پرش به محتوا

بحث:عمار بن یاسر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی'
جز (جایگزینی متن - 'شرکت' به 'شرکت')
جز (جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی')
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:


==[[عمار]] در عصر [[ابوبکر]]==
==[[عمار]] در عصر [[ابوبکر]]==
گرچه عمار همانند بسیاری از [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} [[انتخاب ابوبکر]] را به رسمیت نشناختند و البته تا پایان نیز بر این [[عقیده]] پا برجا ماندند، ولی چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و نیز به خاطر تهدیدهایی که از داخل و خارج مرزهای [[اسلامی]] متوجه [[حکومت]] نوپای [[اسلام]] شده و [[اصل دین]] در خطر بود، از این رو برای [[حفظ]] [[اساس اسلام]] همانند [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. آنها در عین [[اعتراض]] و [[انتقاد]] به [[حاکم]] و [[دستگاه حکومت]]، در صحنه حضور داشتند و تا پای [[جان]] از اسلام [[دفاع]] می‌کردند. نمونه آشکار آن شرکت [[عمار]] در [[نبرد]] یمامه، یعنی [[جنگ]] با [[مسیلمه]] [[کذاب]] و پیروانش بود. ماجرا از این قرار بود که عده‌ای از افراد تازه [[مسلمان]] شده پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[مرتد]] شده<ref>لازم به ذکر است که تمام اعتراضات پس از رحلت رسول خدا{{صل}} چنان که گروه حاکم اعلام کردند، ناشی از ارتداد نبود بلکه بسیاری از آنها به دنبال حق و نفی سلطة ناشایستگان که با زور و حیله به حکومت رسیده بودند، صورت می‌گرفت. البته تعداد اندکی از آن سرپیچی‌ها ناشی از ارتداد بود که در جای خود، با استناد به منابع تاریخی مشخص است.</ref> و آهنگ جنگ با [[مسلمانان]] را کرده، از قبول دستورهای [[حکومت اسلامی]] خودداری ورزیدند. وقتی جنگ شروع شد، عمار [[احساس]] کرد که مسلمانان [[سستی]] می‌کنند و نزدیک است که [[شکست]] خورده، فرار کنند، از این رو عمار با آنکه مجروح شده بود، خود را به روی سنگ [[بزرگی]] رسانید و با جملاتی چون: "ای گروه مسلمانان آیا از [[بهشت]] فرار می‌کنید!" مسلمانان را به [[پایداری]] و [[مقاومت]] فرا خواند.
گرچه عمار همانند بسیاری از [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} [[انتخاب ابوبکر]] را به رسمیت نشناختند و البته تا پایان نیز بر این [[عقیده]] پا برجا ماندند، ولی چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و نیز به خاطر تهدیدهایی که از داخل و خارج مرزهای [[اسلامی]] متوجه [[حکومت]] نوپای [[اسلام]] شده و [[اصل دین]] در خطر بود، از این رو برای [[حفظ]] [[اساس اسلام]] همانند [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. آنها در عین [[اعتراض]] و [[انتقاد]] به [[حاکم]] و [[دستگاه حکومت]]، در صحنه حضور داشتند و تا پای [[جان]] از اسلام [[دفاع]] می‌کردند. نمونه آشکار آن شرکت [[عمار]] در [[نبرد]] یمامه، یعنی [[جنگ]] با [[مسیلمه]] [[کذاب]] و پیروانش بود. ماجرا از این قرار بود که عده‌ای از افراد تازه [[مسلمان]] شده پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[مرتد]] شده<ref>لازم به ذکر است که تمام اعتراضات پس از رحلت رسول خدا{{صل}} چنان که گروه حاکم اعلام کردند، ناشی از ارتداد نبود بلکه بسیاری از آنها به دنبال حق و نفی سلطة ناشایستگان که با زور و حیله به حکومت رسیده بودند، صورت می‌گرفت. البته تعداد اندکی از آن سرپیچی‌ها ناشی از ارتداد بود که در جای خود، با استناد به منابع تاریخی مشخص است.</ref> و آهنگ جنگ با [[مسلمانان]] را کرده، از قبول دستورهای [[حکومت اسلامی]] خودداری ورزیدند. وقتی جنگ شروع شد، عمار [[احساس]] کرد که مسلمانان [[سستی]] می‌کنند و نزدیک است که [[شکست]] خورده، فرار کنند، از این رو عمار با آنکه مجروح شده بود، خود را به روی سنگ بزرگی رسانید و با جملاتی چون: "ای گروه مسلمانان آیا از [[بهشت]] فرار می‌کنید!" مسلمانان را به [[پایداری]] و [[مقاومت]] فرا خواند.


