سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۴ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۳۰
، ۲۴ فوریهٔ ۲۰۲۲←درگذشت خدیجه و ابوطالب
(←مقدمه) |
|||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
[[مردم قریش]] به تعقیب حضرت پرداختند؛ آن حضرت فرار کرد تا به کوهی در مکه که به آن حُجُون گویند، رسید و در آن [[پناه]] گرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. [[ابو طالب]] [[مسلمان]] شده بود و [[امام صادق]]{{ع}} اشعار وی را [[دلیل]] بر ایمانش دانسته است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. او برای [[دفاع]] از [[رسول خدا]]{{صل}} ایمانش را [[کتمان]] میکرد. [[ابوطالب]] در [[روایات]] به [[اصحاب کهف]] [[تشبیه]] شده است که ایمانشان را پنهان و اظهار [[شرک]] کردند و [[خداوند]] دو بار به آنان [[پاداش]] داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۲.</ref> | [[مردم قریش]] به تعقیب حضرت پرداختند؛ آن حضرت فرار کرد تا به کوهی در مکه که به آن حُجُون گویند، رسید و در آن [[پناه]] گرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. [[ابو طالب]] [[مسلمان]] شده بود و [[امام صادق]]{{ع}} اشعار وی را [[دلیل]] بر ایمانش دانسته است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. او برای [[دفاع]] از [[رسول خدا]]{{صل}} ایمانش را [[کتمان]] میکرد. [[ابوطالب]] در [[روایات]] به [[اصحاب کهف]] [[تشبیه]] شده است که ایمانشان را پنهان و اظهار [[شرک]] کردند و [[خداوند]] دو بار به آنان [[پاداش]] داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۲.</ref> | ||
== از [[بعثت]] تا [[هجرت]] == | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} در سن [[چهل سالگی]] به [[رسالت]] [[مبعوث]] شد و پس از مدتی جمعی از [[مردم]] [[مکه]]، به ویژه [[جوانان]] و [[مستمندان]] به او [[ایمان]] آوردند. به سبب مشکلاتی که مردم مکه برای [[مسلمانان]] به وجود آورده بودند، شماری از آنان به [[دستور الهی]] به [[حبشه]] هجرت کردند و شماری زیر [[شکنجه]] [[کفار]] [[قریش]] به [[شهادت]] رسیدند. مسلمانان سه سال در [[شعب ابوطالب]] در محاصره بودند و بعد از خارج شدن از شعب در پانزده [[رجب]] [[سال دهم بعثت]]<ref>شیخ طوسی، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۰۵.</ref>، [[پیامبر]] دو حامی مهم خود [[خدیجه]] و [[ابوطالب]] را در [[سال دهم هجری]] از دست داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. حضرت طی سفری به [[طائف]] رفت؛ ولی مردم آنجا از [[اسلام]] استقبال نکردند. رسول خدا{{صل}} دو سال پیاپی در [[مراسم حج]] با جمعی از [[مردم مدینه]] [[دیدار]] کرد و در دومین دیدار، بیش از هفتاد تن از مردم مدینه که در جمع آنان چند [[زن]] بود، با پیامبر[[بیعت]] کردند. آنان از رسول خدا{{صل}} خواستند به [[مدینه]] هجرت کند. از سوی دیگر کفار قریش [[تصمیم]] به [[قتل]] رسول خدا{{صل}} گرفتند. حضرت از [[توطئه]] آنان [[جان]] سالم به در برد و سیزده سال پس از بعثت و [[دعوت]] مردم مکه به اسلام، به مدینه هجرت کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۰.</ref>. اکنون به نقل گزارشهای [[کتب اربعه]] دربارۀ این مقطع میپردازیم<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref>. | |||
=== عکس العملها در برابر [[رسالت پیامبر]] === | |||
