیم]] است و [[رقت قلب]] ندارد؛ [[مؤمن]] است ولی [[عادت]] ندارد؛ [[درک]] میکند ولی با [[حس]] جسمانی نیست؛ گوینده است ولی تلفظ ندارد؛ در همه چیز هست نه به طور آمیزش و از همه چیز بیرون است، ولی نه به طور جدائی؛ بالای همه چیز است، ولی نه به صورت مکانی و جلو هر چیز است، ولی نمیگویند او جلو است؛ داخل هر چیز است ولی نه مانند وجود چیزی درون چیزی؛ از هر چیز بیرون است ولی نه مانند بیرون بودن چیزی از چیزی دیگر". [[ذعلب]] مدهوش شد و گفت: "به [[خدا]] هرگز چنین جوابی نشنیده بودم؛ به [[خدا]] دیگر چنین پرسشی نکنم". سپس آن [[حضرت]] فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید". پس [[اشعث بن قیس]] برخاست و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]! چگونه از زردشتیان [[جزیه]] گرفته میشود، با آنکه [[کتاب آسمانی]] و [[پیغمبری]] ندارند؟". فرمود: "آری، ای [[اشعث]]! [[خدا]] بر آنها کتابی نازل کرد و [[پیغمبری]] فرستاد و آنها [[پادشاهی]] داشتند که شبی مست شد و دختر خود را به بستر خود کشید و با او در آمیخت؛ وقتی صبح این خبر به گوش [[مردم]] رسید، و مقابل در کاخش شدند و گفتند: "ای [[پادشاه]]، [[دین]] ما را [[آلوده]] کردی و نابود ساختی؛ بیرون بیا تا تو را [[تطهیر]] کنیم و بر تو حد بزنیم"؛ او به آنها گفت: "همه گرد آئید و سخن مرا بشنوید؛ اگر در آن چه کردهام، عذری نداشتم، شما هر کاری میخواهید بکنید"؛ وقتی جمع شدند به آنها گفت: " میدانید که خدای عز و جل خلقی گرامیتر از [[پدر]] ما [[آدم]] و [[مادر]] ما حواء نیافریده است"؛ گفتند: "راست میگویی ای [[پادشاه]]؟"؛ گفت: "مگر او نبود که پسران و [[دختران]] خود را به همسری هم در آورد؟" گفتند: "بله، چنین است"؛ گفت: "پس [[دین]]، همین است"؛ و آن را پذیرفتند و [[خدا]] آنچه [[دانش]] در سینه آنان بود، محو کرد و کتاب را از آنها گرفت و آنها کافراناند که بیحساب به [[دوزخ]] در میآیند و [[منافقان]] از آنها بدتر هستند". [[اشعث]] گفت: "من تاکنون چنین پاسخی نشنیده بودم و به [[خدا]] دیگر چنین سؤالی نخواهم پرسید". سپس [[امام]]{{ع}} فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید"؛ پس مردی که در دورترین نقاط [[مسجد]] بود، در حالی که تکیه بر [[عصا]] گام بر روی [[مردم]] مینهاد، آمد تا نزدیک آن [[حضرت]] رسید و گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]] مرا به کاری رهنمایی کن که چون آن را انجام دهم مرا از [[دوزخ]] [[نجات]] دهد"؛ فرمود: "ای شخص حاضر، بشنو و بفهم و [[یقین]] کن که [[دنیا]] بر سه کس [[استوار]] است: به دانشمند [[سخنوری]] که به [[علم]] خود عمل کند؛ و به [[توانگری]] که [[مال]] خود بر [[دینداران]] [[بخل]] نورزد؛ و به [[درویش]] [[شکیبا]]؛ چون دانشمند [[علم]] خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دریغ کند و [[فقیر]]، [[صبر]] نکند؛ وای! [[صد]] وای! در این حال است که [[عارفان]] [[درک]] میکنند که [[دنیا]] به [[کفر]] برگشته است؛ ای سؤال کننده! زیادی افراد [[مساجد]] تو را نفریبد و جماعتی که تنشان با هم است و دلهایشان از هم پراکنده است، تو را [[مغرور]] نکند. ای [[مردم]]! همانا [[انسانها]] سه قسماند: [[زاهد]] و راغب و [[صابر]]؛ [[زاهد]] برای به دست آوردن [[دنیا]] شاد نمیشود و به خاطر آنچه از دستش میرود، [[غمگین]] نمیشود، [[صابر]]، در [[دل]] آرزوی [[دنیا]] دارد و اگر به چیزی از آن دست بیابد، از آن روی میگرداند، برای اینکه بدانجامی (سرانجام [[ناپسند]]) آن