جز
جایگزینی متن - 'صعود' به 'صعود'
جز (جایگزینی متن - 'صعود' به 'صعود') |
|||
خط ۷۹: | خط ۷۹: | ||
با او به سامرا رفته تا اینکه رسیدم به درب [[منزل]] مولایمان{{ع}}، اجازه ورود به منزل را گرفتیم و آن [[حضرت]] اجازه فرمود، ما نیز داخل [[خانه]] شدیم وقتی داخل شده و دیدگانمان بر آن حضرت افتاد، سیمای او همچون ماه شب چهارده میدرخشید و بر زانوی آن حضرت پسر بچهای نشسته بود که در نیکویی و [[زیبایی]] همچون [[ستاره]] مشتری بود. مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} نظری به من انداخته و فرمود: ای سعد تو برای چه آمدهای؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا [[تشویق به زیارت]] شما نمود، [[امام]] فرمود: پس سؤالاتی که قرار بود از من بپرسی چه؟! گفتم: آنها نیز بر حال خود باقی است، فرمود: آنها را از [[نور]] دیدهام و با دست مبارکش به آن پسر بچه ([[امام عصر]]) اشاره فرمود، هر چه میخواهی بپرس، سوالاتم را میپرسیدم و جواب میداد تا نوبت به این سوال رسید که فرمود: {{متن حدیث|وَ أَمَّا مَا قَالَ لَكَ الْخَصْمُ بِأَنَّهُمَا أَسْلَمَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لِمَ لَمْ تَقُلْ بَلْ إِنَّهُمَا أَسْلَمَا طَمَعاً؟ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا يُخَالِطَانِ مَعَ الْيَهُودِ وَ يُخْبِرَانِ بِخُرُوجِ مُحَمَّدٍ{{صل}} وَ اسْتِيلَائِهِ عَلَى الْعَرَبِ عَنِ التَّوْرَاةِ وَ الْكُتُبِ الْمُقَدَّسَةِ وَ مَلَاحِمِ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ صوَ يَقُولُونَ لَهُمَا يَكُونُ اسْتِيلَاؤُهُ عَلَى الْعَرَبِ كَاسْتِيلَاءِ بُخْتَنَصَّرَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا أَنَّهُ يَدَّعِي النُّبُوَّةَ وَ لَا يَكُونُ مِنَ النُّبُوَّةِ فِي شَيْءٍ فَلَمَّا ظَهَرَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ فَسَاعَدَا مَعَهُ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ طَمَعاً أَنْ يَجِدَا مِنْ جِهَةِ وَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَلَايَةَ بَلَدٍ إِذَا انْتَظَمَ أَمْرُهُ وَ حَسُنَ بَالُهُ وَ اسْتَقَامَتْ وَلَايَتُهُ فَلَمَّا أَيِسَا مِنْ ذَلِكَ وَافَقَا مَعَ أَمْثَالِهِمَا لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ وَ تَلَثَّمَا مِثْلَ مَنْ تَلَثَّمَ مِنْهُمْ فَنَفَرُوا بِدَابَّةِ رَسُولِ اللَّهِ لِتُسْقِطَهُ وَ يَصِيرَ هَالِكاً بِسُقُوطِهِ بَعْدَ أَنْ صَعِدَ الْعَقَبَةَ فِيمَنْ صَعِدَ فَحَفِظَ اللَّهُ تَعَالَى نَبِيَّهُ مِنْ كَيْدِهِمْ وَ لَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ كَانَ حَالُهُمَا كَحَالِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ إِذْ جَاءَا عَلِيّاً{{ع}} وَ بَايَعَاهُ طَمَعاً أَنْ تَكُونَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَلَايَةٌ فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ وَ أَيِسَا مِنَ الْوَلَايَةِ نَكَثَا بَيْعَتَهُ وَ خَرَجَا عَلَيْهِ حَتَّى آلَ أَمْرُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى مَا يَئُولُ أَمْرُ مَنْ يَنْكُثُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ}}؛ | با او به سامرا رفته تا اینکه رسیدم به درب [[منزل]] مولایمان{{ع}}، اجازه ورود به منزل را گرفتیم و آن [[حضرت]] اجازه فرمود، ما نیز داخل [[خانه]] شدیم وقتی داخل شده و دیدگانمان بر آن حضرت افتاد، سیمای او همچون ماه شب چهارده میدرخشید