پرش به محتوا

ولید بن عقبه: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۷۳: خط ۷۳:
[[مسعودی]] نیز می‌نویسد: به [[سال ۳۵ هجری]] [[شکایت]] از عثمان زیاد شد و مردم به سبب بعضی اعمالش به او [[اعتراض]] می‌کردند؛ از جمله آنها [[رفتاری]] بود که [[ولید بن عقبه]] در [[مسجد کوفه]] کرده بود<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۸. ولید شنید، یک یهودی به نام زراره که در یکی از دهات کوفه و کنار پل بابل به سر می‌برد، جادوهای گوناگونی انجام می‌دهد. به او بطرونی می‌گفتند، پس او را حاضر کرد. آن یهودی در مسجد چند نمونه جادوگری را به اون نشان داد، از جمله این که شتر بزرگی را نشان داد که بر اسبی سوار بوده و اسب در صحن مسجد می‌دوید. آن‌گاه یهویی شتر شد که روی ریسمانی راه می‌رفت و آن گاه صورت الاغی را نمودار کرد که یهویی از دهان آن داخل شد و از مخرج آن درآمد. آن‌گاه گردن یکی را زد و سر و تن او را از هم جدا کرد، سپس شمشیر را بر او کشید و مرد برخاست. از اهل کوفه (و از جمله جندب بن کعب ازدی در آنجا حضور داشتند. شمشیر خود را کشید و چنان ضربه‌ای به یهودی زد که سرش از تنش جدا شد و به سوی دیگری افتاد و گفت: {{عربی|جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا}}؛ اگر راست می‌گویی خودت را زنده کن. ولید به این کار اعتراض کرد و می‌خواست او را به قصاص بکشد ولی ازدیان مانع شدند پس او را زندانی کرد. (مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۹).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۷-۴۸۹.</ref>
[[مسعودی]] نیز می‌نویسد: به [[سال ۳۵ هجری]] [[شکایت]] از عثمان زیاد شد و مردم به سبب بعضی اعمالش به او [[اعتراض]] می‌کردند؛ از جمله آنها [[رفتاری]] بود که [[ولید بن عقبه]] در [[مسجد کوفه]] کرده بود<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۸. ولید شنید، یک یهودی به نام زراره که در یکی از دهات کوفه و کنار پل بابل به سر می‌برد، جادوهای گوناگونی انجام می‌دهد. به او بطرونی می‌گفتند، پس او را حاضر کرد. آن یهودی در مسجد چند نمونه جادوگری را به اون نشان داد، از جمله این که شتر بزرگی را نشان داد که بر اسبی سوار بوده و اسب در صحن مسجد می‌دوید. آن‌گاه یهویی شتر شد که روی ریسمانی راه می‌رفت و آن گاه صورت الاغی را نمودار کرد که یهویی از دهان آن داخل شد و از مخرج آن درآمد. آن‌گاه گردن یکی را زد و سر و تن او را از هم جدا کرد، سپس شمشیر را بر او کشید و مرد برخاست. از اهل کوفه (و از جمله جندب بن کعب ازدی در آنجا حضور داشتند. شمشیر خود را کشید و چنان ضربه‌ای به یهودی زد که سرش از تنش جدا شد و به سوی دیگری افتاد و گفت: {{عربی|جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا}}؛ اگر راست می‌گویی خودت را زنده کن. ولید به این کار اعتراض کرد و می‌خواست او را به قصاص بکشد ولی ازدیان مانع شدند پس او را زندانی کرد. (مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۹).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۷-۴۸۹.</ref>