[[محمد بن عبدالله]] در [[روز]] [[دوشنبه]]<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.</ref> بیست و هفتم رجب سال چهل [[عام الفیل]] به رسالت مبعوث شد. به جهت اهمیت آن روز، روزهاش [[مستحب]] است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۶۹ و ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۹۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۵ و ج۴، ص۳۰۵: “امام صادق{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|وَ لَا تَدَعْ صِیَامَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ{{صل}} وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکُمْ}}.</ref>. [[موسی بن جعفر]]{{ع}} میفرماید: [[خداوند]] [[پیامبر]] را برای [[رحمت]] بر عالمیان در [[روز]] [[۲۷ رجب]] بر انگیخت و [[روزه]] گرفتن آن روز مساوی با شصت ماه روزه گرفتن است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹.</ref>. این خبر از [[امام رضا]]{{ع}} نیز نقل شده است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۳۰۴.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} [[مردم]] را به [[توحید]] [[دعوت]] میکرد؛ اما با [[مخالفت]] جدی [[کفار]] [[قریش]] روبرو شد. آنان هر روز پیشنهادهایی از طریق [[ابو طالب]] برای پیامبر{{صل}} داشتند تا از رسالتش دست بر دارد؛ اما پیامبر آن پیشنهادها را نمیپذیرفت. به مرور جمعی از مردم [[اسلام]] آوردند. [[اولین مسلمانان]] علی{{ع}} و [[خدیجه]]{{س}} بودند<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۱۹۰.</ref>. | |||
علی {{ع}} روز دوم [[رسالت پیامبر]] به ایشان [[ایمان]] آورد و بعد خدیجه. [[ابوطالب]] بر پیامبر وارد شد؛ دید رسول خدا{{صل}} [[نماز]] میخواند و در یک طرف وی علی است. به جعفر گفت برو در جانب دیگر او قرار بگیر. کفار قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: [[محمد]] [[جوانان]] ما را [[فاسد]] کرده است و [[خدایان]] ما را به [[زشتی]] یاد میکند. ما حاضریم به او [[مال]] بدهیم و زیباترین [[زنان]] را به [[ازدواج]] او در بیاوریم. ابوطالب موضوع را به پیامبر{{صل}} گفت. حضرت فرمود: ای عمو، این [[دین]] خداست که برای پیامبرانش قرار داده و مرا به عنوان [[رسول]] به جانب مردم ارسال کرده است و من نمیتوانم از این کار دست بدارم. کفار به ابوطالب گفتند: تو [[سرور]] ما هستی. اجازه بده او را بکشیم و تو [[حاکم]] ما باش. در اینجا ابوطالب در رد خواست آنان قصیده طولانی خود را در [[وصف پیامبر]] ایراد کرد<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.</ref>. [[کلینی]] در ایمان ابوطالب<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref> و در بیان معنای [[صمد]]، به ابیاتی از همین قصیده اشاره میکند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۲۴.</ref>. | |||
گروهی از [[قریش]] به [[سرپرستی]] [[ابو جهل]] بر [[ابوطالب]] وارد شدند و گفتند: پسر [[برادر]] تو ما را و [[خدایان]] ما را [[آزار]] میدهد و [[اذیت]] میکند، با او سخن بگو تا از خدایان ما دست بدارد تا ما هم از خدای او دست بداریم. ابو طالب شخصی را نزد [[پیامبر]] فرستاد. وقتی پیامبر{{صل}} بر جمع آنان وارد شد و دید همه [[مشرک]] هستند، فرمود: [[درود]] بر کسی که پیرو [[هدایت]] است؛ سپس نشست. [[ابوطالب]] او را از پیشنهاد قریش [[آگاه]] کرد. حضرت فرمود: آیا نمیخواهند با کلمهای آشنا شوند که بهتر از آن باشد و با آنان بر [[عرب]] [[سیادت]] و آقایی کنند و گردنهای آنان را زیر پا بگذارند؟ ابوجهل گفت: چرا، این کلمه چیست؟ پیامبر{{صل}} فرمود: بگویید {{متن حدیث|لا اله الا الله}}. آنان دستهای خود را در گوشهایشان قرار داده، فرار کردند و میگفتند: ما تاکنون این جملات را نشنیدهایم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۴۹.</ref>. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} به [[رسالت]] خود ادامه داد و جمعی به او [[ایمان]] آوردند و خبر آن به [[گوش]] [[قبایل]] مختلف رسید. [[ابوذر]] که در بطن مَرّ (مَرّ ظهران)<ref>منطقهای در یک منزلی مکه.</ref> [[چوپانی]] میکرد، به [[مکه]] آمد و به پیامبر{{صل}} [[ایمان]] آورد. [[کلینی]] داستان ایمان وی و آزاری را که از قریش دیده نقل کرده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۷.</ref>، او را چهارمین یا پنجمین فرد [[مسلمان]] دانستهاند<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
===[[دفاع]] ابوطالب و [[حمزه]] از پیامبر === | |||
