جنگ احد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - ' آنرا ' به ' آن را '
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - ' آنرا ' به ' آن را ') |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
==علت وقوع [[جنگ احد]]== | ==علت وقوع [[جنگ احد]]== | ||
در پی [[شکست]] [[کفار]] [[قریش]] از [[مسلمانان]] در [[جنگ بدر]] که به کشته شدن جمعی از اشراف [[قریش]]، منجر شد، باقی مانده [[قریشیان]] به [[مکه]] بازگشتند. [[ابوسفیان بن حرب]] نیز [[کاروان تجاری قریش]] را به [[مکه]] رسانده و در [[دارالندوه]] مستقر کرده بود. [[جبیر بن مطعم]]، [[عکرمة بن ابیجهل]] و [[صفوان بن امیه]] با چند نفر از سران [[قریش]] که هریک، زخمی از [[بدر]] به تن داشتند و [[پدر]] یا [[برادری]] را از دست داده بودند، نزد [[ابوسفیان]] آمدند و پیشنهاد کردند: "خوب است برای [[انتقام]] کشتهشدگان [[بدر]] و [[جنگ]] با [[محمد]]{{صل}}، [[اموال]] کاروان تجاری یا سود به دست آمده از | در پی [[شکست]] [[کفار]] [[قریش]] از [[مسلمانان]] در [[جنگ بدر]] که به کشته شدن جمعی از اشراف [[قریش]]، منجر شد، باقی مانده [[قریشیان]] به [[مکه]] بازگشتند. [[ابوسفیان بن حرب]] نیز [[کاروان تجاری قریش]] را به [[مکه]] رسانده و در [[دارالندوه]] مستقر کرده بود. [[جبیر بن مطعم]]، [[عکرمة بن ابیجهل]] و [[صفوان بن امیه]] با چند نفر از سران [[قریش]] که هریک، زخمی از [[بدر]] به تن داشتند و [[پدر]] یا [[برادری]] را از دست داده بودند، نزد [[ابوسفیان]] آمدند و پیشنهاد کردند: "خوب است برای [[انتقام]] کشتهشدگان [[بدر]] و [[جنگ]] با [[محمد]]{{صل}}، [[اموال]] کاروان تجاری یا سود به دست آمده از آن را صرف تجهیزات [[جنگی]] کنیم. هر کس که در این [[اموال]] شرکت دارد از آن صرف نظر کند و همگی آن را به این کار اختصاص دهند و چیزی از آن را جز در [[جنگ]] با [[محمد]]{{صل}} صرف نکنند"<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۸-۱۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.</ref>. | ||
این پیشنهاد پذیرفته شد و کالای تجاری که بیشتر از پنجاه هزار [[دینار]] [[ارزش]] داشتند، برای خرید اسلحه و سایر تجهیزات [[جنگی]] هزینه شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰.</ref>. پس [[قریش]] جمع شدند و برای [[خونخواهی]] کشتههایشان، خود را آماده ساختند و [[همپیمانان]] خود را از کنانه، ثقیف و احابیش به [[یاری]] فرا خواندند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۱.</ref> و سپس به سوی [[مدینه]] راه افتادند. | این پیشنهاد پذیرفته شد و کالای تجاری که بیشتر از پنجاه هزار [[دینار]] [[ارزش]] داشتند، برای خرید اسلحه و سایر تجهیزات [[جنگی]] هزینه شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰.</ref>. پس [[قریش]] جمع شدند و برای [[خونخواهی]] کشتههایشان، خود را آماده ساختند و [[همپیمانان]] خود را از کنانه، ثقیف و احابیش به [[یاری]] فرا خواندند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۱.</ref> و سپس به سوی [[مدینه]] راه افتادند. | ||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
