پرش به محتوا

امام مهدی چه اهداف خاصی از ملاقات با مردم داشته است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::* +*)
جز (جایگزینی متن - '\: \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به ': $1 ')
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::* +*))
خط ۲۱: خط ۲۱:


«اهدافی را که می‌‏شود برای این موضوع در نظر گرفت، فراوان است. ما برای هر یک نمونه‌‏ای در نظر می‏‌گیریم و آنها را یادآور می‌‏شویم:
«اهدافی را که می‌‏شود برای این موضوع در نظر گرفت، فراوان است. ما برای هر یک نمونه‌‏ای در نظر می‏‌گیریم و آنها را یادآور می‌‏شویم:
:::::*'''[[هدف]] اول:''' [[هدایت]] و [[راهنمایی]] یک فرد، و ملحق ساختن او به صف [[دوستان]] و [[یاران]] [[حضرت]]، بعد از آنکه [[نیت]] و تصمیم او بر این که می‏‌خواهد به [[پیروان]] [[حضرت]] بپیوندد، احراز گردد. نمونه این گونه افراد، شخصی است که برای خرید روغن از [[اعراب]] بادیه‏نشین به اطراف حله می‌‏رود، و از کاروان عقب افتاده و در بیابان سرگردان می‌‏شود، با خود می‏‌گوید: من از مادرم شنیده‌‏ام که می‌‏گفت: "ما امامی زنده داریم که کنیه‏‌اش [[ابا صالح]] است. گمشدگان را [[راهنمائی]] و درماندگان را دستگیری و به بیچارگان کمک می‌‏کند". سپس با [[خداوند]] [[تعهد]] می‏‌کند، اگر [[حضرت]] به داد او رسید و او را [[نجات]] داد، از [[دیانت]] مادرش [[پیروی]] کرده و [[مذهب]] او را بپذیرد. وی گوید: آنگاه [[حضرت]] را صدا زده و از او کمک خواستم. ناگهان دیدم کسی با من راه می‌‏رود و بر سرش عمامه‏‌ای سبز به رنگ این بود (اشاره به گیاهی کرد که بر لب رودخانه روئیده بود) به من راه را نشان داد و گفت: از این راه برو، بزودی به دهکده‏ای می‏‌رسی که ساکنانش همه [[شیعه]] هستند. گفتم: آقای من، شما با من اینجا نمی‌‏آیید؟ فرمود: نه، زیرا هزاران نفر در اطراف [[شهرها]] مرا می‏‌خوانند، و باید به [[نجات]] آنها بپردازم<ref>نجم ثاقب، ۳۴۶.</ref>.
*'''[[هدف]] اول:''' [[هدایت]] و [[راهنمایی]] یک فرد، و ملحق ساختن او به صف [[دوستان]] و [[یاران]] [[حضرت]]، بعد از آنکه [[نیت]] و تصمیم او بر این که می‏‌خواهد به [[پیروان]] [[حضرت]] بپیوندد، احراز گردد. نمونه این گونه افراد، شخصی است که برای خرید روغن از [[اعراب]] بادیه‏نشین به اطراف حله می‌‏رود، و از کاروان عقب افتاده و در بیابان سرگردان می‌‏شود، با خود می‏‌گوید: من از مادرم شنیده‌‏ام که می‌‏گفت: "ما امامی زنده داریم که کنیه‏‌اش [[ابا صالح]] است. گمشدگان را [[راهنمائی]] و درماندگان را دستگیری و به بیچارگان کمک می‌‏کند". سپس با [[خداوند]] [[تعهد]] می‏‌کند، اگر [[حضرت]] به داد او رسید و او را [[نجات]] داد، از [[دیانت]] مادرش [[پیروی]] کرده و [[مذهب]] او را بپذیرد. وی گوید: آنگاه [[حضرت]] را صدا زده و از او کمک خواستم. ناگهان دیدم کسی با من راه می‌‏رود و بر سرش عمامه‏‌ای سبز به رنگ این بود (اشاره به گیاهی کرد که بر لب رودخانه روئیده بود) به من راه را نشان داد و گفت: از این راه برو، بزودی به دهکده‏ای می‏‌رسی که ساکنانش همه [[شیعه]] هستند. گفتم: آقای من، شما با من اینجا نمی‌‏آیید؟ فرمود: نه، زیرا هزاران نفر در اطراف [[شهرها]] مرا می‏‌خوانند، و باید به [[نجات]] آنها بپردازم<ref>نجم ثاقب، ۳۴۶.</ref>.