[[واقدی]] از [[عبدالله بن عمر]] [[نقل]] می‌کند که عمار را در [[روز]] یمامه دیدم، او بر صخره‌ای [[ایستاده]] بود و فریاد می‌زد: "آیا از بهشت می‌گریزید! من عمار بن یاسرم؛ همه پیرامون من گِرد آیید". وی این جملات را در حالی بیان می‌کرد که دیدم گوشش بریده و مانند گوشواره آویزان شده بود و او آغشته به [[خون]] بود ولی هم‌چنان به [[برانگیختن]] مسلمانان مشغول بود و سرانجام مسلمانان به [[پیروزی]] رسیدند و [[مخالفان]] را [[سرکوب]] کردند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۲. به نقل از الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۷۷ و ۱۸۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[عمار یاسر (مقاله)|مقاله «عمار یاسر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]،  ج۲، ص:۴۱۴.</ref>
[[واقدی]] از [[عبدالله بن عمر]] [[نقل]] می‌کند که عمار را در [[روز]] یمامه دیدم، او بر صخره‌ای [[ایستاده]] بود و فریاد می‌زد: "آیا از بهشت می‌گریزید! من عمار بن یاسرم؛ همه پیرامون من گِرد آیید". وی این جملات را در حالی بیان می‌کرد که دیدم گوشش بریده و مانند گوشواره آویزان شده بود و او آغشته به [[خون]] بود ولی هم‌چنان به [[برانگیختن]] مسلمانان مشغول بود و سرانجام مسلمانان به [[پیروزی]] رسیدند و [[مخالفان]] را [[سرکوب]] کردند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۲. به نقل از الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۷۷ و ۱۸۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[عمار یاسر (مقاله)|مقاله «عمار یاسر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]،  ج۲، ص:۴۱۴.</ref>
خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:


==خیزش [[مسلمانان]] برای [[حمایت]] از عمار==
==خیزش [[مسلمانان]] برای [[حمایت]] از عمار==
پس از این ماجرا [[هشام بن ولید مخزومی]] که در [[جاهلیت]] هم‌پیمان عمار بود، به عثمان گفت: "عثمان! از [[علی بن ابی طالب]] و قبیله‌اش ترسیدی لذا به [[علی]]{{ع}} آسیبی نرساندی، ولی نسبت به ما گستاخ شده و [[برادر]] ما را چنان کتک زدی که نزدیک بود بمیرد. بدان که این طور نخواهد ماند! به خدا قسم اگر عمار بمیرد، [[مرد]] [[بزرگی]] از [[بنی‌امیه]] را خواهیم کشت". عثمان به [[تندی]] با او برخورد کرده و به او [[ناسزا]] گفت و دستور داد او را از خانه‌اش بیرون کردند.
پس از این ماجرا [[هشام بن ولید مخزومی]] که در [[جاهلیت]] هم‌پیمان عمار بود، به عثمان گفت: "عثمان! از [[علی بن ابی طالب]] و قبیله‌اش ترسیدی لذا به [[علی]]{{ع}} آسیبی نرساندی، ولی نسبت به ما گستاخ شده و [[برادر]] ما را چنان کتک زدی که نزدیک بود بمیرد. بدان که این طور نخواهد ماند! به خدا قسم اگر عمار بمیرد، [[مرد]] بزرگی از [[بنی‌امیه]] را خواهیم کشت". عثمان به [[تندی]] با او برخورد کرده و به او [[ناسزا]] گفت و دستور داد او را از خانه‌اش بیرون کردند.


پس هشام بن ولید و بستگانش نزد [[ام سلمه]] رفته و او را نیز از کارهای عثمان [[خشمگین]] یافتند. وقتی [[عایشه]] از ماجرا با خبر شد، ناراحت شد و تار مویی از [[پیامبر]] و پیراهن و [[کفش]] آن [[حضرت]] را به [[مردم]] نشان داد و گفت: "چه زود [[سنت پیامبر]] خود را ترک کردید! هنوز کفش و [[لباس پیامبر]] کهنه نشده است".
پس هشام بن ولید و بستگانش نزد [[ام سلمه]] رفته و او را نیز از کارهای عثمان [[خشمگین]] یافتند. وقتی [[عایشه]] از ماجرا با خبر شد، ناراحت شد و تار مویی از [[پیامبر]] و پیراهن و [[کفش]] آن [[حضرت]] را به [[مردم]] نشان داد و گفت: "چه زود [[سنت پیامبر]] خود را ترک کردید! هنوز کفش و [[لباس پیامبر]] کهنه نشده است".
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش