پرش به محتوا

غدیر خم در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «{{سیره معصوم}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين...» ایجاد کرد)
 
خط ۵۲: خط ۵۲:


بعد از عمر، معاویه هم در [[زمان]] خلافتش، یزید را [[ولی‌عهد]] خودش قرار داد و برای او اخذ [[بیعت]] نمود. ولی منکران غدیر پیامبر{{صل}} را با اینکه [[عقل کل]] بود، حتی با آنها هم برابر نمی‌دانند. گویا آنها می‌گویند [[پیامبر]]{{صل}} ۲۳ سال [[زحمت]] کشید پایه‌های [[شریعت]] را محکم کرد ولی کسی را به [[سرپرستی]] آن [[دین الهی]] معین ننمود و رفت و حال آنکه پیامبر{{صل}} می‌دانست این [[دین]] [[قیوم]] و آسمانی در عرصه‌های مختلف چقدر [[دشمن]] قسم خورده دارد و چه کینه‌های کهنه‌ای از [[اسلام]] در [[دل]] می‌پرورند و اگر دین را بدون ولی رها کند، چند [[روزه]] ثمرات و دستاوردهای این [[مکتب]] آسمانی از دست خواهد رفت.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۴۹.</ref>.
بعد از عمر، معاویه هم در [[زمان]] خلافتش، یزید را [[ولی‌عهد]] خودش قرار داد و برای او اخذ [[بیعت]] نمود. ولی منکران غدیر پیامبر{{صل}} را با اینکه [[عقل کل]] بود، حتی با آنها هم برابر نمی‌دانند. گویا آنها می‌گویند [[پیامبر]]{{صل}} ۲۳ سال [[زحمت]] کشید پایه‌های [[شریعت]] را محکم کرد ولی کسی را به [[سرپرستی]] آن [[دین الهی]] معین ننمود و رفت و حال آنکه پیامبر{{صل}} می‌دانست این [[دین]] [[قیوم]] و آسمانی در عرصه‌های مختلف چقدر [[دشمن]] قسم خورده دارد و چه کینه‌های کهنه‌ای از [[اسلام]] در [[دل]] می‌پرورند و اگر دین را بدون ولی رها کند، چند [[روزه]] ثمرات و دستاوردهای این [[مکتب]] آسمانی از دست خواهد رفت.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۴۹.</ref>.
==[[همسویی]] [[نفاق]] و [[شیطان]] در [[حادثه غدیر]]==
شیطان با [[نماز شب]] خواندن یک [[مؤمن]] یا [[صدقات]] و مبرات [[جامعه]] [[عزا]] نمی‌گیرد. بلکه از آغاز [[خلقت آدم]] تا به حال در برابر کلیدی‌ترین تصمیمی که [[خداوند]] و رسولش برای [[اصلاح امت]] و [[هدایت]] جامعه گرفته‌اند شیطان [[نگرانی]] و [[مصیبت]] خود را ابراز کرده است. آن تصمیمی که به قیمت [[نجات]] [[امت]] از [[انحراف]] و [[لغزش]] باشد برای شیطان رنج‌آور و مصیبت‌بار بوده است. قطعاً در طول [[تاریخ]] از ابتدای خلقت آدم تا آخر عمر [[پیامبر اکرم]] تصمیمی به وزانت و [[استحکام]] حادثه غدیر و [[نصب]] [[امیرالمؤمنین]] به [[ولایت]] [[جامعه مسلمین]] [[مشاهده]] نشده است. [[غدیر]] یعنی نصب [[صالحان]] برای [[حفظ دین]] در بستر همیشه تاریخ تا [[آخرالزمان]].
غدیر یعنی [[نفی]] [[حکومت]] و [[خلافت]] هوس‌بازان طماعی مثل [[معاویه]] و [[تأیید]] [[حاکمیت]] [[ائمه معصومین]] به خلافت و [[زمامداری]] امت به سبک و [[سیاق]] خلافت و زمامداری پیامبر اکرم. گویی [[پیامبر]] آشکارا عملکرد نفاق را پس از رحلتش می‌بیند و [[رنج]] می‌برد ولی از طرف [[پروردگار]] [[مأمور]] به [[انجام وظیفه]] می‌شود.
[[رسول خدا]]{{صل}} در [[عالم رؤیا]] مشاهده نمود که [[بنی‌امیه]] از منبرش بالا می‌روند و [[مردم]] را از [[صراط]] هدایت به راه [[ضلالت]] می‌برند. از این رو، شب را [[اندوهگین]] به صبح رسانید. [[جبرئیل]] بر او نازل شد و عرض کرد: یا [[رسول الله]]! چرا تو را محزون می‌بینم؟ فرمود: ای جبرئیل! دیشب [[خواب]] دیدم که بنی‌امیه از منبرم بالا می‌روند و مردم را [[گمراه]] می‌کنند. جبرئیل عرض کرد: به آن خدایی که تو را بر [[حق]] به [[نبوت]] [[مبعوث]] کرده است، من اطلاعی بر آن نداشتم. سپس به [[آسمان]] [[عروج]] کرد و دیری نگذشت که با آیه‌ای از [[قرآن]] فرود آمد و آن [[آیه]] این بود: {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ * ثُمَّ جَاءَهُمْ مَا كَانُوا يُوعَدُونَ * مَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يُمَتَّعُونَ}}<ref>«چه بینی اگر سال‌ها برخوردارشان گردانیم؟ * سپس آنچه وعده می‌یافتند، بر سرشان بیاید * آنچه از آن برخوردار می‌شدند به کارشان نمی‌آید» سوره شعراء، آیه ۲۰۵-۲۰۷.</ref> و همچنین [[سوره قدر]] را بر آن [[حضرت]] نازل کرد، که [[خدا]] در این [[سوره]]، [[شب قدر]] را برای پیامبرش بهتر از هزار ماه [[سلطنت]] [[بنی‌امیه]] قرار داد<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ: رَأَى رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فِي مَنَامِهِ بَنِي أُمَيَّةَ يَصْعَدُونَ عَلَى مِنْبَرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ يُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَى فَأَصْبَحَ كَئِيباً حَزِيناً قَالَ فَهَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ{{ع}} فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِي أَرَاكَ كَئِيباً حَزِيناً قَالَ يَا جَبْرَئِيلُ إِنِّي رَأَيْتُ بَنِي أُمَيَّةَ فِي لَيْلَتِي هَذِهِ يَصْعَدُونَ مِنْبَرِي مِنْ بَعْدِي وَ يُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَى فَقَالَ وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً... وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ {{متن قرآن|إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}} جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ لِنَبِيِّهِ{{صل}} {{متن قرآن|خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}} مُلْكِ بَنِي أُمَيَّةَ}}؛ الکافی، ج۴، ص۱۵۹.</ref>.
از [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده که فرمود: چون که [[خداوند]] امر کرد به پیامبرش که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را برای [[مردم]] [[نصب]] به [[ولایت]] کند، در [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...}} که در [[حق علی]]{{ع}} در [[غدیر خم]] نازل شد، [[پیامبر]]{{صل}} [[اطاعت]] کرد و علی{{ع}} را نصب نمود و فرمود: هر کس من مولای اویم علی مولای اوست، تمام ابلیس‌ها نزد [[ابلیس]] بزرگ آمدند و با [[ناراحتی]] [[خاک]] بر سر خود ریختند، ابلیس بزرگ به آنها گفت: چرا ناراحتید؟ شما را چه شده؟ جواب دادند: این [[مرد]] (پیامبر) امروز پیمانی بست که تا [[روز قیامت]] چیزی آن را باز نمی‌کند. ابلیس بزرگ جواب داد: نه! این‌طور نیست، عده‌ای از کسانی که دور این شخص (پیامبر) هستند به من [[وعده]] داده‌اند که هرگز خلاف نخواهند کرد. (یعنی وعده داده‌اند اجازه ندهند علی به [[خلافت]] برسد و میدان برای [[اعمال]] [[ولایت علی]] در [[جامعه]] مهیا نشود) پس آیه بر پیامبر{{صل}} نازل شد {{متن قرآن|وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ}}<ref>«و به راستی ابلیس گمان خویش را درباره آنان درست یافت» سوره سبأ، آیه ۲۰.</ref><ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ: لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ نَبِيَّهُ أَنْ يَنْصِبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} لِلنَّاسِ فِي قَوْلِهِ {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...}} فِي عَلِيٍّ بِغَدِيرِ خُمٍّ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ فَجَاءَتِ الْأَبَالِسَةُ إِلَى إِبْلِيسَ الْأَكْبَرِ وَ حَثَوُا التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِيسُ مَا لَكُمْ فَقَالُوا إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ عَقَدَ الْيَوْمَ عُقْدَةً لَا يَحُلُّهَا شَيْ‌ءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِيسُ كَلَّا إِنَ الَّذِينَ حَوْلَهُ قَدْ وَعَدُونِي فِيهِ عِدَةً لَنْ يُخْلِفُونِي فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ {{متن قرآن|وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ}}}}؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۲۱.</ref>. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: [[ابلیس]] چهار بار ناله کرده ۱- روزی که در لسان [[خداوند]] [[ملعون]] شد، ۲- روزی که به [[زمین]] فرستاده شد، ۳- روزی که خداوند [[پیامبر]]{{صل}} را [[مبعوث]] به [[رسالت]] کرد، ۴- [[روز غدیر]]<ref>امام صادق{{ع}}: {{متن حدیث|إِنَّ إِبْلِيسَ رَنَّ أَرْبَعَ رَنَّاتٍ يَوْمَ لُعِنَ وَ يَوْمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ يَوْمَ بُعِثَ النَّبِيُّ{{صل}} وَ يَوْمَ الْغَدِيرِ}}؛ قرب الاسناد، ص۷؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۲۱.</ref>.