:::::*'''[[هدف]] دوم:''' به [[یاری]] یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر [[مصلحت]] اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونه‌‏اش این داستان: دو [[دوست]] [[مسلمان]] که از لحاظ [[مذهب]] با یکدیگر [[اختلاف]] داشتند در یکی از مساجد [[همدان]] بر سر [[مذهب]] با یکدیگر مدت‌ها [[گفتگو]] داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد [[مسجد]] شد، به [[حکمیت]] بپذیرند. و دیگری از این قرار داد [[وحشت]] داشت، زیرا بیشتر [[مردم]] [[همدان]] اهل [[مذهب]] او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، [[جوانی]] که آثار [[بزرگواری]] از صورت و جبین او آشکار بود، وارد [[مسجد]] شد و معلوم بود که از مسافرت می‌‏آید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، [[مذهب]] و [[عقیده]] خود را به همراه ادل‌ه‏ای که داشت به او گفت، و او را [[سوگند]] داد که [[عقیده]] خود را همانطور که هست بگوید. آن [[جوان]] دو بیت [[شعر]] خواند، و [[عقیده]] خود را به طوری که هیچ گونه [[شک]] و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیده‌‏ها ناپدید شد. و این معجزه‌‏ای بود که [[حقیقت]] و صحت [[مذهب]] او را نیز فهمانید. دیگری از [[فصاحت]] و [[بلاغت]] این شخص به شگفت آمده و [[مذهب]] دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به [[یاری]] او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>.
*'''[[هدف]] دوم:''' به [[یاری]] یکی از دو طرف دعوا رفتن، و اگر [[مصلحت]] اقتضاء کرد، یکی از آن دو را کمک کردن. نمونه‌‏اش این داستان: دو [[دوست]] [[مسلمان]] که از لحاظ [[مذهب]] با یکدیگر [[اختلاف]] داشتند در یکی از مساجد [[همدان]] بر سر [[مذهب]] با یکدیگر مدت‌ها [[گفتگو]] داشتند. هیچ یک نتوانست دیگری را قانع کند. یکی از آن دو پیشنهاد کرد اولین نفری را که وارد [[مسجد]] شد، به [[حکمیت]] بپذیرند. و دیگری از این قرار داد [[وحشت]] داشت، زیرا بیشتر [[مردم]] [[همدان]] اهل [[مذهب]] او نبودند، لکن از روی ناچاری این قرارداد را پذیرفت. به مجرد اینکه این قرارداد بسته شد، [[جوانی]] که آثار [[بزرگواری]] از صورت و جبین او آشکار بود، وارد [[مسجد]] شد و معلوم بود که از مسافرت می‌‏آید. آن کس که پیشنهاد قرارداد کرده بود، نزد او آمده، [[مذهب]] و [[عقیده]] خود را به همراه ادل‌ه‏ای که داشت به او گفت، و او را [[سوگند]] داد که [[عقیده]] خود را همانطور که هست بگوید. آن [[جوان]] دو بیت [[شعر]] خواند، و [[عقیده]] خود را به طوری که هیچ گونه [[شک]] و تردیدی در آن راه نداشته باشد، در ضمن آن دو بیت گفت؛ و سپس از دیده‌‏ها ناپدید شد. و این معجزه‌‏ای بود که [[حقیقت]] و صحت [[مذهب]] او را نیز فهمانید. دیگری از [[فصاحت]] و [[بلاغت]] این شخص به شگفت آمده و [[مذهب]] دوستش را که [[مهدی]] {{ع}} به [[یاری]] او آمده بود، پذیرفت<ref>نجم ثاقب، ۲۳۱.</ref>.
:::::*'''[[هدف]] سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که [[علماء]] و [[دانشمندان]] بزرگ، از حل آنها عاجز شده‌‏اند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به [[مقدس اردبیلی]] شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از [[نجف]] به [[مسجد کوفه]] رفت و [[حضرت]] را در محراب [[حضرت]] [[امیر المؤمنین]] {{ع}} [[ملاقات]] کرده و سؤالات خود را از آن [[حضرت]] نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>.
*'''[[هدف]] سوم:''' حل برخی از مسائل مشکلی که [[علماء]] و [[دانشمندان]] بزرگ، از حل آنها عاجز شده‌‏اند. نمونه آن: مرحوم محقق اردبیلی که از علمای بزرگ و پرهیزگار [[شیعه]] است و ملقب به [[مقدس اردبیلی]] شده، مسائلی برای او مشکل شده و در پاسخ آنها مانده بود. در نیمه شبی از [[نجف]] به [[مسجد کوفه]] رفت و [[حضرت]] را در محراب [[حضرت]] [[امیر المؤمنین]] {{ع}} [[ملاقات]] کرده و سؤالات خود را از آن [[حضرت]] نمود. جوابش را گرفته و برگشت<ref>نجم ثاقب، ۳۳۴؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۹.</ref>.
