سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←سقیفه در دانشنامه امیرالمؤمنین
(صفحهای تازه حاوی «==سقیفه در دانشنامه امیرالمؤمنین== *'''انکار وفات پیامبر'''{{صل}}<ref>خبر...» ایجاد کرد) |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== | ==مقدمه== | ||
*'''[[انکار]] [[وفات پیامبر]]'''{{صل}}<ref>خبر [[رحلت پیامبر]] [[خدا]] به سرعتْ گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. براساس آنچه گذشت، تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با [[عمر]] سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة]] بن شعبه با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابو بکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند [[پیامبر خدا]] از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] میآید و [[عمر]] را میبیند که برای [[مردم]]، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابو بکر]] مینشیند. [[ابو بکر]] به سوی جنازه میرود و پوشش از چهره [[پیامبر]]{{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. [[عمر]]، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن [[آیه]] میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمیدانست که [[پیامبر]]{{صل}} در گذشته است؟!</ref> [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]]- به [[نقل]] از [[عایشه]]-: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، [[عمر]] و [[مغیرة بن شعبه]] اجازه خواستند و بر او داخلشدند و پارچه از چهرهاش کنار زدند. [[عمر]] گفت: چه بیهوشیای! چه [[قدر]] بیهوشی [[پیامبر خدا]] شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای [[عمر]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافته است! [[عمر]] گفت: [[دروغ]] میگویی! [[پیامبر خدا]] [[وفات]] نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنهای. [[پیامبر خدا]] [[وفات]] نمیکند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابو بکر]] آمد و [[عمر]]، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] راند. پس، [[ابو بکر]] به وی گفت: ساکت شو! [[عمر]]، ساکت شد و [[ابو بکر]] بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، [[آیه]]: "بیگمان، تو [ای [[پیامبر]]!] میمیری و آنان نیز میمیرند" را قرائت کرد و پس از آن [، آیه]: "و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از [[آیه]] فارغ گشت. سپس گفت: هر کس [[محمد]] را میپرستد، [بداند که] [[محمد]] در [[گذشت]] و هر کس که [[خدا]] را میپرستد، پسْ [[خدا]] زنده است و نمیمیرد. | *'''[[انکار]] [[وفات پیامبر]]'''{{صل}}<ref>خبر [[رحلت پیامبر]] [[خدا]] به سرعتْ گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. براساس آنچه گذشت، تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با [[عمر]] سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة]] بن شعبه با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابو بکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند [[پیامبر خدا]] از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] میآید و [[عمر]] را میبیند که برای [[مردم]]، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابو بکر]] مینشیند. [[ابو بکر]] به سوی جنازه میرود و پوشش از چهره [[پیامبر]]{{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. [[عمر]]، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن [[آیه]] میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمیدانست که [[پیامبر]]{{صل}} در گذشته است؟!</ref> [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]]- به [[نقل]] از [[عایشه]]-: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، [[عمر]] و [[مغیرة بن شعبه]] اجازه خواستند و بر او داخلشدند و پارچه از چهرهاش کنار زدند. [[عمر]] گفت: چه بیهوشیای! چه [[قدر]] بیهوشی [[پیامبر خدا]] شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای [[عمر]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافته است! [[عمر]] گفت: [[دروغ]] میگویی! [[پیامبر خدا]] [[وفات]] نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنهای. [[پیامبر خدا]] [[وفات]] نمیکند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابو بکر]] آمد و [[عمر]]، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] راند. پس، [[ابو بکر]] به وی گفت: ساکت شو! [[عمر]]، ساکت شد و [[ابو بکر]] بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، [[آیه]]: "بیگمان، تو [ای [[پیامبر]]!] میمیری و آنان نیز میمیرند" را قرائت کرد و پس از آن [، آیه]: "و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از [[آیه]] فارغ گشت. سپس گفت: هر کس [[محمد]] را میپرستد، [بداند که] [[محمد]] در [[گذشت]] و هر کس که [[خدا]] را میپرستد، پسْ [[خدا]] زنده است و نمیمیرد. | ||
[[عمر]] گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ [[ابو بکر]] گفت: آری. [[عمر]] گفت: ای [[مردم]]! این، [[ابو بکر]] و ریشسفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. [[مردم]] نیز [[بیعت]] کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۶۷.</ref>. | [[عمر]] گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ [[ابو بکر]] گفت: آری. [[عمر]] گفت: ای [[مردم]]! این، [[ابو بکر]] و ریشسفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. [[مردم]] نیز [[بیعت]] کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۶۷.</ref>. |