گروهی از [[اصحاب]] برای جلوگیری از [[شبیخون]] دشمن، [[شب جمعه]] را به [[پاسداری]] از مدینه بهویژه [[مسجد]] و [[خانه پیامبر]]{{صل}} پرداختند<ref> الطبقات، ج۲، ص۲۸ـ۲۹؛ المنتظم، ج۲، ص۲۶۳.</ref>. [[روز جمعه]]، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه [[مقابله با دشمن]] [[مشورت]] کرد. نظر خود [[پیامبر]]{{صل}}، ماندن در [[مدینه]] بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن جریر طبری تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. [[عبدالله بن ابی]] و عدهای از بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] نیز در این امر با [[رسول خدا]]{{صل}} هم نظر بودند؛ با این [[استدلال]] که در کوچههای کم عرض مدینه بهتر میتوان با دشمن مقابله کرد، [[زنان]] و افراد [[ناتوان]] هم از بالای بامها و برجها به ما کمک میکنند. | گروهی از [[اصحاب]] برای جلوگیری از [[شبیخون]] دشمن، [[شب جمعه]] را به [[پاسداری]] از مدینه بهویژه [[مسجد]] و [[خانه پیامبر]]{{صل}} پرداختند<ref> الطبقات، ج۲، ص۲۸ـ۲۹؛ المنتظم، ج۲، ص۲۶۳.</ref>. [[روز جمعه]]، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه [[مقابله با دشمن]] [[مشورت]] کرد. نظر خود [[پیامبر]]{{صل}}، ماندن در [[مدینه]] بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ محمد بن جریر طبری تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. [[عبدالله بن ابی]] و عدهای از بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] نیز در این امر با [[رسول خدا]]{{صل}} هم نظر بودند؛ با این [[استدلال]] که در کوچههای کم عرض مدینه بهتر میتوان با دشمن مقابله کرد، [[زنان]] و افراد [[ناتوان]] هم از بالای بامها و برجها به ما کمک میکنند. | ||
اما عدهای از [[جوانان]] و کسانی که در [[جنگ بدر]] [[توفیق]] حضور نداشتند، خواستار خروج از [[مدینه]] بودند و مصرّانه از [[پیامبر]]{{صل}} میخواستند که برای [[جنگ]] از [[مدینه]] خارج شوند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ ابوبکر بیهقی دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۰.</ref>. برخی از ریش سفیدان و خیرخواهان مثل [[حمزة بن عبدالمطلب]]، [[سعد بن عباده]]، [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] و برخی دیگر از [[اوس]] و [[خزرج]] نیز گفتند: "ای [[رسول خدا]]{{صل}}! میترسیم [[دشمن]] [[تصور]] کند ما از [[ترس]] برخورد با آنان بیرون نرفتهایم و این موضوع سبب گستاخیشان نسبت به ما شود؛ شما روز [[بدر]]، سیصد نفر بودید و [[خداوند]] پیروزتان فرمود و حال آنکه امروز، [[مردم]] زیادی هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از [[خداوند]] | اما عدهای از [[جوانان]] و کسانی که در [[جنگ بدر]] [[توفیق]] حضور نداشتند، خواستار خروج از [[مدینه]] بودند و مصرّانه از [[پیامبر]]{{صل}} میخواستند که برای [[جنگ]] از [[مدینه]] خارج شوند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ ابوبکر بیهقی دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۰.