:::::*'''[[هدف]] چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] پیش از آنکه [[مردم]] از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمان‌ها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: [[حضرت]] در مجلس درس [[سید]] [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن [[حضرت]] را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، [[سید]] [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمده‌‏اید؟ جواب فرمود: از شهر [[سلیمانیه]]. [[سید]] پرسید: چه وقت از آنجا بیرون [[آمدی]]؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به [[زور]] [[شمشیر]] [[فتح]] کرده و وارد شهر شد، و [[احمد]] پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش [[عبد الله]] پاشا را نشانید. [[احمد]] پاشا از [[فرمان]] [[دولت]] مرکزی [[عثمانی]] [[سرپیچی]] کرده و ادعای [[سلطنت]] و [[پادشاهی]] کرده بود. [[سید]] [[مهدی]] گوید: پدر من در [[سلیمانیه]] بود. من به [[فکر]] افتادم که چگونه این خبر هنوز به [[فرمانروایان]] حله نرسیده، و به [[فکر]] من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه می‏‌گویی دیروز از [[سلیمانیه]] بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو [[روزه]] به حله خواهد رسید. سپس [[تاریخ]] این روز را که گفته بود [[سلیمانیه]] [[فتح]] شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و [[فرمانروایان]] حله آن را طبق معمول [[اخبار]] جنگی خود با شلیک گلوله‏‌های توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> می‏‌گویم: از این داستان می‌‏فهمیم که این خبر در دوران [[سلطه]] عثمانی‌‌ها در حله چقدر مهم بوده است و چرا [[حضرت]] اصرار داشته که این خبر زودتر به گوش [[مردم]] برسد و این‌گونه [[اخبار]] به صورت [[اعجاز]] بوده است.
*'''[[هدف]] چهارم:''' خبر دادن از برخی رویدادهای مهم [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] پیش از آنکه [[مردم]] از آن اطلاع داشته باشند، چون وسائل ارتباط جمعی در آن زمان‌ها نبوده و یا ضعیف بوده است. نمونه آن: [[حضرت]] در مجلس درس [[سید]] [[مهدی]] قزوینی در حله وارد شده و بدون آنکه آن [[حضرت]] را بشناسند، به درس او گوش فرا داد. وقتی درس تمام شد، [[سید]] [[مهدی]] پرسید: از کجا به حله آمده‌‏اید؟ جواب فرمود: از شهر [[سلیمانیه]]. [[سید]] پرسید: چه وقت از آنجا بیرون [[آمدی]]؟ گفت: روز گذشته؛ و بیرون نیامدم از آنجا مگر اینکه نجیب پاشا آنجا را به [[زور]] [[شمشیر]] [[فتح]] کرده و وارد شهر شد، و [[احمد]] پاشا بابانی را که تمرد و سرکشی کرده بود، از آنجا بیرون کرد، و به جای او برادرش [[عبد الله]] پاشا را نشانید. [[احمد]] پاشا از [[فرمان]] [[دولت]] مرکزی [[عثمانی]] [[سرپیچی]] کرده و ادعای [[سلطنت]] و [[پادشاهی]] کرده بود. [[سید]] [[مهدی]] گوید: پدر من در [[سلیمانیه]] بود. من به [[فکر]] افتادم که چگونه این خبر هنوز به [[فرمانروایان]] حله نرسیده، و به [[فکر]] من نرسید که از این شخص بپرسم که تو چگونه می‏‌گویی دیروز از [[سلیمانیه]] بیرون شدم و امروز به حله رسیدم؛ در صورتی که اگر شخصی سواره و با سرعت این مسافت را طی کند، دو [[روزه]] به حله خواهد رسید. سپس [[تاریخ]] این روز را که گفته بود [[سلیمانیه]] [[فتح]] شده ضبط کردیم و بعد از ده روز خبر آن به حله رسید و [[فرمانروایان]] حله آن را طبق معمول [[اخبار]] جنگی خود با شلیک گلوله‏‌های توپ اعلام کردند<ref>نجم ثاقب، ۳۶۷.</ref> می‏‌گویم: از این داستان می‌‏فهمیم که این خبر در دوران [[سلطه]] عثمانی‌‌ها در حله چقدر مهم بوده است و چرا [[حضرت]] اصرار داشته که این خبر زودتر به گوش [[مردم]] برسد و این‌گونه [[اخبار]] به صورت [[اعجاز]] بوده است.
:::::*'''[[هدف]] پنجم:''' [[نصیحت]] و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دوره‌‏ای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله [[حضرت]] را [[زیارت]] کردم، [[سلام]] عرض نمودم. [[حضرت]] جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه [[مال]] و سرمایه خود را امسال از دست داده‌‏ای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد [[آزمایش]] و [[امتحان]] [[خدا]] قرار گرفته‌‏ای و [[خداوند]] خواسته تو را [[امتحان]] کند که آیا [[حق]] [[خدا]] را می‌‏پردازی، و [[وظیفه]] [[واجب]] خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام می‏‌دهی، یا خیر. و اما [[مال]] و سرمایه ناپایدار است؛ می‌‏آید و می‌‏رود. [[راوی]] گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن [[آگاه]] نبود و چون می‌‏ترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه [[حضرت]] به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان [[الله]]! خبر ورشکستگی من در بین [[مردم]] شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد [[غریب]] هم رسیده است. ولی در جواب آن [[حضرت]] گفتم: به هر حال [[خدا]] را سپاس می‌‏گویم. [[حضرت]] پاسخ داد: آنچه را که از دست داده‏ای به زودی به تو برمی‌‏گردد و به حالت اولیه می‌‏رسی، و قرضهایت را می‌‏پردازی. [[راوی]] گوید: از گفته‏‌های این شخص ساکت شده و با خود [[فکر]] می‌‏کردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>.   
