پرش به محتوا

ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
جز (جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی')
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان')
خط ۱۵۶: خط ۱۵۶:
سپس [[ابوذر]] مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، [[علی]] فرمود: “آری، وی مرد [[حق]] و [[پیامبر]] مرسل است، چون بامداد شود من به طرف [[منزل]] [[پیامبر]] می‌روم و تو از پی من بیا، اگر [[احساس]] خطر کردم، مثل آن‌که حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به [[راه]] خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو”.
سپس [[ابوذر]] مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، [[علی]] فرمود: “آری، وی مرد [[حق]] و [[پیامبر]] مرسل است، چون بامداد شود من به طرف [[منزل]] [[پیامبر]] می‌روم و تو از پی من بیا، اگر [[احساس]] خطر کردم، مثل آن‌که حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به [[راه]] خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو”.
بامدادان [[علی]]{{ع}} از جلو و [[ابوذر]] از عقب حرکت کردند تا این که وارد [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} شدند. [[ابوذر]] بر [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] [[اسلام]] [[سلام]] نمود) و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} پس از جواب [[سلام]]، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه]] [[غفار]].
بامدادان [[علی]]{{ع}} از جلو و [[ابوذر]] از عقب حرکت کردند تا این که وارد [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} شدند. [[ابوذر]] بر [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] [[اسلام]] [[سلام]] نمود) و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} پس از جواب [[سلام]]، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه]] [[غفار]].
[[ابوذر]] آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس [[مسلمان]] شد. هنگامی که خواست بازگردد [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] [[پنهان]] کن، زیرا درباره تو ترسناکم. [[ابوذر]] گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان [[مردم]] [[مکه]] فریاد می‌کشم و به آواز بلند [[اسلام]] را اظهار می‌کنم”.
[[ابوذر]] آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس [[مسلمان]] شد. هنگامی که خواست بازگردد [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. [[ابوذر]] گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان [[مردم]] [[مکه]] فریاد می‌کشم و به آواز بلند [[اسلام]] را اظهار می‌کنم”.
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}.
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}.
[[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر [[راه]] شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد.
[[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر [[راه]] شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد.
خط ۳۳۷: خط ۳۳۷:


===فتوای [[ابوذر]]===
===فتوای [[ابوذر]]===
مردی از [[ابوذر]] پرسید: کارکنان [[عثمان]] در گرفتن [[مالیات]] بر ما [[ستم]] می‌کنند، آیا به مقداری که بیشتری می‌گیرند، می‌توانیم از اموالمان [[پنهان]] کنیم؟ [[ابوذر]] گفت: “خیر، اموالت را به آنها نشان بده و بگو آنچه [[حق]] شماست، بردارید و بقیه را رها کنید؛ به اندازه هر چه [[ظلم]] کنند در [[قیامت]] در [[میزان]] [[اعمال]] تو گذارند”.
مردی از [[ابوذر]] پرسید: کارکنان [[عثمان]] در گرفتن [[مالیات]] بر ما [[ستم]] می‌کنند، آیا به مقداری که بیشتری می‌گیرند، می‌توانیم از اموالمان پنهان کنیم؟ [[ابوذر]] گفت: “خیر، اموالت را به آنها نشان بده و بگو آنچه [[حق]] شماست، بردارید و بقیه را رها کنید؛ به اندازه هر چه [[ظلم]] کنند در [[قیامت]] در [[میزان]] [[اعمال]] تو گذارند”.
در این وقت، [[جوانی]] از [[قریش]] که بالای سر [[ابوذر]] [[ایستاده]] بود، گفت: “مگر [[خلیفه]] تو را از [[فتوا]] دادن منع نکرده است؟” گفت: “مگر تو [[رقیب]] و بازرس من هستی؟ به خدایی که جانم در دست اوست، اگر شمشیری بالای سرم بلند کنید و من بتوانم کلمه‌ای که از [[پیامبر]] شنیده‌ام، بگویم، قبل از آن‌که [[شمشیر]] فرود آید، می‌گویم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۲.</ref>.
در این وقت، [[جوانی]] از [[قریش]] که بالای سر [[ابوذر]] [[ایستاده]] بود، گفت: “مگر [[خلیفه]] تو را از [[فتوا]] دادن منع نکرده است؟” گفت: “مگر تو [[رقیب]] و بازرس من هستی؟ به خدایی که جانم در دست اوست، اگر شمشیری بالای سرم بلند کنید و من بتوانم کلمه‌ای که از [[پیامبر]] شنیده‌ام، بگویم، قبل از آن‌که [[شمشیر]] فرود آید، می‌گویم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۲.</ref>.


۲۱۸٬۶۶۰

ویرایش