در اولین نگاه به عملکرد [[منافقین]] در بعد از [[حادثه غدیر]]، [[همسویی]] خط [[نفاق]] را با اهداف ابلیس و تحقق آرزوهای [[ضد]] کمال او می‌توان دریافت. [[پیامبر اکرم]] در [[غدیر خم]] وقتی خط نفاق را فعال دید، ابتدائاً رابطه منافقین را با خودش قطع کرد و به [[مردم]] [[ابلاغ]] کرد که [[مخالفین]] علی ادعای [[دوستی]] با [[رسول]] را نداشته باشند. با جمله {{متن حدیث|كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً}}<ref>بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۹.</ref>، [[دروغ]] می‌گوید کسی که [[گمان]] می‌کند مرا [[دوست]] دارد و علی را [[دشمن]] است؛ وقتی این [[ارتباط]] قطع شد حتماً ارتباط با [[خداوند متعال]] هم قطع خواهد بود.
بی‌پرده بگویم
در مطالب گذشته شمه‌ای از برخوردهای [[زشت]] عمر و [[ابابکر]] را در برابر پیامبر [[رحمت]]، [[محبوب خداوند]] عالم و فرشتگانش بررسی کردیم، اجمالاً اشاره شد که اولاً: در ماجرای [[صلح حدیبیه]] عمر با کمال [[جسارت]] به [[پیامبر اکرم]] [[اعتراض]] کرد و گفت: مگر تو [[رسول خدا]] نیستی؟ مگر ما را نگفتی که وارد [[مکه]] می‌شویم؟ مگر به ما نگفتی [[قربانی]] می‌کنیم، سر می‌تراشیم؟ پس کجا؟ پس چرا نمی‌رویم؟ پس چرا معطلی و طرح ده‌ها سؤال و اعتراض در نهایت بی‌ادبی با پیامبر اکرم برخورد کرد<ref>صحیح مسلم، ج۲، ص۸۱.</ref>. ثانیاً: در [[جنگ احد]] که [[ضد]] [[حمله]] سنگین [[دشمن]] شروع شد و [[پیامبر]]{{صل}} در اثر [[مقاومت]] بیش از نود ضربه و زخم برداشت، جز معدود افرادی مثل علی و [[ابودجانه]] (به تعداد کمتر از انگشتان یک دست) همه فرار کردند و شیر زنی مثل نسیبه با [[شمشیر]] از پیامبر{{صل}} [[دفاع]] کرد. پیامبر اکرم{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|لمقام نسيبة اليوم أفضل من مقام فلان و فلان}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۰.</ref>.
جایگاه نسیبه امروز [[افضل]] است بر [[ابابکر]] و عمر که [[مرحوم مجلسی]] می‌گوید: کلمه فلان و فلان کنایه از [[خلیفه اول]] و دوم است<ref>بحارالانوار ج۶، ص۴۹۶.</ref>.