==[[ولید]] در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}}==
==ولید در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}}==
[[ابن ابی الحدید]] می‌نویسد: شیخ ما [[ابوجعفر اسکافی]] نقل کرده: پس از به [[خلافت]] رسیدن [[علی]]{{ع}}، ایشان صبح زود به [[محل]] [[بیت المال]] آمد و [[مردم]] هم برای گرفتن [[اموال]] آمدند. علی{{ع}} به کاتب خود [[عبید الله بن ابی رافع]] فرمود: "نخست از [[مهاجران]] شروع کن و آنان را بخواه و به هر مردی که حاضر شد سه [[دینار]] بده و سپس از [[انصار]] شروع کن و با آنان هم همین گونه [[رفتار]] کن و به هر یک از [[مردم]] که حاضر شدند، از سرخ و سیاه، همین‌گونه پرداخت کن". [[سهل بن حنیف]] گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] این مرد، دیروز [[غلام]] من بود و امروز او را [[آزاد]] کرده‌ام". [[علی]]{{ع}} فرمود: "به او هم همین مقدار که به تو می‌دهیم می‌پردازیم". و به هر یک از آن دو سه [[دینار]] داد، و هیچ کس را بر دیگری [[برتری]] نداد. در آن [[روز]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[سعید بن عاص]] و [[مروان بن حکم]] و تنی چند از [[قریش]] و دیگران هنگام تقسیم کردن [[اموال]] حاضر نشدند.... فردای آن روز پس از [[نماز صبح]]، که هنوز مردم در [[مسجد]] بودند، زبیر و طلحه آمدند و جایی دورتر از علی{{ع}} نشستند. سپس [[مروان]] و [[سعید]] و [[عبدالله بن زبیر]] آمدند و کنار آن دو نشستند. سپس گروهی دیگر از قریش آمدند و به آنان پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر سخن گفتند. سپس [[ولید]] بن [[عقبه بن ابی معیط]] برخاست و نزد علی الا آمد و گفت: "ای اباالحسن! تو همه را سوگوار کرده‌ای (خون‌هایی از ما بر عهده توست)؛ درباره خودم، پدرم را در [[جنگ بدر]] کشتی و دیروز در [[جنگ]] [[خانه]] [[عثمان]]، برادرم را [[یاری]] نکردی و او را [[زبون]] ساختی. اما سعید بن عاص، پدرش را - که گاو نر قریش بود. در جنگ بدر کشتی؛ اما مروان، پدرش را هنگامی که عثمان او را به خود ملحق ساخت، [[فرومایه]] خواندی و حال آنکه ما فرزندزادگان [[عبد]] مناف، [[برادران]] و افراد نظیر تو هستیم. اینک با تو [[بیعت]] می‌کنیم ب شرط آنکه اموالی را که در [[روزگار]] عثمان به ما رسیده است، به ما ببخشی و کشندگان عثمان را بکشی و ما اگر از تو بیمناک شویم، تو را رها می‌کنیم و به [[شام]] می‌رویم".
[[ابن ابی الحدید]] می‌نویسد: شیخ ما [[ابوجعفر اسکافی]] نقل کرده: پس از به [[خلافت]] رسیدن [[علی]]{{ع}}، ایشان صبح زود به [[محل]] [[بیت المال]] آمد و [[مردم]] هم برای گرفتن [[اموال]] آمدند. علی{{ع}} به کاتب خود [[عبید الله بن ابی رافع]] فرمود: "نخست از [[مهاجران]] شروع کن و آنان را بخواه و به هر مردی که حاضر شد سه [[دینار]] بده و سپس از [[انصار]] شروع کن و با آنان هم همین گونه [[رفتار]] کن و به هر یک از [[مردم]] که حاضر شدند، از سرخ و سیاه، همین‌گونه پرداخت کن". [[سهل بن حنیف]] گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] این مرد، دیروز [[غلام]] من بود و امروز او را [[آزاد]] کرده‌ام". [[علی]]{{ع}} فرمود: "به او هم همین مقدار که به تو می‌دهیم می‌پردازیم". و به هر یک از آن دو سه [[دینار]] داد، و هیچ کس را بر دیگری [[برتری]] نداد. در آن [[روز]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[سعید بن عاص]] و [[مروان بن حکم]] و تنی چند از [[قریش]] و دیگران هنگام تقسیم کردن [[اموال]] حاضر نشدند.... فردای آن روز پس از [[نماز صبح]]، که هنوز مردم در [[مسجد]] بودند، زبیر و طلحه آمدند و جایی دورتر از علی{{ع}} نشستند. سپس [[مروان]] و [[سعید]] و [[عبدالله بن زبیر]] آمدند و کنار آن دو نشستند. سپس گروهی دیگر از قریش آمدند و به آنان پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر سخن گفتند. سپس [[ولید بن عقبه بن ابی معیط]] برخاست و نزد علی{{ع}}آمد و گفت: "ای اباالحسن! تو همه را سوگوار کرده‌ای (خون‌هایی از ما بر عهده توست)؛ درباره خودم، پدرم را در [[جنگ بدر]] کشتی و دیروز در [[جنگ]] [[خانه]] [[عثمان]]، برادرم را [[یاری]] نکردی و او را [[زبون]] ساختی. اما سعید بن عاص، پدرش را - که گاو نر قریش بود. در جنگ بدر کشتی؛ اما مروان، پدرش را هنگامی که عثمان او را به خود ملحق ساخت، [[فرومایه]] خواندی و حال آنکه ما فرزندزادگان عبد مناف، [[برادران]] و افراد نظیر تو هستیم. اینک با تو [[بیعت]] می‌کنیم ب شرط آنکه اموالی را که در [[روزگار]] عثمان به ما رسیده است، به ما ببخشی و کشندگان عثمان را بکشی و ما اگر از تو بیمناک شویم، تو را رها می‌کنیم و به [[شام]] می‌رویم".
علی{{ع}} فرمود: "اما آنچه درباره خون‌های خود که بر گردن من است، گفتید، [[حق]] و [[حقیقت]] خونی شماست؛ اما این که آن چه را به دست آورده [[اید]]، از عهده شما بردارم، برای من حقی نیست که پرداخت [[حق خدا]] را از شما یاغیر شما بردارم؛ و اینکه کشندگان [[عثمان]] را بکشم، اگر امروز کشتن آنان بر من [[واجب]] باشد دیروز آنان را می‌‌کشتم، و این [[حق]] برای شما محفوظ است که اگر از من بیمناک باشید امان‌تان دهم و اگر من از شما بیمناک باشم تبعیدتان کنم".
 