را میداند؛ ولی راغب به [[دنیا]] باک ندارد که از حلالش به دست آورد یا از حرامش بهرهمند شود". گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]] نشانه [[مؤمن]] در این زمان چیست؟" فرمود: "ببینید که [[خدا]] بر او چه حقی [[واجب]] کرده است و آن را [[دوست]] دارد و ببینید چه کسی با او مخالف است و از او [[بیزاری]] جوید؛ اگر چه [[دوست]] و خویش او باشد"؛ گفت: "به [[خدا]] قسم راست گفتی یا [[امیرالمؤمنین]]! "سپس آن مرد، [[غائب]] شد و ما او را ندیدیم و [[مردم]] دنبال او گردیدند اما او را نیافتند. سپس [[علی]]{{ع}} بر روی [[منبر]] لبخندی زد و فرمود: "چه میخواهید؟ او برادرم، [[خضر]] بود"؛ سپس فرمود: "بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید"؛ پس کسی برنخاست؛ سپس [[امام]]{{ع}} [[خدا]] را ستود و بر [[پیغمبر]] [[صلوات]] فرستاد و سپس فرمود: "ای [[حسن]]، بر [[منبر]] برو و [[سخنرانی]] کن؛ مبادا [[قریش]] پس از من تو را نشناسند و بگویند که [[حسن]] نمیتواند سخن بگوید"؟ فرمود: "پدرجان! چگونه در حضور شما بالای [[منبر]] بروم و [[سخنرانی]] کنم، در حالی که شما در میان [[مردم]] هستید و مرا میبینید و سخنم را میشنوید" | #'''[[امام]]؛ مخزن [[علوم]] [[الهی]]:''' [[اصبغ بن نباته]] میگوید: "وقتی [[امام علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید و [[مردم]] با او [[بیعت]] کردند، [[امام]]{{ع}} به [[مسجد]] آمد در حالی که [[عمامه]] [[رسول خدا]] را بر سر و ردای او را بر تن و نعلین او را در پا و [[شمشیر]] او را بر کمر داشت؛ پس بر فراز [[منبر]] نشست و تحت الحنک قرار داد و انگشتان خود را در هم کرد و زیر شکم نهاد و فرمود: "ای گروه [[مردم]]! از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ این، سبد [[علم]] است و این، شیره دهان [[رسول]] خداست؛ این است که [[رسول خدا]] به خوبی در نای من فروریخته است؛ از من بپرسید که [[علم]] اولین و آخرین نزد من است و اگر [[مسند]] برایم بیندازند و بر آن بنشینم، برای با [[اهل تورات]] از [[تورات]] خودشان [[فتوا]] میدهم تا جایی که [[تورات]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} درست گفت و [[دروغ]] نگفت و به [[راستی]] برای شما همانگونه [[فتوا]] داد که در من نازل شده است و برای [[اهل انجیل]] از [[انجیل]] خودشان [[فتوا]] دهم، تا جایی که [[انجیل]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} درست گفت و [[دروغ]] نگفت و به [[راستی]] برای شما همان گونه [[فتوا]] داد که در من نازل شده است و برای [[اهل قرآن]] از [[قرآن]] [[فتوا]] دهم تا اینکه [[قرآن]] به سخن آید و گوید، [[علی]]{{ع}} راست گفته و [[دروغ]] نگفته است و هر آینه برای شما همانگونه [[فتوا]] داده که در من نازل شده است. شما که [[شب]] و روز [[قرآن]] میخوانید، آیا در میان شما کسی هست که بدان چه در آن نازل شده است، [[آگاه]] باشد؟ و اگر یک [[آیه]] در [[قرآن]] نبود، به شما خبر میدادم به آن چه بود و باشد و تا [[روز قیامت]] خواهد بود و آن [[آیه]] این است:{{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک میکند و (یا در آن) مینویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>. سپس فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ به آنکه دانه را شکافد، اگر از من از هر [[آیه]] بپرسید که در [[شب]] نازل شده است؛ یا روز؛ در [[مکه]]، یا در [[مدینه]]؛ در [[سفر]] یا حضر؛ [[ناسخ]] است یا [[منسوخ]]؛ محکم