تلاشهای پیامبر برای تعیین جانشین: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت'
جز (جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع') |
جز (جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
#'''[[نوشتن]] وصیت''': [[پیامبر]]{{صل}} در بستر آرمیده بود و [[جسم]] مطهرش در تب میسوخت. اکنون از پس سالها تلاش و [[رنج]]، آهنگ رحیل داشت. او نگران [[آینده]] بود: [[آینده]] [[امت]]، [[آینده]] [[آیین]] نوپا، [[آینده]] [[شجره]] طیبهای که هنوز [[نیازمند]] حراستها، نگهبانیها، آبیاریها و ایثارها بود. فرمود: {{متن حدیث|"ایتونی بِکتابٍ أکتُب لَکم کتاباً لَن تَضِلوا بَعدَهُ أبَداً"}}<ref>صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۱۱۱، ح ۲۸۸۸.</ref>. برایم برگهای بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید. غوغا در گرفت و فریادها برخاست. درگیری در محضر [[پیامبر خدا]] اوج گرفت و برخی، سخنی بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدان سان بود که [[زنان]]، بر حال [[پیامبر]]{{صل}} [[دل]] سوزاندند و چون [[اعتراض]] کردند، غوغاگران بر آنها [[طعن]] زدند<ref>ر.ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۳.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|"قوموا عَنی"}}!<ref>صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۴، ح ۱۱۴.</ref> به پا خیزید و بروید. این [[وصیت]]، نوشته نشد؛ اما برای بسیاری روشن بود و هست که محتوای آن، چه بود و چرا نوشته نشد. بیگمان، محتوای [[وصیت]]، تأکید بر همان چیزی بود که در [[غدیر]] [[ابلاغ]] شد: تأکید بر [[ولایت]] و [[آینده]] [[امت]]. | #'''[[نوشتن]] وصیت''': [[پیامبر]]{{صل}} در بستر آرمیده بود و [[جسم]] مطهرش در تب میسوخت. اکنون از پس سالها تلاش و [[رنج]]، آهنگ رحیل داشت. او نگران [[آینده]] بود: [[آینده]] [[امت]]، [[آینده]] [[آیین]] نوپا، [[آینده]] [[شجره]] طیبهای که هنوز [[نیازمند]] حراستها، نگهبانیها، آبیاریها و ایثارها بود. فرمود: {{متن حدیث|"ایتونی بِکتابٍ أکتُب لَکم کتاباً لَن تَضِلوا بَعدَهُ أبَداً"}}<ref>صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۱۱۱، ح ۲۸۸۸.</ref>. برایم برگهای بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید. غوغا در گرفت و فریادها برخاست. درگیری در محضر [[پیامبر خدا]] اوج گرفت و برخی، سخنی بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدان سان بود که [[زنان]]، بر حال [[پیامبر]]{{صل}} [[دل]] سوزاندند و چون [[اعتراض]] کردند، غوغاگران بر آنها [[طعن]] زدند<ref>ر.ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۳.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|"قوموا عَنی"}}!<ref>صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۴، ح ۱۱۴.</ref> به پا خیزید و بروید. این [[وصیت]]، نوشته نشد؛ اما برای بسیاری روشن بود و هست که محتوای آن، چه بود و چرا نوشته نشد. بیگمان، محتوای [[وصیت]]، تأکید بر همان چیزی بود که در [[غدیر]] [[ابلاغ]] شد: تأکید بر [[ولایت]] و [[آینده]] [[امت]]. | ||
#'''[[تجهیز]] [[سپاه]] اسامه''': [[پیامبر خدا]] که در واپسین روزهای عمرش گرفتار [[بیماری]] بود، [[اسامة بن زید]] را برگزید؛ [[جوانی]] هفده ساله برای [[فرماندهی]] سپاهی بزرگ که بزرگان [[اصحاب]] را در میان خود داشت. [[ابن سعد]] در این باره میگوید: روز چهارشنبه، [[پیامبر]]{{صل}} تب و سردرد کرد. صبح روز [[پنجشنبه]]، با دست خود، پرچمی برای [[اسامه]] بست... و هیچ یک از سرشناسان مهاجرانِ نخستین و [[انصار]] نمانْد، جز آنکه به [[نبرد]]، فراخوانده شد، از جمله: [[ابو بکر]] [[صدیق]]، [[عمر بن خطاب]]، [[ابو عبیدة بن جراح]]، [[سعد بن ابی وقاص]]، سعید بن [[زید]]، [[قتادة بن نعمان]] و سلمة بن [[اسلم]] بن حریش<ref>ر.ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۹۰.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} به [[تجهیز]] این [[سپاه]]، [[فرمان]] میدهد و با تأکید میگوید: [[سپاه اسامه]] را [[تجهیز]] کنید. [[خداوند]]، [[لعنت]] کند هر کس را که از او تخلف کند!