ثالثاً: پیامبر{{صل}} در محاصره [[طائف]] وقتی علی{{ع}} را برای [[شکستن بت‌ها]] ارسال داشت، پس از ۲۵ [[روز]] وقتی برگشت، پیامبر اکرم او را به کناری برد و با یکدیگر [[خلوت]] کردند و نجوای آنها طول کشید. عمر پیش آمد و با جسارت گفت: این [[راز]] گفتن تمام نمی‌شود؟ چرا با او تنها خلوت کرده‌ای و ما را در گفتگوی با او دخالت نمی‌دهی؟ که پیامبر{{صل}} در پاسخ اعتراض عمر فرمود: من نیستم که با او گفتگوی خصوصی دارم، بلکه خداست که با او سخن دارد.
رابعاً: در بازگشت از [[تبوک]] رسماً طرح [[ترور]] [[رهبر]] [[انقلاب]] را به [[اجرا]] در آوردند و دبه‌های پر از ریگ را در گردنه باریکی که شتر پیامبر{{صل}} رد می‌شد رها کردند، تا پیامبر{{صل}} با رم کردن شترش به دره [[سقوط]] کند و آنها صورت خود را پوشیده بودند؛ ولی [[خداوند]] آنها را [[رسوا]] کرد و ابابکر و عمر در رأس آنها بودند.
خامساً: در [[نماز خواندن]] مصلحت‌آمیز [[پیامبر]]{{صل}} به جنازه [[عبدالله بن ابی]]، چون پسرش از [[مؤمنین]] [[صالح]] بود، باز هم عمر با [[جسارت]] به پیامبر{{صل}} توهین کرد: آیا [[خدا]] [[نهی]] نفرموده تو را از [[نماز]] و [[استغفار]] بر [[منافقین]]؟ و وقتی پیامبر{{صل}} برای نماز بر جنازه او حاضر شد، عمر با [[اهانت]] دست برد و عبای پیامبر{{صل}} را در حال نماز کشید و گفت نمی‌گذارم بر جنازه این شخص نماز بخوانی....
و ده‌ها [[توطئه]] دیگر که در مباحث [[آینده]] شمه‌ای از آنها نقل خواهد شد، از نسبت [[هذیان]] دادن - به [[رسول خدا]]، از [[تمرد]] [[اوامر]] پیامبر{{صل}} نسبت به [[همراهی]] با [[سپاه اسامه]] و... ولی این بحث به طور ریشه‌ای باید مطرح شود و آن اینکه آیا [[ابابکر]] و عمر از ابتدای [[بعثت]] تا لحظه فوت رسول خدا، به [[اسلام]] و [[نبوت]] [[رسول]] [[ایمان]] آوردند یا نه؟ حداقل اسلام آوردند و از وادی [[شرک]] به [[موحد]] بودن نائل آمدند یا نه؟ این سوال اگر به طور [[قطعی]] جواب داده شود، روشن خواهد شد که این نوع جسارت‌ها و اهانت‌ها به پیامبر{{صل}} و مخالفت‌های صریح نسبت به اوامر [[نبی]] مکرم و آن همه [[توطئه‌ها]] نسبت به [[آرمان‌های اسلام]]، خصوصاً بعد از [[وفات رسول خدا]] و تشکیل [[سقیفه]] و [[انکار]] [[مرگ]] رسول خدا و به [[فراموشی]] انگاشتن [[حادثه غدیر]] و خلاصه [[غصب]] [[خلافت امیرالمؤمنین]] ریشه در کجا دارد؟
[[سعد بن عبدالله]] گوید: گرفتار یک [[ناصبی]] [[مذهب]] شدم که در [[منازعه]] [[عقیدتی]] بسیار سخت گیر بود، به من گفت: بگو ببینم آیا اسلام آن دو از سر طوع و رغبت بود یا [[کراهت]] و [[اجبار]]؟ من نیز از پاسخ بدان [[احتراز]] نموده و در [[دل]] گفتم: اگر بگویم از سر طوع و رغبت بوده می‌گوید در این صورت ممکن نیست که ایمان آن دو از سر [[نفاق]] بوده باشد و اگر بگویم از سر [[اکراه]] و اجبار بوده، که در آن [[زمان]] هنوز اسلام نیرو و قوتی نگرفته بود که [[اسلام]] آن دو از سر [[زور]] و [[اجبار]] بوده باشد، پس بدون هیچ پاسخی از نزد این فرد مخاصم مراجعت نمودم در حالی که از [[غصه]] نزدیک بود جگرم پاره پاره شود، پس از آن دست به قلم برده و در طوماری [[اقدام]] به [[نوشتن]] بیش از چهل مسأله غامض و مشکلی که جوابش را نمی‌دانستم نمودم و با خود گفتم آن را از [[احمد بن اسحاق]] که مصاحب مولایمان [[امام حسن عسکری]]{{ع}} است [[پرسش]] کنم، حال خود را برایش باز گفتم. به من گفت: با من به [[سامرا]] بیا تا آن مسائل را از مولایمان امام حسن عسکری{{ع}} بپرسیم.