</ref>. برخی از ریش سفیدان و خیرخواهان مثل [[حمزة بن عبدالمطلب]]، [[سعد بن عباده]]، [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] و برخی دیگر از [[اوس]] و [[خزرج]] نیز گفتند: "ای [[رسول خدا]]{{صل}}! میترسیم [[دشمن]] [[تصور]] کند ما از [[ترس]] برخورد با آنان بیرون نرفتهایم و این موضوع سبب گستاخیشان نسبت به ما شود؛ شما روز [[بدر]]، سیصد نفر بودید و [[خداوند]] پیروزتان فرمود و حال آنکه امروز، [[مردم]] زیادی هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از [[خداوند]] آن را مسئلت میکردیم، اکنون [[خداوند]] آن را در کنارمان فراهم ساخته است". همچنین در [[جاهلیّت]] هرگاه به ما [[حمله]] میکردند و ما در شهر میماندیم تا زمانی که بیرون از شهر با آنها نمیجنگیدیم، طمعشان از ما [[قطع]] نمیشد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱.</ref>. | ||
سرانجام نظر موافقانِ بیرون رفتن از [[مدینه]]، بر نظر دیگران ترجیح داده شد. آن روز، [[پیامبر خاتم]]{{صل}} بعد از اقامه [[نماز جمعه]]، [[خطبه]] خواند و [[وعده]] [[پیروزی]] داد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۳.</ref>. سپس به منزل رفت و [[لباس]] رزم پوشید. در این هنگام، عدهای از آنان که روی بیرون رفتن از [[مدینه]]، [[اصرار]] داشتند از پافشاری خود پشیمان شدند و به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: "سزاوار نبود که ما بر کاری که [[خاتم انبیا]]{{صل}} خلاف | سرانجام نظر موافقانِ بیرون رفتن از [[مدینه]]، بر نظر دیگران ترجیح داده شد. آن روز، [[پیامبر خاتم]]{{صل}} بعد از اقامه [[نماز جمعه]]، [[خطبه]] خواند و [[وعده]] [[پیروزی]] داد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۳.</ref>. سپس به منزل رفت و [[لباس]] رزم پوشید. در این هنگام، عدهای از آنان که روی بیرون رفتن از [[مدینه]]، [[اصرار]] داشتند از پافشاری خود پشیمان شدند و به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: "سزاوار نبود که ما بر کاری که [[خاتم انبیا]]{{صل}} خلاف آن را [[اراده]] فرموده است [[اصرار]] بورزیم. اگر مایل باشی در [[شهر]] میمانیم"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۴.</ref>. اما [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "اکنون دیگر گذشته است؛ چرا که سزاوار نیست بر [[پیامبری]] که [[لباس]] رزم بپوشد و [[جنگ]] نکرده، آن را از تن بیرون آورد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹.</ref>. بدین ترتیب [[پیامبر اکرم]]{{صل}} همراه هزار نفر از [[اصحاب]] خود برای [[جنگ]] با [[مشرکان]] [[مکه]] خارج شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۴</ref> و [[عبدالله بن اممکتوم]] را [[جانشین]] خویش در [[مدینه]] قرار داد<ref>علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[غزوه احد (مقاله)|غزوه احد]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۸-۱۲۰؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۰-۶۱؛ [[لطفالله خراسانی|خراسانی، لطفالله]]، [[احد غزوه (مقاله)|مقاله «احد غزوه»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۲.</ref> | ||
==بازگشت [[منافقان]] به [[مدینه]]== | ==بازگشت [[منافقان]] به [[مدینه]]== | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