رسول خدا{{صل}} که به رسالت [[مبعوث]] شد و آن را برای [[مردم]] [[ابلاغ]] کرد، با [[مشکلات]] و سختیهای زیادی روبرو گردید و توسط مردم مکه مورد اذیت و آزار قرار گرفت. کلینی با سندی معتبر نقل کرده است، روزی پیامبر{{صل}} در [[مسجدالحرام]] با لباسی نو نشسته بود. [[مشرکان]] به سوی حضرت زهدان شتر پرتاب و لباسهای ایشان را کثیف کردند؛ ایشان به شدت ناراحت شد و به سوی [[ابوطالب]] رفت و گفت: ای عمو حَسَبم را در میان خود چگونه میبینید؟ (آیا من بدون حامی و [[خویشاوند]] هستم؟) ابوطالب گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت جریان را برای وی تعریف کرد. ابوطالب [[حمزه]] را خواست و [[شمشیر]] به دست گرفت و به حمزه گفت: این زهدان شتر را بگیر؛ آن گاه به سوی آن [[قوم]] حرکت کردند، در حالی که [[پیامبر]] با آنان بود. نزد [[قریش]] در اطراف [[کعبه]] رفتند. وقتی آنان اینگونه دیدند، فهمیدند ابوطالب به شدت ناراحت است. ابوطالب به حمزه گفت: زهدان را بر سبیلهای آنها بمال. حمزه هم اینگونه عمل کرد تا نفر آخر آنان؛ سپس ابوطالب به پیامبر{{صل}} نگریست و گفت: ای فرزند [[برادر]]، این حسب تو در جمع ماست<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. این جریان را [[یعقوبی]] نقل کرده که ابوطالب به غلامش چنین [[دستوری]] داد<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.</ref>. حادثه در [[حجر اسماعیل]] رخ داده است<ref>فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۰.</ref>. | |||
در روایتی [[امام سجاد]]{{ع}} کار حمزه را [[حمیت]] ستودنی دانسته، میفرماید: {{متن حدیث|لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیةٌ غَیرُ حَمِیةِ حَمْزَةَ بن عبدالمطلب وَ ذَلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِی{{صل}}، فِی حَدِیثِ السَّلَی الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِی{{صل}}}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۰۸.</ref>: “هیچ حمیتی باعث رفتن به [[بهشت]] نمیشود، جز حمیت و غیرتی که [[حمزة بن عبدالمطلب]] در [[دفاع]] از پیامبر داشت، هنگامی که [[اسلام]] آورد برای [[ناراحتی]] پیامبر در [[حدیث]] زهدانی که بر روی پیامبر انداخته شد”؛ به تعبیر دیگر دفاع از قوم و [[قبیله]] [[ارزش]] نیست، مگر کار حمزه که برای دفاع از [[فرستاده خدا]] از خویشاوند خود [[حمایت]] کرد. به نظر میرسد ناراحتی پیامبر{{صل}} از آن جهت بوده که این موضوع بارها تکرار شده و بعد هم ادامه داشته است<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref>. | |||
=== [[معراج پیامبر]] === | |||
از حوادث [[مکه]] پس از [[بعثت]] خبر معراج پیامبر است که آن را در سال چهارم و بعد از آن دانستهاند. در [[کتب اربعه]] گزارشهای متعددی درباره [[معراج]] نقل شده است. در کافی در [[حدیثی]] که از نظر [[سند معتبر]] است، [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} به معراج رفت، به جایی رسید که [[جبرئیل]] ایشان را رها کرد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: در چنین حالتی مرا رها میکنی؟ پاسخ داد: برو؛ به [[خدا]] [[سوگند]] به مکانی پا نهادهای و طی کردهای که هیچ بشری قبل از تو به آن مکان پا ننهاده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۲.</ref>. | |||
در روایتی [[ابو بصیر]] از [[معراج پیامبر]]{{صل}} میپرسد؛ امام صادق{{ع}} آن را دو مرتبه میداند و میافزاید: [[جبرئیل]] وی را در مکانی قرار داد که نه هیچ [[بشر]] و نه هیچ [[پیامبری]] به آنجا پا ننهاده بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳.</ref>. علت برخی [[اعمال]] از جمله [[وضو]] را بیان کرده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۸۳.</ref>. روضه کافی نیز گزارشی از معراج پیامبر{{صل}} دارد. در این کتاب آمده است که جبرئیل در [[شب معراج]] برای پیامبر بُراق را آورد و تا [[بیت المقدس]] رفت؛ ایشان در آنجا با جمعی از برادرانش از [[پیامبران]] [[دیدار]] کرد. پس از اتمام این [[سفر]]، پیامبر{{صل}} گزارش آن را به [[یاران]] خود و دیگران داد. به این [[امید]] که آنان [[ایمان]] بیاورند و نشانۀ آن را برخورد با کاروان [[ابو سفیان]] ذکر میکند که یک بچه شتر سرخمو را گم کرده بودند و چون اشاره به [[شام]] کرده بود و آنان به شام رفته بودند، توصیف شام را از او خواستند. در همین [[زمان]] جبرئیل نازل شد و شام را به پیامبر{{صل}} نشان داد و حضرت به توصیف آن پرداخت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