<ref>الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳.</ref> او [[فرمان]] میدهد که [[سپاه]] [[مسلمانان]]، با توجه به اینکه در آن | #'''[[تجهیز]] [[سپاه]] اسامه''': [[پیامبر خدا]] که در واپسین روزهای عمرش گرفتار [[بیماری]] بود، [[اسامة بن زید]] را برگزید؛ [[جوانی]] هفده ساله برای [[فرماندهی]] سپاهی بزرگ که بزرگان [[اصحاب]] را در میان خود داشت. [[ابن سعد]] در این باره میگوید: روز چهارشنبه، [[پیامبر]]{{صل}} تب و سردرد کرد. صبح روز [[پنجشنبه]]، با دست خود، پرچمی برای [[اسامه]] بست... و هیچ یک از سرشناسان مهاجرانِ نخستین و [[انصار]] نمانْد، جز آنکه به [[نبرد]]، فراخوانده شد، از جمله: [[ابو بکر]] [[صدیق]]، [[عمر بن خطاب]]، [[ابو عبیدة بن جراح]]، [[سعد بن ابی وقاص]]، سعید بن [[زید]]، [[قتادة بن نعمان]] و سلمة بن [[اسلم]] بن حریش<ref>ر.ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۹۰.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} به [[تجهیز]] این [[سپاه]]، [[فرمان]] میدهد و با تأکید میگوید: [[سپاه اسامه]] را [[تجهیز]] کنید. [[خداوند]]، [[لعنت]] کند هر کس را که از او تخلف کند!<ref>الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳.</ref> او [[فرمان]] میدهد که [[سپاه]] [[مسلمانان]]، با توجه به اینکه در آن موقعیت، هیچ خطر نظامیای [[مدینه]] را [[تهدید]] نمیکند، فوراً [[مدینه]] را ترک کنند. تردیدی نیست که [[پیامبر]]{{صل}} در پس این [[فرمان]]، قصد آن دارد که فضای [[مدینه]] را از وجود فرصتطلبانی که چشم [[انتظار]] [[رحلت]] اویند تا بر خلافتْ چنگ اندازند، بپالاید. از دیگر سو، میخواهد تا بسترِ رسیدن [[حق]] را به صاحب [[شرعی]] آن، آماده سازد و این، همان است که در صریح [[کلام]] [[علی]]{{ع}} آمده است<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۱۱۲.</ref>. | ||
==[[تلاشهای پیامبر برای تعیین جانشین]]== | ==[[تلاشهای پیامبر برای تعیین جانشین]]== | ||
*'''درخواست برگه و دوات''' [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از زُهْری، از [[عبید الله بن عبد الله]]، از [[ابن عباس]]-: چون [[پیامبر خدا]] به حال [[احتضار]] افتاد و مردانی از جمله [[عمر بن خطاب]] هم در [[خانه]] بودند، فرمود: "بشتابید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، گمراه نشوید". [[عمر]] گفت: همانا [[بیماری]] بر [[پیامبر]]، چیره شده است (!). [[قرآن]]، نزد شما هست و [[کتاب خدا]] ما را بس است. پس، حاضرانِ در [[خانه]] با هم [[اختلاف]] و دعوا کردند. برخی از آنها میگفتند: کاغذ بیاورید تا [[پیامبر]]{{صل}} برایتان نوشتهای بنویسد که پس از آن، گمراه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته [[عمر]] را میگفتند. چون یاوهگویی و [[اختلاف]] در نزد [[پیامبر]]{{صل}} بالا گرفت، [[پیامبر خدا]] فرمود: "برخیزید!"<ref>در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است: «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».</ref>. [[مصیبت]] [[حقیقی]]، [[مصیبت]] ممانعت از [[نوشتن]] [[پیامبر]]{{صل}}، آن هم با [[اختلاف]] و داد و فریاد است<ref>صحیح البخاری، ج ۵، ص ۲۱۴۶، ح ۵۳۴۵.</ref>. [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: روز [[پنجشنبه]] و چه روز پنجشنبهای! [[بیماری پیامبر]] [[خدا]] شدت گرفت. پس فرمود: " [کاغذ و قلمی] نزد من بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گمراه نشوید". پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ [[پیامبری]]، [[شایسته]] نیست و میگفتند: او را چه شده است؟ آیا [[هذیان]] میگوید؟ از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: "مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن میخوانید، بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲، ح ۴۱۶۸.</ref>. [[عباس]] فرو ریخت، تا آنجا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونههایش دیدم]. [[پیامبر خدا]] فرمود: "برایم استخوان و دوات بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید". پس گفتند: بیگمان، [[پیامبر خدا]] [[هذیان]] میگوید (!)