است یا [[متشابه]]؛ از [[تأویل]] آن یا تنزیل آن؛ به شما خبر میدهم". پس مردی به نام [[ذعلب]] سخنور و پردل گفت: "پسر [[ابیطالب]] به جای بسیار بلندی گام نهاده است؛ امروز او را نزد شما با پرسشی که از او خواهم کرد، شرمسار میکنم"، سپس گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]! آیا [[پروردگار]] خود را دیدهای؟! فرمود: "ای [[ذعلب]]! من کسی نیستم که خدای را که ندیدهام، بپرستم"؛ گفت: "چطور او را دیدهای؛ او را برای ما [[وصف]] کن"؛ فرمود: "وای بر تو! او را با چشم سر که دیدهای ظاهر است، نمیتواند دید، و لیکن [[دلها]] به [[حقیقت]] [[ایمان]] او را میبینند. وای بر تو ای [[ذعلب]]! به [[راستی]] پروردگارم به دوری و نزدیکی، و حرکت و سکون، و [[ایستاده]] بر قامت و رفتن و آمدن [[وصف]] نمیشود؛ او به اندازهای لطیف است که به اندازه لطفش نمیتوان او را ستود کرد و توصیف کرد و به حدی بزرگ است که [[وصف]] نشود و به حدی سترکی است که نمیتوان او را [[وصف]] کرد و به حدی [[جلیل]] است که [[خشونت]] ندارد و [[مهربان]] و [[رحیم]] است و [[رقت قلب]] ندارد؛ [[مؤمن]] است ولی [[عادت]] ندارد؛ [[درک]] میکند ولی با [[حس]] جسمانی نیست؛ گوینده است ولی تلفظ ندارد؛ در همه چیز هست نه به طور آمیزش و از همه چیز بیرون است، ولی نه به طور جدائی؛ بالای همه چیز است، ولی نه به صورت مکانی و جلو هر چیز است، ولی نمیگویند او جلو است؛ داخل هر چیز است ولی نه مانند وجود چیزی درون چیزی؛ از هر چیز بیرون است ولی نه مانند بیرون بودن چیزی از چیزی دیگر". [[ذعلب]] مدهوش شد و گفت: "به [[خدا]] هرگز چنین جوابی نشنیده بودم؛ به [[خدا]] دیگر چنین پرسشی نکنم". سپس آن [[حضرت]] فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید". پس [[اشعث بن قیس]] برخاست و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]! چگونه از زردشتیان [[جزیه]] گرفته میشود، با آنکه [[کتاب آسمانی]] و [[پیغمبری]] ندارند؟". فرمود: "آری، ای [[اشعث]]! [[خدا]] بر آنها کتابی نازل کرد و [[پیغمبری]] فرستاد و آنها [[پادشاهی]] داشتند که شبی مست شد و دختر خود را به بستر خود کشید و با او در آمیخت؛ وقتی صبح این خبر به گوش [[مردم]] رسید، و مقابل در کاخش شدند و گفتند: "ای [[پادشاه]]، [[دین]] ما را [[آلوده]] کردی و نابود ساختی؛ بیرون بیا تا تو را [[تطهیر]] کنیم و بر تو حد بزنیم"؛ او به آنها گفت: "همه گرد آئید و سخن مرا بشنوید؛ اگر در آن چه کردهام، عذری نداشتم، شما هر کاری میخواهید بکنید"؛ وقتی جمع شدند به آنها گفت: " میدانید که خدای عز و جل خلقی گرامیتر از [[پدر]] ما [[آدم]] و [[مادر]] ما حواء نیافریده است"؛ گفتند: "راست میگویی ای [[پادشاه]]؟"؛ گفت: "مگر او نبود که پسران و [[دختران]] خود را به همسری هم در آورد؟" گفتند: "بله، چنین است"؛ گفت: "پس [[دین]]، همین است"؛ و آن را پذیرفتند و [[خدا]] آنچه [[دانش]] در سینه آنان بود، محو کرد و کتاب را از آنها گرفت و آنها کافراناند که بیحساب به [[دوزخ]] در میآیند و [[منافقان]] از آنها بدتر هستند". [[اشعث]] گفت: "من تاکنون چنین پاسخی نشنیده بودم و به [[خدا]] دیگر چنین سؤالی نخواهم پرسید". سپس [[امام]]{{ع}} فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید"؛ پس مردی که در دورترین نقاط [[مسجد]] بود، در حالی که تکیه بر [[عصا]] گام بر روی [[مردم]] مینهاد، آمد تا نزدیک آن [[حضرت]] رسید و گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]] مرا به کاری رهنمایی کن