*'''[[هدف]] پنجم:''' [[نصیحت]] و خیرخواهی برای دیگران، و بالا بردن سطح معنویات آنان بعد از سپری کردن دوره‌‏ای سخت و دشوار. نمونه آن: یکی از [[شیعیان]] گوید: در راه حله [[حضرت]] را [[زیارت]] کردم، [[سلام]] عرض نمودم. [[حضرت]] جواب سلامم را داد و فرمود: از اینکه [[مال]] و سرمایه خود را امسال از دست داده‌‏ای، اندوهگین مباش، زیرا تو مورد [[آزمایش]] و [[امتحان]] [[خدا]] قرار گرفته‌‏ای و [[خداوند]] خواسته تو را [[امتحان]] کند که آیا [[حق]] [[خدا]] را می‌‏پردازی، و [[وظیفه]] [[واجب]] خود را، که عمل [[حج]] باشد، انجام می‏‌دهی، یا خیر. و اما [[مال]] و سرمایه ناپایدار است؛ می‌‏آید و می‌‏رود. [[راوی]] گوید: من در آن سال زیان و ضرری کرده بودم، ولی هیچ کس از آن [[آگاه]] نبود و چون می‌‏ترسیدم که ورشکستگی من آشکار شود، از همگان مخفی نگه داشته بودم. حال بعد از اینکه [[حضرت]] به من گفت، ترسیدم و با خود گفتم: سبحان [[الله]]! خبر ورشکستگی من در بین [[مردم]] شایع شده، تا آن اندازه که به گوش افراد [[غریب]] هم رسیده است. ولی در جواب آن [[حضرت]] گفتم: به هر حال [[خدا]] را سپاس می‌‏گویم. [[حضرت]] پاسخ داد: آنچه را که از دست داده‏ای به زودی به تو برمی‌‏گردد و به حالت اولیه می‌‏رسی، و قرضهایت را می‌‏پردازی. [[راوی]] گوید: از گفته‏‌های این شخص ساکت شده و با خود [[فکر]] می‌‏کردم ... تا آخر داستان<ref>نجم ثاقب، ۳۶۶.</ref>.   
:::::*'''[[هدف]] ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونه‏‌اش: عده‏‌ای از [[مردم]] بحرین، تصمیم گرفتند که عده‌‏ای از [[مؤمنین]] را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت [[غم]] و [[اندوه]] شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: [[محمد]] بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده‏‌ای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و [[پیام]] [[حضرت]] را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود [[حضرت]] به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او [[حضرت صاحب الزمان]] بوده است. من این [[مال]] را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را [[احترام]] نموده و از او درخواست [[دعا]] کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>.
*'''[[هدف]] ششم:''' کمک مالی به دیگران. نمونه‏‌اش: عده‏‌ای از [[مردم]] بحرین، تصمیم گرفتند که عده‌‏ای از [[مؤمنین]] را به طور مرتب و پیاپی میهمان کنند و هر دفعه در خانه یکی از آنها باشد. میهمانی برقرار شد، تا نوبت به یکی از اینان رسید و او چیزی نداشت. بسیار غمناک و اندوهگین شد. از شدت [[غم]] و [[اندوه]] شبی سر به بیابان گذاشت. شخصی را دید ... تا به او رسید، به او گفت: برو نزد فلان تاجر - و اسم او را برد - و به او بگو: [[محمد]] بن الحسن {{ع}} گفت: «آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده‏‌ای بده.» پول را از او بگیر و خرج میهمانی خود نما. این مرد نزد آن تاجر رفته و [[پیام]] [[حضرت]] را به او رسانید. تاجر گفت: آیا خود [[حضرت]] به تو اینچنین گفت؟ آن مرد گفت: آری. تاجر گفت: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. گفت: او [[حضرت صاحب الزمان]] بوده است. من این [[مال]] را نذر او کرده بودم. پول را به او داد و او را [[احترام]] نموده و از او درخواست [[دعا]] کرد ...<ref>نجم ثاقب، ۳۰۶.</ref>.
:::::*'''[[هدف]] هفتم:''' [[شفا دادن]] بیماری‌های مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینه‏‌های هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این [[هدف]]، داستانی است که از [[سید]] باقی [[فرزند]] عطوه [[علوی]] [[حسنی]] [[نقل]] شده است‏<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه [[حضرت]] را نمی‏‌شناخت و [[اعتقادی]] به وجود آن [[حضرت]] نداشت، و می‌‏گفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را می‌‏پذیرم. شبی به هنگام [[نماز]] عشاء، که ما جمع شده و می‌‏خواستیم [[نماز جماعت]] بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمده‌‏ام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. [[علی]] بن [[عیسی]] گوید: من این داستان را غیر از [[فرزند]] عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام می‌‏دهد، به طوری که دیگر برای منکرانش [[شک]] و تردیدی باقی نماند.