با او به سامرا رفته تا اینکه رسیدم به درب [[منزل]] مولایمان{{ع}}، اجازه ورود به منزل را گرفتیم و آن [[حضرت]] اجازه فرمود، ما نیز داخل [[خانه]] شدیم وقتی داخل شده و دیدگان‌مان بر آن حضرت افتاد، سیمای او همچون ماه شب چهارده می‌درخشید و بر زانوی آن حضرت پسر بچه‌ای نشسته بود که در نیکویی و [[زیبایی]] همچون [[ستاره]] مشتری بود. مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} نظری به من انداخته و فرمود: ای سعد تو برای چه آمده‌ای؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا [[تشویق به زیارت]] شما نمود، [[امام]] فرمود: پس سؤالاتی که قرار بود از من بپرسی چه؟! گفتم: آنها نیز بر حال خود باقی است، فرمود: آنها را از [[نور]] دیده‌ام و با دست مبارکش به آن پسر بچه ([[امام عصر]]) اشاره فرمود، هر چه می‌خواهی بپرس، سوالاتم را می‌پرسیدم و جواب می‌داد تا نوبت به این سوال رسید که فرمود: {{متن حدیث|وَ أَمَّا مَا قَالَ لَكَ الْخَصْمُ بِأَنَّهُمَا أَسْلَمَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لِمَ لَمْ تَقُلْ بَلْ إِنَّهُمَا أَسْلَمَا طَمَعاً؟ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا يُخَالِطَانِ مَعَ الْيَهُودِ وَ يُخْبِرَانِ بِخُرُوجِ مُحَمَّدٍ{{صل}} وَ اسْتِيلَائِهِ عَلَى الْعَرَبِ عَنِ التَّوْرَاةِ وَ الْكُتُبِ الْمُقَدَّسَةِ وَ مَلَاحِمِ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ صوَ يَقُولُونَ لَهُمَا يَكُونُ اسْتِيلَاؤُهُ عَلَى الْعَرَبِ كَاسْتِيلَاءِ بُخْتَنَصَّرَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا أَنَّهُ يَدَّعِي النُّبُوَّةَ وَ لَا يَكُونُ مِنَ النُّبُوَّةِ فِي شَيْ‌ءٍ فَلَمَّا ظَهَرَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ فَسَاعَدَا مَعَهُ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ طَمَعاً أَنْ يَجِدَا مِنْ جِهَةِ وَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَلَايَةَ بَلَدٍ إِذَا انْتَظَمَ أَمْرُهُ وَ حَسُنَ بَالُهُ وَ اسْتَقَامَتْ وَلَايَتُهُ فَلَمَّا أَيِسَا مِنْ ذَلِكَ وَافَقَا مَعَ أَمْثَالِهِمَا لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ وَ تَلَثَّمَا مِثْلَ مَنْ تَلَثَّمَ مِنْهُمْ فَنَفَرُوا بِدَابَّةِ رَسُولِ اللَّهِ لِتُسْقِطَهُ وَ يَصِيرَ هَالِكاً بِسُقُوطِهِ بَعْدَ أَنْ صَعِدَ الْعَقَبَةَ فِيمَنْ صَعِدَ فَحَفِظَ اللَّهُ تَعَالَى نَبِيَّهُ مِنْ كَيْدِهِمْ وَ لَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ كَانَ حَالُهُمَا كَحَالِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ إِذْ جَاءَا عَلِيّاً{{ع}} وَ بَايَعَاهُ طَمَعاً أَنْ تَكُونَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَلَايَةٌ فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ وَ أَيِسَا مِنَ الْوَلَايَةِ نَكَثَا بَيْعَتَهُ وَ خَرَجَا عَلَيْهِ حَتَّى آلَ أَمْرُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى مَا يَئُولُ أَمْرُ مَنْ يَنْكُثُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ}}؛