<ref>صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹، ح ۲۱.</ref><ref>ماجرای تصمیم پیامبر{{صل}} به کتابت وصیت و منع عمر بن خطاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفتآور است. پیامبر گرامی اسلام که «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن میگوید» (نجم، آیه ۳ و ۴.)، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امت اسلامی بیان کند. حتی اگر پیامبر{{صل}}، انسانی عادی هم تلقی شود، میباید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر{{صل}} هدف از نوشتن وصیت را «گمراه نشدنِ ابدی امت اسلام» اعلام میکند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک- که نتیجهایبزرگ در بر دارد- مخالفتمیکند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطاب وجود نداشته باشد، هر انسانمحقق و غیر متعصبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه بهحکومترسیدنخود وی، حقیقترا درمییابد.</ref>. | *'''درخواست برگه و دوات''' [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از زُهْری، از [[عبید الله بن عبد الله]]، از [[ابن عباس]]-: چون [[پیامبر خدا]] به حال [[احتضار]] افتاد و مردانی از جمله [[عمر بن خطاب]] هم در [[خانه]] بودند، فرمود: "بشتابید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، گمراه نشوید". [[عمر]] گفت: همانا [[بیماری]] بر [[پیامبر]]، چیره شده است (!). [[قرآن]]، نزد شما هست و [[کتاب خدا]] ما را بس است. پس، حاضرانِ در [[خانه]] با هم [[اختلاف]] و دعوا کردند. برخی از آنها میگفتند: کاغذ بیاورید تا [[پیامبر]]{{صل}} برایتان نوشتهای بنویسد که پس از آن، گمراه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته [[عمر]] را میگفتند. چون یاوهگویی و [[اختلاف]] در نزد [[پیامبر]]{{صل}} بالا گرفت، [[پیامبر خدا]] فرمود: "برخیزید!"<ref>در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است: «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».</ref>. [[مصیبت]] [[حقیقی]]، [[مصیبت]] ممانعت از [[نوشتن]] [[پیامبر]]{{صل}}، آن هم با [[اختلاف]] و داد و فریاد است<ref>صحیح البخاری، ج ۵، ص ۲۱۴۶، ح ۵۳۴۵.</ref>. [[صحیح البخاری (کتاب)|صحیح البخاری]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: روز [[پنجشنبه]] و چه روز پنجشنبهای! [[بیماری پیامبر]] [[خدا]] شدت گرفت. پس فرمود: " [کاغذ و قلمی] نزد من بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گمراه نشوید". پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ [[پیامبری]]، [[شایسته]] نیست و میگفتند: او را چه شده است؟ آیا [[هذیان]] میگوید؟ از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: "مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن میخوانید، بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲، ح ۴۱۶۸.</ref>. [[عباس]] فرو ریخت، تا آنجا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونههایش دیدم]. [[پیامبر خدا]] فرمود: "برایم استخوان و دوات بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید". پس گفتند: بیگمان، [[پیامبر خدا]] [[هذیان]] میگوید (!)<ref>صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹، ح ۲۱.</ref><ref>ماجرای تصمیم پیامبر{{صل}} به کتابت وصیت و منع عمر بن خطاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفتآور است. پیامبر گرامی اسلام که «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن میگوید» (نجم، آیه ۳ و ۴.)، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امت اسلامی بیان کند. حتی اگر پیامبر{{صل}}، انسانی عادی هم تلقی شود، میباید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر{{صل}} هدف از نوشتن وصیت را «گمراه نشدنِ ابدی امت اسلام» اعلام میکند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک- که نتیجهایبزرگ در بر دارد- مخالفتمیکند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطاب وجود نداشته باشد، هر انسانمحقق و غیر متعصبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه بهحکومترسیدنخود وی، حقیقترا درمییابد.</ref>. |