[[مشرکان]] نیز صفهای خود را بیاراستند و [[خالد بن ولید]] را در راست و [[عکرمة بن ابیجهل]] را در سمت چپ [[سپاه]] خود [[امیر]] کردند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۶.</ref>. [[زنان]] [[قریش]] نیز پیوسته با نواختن دایره و دف به تحریض مردان میپرداختند و کشتگان [[بدر]] را به خاطر میآوردند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو کمک میخواهم و به تو [[پناه]] میبرم و در [[راه]] تو میجنگم. [[خداوند]] مرا کفایت میکند و او [[نیکو]] وکیلی است<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ ! بِكَ أَحْوَلَ وَ بِكَ أَصُولُ وَ فِيكَ أُقَاتِلْ ، حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ}}؛ المنار، ج۴، ص۱۰۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۸.</ref>. | [[مشرکان]] نیز صفهای خود را بیاراستند و [[خالد بن ولید]] را در راست و [[عکرمة بن ابیجهل]] را در سمت چپ [[سپاه]] خود [[امیر]] کردند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۶.</ref>. [[زنان]] [[قریش]] نیز پیوسته با نواختن دایره و دف به تحریض مردان میپرداختند و کشتگان [[بدر]] را به خاطر میآوردند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو کمک میخواهم و به تو [[پناه]] میبرم و در [[راه]] تو میجنگم. [[خداوند]] مرا کفایت میکند و او [[نیکو]] وکیلی است<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ ! بِكَ أَحْوَلَ وَ بِكَ أَصُولُ وَ فِيكَ أُقَاتِلْ ، حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ}}؛ المنار، ج۴، ص۱۰۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۸.</ref>. | ||
در میان [[قریش]]، بنیعبدالدار، [[منصب]] پرچمداری [[قریش]] در [[جنگها]] را بر عهده داشتند. [[ابوسفیان]] برای [[اطمینان]] از [[پایداری]] آنها، نزدشان رفت و با سخنان خود آنان را تهییج کرد و بر سر [[غیرت]] آورد تا [[پرچم]] را وانگذارند و | در میان [[قریش]]، بنیعبدالدار، [[منصب]] پرچمداری [[قریش]] در [[جنگها]] را بر عهده داشتند. [[ابوسفیان]] برای [[اطمینان]] از [[پایداری]] آنها، نزدشان رفت و با سخنان خود آنان را تهییج کرد و بر سر [[غیرت]] آورد تا [[پرچم]] را وانگذارند و آن را در طی [[جنگ]]، پا بر جا دارند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۰-۲۲۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[غزوه احد (مقاله)|غزوه احد]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۰-۱۲۱؛ [[لطفالله خراسانی|خراسانی، لطفالله]]، [[احد غزوه (مقاله)|مقاله «احد غزوه»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۲.</ref> | ||
==آغاز [[جنگ]]== | ==آغاز [[جنگ]]== | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
[[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: چون در [[جنگ]] احُد، [[مردم]] از گِرد [[پیامبر]]{{صل}} پراکنده شدند، ایشان، رو به آنان میفرمود: "من، [[محمد]] هستم. من [[پیامبر]] خدایم. کشته نشده و نمردهام"... [[مشرکان]]، از سمت راست به [[پیامبر]]{{صل}} حمله کردند که [[علی]]{{ع}}، آنان را پراکنده میکرد و چون پراکندهشان میساخت، از سمت چپ به [[پیامبر]]{{صل}} یورش میبردند و پیوسته، در این حال بود تا آنکه شمشیرش [[شکست]] و سه تکه شد. پس نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و [[شمشیر]] شکستهاش را پیش ایشان [بر زمین] نهاد و گفت: این [[شمشیر]] من شکسته است. آن روز، [[پیامبر]]{{صل}}، [[ذوالفقار]] را