[[ولید]] برخاست و پیش [[یاران]] خویش رفت و آنان در حالی که [[دشمنی]] خود را اظهار می‌کردند، پراکنده شدند. سپس [[ابو هیثم]]، [[عمار]]، [[ابو تراب]]، [[سهل بن حنیف]] و گروهی همراه ایشان به حضور [[علی]]{{ع}} رفتند و گفتند: "ای [[امیرالمؤمنین]]! در کار خود بنگر و این [[قوم]] خود، یعنی گروه [[قریش]] را، [[اندرز]] بده که آنان پیمانت را شکسته و با [[عهد]] تو [[مخالفت]] کرده‌اند و در [[نهان]] ما را هم به کنار نهادن تو فرا می‌خوانند. خدای شما را به [[سعادت]] [[رهبری]] فرماید! و این بدان سبب است که ایشان، [[برابری]] را خوش نمی‌دارند و چون میان ایشان و [[غیر عرب]]، [[مساوات]] برقرار کرده‌ای، ناراحت شده‌اند و با [[دشمن]] تو [[رایزنی]] کرده و او را بزرگ ساخته‌اند و اینک برای پراکنده ساختن [[مردم]] و [[دلجویی]] از [[گمراهان]]، آشکارا [[خون عثمان]] را می‌خواهند. هر چه [[رأی]] توست به آن عمل کن"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۷، ص۳۹-۳۷. و نیز ر.ک: الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷، ح۱۵۳۰ (بدون ذکر نام ولید).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۶۱.</ref>
علی{{ع}} فرمود: "اما آنچه درباره خون‌های خود که بر گردن من است، گفتید، [[حق]] و [[حقیقت]] خونی شماست؛ اما این که آن چه را به دست آورده‌اید، از عهده شما بردارم، برای من حقی نیست که پرداخت [[حق خدا]] را از شما یا غیر شما بردارم؛ و اینکه کشندگان [[عثمان]] را بکشم، اگر امروز کشتن آنان بر من [[واجب]] باشد دیروز آنان را می‌‌کشتم، و این [[حق]] برای شما محفوظ است که اگر از من بیمناک باشید امان‌تان دهم و اگر من از شما بیمناک باشم تبعیدتان کنم".
 
[[ولید]] برخاست و پیش [[یاران]] خویش رفت و آنان در حالی که [[دشمنی]] خود را اظهار می‌کردند، پراکنده شدند. سپس [[ابو هیثم]]، [[عمار]]، [[ابو تراب]]، [[سهل بن حنیف]] و گروهی همراه ایشان به حضور [[علی]]{{ع}} رفتند و گفتند: "ای [[امیرالمؤمنین]]! در کار خود بنگر و این [[قوم]] خود، یعنی گروه [[قریش]] را، [[اندرز]] بده که آنان پیمانت را شکسته و با [[عهد]] تو [[مخالفت]] کرده‌اند و در [[نهان]] ما را هم به کنار نهادن تو فرا می‌خوانند. خدای شما را به [[سعادت]] [[رهبری]] فرماید! و این بدان سبب است که ایشان، [[برابری]] را خوش نمی‌دارند و چون میان ایشان و [[غیر عرب]]، [[مساوات]] برقرار کرده‌ای، ناراحت شده‌اند و با [[دشمن]] تو [[رایزنی]] کرده و او را بزرگ ساخته‌اند و اینک برای پراکنده ساختن [[مردم]] و [[دلجویی]] از [[گمراهان]]، آشکارا [[خون عثمان]] را می‌خواهند. هر چه [[رأی]] توست به آن عمل کن"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۷، ص۳۹-۳۷. و نیز ر.ک: الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷، ح۱۵۳۰ (بدون ذکر نام ولید).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۹-۴۹۱.</ref>


==ولید و [[معاویه]]==
==ولید و [[معاویه]]==
۱۱۵٬۲۱۳

ویرایش