*'''[[هدف]] هفتم:''' [[شفا دادن]] بیماری‌های مزمنی که پزشکان از معالجه آن ناتوان شده و هزینه‏‌های هنگفتی صرف آن شده است. نمونه این [[هدف]]، داستانی است که از [[سید]] باقی [[فرزند]] عطوه [[علوی]] [[حسنی]] [[نقل]] شده است‏<ref>ینابیع المودة، ۵۴۸ چاپ نجف؛ کشف الغمه ۳، ۲۸۷؛ کتاب المهدی، ۱۴۵؛ منتهی الآمال ۲، ۳۱۰.</ref> که پدرش عطوه [[حضرت]] را نمی‏‌شناخت و [[اعتقادی]] به وجود آن [[حضرت]] نداشت، و می‌‏گفت: هرگاه [[امام]] آمد و مرا از این بیماری شفا داد و راحت کرد، گفتار شما را می‌‏پذیرم. شبی به هنگام [[نماز]] عشاء، که ما جمع شده و می‌‏خواستیم [[نماز جماعت]] بخوانیم، به ناگاه فریادی کشید، به سرعت سوی او رفتیم، گفت: «خود را به [[امام]] برسانید، همین الان از نزد من خارج شد.» ما بیرون آمدیم و کسی را ندیدیم. به سوی او بازگشتیم، وی اظهار داشت که: هم اکنون شخصی نزد من آمد و مرا صدا زد و گفت: ای عطوه! گفتم: بله، شما کیستید؟ گفت: من [[مهدی]] هستم، آمده‌‏ام تو را شفا دهم. و سپس دست مبارکش را کشید و پای مرا فشار داد و سپس رفت و همچون آهو از نزد من دور شد. [[علی]] بن [[عیسی]] گوید: من این داستان را غیر از [[فرزند]] عطوه، از دیگران نیز شنیدم. بنگر به [[حضرت مهدی]]، چگونه شفای بیماران را همراه اثبات وجود و [[امامت]] خویش انجام می‌‏دهد، به طوری که دیگر برای منکرانش [[شک]] و تردیدی باقی نماند.
:::::*'''[[هدف]] هشتم:''' [[راهنمایی]] گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب افتاده‏‌های از قافله و کاروان. آن [[حضرت]] گاهی این عمل را برای اثبات وجود و [[امامت]] خود انجام می‌‏دهد؛ نمونه‏‌های اینگونه [[هدف]] فراوان است و برای مثال یکی را [[نقل]] می‌‏کنیم: شخصی‏<ref>نجم ثاقب، ۳۴۱.</ref> به همراه چند نفر، از راه احساء به [[حج]] رفت. در برگشت مقداری از راه را سواره و مقداری را پیاده حرکت می‌‏کرد. در یکی از منازل پیاده‏‌روی او زیادتر شد و مرکوبی نیافت تا سواره حرکت کند. وقتی که برای استراحت و خوابیدن در جایی منزل کردند، این شخص از شدت خستگی خوابش طولانی‌‏تر شد و همراهان بدون اینکه او را از [[خواب]] بیدار کنند، رفتند. بر اثر تابش [[خورشید]] از [[خواب]] بیدار شد و کسی را نیافت، به تنهایی راه افتاد و [[یقین]] داشت که از بین خواهد رفت. به [[حضرت]] [[بقیة الله]] [[توسل]] جسته و از او کمک خواست. به ناگاه مردی به صورت بادیه‏‌نشینان که سوار بر شتری بود، از راه رسید و به او گفت: فلان کس! آیا از قافله‏‌ات جدا شده‏ای؟ گفت: آری. گفت: آیا میل داری تو را به قافله برسانم؟ گفتم: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] جز این چیزی نمی‌‏خواهم. نزدیک من آمد و شترش را خوابانید و مرا پشت سر خود سوار کرد. بعد از چند دقیقه حرکت، نزدیک قافله رسیدیم. فرمود: اینان [[دوستان]] تو هستند. مرا پیاده کرد و خود رفت.