که چون آن را انجام دهم مرا از [[دوزخ]] [[نجات]] دهد"؛ فرمود: "ای شخص حاضر، بشنو و بفهم و [[یقین]] کن که [[دنیا]] بر سه کس [[استوار]] است: به دانشمند [[سخنوری]] که به [[علم]] خود عمل کند؛ و به [[توانگری]] که [[مال]] خود بر [[دینداران]] [[بخل]] نورزد؛ و به [[درویش]] [[شکیبا]]؛ چون دانشمند [[علم]] خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دریغ کند و [[فقیر]]، [[صبر]] نکند؛ وای! [[صد]] وای! در این حال است که [[عارفان]] [[درک]] میکنند که [[دنیا]] به [[کفر]] برگشته است؛ ای سؤال کننده! زیادی افراد [[مساجد]] تو را نفریبد و جماعتی که تنشان با هم است و دلهایشان از هم پراکنده است، تو را [[مغرور]] نکند. ای [[مردم]]! همانا [[انسانها]] سه قسماند: [[زاهد]] و راغب و [[صابر]]؛ [[زاهد]] برای به دست آوردن [[دنیا]] شاد نمیشود و به خاطر آنچه از دستش میرود، [[غمگین]] نمیشود، [[صابر]]، در [[دل]] آرزوی [[دنیا]] دارد و اگر به چیزی از آن دست بیابد، از آن روی میگرداند، برای اینکه بدانجامی (سرانجام [[ناپسند]]) آن را میداند؛ ولی راغب به [[دنیا]] باک ندارد که از حلالش به دست آورد یا از حرامش بهرهمند شود". گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]] نشانه [[مؤمن]] در این زمان چیست؟" فرمود: "ببینید که [[خدا]] بر او چه حقی [[واجب]] کرده است و آن را [[دوست]] دارد و ببینید چه کسی با او مخالف است و از او [[بیزاری]] جوید؛ اگر چه [[دوست]] و خویش او باشد"؛ گفت: "به [[خدا]] قسم راست گفتی یا [[امیرالمؤمنین]]! "سپس آن مرد، [[غائب]] شد و ما او را ندیدیم و [[مردم]] دنبال او گردیدند اما او را نیافتند. سپس [[علی]]{{ع}} بر روی [[منبر]] لبخندی زد و فرمود: "چه میخواهید؟ او برادرم، [[خضر]] بود"؛ سپس فرمود: "بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید"؛ پس کسی برنخاست؛ سپس [[امام]]{{ع}} [[خدا]] را ستود و بر [[پیغمبر]] [[صلوات]] فرستاد و سپس فرمود: "ای [[حسن]]، بر [[منبر]] برو و [[سخنرانی]] کن؛ مبادا [[قریش]] پس از من تو را نشناسند و بگویند که [[حسن]] نمیتواند سخن بگوید"؟ فرمود: "پدرجان! چگونه در حضور شما بالای [[منبر]] بروم و [[سخنرانی]] کنم، در حالی که شما در میان [[مردم]] هستید و مرا میبینید و سخنم را میشنوید" فرمود: "پدر و مادرم به قربانت! من خود را از تو [[پنهان]] خواهم کرد و سخن تو را خواهم شنید و تو را خواهم دید و تو مرا نخواهی دید"؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} بالای [[منبر]] رفت و [[خدا]] را به صفات شریفی ستود و بر [[محمد و آلش]]{{عم}} [[درود]] فرستاد و گفت: "ای [[مردم]]! من از جدم، [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "من [[شهر]] دانشم و [[علی]]{{ع}} در آن است؛ آیا جز از در [[شهر]] میتوان به آن وارد آن شد؟" [[حسن]]{{ع}} پس از [[سخنرانی]] کوتاه خود، از [[منبر]] فرود آمد؛ پس [[علی]]{{ع}} بلند شد و او را به سینه چسبانید و سپس به [[حسین]]{{عم}} فرمود: "پسر جانم، برخیز و به [[منبر]] برو و تو هم [[سخنرانی]] کن تا [[قریش]] نسبت به حال تو [[نادان]] نمانند و پس از من نگویند که [[حسین بن علی]] چیزی نمیداند (از [[دانش]] بهرهای ندارد) و نمیتواند [[سخنرانی]] کند؛ باید سخن برادرت را ادامه بدهی"؛ پس [[حسین]]{{ع}} بر فراز [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و ثنای [[خدا]] و [[ستایش]] [[درود فرستادن]] بر [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[مردم]]! از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "علی{{ع}} پس از من [[شهر علم]] است و هر کس وارد آن شود، [[نجات]] مییابد و هر کس از او [[منحرف]] شود و [[تخلف]] کند، هلاک میشود". [[علی]]{{ع}} برخاست و او را در آغوش کشید و بوسید و فرمود: "ای [[مردم]]! [[گواه]] باشید که این دو، دو [[فرزند]] [[رسول]] خدایند و دو امانتی هستند که به من سپرده است و من آنها را به شما میسپارم و [[رسول خدا]]{{صل}} از شما نسبت به آنها خواهد پرسید"<ref>مناقب آل أبیطالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۸-۳۹.</ref>. | ||
فرمود: "پدر و مادرم به قربانت! من خود را از تو [[پنهان]] خواهم کرد و سخن تو را خواهم شنید و تو را خواهم دید و تو مرا نخواهی دید"؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} بالای [[منبر]] رفت و [[خدا]] را به صفات شریفی ستود و بر [[محمد و آلش]]{{عم}} [[درود]] فرستاد و گفت: "ای [[مردم]]! من از جدم، [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "من [[شهر]] دانشم و [[علی]]{{ع}} در آن است؛ آیا جز از در [[شهر]] میتوان به آن وارد آن شد؟" [[حسن]]{{ع}} پس از [[سخنرانی]] کوتاه خود، از [[منبر]] فرود آمد؛ پس [[علی]]{{ع}} بلند شد و او را به سینه چسبانید و سپس به [[حسین]]{{عم}} فرمود: "پسر جانم، برخیز و به [[منبر]] برو و تو هم [[سخنرانی]] کن تا [[قریش]] نسبت به حال تو [[نادان]] نمانند و پس از من نگویند که [[حسین بن علی]] چیزی نمیداند (از [[دانش]] بهرهای ندارد) و نمیتواند [[سخنرانی]] کند؛ باید سخن برادرت را ادامه بدهی"؛ پس [[حسین]]{{ع}} بر فراز [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و ثنای [[خدا]] و [[ستایش]] [[درود فرستادن]] بر [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[مردم]]! از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "علی{{ع}} پس از من [[شهر علم]] است و هر کس وارد آن شود، [[نجات]] مییابد و هر کس از او [[منحرف]] شود و [[تخلف]] کند، هلاک میشود". [[علی]]{{ع}} برخاست و او را در آغوش کشید و بوسید و فرمود: "ای [[مردم]]! [[گواه]] باشید که این دو، دو [[فرزند]] [[رسول]] خدایند و دو امانتی هستند که به من سپرده است و من آنها را به شما میسپارم و [[رسول خدا]]{{صل}} از شما نسبت به آنها خواهد پرسید"<ref>مناقب آل أبیطالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۸-۳۹.</ref>. | |||
#'''[[امام]]؛ [[اهل]] [[اسرار الهی]]:''' [[اصبغ بن نباته]] میگوید: "روزی به [[امام حسین]]{{ع}} گفتم: ای آقای من! میخواهم از شما سؤالی بپرسم درباره موضوعی که به آن [[یقین]] دارم و آن از [[اسرار خدا]] است و شما از آن [[آگاه]] هستید؛ آن [[حضرت]] فرمود: "ای [[اصبغ بن نباته]]! میخواهی از گفتوگویی که [[پیغمبر اسلام]]{{صل}} با أبی دون کنار [[مسجد قبا]] داشت، [[آگاه]] شوی؟". گفتم: آری؛ فرمود: "برخیز!" وقتی برخاستم، ناگاه دیدم با آن [[حضرت]] در [[کوفه]] هستم و [[مسجد]] را دیدم؛ پس [[امام حسین]]{{ع}} پس از اینکه به صورت من لبخند زد، فرمود: "ای [[اصبغ بن نباته]]! [[خدا]] باد را در [[اختیار]] [[حضرت سلیمان]] [[پیامبر]] قرار داد که صبحگاه به [[قدر]] یک ماه و شبانگاه هم به [[قدر]] یک ماه راه [[طی]] میکرد؛ به من بیشتر از آنچه به [[سلیمان]]{{ع}} داده شده بود، عطا شده است"؛ گفتم: یا بن [[رسول الله]]! راست میگویی؛ [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "مائیم که [[علم]] و بیان [[قرآن]] نزد ماست و آنچه نزد ماست، نزد کسی نیست؛ چون ما اهلیت [[اسرار خدا]] را داریم". سپس به صورت من خندید و فرمود: "ما [[آل الله]] و وارثهای [[رسول]] او هستیم"؛ گفتم: [[خدا]] را سپاسگزارم؛ آنگاه به من فرمود: "به [[مسجد]] داخل شو!" وقتی داخل شدم، دیدم [[پیامبر خدا]]{{صل}} رداء خود را جمع کرده و در میان [[محراب]] نشسته است و دیدم که [[حضرت علی بن ابی طالب]]{{ع}} دامن اولی را گرفته است و [[پیامبر خدا]] انگشت [[عبرت]] به دندان گرفته است و به اولی میفرماید: "تو و بارانت بد [[جانشینی]] بودید برای من! [[لعنت خدا]] و من بر شما باد!" <ref>مناقب آل أبیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۸۸ (معجزات امام{{ع}}).</ref>. | #'''[[امام]]؛ [[اهل]] [[اسرار الهی]]:''' [[اصبغ بن نباته]] میگوید: "روزی به [[امام حسین]]{{ع}} گفتم: ای آقای من! میخواهم از شما سؤالی بپرسم درباره موضوعی که به آن [[یقین]] دارم و آن از [[اسرار خدا]] است و شما از آن [[آگاه]] هستید؛ آن [[حضرت]] فرمود: "ای [[اصبغ بن نباته]]! میخواهی از گفتوگویی که [[پیغمبر اسلام]]{{صل}} با أبی دون کنار [[مسجد قبا]] داشت، [[آگاه]] شوی؟". گفتم: آری؛ فرمود: "برخیز!" وقتی برخاستم، ناگاه دیدم با آن [[حضرت]] در [[کوفه]] هستم و [[مسجد]] را دیدم؛ پس [[امام حسین]]{{ع}} پس از اینکه به صورت من لبخند زد، فرمود: "ای [[اصبغ بن نباته]]! [[خدا]] باد را در [[اختیار]] [[حضرت سلیمان]] [[پیامبر]] قرار داد که صبحگاه به [[قدر]] یک ماه و شبانگاه هم به [[قدر]] یک ماه راه [[طی]] میکرد؛ به من بیشتر از آنچه به [[سلیمان]]{{ع}} داده شده بود، عطا شده است"؛ گفتم: یا بن [[رسول الله]]! راست میگویی؛ [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "مائیم که [[علم]] و بیان [[قرآن]] نزد ماست و آنچه نزد ماست، نزد کسی نیست؛ چون ما اهلیت [[اسرار خدا]] را داریم". سپس به صورت من خندید و فرمود: "ما [[آل الله]] و وارثهای [[رسول]] او هستیم"؛ گفتم: [[خدا]] را سپاسگزارم؛ آنگاه به من فرمود: "به [[مسجد]] داخل شو!" وقتی داخل شدم، دیدم [[پیامبر خدا]]{{صل}} رداء خود را جمع کرده و در میان [[محراب]] نشسته است و دیدم که [[حضرت علی بن ابی طالب]]{{ع}} دامن اولی را گرفته است و [[پیامبر خدا]] انگشت [[عبرت]] به دندان گرفته است و به اولی میفرماید: "تو و بارانت بد [[جانشینی]] بودید برای من! [[لعنت خدا]] و من بر شما باد!" <ref>مناقب آل أبیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۸۸ (معجزات امام{{ع}}).</ref>. | ||
#'''[[برائت]] از افراطگرایی:''' [[شیخ طوسی]] در این باره در امالی از [[اصبغ بن نباته]] چنین [[نقل]] میکند:[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: "خدایا! من از [[غالیان]] بیزارم، مانند [[عیسی بن مریم]]{{س}} که از [[نصارا]] بیزار بود؛ خدایا! آنها را برای همیشه [[خوار]] کن و هیچ کدام را [[یاری]] نفرما!" <ref>مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۶۳.</ref>. | #'''[[برائت]] از افراطگرایی:''' [[شیخ طوسی]] در این باره در امالی از [[اصبغ بن نباته]] چنین [[نقل]] میکند:[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: "خدایا! من از [[غالیان]] بیزارم، مانند [[عیسی بن مریم]]{{س}} که از [[نصارا]] بیزار بود؛ خدایا! آنها را برای همیشه [[خوار]] کن و هیچ کدام را [[یاری]] نفرما!" <ref>مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۶۳.</ref>. |