به او داد و چون [[پیامبر]]{{صل}}، لرزش پاهای [[علی]]{{ع}} را از فراوانی [[کارزار]] دید، سر به [[آسمان]] بلند کرد و در حالی که میگریست، گفت: "ای [[پروردگار]]! به من [[وعده]] دادهای که از دینت [[پشتیبانی]] کنی، و اگر بخواهی، میتوانی". پس [[علی]]{{ع}} به [[پیامبر]]{{صل}} رو آورد و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! همهمه شدیدی میشنوم و میشنوم که میگوید: "حَیزوم<ref>حیزوم، نام مَرکب جبرئیل{{ع}} است</ref>، به پیش!" و قصد ضربه زدن به کسی را نمیکنم، جز آنکه پیش از ضربت من، بیجان فرو میافتد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "این، [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] و [[اسرافیل]]{{عم}} با فرشتگاناند". سپس [[جبرئیل]]{{ع}} آمد و کنار [[پیامبر خدا]] ایستاد و گفت: "ای [[محمد]]! بی [[گمان]]، این کار، [[ازخودگذشتگی]] است". [[پیامبر]]{{صل}}] فرمود: "[[علی]] از من است و من از علیام". [[جبرئیل]]{{ع}} گفت: "و من هم از شمایم". سپس، [[مشرکان]] در هم شکسته شدند<ref>الإمام الصادق{{ع}}: {{متن حدیث|لَما انهَزَمَ الناسُ یومَ احُدٍ عَنِ النبِی{{صل}} انصَرَفَ إلَیهِم بِوَجهِهِ وهُوَ یقولُ: أنَا مُحَمدٌ، أنَا رَسولُ اللهِ، لَم اقتَل ولَم أمُت... وکانَ الناسُ یحمِلونَ عَلَی النبِی{{صل}} المَیمَنَةَ فَیکشِفُهُم عَلِی{{ع}}، فَإِذا کشَفَهُم أقبَلَتِ المَیسَرَةُ إلَی النبِی{{صل}}، فَلَم یزَل کذلِک حَتی تَقَطعَ سَیفُهُ بِثَلاثِ قِطَعٍ، فَجاءَ إلَی النبِی{{صل}} فَطَرَحَهُ بَینَ یدَیهِ وقالَ: هذا سَیفی قَد تَقَطعَ، فَیومَئِذٍ أعطاهُ النبِی{{صل}} ذَا الفَقارِ، ولَما رَأَی النبِی{{صل}} اختِلاجَ ساقَیهِ مِن کثرَةِ القِتالِ رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السماءِ وهُوَ یبکی وقالَ: یا رَب وَعَدتَنی أن تُظهِرَ دینَک وإن شِئتَ لَم یعیک، فَأَقبَلَ عَلِی{{ع}} إلَی النبِی{{صل}} فَقالَ: یا رَسولَ اللهِ، أسمَعُ دَوِیاً شَدیداً، وأسمَعُ «أقدِم حَیزومُ» وما أهُم أضرِبُ أحَداً إلاسَقَطَ مَیتاً قَبلَ أن أضرِبَهُ. فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ ومیکائیلُ وإسرافیلُ فِی المَلائِکةِ، ثُم جاءَ جَبرَئیلُ{{ع}} فَوَقَفَ إلی جَنبِ رَسولِ اللهِ{{صل}} فَقالَ: یا مُحَمدُ! إن هذِهِ لَهِی المُواساةُ، فَقالَ: إن عَلِیاً مِنی وأنَا مِنهُ، فَقالَ جَبرَئیلُ: وأنَا مِنکما. ثُم انهَزَمَ الناسُ}}؛ کافی، ج ۸، ص ۳۱۸، ح ۵۰۲.</ref>. | [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: چون در [[جنگ]] احُد، [[مردم]] از گِرد [[پیامبر]]{{صل}} پراکنده شدند، ایشان، رو به آنان میفرمود: "من، [[محمد]] هستم. من [[پیامبر]] خدایم. کشته نشده و نمردهام"... [[مشرکان]]، از سمت راست به [[پیامبر]]{{صل}} حمله کردند که [[علی]]{{ع}}، آنان را پراکنده میکرد و چون پراکندهشان میساخت، از سمت چپ به [[پیامبر]]{{صل}} یورش میبردند و پیوسته، در این حال بود تا آنکه شمشیرش [[شکست]] و سه تکه شد. پس نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و [[شمشیر]] شکستهاش را پیش ایشان [بر زمین] نهاد و گفت: این [[شمشیر]] من شکسته است. آن روز، [[پیامبر]]{{صل}}، [[ذوالفقار]] را به او داد و چون [[پیامبر]]{{صل}}، لرزش پاهای [[علی]]{{ع}} را