و اما پاسخ به مطلبی که [[دشمن]] تو گفت که: آیا [[اسلام]] آن دو با میل و رغبت بوده یا [[زور]] و [[اجبار]]؟ چرا نگفتی به هیچ کدام! چرا نگفتی اسلام آن دو از روی [[طمع]] بوده، به طمع [[ریاست]] و گرفتن [[خلافت]] بود؛ زیرا آن دو با [[یهودیان]] مجالست داشتند و از [[پیشگویی‌های تورات]] و کتاب‌های گذشتگان از خروج محمد{{صل}} و استیلای او بر [[عرب]] و پایان کار او خبردار می‌شدند و ایشان [[پیشگویی]] کرده بودند که محمد بر عرب مسلط می‌شود، همان گونه که [[بخت نصر]] بر [[بنی‌اسرائیل]] مسلط شد، جز آنکه محمد [[ادعای نبوت]] می‌کند ولی او ادعای نبوت نداشت. ([[ابوبکر]] و عمر این [[اخبار]] را از یهودی‌ها شنیدند و [[یقین]] کردند که محمد خواهد آمد و کارش بالا خواهد گرفت) بنابراین وقتی [[امر رسول خدا]]{{صل}} ظاهر و آشکار شد نزد [[پیامبر]] شتافته و او را در [[شهادت]] به {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}؛ [[یاری]] کردند به طمع آنکه چون امور او استقرار یافت و خیالش راحت شد و ولایتش [[استقامت]] گرفت هر کدام به [[حکومت]] شهری برسند ولی چون تیرشان به سنگ خورد با همفکران خود در شب [[عقبه]] ایستادند و به بالای آن گردنه رفتند تا مرکب [[رسول خدا]]{{صل}} را پس از [[صعود]] به آنجا، ساقط کنند تا آن [[حضرت]] هلاک گردد ولی [[خداوند متعال]] آن حضرت را از [[کید]] ایشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند کاری از پیش ببرند، بعد [[امام عصر]] فرمودند: کار آن دو نفر [[شبیه]] [[رفتار]] [[طلحه]] و زبیر بود آن هنگام که نزد علی{{ع}} رسیدند و به [[طمع]] آنکه هر کدام به [[ولایت]] شهری برسند با آن حضرت [[بیعت]] کردند ولی چون تیرشان به سنگ خورد و از رسیدن به حکومت [[نومید]] شدند بیعت او را شکسته و بر آن حضرت [[شورش]] کردند (و [[جنگ جمل]] را به پا کردند)، تا [[عاقبت]] کارشان به همان جا ختم شد که سرانجام هر [[عهدشکنی]] است. پس [[اسلام]] و [[ایمان]] آن دو و این دو نفر نه از روی رغبت و نه از جهت [[اکراه]] بلکه از روی طمع و [[حب ریاست]] بود<ref>الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۴۶۱؛ زبدة المعارف، ص۶۴۲.</ref>.
از [[امام]] [[معصوم]]، [[حجت]] بر [[حق]]، [[بقیة الله الاعظم]] آن کسی که کلامش و سوز دلش دقیقاً ندای علی{{ع}} است، این‌گونه از دو لب مبارکش تراوش می‌کند که این همه [[توطئه]] چه در عصر [[نبوت]] و چه بعد از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از طرف [[ابابکر]] و عمر ریشه در [[کفر]] درونی آنها دارد.
آنها ایمان و اسلام نیاورده‌اند تا سوال کنیم یا ایراد بگیریم چگونه دست به [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}} می‌زنند؟ آنها در جرگه [[دین‌داری]] قرار نگرفته‌اند تا نسبت به [[جسارت]] و [[اهانت]] به رسول خدا مشکل و محذور داشته باشند.