*'''[[هدف]] هشتم:''' [[راهنمایی]] گمشدگان صحرا و بیابان و به مقصد رسانیدن عقب افتاده‏‌های از قافله و کاروان. آن [[حضرت]] گاهی این عمل را برای اثبات وجود و [[امامت]] خود انجام می‌‏دهد؛ نمونه‏‌های اینگونه [[هدف]] فراوان است و برای مثال یکی را [[نقل]] می‌‏کنیم: شخصی‏<ref>نجم ثاقب، ۳۴۱.</ref> به همراه چند نفر، از راه احساء به [[حج]] رفت. در برگشت مقداری از راه را سواره و مقداری را پیاده حرکت می‌‏کرد. در یکی از منازل پیاده‏‌روی او زیادتر شد و مرکوبی نیافت تا سواره حرکت کند. وقتی که برای استراحت و خوابیدن در جایی منزل کردند، این شخص از شدت خستگی خوابش طولانی‌‏تر شد و همراهان بدون اینکه او را از [[خواب]] بیدار کنند، رفتند. بر اثر تابش [[خورشید]] از [[خواب]] بیدار شد و کسی را نیافت، به تنهایی راه افتاد و [[یقین]] داشت که از بین خواهد رفت. به [[حضرت]] [[بقیة الله]] [[توسل]] جسته و از او کمک خواست. به ناگاه مردی به صورت بادیه‏‌نشینان که سوار بر شتری بود، از راه رسید و به او گفت: فلان کس! آیا از قافله‏‌ات جدا شده‏ای؟ گفت: آری. گفت: آیا میل داری تو را به قافله برسانم؟ گفتم: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] جز این چیزی نمی‌‏خواهم. نزدیک من آمد و شترش را خوابانید و مرا پشت سر خود سوار کرد. بعد از چند دقیقه حرکت، نزدیک قافله رسیدیم. فرمود: اینان [[دوستان]] تو هستند. مرا پیاده کرد و خود رفت.
:::::*'''[[هدف]] نهم:''' یاد دادن و آموختن [[دعاها]] و اذکاری که دارای مضامین عالیه‏ و مطالب صحیح است به برخی از [[مردم]]. مثال‌ها و نمونه‌های اینگونه آموزش‌ها از [[حضرت]]، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهره‌‏ای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای [[شناخت]] مفاهیم عالیه [[تعلیم و تربیت]] اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن [[مردم]] به سوی [[خداوند]]. و بدیهی است که استفاده از روش [[دعا]]، [[بهترین]] راه استتار و [[کتمان]] مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروع‌‏ترین راه برای نزدیکی به [[خدا]]، که هیچ کس نمی‌‏توانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین [[دعا]] بوده است. و لذا می‏‌بینیم که [[حضرت]] [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ می‌‏فرمایند و از راه [[دعا]] به [[تربیت]] [[مردم]] پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن [[ادعیه]] به [[مردم]] می‌‏آموزند.  [[حضرت]] [[بقیة الله]] هم همین راه را [[انتخاب]] فرموده و لذا به بسیاری از [[مردم]] و [[دوستان]] خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها [[دعای فرج]] است که [[انسان]] را بر بدی وضع موجود او در دوران‌های [[فتنه]] و [[انحراف]] [[آگاه]] نموده، [[آرزو]] و [[هدف]] نهائیش را به وی می‌‏فهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و [[خدای متعال]] ایجاد می‏‌کند؛ آنجا که می‌‏گوید: {{عربی|للَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ }}: «خداوندا [[آزمایش]] بس بزرگ گشته، پنهانی‌ها آشکار گشته، امیدها بریده شده و پرده‏‌ها پس رفته، [[زمین]] تنگ گشته و [[آسمان]] دیگر نمی‌‏بارد. و شکوه و گلایه را به تو باید کرد و در دشواری‌ها و آسانی‌ها، تکیه‌‏گاه تو هستی. بار پروردگارا، بر [[محمد]] و دودمان او [[درود]] فرست؛ همان [[زمامداران]] و اولی الامری که پیرویشان را بر ما [[واجب]] گردانیده‏ای و با این [[دستور]]، موقعیت و [[مقام]] آنان را به ما شناسانیدی. پس به [[حق]] آنان [[سوگند]] که کار ما را گشایشی بخش؛ به همین زودی، به یک چشم به هم زدن و یا نزدیک‌تر از آن ... تا آخر [[دعا]].»<ref>نجم ثاقب، ۲۶۳.</ref>.
*'''[[هدف]] نهم:''' یاد دادن و آموختن [[دعاها]] و اذکاری که دارای مضامین عالیه‏ و مطالب صحیح است به برخی از [[مردم]]. مثال‌ها و نمونه‌های اینگونه آموزش‌ها از [[حضرت]]، فراوان است. این دعاهای بسیار پرمعنی و مهم، نه بدان جهت است که لقلقه زبان گردد و هیچ فایده و بهره‌‏ای نداشته باشد، بلکه برای این است که خود متن و نصی باشد برای [[شناخت]] مفاهیم عالیه [[تعلیم و تربیت]] اسلامی و مسائلی ژرف و عمیق در راه حرکت دادن [[مردم]] به سوی [[خداوند]]. و بدیهی است که استفاده از روش [[دعا]]، [[بهترین]] راه استتار و [[کتمان]] مقاصد عالیه [[پیشوایان]] ما بوده؛ زیرا، مشروع‌‏ترین راه برای نزدیکی به [[خدا]]، که هیچ کس نمی‌‏توانسته مانع آن بشود و آن را تحت نظر گیرد، و احیانا از آن جلوگیری نماید، همین [[دعا]] بوده است. و لذا می‏‌بینیم که [[حضرت]] [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} این روش را اتخاذ می‌‏فرمایند و از راه [[دعا]] به [[تربیت]] [[مردم]] پرداخته و بلندترین مفاهیم و حقایق را در ضمن [[ادعیه]] به [[مردم]] می‌‏آموزند.  [[حضرت]] [[بقیة الله]] هم همین راه را [[انتخاب]] فرموده و لذا به بسیاری از [[مردم]] و [[دوستان]] خود، دعاهای گوناگونی آموخته که از مهمترین آنها [[دعای فرج]] است که [[انسان]] را بر بدی وضع موجود او در دوران‌های [[فتنه]] و [[انحراف]] [[آگاه]] نموده، [[آرزو]] و [[هدف]] نهائیش را به وی می‌‏فهماند، و رابطه و پیوند محکم عاطفی و ایمانی بین او و [[خدای متعال]] ایجاد می‏‌کند؛ آنجا که می‌‏گوید: {{عربی|للَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ }}: «خداوندا [[آزمایش]] بس بزرگ گشته، پنهانی‌ها آشکار گشته، امیدها بریده شده و پرده‏‌ها پس رفته، [[زمین]] تنگ گشته و [[آسمان]] دیگر نمی‌‏بارد. و شکوه و گلایه را به تو باید کرد و در دشواری‌ها و آسانی‌ها، تکیه‌‏گاه تو هستی. بار پروردگارا، بر [[محمد]] و دودمان او [[درود]] فرست؛ همان [[زمامداران]] و اولی الامری که پیرویشان را بر ما [[واجب]] گردانیده‏ای و با این [[دستور]]، موقعیت و [[مقام]] آنان را به ما شناسانیدی. پس به [[حق]] آنان [[سوگند]] که کار ما را گشایشی بخش؛ به همین زودی، به یک چشم به هم زدن و یا نزدیک‌تر از آن ... تا آخر [[دعا]].»<ref>نجم ثاقب، ۲۶۳.</ref>.
:::::*'''[[هدف]] دهم:''' اصرار و پافشاری [[حضرت]]، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینه‌‏های [[فکری]] و تربیتی، وجود دارد. روشن‏‌ترین نمونه برای این [[دستور]]، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برف‌ها را از روی درختان می‏‌ریخت. [[راوی]] می‌‏گوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفته‌‏اند و من تنها مانده‌‏ام، و راه را گم کرده‏ام. به فارسی به من گفت: «[[نماز]] نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافله‏‌ام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمی‌‏خواهی بروی؟ گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] که راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «[[زیارت]] جامعه‏<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز می‌‏شود و در زیارت همه امامان خوانده می‏‌شود.</ref> را بخوان» من [[زیارت جامعه]] را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن [[زیارت]] را خوانده‌‏ام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همه‌‏اش را از حفظ خواندم.
*'''[[هدف]] دهم:''' اصرار و پافشاری [[حضرت]]، بر خواندن دعاهایی که از پدران [[معصوم]] و اجداد پاکش رسیده است که در آنها مضامینی بس بلندپایه، و حقایقی ژرف و عمیق و گسترده، در زمینه‌‏های [[فکری]] و تربیتی، وجود دارد. روشن‏‌ترین نمونه برای این [[دستور]]، در مورد شخصی است که در شبی طوفانی در بین برف و بوران از قافله و کاروانش عقب مانده بود. به ناگاه در پیش روی خود باغبانی را در وسط باغ دید که با پارویی برف‌ها را از روی درختان می‏‌ریخت. [[راوی]] می‌‏گوید: دیدم آن شخص به نزد من آمده و کنار من ایستاد و گفت: تو که هستی؟ گفتم: دوستانم رفته‌‏اند و من تنها مانده‌‏ام، و راه را گم کرده‏ام. به فارسی به من گفت: «[[نماز]] نافله شب را بخوان، تا راه را بیابی.» من مشغول خواندن نافله شدم، بعد از آنکه نافله‏‌ام تمام شد، نزد من آمد و گفت: نمی‌‏خواهی بروی؟ گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] که راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «[[زیارت]] جامعه‏<ref>آن زیارتی است که به کلمه {{عربی|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ}} آغاز می‌‏شود و در زیارت همه امامان خوانده می‏‌شود.</ref> را بخوان» من [[زیارت جامعه]] را حفظ نبودم و الان هم با اینکه بارها در عتبات عالیات آن [[زیارت]] را خوانده‌‏ام، باز حفظ نیستم، لکن در آن شب از جایم حرکت کردم و همه‌‏اش را از حفظ خواندم.


بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفته‌‏ای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بی‏اختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «[[زیارت عاشورا]]<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع می‌‏شود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» [[راوی]] گوید: من [[زیارت عاشورا]] را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول [[خواندن زیارت عاشورا]] شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفته‌‏ای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله می‏‌رسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. [[راوی]] گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا [[نماز]] نافله نمی‌‏خوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا [[زیارت عاشورا]] نمی‌‏خوانید!؟ [[عاشورا]]! [[عاشورا]]! [[عاشورا]]!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا [[زیارت جامعه]] نمی‏‌خوانید!؟ [[جامعه]]!؟ [[جامعه]]! [[جامعه]]!» (سه بار) همین‌طور راه می‌‏رفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و [[دوستان]] را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> می‌‏گویم: مقصود از نافله [[نماز]] شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا [[راوی]] آن را در شب انجام داده است. این [[نماز]] از [[برترین]] و مهمترین [[مستحبات]] [[دین]] است، و هر چه که در این [[روایت]] [[حضرت]] بدان [[دستور]] داده، آن نیز جزء [[بهترین]] [[مستحبات]] است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه [[دستورات]] اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به [[قرب]] و نزدیکی [[خدا]] فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه [[حضرت]] می‌‏بیند که [[مردم]] درباره آن تسامح و سهل‌‏انگاری می‌‏کنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر می‏‌دهند. و این که [[حضرت]] بعد از هر کاری که می‏‌گوید و آن شخص انجام می‌‏دهد، به او می‌‏گویند: آیا نرفته‌‏ای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که [[حضرت]] به او [[دستور]] می‏‌داد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل می‏‌داد، لکن وقتی دید که راه‌ها بسته است و از آن راه‌ها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، [[حضرت]] خود دست به کار شدند و شخصا [[اقدام]] کرده و او را به قافله‏‌اش رساندند.
بار دیگر نزد من آمد و گفت: نرفته‌‏ای و هنوز اینجا هستی؟ مرا بی‏اختیار گریه گرفته و گفتم: آری هنوز هستم، راه را نمی‌‏شناسم. گفت: «[[زیارت عاشورا]]<ref>زیارتی است که به کلمه {{عربی|اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله}} شروع می‌‏شود و مخصوص زیارت حضرت امام حسین {{ع}} است.</ref> را بخوان» [[راوی]] گوید: من [[زیارت عاشورا]] را حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم، لکن ایستادم و مشغول [[خواندن زیارت عاشورا]] شدم و تا آخرش خواندم. بار دیگر نزد من آمده و گفت: هنوز نرفته‌‏ای و اینجا هستی؟ گفتم: نه، من تا صبح باید همینجا باشم. گفت: من همین الآن تو را به قافله می‏‌رسانم. رفت و سوار الاغی شد و پارو را به دوشش انداخته و آمد و مرا پشت سر خود سوار کرد. [[راوی]] گوید: آن شخص دستش را به روی دوش من گذاشته و گفت: «شماها چرا [[نماز]] نافله نمی‌‏خوانید!؟ نافله! نافله! نافله!» سه بار این کلمه را تکرار کرد و سپس گفت: «شما چرا [[زیارت عاشورا]] نمی‌‏خوانید!؟ [[عاشورا]]! [[عاشورا]]! [[عاشورا]]!» سه بار هم این کلمه را تکرار کرد، و سپس گفت: «شما چرا [[زیارت جامعه]] نمی‏‌خوانید!؟ [[جامعه]]!؟ [[جامعه]]! [[جامعه]]!» (سه بار) همین‌طور راه می‌‏رفت و برگشت به من گفت: اینان همراهان تو هستند، و [[دوستان]] را به من نشان داد<ref>نجم ثاقب، ۳۴۳؛ مفاتیح الجنان، ۵۵۱.</ref> می‌‏گویم: مقصود از نافله [[نماز]] شب است، همانطور که مرحوم حاجی نوری فهمیده است<ref>نجم ثاقب، ۳۴۴.</ref> زیرا [[راوی]] آن را در شب انجام داده است. این [[نماز]] از [[برترین]] و مهمترین [[مستحبات]] [[دین]] است، و هر چه که در این [[روایت]] [[حضرت]] بدان [[دستور]] داده، آن نیز جزء [[بهترین]] [[مستحبات]] است، بدین شرط که به درستی و به صورت جزئی از کل و در ارتباط با مجموعه [[دستورات]] اسلامی به عنوان راهی برای رسیدن به [[قرب]] و نزدیکی [[خدا]] فهمیده شود. و لذا بعد از آنکه [[حضرت]] می‌‏بیند که [[مردم]] درباره آن تسامح و سهل‌‏انگاری می‌‏کنند، مؤکدا روی آن پافشاری کرده و اهمیت آن را تذکر می‏‌دهند. و این که [[حضرت]] بعد از هر کاری که می‏‌گوید و آن شخص انجام می‌‏دهد، به او می‌‏گویند: آیا نرفته‌‏ای!؟ این برای این است که در ضمن هر یک از این کارها که [[حضرت]] به او [[دستور]] می‏‌داد، احتمال رهایی و پیدا کردن راه را با انجام آن عمل می‏‌داد، لکن وقتی دید که راه‌ها بسته است و از آن راه‌ها برای این شخص راه نجاتی پیدا نشد، [[حضرت]] خود دست به کار شدند و شخصا [[اقدام]] کرده و او را به قافله‏‌اش رساندند.
۴۱۵٬۰۷۸

ویرایش