و بر زانوی آن حضرت پسر بچهای نشسته بود که در نیکویی و [[زیبایی]] همچون [[ستاره]] مشتری بود. مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} نظری به من انداخته و فرمود: ای سعد تو برای چه آمدهای؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا [[تشویق به زیارت]] شما نمود، [[امام]] فرمود: پس سؤالاتی که قرار بود از من بپرسی چه؟! گفتم: آنها نیز بر حال خود باقی است، فرمود: آنها را از [[نور]] دیدهام و با دست مبارکش به آن پسر بچه ([[امام عصر]]) اشاره فرمود، هر چه میخواهی بپرس، سوالاتم را میپرسیدم و جواب میداد تا نوبت به این سوال رسید که فرمود: {{متن حدیث|وَ أَمَّا مَا قَالَ لَكَ الْخَصْمُ بِأَنَّهُمَا أَسْلَمَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لِمَ لَمْ تَقُلْ بَلْ إِنَّهُمَا أَسْلَمَا طَمَعاً؟ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا يُخَالِطَانِ مَعَ الْيَهُودِ وَ يُخْبِرَانِ بِخُرُوجِ مُحَمَّدٍ{{صل}} وَ اسْتِيلَائِهِ عَلَى الْعَرَبِ عَنِ التَّوْرَاةِ وَ الْكُتُبِ الْمُقَدَّسَةِ وَ مَلَاحِمِ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ صوَ يَقُولُونَ لَهُمَا يَكُونُ اسْتِيلَاؤُهُ عَلَى الْعَرَبِ كَاسْتِيلَاءِ بُخْتَنَصَّرَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا أَنَّهُ يَدَّعِي النُّبُوَّةَ وَ لَا يَكُونُ مِنَ النُّبُوَّةِ فِي شَيْءٍ فَلَمَّا ظَهَرَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ فَسَاعَدَا مَعَهُ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ طَمَعاً أَنْ يَجِدَا مِنْ جِهَةِ وَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَلَايَةَ بَلَدٍ إِذَا انْتَظَمَ أَمْرُهُ وَ حَسُنَ بَالُهُ وَ اسْتَقَامَتْ وَلَايَتُهُ فَلَمَّا أَيِسَا مِنْ ذَلِكَ وَافَقَا مَعَ أَمْثَالِهِمَا لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ وَ تَلَثَّمَا مِثْلَ مَنْ تَلَثَّمَ مِنْهُمْ فَنَفَرُوا بِدَابَّةِ رَسُولِ اللَّهِ لِتُسْقِطَهُ وَ يَصِيرَ هَالِكاً بِسُقُوطِهِ بَعْدَ أَنْ صَعِدَ الْعَقَبَةَ فِيمَنْ صَعِدَ فَحَفِظَ اللَّهُ تَعَالَى نَبِيَّهُ مِنْ كَيْدِهِمْ وَ لَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ كَانَ حَالُهُمَا كَحَالِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ إِذْ جَاءَا عَلِيّاً{{ع}} وَ بَايَعَاهُ طَمَعاً أَنْ تَكُونَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَلَايَةٌ فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ وَ أَيِسَا مِنَ الْوَلَايَةِ نَكَثَا بَيْعَتَهُ وَ خَرَجَا عَلَيْهِ حَتَّى آلَ أَمْرُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى مَا يَئُولُ أَمْرُ مَنْ يَنْكُثُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ}}؛ | ||
و اما پاسخ به مطلبی که [[دشمن]] تو گفت که: آیا [[اسلام]] آن دو با میل و رغبت بوده یا [[زور]] و [[اجبار]]؟ چرا نگفتی به هیچ کدام! چرا نگفتی اسلام آن دو از روی [[طمع]] بوده، به طمع [[ریاست]] و گرفتن [[خلافت]] بود؛ زیرا آن دو با [[یهودیان]] مجالست داشتند و از [[پیشگوییهای تورات]] و کتابهای گذشتگان از خروج محمد{{صل}} و استیلای او بر [[عرب]] و پایان کار او خبردار میشدند و ایشان [[پیشگویی]] کرده بودند که محمد بر عرب مسلط میشود، همان گونه که [[بخت نصر]] بر [[بنیاسرائیل]] مسلط شد، جز آنکه محمد [[ادعای نبوت]] میکند ولی او ادعای نبوت نداشت. ([[ابوبکر]] و عمر