=== [[شکنجه]] [[مسلمانان]] در [[مکه]] === | |||
یکی از کارهایی که [[کفار]] بر [[ضد]] مسلمانان انجام میدادند، شکنجه تازه [[مسلمانها]] بود. کفار از آنان میخواستند از ایمان خود دست بر دارند. پدر و مادر [[عمار یاسر]] را زیر [[شکنجه]] به [[شهادت]] رساندند و [[عمار]] به این جهت اظهار [[کفر]] کرد و نزد [[رسول خدا]]{{صل}} برای عرض ارادت آمد<ref>محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۳۵.</ref>. به فرموده [[امام صادق]]{{ع}} [[عمار بن یاسر]] وقتی [[اهل مکه]] او را [[اجبار]] کردند، درحالی که [[قلب]] او دارای [[ایمان]] بود، این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ}}<ref>«نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شدهاند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref>. | |||
[[پیامبر]] وقتی عمار نزد وی بود فرمود: ای عمار، اگر دوباره دست به شکنجه تو زدند، باز هم اظهار کفر کن (و [[تقیه]] نما)؛ زیرا [[خداوند]] درباره عذر تو آیه نازل کرده و به تو دستور داده اگر تکرار کردند، تو نیز تکرار نمایی<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
=== [[هجرت به حبشه]] === | |||
شکنجههای [[مسلمانان]] توسط [[کفار]] [[قریش]] باعث شد رسول خدا{{صل}} به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به [[حبشه]] رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از [[پناه دادن]] [[حاکم]] حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در [[مأموریت]] خود ناموفق بودند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. [[سرپرستی]] [[مهاجران]] بر عهده [[جعفر بن ابی طالب]] بود<ref>شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.</ref>. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را [[رهبری]] کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان [[حمایت]] کرد و به آنان [[پناه]] داد و گاهی [[اخبار]] مسلمانان [[حجاز]] را به آنان میرساند. نمونهای از آن خبری است از امام صادق{{ع}} که فرمود: روزی [[نجاشی]] فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو [[جامه]] مندرس در [[خانه]] روی [[خاک]] نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و [[تغییر]] چهرههای ما را دید، گفت: [[حمد]] و [[ستایش]] از آن خدایی است که محمد را [[یاری]] کرد و چشمش را [[نورانی]] نمود. آیا شما را [[بشارت]] ندهم؟ گفتم: چرا ای [[پادشاه]]. گفت: هم اکنون از [[سرزمین]] شما [[جاسوسی]] از [[جاسوسان]] من خبر آورده که [[خداوند]] پیامبرش محمد{{صل}} را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را [[اسیر]] نموده است. آنان در وادیای به نام [[بدر]] با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر [[خاک]] نشستهای و دو [[جامه]] مندرس پوشیدهای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر [[عیسی]] نازل کرده مییابم که از [[حق خدا]] بر [[بنده]] این است که وقتی نعمتی به او داده میشود، [[تواضع]] کند. وقتی خداوند به خاطر محمد{{صل}} به من [[نعمت]] داد، اینگونه برای [[خدا]] [[تواضع]] نمودم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.</ref>. جعفر در [[سال هفتم هجری]] همزمان با [[پیروزی]] [[مسلمانان]] در [[خیبر]] به [[مدینه]] آمد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} به [[پاداش]] تلاشهای جعفر به او [[نماز]] [[جعفر طیار]] را آموخت که باعث [[مغفرت]] [[گناهان]] میشود<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