نمونه‌ای از کفر ابابکر را از زبان [[امام صادق]]{{ع}} بشنویم: از امام صادق{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: وقتی [[پیامبر اکرم]] در [[غار ثور]] حضور داشت به [[ابوبکر]] که از [[ترس]] به خود می‌لرزید فرمود: ناراحت نباش گویا هم اکنون [[جعفر طیار]] و همراهانش را در [[هجرت به حبشه]] در کشتی نشسته و کشتی آنها در دریا متوقف است، به چشم می‌بینم و [[انصار]] را [[مشاهده]] می‌کنم که برای [[پشتیبانی]] از [[دین اسلام]] حاضر به [[فداکاری]] و جانبازی هستند. [[ابوبکر]] گفت: ای [[رسول خدا]] آیا به [[راستی]] آنچه که می‌فرمایی می‌بینی؟ [[پیامبر]] فرمود: آری! گفت: خواهش می‌کنم آن را به من نیز بنمایان. پیامبر دست [[مبارک]] خود را به چشم ابوبکر کشید و او نیز آنان را در دریا بر عرشه کشتی دید. ابوبکر در [[دل]] خود گفت: اکنون [[تصدیق]] می‌کنم که شخص [[جادوگری]] هستی! پیامبر بی‌درنگ از آنچه در دل او گذشت [[آگاهی]] یافت و فرمود: این سخن [[خداوند]] است: {{متن قرآن|وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا}}<ref>«و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است» سوره توبه، آیه ۴۰.</ref><ref>{{متن حدیث|فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ لَمَّا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فِي الْغَارِ قَالَ لِفُلَانٍ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى سَفِينَةِ جَعْفَرٍ فِي أَصْحَابِهِ- يَقُومُ فِي الْبَحْرِ- وَ أَنْظُرُ إِلَى الْأَنْصَارِ مُحْتَسِبِينَ فِي أَفْنِيَتِهِمْ- فَقَالَ فُلَانٌ وَ تَرَاهُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ- قَالَ فَأَرِنِيهِمْ فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيْهِ فَرَآهُمْ [فَقَالَ فِي نَفْسِهِ الْآنَ صَدَّقْتُ أَنَّكَ سَاحِرٌ] فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ أَنْتَ الصِّدِّيقُ وَ قَوْلُهُ {{متن قرآن|وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا}} قول رَسُولُ اللهِ{{صل}} {{متن قرآن|وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}}}}؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۲۹۰؛ نورالثقلین، ج۳، ص۲۰۵.</ref>.
آنها از ابتدا بر اساس پیشگویی‌های [[یهود]] که با [[الهام]] از [[کتب آسمانی]] خود، [[منتظر ظهور]] [[پیامبر آخرالزمان]] بودند و [[دوستی]] [[ابابکر]] و عمر با [[یهودیان]] باعث شده بود که باخبر شوند که پیامبر{{صل}} خواهد آمد و دینش [[پیروز]] خواهد شد و لذا به [[طمع]] [[ریاست]] پس از پیامبر{{صل}} بر دیگران [[سبقت]] گرفتند و گفتند سرانجام روزی محمد خواهد مرد، اگر ما از ابتدا با او باشیم پس از مرگش می‌توانیم ادعای [[ریاست]] بر [[عرب]] را برای خود ثابت کنیم و لذا با نقشه آمدند و در آخر هم با نقشه [[خلافت]] را از [[بیت]] [[امامت]] جدا کرده و [[غصب]] نمودند و در آخر عمر با [[حسرت]] از [[دنیا]] رفتند و به تعبیر زیبای [[امام عصر]]{{ع}} آنها نه تنها [[ایمان]] نیاوردند نه تنها با [[اجبار]] [[اسلام]] نیاوردند، بلکه با طمع‌ورزی برای غصب [[آینده]] [[خلافت رسول خدا]] [[اظهار اسلام]] کردند.
بی‌جهت نیست که وقتی [[پیامبر]]{{صل}} در [[حادثه غدیر]] [[امیرالمؤمنین]] را [[نصب]] به [[ولایت]] کرد و [[تدابیر]] آینده [[منافقین]] را نقش بر آب نمود، سخت به آنها برخورد و زشت‌ترین توهین‌ها را که [[شایسته]] خودشان بود به پیامبر{{صل}} روا داشتند... (چشم‌هایش چون [[مجنون]] در حدقه) [[ابابکر]] و عمر و سایر اعضای باند [[نفاق]] مترصد [[مرگ]] پیامبر{{صل}} بودند تا به اهدافشان برسند ولی پیامبر{{صل}} در [[غدیر]] آرزوهای آنها را به [[یأس]] مبدل کرد. {{متن قرآن|الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ}}<ref>«امروز کافران از دین شما نومید شدند» سوره مائده، آیه ۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۳۵۹.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۵٬۹۱۱

ویرایش