از فراوانی [[کارزار]] دید، سر به [[آسمان]] بلند کرد و در حالی که میگریست، گفت: "ای [[پروردگار]]! به من [[وعده]] دادهای که از دینت [[پشتیبانی]] کنی، و اگر بخواهی، میتوانی". پس [[علی]]{{ع}} به [[پیامبر]]{{صل}} رو آورد و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! همهمه شدیدی میشنوم و میشنوم که میگوید: "حَیزوم<ref>حیزوم، نام مَرکب جبرئیل{{ع}} است</ref>، به پیش!" و قصد ضربه زدن به کسی را نمیکنم، جز آنکه پیش از ضربت من، بیجان فرو میافتد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "این، [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] و [[اسرافیل]]{{عم}} با فرشتگاناند". سپس [[جبرئیل]]{{ع}} آمد و کنار [[پیامبر خدا]] ایستاد و گفت: "ای [[محمد]]! بی [[گمان]]، این کار، [[ازخودگذشتگی]] است". [[پیامبر]]{{صل}}] فرمود: "[[علی]] از من است و من از علیام". [[جبرئیل]]{{ع}} گفت: "و من هم از شمایم". سپس، [[مشرکان]] در هم شکسته شدند<ref>الإمام الصادق{{ع}}: {{متن حدیث|لَما انهَزَمَ الناسُ یومَ احُدٍ عَنِ النبِی{{صل}} انصَرَفَ إلَیهِم بِوَجهِهِ وهُوَ یقولُ: أنَا مُحَمدٌ، أنَا رَسولُ اللهِ، لَم اقتَل ولَم أمُت... وکانَ الناسُ یحمِلونَ عَلَی النبِی{{صل}} المَیمَنَةَ فَیکشِفُهُم عَلِی{{ع}}، فَإِذا کشَفَهُم أقبَلَتِ المَیسَرَةُ إلَی النبِی{{صل}}، فَلَم یزَل کذلِک حَتی تَقَطعَ سَیفُهُ بِثَلاثِ قِطَعٍ، فَجاءَ إلَی النبِی{{صل}} فَطَرَحَهُ بَینَ یدَیهِ وقالَ: هذا سَیفی قَد تَقَطعَ، فَیومَئِذٍ أعطاهُ النبِی{{صل}} ذَا الفَقارِ، ولَما رَأَی النبِی{{صل}} اختِلاجَ ساقَیهِ مِن کثرَةِ القِتالِ رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السماءِ وهُوَ یبکی وقالَ: یا رَب وَعَدتَنی أن تُظهِرَ دینَک وإن شِئتَ لَم یعیک، فَأَقبَلَ عَلِی{{ع}} إلَی النبِی{{صل}} فَقالَ: یا رَسولَ اللهِ، أسمَعُ دَوِیاً شَدیداً، وأسمَعُ «أقدِم حَیزومُ» وما أهُم أضرِبُ أحَداً إلاسَقَطَ مَیتاً قَبلَ أن أضرِبَهُ. فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ ومیکائیلُ وإسرافیلُ فِی المَلائِکةِ، ثُم جاءَ جَبرَئیلُ{{ع}} فَوَقَفَ إلی جَنبِ رَسولِ اللهِ{{صل}} فَقالَ: یا مُحَمدُ! إن هذِهِ لَهِی المُواساةُ، فَقالَ: إن عَلِیاً مِنی وأنَا مِنهُ، فَقالَ جَبرَئیلُ: وأنَا مِنکما. ثُم انهَزَمَ الناسُ}}؛ کافی، ج ۸، ص ۳۱۸، ح ۵۰۲.</ref>. | ||
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] چنین آمده است: "چون [[مردم]] در جنگ احد از گِرد [[پیامبر]]{{صل}} پراکنده شدند و [[امیر مؤمنان]]، [[ایستادگی]] کرد، [[پیامبر]]{{صل}}] به او فرمود: "تو چرا با [[مردم]] نرفتی؟". [[امیر مؤمنان]] گفت: بروم و تو را وانهم، ای [[پیامبر خدا]]؟! به [[خدا]] [[سوگند]] نمیروم تا کشته شوم و یا [[خداوند]]، [[وعده]] [[یاری]] به تو را تحقق بخشد. پس [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "ای [[علی]]! مژده باد که [[خداوند]]، وعدهاش را تحقق میبخشد و [[مشرکان]]، دیگر هیچگاه مانند امروز بر ما دست نمییابند!". سپس به گروهی که به او رو آورده بودند، نگریست و به [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[علی]]! کاش به اینان حمله میبردی". [[امیر مؤمنان]]، حمله برد و هشام بن[امیه مخزومی را از آنان کشت و گروه، در هم شکست. پس گروه دیگری رو آوردند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "به اینان حمله کن!"