== از [[هجرت]] تا [[رحلت]] == | |||
[[پیامبر]]{{صل}} پس از سختیهای زیاد سیزده سال پس از [[بعثت]] به مدینه [[مهاجرت]] کرد و ده سال در [[شهر مدینه]] بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. هجرت و خروج حضرت از [[مکه]] به سوی مدینه، در [[روز]] [[پنج شنبه]] اول [[ربیع الاول]] [[سال سیزدهم بعثت]] بود و در روز دوازدهم، همزمان با زوال ظهر وارد [[قبا]] در مدینه شد و بیش از ده روز در آنجا [[منتظر]] علی{{ع}} ماند. [[حضرت رسول]]{{صل}} در مدینه بر [[عمرو بن عوف]] وارد شده بود. در آنجا همه نمازهای پنج گانه را دورکعتی میخواند. بعد از آمدن علی{{ع}} پیامبر به محله [[بنی سالم بن عوف]] رفت و [[مسجد قبا]] را بنیان نهاد و بعد به سمت مدینه حرکت کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۹.</ref>. او در [[مکه]] به طرف [[بیت المقدس]] [[نماز]] میخواند، ولی پشت به [[کعبه]] نمیایستاد؛ ولی در [[مدینه]] پشت به کعبه قرار میگرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۸۶.</ref>. | |||
حرکت [[عظیم]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[هدایت مردم]] با [[هجرت]] شروع شد. [[هجرت به مدینه]] برای [[مسلمانان]] بسیار مهم بود و باعث تقویت [[اسلام]] شد؛ به همین جهت یکی از امتیازات برای مسلمانان [[صدر اسلام]]، در [[فرهنگ اسلامی]] هجرت است. هجرت از مرجحات دو نفر برای پیش نمازی است. [[مهاجر]] بر غیرمهاجر مقدم میشود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۳۷۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۷۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۳۲.</ref>. در [[انفاق]] و کمک، فرد مهاجر بر دیگری مقدم است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۰۱: {{متن حدیث|قَالَ عَبْدُاللَّهِ بن عَجْلَانَ السَّکُونِیُ لِأَبِی جَعْفَرٍ{{ع}}: إِنِّی رُبَّمَا قَسَمْتُ الشَّیْءَ بَیْنَ أَصْحَابِی أَصِلُهُمْ بِهِ فَکَیْفَ أُعْطِیهِمْ؟ فَقَالَ: أَعْطِهِمْ عَلَی الْهِجْرَةِ فِی الدِّینِ وَ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ}}.</ref>. کسانی که [[مهاجرت]] کردهاند، اگر دوباره به [[بادیه]] بروند، [[مرتکب گناه]] [[کبیره]] شدهاند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷۷و ج۵، ص۴۴۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۶: {{متن حدیث|وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ}}.</ref> و از بخشی از [[حقوق اسلامی]] محروماند؛ از جمله [[اعرابی]] سهمی از فیء و [[بیت المال]] ندارد، مگر اینکه هجرت کنند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و برابر روایتی، اعرابی [[حق]] [[گزینش]] [[زن]] از [[مهاجران]] را ندارد، در صورتی که بخواهد وی را از [[دارالهجره]] خارج کند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۲۶: {{متن حدیث|أَبِی جَعْفَرٍ{{ع}} قَالَ: لَا یَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِیُّ الْمُهَاجِرَةَ فَیُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة}}.</ref>. | |||
پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به مدینه در این [[شهر]] حوادث زیادی رخ داد که در فصول بعدی بیان خواهد شد. [[پیامبر]] پس از هجرت به مدینه [[حکومت]] تشکیل داد و به تدریج به [[اجرای قوانین الهی]] که نازل میشد پرداخت. در [[مدینه]] سه [[جنگ]] مهم با [[کفار]] [[قریش]] داشت: [[بدر]]، [[احد]] و [[خندق]] که با نیروی محدود در برابر [[دشمن]] [[مقاومت]] کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۶.</ref>. چندین جنگ هم با [[یهود]] داشت که پس از [[فتح خیبر]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۰۲ و ج۸، ص۳۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۶.</ref> [[قدرت]] یهود از بین رفت و مخالفی در مدینه برای [[مسلمانان]] باقی نماند. [[رسول خدا]]{{صل}} پیامهای متعددی به سران حکومتهای [[دنیا]] فرستاد؛ نامهای به [[حاکم]] [[روم]] و نامهای به [[پادشاه ایران]] نوشت و آنان را به [[اسلام]] فرا خواند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۹؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۵۲.</ref>. [[دوران حضور]] ایشان در مدینه ده سال طول کشید و حوادث تلخ و شیرین زیادی در این دوره رخ داد؛ به سبب همین اهمیت [[هجرت رسول خدا]]{{صل}} به مدینه و نقش آن در گسترش و [[عزت اسلام]] مسلمانان آن را مبدأ [[تاریخ]] [[اسلامی]] قرار دادند<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref>. | |||