این [[اخبار]] را از یهودیها شنیدند و [[یقین]] کردند که محمد خواهد آمد و کارش بالا خواهد گرفت) بنابراین وقتی [[امر رسول خدا]]{{صل}} ظاهر و آشکار شد نزد [[پیامبر]] شتافته و او را در [[شهادت]] به {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}؛ [[یاری]] کردند به طمع آنکه چون امور او استقرار یافت و خیالش راحت شد و ولایتش [[استقامت]] گرفت هر کدام به [[حکومت]] شهری برسند ولی چون تیرشان به سنگ خورد با همفکران خود در شب [[عقبه]] ایستادند و به بالای آن گردنه رفتند تا مرکب [[رسول خدا]]{{صل}} را پس از | و اما پاسخ به مطلبی که [[دشمن]] تو گفت که: آیا [[اسلام]] آن دو با میل و رغبت بوده یا [[زور]] و [[اجبار]]؟ چرا نگفتی به هیچ کدام! چرا نگفتی اسلام آن دو از روی [[طمع]] بوده، به طمع [[ریاست]] و گرفتن [[خلافت]] بود؛ زیرا آن دو با [[یهودیان]] مجالست داشتند و از [[پیشگوییهای تورات]] و کتابهای گذشتگان از خروج محمد{{صل}} و استیلای او بر [[عرب]] و پایان کار او خبردار میشدند و ایشان [[پیشگویی]] کرده بودند که محمد بر عرب مسلط میشود، همان گونه که [[بخت نصر]] بر [[بنیاسرائیل]] مسلط شد، جز آنکه محمد [[ادعای نبوت]] میکند ولی او ادعای نبوت نداشت. ([[ابوبکر]] و عمر این [[اخبار]] را از یهودیها شنیدند و [[یقین]] کردند که محمد خواهد آمد و کارش بالا خواهد گرفت) بنابراین وقتی [[امر رسول خدا]]{{صل}} ظاهر و آشکار شد نزد [[پیامبر]] شتافته و او را در [[شهادت]] به {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}؛ [[یاری]] کردند به طمع آنکه چون امور او استقرار یافت و خیالش راحت شد و ولایتش [[استقامت]] گرفت هر کدام به [[حکومت]] شهری برسند ولی چون تیرشان به سنگ خورد با همفکران خود در شب [[عقبه]] ایستادند و به بالای آن گردنه رفتند تا مرکب [[رسول خدا]]{{صل}} را پس از صعود به آنجا، ساقط کنند تا آن [[حضرت]] هلاک گردد ولی [[خداوند متعال]] آن حضرت را از [[کید]] ایشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند کاری از پیش ببرند، بعد [[امام عصر]] فرمودند: کار آن دو نفر [[شبیه]] [[رفتار]] [[طلحه]] و زبیر بود آن هنگام که نزد علی{{ع}} رسیدند و به [[طمع]] آنکه هر کدام به [[ولایت]] شهری برسند با آن حضرت [[بیعت]] کردند ولی چون تیرشان به سنگ خورد و از رسیدن به حکومت [[نومید]] شدند بیعت او را شکسته و بر آن حضرت [[شورش]] کردند (و [[جنگ جمل]] را به پا کردند)، تا [[عاقبت]] کارشان به همان جا ختم شد که سرانجام هر [[عهدشکنی]] است. پس [[اسلام]] و [[ایمان]] آن دو و این دو نفر نه از روی رغبت و نه از جهت [[اکراه]] بلکه از روی طمع و [[حب ریاست]] بود<ref>الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۴۶۱؛ زبدة المعارف، ص۶۴۲.</ref>. | ||
از [[امام]] [[معصوم]]، [[حجت]] بر [[حق]]، [[بقیة الله الاعظم]] آن کسی که کلامش و سوز دلش دقیقاً ندای علی{{ع}} است، اینگونه از دو لب مبارکش تراوش میکند که این همه [[توطئه]] چه در عصر [[نبوت]] و چه بعد از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از طرف [[ابابکر]] و عمر ریشه در [[کفر]] درونی آنها دارد. | از [[امام]] [[معصوم]]، [[حجت]] بر [[حق]]، [[بقیة الله الاعظم]] آن کسی که کلامش و سوز دلش دقیقاً ندای علی{{ع}} است، اینگونه از دو لب مبارکش تراوش میکند که این همه [[توطئه]] چه در عصر [[نبوت]] و چه بعد از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از طرف [[ابابکر]] و عمر ریشه در [[کفر]] درونی آنها دارد. |