، که بر آنان حمله کرد و عمرو بن عبد الله جُمحی را از آنان کشت و آنان نیز پراکنده شدند. سپس گروه دیگری رو آوردند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "به این گروه، حمله کن!" که بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالک عامری را از آنان کشت و گروه، در هم شکست و پس از آن، دیگر هیچ یک از آنان بازنگشت. مسلمانانِ فراری به نزد [[پیامبر]]{{صل}} بازآمدند و [[مشرکان]]، به [[مکه]] بازگشتند. [[پیامبر]]{{صل}} نیز به [[مدینه]] بازگشت. پس [[فاطمه]]{{س}} به استقبال او آمد و با ظرف آبی که همراه داشت، صورت [[پدر]] را شست. در پی او، [[علی]]{{ع}} آمد که دستش تا شانه خونین بود و "[[ذوالفقار]]" را همراه داشت. آن را به [[فاطمه]]{{س}} داد و گفت: این [[شمشیر]] را بگیر که امروزْ مرا همگامی [[استوار]] بود؛ (...) و [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[فاطمه]]! | در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] چنین آمده است: "چون [[مردم]] در جنگ احد از گِرد [[پیامبر]]{{صل}} پراکنده شدند و [[امیر مؤمنان]]، [[ایستادگی]] کرد، [[پیامبر]]{{صل}}] به او فرمود: "تو چرا با [[مردم]] نرفتی؟". [[امیر مؤمنان]] گفت: بروم و تو را وانهم، ای [[پیامبر خدا]]؟! به [[خدا]] [[سوگند]] نمیروم تا کشته شوم و یا [[خداوند]]، [[وعده]] [[یاری]] به تو را تحقق بخشد. پس [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "ای [[علی]]! مژده باد که [[خداوند]]، وعدهاش را تحقق میبخشد و [[مشرکان]]، دیگر هیچگاه مانند امروز بر ما دست نمییابند!". سپس به گروهی که به او رو آورده بودند، نگریست و به [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[علی]]! کاش به اینان حمله میبردی". [[امیر مؤمنان]]، حمله برد و هشام بن[امیه مخزومی را از آنان کشت و گروه، در هم شکست. پس گروه دیگری رو آوردند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "به اینان حمله کن!"، که بر آنان حمله کرد و عمرو بن عبد الله جُمحی را از آنان کشت و آنان نیز پراکنده شدند. سپس گروه دیگری رو آوردند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "به این گروه، حمله کن!" که بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالک عامری را از آنان کشت و گروه، در هم شکست و پس از آن، دیگر هیچ یک از آنان بازنگشت. مسلمانانِ فراری به نزد [[پیامبر]]{{صل}} بازآمدند و [[مشرکان]]، به [[مکه]] بازگشتند. [[پیامبر]]{{صل}} نیز به [[مدینه]] بازگشت. پس [[فاطمه]]{{س}} به استقبال او آمد و با ظرف آبی که همراه داشت، صورت [[پدر]] را شست. در پی او، [[علی]]{{ع}} آمد که دستش تا شانه خونین بود و "[[ذوالفقار]]" را همراه داشت. آن را به [[فاطمه]]{{س}} داد و گفت: این [[شمشیر]] را بگیر که امروزْ مرا همگامی [[استوار]] بود؛ (...) و [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[فاطمه]]! آن را بگیر که همسرت، [[حق]] آن را ادا کرد و [[خدا]] با [[شمشیر]] او، دلاوران [[قریش]] را کشت"<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۸۹.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۵۸-۶۰.</ref>. | ||
==[[شجاعت پیامبر]]{{صل}} در [[احد]]== | ==[[شجاعت پیامبر]]{{صل}} در [[احد]]== | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۰۵: | ||
با این حال، انتشار خبر کشته شدن [[پیامبر]]{{صل}} [[خیال]] [[قریش]] را راحت کرده بود. آنان در میان کشتگان در جستجوی جنازه [[پیامبر]]{{صل}} بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۶-۲۳۷.</ref> و این [[فرصت]] مناسبی را برای محافظان اندک [[پیامبر]]{{صل}} فراهم آورده بود تا ایشان را به سوی کوه [[احد]] منتقل کنند. [[یاران پیامبر]]{{صل}} نیز چنین [[مصلحت]] دیدند که خبر کشته شدن [[پیامبر]]{{صل}}، [[تکذیب]] نشود تا او بتواند همراه [[یاران]] خود به سوی دره کوه، حرکت کند. در این مسیر، حضرت در میان گودالی افتاد که [[ابوعامر]] بر سر راه [[مسلمانان]] کنده بود و دو زانویش زخمی شد. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}[[دست]] ایشان را گرفت و به کمک [[طلحه]]، حضرت را از آنجا بیرون کشید<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. | با این حال، انتشار خبر کشته شدن [[پیامبر]]{{صل}} [[خیال]] [[قریش]] را راحت کرده بود. آنان در میان کشتگان در جستجوی جنازه [[پیامبر]]{{صل}} بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۶-۲۳۷.</ref> و این [[فرصت]] مناسبی را برای محافظان اندک [[پیامبر]]{{صل}} فراهم آورده بود تا ایشان را به سوی کوه [[احد]] منتقل کنند. [[یاران پیامبر]]{{صل}} نیز چنین [[مصلحت]] دیدند که خبر کشته شدن [[پیامبر]]{{صل}}، [[تکذیب]] نشود تا او بتواند همراه [[یاران]] خود به سوی دره کوه، حرکت کند. در این مسیر، حضرت در میان گودالی افتاد که [[ابوعامر]] بر سر راه [[مسلمانان]] کنده بود و دو زانویش زخمی شد. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}[[دست]] ایشان را گرفت و به کمک [[طلحه]]، حضرت را از آنجا بیرون کشید<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. | ||
اولین نفر از [[مسلمانان]] که [[رسول خدا]]{{صل}} را زنده دید و خبر | اولین نفر از [[مسلمانان]] که [[رسول خدا]]{{صل}} را زنده دید و خبر آن را به دیگران [[بشارت]] داد، [[کعب بن مالک انصاری]] بود؛ پس فریاد زد: "ای [[مسلمانان]] [[بشارت]]! این [[رسول]] خداست". اما [[پیامبر]]{{صل}} به او اشاره کرد که ساکت باشد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۸.</ref>. [[مسلمانان]] با دیدن [[رسول خدا]]{{صل}}، ایشان را در بر گرفتند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال الصحابه، ج۳، ص۲۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۱۸.</ref>. سپس حضرت بر فراز کوه [[احد]] رفت و در آنجا کمی استراحت کرد. [[علی]]{{ع}} برای حضرت، [[آب]] آورد و ایشان با آن [[آب]]، [[خون]] را از سر و صورت خویش شست<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[غزوه احد (مقاله)|غزوه احد]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۶-۱۲۷؛ [[لطفالله خراسانی|خراسانی، لطفالله]]، [[احد غزوه (مقاله)|مقاله «احد غزوه»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۲.</ref> | ||
==[[زنان]] [[مسلمان]] در [[احد]]== | ==[[زنان]] [[مسلمان]] در [[احد]]== |