=== [[رحلت پیامبر]] === | |||
پیامبر{{صل}} پس از ده سال اقامت در [[مدینه]]، به نقل [[کلینی]] در [[دوازدهم ربیع الاول]] روز [[دوشنبه]] در سن ۶۳ سالگی درگذشت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. به نقل [[شیخ طوسی]] حضرت در روز دوشنبه دو روز باقی مانده از صفر در [[سال دهم هجری]] با مسمومیت در سن ۶۳ سالگی از [[دنیا]] رفت<ref>شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ علامه حلی، تحریر الأحکام الشرعیه، ج۲، ص۱۱۸.</ref>. به نقل صحیح و قول مشهور، پیامبر{{صل}} در [[سال یازدهم هجری]] درگذشت<ref>علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.</ref>. [[قبر]] ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و [[عایشه]] دختر [[ابی بکر بن ابی قحافه]] در آن [[زندگی]] میکرد. وقتی [[پیامبر]] درگذشت، [[اهل بیت]] او و حاضران از یارانش در [[محل دفن]] حضرت [[اختلاف]] کردند. برخی گفتند باید در [[بقیع]] [[دفن]] شود و دیگران گفتند در [[صحن]] [[مسجد]] دفن شود. [[علی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: [[خداوند]] پیامبرش را [[قبض روح]] نمیکند مگر در [[پاکترین]] بقعهها؛ پس لازم است در جایی دفن شود که در آن درگذشته است. جماعتی که آنجا بودند، بر سخن علی{{ع}} اتفاق کردند و ایشان را در اتاقش که ذکر شد، دفن کردند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref>. | |||
عباس [[عموی پیامبر]] نزد علی{{ع}} آمد و گفت: [[مردم]] جمع شدهاند که پیامبر{{صل}} را در بقیع دفن کنند و مردی بر ایشان [[نماز]] بخواند. امیرالمؤمنین{{ع}} به جانب مردم رفت و فرمود: ای مردم، پیامبر چه زنده باشد و چه مرده، [[رهبر]] است ایشان فرمود: من در جایی دفن میشوم که قبض روح شده باشم؛ سپس بر آن حضرت نماز خواند و دستور داد مردم ده نفر ده نفر بر ایشان نماز بخوانند و از [[خانه]] خارج شوند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۱.</ref>. وقتی از [[امام باقر]]{{ع}} درباره چگونگی نماز بر پیامبر{{صل}} پرسیدند، فرمود: وقتی علی{{ع}} او را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد، در آنجا قرار داد و ده نفر وارد شدند در اطراف قرار گرفتند و علی در وسط آنان قرار گرفت و فرمود: “إنا لله و إنا الیه راجعون”. مردم هم [[آیه]] را تکرار کردند تا اینکه حضرت و [[مردم مدینه]] و منطقه [[عوالی]] بر پیامبر{{صل}} نماز خواندند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.</ref>. | |||
به گفته امام باقر{{ع}} پیامبر به علی{{ع}} اینگونه [[وصیت]] کرده بود: {{متن حدیث|یَا عَلِیُّ، ادْفِنِّی فِی هذَا الْمَکَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِی مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَاءِ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.</ref>: “ای علی، مرا در این مکان [[دفن]] کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”. در روایتی دیگر آن حضرت ارتفاع [[قبر پیامبر]]{{صل}} را یک وجب و چهار انگشت ذکر کرده و دستور پاشیدن آب به آن داده شده است<ref>ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۵۵: {{متن حدیث|أَنَّ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ قَدْرَ شِبْرٍ وَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَیْهِ الْمَاءُ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |